کم اوردم (اختلاف و نزاع با همسر)

تب‌های اولیه

55 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با احترام از دوستانی که در بحث شرکت کردند .

کارشناسان محترم منتظر پاسخهای شما هستیم :Gol:

با سلام و احترام

زمانی که این تاپیک زده شد متاسفانه انجمن مشاوره و خانواده با مسائلی روبرو بود و تقریبا به هیچ تاپیکی پاسخ داده نمی‌شد.

در هر صورت تمامی تاپیک‌های بی پاسخ انجمن مشاوره مدنظر همکاران انجمن هست و به ترتیب اولویت و گاهاً اهمیت در نوبت پاسخ گویی قرار می‌گیرد.

با تشکر

جمع بندی پستهای پرسشگر برای پاسخگویی کارشناسان

:moshavereh:

بی پناه;190636 نوشت:
سلام
من تازه اینجا عضو شدم
هیچ کس رو ندارم باهاش حرف بزنم
کم اورم
22 سالمه
1 ساله عقد کردم
همشو دعوا داشتیم
هیچی از این دوران به اصطلاح شیرین نامزدیم نفهمیدم
همش گریه کردم
همسرم 26 سالشه
توی دادگاه کارمنده...خیلی با هم تفاوت داریم
تورو خدا بگید چه کنم؟
خیلی مشاوره رفتم خیلی زیاد
ولی اون حس دوست داشتن ایشون در من پیدا نشد
کمکم کنید

بی پناه;190654 نوشت:
مشکل من اینه که ما زیاد با هم تفاوت داریم
هیچ وقت بین ما صلح نیست و ما همیشه اختلاف داشتیم و داریم
همش زور می گه و می خواد منو مثل خودش کنه
در نظرش خواهرش یک زن کامله
ما همش عقدیم از من یک انتظاراتی داره که در توان من نبود و خیلی عوض شدم
خیلی زیاد
چون زندگیمو دوست داشتم
در نظر خودش موقعیتش خیلی عالیه و همیشه واسش دختر خوب هست
منم بدم:Ghamgin:
حق داره من اون زنی که اون می خواست نبودم
این بار صدمه من به این نتیجه می رسم که باید جدا بشم ولی این دفعه که تصمیمم قاطعانه است مامان بابام دارن سنگ میندازن می خوان منو منصرف کنن
من چرا باید تحمل کنم؟
من اصلا نتونستم ایشونو دوست دشته باشم
همیشه از حرکاتش ترسیدم همیشه دلهره داشتم که می خواد از کارام ایراد بگیره
هیچ وقت من در نظرش عالی نبودم
هیچ وقت خوب نبودم
همیشه مقایسه کرد
من هرچی فکر می کنم هیچ نکته مثبتی واسه ادامه نمی بینیم
من هیچ وقت نتونستم دوستش داشته باشم
فقط دلم می خواد از این برزخ نجات پیدا کنم

بی پناه;190667 نوشت:
سلام سادات جان
اسمتونو دیدم نا خود اگاه گریه ام گرفت
من دست به دامان همه سادات و جد بزرگشون شدم

ما خیلی رو کاغذ واسه هم نوشتیم و شرط کردیم
خدا شاهده من خیلی عوض شدم
خیلی تلاش کردم
خیلی خیلی خیلی
با هزاران نفر حرف زدم
هزار مشاور هزار نفر استاد
با همه حرف زدم
هر وقت عصبانی می شه هر چی از دهنش در می اد می گه
اخرین باری که دعوا کردیم واقعا حرفای سنگینی بهم زد
شرمم می اد بگم
چطور می گه تو عصبانیت نون و حلوا قسمت نمی کنن ولی چرا من تو عصبانیتم وقتی در مرز انفجارم بازم هیچی نمی گم؟
چرا باید هر دفعه با حرفاش منو بسوزونه؟
مگه من چه گناهی کردم که ازدواج کردم؟
اینقدر می شینم از اول زندگیمو مرور می کنم ببینم به خاطر چه گناهی اینجوری شد
فقط دلم واسه مامان بابام می سوزه واسه اونا کبابم خیلی غصه می خورند

بی پناه;190933 نوشت:
سلام
می خوام این بخش حذف بشه
جوابمو از دوستان گرفتم
ممنونم از همه

بی پناه;190998 نوشت:
سلام

از صحبت های خانوم سادات و سرکار neda استفاده کردم
در پیام خصوصی بهم جواب دادن و الان خیلی ارومم
لزومی نمی بینم با این تاپیک اعصاب بقیه رو هم به هم بریزم
بازم ممنونم

بی پناه;191000 نوشت:
سلام دوست عزیز
ممنونم که وقت گذاشتین
حق با شماست
فقط واسم دعا کنید

بی پناه;191167 نوشت:
سلام
ممنونم که وقت می ذارید و مطلب منو می خونید
راستش :Ghamgin:
ما سنتی اشنا شدیم
همکار همسرم منو به ایشون معرفی کردند
من کارمند هستم مسئول روابط بین الملل وزارت دفاع هستم
خودمم لیسانس زبان خارجه و ارشد روابط هستم
ایشونم(همسرم)کارشناسی ارشد جزا هستند
خونواده ما معمولی هستند ولی خونواده همسرم خیلی بیشتر از ما مذهبی هستند
بد نیست ولی فقط یه خانومی که خودشم مذهبی باشه در اون می تونه کنار بیاد
من خیلی عوض شدم
خیلی رفتار هامو کنترل کردم خیلی شبیه اون شدم اخه همش مامانم می گفت صبر کن این اقا پسر خوبیه ارزششو داره
هرچی مشاور بلد بودم رفتم هرجا که ادرس دادن رفتم همه منو به صبر و گذشت دعوت کردند
همه هم پیشنهاد های جدید وسه بهبود اوضاع
هر دفعه می رفتم خونه می گفتم این دفعه دیگه بار اخره
می گم همونجا واسم یه اتاق بذارن دیگه نیام
ببخشید معذرت می خوام اینو می گم ولی هر دفعه به غلط کردن می افتادم که می اومدم خونه و با ایشون روبه رو می شدم
در نظر اون کارای من همیشه ایراد داشت من هیچ وقت خوب نبودمو نیستم
همیشه می گفت من تورو ادبت می کنم:Ghamgin:
اگه قرار بود بیاد خونه من از چند ساعت قبلش نگران بودم که الان از کجا می خواد ایراد بگیره
همش دلهره داشتم
تو همه چی
یادم می اد فقط گریه ام می گیره
همیشه من باید کنترل می کردم که دعوا نشه و ایشون داد نزنه چون مشاور گفته بود اگرم دعوا می شد که دیگه وای...هرچی از دهنش در می اومد می گفت بعدشم می گفت عصبانی شدم...مگه من چقدر ظرفیت دارم؟چرا مردا همیشه حق رو به خودشون می دن؟بعضی از حرفا خیلی سنگینه...مگه ما چه جور خونواده ای بودیم که تحمل شنیدن هر جور حرفی رو داشته باشیم؟
به خداوندی خدا من هنوز خیلی از حرفایی که اون می گفت رو نشنیده بودم خیلی واسم سنگین بود خیلی
اصلا حرف شما درست که زندگی رزش صبر کردن و تحمل کردن رو داره ولی این زندگی؟که هر بار دعوا همه چی من بره زیر سوال؟
چرا پس من تو دعوا عصبانی نمی شم؟مگه من ادم نیستم؟چرا پس من هیچی نمی گم؟من کلا هیچی ندارم که بگم:Ghamgin:
مگه نمی گن ادم ها وقتی عقد می کنن دوست داشتن در دلشون به وجود می اد؟چرا من هیچ وقت ایشونو دوست نداشتم؟همش به اون چیزایی که تو ذهنم بود حسرت خوردمو کوتاه اومدم به امید اینکه یه روزی درست بشه زنگی منم بشه مثل بقیه ولی نشد و من فقط چشمام ضعیف شد قبل از عقدم عینک نمی زدم الان 3 شده چشمم و عینک می زنم تازه عصابمم داغونه داغونه

فقط بهم بگید چه کنم

بی پناه;191171 نوشت:
سلام
همین طوره که شما می گید
ولی من در نظرش از هیچ جهتی هیچ وقت عالی نبودم
خیلی سعی خودمو می کردم که واسش بهترین باشم و اون تعریف دیگران رو جلو من نکنه ولی اون همیشه دیگران واسش بهترین بودند
این تعریف هاش منو داغون کرد
خدا شاهده که من هیچ وقت زندگیمو با شخص دیگه و ایشونو خدای ناکرده با مرد دیگه ای مقایسه نکردم ولی من دائما در کوره قیاس کردن های ایشون می سوزم
ولی من بازم منصرف نشدم
همیشه کارای جدید انجام دادم به تک تک کارایی که مشاور ها می گفتن گوش دادم و عمل کردم
شاید بشه گفت من اوایل احساسی بودم
شاید بشه گفت من سنم کمه ولی خودم می دونم اندازه مامانم بزرگ شدم اونم توی یه شرایط سخت
من خیلی دیر پدر مادرمو در جریان قرار دادم چون می گفتم درست می شیم
ولی نشدیم

واسه حجاب اینا ما کلا همه چادری هستیم بحثی درش نیست
ولی من متعصب نیستم
شاید از لحاظ اعتقادی خیلی اعتقادم نسبت به ائمه از اون بیشتر باشه

بی پناه;191667 نوشت:
سلام
من دانشجوی ارشد هستم
توی اطلاعاتم هستش

بی پناه;191868 نوشت:
سلام
خیلی ممنونم از پیامتون
می دونید خدا خیلی بزرگه ولی ولی اونا خیلی از ما سرشناس ترن...بعدشم من هزار بار عوض شدم
به خداوندی خدا به قران من خیلی عوض شدم من هرکار که مشاور ها گفتن انجام دادم همشو مو به مو
همه ی اینارو به من گفتن
همشو من انجام دادم کوتاه اومدم گوش دادم
به خدا فقط نگران مامان بابامم...من جز اونا دیگه هیشکی ندارم
اگه من یه داداش بزرگ دشتم که حرفمو می فهمید الان اینقدر وامونده نبودم
من از اول عقدم مشکل داشتم و مامانم کم وبیش در جریان بود همش گفت صبر کن درست می شه
تو اینجوری کن تو این روش رو امتحان کن
ببین فلانی هم مشکل داشت درست شدن؟
حالم از همه ی فلانی ها بهم می خوره
زندگیم شده پر از فلانی ها
همش مثال دیگران
منم گفتم باشه
به قران گوش دادم به همه...به استادم به هرکی معرفی کردن هرکی اسمش مشاور بود
کار ما از این چیزا گذشته
فقط بگید چه کنم

بی پناه;191871 نوشت:
می دونی چیه؟
اون محاله به من حقی بده
منم که همه روحمو اعصابمو زندگیمو از دست دادم و هیچی هم بهم تعلق نمی گیره

بی پناه;192195 نوشت:
سلام ممنونم
من اوایل به خاطر زندگیم صبر می کردم
خودم می دونم تو این جامعه ی بد ما هیچ کس دید خوبی به یک دختر مطلقه نداره
خیلی صبر کردم
شاید کسی باورش نشه ولی من هر کدوم از این پست هارو که می خونم گریه ام می گیره
من از اولش هیچ دوست داشتنی احساس نکردم
حس کردم اون از سر وظیفه منو دوست داره چون زنشم چون اسمم تو شناسنامه اونه چون ...
ولی من هیچ وقت نتونستم دوستش داشته باشم
هیچ وقت دلم تنگ نشد هیچ وقت به خواست خودم نرفتم پیشش
ولی خودمو گول زدم که درست می شه
نشد عشق و علاقه ای که همه ازش حرف می زنند بین من و ایشون به وجود نیومد
دوستامو می دیدم که واسه همسراشون و از دوریشون گریه می کنند!!!!
من هیچ وقت دلتنگ نشدم همیشه منتظر بودم الان که زنگ می زنه مثلا می خواد حال منو بپرسه انتقاد کنه و همینم می شد
من همیشه با گریه گوشی رو قطع کردم
همیشه اخر شب قبل از خواب ارزو کردم که صبح دیگه بلند نشم یا بلند شم ببینم همه چی خواب بوده من مجردم و هیچ وقت ازدواج نکردم
منکه تو زندگیم هیچ وقت بد کسی رو نخواستم چرا همه چیزای بد داره به سر من می اد؟
منکه هر چی فکر می کنم کار بدی نکردم چرا باید اینجوری بشم؟

فقط بگید جای من بودید چیکار می کردین؟

بی پناه;192198 نوشت:
یعنی وا می کنه؟
یعنی چی به سرم می اد؟
من چی می شم؟
زندگیم چی می شه؟
من چرا ازدواج کردم؟

بی پناه;192204 نوشت:
ندا همش می گه درست می شه
می گه می شه
چرا نمی شه؟
می گه ماها عین همیم
هیشکی مثل من نیست

سلام
ممنون از اعتمادتون عذرخواهي مي كنم بابت تأخير در پاسخگويي (به علت سئوالات زياد كاربران)
تمام پست ها را خواندم
خوشحالم كه همه مشكل سركار خانم بي پناه را مانند مشكل خود دانستند و از صميم قلب پاسخ دادن.
نمي دانم خانم بي پناه اين همه مشاوره كه رفتند تنها رفتند يا با همسرشان. اگر تنها رفتيد بايد خدمت تان عرض كنم در دنيا اين مشكل را با يك نوع مشاوره به نام زوج درماني حل مي كنند يعني شما با همسرتان حتما بايد با هم نزد مشاور حاضر شويد.
همان گونه به تنهايي جابه جا كردن يك فرش بزرگ مشكل است حل اين مشكل با محوريت شما يا همسرتان به تنهايي بسيار سخت است.
مشكل شما مي تواند ريشه در تفاوت در سبك تربيتي، اختلاف در سطوح دينداري، نوع كار همسرتان، عدم تجربه و تمرين شما (زندگي با برادر بزرگ تر و كلجنار رفتن با برادر در زندگي قبل از عقد) و...دارد.
ظلم و ظالم
ممن است ظلم زياد باشد ولي ظالم زياد نيست يعني واقعا اينهايي كه فرموديد حق است و حقيقتا! روزگار سختي را پشت سرگذاشته ايد اما نمي توانيم صددر صد بگوييم همسر شما از زجر دادن شما لذ مي برد و يا عمدا كاري مي كند كه شما را اذيت كنيد
ما در مشاوره ها آن روي سكه را هم مي بينم كه بسياري از كاربران و حتي خود شما احتمالا نمي بينيد.
مثلا در همين شرايط مشابه زياد براي ما پيش مي آيد كه مرد هم شكاياتي از اين نوع دارد و واقعا زجر مي كشد و احساس مي كند همسرش دارد او را عمدا زجر مي دهد و ساز مخالف مي زند و گاهي اين مردان به ظاهر رستم وار، چون سيل پيش مشاور اشك مي ريزند و مي گويند كه تايرشان به گل نشسته و توانايي حركت ندارند.
بنابراين
بايد در درجه اول اين اوضاع طوفاني را آرام كنيد
بعد
با هم به توافق برسيد كه مشكلاتي داريد كه در هر دوي شما را مي گدازد
و سپس از حكم يا مشاوري كه مورد توافق شماست مدد بگيريد (مايل بود پيام خصوصي بدهيد تا مشاور حضوري به شما معرفي كنم)

هرگز بله هرگز در موقع عصبانيت تصميم نگيريد و به تصميمات ديگران كه در اين موقع گرفته شده اجازه ترتيب اثر ندهيد.

براي جدايي وقت هست الان بايد عزم تان جزم شود با هم تا مشكل را حل كنيد گاهي تجسم زيان هاي جدايي و مرور آن به ما قدرت تحمل و صبر براي حل مشكل مي دهد.

- اگر شوهرتان ده عيب دارد تلاش نكنيد هر ده عيب را با هم رفع كنيد يكي يكي و در طول زمان. مانند كشاورز باشيد بله بذر انتقاد در زمستان عصبانيت نمي رويد. در يك جلسه يك تذكر كافي است آن هم بايد با مقدم داشتن صفات مثبت باشد. و....


- براي آرام كردن شوهرتان و كاهش استرس هاي او، تشويش كنيد ورزش (شنا، پياده روي با هم و....) كند. تفريح در كنار كار بگنجاند

- خودتان را مرور كنيد نكند علت جا نگرفتن ايشان در قلب تان از جايي ديگر آب بخورد گاهي حضور آگاهانه يا ناخودآگاه مرد غريبه در قلب راه را براي دوست داشتن مي بندد.

- از فاكتورهاي معنوي مانند رد مظالم، نذر، صدقه، دعا و خواندن قرآن در خانه خواندن سوره مجادله و همراه داشتن قرآن، كمك بگيريد

موضوع قفل شده است