گلی تقدیم به امام (مصاحبه)

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
گلی تقدیم به امام (مصاحبه)

[h=2]فرج الله مهدی نیا خود آزاده است و با نام فرزند شهیدش رضا شناخته می شود و افتخار پدری عباس، جانباز25 درصد را دارد. وی که خود یک ارتشی بازنشسته است در زمان درگیری کردستان هشت ماه اسارت کشیده و دو فرزندش را نثار اسلام و میهن کرده است.[/h]

مهدی نیا خود را تربیت یافته مکتب اسلام می داند و پدرش را اینگونه معرفی می کند: شغل پدرم کشاورز بود و 5 برادر و 4 خواهر بودیم تا رسیدن سن سربازی ما در بروجرد بودیم و تا مقطع ششم ابتدایی در همانجا درس خواندم تا اینکه سرباز شدم و محل خدمتم در تهران بود و پس از خاتمه سربازی در ارتش استخدام شدم در قسمت نیروی زمینی پیاده بودم و درجه دار.پدر یک فرد کشاورز خوب از قریه بروجرد (بور یوسف علی) بود که به صفت دیانت و امانت داری و صداقت شهره شده بود؛ هراتفاقی که می افتاد وی را برای حل و فصل صدا می زدند.
این آزاده ادامه می دهد: 4 فرزند دارم رضا که در شلمچه شهید شد و عباس که همراه او در جبهه بود شیمیایی شد و اکموم با 25 درصد جانبازی مشغول کار است و 2 دختر درم.
[h=2]رضای شهیدم[/h] پدر شهید بیان می کند: رضا در نیمه اول ماه دوم بهار سال 49 بود که به دینا آمد و در دوم مردادماه 1367 شهید شد. مدرک تحصیلی اش نزدیک دیپلم بود او به قدری عاشق جبهه بود که در کلاس های آموزشی بسیج مسجد شرکت می کرد. من به او می گفتم:« رضا جان من جبهه هستم شما آنجا بمان» اما رضا در پاسخ می گفت:« اگر جنگ تمام شود من چه کنم؟ باید شرمنده شوم؟»
با عده ای از دوستانش که محصل بودند به منطقه شاخ شمیران اعزام شدند.
[h=2]نماز اول، مهمترین ویژگی[/h] جنگ بود و برای همین هم زمانی که پیکر شهید را دیدم هیچ گونه حالت ضعف و ناراحتی بهم دست نداد فقط آنجا گفتم که گلی تقدیم کردیم به امام

وی از خصلت های فرزند شهیدش اینگونه یاد می کند: رضا نماز خوان بود و یکی از کارهای بسیار خوب او نماز اول وقتش بود. دروغ و غیبت اگر ما می گفتیم بلافاصله بدش میامد رفتار و کردارش با رفقا همه آنها از خوبی از او یاد می کنند خیلی مهربان و راستگو بودند وضعیتش درسش هم خیوب بود، رضا تا اواخر جنگ بود و زمانی که عقب نشینی دادند در شلمچه شهید شد.
[h=2]نحوه شهادت[/h] مهدوی نیا از نحوه شهادت فرزندش می گوید: با پذیرش قطعنامه دستور عقب نشینی داده بودند که صدام دوباره حمله کرد. گویا در لشگر سیدالشهدا (علیه اسلام) که در دفاع، عملیات مرصاد برگزار شد که همانجا با خمپاره 106 رضا را موج گرفته بود و به شهادت رسید. لشگر سید الشهدا بودند.
پیکر را در سردخانه پارک شهر دیدم و به منزل آمدم و یواش یواش به خانمم گفتم که بچه ها به جبهه رفتند و امکان دارد که بچه ها مجروح و یا شهید بشوند و بالاخره بهش گفتم که رضا شهید شده است و بعد فردا رفتیم جنازه را تحویل گرفتیم . شهید بر اثر موج گرفتگی صورتش کبود و یکی از پاهایش قطع شده بود.
[h=2]گلی برای امام درچیذر[/h] زمانی که خودم به جبهه به صورت داوطلبانه رفتم وظیفه ام بوده و میدانستم که امکان داره مجروح بشوم و یا شهید و یا مفقود واسیر بشوم خوب جنگ بود و برای همین هم زمانی که پیکر شهید را دیدم هیچ گونه حالت ضعف و ناراحتی بهم دست نداد فقط آنجا گفتم که گلی تقدیم کردیم به امام .
مادرش هم کمی ناراحت شد اما زیاد برایش سخت نبود خدا را شکر کرد. مزار رضا هم در گلزارشهدای امامزاده علی اکبر(ع) چیذر است.

این عکس در همین خانه روی راه پله بود که میخواست عازم جبهه بشود من قرآن را بالای سرش گرفتم و داشتم رهسپارش می کردم و خیلی هم خوشحال بود و می خواست زود برود.
و دوستانش می گفتند شبها شروع می کرد به کندن یه جایی و میگفت که من باید در این قبر بخوابم و بعد گفته بود من را در گلزار شهدای چیذر دفن کنید ما هم خوشحال شدیم چون نزدیک خودمان بود.
[h=2]فرازی از وصیت[/h] پدر می گوید: هر کاری سختی دارد وهر کاری به آسانی بدست نمی آید. ما بسیجیان امام هستیم ودر روز قیامت نمی توانیم جوابگو باشیم و باید فکر قیامت هم بکنیم و که دشمن به مملکت ما خیانت کرده ، وظیفه داریم که بیاییم و در این جبهه را از آب و خاکمان بیرون بکنیم.
امام را هم دعا کنید.