چند نمونه پارادكس يا متضاد در قرآن!!!!!!

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چند نمونه پارادكس يا متضاد در قرآن!!!!!!

سلام سوالی داشتم و اون ابنه که ما در قرآن چند نمونه پارادوكس يا متضاد گونه داريم اينكه خدا در يكجا مي فرمايد 1- وما ینطق عن الهوی ﴿3﴾ ان هو الا وحی یوحی ﴿4﴾ علمه شدید القوی ﴿5﴾(نجم)( يعني او هرگزاز هوي نفس پيروي نخواهد كردو تمام كردارهايش از طرف وحي است)
2-انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(33)(احزاب)(يعني خداوند اراده كرده تا از اهل بيت رجس را ببرد و آنها را پاك كند چه پاك كردني) يعني مجبورند پاك باشند
3- لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة(21)(احزاب) دسته ديگر آيات 1 الم یجدک یتیما فآوی(6) ووجدک ضالا فهدی(7) ووجدک عائلا فاغنی(8)(ضحی) 2- وقالوا مال هذا الرسول یاکل الطعام ویمشی فی الاسواق لولا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا ﴿7﴾(فرقان) منظور بشر بودن را مي رساند 3- قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا ولا یشرک بعبادة ربه احدا ﴿110﴾(کهف)و دسته ديگر آيات 1- انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون ﴿9﴾(حجر)( ما خودمان فرستاديم و خودمان نيز حفظ مي كنيم) 2- لا تحرک به لسانک لتعجل به ﴿16﴾ ان علینا جمعه وقرآنه ﴿17﴾(قيامت) 3- فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین وتنذر به قوما لدا ﴿97﴾(مريم) سه دسته بالا كه هر كدام سه آيه بيان شد كاملا با هم پارادوكس دارند توجيه اين پارادوكسها چيه؟ انبيا و عصمت آنهاوپيامبر و آيات ذكر شده در بالا چي؟ قبلا از پاسخهاي كامل و دقيق شما ممنونم و اگر در نوشتن آيات اشكالي وجود دارد عذر خواهي ميكنم:Ghamgin:

با سلام و عرض ادب
دوست عزیز در ابتدا عرض کنم که در قرآن آيات «عام و خاص» و «مطلق و مقيد» و «مجمل و مفصل» وجود دارد اما اين مفاهيم با تضاد فرق دارند.
گروه اول آيات؛ بيانگر آن است كه پيامبر و امامان(صلوات الله عليهم اجمعين) پاك هستند و از هر گونه خطا و اشتباه به دور هستند و پيامبر(ص) در دريافت وحي و ابلاغ وحي و عمل به وحي هيچگونه هواي نفسي بر او غلبه نمي كند. مفهوم آيه تطهير، بيانگر اراده تكويني خداوند بر طهارت اهلبيت است اما اين اراده تكويني گزاف نيست بلكه در ظرفي تحقق پيدا مي كند كه قابليت داشته باشد و آن افراد با اختيار خود پذيراي اين لطف و عنايت خدا باشند. بنابراين پاك بودن اختياري آنان با اراده الهي بر عصمت و پاكي آنان منافات ندارد.

گروه دوم آيات؛ بيانگر آن است؛ كه اگر چه پيامبر(ص) در زماني نزد پدر بزرگ و عموي خود بزرگ شد و تهيدست بود. و هنوز به مقام پيامبري مبعوث نشده و به اين حد هدايت نرسيده بود و همچون ديگر انسانها غذا مي خورد و در بازارها و محله ها رفت و آمد داشت. اما همين بشر قابليت آن را داشت كه وحي الهي بر او نازل شود و اسوه و الگوي ديگران باشد.

گروه سوم آيات؛ بيانگر آن است كه اراده خداوند تعلق گرفته كه قرآن از تحريف مصون بماند. اما مصونيت آن از راههاي مختلف تحقق يافته است. از آن جمله، حفظ آن در سينه ها، كه پيامبر(ص) براي انتقال آن به ديگران با عجله تلاش مي كرد اما خداوند با نزول اين آيه، از عجله پيامبر(ص) در اين كار جلوگيري مي كند. و همچنين يكي از راههاي حفظ قرآن در ميان مردم، آساني فراگيري آن براي علاقمندان است كه داراي فواصل مناسب و تناسب و هم آهنگي كلمات است.
لذا اين دو آيه با آيه نخست منافات ندارد. بلكه اراده خدا بر حفظ قرآن از راههاي مختلف تحقق پذير است كه يكي از آنها از طريق بندگان خداست. شايد ضمير متكلم «انا» بجاي «اني» اشاره به دخالت وسايط ديگر براي حفظ باشد.

انبیا مافوق انسان نیستند.اما انسانی مافوق انسانهای دیگرند.یعنی از انسانهای دیگر بالاترند.انسان کامل به جایگاهی میرسدکه ازفرشتگان بالاتر می رود.چون خلیفه خدابرروی زمین است طبیعتا به اختیارات وتوانایی های خاصی که لازمه این منصب است نیز می رسدودرتمام این مراحل هنوزهم انسان است.
این تضاد آیات قرآن یا غیرقابل باوربودن عصمت یا نیروهای خاص انبیا واولیا نیست.هرانسانی بالقوه می تواندبه این جایگاه برسد.اما اینکه به جزاین افراد کسی خواهدرسید ؟ راه بازاست شما امتحان کنید شاید رسیدید

ابوتراب;146752 نوشت:
( يعني او هرگزاز هوي نفس پيروي نخواهد كردو تمام كردارهايش از طرف وحي است)

سلام
جواب دوستان قابل تقدیر است بنده هم عرض میکنم
اقتضای بالاتر رفتن از مقام فرشتگان که در بعضی مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله محقق است آنستکه تمام قول و فعل ایشان به امر الهی باشد چه اینکه مادون این مقام که مقام فرشتگان است موصوف شد به : و یفعلون ما یومرون(نحل 50) بلکه پیامبر خاتم خود به اذن الهی صاحب مقام امر است .

ابوتراب;146752 نوشت:
يعني مجبورند پاك باشند

آیه با افعال مضارع خود دلالت بر استمرار یک حقیقت دارد نه آغاز آن به این معنا که عصمت حاصل بوده است و اکنون به زبان شرع ابلاغ می شود تا سایرین نیز بدانند و اگر خداوند متعال فاعل و معطی عصمت است قابل نیز باید قابلیت داشته باشد لذا جبری در کار نیست
ابوتراب;146752 نوشت:
ووجدک ضالا فهدی

در روايتى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم كه در تفسير اين آيات چنين فرمود:
ا لم يجدك يتيما فاوى قال: فردا لا مثل لك فى المخلوقين، فاوى الناس اليك، و وجدك ضالا اى ضالة فى قوم لا يعرفون فضلك فهداهم اليك، و وجدك عائلا تعول اقواما بالعلم فاغناهم بك:
" آيا تو را يتيم يعنى فردى بى نظير در ميان مخلوقات خود نيافت و سپس مردم را در پناه تو قرار داد؟ و تو را گمشده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمى‏دانستند و خدا آنها را به سوى تو هدايت كرد، تو را سرپرست اقوامى در علم و دانش قرار داد و آنها را به وسيله تو بى نياز ساخت" (تفسیر نمونه ذیل آیه مذکور )
ظواهر این آیات را با اصولی از قبیل عصمت و جایگاه رفیع انبیاء و اولیاء باید تفسیر کرد که نمونه اش را امام صادق علیه السلام برای ما بیان فرمود
موفق باشید

ابوتراب;146752 نوشت:
2-انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(33)(احزاب)(يعني خداوند اراده كرده تا از اهل بيت رجس را ببرد و آنها را پاك كند چه پاك كردني) يعني مجبورند پاك باشند

(إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).
تعبير به" انما" كه معمولا براى حصر است، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر ص است.
جمله" يريد" اشاره به اراده تكوينى پروردگار است، و گرنه اراده تشريعى، و به تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش، انحصارى به خاندان پيامبر ص ندارد، و همه مردم بدون استثناء به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدى پاك باشند.
ممكن است گفته شود اراده تكوينى موجب يك نوع جبر است، در پاسخ بطور خلاصه مى‏توان گفت: معصومان داراى يك نوع شايستگى اكتسابى از طريق اعمال خويشند، و يك نوع لياقت ذاتى و موهبتى از سوى پروردگار، تا بتوانند الگو و اسوه مردم بوده باشند.

به تعبير ديگر معصومان به خاطر تاييدات الهى و اعمال پاك خويش، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى‏روند درست همانگونه كه هيچ فرد عاقلى حاضر نيست، قطعه آتشى را بر دارد و به دهان خويش بگذارد با اينكه نه اجبارى در اين كار است و نه اكراهى، اين حالتى است كه از درون وجود خود انسان بر اثر آگاهيها و مبادى فطرى و طبيعى مى‏جوشد، بى آنكه جبر و اجبارى در كار باشد.

ابوتراب;146752 نوشت:
ووجدک ضالا فهدی

(وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‏).
آرى تو هرگز از نبوت و رسالت آگاه نبودى، و ما اين نور را در قلب تو افكنديم كه به وسيله آن انسانها را هدايت كنى چنان كه در جاى ديگر مى‏فرمايد:
ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا:" تو نه كتاب را مى‏دانستى و نه ايمان را (از محتواى قرآن و اسلام قبل از نزول وحى آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگانمان را بخواهيم هدايت مى‏كنيم" (شورى- 52).
روشن است كه پيامبر ص قبل از رسيدن به مقام نبوت و رسالت فاقد اين فيض الهى بود، خداوند دست او را گرفت و هدايت فرمود، و به اين مقام نشاند، چنان كه در آيه 3 سوره يوسف مى‏خوانيم: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ:
" ما بهترين داستانها را براى تو از طريق وحى اين قرآن بازگو كرديم، هر چند پيش از آن از غافلان بودى".
مسلما اگر هدايت الهى و امدادهاى غيبى دست پيامبر ص را نمى‏گرفت.
او هرگز به سر منزل مقصود راه نمى‏يافت.
بنا بر اين منظور از" ضلالت" در اينجا نفى ايمان و توحيد و پاكى و تقوى نيست، بلكه به قرينه آياتى كه در بالا به آن اشاره شد نفى آگاهى از اسرار نبوت، و قوانين اسلام، و عدم آشنايى با اين حقايق بود، همانگونه كه بسيارى از مفسران گفته‏اند، ولى بعد از بعثت به كمك پروردگار بر همه اين امور واقف شد و هدايت يافت (دقت كنيد).
در آيه 282 سوره بقره به هنگام ذكر فلسفه تعدد گواهان در مساله نوشتن سند وامها، مى‏فرمايد: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏:" اين به خاطر آن است كه اگر يكى از آن دو گمراه شود و فراموش كند ديگرى به او ياد آورى نمايد".
در اين آيه" ضلالت" فقط به معنى فراموشى آمده است به قرينه جمله" فتذكر".
در اينجا تفسيرهاى متعدد ديگرى نيز براى آيه ذكر شده، از جمله اينكه:
منظور آن است كه تو بى نام و نشان بودى و خداوند آن قدر به تو از مواهب بى نظير عطا كرد كه همه جا شناخته شدى.
يا اينكه: تو چند بار در دوران طفوليتت گم شدى (يك بار در دره‏هاى مكه، آن گاه كه در حمايت عبد المطلب بودى، بار ديگر زمانى كه مادر رضاعيت" حليمه سعديه" بعد از پايان دوران شير خوارى تو را به سوى مكه مى‏آورد تا به عبد المطلب دهد، در راه گم شدى، و مرتبه سوم در آن هنگام كه با عمويت" ابو طالب" در قافله‏اى كه به سوى شام مى‏رفت در يك شب تاريك و ظلمانى راه را گم كردى) و خداوند در تمام اين موارد تو را هدايت كرد و به آغوش پر مهر جد يا عمويت رسانيد.

قابل توجه اينكه" ضال" از نظر لغت به دو معنى آمده:" گمشده" و" گمراه" مثلا گفته مى‏شود: الحكمة ضالة المؤمن:" دانش گمشده انسان با ايمان است".و به همين مناسبت به معنى مخفى و غائب نيز آمده، و لذا در آيه 10 سجده مى‏خوانيم: منكران معاد مى‏گفتند: أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ:" هنگامى كه در زمين پنهان و غائب شديم در خلقت نوينى قرار خواهيم گرفت"؟.

اگر" ضال" در آيه مورد بحث به معنى" گمشده" باشد مشكلى پيش نمى‏آيد، و اگر به معنى" گمراه" باشد منظور نداشتن دسترسى به راه نبوت و رسالت قبل از بعثت است، و يا به تعبير ديگر پيامبر در ذات خود چيزى نداشت، هر چه داشت از سوى خدا بود، بنا بر اين در هر دو صورت مشكلى پيش نمى‏آيد.(تفسير نمونه، ج‏27، ص: 105)

موضوع قفل شده است