ஐஇ:: دعوت از کاربران شاعر اسکدین ::இஐ

تب‌های اولیه

2495 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسمه المجیب
ما ز اسرار شما بی بهره ایم
در قیامت از شفاعت جسته ایم

مالک روز جزا هم در بهشت
میکند ما را مثالی چون ز خشت

ای خداوند سخندانان دین
ای بلاغت از تو و خُلقت رحیم

من طواف کوی تو نتوان کنم
در سوادم من همی شک پُر کنم

من ندانم فرق ادریس و شعیب
من ندانم گشت اسماعیل غیب!!!

یا بروز حشر ماوایم کجاست
دوستانم کیست اربابم کجاست

در جهان من یا حسینی گفته ام
بهر مدحش من حسینی گشته ام

لیک در این گنبد فیروزه فام
من سزاوار حریمش بوده ام؟

تا بدین سن من نرفتم کوی او
یک نفس هم من نگشتم سوی او

او کریم بینوایان بوده است
لیک اسم من کجاها بوده است

*****
یار من بودی مرا نشناختی
دوستی را در کجا اموختی

جز اساتیدت کجا ها دیده ای
جز کتبها درسهایی خوانده ای؟

من نگویم، لایق دیدار دوست
آن کسی گردد که گردد زار دوست

تو ندیدی من خموشم مدتی؟!
تو ندیدی فکرهایم خط خطی؟

از برای چه خودت را دیده ای
هیچ حال دوستان افتاده ای؟

ای خداوند رحیم دادگر
از برای این رفیقم کن نظر

مدتی در عیش و نوش بی رفیق
جمع می کرده بساطی بهر خویش

من دعا یی میکنم تا بشنوند
دوستانش تا که آزادشش کنند

این رفیق من همی شاعر بدست
لیک اندر بزمها ساکت بدست

کاش باشد دوست در بزمم مدام
لیک از اندیشه و افکار پاک



گفتند اهل فضل برو کسب فیض کن

من جهد کرده ام برهش دل سپرده ام

امیدوار بوده ام از صالحان قوم

تا دست من بگیرد وامی بداده ام

اما حبیبه گفت برو نیست جای تو
کز دوستی تو طرفی نبرده ام

من هم برای دیدن دلهای ریش جمع

خود را میان خار و خسک جا نموده ام

من همرهی بجز شب تاری ندیده ام
بویی بجز فراق و جدایی ندیده ام

جز این مه میان شب تار دلبری
از بهر گیسوان تو هرگز ندیده ام

شهره برو که دولت دیدار یار را

جز اشک تر میان دو چشمم ندیده ام


یک دوست در این جهان ویران

بهر من بی وفا کفاف است

تو رشک پری در آوری باز
از دیدن من چرا جواب است؟

هر جا که روی برای دیدار
صد محتشمو مدیر تسلیم

اما چو بمن رسی بگویی
باید بزنید چوب و زنجیر


هر دست که داده ای بگیری
الا بر دوست یاس و نسرین

نشان دوست آن باشد که عهد خویش بر بندد

تو در خوابی و بیداری ، مرا از خویش می رانی

نمیدانم چه بد عهدی بجا آورده ام اکنون

که اندر حُسن زیبا بوده ام در وصف ، اخلاقی

نه حُسنت آخری دارد نه وصفت میتوان کردن

تو از ما بهتران را نیز از خیلت نمیرانی

چنان بربسته ای ساز و نوا و کوس رفتن را

که غیر از کاروان و گرد و خاک آن نمی دانی

مرا در خاک خواهی برد و من خاک رهت گردم

تو اما گرد و خاک ره بشویی بهر دین داری

گرفتم ره شناسی ،رهروی،گردیده ای اما

برای صید دلها گو برایم تا کجا رفتی

تو جانم را گرفتی در اسک دین تا که جانت را

کنی ایمن ز اهریمن ندانستی که غدّاری

هلا ای شهره شیرین سخن در جمع هوشیاران

تو بحر وصل میخوانی همی او بحر تنهایی

خب وسواس
موضوع که تخصصی بشه موضوع شکل طنز بخودش میگیره
منم که ....

شب و روزی که یک ادم پی وسواس می گیرد

چنان باشد که یک طفلی سی و یک روزه می گیرد

به یک وا کردن در، کل در هم گشته یک شئیی

که بهر شستشو بحر خزر هم روضه می گیرد

برای خوردن هر طبخ یا هر نان گندم لاجرم باید

خودش دستان خود را هم بشوید هم عزا گیرد

نمیدانم چها خواهد کشیدن همسر نیکش

که در دنیا بسوزد لاجرم انجا زبان گیرد

بگوید سوختم از درد تنهایی نظافت ها و تنهایی

بگویم بس که بیماری بُوَد این فرد و جان گیرد

خدایا شهره را از این هنر معذور دار امشب

که همچون شعر قبلی بی خبر جان جهان گیرد


وسواس

به بزم تو چراغ خامشی نیست

در اینجا چون عقاب و کرکسی نیست

همی گویم که تاب رفتنم هست

و از او (حبیبه) هم سرِ ببریدنم نیست

مشکل من به وضع وسواس است

چاره جز پیرهن دریدن نیست

ما که خود مست و رام یک باده

طاقت تیغ برکشیدن نیست

من ندانم چها بگویم ازآنک

کار وسواس کار آدم نیست

با کسی در فتاده ام که کنون

ساز و برگ وفا و مهرش نیست

گفتم این دلبر مصفا را

چاره ای جز میان دوزخ نیست






با سلام

گفت استادم که بُد حامی مدام

هست این وسواس در آدمها مدام

جملگی حساس و بی جنبه شوند

حاصل و مجموع از هم کم شوند

با تمسخر حالشان بدتر شود

یا تو گویی ادمی دیگر شود

تا شناسی راه را از چاه باید بنگری

هم ادب را هم ادیبش بسپری

هرگز از اسمی نباید داد ، داد

لیبلی ، اسمی نباید وام داد

او مدام از دست این تنگ نفس

میرود در وقت سختی در قفس

یار او گردیم یار خانه اش

همره و همپایه و همسایه اش

ما به او باید دهیم آموزشی

که نباید کرد تقلید از چنین مُستَوحِشی

در ره اعمال دین سرمدی

داد پیغمبر به ما آئینه ای

گفت بعد از من بگیرید این دو را

هم به قران دست یابید هم ولا

شک نباید کرد در دین نبی

شک نباید کرد در اصل وصی

شک نباید داشت در چیز نجس

شک نباید داشت بر بانگ جرس

شهره گفتا من بخواهم از خدا

تا براند این اثر ز حوال ما

هر کسی شاید بنوعی رام شد

بهر وسواسش دمادم واج شد

یا به گفتار است میگوید خراب

یا به کردار است می گوید مجاب

یا به اوهام است کین مشکلتر است

یا به تزویر است کین وزر و بلاست

ما دعا گوئیم و خیراتی کنیم


تا از این وسواس بیجا بگذریم


گفت حامی در اسک دین در طهارت بیخیال!!!

جان ما گشته بظاهر در عبادت بیخیال!!!!

اتفاقا فکرها در سطح ابنای بشر

جملگی معطوف یک جملست، آنهم بیخیال

لذت سردرگمی و ذلت بیچارگی
هر دو جانسوزند اما این کجا آن، بیخیال

آن یکی با دختر همسایه رفته سوی دشت
آن دگر با طرّه گیسو روان شد، بیخیال

گفت واعظ روی منبر پاک باید داشت چشم
گفت عامی پشت فرمان چند نوبت؟ بیخیال

در طهارت قبل طاعت پاک باید کرد جسم
آب بر وجه و دو دست و مسح سر هم بیخیال!

نیت خوب و درست و آب پاک و روی خوش

گر چه تصویری محال است این ولیکن بیخیال

در نماز ،اول پی تکبیر، ذکر حمد خوان

لاجرم گر رفت از یادت سخنها بیخیال

در نمازی که دو رکعت بود صبح زود هم

خوانده ای با شک و استدال آنهم، بیخیال

در بر یزدان بدن را خم نمودی در رکوع

جز به ذکر و ورد رحمانت نظر شد، بیخیال

در تشهّد های خود گر داده ای اینک سلام

آن دو رکعت مانده ی آخر ، چها شد، بیخیال!

در زمان غسل آب ار نیست حتی یک دو جام

بهتر آنستی که بگزینی تیمم، بیخیال

در تیمم گر که حساس است روی نرم تو

خاک را در صورت زیبا نمالی، بیخیال

گفت حامی گو برایم شعری از وصف بهشت

گر جهنم شد نصیبم زین جهالت، بیخیال

شستن صورت و یا سیرت طریق بندگیست

لاجرم گر کس بدین نندیشد اینک، بیخیال

گر مضاعف میکنی شستن و یا سائیدنت

کار شیطان لعین است و همانم ، بیخیال

یک روش در کار شیطان بود آنهم، کفر بود

کفر با شستن روا شد بر سرشتت، بیخیال

من نگویم بیت بعدی جامعه ام رنگین شود

یا به سنگی بشکند سر، یا مدادم، بیخیال

شهره گفتا تا دگر شمشیر شیطان رجیم

بر من مسکین روا گردیده اینک، بیخیال




ای که گویی طاعت من در سزای یار نیست

یار در اندیشه کمیّت آواز نیست

دلبر ما آن خداوند رحیم و دادگر

بهر طاعت ،بندگی، یک لحظه هم در خواب نیست

سعی کن در زندگی وسواس از خود وا رهی

این عمل اندیشه ای در بهر کیش و مات نیست

بهر استدال میگویی تمامش باطل است

غسل و توبه هم وضو ورد نمازی بیش نیست

شستن بیش از دو بار و کشتن خود در عمل

لاجرم چاره بجز تنبیه پود و تار نیست

ای جوان با یک نصیحت میکنم مبحث تمام

مرگ ما آغاز میلاد جناب حور نیست

شهره از هر در بگویندت، بگویی مطلبی

شعر تو با قافیه بی قافیه منظور نیست

جز حبیبه کس نمیدانست قدر مطلقت

جز رضا هر چند ناظر بر سرایت بیش نیست

ای که حامی شد مدام از درگه فیضت چو سد

هیچ دانی دل شکستن جز ملالی بیش نیست؟





بس گنه کردیم و نا ایمن شدیم
در جهالت ها چو اهریمن شدیم

او که ستار العیوب عالم است
هی گنه می بخشد و بازم کم است؟

ای غُنوده از سر شب تا بصبح
بس از کن از این ذنبهایت بهر صلح

این خداوند کریم و دادگر
گاه میبخشد پی بار دگر

گاه هم سرمایه و سودت برد
مثل خاکستر جهیمت را به سر

من دگر اینجا نگویم بیت شعر
این گناهم بس که میگوئیم معر

شهره گفتا من همینجا نادمم
بس که از اعمال قبلم آگهم



(شهره،مجموعه اشعار،صص81-111)







حبیبه;827698 نوشت:
بسمه الحبیب

"کنت کنزا مخفیاً فأَحببتُ أَن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف"

من گنجی نهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم؛پس خلق را آفریدم تا شناخته گردم"

گنج پنهان

نطق غیبی در خفا اظهار شد

کنتُ کنزاً مخفیاً تکرار شد

لا تَعَیُّن بود و بی قید و مقام

نه شرابی نه سبویی و نه جام

از فَأَحببتُ تجلی کرد هو

تا که سیراب از شرابش شد سبو

زان سپس فیضش برون شد از حجاب

مست گشته هر دو عالم از شراب

نور حق تابید از عین وجود

تا که ظاهر شد همه بود و نبود

هر یکی نوری ز انوار نگار

پرتویی از چهره ی زیبای یار

تا شناسای وجود حق شوند

جزوها از جمعیّت مطلق شوند

سیر حبی داشته خلقت نخست

زین سبب با اشتیاقش باز جست

در دل هر ذره ای عشق است و شوق

می کشاند از حضیضش سوی فوق

راجعونند این همه ذرات خُرد

تا الیه ذره ذره راه بُرد

ادامه دارد.....

چونکه انّا لِلَهیم و راجعون

پس حذر کی شاید از دریای خون؟

موج خون افشان در این وادی ببین

بگذر از سر، راه مجنون را گزین

عشق فانی می کند هر ذره را

تا بینجامد به آن وصل و لقاء

جنت ذات است راه کاملان

می رسی چون بگذری از آفلان

اولین آفل تو خود باشی یقین

در میانه جز خدا هرگز مبین

کاشکی این معرفت می داشتم

مزرع جان بذر هو می کاشتم

ادامه دارد....

حبیبه;828494 نوشت:
کاشکی این معرفت می داشتم

مزرع جان بذر هو می کاشتم


در دلم دُرّ معارف داشتم
از ازل همواره همره داشتم

یک نشسته روی شانه از یمین ( حوری بهشتی = فرشته)
از یسارم نیز یاری داشتم

می نوشتند از صغار و از کبار
هر چه در کشکول عبرت داشتم

هم گنه ثبت است در دیوان ما
هم ثواب از بس که غیرت داشتم

از زمانی که شدم همگام تو
در اسک من دلربایی داشتم

خانه خالی بود و من تا صبح زود
با حلیم و آش حرفی داشتم

عاقبت گفتند از اسرار غیب
بر من عاصی که حالی داشتم

این

حبیبه می برد سوی ثواب
هر که را در سر خیالی داشتم

من هم از اعلام آن سّر خفی
در نهانم گریه زاری داشتم

عاقبت معلوم شد اسرار غیب
من بجز کبر و ریایی داشتم؟

دست ما کوتاه وخرما بر نخیل
تا

رضا را رهنما می خواستم

در جهان ما یکی سنگ صبور
همچو ان

لیل و نهاری داشتم

یا که

ادمین بهتر از اینجا نبود
در اسک دین من چرا پرداختم

شهره از بس بیوفایی دیده بود
بعد اینجا سرگرانی داشتم

باسمه الشاهد

شهره22;828529 نوشت:
این حبیبه می برد سوی ثواب
هر که را در سر خیالی داشتم

ابتدا عرض سلام و هم ادب

روز پیدا گشته ای، خورشیدِ شب!

این حبیبه خود رود سوی عِقاب

کی تواند که برد سوی ثواب؟

[="Tahoma"][="DarkGreen"]اشعار شيخ حسين انصاريان

[h=1] مونس جان [/h] [h=1] ديوان اشعار [/h][/]

بسمه المجیب

می شود در همه آفاق گل روی تو دید

میشود یاس و گل نسترن از روی تو چید

من نگویم که بیا جمله همین را گویند

می شود در نگه جمله تو را تنها دید

چون که استاد نیاید تو که ارشد گشتی

با دو حرفت تو زکات همه جانها بدهی


شرمنده می کنید همه ما گناه کار

ای شاه انس و جان گنهم را نگاه دار

چندین هزار عاشق شوریده در کنار

اما نمی کنی نظری سوی من نگار

اما به حرمت نگهت جان آن جواد

یکدم نظر بسوی من از روی وی بیار

ما عاشقیم بر حرَمت ای دلیل راه

بنگر چگونه خیل عظیمی شده سوار

مرکب براه بود نشد قسمتم هنوز

کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار

شهره بمان که دلبر اگر با منست یار


یادی ز کوی تو کنم و شُهرت نگار


[=verdana]شاه خراسان

ای گمشده در وادیه ذنب و گناهان
یک دم بنشین در بر ارباب خراسان

تا نیک بشوید گنهت هر چه که باشد
توفیق دهد بر تو سفر سوی خراسان

یک لحظه نشد در سفرم یاد ،فراموش
هر کس که نظر داشت سوی شاه خراسان

ای گنبد زردت همه جا مبدا و منظور
ای خواهش هر دیده گریان خراسان

اینک که بُوَد بُعد مسافت ،غزل اینست
ای شاه نظر کن ز سُویدای خراسان

این

شهره نظر سوی تو دارد ولی اما
یک چشم سوی کرب وبلا از تو خراسان



ای نسیم از مبدا فیض خدا گویی سخن
من ندانم از چه رو از شاه دین گویی سخن

صبر کردم تا حدیث عشق را پایان بری
لیک دانستم که از ثامن حجج گویی سخن

اینکه مشهد قطب مذهب گشته فردوس برین
از چه در هر جمله ای از یار میگویی سخن

من خیال روی او با باد می گفتم همی
هم به نجوا هم به فریاد از چه می گویی سخن

شهره از بس ناله جانسوز سرداد از ازل
ترسم آید نامه ای از فوت می گویی سخن




در دل اندیشه نکردم که چها بر سرم آید

عاقبت رفتی چون بلبلی از شاخ سُراید

هر محبت بتو کردم چو برفتی به سراید

هر چه محنت ز تو بُردم، همه از دور سراید

من که از قافله عشق تو جا مانده بدم دوش

دیدی ای دل که خمار نگهت ناله سُراید

گفته بودی به حریفان که مرا باز گذارند

بروم در دل شبها که امیدم به سرآید!!

نروم من به شبی ناقه نرانم به زمینی

نه تو اندیشه کن امشب که سحر باز سرآید

هر چه در مغفرت خویش و هلاک دل ریشم

خوانده بودی ، به تو گویم که همین قصه سراید

«شهره» از مملکت خویش گذر کردی و گفتی

هر که با دوست قرین شد دل و دینش یه سر آید



با عرض سلام و ادب
امیدوارم بزودی خداوند شفای عاجل رو به همسر محترمه عنایت فرمایند

به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (ص)
دلبر زیبا
همچو آن طفلی که در بازار تنها گم شده است
مهربانی و وفا و دلربایی گم شده است

در ره سیل فنا باید بسازی مامنی
عاشقی های دلم، بی عشق نابش گم شده است

گفته شد حالش به یاد آن عزیزش، زار زار
گریه های زار زارش در خفایش گم شده است

گفت استادم ،که بودی در کنارم همدمی
اینک اما جان نثارم ، یادگارم گم شده است

خامشی با شور و حال عشق تو زیبنده نیست
در سرای خانه آن مهدیس زیبا گم شده است

شهره گفتا دلربایی راز زیبایی بود
دلربایش ، آفتابش ،ماهتابش گم شده است


(شهره،مجموعه اشعار،صص111-122)


باسمه النور

تقدیم به آستان بلند زهرای مرضیّه و

مولا علی ابن ابی طالب علیهما السلام

نور با نور چه پیوند عمیقی دارد

دل زهرا و علی خاصه طریقی دارد

قلب عالم که شود عاشق وجهُ اللهی

در ره حق همه جا یار شفیقی دارد

زندگی نیست تجمل،به علی و زهرا

سادگی با دل خوش ربط وثیقی دارد


باسمه الرئوف

مهربان باش به خلق ار نشدی نافعِ خلق

هرگز مشو ای جان به بدی تابع خلق

هر شیء که بینی همه اسمُ اللهند

در خُلقِ حَسَن باش چونان صانع خلق(1)

پ.ن

1-"تخلقوا باخلاق الله"

"تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه" به اخلاق خدا متخلّق شوید

(بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏58: 129 )

حبیبه;830290 نوشت:
مهربان باش به خلق ار نشدی نافعِ خلق
هرگز مشو ای جان به بدی تابع خلق

هر شیء که بینی همه اسمُ اللهند
در خُلقِ حَسَن باش چونان خالق خلق


تقلید از سرکار "شهره" آیا؟! :Nishkhand:
البته بیشتر برای این بود که بگویم هنوز زنده هستم

سلام و عرض ادب
سرکار "حبیبه" خواهر گرامی:

تو کــه گفتـــار ز ناگفتهء مـن می خــوانی
حرف پنهان شده در سینه همی می دانی

نیست انصاف که چون دوست تو تنها شد
توی تاپیک ، رهـــا کــرده ز خــود میـرانی

عذرخواه از خطاب مفرد گل
بیشتر از اینها می توانید مرا در تاپیکم راهنمایی کنید بزرگوار
منتظرم

باسمه الحق

Reza-D;830430 نوشت:
البته بیشتر برای این بود که بگویم هنوز زنده هستم

سلام علیکم

از نقد حضرتعالی متشکرم،حق با شماست قافیه آخر با بیت اول هم خوانی ندارد

بیشتر توجهم به احادیث و آیات بود و از قافیه غفلت کردم!

پ.ن

اصلاح شد

باسمه الرئوف

مهربان باش به خلق ار نشدی نافعِ خلق

هرگز مشو ای جان به بدی تابع خلق

هر شیء که بینی همه اسمُ اللهند

در خُلقِ حَسَن باش چونان صانع خلق(1)

پ.ن

1-"تخلقوا باخلاق الله"

"تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه" به اخلاق خدا متخلّق شوید

(بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏58: 129 )

reza-d;830430 نوشت:
تو کــه گفتـــار ز ناگفتهء مـن می خــوانی
حرف پنهان شده در سینه همی می دانی

نیست انصاف که چون دوست تو تنها شد
توی تاپیک ، رهـــا کــرده ز خــود میـرانی


[=#800080]حرف ناگفته تو خار سر راهم کرد
;;)
دل آشفته تو همره وهمگامم کرد

تو مپندار که تنها شده ای ای استاد
^:)^
همه از روز ازل محو رخ و خالم کرد

دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را
همه ورد من اینک چو سخن سازم کرد

طولانی بود شعرم نمیدونم چی شد حذف شد ای وایییییییی سیوش نکرده بودم خدااااااااااااااا

Reza-D;830436 نوشت:
شورِ مرا هـــیـــچ اثر نیست نیست
در دل من شوق دگر نیست نیست

حال جهان در دم موعود حق (روز قیامت)
قدر منش زیر و زبر نیست نیست

قلب مرا دستِ بُتی زد شکست
حاجتم اینک به تبر نیست نیست

آن که زمـــانی نظـــرم را ربـــود
بر من از او هیچ نظر نیست نیست

کاشته ام بوتهء سبزی ز عشق
در دل این بوته صمر نیست نیست

صبرِ منِ خستهء بشکسته دل
در جَنَمِ شمس و قمر نیست نیست

بهر هر عاشق که دلش خون شده
عشق بجز خون جگر نیست نیست

در قفسی تنگ اسیرم اسیر
هیچ کجا روزن و در نیست نیست

عرض سلام و احترام
در پاسخ از کلمات شعر شما استفاده کردم:

شورِ تو را هـــیـــچ اثر نیست هست
در دل تو نور دگر نیست هست

قلب تو را گر که بتی زد شکست
حاجت تو زخم تبر نیست هست

آینه ات گر که شکسته چه سود
خود شکنی راه دگر نیست هست

گر که رهایت بنموده است یار
یارِ دگر هم که خبر نیست هست

یار دگر گر نظرت را ربود
بر تو از او هیچ نظر نیست هست

راز بگو عاشق دل خسته را
عشقِ دگر ، خونِ جگر نیست هست

گاه اولور اینجیدیر فلک یوخدان نه دمک
بیر چیمدیک اورک اومود اختاریر
گاه اولور بیر زامان اولور گوزلرین دولور
یاپراقین سولور تاوان قورتاریر
ورمه اومودووی الدن الله دی ایشدری دوزلدن
ایسته سه زر بیتر خزر دن
گلجک سنیندی سنین . گوندوز دو گجه نین سونو
یادینان چیخارتما بونو ، قایتارار زامان بورجونو
هر لحظه قیزیل دی قدرینی بیلسن اگر
صبر اِله داریخما یولدادی خوش گون لر
غم لر کوتارار بیر گون اولار یارگلر
بیر لحظـُـوی قویما اَلدن ورسن
الله بویوک الله دی الونن یاپیشار
هر لحظه بیر احساسی له سنن دانیشار
سو آخسا اوزون گورملی دریایه قوشار
بیر یرده دایانسان هوپاجاخسان یره سن
گلجک سنیندی سنین گوندوز دو گجه نین سونو
یادینان چیخارتما بونو ، قایتارار زامان بورجونو

باسمه العلیم

اللیل والنهار;830509 نوشت:
گاه اولور اینجیدیر فلک یوخدان نه دمک
بیر چیمدیک اورک اومود اختاریر
گاه اولور بیر زامان اولور گوزلرین دولور
یاپراقین سولور تاوان قورتاریر
ورمه اومودووی الدن الله دی ایشدری دوزلدن
ایسته سه زر بیتر خزر دن
گلجک سنیندی سنین . گوندوز دو گجه نین سونو
یادینان چیخارتما بونو ، قایتارار زامان بورجونو
هر لحظه قیزیل دی قدرینی بیلسن اگر
صبر اِله داریخما یولدادی خوش گون لر
غم لر کوتارار بیر گون اولار یارگلر
بیر لحظـُـوی قویما اَلدن ورسن
الله بویوک الله دی الونن یاپیشار
هر لحظه بیر احساسی له سنن دانیشار
سو آخسا اوزون گورملی دریایه قوشار
بیر یرده دایانسان هوپاجاخسان یره سن
گلجک سنیندی سنین گوندوز دو گجه نین سونو
یادینان چیخارتما بونو ، قایتارار زامان بورجونو


سلام و عرض ادب

امکان دارد ترجمه اش را هم بفرمائید؟متشکر

گاه= گاهی
اولور= میشه
اینجیدیر= می‌رنجاند، رنجاندن
فلک= زمانه
یوخدان= از نداری، فقر
نه دمک= چه بگویم ،چه میشود گفت
بیر چیمدیک=نیشگون در شعر میشه گفت روزنه
اورک= قلب
اومود= امید
اختاریر= گشتن ، جستجو میکند
گاه= گاهی
اولور = اتفاق افتادن
بیر زامان= زمانهایی
اولور=میشود
گوزلرین = چشم هایت
دولور= پر از اشک
یاپراقین= شاخ وبرگت
سولور = خشک میشود
تاوان=انرژی، توان
قورتاریر= به پایان رسیدن ، تمام شدن
ورمه= ندادن،نده
اومودووی= امیدت را
الدن= از دست
الله= خدا
دی = است که
ایشدری= کارها را
دوزلدن= چاره ساز ،
ایسته سه= بخواهد
زر= طلا
بیتر= در آوردن
خزر دن= از خزر
(یعنی قادر مطلق )
گلجک =آینده
سنیندی سنین= مال توست
گوندوز دو =روز، روشنایست
گجه نین سونو= آخر شب سیاه
یادینان= از یادت
چیخارتما = نبر، فراموش نکن
بونو = این را،
قایتارار= برگرداند
زامان= گذر زمان
بورجونو= بدهی را
یعنی جبران میشه همه نداشتن ها
هر لحظه= هر لحظه
قیزیل دی= طلاست
قدرینی= قدرش را
بیلسن اگر= بدانی اگر
صبر= صبر
اِله = کن
داریخما= بقرار، خسته نباش
یولدادی= در راه است
خوش = خوش
گون لر= روز ها
غم لر= غم ها
کوتارار = تمام میشود
بیر گون= یک روز
اولار= میشود
یارگلر= یار، محبوبت می آید
بیر= یک
لحظـُـوی = لحظه ات
قویما= نگذار
اَلدن ورسن= از دست برود
الله= خدا
بویوک = بزرگ
الله دی= خدایست
خدا بزرگ است
الونن= دستهایت را
یاپیشار= میگیرد
هر لحظه
بیر= یک
احساسی له= با احساس متفاوت
سنن= باتو
دانیشار= حرف میزند
سو آخسا= آب جاری
اوزون = خود را
گورملی = دیدنی ، با عظمت
دریایه= دریای
قوشار= متصل میکند
بیر = یک
یرده =جا
دایانسان= بمانی
هوپاجاخسان = طعمه، افتادن ، راکد ماندن
یره سن= زمین بودن، زمین خوردن

باسمه الشکور

اللیل والنهار;830572 نوشت:
گاه= گاهی
اولور= میشه
اینجیدیر= می‌رنجاند، رنجاندن
فلک= زمانه
یوخدان= از نداری، فقر
نه دمک= چه بگویم ،چه میشود گفت
بیر چیمدیک=نیشگون در شعر میشه گفت روزنه
اورک= قلب
اومود= امید
اختاریر= گشتن ، جستجو میکند
گاه= گاهی
اولور = اتفاق افتادن
بیر زامان= زمانهایی
اولور=میشود
گوزلرین = چشم هایت
دولور= پر از اشک
یاپراقین= شاخ وبرگت
سولور = خشک میشود
تاوان=انرژی، توان
قورتاریر= به پایان رسیدن ، تمام شدن
ورمه= ندادن،نده
اومودووی= امیدت را
الدن= از دست
الله= خدا
دی = است که
ایشدری= کارها را
دوزلدن= چاره ساز ،
ایسته سه= بخواهد
زر= طلا
بیتر= در آوردن
خزر دن= از خزر
(یعنی قادر مطلق )
گلجک =آینده
سنیندی سنین= مال توست
گوندوز دو =روز، روشنایست
گجه نین سونو= آخر شب سیاه
یادینان= از یادت
چیخارتما = نبر، فراموش نکن
بونو = این را،
قایتارار= برگرداند
زامان= گذر زمان
بورجونو= بدهی را
یعنی جبران میشه همه نداشتن ها
هر لحظه= هر لحظه
قیزیل دی= طلاست
قدرینی= قدرش را
بیلسن اگر= بدانی اگر
صبر= صبر
اِله = کن
داریخما= بقرار، خسته نباش
یولدادی= در راه است
خوش = خوش
گون لر= روز ها
غم لر= غم ها
کوتارار = تمام میشود
بیر گون= یک روز
اولار= میشود
یارگلر= یار، محبوبت می آید
بیر= یک
لحظـُـوی = لحظه ات
قویما= نگذار
اَلدن ورسن= از دست برود
الله= خدا
بویوک = بزرگ
الله دی= خدایست
خدا بزرگ است
الونن= دستهایت را
یاپیشار= میگیرد
هر لحظه
بیر= یک
احساسی له= با احساس متفاوت
سنن= باتو
دانیشار= حرف میزند
سو آخسا= آب جاری
اوزون = خود را
گورملی = دیدنی ، با عظمت
دریایه= دریای
قوشار= متصل میکند
بیر = یک
یرده =جا
دایانسان= بمانی
هوپاجاخسان = طعمه، افتادن ، راکد ماندن
یره سن= زمین بودن، زمین خوردن

عذرخواه بزرگوار اسباب زحمت شدم.

بسیار متشکر

گل

حبیبه;830574 نوشت:
باسمه الشکور

عذرخواه بزرگوار اسباب زحمت شدم.

بسیار متشکر

@};-


باسلام
زحمتی نبود
هرچند ممکن هست معنی فارسی اون مفهوم ترکی رو نتونه برسونه اگر بنده درست معنی نکرده باشم
البته یه نکته فراموش شد شعر رو بنده نگفتم
اگر خلاف قوانین تایپک هست حذف بشه
یاحق

باسمه الجمیل

اللیل والنهار;830605 نوشت:
باسلام
زحمتی نبود
هرچند ممکن هست معنی فارسی اون مفهوم ترکی رو نتونه برسونه اگر بنده درست معنی نکرده باشم
البته یه نکته فراموش شد شعر رو بنده نگفتم
اگر خلاف قوانین تایپک هست حذف بشه
یاحق

سلام و عرض ارادت

متشکر بزرگوار،برای درک کلی مفهوم خوب و کافی بود.

خیر هر قانونی یک تبصره هم دارد:"و ما من عام الّا و قد خص"

تأیید صحت عملکرد مدیران تبصره هر قانونی است:)

مؤید باشید@};-

اللیل والنهار;830509 نوشت:
گاه اولور اینجیدیر فلک یوخدان نه دمک
بیر چیمدیک اورک اومود اختاریر
گاه اولور بیر زامان اولور گوزلرین دولور
یاپراقین سولور تاوان قورتاریر
ورمه اومودووی الدن الله دی ایشدری دوزلدن

سلام و عرض ادب
خسته نباشید استاد محترم سرکار خانم شب و روز ....
اللیل و النهار
من شرمسارم که به عنوان
مدیر فنی تیم هماهنگ کننده ومدیریت عالی نظم انجمن واین تایپیک تذکرات خودم رو بصورت مکتوب اعلام میکنم
شما موارد ذیل رو از خط قرمز قوانین تایپیک عبور کردید:
1- طبق بند 14 ازماده 158 قانون هر فردی که بیش از شش ماه در اینجا فعالیت مثمر ثمر نداشته باشد نمیتواند پستی ارسال کند .....
2-افراد در صورت ارسال پست بصورت فنگلیسی و زبان خارجی و ملیتهای مختلف مانند ترکی اسپانیایی فرانسوی و مالزیایی
حذف عنوان کاربری و تحت پیگرد قرار میگیرند....
3-افراد در صورت ارسال پست نباید دوبار در یک لحظه پست بگذارند ....
4-افراد مشمول قوانین فوق نمیتوانند خود را مدیر و ،مسئول و هماهنگ کننده امور بدانند بلکه در اینجا همه ملزم به رعایت قوانینند...همه کاربر ساده ایم!!!!

5-هر گونه رعب و وحشت و بهم زدن نظم اتاق موجب اخراج ، تبعید و پیگیری پلیس فتا را در پی خواهد داشت

نتیجه: با توجه به موارد فوق شماره حساب بنده خدمتتون ارسال میشه تا مبلغ 158000 تومن رو به من بدید تا بتونم جرائمتون رو کم کنم54544545454545
11000 تومنهم به خانم حبیبه بدید تاگزارش رو درست تنظیم کنه مشمول قانون اخراج نشید
شعر هم کلمه کلمه ترجمه نمیکنن استاد

اگر امکانش هست بصورت کلی بگید چی گفتید ممکنه ؟

حبیبه;830729 نوشت:
شکر بزرگوار،برای درک کلی مفهوم خوب و کافی بود.

خیر هر قانونی یک تبصره هم دارد:"و ما من عام و قد خص"

تأیید صحت عملکرد مدیران تبصره هر قانونی است:)

مؤید باشید


سلام پارتی بازی در این حد از شما توقع نمیره استاد ......

برای سرپوش گذاشتن بر اشتباهاتشون دارید حدیث میارید؟
تبصره میسازید؟
به ایشون لقب مدیر میدید تا حل بشه
نکنه حقوق نجومی هم میگیرن؟

شهره22;830761 نوشت:
سلام و عرض ادب
خسته نباشید استاد محترم سرکار خانم شب و روز ....
اللیل و النهار
من شرمسارم که به عنوان
مدیر فنی تیم هماهنگ کننده ومدیریت عالی نظم انجمن واین تایپیک تذکرات خودم رو بصورت مکتوب اعلام میکنم
شما موارد ذیل رو از خط قرمز قوانین تایپیک عبور کردید:
1- طبق بند 14 ازماده 158 قانون هر فردی که بیش از شش ماه در اینجا فعالیت مثمر ثمر نداشته باشد نمیتواند پستی ارسال کند .....
2-افراد در صورت ارسال پست بصورت فنگلیسی و زبان خارجی و ملیتهای مختلف مانند ترکی اسپانیایی فرانسوی و مالزیایی
حذف عنوان کاربری و تحت پیگرد قرار میگیرند....
3-افراد در صورت ارسال پست نباید دوبار در یک لحظه پست بگذارند ....
4-افراد مشمول قوانین فوق نمیتوانند خود را مدیر و ،مسئول و هماهنگ کننده امور بدانند بلکه در اینجا همه ملزم به رعایت قوانینند...همه کاربر ساده ایم!!!!

5-هر گونه رعب و وحشت و بهم زدن نظم اتاق موجب اخراج ، تبعید و پیگیری پلیس فتا را در پی خواهد داشت

نتیجه: با توجه به موارد فوق شماره حساب بنده خدمتتون ارسال میشه تا مبلغ 158000 تومن رو به من بدید تا بتونم جرائمتون رو کم کنم54544545454545
11000 تومنهم به خانم حبیبه بدید تاگزارش رو درست تنظیم کنه مشمول قانون اخراج نشید

شعر هم کلمه کلمه ترجمه نمیکنن استاد

اگر امکانش هست بصورت کلی بگید چی گفتید ممکنه ؟


باسلام
خداقوت
عجب
استاد!!!!!!
بنده خودم که پیشنهاد حذف دادم ؛)
خب تو تایپک ۶ ماه نبودم پرسیدم خارج از قوانین هست ؟به جای راهنمایی،شماره حساب میدن؟!
الان بنده هم طبق بند و تبصره:jangjoo:
نظم تایپک رو بهم نزنید لطفا بنده غلط......
تکلیف منم روشن کنید
بالاخره (بند ۲ اجرایی ) بشه یا نشه اگه بشه که دیگه بنده حذف بشم نیستم که بگم شعر چی گفتند Smile

باسمه الحکم العدل

شهره22;830763 نوشت:
سلام پارتی بازی در این حد از شما توقع نمیره استاد ......

برای سرپوش گذاشتن بر اشتباهاتشون دارید حدیث میارید؟
تبصره میسازید؟
به ایشون لقب مدیر میدید تا حل بشه
نکنه حقوق نجومی هم میگیرن؟

سلام علیکم

کفران نعمت باعث زوال آن می گردد،بهتر است حضور بزرگوارانی

چون سرکار اللیل و النهار را در این محفل گرامی بداریم.

این از قواعد مدیریت صحیح است.

پ.ن

آن جمله عربی حدیث نیست یک قاعدۀ اصولی است.


شهره22;830761 نوشت:
سلام و عرض ادب
خسته نباشید
شعر هم کلمه کلمه ترجمه نمیکنن استاد

اگر امکانش هست بصورت کلی بگید چی گفتید ممکنه ؟

گاه اولور اینجیدیر فلک یوخدان نه دمک
گاهی زمانه طوری رقم میخوره که بخاطر نداشته هامون رنجیده میشیم
بیر چیمدیک اورک اومود اختاریر
در جستجوی یک روزنه امیدی هستیم
گاه اولور بیر زامان اولور گوزلرین دولور
زمانهایی پیش میاد که چشمهایمان از ناراحتی هایی که داریم پر اشک میشه
یاپراقین سولور تاوان قورتاریر
دیگه در خودمون تاب و توان مقابله با مشکلات رو نمیبینیم
ورمه اومودووی الدن الله دی ایشدری دوزلدن
در این شرایط امیدمان رو از دست ندیم و به خدا امیدوار باشیم که مشکلات با توکل بر خدا ان شاءالله حل میشه
ایسته سه زر بیتر خزر دن
↓↓↓
امام علی علیه السلام :
مَن تَوکَّلَ عَلَی اللهِ ذَلَّت لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَت عَلَیهِ الأسبابُ
هر که بر خدا توکل کند دشواریها برایش آسان شده و اسباب برایش فراهم گردد.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 197 ، ح 3888

گلجک سنیندی سنین . گوندوز دو گجه نین سونو
پایان شب سیه سپیده است امیدواری به آینده رو میگه
یادینان چیخارتما بونو ، قایتارار زامان بورجونو
هر لحظه قیزیل دی قدرینی بیلسن اگر
صبر اِله داریخما یولدادی خوش گون لر

سه تا باهم میگه
صبر وظفر هردو دوستان قديمندبر اثر صبر نوبت ظفر آيد
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی و این که قدر لحظات رو بدونیم
غم لر کوتارار بیر گون اولار یارگلر
و در اثر همین صبر غم ها و مشکلات حل شده و اینجا احتمالا سر همین مشکلات یارشون رفته بوده Smile که اشاره کرده بر میگرده
بیر لحظـُـوی قویما اَلدن ورسن
باز میگه وقت رو غنیمت بشمار و با آه و ناله سپری نکردن
الله بویوک الله دی الونن یاپیشار
خداوند بزرگ هست و کمک میکنه
هر لحظه بیر احساسی له سنن دانیشار
خدا می فرماید:
ملاقات بنده ای را که دوست دارد با من دیدار کند، دوست دارم . هر گاه او در نزد خود مرا یاد کند، من نیز در نزد خود او را یاد می کنم . و هر گاه در جمعی مرا یاد کند من نیز او را بهتر و زیباتر در میان گروهی یاد می کنم .
او هرگاه به اندازه وجبی به من نزدیک شود من به او به اندازه ذراع نزدیک می شوم و اگر ذراعی به من تقرب جوید به اندازه باع به او نزدیک می شوم .

سو آخسا اوزون گورملی دریایه قوشار
بیر یرده دایانسان هوپاجاخسان یره سن

معنی این قسمت شعر رو با یه شعر دیگه میگم Smile

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینهء سر منزل عشقی/ بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوسته روان است

[SPOILER]امیدوارم واضح هست نیاز نباشه حالا گفته های خودم رو معنی کنم Smile [/SPOILER]

حبیبه;830827 نوشت:
باسمه المجیب

(شهره،مجموعه اشعار،صص122-133)

سلام علیکم

باعرض ادب و احترام به محضر شماخواهر خوب وبزرگوارم

از محضرتان عذرخولاهی میکنم ،حقیر برایم سوالی ایجاد شده است

این اشعاری که به تعداد زیادی یک جا می آورید و در پایان مینویسید شهره،مجموعه اشعار...
جریانش چیست؟ برای چه این کار را انجام میدهید؟

یازهراسلام الله علیها

باسمه المجیب

یارب;830830 نوشت:
سلام علیکم

باعرض ادب و احترام به محضر شماخواهر خوب وبزرگوارم

از محضرتان عذرخولاهی میکنم ،حقیر برایم سوالی ایجاد شده است

این اشعاری که به تعداد زیادی یک جا می آورید و در پایان مینویسید شهره،مجموعه اشعار...
جریانش چیست؟ برای چه این کار را انجام میدهید؟

یازهراسلام الله علیها

عرض سلام، ادب و ارادت بزرگوار

شهره22;823382 نوشت:
آیا میشه همه ابیاتی که منگفتم یکی بهم ارائه بده؟

بسم الله خیر الاسماء

یارب;830834 نوشت:
حال به نظرتان بهتر نیست این کار در پیام شخصی یا صفحه یادداشت ایشان انجام شود؟

سلام علیکم و رحمة الله

کار مهمی انجام ندادم.

ابتدا به همین نحو عمل نمودم،صفحات زیادی را در صفحۀ شخصی ایشان کپی پیست نمودم

و هنگام ارسال با ارور سیستم مواجه شدم(تعداد محدودی کلمه را قبول می کند)مجبور شدم

حدود بیست صفحه را کات و باقی را ارسال کنم که باز با ارور سیستم مواجه شدم که تعداد کلمات

زیاد است،بنابراین بیشتر وقتی که گذاشته بودم و همینطور اشعاری که صفحه به صفحه پیدا کرده و

یکی یکی کپی کرده بودم از دست رفت،لذا تصمیم گرفتم همه را در همین تاپیک بارگذاری کرده و بعد

از سرکار شهره بخواهم همه را در فایل وورد وارد کرده و سپس شخصا همه را حذف کنم.

امیدوارم توضیحات فوق کافی بوده باشد.

باسمه الجلیل

یارب;830838 نوشت:
بازهم از توضیحاتی که فرمودید سپاسگزارم

از راهنمایی شما سپاسگزارم،مؤید باشید.

باسمه الحفیظ

انس و جان یک پرتوی روی توأند

هر نَفَس یک گام در سوی توأند

راجعونند و مسیر و گامها

می سپارند از میان دامها

دام شهوت دام وهم و دام خشم

روز و شب افکنده شان ابلیس چشم

تا که بگریزیم از دام بلا

از میان عرش دادیمان صلا(1)

حکم عقل و حکم دین تابع شوید

امر قران را به جان سامع شوید(2)

ثقل اکبر ثقل اصغر با شماست(3)

باقی این راهها باد هواست

نفس امّاره چو ابلیس پلید

سرکش و عاصی شود چون وارهید

بند عقل و بند شرعش در کشید

تا که دیو نفس را ایمن شوید

زرق و برقی دارد او با چشم خلق

زهر می پیچد میان جلد و تلق

ظاهری زیبا و باطن پر فریب

راز اخراج از بهشتت راز سیب

سیبِ جنت گر به تسویلش خوریم

از صفا خالی و از آتش پُریم

ادامه دارد....

پ.ن

1-ندا

2-شنونده

3-قران و اهل بیت علیهم السلام

باسم ربّ الزهرا سلام الله علیها

افکار پریشانم سامان بده یا زهرا(س)

من علم تو می خواهم آسان بده یا زهرا(س)

در عین، تو الگویی پس مرشد من می باش

این گوش دلم اکنون فرمان بده یا زهرا(س)


حبیبه;831154 نوشت:
در عین،

در عين منظور چيه؟
اگر چشم منظورتونه بهتر نيست همان چشم باشد؟

باسمه القیّوم

حامی;831315 نوشت:

در عين منظور چيه؟
اگر چشم منظورتونه بهتر نيست همان چشم باشد؟

با سلام و احترام

خیر استاد گرامی مقصودم چشم نیست بلکه معنای فلسفی آن مدّ نظرم بود

عین در مقابل اعتبار و به معنای آنچه واقع است و حقیقت دارد.

حبیبه;830290 نوشت:
مهربان باش به خلق ار نشدی نافعِ خلق
هرگز مشو ای جان به بدی تابع خلق

هر شیء که بینی همه اسمُ اللهند
در خُلقِ حَسَن باش چونان صانع خلق

سلام و عرض ادب
وزن مصرع اول هم با سایر مصرع ها همخوانی ندارد خواهر گرامی

مهربان باش به خلق ار نشدی نافعِ خلق = فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن
هرگز مشو ای جان به بدی تابع خلق = فع لن فعلاتن فعلاتن فَعَلن

هر شیء که بینی همه اسمُ اللهند =
فع لن فعلاتن فعلاتن فَعَلن
در خُلقِ حَسَن باش چونان صانع خلق = فع لن فعلاتن فعلاتن فَعَلن

شعر علامه حسن زاده آملی برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه:

محبوب من که دائم هستم بگفتگویت
معشوق من که دائم هستم به جستجویت
آیا شود که روزی، روزی شود حسن را
احسان گونه گون و الطاف نوبنویت
بشنیده ام که خویت چون روی تست دلکش
ای من فدای رویت ای من فدای خویت
آیا شود که روزی با چشم خویش بینم
آن قامت رسا و رخسارۀ نکویت
ای که به لیله القدر کرّ و بیان بالا
اسرار هر دو عالم گویند مو به مویت
آیا شود که روزی تفتیده جان ما
را از تشنگی رهایی زآب زلال جویت
ای آستان قدست دارالسلام جانها
بس کاروان که بسته بار سفر بسویت
آیا شود که روزی این زار ناتوان را
باری دهی ز لطفت پایی نهد به کویت
ای شاهد دل آرا در بزم آفرینش
وی شاهدان عالم مشتاق دید رویت
آیا شود که روزی این عاشق وصالت
دستی رساند اندر دامان مُشکبویت
ای کعبه امید خوبان درگه عشق
چون تو خدیو باشی خود آبرو خدویت
آیا شود که روزی اندر برت حسن را
گویی چه خوش رسیدی اینک به آرزویت
***
منبع: دیوان اشعار علامه حسن زاده آملی، غزل کعبه امید

بيشتر دل نوشته است تا شعر:

بنـــــام خـــــدا

زندگــــي با همه سختيــــش بداد اين پندم
كه اگر خشك شَوَم جاي خودم ، مي گندم!

هم شكايت برم از دست خودم نزد خــــدا
من خودم هم دگر از روي خودم شرمندم!!

تا به درگـــــاه دل آزاد نگـــــردد خــنـــده
هـمـچــنـــان در دلِ زنـــدان غمم در بندم

من نمي بازم از اين پس به خودم ، مرگ خودم!
بازبيني بكنم كه با خودم چن چندم!
(چند چندم)

عمر ، سر شد همه با گريه ولي بي حاصل
بعد از اين گريه نمي كنم فقط مي خندم

مـُـهـــــــر بـاطــل بزنم بر در دروازهء غم
فك هر كس كه نگويد ز خوشي ، مي بندم!

اسم من شادي و فاميل من اينك شعف است
جملـه خنـدانـدن اين خـلــــــق بُوَد پسـوندم!

مي چكد از لب "حامي" اگر از نـــــاز شكر
ايه النـــاس بـدانيــد كه من هم قـنـــدم! :Nishkhand:

باسمه الشکور

Reza-D;831335 نوشت:
سلام و عرض ادب
وزن مصرع اول هم با سایر مصرع ها همخوانی ندارد خواهر گرامی

مهربان باش به خلق
ار نشدی نافعِ خلق = فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن
هرگز مشو ای جان به بدی تابع خلق = فع لن فعلاتن فعلاتن فَعَلن

هر شیء که بینی همه اسمُ اللهند =
فع لن فعلاتن فعلاتن فَعَلن
در خُلقِ حَسَن باش چونان صانع خلق = فع لن فعلاتن فعلاتن فَعَلن

عرض سلام و احترام

از نقد حضرتعالی متشکرم.

کلمه مهربان در مصرع اول با سکون "راء "خوانده می شود در این صورت هم وزن مشکل خواهد داشت؟

اين هم شعر يكي از دوستان روحاني در تلگرامش

زبان حال خدا با بنده (به بهانه روز عرفه، روز دعا و نیایش)

آغوش گشودم که بیایی و بمانی
در سایه لطفم همه عمرت گذرانی
این خانه و کاشانه دل منزل من بود
اما تو مرا از دل خود باز برانی
من از رگ گردن به تو نزدیک ترم لیک
صد حیف که تو در پی هر نام و نشانی
تو گمشده جان منی کاش شود باز
این جان گران از کف دشمن برهانی
من عاشق و دلواپس تو بودم و هستم
پس از چه تو در تاب و تبی و نگرانی
یک عمر گنه کردی و نادیده گرفتم
باز از چه زما می بری و با دگرانی
هر شب که جدا گشتی از این بستر راحت
تا پاک کنی لوح دل از رنج نهانی
تقدیر تو را با قلم لطف نوشتم
«هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی»
غافل نشدم لحظه ای از حال دل تو
افسوس که این عمر به غفلت سپرانی
از روز ازل رزق تو بر عهده من بود
بازار چه ارزانی جنس و چه گرانی
من ده قدم از شوق به سوی تو بیایم
گر تو قدمی سوی من آیی به جوانی
صد بار جواب از من خالق شنوی گر
یک بار مرا از ته قلبت تو بخوانی
از نعمت و لطف و کرم من تو شدی «تو»
(راضی) ز چه رو این همه را قدر ندانی
اما ز تو غیر از گنه و ظلم ندیدم
با این همه الطاف چرا باز همانی؟
رضاعندلیبی
❤️❤️❤️❤️
rezaandalib@

حبیبه;830835 نوشت:
از سرکار شهره بخواهم همه را در فایل وورد وارد کرده و سپس شخصا همه را حذف کنم.

سلام و عرض ادب استاد بجان من صبر کنید من فعلا برای دعای عرفه در شهر مقدس قم هستم و جای همه خالی بود زیارت خوبی رو خوندند و فیض بردیم و. همه دوستان واقعی و مجازی رو دعا کردم تا خوشبخت بشید
اما چون من سیستم ندارم فعلا نمیتونم کپی پیس کنم و بزاردی مدتی بشه بعدش خبر میدم الهی همه با هم بریم کربلا ووو... ممنونم از همتون که صبورانه منو تحمل میکنید

حبیبه;831584 نوشت:
کلمه مهربان در مصرع اول با سکون "راء "خوانده می شود در این صورت هم وزن مشکل خواهد داشت؟

با سلام و رای صواب برای اساتید خودم
رازق و روزی ده شاه و گدا بعد از خدای
دست خون آلود بذر افشان دهقان است و بس

[="Tahoma"][="DarkGreen"]بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام علیکم ور حمه الله وبرکاته

سخن باد صبا از دل یک باغ شنو
گهر ناب ببین جلوه یار بشو
تو در این ظلمت شب جلوه ای از نور باش
سخن حق ز زبان دل یک گل شنو
شب سیاه است و چکاوک خواب است
روز باش و جلوه ی خور شید شو
نغمه باد بهاری ز سرا پرده ی عشق
باد باش و گرمی خورشید باش.[/]

[="Arial"][="DarkGreen"]سلام و عرض ادب

با اجازه اساتید و بزرگان ادیب

بهار عمر خویش از کف بدادیم/ سبیل و مو و ریش از کف بدادیم

هر آنچه داده ایم عیبی نباشد/چرا بستانده بیش از کف بدادیم[/]

حبیبه;831584 نوشت:
کلمه مهربان در مصرع اول با سکون "راء "خوانده می شود در این صورت هم وزن مشکل خواهد داشت؟

سلام ، شرمنده شما شدم
سوال را همان موقع دیدم ولی فراموش کردم پاسخ بدهد ، ببخشید

اگر با فتحه بخوانید ، "مهر" میشود دو هجا =

مِه + رَ
یعنی یک هجای بلند و یک هجای کوتاه

اگر با سکون بخوانید ، "مهر" میشود یک هجای کشیده =

مِهر

در نتیجه تفاوتی ندارد چون:

(یک هجای کشیده) = (یک هجای کوتاه + یک هجای بلند)

Reza-D;832387 نوشت:
سلام ، شرمنده شما شدم
سوال را همان موقع دیدم ولی فراموش کردم پاسخ بدهد ، ببخشید

اگر با فتحه بخوانید ، "مهر" میشود دو هجا =

مِه + رَ
یعنی یک هجای بلند و یک هجای کوتاه

اگر با سکون بخوانید ، "مهر" میشود یک هجای کشیده =

مِهر

در نتیجه تفاوتی ندارد چون:

(یک هجای بلند) = (یک هجای کوتاه + یک هجای بلند)

سلام
من استعداد دارم توی شعر گفتن اما کندم
چطور میشه روون و تند شعر گفت؟

رستگاران;832267 نوشت:
سخن باد صبا از دل یک باغ شنو
گهر ناب ببین جلوه یار بشو
تو در این ظلمت شب جلوه ای از نور باش
سخن حق ز زبان دل یک گل شنو
شب سیاه است و چکاوک خواب است
روز باش و جلوه ی خور شید شو
نغمه باد بهاری ز سرا پرده ی عشق
باد باش و گرمی خورشید باش
سلام
دوستان همه شاعر هستند و رو نمی کنند :Nishkhand:

خیلی خوب بود برادر ، احسنت
فقط مقداری مشکل وزن و قافیه دارد

حق دوست;832273 نوشت:
بهار عمر خویش از کف بدادیم/ سبیل و مو و ریش از کف بدادیم
هر آنچه داده ایم عیبی نباشد/چرا بستانده بیش از کف بدادیم
شما هم بله؟! :-bd

ملاali;832398 نوشت:
من استعداد دارم توی شعر گفتن اما کندم
چطور میشه روون و تند شعر گفت؟
سلام
لطف بفرمائید توضیح کامل تری بدهید
منظورتان از کند بودن چیست؟

[="Arial"][="DarkGreen"]

Reza-D;832399 نوشت:
شما هم بله؟!

یه زمانی بله تو تاپیک زیر .

اینم در وصف اسکدین. البته اسکدین اون موقع صفای بیشتری داشت . شایدم ... ، بماند.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=15866&p=350888&viewfull=1#post350888

ولی بیشتر به خاطر تنبلی تعطیل شد. گفتم یه محکی بزنم ببینم مغزم هنوز کار میکنه.[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

Reza-D;832399 نوشت:
سلام
دوستان همه شاعر هستند و رو نمی کنند

خیلی خوب بود برادر ، احسنت
فقط مقداری مشکل وزن و قافیه دارد

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم و رحمه الله برکاته
سپاس خب چطوره بررسی وزنی رو هم لحاظ کنیم و یک تحلیل شعر راه بندازین (اگر دوست دارید و تمایل دارید.)[/]

رستگاران;832448 نوشت:
چطوره بررسی وزنی رو هم لحاظ کنیم و یک تحلیل شعر راه بندازین (اگر دوست دارید و تمایل دارید.)

سلام برادر
خیلی وقت پیش تاپیکش را راه اندازی کردم. در ابتدا خیلی خوب بود
اما مشکلات شخصی من که باعث شد گاهاً برنامه ریزی تاپیک به هم بخورد
بعد هم کم شدن استقبال کاربران
باعث شد تاپیک ناقص باقی بماند

وقتی استقبال نیست ، من هم ذوقی برای ادامه ندارم برادر
لینک تاپیک:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=52862&p=759384&viewfull=1#post759384

Reza-D;832399 نوشت:
سلام
دوستان همه شاعر هستند و رو نمی کنند :Nishkhand:

خیلی خوب بود برادر ، احسنت
فقط مقداری مشکل وزن و قافیه دارد

شما هم بله؟! :-bd

سلام
لطف بفرمائید توضیح کامل تری بدهید
منظورتان از کند بودن چیست؟

یعنی اینکه کلمات و واژه هارو سخت پیدا میکنم
و با وزن ها آشنا نیستم
در بعضی از وزن ها نمیتونم شعر بگم
راه ساده شعر گفتن ار نظر شما چیست

میخواستم از تجربه و علمتون استفاده کنم
همین

ملاali;832507 نوشت:
یعنی اینکه کلمات و واژه هارو سخت پیدا میکنم
و با وزن ها آشنا نیستم
در بعضی از وزن ها نمیتونم شعر بگم
راه ساده شعر گفتن ار نظر شما چیست

یک نمونه از اشعارتان را بنویسید
فقط لطف کنید نه خیلی کوتاه باشد و نه خیلی طولانی

Reza-D;832508 نوشت:
یک نمونه از اشعارتان را بنویسید
فقط لطف کنید نه خیلی کوتاه باشد و نه خیلی طولانی

آمدم دنیا و گشتم آشنا با تو غزال
با شب چشم قشنگت تا سحرگاه خیال
آمدم تا پر کشم سویت من ساده ولی
ناکجا آباد وصلت خسته کرد این جان و بال
همنشینم با یه دنیا حاجت نا مصلحت
هم پیاله با دعا و مست رویای محال