وحى و استدلال ‏پذیرى

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
وحى و استدلال ‏پذیرى

وحى و استدلال‏پذیرى

آیا نمى‏توان از وحى انتظار استدلال داشت؟ شاید طرح چنین سؤالى در محیطى كه فرهنگ اسلامى بر آن حاكم است كمى اعجاب‏برانگیز باشد; اما باید توجه داشت كه در عالم مسیحیت، به رغم ظهور برخى متفكران مستقل در قرون وسطى و عصر عقل‏گرایى جدید، همواره تفوق و برترى وحى بر عقل مورد پسند و حمایت و گاهى نیز شعار نفى عقل و بى‏نقشى آن مورد توجه و اذعان بوده است. گاهى نسبت‏به نقش وحیانى پیامبران‏علیهم‏السلام گفته مى‏شود: وحى پیامبران‏ علیهم‏السلام همان مكاشفات و تجارب پیامبرانه ایشان است كه در متون مقدس منعكس شده و فاقد هرگونه استدلال مى‏باشد. به عبارت دیگر، آنان مشاهدات و حالات شخصى خود را در قالب مفاهیم ذهنى عرضه كرده‏اند و در متن مشاهده، كه تجربه وجدانى و علم حضورى است، استدلال بى‏مورد مى‏باشد. در خارج از آن صحنه و واقعه وحیانى نیز سخنانشان عادى است، نه متنى مقدس. از اینرو، ما نباید از متون وحیانى انتظار استدلال داشته باشیم.
به هرحال، ممكن است این سؤال پیش بیاید كه ما چگونه باید سخنان وحیانى آنان را بپذیریم؟ پیامبران، كه مى‏دانستند ما مثل خودشان نیستیم، چرا براى ما استدلال نیاورده‏اند؟ پاسخ این است كه آنان در صحنه شهود پیامبرانه، پرواى دیگران را ندارند; وقتى از آن صحنه بیرون آمدند براى آنان، مساله اثبات مكاشفاتشان براى دیگران مطرح مى‏شود. لذا، این حال بیانگر حرفهاى عادى ایشان است، نه متن مكاشفه مینوى آنان.
این سؤال، كه باور ما به وحى چگونه شكل مى‏گیرد و كاركرد عقل چیست، بدین‏گونه پاسخ داده مى‏شود كه عقل كارایى خاصى ندارد.
این نظریه با سابقه ممتد خود، در فلسفه دینى قدیس آگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادى به عنوان «تقدم ایمان بر فهم‏» نمودار شد و حاصل آن چنین بود كه ایمان از راه لطف حاصل مى‏شود و فهم، پاداش ایمان است. بنابراین، تاكید چنین بود: «در پى آن مباش تا بفهمى، بلكه ایمان بیاور تا بفهمى.» بدین‏سان، وحى از عقل، ایمان مى‏طلبیده و تقریبا در تمام دوران قرون وسطى، این شعار غالب بوده است. (1) طبق این نگرش، عقل تنها خدمتگزار ایمان بود. در قرن حاضر نیز، كه تفكر دینى مبتنى بر تجربه درونى و گرایش‏هاى عرفانى، صحنه‏گردان اذهان اندیشمندان غربى شده است، ملاحظه مى‏گردد كه عقل جایگاهى ندارد و نمى‏توان از او تعیین كننده‏ترین سخن را شنید; وحى به سراغ انسان مى‏آید ولى عقل راهى به سوى خدا و دریافت پیام او ندارد و سخن خدا از طریق سخن انسان به گوش مى‏رسد. این پیشنهادى بود از سوى «كارل بارت‏» كه هم راه را بر نقد تاریخى گریزناپذیر كتاب مقدس باز مى‏گذاشت و هم شنیدن سخن خدا از طریق كتاب مقدس را مفهوم مى‏ساخت.
دیدگاه اگزیستانسیالیستى از مسیحیت مشابه همین نگرش، به شدت، مخالف عقل و عقل‏گرایى بود; بینشى كه تمام اهتمامش این بود كه عقل را به عنوان پیش‏فهم وحى طرد نماید و وحى را پاسخ سؤال‏هاى «وجودى‏» انسان مى‏دانست. (2)
به عقیده ما، این بحث‏به ظاهر دو سویه، كه یك سر آن به وظیفه یا توان پیامبران: مرتبط مى‏شود كه آیا آنان مى‏توانند براى وحى خویش استدلالى ارائه دهند یا نه و سر دیگر آن به مخاطبان آنان بازمى‏گردد كه چگونه مى‏توانند وحى را بپذیرند به‏واقع، تعبیر یا نمود دیگرى از «ارتباط عقل و وحى‏» است.
بر كسانى كه با این‏گونه مباحث آشنا هستند، پوشیده نیست كه موضوع یاد شده تاریخى طولانى داشته و از دیرباز، همواره ذهن اندیشمندان دینى را به خود معطوف داشته و از دیدگاه‏هاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است; همچون:
1- اخذ جانب وحى و نفى عقل; این دیدگاه به ترتولیان كارتاژى (150-230م) منسوب است. این سخن معروف اوست كه «ایمان مى‏آورم; چون امرى بى‏معناست.»
2- اصالت‏بخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى دیدن (اگوستین و آنسلم);
3- تفوق عقل بر وحى (ابن رشد);
4- تعاضد عقل و وحى (آكوئیناس و دیگران) كه خود تفسیرهاى گوناگونى دارد. (3)
قصد ما حل این مساله بسیار مهم و دیرپاى نیست; زیرا آن خود مى‏تواندموضوع رساله مستقلى‏باشد واین مختصر رامجال پرداختن بدان نمى‏باشد. اما آنچه درخور ذكر است اینكه بر حسب این نظریه، چگونه مى‏توان اثبات كرد كه خداوند در امور انسان مداخله تشریعى كرده است؟ چگونه اثبات مى‏گردد كه در میان انسان‏ها، افرادى با چنان ظرفیتى وجود دارند كه مى‏توانند پیام‏رسان خدا باشند؟ همچنین اینكه اگر آنچه در متون مقدس وجود دارد سخن خداست چگونه قابل اثبات مى‏باشد؟ اگر عقل معیاراثبات‏این امورنباشد چه معیاردیگرى وجودخواهدداشت؟
به گمان ما، ارائه این دیدگاه در مسیحیت و گسترش آن به دو دلیل است:
یكى، حل مشكل متون مقدس كه هر روز با تحقیقات تازه، اصالتش مخدوش‏تر مى‏شود و محتواى نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمى‏نماید. از این‏رو، ناگزیر به سراغ برچسب تازه‏اى مى‏گشته‏اند تا كسى از این اسطوره‏ها و دست‏نوشته‏هاى معمولى تقاضاى استدلال و سازگارى با عقل را نداشته باشد.
دوم، مشكل بزرگ دیگرى است كه مسیحیت‏با آن درگیر است; فرقى میان كشف و الهام عارفان و وحى پیامبران‏علیهم‏السلام نمى‏نهد و هر دو را در یك قلمرو مى‏بیند. بدین لحاظ، به این نتیجه مى‏رسد كه انتظار استدلال از مكاشفه پیامبرانه بى‏مورد است و مخاطبان هرگز نباید چنین توقعى داشته باشند. لذا، به مردم تلقین مى‏كنند كه ایمان وحیانى امرى است كه باید آن را یافت. آنگاه محصول آن ایمان، فهم انسان خواهد بود. مفهوم این سخن پذیرش چشم‏بسته بنیان اعتقادى است; چون براى پذیرش ایمان، معیار همگانى، منطقى و عقل‏پذیر وجود ندارد. آیا حقیقت همین است و خداى سبحان مردم را به سوى جهل و نابخردى سوق مى‏دهد و پیامبران: از مردم مى‏خواستند كه از آنان طلب استدلال نكنند و هرچه آنان ادعا كردند، بپذیرند؟! یا آنكه آنان انسان‏هاى خردمند و بامنطقى بودند كه هدف اصلى‏شان بیدارى اندیشه و فكر انسان‏ها بود و از مردم مى‏خواستند كه نسنجیده سنت‏هاى غلط و نامعقول نیاكان خویش را دنبال نكنند و باورها و اعتقادات خود را بر پایه علم و عقل قطعى استوار سازند؟
«كذلك ما ارسلنا من قبلك فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم علیه آباءكم...» (زخرف:23 - 24); همچنین پیش از تو، در هیچ شهرى، بیم دهنده‏اى نفرستادیم، مگر آنكه توانگران و كامرانان آن دیار گفتند كه ماپدران خود رابرآیینى یافته‏ایم واز آنان پیروى‏مى‏كنیم. (آن پیامبر) گفت: آیا هر چند شما را رهنمون‏تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافته‏اید، بیاورم (باز هم بر پیروى از آنها باقى مى‏مانید؟)
قرآن در گزارش داستان رسالت پیامبران:، روایت مى‏كند كه آنان همیشه مخالفان خود را مخاطب ساخته و دعوت خود را همراه با بینه و نشانه‏اى خردپذیر معرفى مى‏كردند و از آنان نیز مى‏خواستند كه اگر براى عقیده و فكر خود، دلیل و نشانى دارند، عرضه كنند: «قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقین‏» (نمل: 64); بگو حجت و دلیل خود را بیاورید اگر راستگویید.
سراسر قرآن دعوت به تفكر، تعقل، تدبر و تحصیل یقین و علم است; گاهى معارف والاى وحى به صورت براهین عقلى در مقام احتجاج با دین‏گریزان مطرح مى‏شود و گاهى دلایل متكى بر ظن و گمان و جهل مادى‏گرایان به استناد براهین قطعى و استوار، فرو مى‏ریزد و درد اساسى مردم جهل و نادانى شمرده مى‏شود: «سیقول الذین اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لاآباؤنا و لا حرمنا من شى‏ء كذلك كذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان‏تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهداكم اجمعین‏» (انعام:148-149); كسانى كه شرك آوردند خواهند گفت: اگر خدا مى‏خواست نه ما شرك مى‏آوردیم و نه پدرانمان و چیزى را حرام نمى‏كردیم. همین‏گونه كسانى كه پیش از آنان بودند (پیامبران را) تكذیب كردند تا سرانجام، كیفر سخت ما را چشیدند. بگو: آیا نزد شما دانشى هست تا آن را براى ما آشكار كنید؟ پیروى نمى‏كنید مگر پندار را و جز به گزاف و تخمین سخن نمى‏گویید. بگو: حجت و برهان رسا از آن خداست. پس اگر مى‏خواست همه شما را هدایت مى‏كرد.
قرآن پذیرش و نفى هر فكرى را بر اساس یقین، مقبول مى‏شمارد و اصرار قرآن آن است كه انسان از دام تقلید برهد و پژوهشگرانه اعتقاد و عمل خویش را متكى بر یقین بنا سازد. امام صادق(ع) مى‏فرماید: «خداوند براساس دو آیه از قرآن شریفش، مردم را موظف كرده است تا وقتى حق بودن چیزى را نمى‏دانند، نپذیرند و نگویند، همچنین چیزى را ناآگاهانه نفى نكنند: «الم یؤخذ علیهم میثاق الكتاب ان لایقولوا على الله الا الحق‏»(اعراف:169); آیا در كتاب الهى، از ایشان پیمان گرفته نشد كه جز سخن حق به خدا نسبت ندهند؟ "بل كذبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله" (یونس: 39); بلكه چیزى را كه بدان علم نداشتند و باطن آن را درك نكردند، تكذیب نمودند.» (4)
از نظرقرآن‏كریم،آیات ونشانه‏هاى الهى،خواه‏تكوینى و خواه تدوینى، هنگامى ثمربخش خواهد بود كه انسان در صدد فهم عمیق و ژرف آنهاباشد. لذا، قابلیت‏بشرى براى این فهم به وسیله‏ابزارى به‏عنوان «لب‏» و«قلب‏» دروجودانسان‏معرفى‏مى‏گردد.
بدین‏سان، معلوم مى‏گردد همان‏گونه كه اثبات ضرورى وحى و دخالت تشریعى خداوند در سرنوشت انسان كار عقل است، تشخیص حقانیت وحى و اعتبار ره‏آورد آن نیز بر عهده برهان عقلى و علم قطعى مى‏باشد: «یرى الذین اوتوا العلم الذی انزل الیك من ربك هو الحق و یهدی الى صراط العزیز الحمید» (سبا:6); آنان كه پبدیشان دانش داده شده است مى‏دانند كه آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده راست و درست است و به راه آن بى‏همتاى ستوده راه مى‏نماید.
از سوى دیگر، پیامبران الهى‏علیهم‏السلام نیز در متن وحى خویش، دلایل روشنى بر اثبات دعوى خود ارائه مى‏نمایند. پس این سخن، كه پیامبران در هنگام مكاشفه، پرواى دیگران نداشتند و پس از آن نیز سخنشان متن مقدس نبود، بنا بر ترسیمى كه قرآن از وحى دارد، سخن باطلى است. قرآن در متن وحیانى خود، در یك فراخوان عمومى و جهانى، همه اندیشه‏ها را به تفكر فرامى‏خواند كه اگر در حقانیت و الهى بودن این سخن و كتاب تردید دارند همه توان و نیروى خویش را به كار گیرند و با هم همكارى نمایند تا مانند آن را پدید آورند:
«ام یقولون تقوله بل لایؤمنون فلیاتوا بحدیث مثله ان كانوا صادقین‏» (طور:33 - 34); یا مى‏گویند: (پیامبر) آن را از خود بافته است. (نه،) بلكه باور ندارند. پس اگر راست مى‏گویند (كه قرآن وحى خدا نیست) گفتارى مانند آن بیاورند.
«ام یقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله فان لم‏یستجیبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون‏» (هود:13); یا مى‏گویند: این قرآن را دروغ بسته است. بگو: اگر راست مى‏گویید ده سوره ساخته شده مانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر كه را مى‏توانید به همكارى فراخوانید. پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانید كه آنچه نازل شده به علم خداست و معبودى جزاو نیست، پس آیا شما گردن مى‏نهید؟
«و ان كنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرین‏» (بقره:23 - 24); و اگر درباره كتابى كه بر بنده خود فرستاده‏ایم شك دارید یك سوره همانند آن بیاورید و تمام گواهان خود را، به غیر از خداوند، فراخوانید، اگر راست مى‏گویید. پس اگر نكردید، كه هرگز نمى‏توانید انجام دهید، از آتشى كه سوخت آن مردمان و سنگ‏ها هستند و براى كافران آماده شده است، بپرهیزید.
همان‏گونه كه ملاحظه مى‏شود، این دعوت و فراخوان همگانى مكرر و به شیوه‏اى بسیار استوار، از دشوار به آسان، عرضه شده است: آوردن همانند تمام قرآن، سپس ده سوره و بالاخره اگر نتوانستند دست كم، یك سوره همانند سوره كوثر كه یك سطر بیشتر نیست; یعنى معادل یك هفت هزارم قرآن.
گفت اگر آسان نماید این به تو این چنین آسان یكى سوره بگو
به‏راستى، اگر این سخن استدلال عقلى نیست پس چیست؟ «افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا» (نسا: 82); آیا درباره قرآن نمى‏اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود حتما در آن ناسازگارى بسیار مى‏یافتند.
مخاطب این سخن تمام اندیشه‏هاى زنده است. اگر یك فراخوان عمومى براى تمام انسان‏ها شمرده نمى‏شود، كه هم بیانگر شیوه رسالت انبیارحمه الله است كه سخنشان بر مبناى عقل مى‏باشد و هم معیارى براى مردم، كه سخنان انبیاعلیهم‏السلام را با معیار عقل برهانى بشناسند و بپذیرند، پس چیست؟
آیا حاصل‏این سخن آن نیست كه عقل قطعى با وحى قطعى، هر دو، از یك آبشخور بهره‏مند مى‏گردند و هرگز یكدیگر را نفى نمى‏كنند؟ اگر وحى راستین الهى به عقل برهانى عرضه گردد آن را مى‏پذیرد، همان‏گونه كه چنین وحیى ره‏آورد خود را در قالب دلایل‏عقلانى‏وخردپذیرعرضه‏مى‏كندوآن‏راارجمندمى‏شمارد. (5)
از امام كاظم(ع) نقل شده است كه «ان لله على الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة; فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء والائمة و اما الباطنة فالعقول‏»; خداى را بر مردم دو حجت است; حجت آشكار و حجت پنهان. حجت آشكار رسولان و پیغمبران و امامان و حجت پنهان عقل مردم است. (6)
در آغاز این روایت، امام هفتم‏7 با استناد به آیه قرآن، چنین مى‏فرماید: «یا هشام، ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فی كتابه فقال: "فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئك الذین هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب"»; اى هشام، خداوند متعال در كتاب خود، خردمندان را مژده داده و فرموده است: «پس بندگان مرا بشارت ده; همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نیكوترین آن پیروى مى‏كنند. آنان كسانى هستند كه خدا هدایتشان كرده و آنان خردمندانند. (7)
آرى، اگر دینى خود را مستند به وحى دانست و در عین حال، از مواجهه با فكر برهانى گریزان بود وحیانى بودن آن مورد تردید قرار مى‏گیرد و طرح این ادعا، كه وحى مبتنى بر استدلال نیست و عقل كاركردى در پیمودن راه الهى و ناخت‏حقایق و تشخیص وحى حقیقى ندارد، از ضعف ادیانى سرچشمه گرفته است كه به دست‏بشر دست‏خوش انحراف گشته و قدرت دفاع عقلانى از خویش را ندارند.
محمدباقر سعیدى‏روشن
فصلنامه معرفت شماره 26
پى‏نوشت‏ها
1- ر. ك. به: عقل و وحى در قرون وسطى، فصل اول.
2- ویلیام هوردرن، راهنماى الهیات پروتستان، ترجمه میكائلیان، ص‏67-160 / ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، فصل پنجم / محمد على فروغى، سیر حكمت در اروپا، فصل پنجم و ششم
3- اتیل ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوكى و روح فلسفه در قرون وسطى، ترجمه داودى / آ. ج. آربرى، عقل و وحى در اسلام، ترجمه حسن جوادى / عبدالحسین زرین كوب، در قلمرو وجدان، ص 255 / عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى، ص‏237/مرتضى‏مطهرى،انسان و ایمان و اسلام و مقتضیات زمان، ص‏362
4- یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، كتاب فضل علم، ص‏53
5- سید محمد حسین طباطبائى، تفسیرالمیزان، ج 14، ص 382 و وحى و رهبرى، ص 281
6و7- یعقوب كلینى، همان، ج 1، كتاب عقل و جهل، ص‏19