واروژ جانباز شیمیایی ایران از تبار مسیحیت.
تبهای اولیه
واروژ جانباز شیمیایی ایران از تبار مسیحیت
در اوایل جنگ تحمیلی در میان جمعیت 39 میلیونی ایران بیش از یك صد هزار مسیحی زندگی میكردند كه بیشترین آنها را ارامنه تشكیل میدادند.
ارامنه و سایر اقلیتهای مذهبی بر اساس قانون اساسی ایران از تمامی حق و حقوق دولتی به طور مساوی با سایر شهروندان مسلمان ایرانی برخوردارند و اسامی بیش از 300 ایثارگر مسیحی نشان از این همدلی و همبستگی دارد.
"واروژ " جانباز شیمیایی فراموش شده
در خیابان جانبازان غربی نزدیك چهار راه گلبرگ تهران خانهای قدیمی با دیوارهای سیمانی سالهاست جوانی یك سرباز مسیحی ایرانی را در خود محصور كرده است. اتاقهای كوچك و تاریك خانه 50 متری "واروژ " را پیر كردهاند. او دیگر جوان نیست، محاسنش سفید شده و هنوز خواب آن روزهای تلخ خطوط عملیات در منطقه میمك را میبیند.
نمیتوانی با واروژ خدابخشیان به درستی گفتوگو كنید، پزشكان میگویند او شیزوفرنی گرفته است كه علت اصلی آن استشمام گاز خردل و گاز اعصاب و قرارداشتن در معرض بمبارانهای خطوط مقدم جنگ است.
"واروژ " قربانی سلاحهای شیمیایی است، تنهاست و با خودش زندگی میكند حتی برادران و خواهرانش "سروژ، روبیك، لوسیت، رافیك، آناهیت و ورژ هم نمیتوانند برای او كاری انجام دهند.
شاید پس از داغ مادر در سال 85، داغ برادرش "ورژ " كه هنوز خرمای روز چهلمش روی میز نهارخوری قرار داشت تیر خلاص را بر مغز خردلی سرباز ایرانی شلیك كرده است. سوالاتمان بیپاسخ بود و او برای پاسخ به هر سوال ساعتها به چشمان من خیره میشد و در آخر میگفت: برادرم را خیلی دوست داشتم.
جوان 18 سالهای كه 2 سال خدمت سربازیاش را در نیروی زمین ارتش برای دفاع از كشورش به پایان رساند امروز 40 ساله شده ولی هیچكس برایش شمع تولد روشن نمیكند.
واروژ پس از مدتی فكر كردن و تمركز بالاخره توانست گوشهای از دوران دفاع مقدسی كه دیده بود را برایمان بازگو كند.
"واروژ " : دوران جنگ برایم كابوس است
توانا نوشت:"واروژ " میگوید: 21 دیماه 1365بود كه به خدمت فراخوانده شدم، دوره آموزشی را با سلاحهای سبك و سنگین در لشگر 84 خرم آباد پشت سر گذاشتم و به مناطق عملیاتی غرب كشور اعزام شدیم.
نگهبانیهای شبانه، احتمال تكهای دشمن، ترس از مرگ، تاریكی شب در دل كوهستان از یك سو و مسیحی بودن من از سوی دیگر بزرگترین مشكلاتم را در دوران جنگ رقم می زد، هر چند كه من و خانوادهام سالها در ایران زندگی میكردیم ولی هنوز عدهای بودند كه بر خلاف دستورات دینی اسلام فكر میكردند كه غذا خوردن یا دست دادن با من عذر شرعی دارد.
"واروژ " : عامل اعصاب علت اصلی جانبازی من است
"واروژ " میگوید: اواخر جنگ بود، درست یادم نیست ولی سال 67 در اوج سرمای زمستان به همراه 40 نفر از گردان 749 مأموریت داشتیم تا دشت میمك را به سمت عقب ترك كنیم.
نزدیك غروب آفتاب بود كه هواپیماهای دشمن از بالای سر ما گذشتند و بعد از چند دقیقه دوباره برگشتند و چند راكد به سمت ما شلیك كردند، خیلی متعجب شدیم زیرا اثابت راكدها انفجار یا تركشی همراه نداشت و تنها دود سفید رنگی تمام فضای منطقه را فرا گرفت.
بچههای گروه كه اصلأ فكر حمله شیمیایی را نكرده بودند هیچكدام ماسك شیمیایی همراه نداشتند ولی نكته مبهم برای ما این بود كه این گاز نه بویی داشت و نه احساس خارش یا سوزش چشم میكردیم، وقتی به مقصد رسیدیم ما را داخل حمام كردند و لباسهایمان را هم تعویض كردیم.
"واروژ " : سكوتم 10 درصد جانبازی به همراه داشت
"واروژ " میگوید: چند ماهی از اتمام خدمتم نمیگذشت كه سر دردهای شدید و عدم كنترل اعصاب امانم را بریده بود و هر روز از این بیمارستان به آن بیمارستان میرفتم.
مادرم كه خدا رحمتش كند تمام بار بیماریام را به دوش میكشید و وقتی كه فهمیدیم این همه مشكلات به دلیل عامل گاز شیمیایی اعصاب است پاتق هر روزمان نشستن روی صندلیهای راهروی بنیاد شهید بود.
"واروژ " اظهار میدارد: مادرم آنقدر تلاش كرد و دوید تا آخر مرد، مرگی كه برای من از دهها سال جانبازی و جنگ سختتر بود، خجالتی و كم حرف بودن من موجب شد تا نتوانم از حق و حقوقم در كمیسیون بنیاد شهید دفاع كنم، وقتی كه مسئول كمیسیون گفت حالت چطور است من گفتم خوب هستم و این جواب با 10 درصد جانبازی در پرونده همراه شد.
"واروژ " میگوید: حالا من جانباز 10 درصد شیمیایی هستم، بیكار، مجرد، بدون خانه و زندگی همراه با پدر 87 سالهام كه یك چشمش نابیناست زندگی میكنم، خانه از برادرم است كه خدا خیرش دهد ولی بیماری شیزوفرنی كه علت اصلیاش اختلالات عصبی ناشی از گازهای شیمیایی است.
كلیسا 30 هزار تومان مستمری میدهد
واروژ كه برادرش "رافیك " هم جانباز 30 درصد است هر هفته به كلیسا میرود و وقتی از او پرسیدم از كجا امرار معاش میكنی سرش را پایین انداخت و گفت: 30 هزار تومان كلیسا میدهد و برادرم هم كمك میكند.
گفتم چرا كار نمی كنی؟ گفت: نمیتوانم چیزی یاد بگیرم زیاد هم دقت كنم سردرد میگیرم و تعادل اعصاب ندارم.
گفتم: اگر رئیس بنیاد شهید بودی یا نماینده مجلس و یا رئیس جمهور چه كار می كردی؟ سكوت كرد و گفت: برادرم را خیلی دوست داشتم.
گفتم: فیلم و تلویزیون هم نگاه میكنی؟ گفت: 30 سال قبل سینما رفتم و بیشتر ماهواره شبكه مذهبی محبت (ارامنه) را میبینم.
گفتم: اگر ازواج میكردی و صاحب فرزند میشدی نام فرزندانت را چه میگذاشتی؟ گفت: نام فرزندان برادرم (كوین و كارین)
گفتم: چرا هدفت در زندگی چیست و آیا آرزویی داری؟ گفت: .... فقط سكوت كرد و هیچ نگفت
گفتم چرا اینقدر برادرت "وارژ " را دوست داشتی؟ گفت: چون مرا سر كار میبرد، با من مهربان بود، با هم میخندیدیم، با هم گریه میكردیم و همیشه در كنارم بود.
"واروژ " وقتی كه به آشپزخانه رفت تا برایم قوه درست كند ساعتها در آشپزخانه ماند نمیدانم به چه چیز فكر میكرد ولی انگار او آنقدر درد و دل و حرف دارد كه نمیداند باید از كجا عقده گشایی كند.
واروژ خدابخشیان همانند هزاران جانباز شیمیایی كه با درصد پایین در مشكلات زندگی غوطه ورند از آلودگی هوا و صدای تهران گلایه میكند كه ای كاش در منطقهای آرام و خوش آب و هوا در كنار خانوادهام زندگی می كردم.
سالهاست دیگر كسی سراغ جانباز مسیحی را نمیگیرد حتی به نامهای كه برای نهاد ریاست جمهوری ارسال شده بود پاسخی داده نشده است، نمایندگان اقلیت هم كاری از دستشان برنیامد و او همچنان در تنهایی از بیماری اعصاب و روان رنج میبرد و شبها از كابوس جنگ و حملات شیمیایی و بمبارانهای خط مقدم نمیتواند بخوابد.
"واروژ " یاد مسیح اعصابم را آرام میكند. واروژ همیشه بیدار است ولی مسئولان همچنان خوابند.