ای کبوتر که نشستی روی گنبد طلا روز و شب پر می کشی تو حرم امام رضا :Gol: من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم سرمو به جای گنبد روی خاکا می ذارم :Gol: خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا گنبد طلا کجا، قبرای ویرونه کجا :Gol: اونجا هر کی می پره طایر افلاکی می شه اینجا هر کی می پره بال و پرش خاکی می شه :Gol: اونجا خادما با زائر آقا مهربونن اینجا زائرا رو از کنار قبرا می رونن :Gol: تو که هر شب می سوزه صد تا چراغ دور و برت به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت :Gol:
السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفا السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
دریای من! درون نگاهت شناورم
بر گنبد زلال ضریحت، کبوترم می آمدم کنار تو ای ناجی بزرگ! هر وقت سقف فاجعه می ریخت بر سرم شرمنده ام که این همه زخم کبود را هر روز و شب به محضر پاکت می آورم کی می شود همیشه صبورم! بزرگ سبز! یک آسمان ترانه برایت بیاورم امشب دوباره رو به ضریحت نشسته ام تو آسمانِ آبی و من یک کبوترم
:Gol:مرغ حقم ذکریاهو می زنم دلشکسته پربه این سو می زنم آبرویم ازعلی موسی الرضاست بر درش هرروز جارو می زنم :Gol: :Gol:من لباس نوکری پوشیده ام بهر این خدمت زجان کوشیده ام ساقی فیضم امام هشتم است جرعه ای ازساغرش نوشیده ام:Gol: :Gol:ای ملایک ای مقیمان حرم حافظان قبرشاه محترم بر رضا ازما رسانید این پیام دستي هم ازما بگیرد از کرم :Gol:
هر شب در خيال خويش
ضريحت را
با آب ديدگانم غبارروبى مى كنم
و با نسيم
كبوتران ضريحت را
در ديدگانم
مجسم مى كنم
و بر گنبد طلايى ضريح تو
طواف مى گذارم
چشم هايم شيدا
براى يك لحظه
يك ثانيه
حضور صميمى ات را
در ضريح ترسيم مى كند
و من
بى قرار مثل يك قطره حباب
رنگين ترين رؤيا و مجنون ترين مجنون
مى گردم
و از خطوط سبز تخيل
بر وادى عشق تو گام مى نهم
و در سفر به نزد تو
يا غريب الغربا!
حكايت هاى خسته جانم را بازگو مى كنم
و كبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خويش
بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم
پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست وقتی که در حیاط حرم می وزید هست بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست با شک نگاه کرد خودش را و دید هست پس بی خیال زردی پائیز شد و گفت : تا انبساط سبز شما هست عید هست هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست از سینه چاکهای شما کم نمیشود در دشت لاله خیز همیشه شهید هست با سنگهای فرش حرم حرف می زنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست ! دل را به دست پنجره فولاد میدهم اینجا برای هر دل بسته کلید هست من از کبوتران حرم هم شنیده ام فرصت برای بال اگر می پرید هست
اين چه روحى است كه در صحن وسرا مى بينم اين چه نوريست كه در ملك ورا مى بينم اين چه نوريست كه ظاهر شده از عالم غيب هركجا مى نگرم نورخدا مى بينم اين چه سريست هويدا شده در ملك جهان سر ايزد بعيان شمس ضُحى مى بينم وه چه شوريست كه پيدا شده در عالم كون عالم مُلك و مَلك نغمه سرا مى بينم پرسش از عقل نمودم كه چرا حيرانى گفت حيران همه در امر ولا مى بينم گفتم اين بارگه و گنبد و ايوان از كيست گفت از مظهر حق نور هُدى مى بينم ساحت عرش برين صحن زمين مهر مهين شمس تا بنده از اين صحن و سرا مى بينم
اين چه نوريست كه در ملك ورا مى بينماين چه نوريست كه ظاهر شده از عالم غيب هركجا مى نگرم نورخدا مى بينماين چه سريست هويدا شده در ملك جهان سر ايزد بعيان شمس ضُحى مى بينموه چه شوريست كه پيدا شده در عالم كون عالم مُلك و مَلك نغمه سرا مى بينمپرسش از عقل نمودم كه چرا حيرانى گفت حيران همه در امر ولا مى بينمگفتم اين بارگه و گنبد و ايوان از كيست گفت از مظهر حق نور هُدى مى بينمساحت عرش برين صحن زمين مهر مهين شمس تا بنده از اين صحن و سرا مى بينم
:parandeh::parandeh::parandeh::parandeh::parandeh:
قرار ما
حرم توست:Gol: هر كه درد ندارد
نبايد هم كه بيايد!
چشمانم، به من دروغ نميگويند
خودم ديدم:
خادمان حرم داشتند
بيدردي را
- نامردي را-
جارو ميكردند!
هر چند
درد ما، هم، قابل نيست
و گرنه
- دوري-
اين همه به درازا نميكشيد!
نشاني كامل تو را
آهو بچههايي
- كه خاطرشان جمع بود-
به خاطرم سپردند؛
و من
صاف پيچيدم
به سمت چشمانت!
اي كاش ميتوانستم
چيزي بگويم-
تا رضا دهي!
رضاي من، تويي!
دلها را، آب ميكني؛
و گرنه - اين همه دريا-
مگر ميشود
از چشمخانهيي بتراود؟!
مكان،
امكان تو را ندارد
از قدمگاهت
آفتاب، قد ميكشد!
مشت زايرانت را
اگر بگشايند
- دست كم -
بهشت را، در خويش دارد!
قرار ما
حرم توست :Gol:
زيارت نامهات، زيارت نامه نيست
زبان عاشقيست!
نگاهت
به غزالان غريب
دل ميدهد!
اي تدارك تقدير
تكليف شبهاي بيداري را
روشن كه ميسازي،
فرشتهها نيز
تاب نميآورند كه نيايند!
از پاي نگاهت
اي كاش،
هر گز برخيزم!
- «برايت بميرم»!
وقتي تو هستي
مرگ كاري ندارد!
در روزگار قحطي مرد و عشق
مهرباني
نگاهت را كه ميبيند
دست بردار نيست!
مگر ميشود
تو را اسير ديد؟!
كبوتران حرم، غم ندارند:
شيب تو
- نيز-
صعودي ست!
مرا نميرسد
با غريبنوازي تو، كنار بيايم!
دل - كه ميگيرد-
سراغ تو را ميگيرد
بگذار
هر چه ميخواهند بگويند؛
قرار ما
حرم توست! :Gol:
در سينهام تلاطم و طوفان و جزر و مد
تنها خيال توست، كه هر شب دل مرا:Gol:
در آسمان عشق و غزل ميكند، رصد
جز آستان پاك و نجيب تو هيچكس:Gol:
هرگز نبوده، خانهي خورشيد را بلد
اين ماه من، دوباره بياور از آسمان:Gol:
باران و آفتاب و ستاره سبد سبد
مديون بارگاه توأم، اي ازلترين:Gol:
مديون بارگاه تو و عشق تا ابد
به يك كرشمه، نمك گير ميشود دل من:Gol:
مرا بس است، طواف ضريح تو هر گاه
شكسته بسته، تقصير ميشود دل من:Gol:
قسم به صبح جمال تو، اي تجلّي وحي
دخيل ناله، شبگير ميشود دل من:Gol:
سرشك حاجت هر كس به خاك ميافتد
كنار پنجره، تصوير ميشود دل من:Gol:
شميم ضامن آهو اگر به من برسد
خداي را، جگر شير ميشود دل من:Gol:
به چشم آينههاي حرم كه مينگرم
هزار مرتبه، تكثير ميشود دل من:Gol:
به شوق آن كه بيفتد به پاي زوارت
به جاي اشك، سرازير ميشود دل من:Gol:
چگونه قصد زيارت كنم براي وداع
مگر ز ديدن تو، سير ميشود دل من:Gol:
خدا مرا به فراق تو مبتلا نكند
من و جدايي از اين آستان خدا نكند:Gol:
روز و شب پر می کشی تو حرم امام رضا :Gol:
من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم
سرمو به جای گنبد روی خاکا می ذارم :Gol:
خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا
گنبد طلا کجا، قبرای ویرونه کجا :Gol:
اونجا هر کی می پره طایر افلاکی می شه
اینجا هر کی می پره بال و پرش خاکی می شه :Gol:
اونجا خادما با زائر آقا مهربونن
اینجا زائرا رو از کنار قبرا می رونن :Gol:
تو که هر شب می سوزه صد تا چراغ دور و برت
به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت :Gol:
السلام علیک یا غریب الغربا
السلام علیک یا معین الضعفا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
دریای من! درون نگاهت شناورم
بر گنبد زلال ضریحت، کبوترم
می آمدم کنار تو ای ناجی بزرگ!
هر وقت سقف فاجعه می ریخت بر سرم
شرمنده ام که این همه زخم کبود را
هر روز و شب به محضر پاکت می آورم
کی می شود همیشه صبورم! بزرگ سبز!
یک آسمان ترانه برایت بیاورم
امشب دوباره رو به ضریحت نشسته ام
تو آسمانِ آبی و من یک کبوترم
اسم تو زمزمه گل
اسم تو رو لب بارون
هر كي دلتنگ بهاره
يه سفر مياد خراسون
تو علي موسي الرضايي، رحمتت بيانتها
پسر صبر و صلابت، پدر جود و سخا
اسم تو، رمز شكفتن
عطر آشناي سيبه
عاشقاي بيشمارت
ميگن آقامون غريبه ...
صاحب معجزههايي، روح پاكي و دعا
كه با دست روشنت، واميشه از هم گرهها
حرم مطهر تو
به خدا بهشت خاكه
مبتلا ميشه به عشقت
هركي خوبه، هركي پاكه
زائراي حرمت، به عشق تو دم ميگيرن
از حرم كه بر ميگردن، بوي شبنم ميگيرن
دل ما هوايي توست
تو كه هشتمين اميدي
هركي درد بيدوا داشت
تو به فريادش رسيدي
دل ما يه عمره كه دور و بر سقاخونه س
واسه ما كه تشنه زيارتيم، آب بهونه س
سلام
ای بابا من که خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی وقته دلتنگم ولی امام رضا منو نمیطلبه
نمیدونم چرا دوسم نداره:Graphic (61):
تو رو خدا شما مشهدی های عزیز که میرید حرم واسه منم دعا کنید که امام رضا بطلبتم(البته با خانواده)
[="YellowGreen"]التماس دعا[/]
از هزاران زائر دردآشنا، من هم یکی
زین همه مسکین سر تا پا گدا، من هم یکی
هر طرف بسته دلی قفل ضریح مِهر تو
مُهر شد با خون دل، این قفل ها، من هم یکی
هر یکی را کاسه ای از بی کسی پیشت فراز
پُر شده از اشک، دست کاسه ها، من هم یکی
پای بوست را ملائک، صف به صف، پَر ریخته
خوش که ریزم در جوارت دست و پا، من هم یکی
کیمیاگرتر ز مهرت هیچ اکسیری مباد
مس دلان، مسکینِ ایوان طلا، من هم یکی
راه دوری پشت سر دارم، فزون تر پیش رو
رهزنانْ بد کین و لطفت رهنما، من هم یکی
هر غبار مرقدت خاکستر پروانه ای است
سوخته، لب دوخته، بی ادعا، من هم یکی
گرچه خوارم، خار هم با گل نشیند گاه گاه
در گلستان محبان رضا، من هم یکی
دلشکسته پربه این سو می زنم
آبرویم ازعلی موسی الرضاست
بر درش هرروز جارو می زنم :Gol:
:Gol:من لباس نوکری پوشیده ام
بهر این خدمت زجان کوشیده ام
ساقی فیضم امام هشتم است
جرعه ای ازساغرش نوشیده ام:Gol:
:Gol:ای ملایک ای مقیمان حرم
حافظان قبرشاه محترم
بر رضا ازما رسانید این پیام
دستي هم ازما بگیرد از کرم :Gol:
ضريحت را
با آب ديدگانم غبارروبى مى كنم
و با نسيم
كبوتران ضريحت را
در ديدگانم
مجسم مى كنم
و بر گنبد طلايى ضريح تو
طواف مى گذارم
چشم هايم شيدا
براى يك لحظه
يك ثانيه
حضور صميمى ات را
در ضريح ترسيم مى كند
و من
بى قرار مثل يك قطره حباب
رنگين ترين رؤيا و مجنون ترين مجنون
مى گردم
و از خطوط سبز تخيل
بر وادى عشق تو گام مى نهم
و در سفر به نزد تو
يا غريب الغربا!
حكايت هاى خسته جانم را بازگو مى كنم
و كبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خويش
بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم
[=Georgia]آبى آرام
[=arial]تـو بـراى عـطـشـم، بـارش بارانستى
[=arial]بـه تـن مـرده من، روح و دل و جانستى
[=arial]آه، اى آبـى آرام! دلـم سـوخـتـه است
[=arial]زخـم دل را تـو فـقط چاره و درمانستى
[=arial]مـن غـريـب آمده ام، مثل شما، اى مولا!
[=arial]تـو انـيـس دل غـمـگـيـن غريــبانـستى
[=arial]بـاز آهـوى دلـم زار و اسـير غمهاست
[=arial]ضـامـنـم بـاش كـه تو حامى انسانستى
[=arial]
[=arial]تو به گرداب غم و دلهره و ترس و عذاب
[=arial]مـنـجـى و مـأمـن دلـهـاى پريشانــستى
[=arial]
[=arial]سـاكـنـان حـرمت غرق سعادت هستند
[=arial]بـركـت و روشـنـى اهـل خراسانستى
[=arial]دل اسـيـر غـم و دارم ز تـو اميد نجات
[=arial]اى كـه تـو ضـامـن آهـوى بـيابانستى
دور سـقـاخـانه مى گردد (نسيم) دانـه مـى پـاشد كنار حوض آب
چـادرش بـوى زيـارت مى دهد بـوى شمع نذرى و عطر و گلاب
آسـمـان چـشـم او پر مى شود بـاز از پـرواز شـاد كـفتران
صـحـن را آهسته جارو مى كند خـادمـى بـا دسـتهاى مهربان
مـى نـشـيند در كنار خيس آب مـثـل يـك گـل سايه فواره ها
چون نسيمى شاد مى خواند (نسيم) آمـدم مـهـمـانـى تو يا رضا!
خـسـته، افـتـاده ز پـا، آمده زانو مى زد
مـشـكلى داشت به آقاى خودش رو مى زد
مى چكيد از سر و رويش عرق شرم به خاك
مـشـت هـا واشده و پنجه به گيسو مى زد
دامـنـى داشـت پر از خاطره تيره و تـلخ
دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زد
هـمنوا با در و ديوار در آن عصمت محض
نـالـه يـا عـلـى و ضـجه ياهو مى زد
نـم نمك بارشى از مهر به جانش مى ريخت
كـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مى زد
پـاك مـى شـد دلـش از غصه ناپاكى ها
خـادمى داشت در اين فاصله جارو مى زد
فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز
شـعـله اى شعر كه در آينه سوسو مى زد
دلم به مهر تو و آستان تو بند است
چو آهويي كه پناه از تو آرزومند است
دلم به زلف تو اي دوست، سخت پابند است
خوشيم در حرمت خلوت تماشا را
چو شيشهايم كه با جوش باده خرسند است
كدام تيغ به ابروي دوست، مانند است!؟
طواف كوي تو، سروش غيبم گفت:
كه بر طواف رضايت، رضا خداوند است
در اين شب كه منم، شوق آفتابم نيست
جمال دوست مرا مهر بيهمانند است
ندانم اين چه طواف است و اين چه ترفند است
به شهد نام شما دم به دم سخن گويم
كرامتي، كه سزاوار طوطيان، قند است
اگر كه هيچ ندارم تو را شفيع آرم
خداي داند و تو، با توأم چه پيوند است
به روز حشر، مرا آرزوي لبخند است
زیر چتر آفتاب
در حرم نشسته ام
دل به روی غصه ها
شادمانه بسته ام
پاره پاره می شود
آسمان قلب من
پر ستاره می شود
از فضای رو به رو
می رسد به گوش من
بق بقو بقو بقو
دسته کبوتران
آب و دانه می خورند
می پرند در آسمان
چون کبوتر حرم
دور گنبد طلا
شادمانه می پرم
محمد علیمحمدی
قرار ما
حرم توست:Gol: هر كه درد ندارد
نبايد هم كه بيايد!
چشمانم، به من دروغ نميگويند
خودم ديدم:
خادمان حرم داشتند
بيدردي را
- نامردي را-
جارو ميكردند!
هر چند
درد ما، هم، قابل نيست
و گرنه
- دوري-
اين همه به درازا نميكشيد!
نشاني كامل تو را
آهو بچههايي
- كه خاطرشان جمع بود-
به خاطرم سپردند؛
و من
صاف پيچيدم
به سمت چشمانت!
اي كاش ميتوانستم
چيزي بگويم-
تا رضا دهي!
رضاي من، تويي!
دلها را، آب ميكني؛
و گرنه - اين همه دريا-
مگر ميشود
از چشمخانهيي بتراود؟!
مكان،
امكان تو را ندارد
از قدمگاهت
آفتاب، قد ميكشد!
مشت زايرانت را
اگر بگشايند
- دست كم -
بهشت را، در خويش دارد!
قرار ما
حرم توست :Gol:
زيارت نامهات، زيارت نامه نيست
زبان عاشقيست!
نگاهت
به غزالان غريب
دل ميدهد!
اي تدارك تقدير
تكليف شبهاي بيداري را
روشن كه ميسازي،
فرشتهها نيز
تاب نميآورند كه نيايند!
از پاي نگاهت
اي كاش،
هر گز برخيزم!
- «برايت بميرم»!
وقتي تو هستي
مرگ كاري ندارد!
در روزگار قحطي مرد و عشق
مهرباني
نگاهت را كه ميبيند
دست بردار نيست!
مگر ميشود
تو را اسير ديد؟!
كبوتران حرم، غم ندارند:
شيب تو
- نيز-
صعودي ست!
مرا نميرسد
با غريبنوازي تو، كنار بيايم!
دل - كه ميگيرد-
سراغ تو را ميگيرد
بگذار
هر چه ميخواهند بگويند؛
قرار ما
حرم توست! :Gol:
[b]content[/b]
نجمه آن شب باردار نور بود
زنگی شب رهسپار گور بود
شهر پثرب انتظار یار داشت
انتظار دیدن دلدار داشت
آسمان مست از می توحید بود
ماه منهاج ره خورشید بود
کلک قدرت واژه ای تحریر کرد
سوره والشمس را تفسیر کرد
خانه موسی چو رشک طور شد
چشم کج اندیش ظلمت کور شد
نا گهان بانگی بر امد از سروش
دیگ بخشایش ز نو آمد به جوش
آمد آمد آن شکوه بندگی
سبز شد از او چرا غ زندگی
این ندا آمد ز چرخ آبنوس
سر زد از جیب افق شمس الشموس
دم به دم می گفت با صوت جلی
یک علی ا»د همانند علی
او فروغ چشم ختم الانبیاست
بر رضا راضی ملقب بر رضاست
تا خدای او خدایی می کند
پور موسی دلربایی می کند
چشم مستش عالمی را کرده مست
با ظهور او طلسم شب شکست
موی او بوی ولایت می دهد
داد او داد هدایت می دهد
دست او دست خدا در آستین
نا ماو نام خدای راستین
اُشتر از مسلخ بر او آرد پناه
تا سلامت جان برد از قتلگاه
رو به صحرا کن برای سیر و گشت
رقص آهو دیدنی باشد به دشت
این غزالان ختای ختن
در پناهش ایمنند از هرفتن
هست او تابنده شمس نه فلک
خاک کویش سرمه چشم ملک
طوف قبرش بسکه عزت پروراست
بر تر از هفتاد حج اکبر است
هر که از جان زائر کوی رضاست
فاش می گویم که زوارخداست
شاد زی محبوب سر مد آمده
عالم آل پیمبر آمده
آمده تا درد ها دمان کند
آنچه در فهم تو ناید آن کند
آمده تا بر گدا شاهی دهد
سر خط سیر اللاهی دهد
آمده تا درکوی خصم خبیث
ثبت در تاریخ سازد یک حدیث
کز حدیثش جلوه بخشد نور را
شهره سازد شهر نیشابور را
او بود هشتم امام شیعیان
ره نورد سنگر حصن امان
او بود بر قفل حاجت ها کلید
او مرا د هستی است و ما مرید
او بود سر خط سبز سر نوشت
دوزخی را می برد او در بهشت
پس بیا خود را به او تطبیق کن
نیک را از کار بد تفریق کن
کار دنیا را به دنیا واگذار
از عمل گر تحفه ای داری بیار
فکر گیر و دار رستاخیز کن
تا توانی از گنه پرهیز کن
با خبر از زشتی اعمال باش
پیرو راه علی و آل باش
توبه کن تا او به فریادت رسد
در سه جای سخت بر دادت رسد
خویش از آلودگی ها پاک کن
پاک باش و سیر در افلاک کن
مورد خشم خدای او مباش
کمتر از اُشتر و از اهو مباش
پیور را ه رضا خون خوار نیست
بنده عمامه و دستار نیست
پیرو راه رضا فرزانه است
با خدا هست و ز خود بیگانه است
پیرو او فکر خود سازی بود
بر کم و بیش جهان را ضی بود
پیرو او فکر جمع مال نیست
از مریدان خر دجال نیست
پیرو او نیست شمع بی فروغ
در سخن گفتن نمی گوید دروغ
پیرو او در حقیقت آدم است
خیر خواه عالمی در عالم است
پیرو او اهل رقص و ضرب نیست
ریزه خوارخوان شرق و غرب نیست
پیروش را با دغل بایز چه کار
خلق را با آبرو بازی چه کار
پیروی از او کمال بندگی است
چل چراغ پر فروغ زندگیست
پیروی از او بود سد گناه
بهترین را ه تقرب بر اله
پیروی از او بدون نیش نیست
ازخودی کم کردن است وبیش نیست
حرف کوته کن بنوش از این عسل
پیرو راه رضا شو در عمل
ساقیا می ده که تا مستم کند
آگه از پیدایش هستم
صورتم من حدس معنایم بده
از می ناب طهورایم بده
می بده تا از ولایت دم زنم
بادمم آتش به جان غم زنم
ماه ذیقعده است کشف راز کن
سوز عشق و عاشقی را ساز کن
مژدگانی ده به پیر می فروش
کز منادی این ندا آید به گوش
سینه ها از سوز عشق آکنده شد
گریه ها بر لب رسید و خنده شد
از شکوه خنده ختم رسل
خنده بر لب های زهرا کرده گل
بهر تأیید ولایت بر ولی
کسب کن مهر علی را از علی
دادا بر موسی خدای لا مکان
جلوه نور ولایت را نشان
یک پسر با خلق و خوی احمدی
باده نوشی از سبوی احمدی
آنکه زینت بر سریر ارتضاست
ضامن آهو علی موسی الرضاست
آنکه در عقرب از او ماند قمر
شمس از شرمش به زیر افکنده سر
آنکه از او درس آموزد روس
هست لبهای گلیش پای بوس
نام او باشد علی و چون علی
هست او رنگ ولایت را ولی
عشق او سرخط لوح سر نوشت
حب او مفتاح در های بهشت
عدل او نقش همه قاموس ها
فضل او دریای اقیانوس ها
ژولیده نیشابوری
به گوش دل ندا آمد، که يار دلربا آمد
به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده، بشد در ماه ذيقعده
که آمد بهترين بنده، رضا آمد ، رضا آمد
هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
ساقی امشب راحت جان می دهد
هر چه خواهی از کرم آن میدهد
گردش چرخ فلک بر کام ماست
حاجتت شاه خراسان می دهد
در فضاى عالم امکان عجب غوغاستى
کز زمین تا آسمان بزم طرب برپاستى
نغمه هاى بلبلان تا گنبد خضراستى
مهر و ماه آسمان را روشنى افزاستى
تهنیت گو بر نبىّ سلطان اَو اَدنى ستى
وز عبادت حضرت سجّاد (ع ) را همتاستى
صادق آسا صادق الوعد ، آن شه والاستى
در لب جان بخش آن شه ، معجز عیسى ستى
وز عنایت شیعیان را ناجى فرداستى
دریای من! درون نگاهت شناورم
بر گنبد زلال ضریحت، کبوترم
می آمدم کنار تو ای ناجی بزرگ!
هر وقت سقف فاجعه می ریخت بر سرم
شرمنده ام که این همه زخم کبود را
هر روز و شب به محضر پاکت می آورم
کی می شود همیشه صبورم! بزرگ سبز!
یک آسمان ترانه برایت بیاورم
امشب دوباره رو به ضریحت نشسته ام
تو آسمانِ آبی و من یک کبوترم
مرا طلای گنبد تو بی قرار می کند
کسی مرا به دوش ابر ها سوار می کند
خیال می کند که دیدن تو قسمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار می کند
من دست زنم دراین فراپستی بردامن شاه عالم بالا
از بحرنخست گوهر هشتم دریدی چهار لؤلؤ لالا
گردون چهار اختر خاتم كاین چارچوگوهرندواودریا
دارای نُه آسمان تودرتو دارندة هفت ارض تابرتا
سلطان سماء روح و ارض تن قیوم چهار ام و هفت آبا
او جان و جمیع ماسوی پیكر او كل و جمیع كائنات اجزا
بگذشته ازآن كه علم الانسان مالایعلم ستایمش زان سا
سلطان كه ولایت مطلق كاوهست مدیر كن فكان تنها
میر ملكوتیان روشن دل پیر جبروتیان جان پروا
او شخص وجود و هیكل موجود عرش و فلك و ملك همة اعضا
از نقطة خاك مركز هستی پیدا شد و شد چو نقطة پابرجا
نّه دایرة سپهر از او دائم گردند به گرد مركز غبرا
آن نقطه رضاست كز سركلكش بر لوح قضا قدر كند انشا
حكیم صفای اصفهانی
موجهای پریشان تو را می شناسند
ریگهای بیابان تو را می شناسند
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
چون تمام غریبان تو را می شناسند
کوچه های خراسان تو را می شناسند
قیصر امین پور [b]content[/b]
بارگاهت جلوه گاه طارم مينا رضا
آستانت آسماني كهكشان آرا رضا
مهر از ماه جمالت چشمهاي گيتي فروز
ماه از مهر رخت آئينهاي رخشا رضا
گل تباران مست از بوي دل آويز تواند
اي نسيم گلشن كويت طراوت زا رضا
راهيان راه عشقت كاروان در كاروان
ساكنان كوي شوقت واله و شيدا رضا
چرخ مينايي خبر دارد كه در مهتاب شوق
ژاله ميبارم مدام از ديده چون مينا رضا
و اصلان آستانت از دو عالم بي نياز
عارفان را بارگاهت قاف استغنا رضا
نارسا طبعم نيارد گفت وصفت را كه هست
شعر (صائم) قطره و اوصاف تو دريا رضا
گفتا : من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم : به از ترنجي ليکن به دست نآيي
گفتا : تو از کجايي کآشفته مي نمايي
گفتم : منم غريبي از شهر آشنايي
گفتا : سر چه داري کز سر خبر نداري؟
گفتم : بر آستانت دارم سر گدايي
دلم خواهد کبوترباشم اي مولارضاجان
به روي گنبد زردت نشينم
و يک آهو شوم گريان و نالان
به ديدارت رَوَم دشت خراسان
دلم خواهد که يک سجاده باشم
به روزو شب حَريمت راببوسم
دلم خواهد شوم يک بند تسبيح
درون دست زَّوارتو باشم
و عشاقان کويت هرشب و روز
مرادرجانمازخود گذارند
دلم خواهد که يک گلدسته باشم
اذان گويد موذن برفرازم
وآن گلدسته ها باشد کنارِ
ضريح و گنبد زردت رضاجان
اگر روزي رسم برارزويم
شوم من خادم کويت رضاجان
بگيرم در بغل آن معجرپاک
ببوسم ان ضريح و تربت پاک
گداي کوي تو هستم رضاجان
شفاعت کن مرا اندرخراسان
پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست
وقتی که در حیاط حرم می وزید هست
بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست
با شک نگاه کرد خودش را و دید هست
پس بی خیال زردی پائیز شد و گفت :
تا انبساط سبز شما هست عید هست
هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد
اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست
از سینه چاکهای شما کم نمیشود
در دشت لاله خیز همیشه شهید هست
با سنگهای فرش حرم حرف می زنم
اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست !
دل را به دست پنجره فولاد میدهم
اینجا برای هر دل بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیده ام
فرصت برای بال اگر می پرید هست
[=arial black]
صدا بزن دل مرا به حرمت كبوتران
دل شكسته ي مرا ببر به اوج آسمان
[=arial black]
تفقدي نما كه دل، پر از هجوم خستگيست
نشسته در وجود من، تمام غربت زمان
تمام جان من پر است از آرزوي ديدنت
تبلور نياز را، زچشم هاي من بخوان
به حسرت زيارتت، چه ناله ها كه كرد دل
و كارگر نشد يكي، ميان آن همه فغان
هميشه عاشق توام اگر چه گاه تيره ام
غريب آشناي دل مرا به روشني رسان
چه گويمت من از غمي كه ريشه كرده در دلم
بخواه تا ببينمت، دوباره هم امام جان!
پشت كوههای خراسون مرقد پاكتو دیدن
واسه او صحن مطهر تو غروب كنار ایوون
واسه كفترای معصوم كه تو آسمون میگردن
واسه آدمای مغموم كه میان، دخیل میبندن
واسه اون هوای تازه كه پر از عطر گلابه
اگه دستم به ضریحت برسه واسم یه خوابه
واسه اون حوض قشنگی كه پر از آب زلاله
واسه سنگ فرشای ایوون كه برام خواب و خیاله
دل من تنگه میدونی كاشكی قابلم بدونی
چقدر آرزو دارم لب حوض وضو بگیرم
یا كه از تربت پاكت مثل یاسا بو بگیرم
واسه اون اوج شكفتن توی عالم زیارت
واسه اون لحظه كه آدم میرسه به بینهایت
واسه اون كفشا كه مردم روی پله در میارن
واسه اون شمعی كه روشن توی صحن تو میزارن
واسه اون ساحت پاكی كه درش همیشه بازه
واسه دستای نیازی كه به سوی تو درازه
دل من تنگه میدونی كاشكی قابلم بدونی
هیچ كسی نومید و ناكام نمیره از آستانت
تو پر از لطف و شفایی واسه درد دوستانت
مثل مرهم تو میمونی واسه آدمای دربند
تو امیدی كه میشینه توی قلب یه نیازمند
تو صدام كن، تو صدام كن، زائر كوی تو باشم
یا برای كفترات من، سر ظهر دونه بپاشم
من یه قاصر یه خطاكار لحظه خوب مناجات
میدونم كه هیچ نیازی به زیارتم نداری
اما من غرق نیازم اما تو بزرگواری
واسه تو حرم نشستن واسه لحظهی رسیدن
دل من تنگ میدونی كاشكی قابلم بدونی
خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو میزد
مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو میزد
میچکید از سر و رویش عرق شرم به خاک
مـشـتهـا واشده و پنجه به گیسو میزد
دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو میزد
نـالـه یـا عـلـى و ضـجه یاهو میزد
کـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو میزد
خـادمی داشت در این فاصله جارو میزد
شـعـله اى شعر که در آینه سوسو میزد
صبح ملـكوت بود و من بـودم و تو
دل محو قنوت بـود و من بودم و تو
کنون که آمده ام عشق را به مهمانى
دخیل بسته دلم بر ضریح نورانى
هلا اجابتِ سبزِ دعاى خسته دلان
شود که جرعه عشقى مرا بنوشانى
به آب دیده بشویم غبار درگاهت
مگر که پرتو مهرى به ما بیفشانى
کبوتر دل ما میل پر زدن دارد
در آستان تو اى آسمان روحانى
سرشک دیده فشانم به شوق دیدارت
خوشم به یاد تو با این دو چشم بارانى
تویى رئوف، تویى مهربان، تویى جاوید
منم فقیر، منم ناتوان، منم فانى
شب است و شوق حضور تو در دلم جارى است
الا که راز دلم را تو خوب مى دانى
به هر سو سر می کشد مولا ضامن آهو
می جوید تو را در آیینه دل
شاید بیند تو را با چشم دل مولا ضامن آهو
شدی ضامن ان آهوی مشکین چشم
من هم آمدم تا تو شوی ضامنم مولا ضامن آهو
دلم کرده هوای صحن و حرمت را
بپذیر گدای خود را از همین جا مولا ضامن آهو
کاش بودم جای کبوتران حرمت
پر می کشیدم تا آستانت مولا ضامن آهو
امید به تو بستم با این دل زار
چه کند نیایش که ندارد جز تو مولا ضامن آهو
[b]content[/b]
مولا امام مهربان ، یا ضامن آهو مدد
خواهم زدرگاهت امان، یاضامن آهو مدد
من لحظه ها را خسته ام، بر لطف تو دل بسته ام
هشتم ولی مومنان ، یا ضامن آهو مدد
سویت پناه آورده ام،عذر گناه آورده ام
ای ملجا درماندگان ، یا ضامن آهو مدد
مولای هر شاه و گدا،صحن و سرای مرقدت
باشد ملایک پاسبان، یاضامن آهو مدد
مشهد به یمن مرقدت، شد پایتخت قلبها
ای روح سبز و بیکران، یا ضامن آهو مدد
ای نور الله الصمد،وی پرتو ذات احد
مولای جمله عارفان، یا ضامن آهو مدد
بی لطف تو دل مرده ام،چونان گلی پژمرده ام
ای نور چشم شیعیان،یا ضامن آهو مدد
دست پناه آورده ام ، بردرگهت ای ذوالکرم
خواهم زدر گاهت امان، یا ضامن آهو مدد
بر قنبر ثانی نظر،فرما تو از لطف و کرم
اورا زدرگاهت مران، یا ضامن آهو مدد
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم
چونکه روزی مادر م می گفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای
پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و غریب
در میان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن
انگار تمام عشق کامل شده است
ای ضامن آهو ! به غریبی سوگند
دل کندن از این ضریح مشکل شده است
دریای من! درون نگاهت شناورم
بر گنبد زلال ضریحت، کبوترم
می آمدم کنار تو ای ناجی بزرگ!
هر وقت سقف فاجعه می ریخت بر سرم
شرمنده ام که این همه زخم کبود را
هر روز و شب به محضر پاکت می آورم
کی می شود همیشه صبورم! بزرگ سبز!
یک آسمان ترانه برایت بیاورم
امشب دوباره رو به ضریحت نشسته ام
تو آسمانِ آبی و من یک کبوترم
اين چه روحى است كه در صحن وسرا مى بينم
اين چه نوريست كه در ملك ورا مى بينم
اين چه نوريست كه ظاهر شده از عالم غيب
هركجا مى نگرم نورخدا مى بينم
اين چه سريست هويدا شده در ملك جهان
سر ايزد بعيان شمس ضُحى مى بينم
وه چه شوريست كه پيدا شده در عالم كون
عالم مُلك و مَلك نغمه سرا مى بينم
پرسش از عقل نمودم كه چرا حيرانى
گفت حيران همه در امر ولا مى بينم
گفتم اين بارگه و گنبد و ايوان از كيست
گفت از مظهر حق نور هُدى مى بينم
ساحت عرش برين صحن زمين مهر مهين
شمس تا بنده از اين صحن و سرا مى بينم
[=microsoft sans serif]
از دلم پر می کشد اندوه و غم
با کبوترهای گنبد می روم
توی خال آسمان گم می شوم
شاپرکها، تشنه دیدار نور
شادمان سر می رسند از راه دور
چشم خود را در حرم وا می کنند
شمع را یکباره پیدا می کنند
شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده مشکل گشا
آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان ضامن آهو تویی
با نگاهت چون کبوتر کن، مرا
تا بگیرم اوج، خوشحال و رها
می شوم من روز و شب همسایه ات
می شود چتر دو بالم سایه ات
:parandeh::parandeh::parandeh::parandeh::parandeh:
اين چه روحى است كه در صحن وسرا مى بينم
اين چه نوريست كه در ملك ورا مى بينم اين چه نوريست كه ظاهر شده از عالم غيب
هركجا مى نگرم نورخدا مى بينم اين چه سريست هويدا شده در ملك جهان
سر ايزد بعيان شمس ضُحى مى بينم وه چه شوريست كه پيدا شده در عالم كون
عالم مُلك و مَلك نغمه سرا مى بينم پرسش از عقل نمودم كه چرا حيرانى
گفت حيران همه در امر ولا مى بينم گفتم اين بارگه و گنبد و ايوان از كيست
گفت از مظهر حق نور هُدى مى بينم ساحت عرش برين صحن زمين مهر مهين
شمس تا بنده از اين صحن و سرا مى بينم :parandeh::parandeh::parandeh::parandeh::parandeh:
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
اى دل حرم رضا حريم شاه است
برج شرف و سپهر عزّ و جاه است
حق كرده تجلّى از در و ديوارش
هرجا نگرى (فثم وجه الله ) است
روزى بطبيب عشق با صدق و صفا
گفتم كه بگو درد مرا چيست دوا
گفتا كه اگر علاج دردت خواهى
بشتاب بدربار شه طوس رضا [b]content[/b]