هم خانه بودن با خواهر شوهر

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
هم خانه بودن با خواهر شوهر

سلام.خسته نباشید.بدون مقدمه عرض میکنم.من و شوهرم ساکن تهرانیم و خانواده هامون شهرستانن...خواهر شوهری دارم که بعد از اتمام دانشگاهش ب تهران اومد و پیگیر کار شد چون دوست نداشت تو خونه بشینه...تک دختره و پدرشون به رحمت خدا رفتن.شوهر من داداش بزرگشونه و البته پدرشون تازگی ها فوت کردن...
از زمانیکه به تهران اومدن یک سالی میگذره که اومدن و با ما هم خونه شدن.خونه ی ما بزرگه و ایشونم خیلی دختر خوبیه...هم سن هستیم.اما قطعا تجربه زندگی متاهلی نداره که فکر میکنه اینجا موندنش کار اشتباهی نیست...ایشون خیلی برای من عزیز هستن.از خواهرای خودمم بهترن...خیلی بهتر.و حتی کمک حال من هستن...با من همدل هستن...اما چیزی که هست اینه که من با تمام خوبیای ایشون دوست دارم که مستقل باشیم.گرچه ایشون توی زندگی ما دخالتی نمیکنن و بیشتر انگار خواهر منه تا شوهرم.اما من از حضور ایشون تو خونه مون خوشحال نیستم.از صبح هم میره سر کار و ساعت 7 شب تو تایمی که شوهرم برمیگرده ایشونم همون حوالی بر میگردن.اما من دوست دارم ایشون به فکر خونه گرفتن باشن...
چند تا دوست داره که شرایطشون مثل ایشونه،اما اونا با هم خونه اجاره کردن.ولی ایشون میگه که دوست نداره با اونا خونه بگیره یا دوست نداره بره خوابگاه و ...
البته من هیچوقت درین مورد با ایشون صحبت نکردم ولی ایشون این حرفا رو میزنه...ولی به روی خودش نمیاره که بگه تا کی قراره با ما زندگی کنه....
راستش تا وقتی هم که مجرده تهران می مونه.چند باری گفته که کاش مامانم میومد تهران خونه بگیریم ،اما مادرش هم ب دلایلی نمی تونه بیاد تهران خونه بگیره.
حالا سوال من اینه که من چیکار کنم.شوهرم گفت بعد عید بهش میگم که به فکر خونه باشه.گفت میگم درسته که برای ما مزاحمتی نداری اما نفس کارت درست نیست.چون خودش به مامانش گفته بود اگه من باشم این شرایط رو قبول نمی کنم که خواهر شوهرم با من هم خونه بشه.ولی گفته بود چون زن داداش یعنی من مثل خواهر نداشته اش میمونم،و با من صمیمیه و از رفتار من راضیه و مزاحمتی هم برای ما نداره اینجا میمونه....اما راستش من و حتی شوهرم خیلی ازین شرایط راضی نیستیم.خونمون هم بزرگه.مشکل جا و مکان نداریم.تنها مشکل من اینه که انگار نمی خواد فکر کنه که درست نیست تو این دوره زمونه با زن و مرد متاهل هم خونه بشی...
می خواستم از نظر شما درین مورد مطلع بشم و بگید من چه کار میتونم انجام بدم... چه جوری بهش بفمونیم که کارش اشتباهه....وقتی دوست صمیمی اش بهش گفته بود کارت اشتباهه ناراحت شده بود و البته فکر میکنه چون مزاحمتی برای ما نداره پس کارش اشتباه نیست.راستش اوایل نمیزاشتم کار کنه اما وقتی دیدم موندگاره یه مطلبی خوندم که هر کی بیشتر از سه روز تو خونه یه نفر باشه دیگه مهمون نیست و باید تو خرج و کار و...با صاحب خونه شریک باشه.الان دیگه از اون نظر سخت نمیگیرم.و عرض کردم مشکل من فقط اینه که ایشون بعد یک سال به فکر رفتن نیست و تازه اصلا قبول نمی کنه که بودنش اینجا به هزار و یک دلیل که نمی شه براش توضیح داد غلطه...دوست داشتم خودش یه روز میومد و میگفت من این مدت هم مزاحمتون شدم اما دیگه با اجازه تون میخوام با دوستان باشم تا کدورتی پیش نیاد.اما ایشون حالا حالاها موندگارن.لطفا راهنمایی کنید...مرسی.و اگه امکانش هست این مطلب رو نشر نکنید و فقط جواب رو به ایمیل بنده ارسال کنید.متشکرم...

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد نشاط

با سلام و احترام
تصوراینکه ایشان پیش شماست و کار اشتباهی است، تصور درستی نیست؛ و اگر بتوانید تحمل کنید کار مثبتی است و حتما رضایت بخش خداست، هر گونه تذکر دادن و اظهار ناراحتی عواقب خوشی ندارد؛ ایشان پدر ندارند و برادر خود را به عنوان یک پدر و مایه امنیت خود می پندارند، وقتی اذیتی ندارد و هم دل شماست، دلتان را آرام کنید و کاری نکنید که دل ایشان بشکند و یا همسرتان به خاطر احساس خاص شما او را مجاب کند که ماندنش اشتباه بوده و باید برود. طبیعی است که ایشان بزودی ازدواج کرده و ازپیش شما خواهد رفت ومستقل خواهد شد؛ کاری نکنید که خاطره تلخ ایجاد شود و دل خواهر و برادری از هم کینه ای شود، چنین کاری گناه است، شما تابحال صبر کرده اید مختصری صبر کنید بزودی خودش حل خواهد شد. شما خودتان به جای او بگذارید که به خانه برادرتان پناه برده اید و آنها با شما چنین برخوردی بکنند، آیا واقعا ناراحت نمی شوید؟!

با سلام

خواهرم آخه چرا میخواید ایشون رو از خودتون جدا کنید

هم خونه شدن با دوستاش فکر نمیکنم عواقب خوبی

داشته باشه
هزار ویه اتفاق ناخوشایند ممکنه واسش بیفته!

گناه داره بخدا!

efm;912646 نوشت:
سلام.خسته نباشید.بدون مقدمه عرض میکنم.من و شوهرم ساکن تهرانیم و خانواده هامون شهرستانن...خواهر شوهری دارم که بعد از اتمام دانشگاهش ب تهران اومد و پیگیر کار شد چون دوست نداشت تو خونه بشینه...تک دختره و پدرشون به رحمت خدا رفتن.شوهر من داداش بزرگشونه و البته پدرشون تازگی ها فوت کردن...
از زمانیکه به تهران اومدن یک سالی میگذره که اومدن و با ما هم خونه شدن.خونه ی ما بزرگه و ایشونم خیلی دختر خوبیه...هم سن هستیم.اما قطعا تجربه زندگی متاهلی نداره که فکر میکنه اینجا موندنش کار اشتباهی نیست...ایشون خیلی برای من عزیز هستن.از خواهرای خودمم بهترن...خیلی بهتر.و حتی کمک حال من هستن...با من همدل هستن...اما چیزی که هست اینه که من با تمام خوبیای ایشون دوست دارم که مستقل باشیم.گرچه ایشون توی زندگی ما دخالتی نمیکنن و بیشتر انگار خواهر منه تا شوهرم.اما من از حضور ایشون تو خونه مون خوشحال نیستم.از صبح هم میره سر کار و ساعت 7 شب تو تایمی که شوهرم برمیگرده ایشونم همون حوالی بر میگردن.اما من دوست دارم ایشون به فکر خونه گرفتن باشن...
چند تا دوست داره که شرایطشون مثل ایشونه،اما اونا با هم خونه اجاره کردن.ولی ایشون میگه که دوست نداره با اونا خونه بگیره یا دوست نداره بره خوابگاه و ...
البته من هیچوقت درین مورد با ایشون صحبت نکردم ولی ایشون این حرفا رو میزنه...ولی به روی خودش نمیاره که بگه تا کی قراره با ما زندگی کنه....
راستش تا وقتی هم که مجرده تهران می مونه.چند باری گفته که کاش مامانم میومد تهران خونه بگیریم ،اما مادرش هم ب دلایلی نمی تونه بیاد تهران خونه بگیره.
حالا سوال من اینه که من چیکار کنم.شوهرم گفت بعد عید بهش میگم که به فکر خونه باشه.گفت میگم درسته که برای ما مزاحمتی نداری اما نفس کارت درست نیست.چون خودش به مامانش گفته بود اگه من باشم این شرایط رو قبول نمی کنم که خواهر شوهرم با من هم خونه بشه.ولی گفته بود چون زن داداش یعنی من مثل خواهر نداشته اش میمونم،و با من صمیمیه و از رفتار من راضیه و مزاحمتی هم برای ما نداره اینجا میمونه....اما راستش من و حتی شوهرم خیلی ازین شرایط راضی نیستیم.خونمون هم بزرگه.مشکل جا و مکان نداریم.تنها مشکل من اینه که انگار نمی خواد فکر کنه که درست نیست تو این دوره زمونه با زن و مرد متاهل هم خونه بشی...
می خواستم از نظر شما درین مورد مطلع بشم و بگید من چه کار میتونم انجام بدم... چه جوری بهش بفمونیم که کارش اشتباهه....وقتی دوست صمیمی اش بهش گفته بود کارت اشتباهه ناراحت شده بود و البته فکر میکنه چون مزاحمتی برای ما نداره پس کارش اشتباه نیست.راستش اوایل نمیزاشتم کار کنه اما وقتی دیدم موندگاره یه مطلبی خوندم که هر کی بیشتر از سه روز تو خونه یه نفر باشه دیگه مهمون نیست و باید تو خرج و کار و...با صاحب خونه شریک باشه.الان دیگه از اون نظر سخت نمیگیرم.و عرض کردم مشکل من فقط اینه که ایشون بعد یک سال به فکر رفتن نیست و تازه اصلا قبول نمی کنه که بودنش اینجا به هزار و یک دلیل که نمی شه براش توضیح داد غلطه...دوست داشتم خودش یه روز میومد و میگفت من این مدت هم مزاحمتون شدم اما دیگه با اجازه تون میخوام با دوستان باشم تا کدورتی پیش نیاد.اما ایشون حالا حالاها موندگارن.لطفا راهنمایی کنید...مرسی.و اگه امکانش هست این مطلب رو نشر نکنید و فقط جواب رو به ایمیل بنده ارسال کنید.متشکرم...

سلام

مطلب شما را خواندم !
بنا ب گفته شما خانمی است . که دخالتی در کار و زندگی تون نداره
صبح بنده خدا میرود . شب بر می گردد !
یک دختر جوان آن هم در تهران چگونه می تواند ب تنهایی زندگی کند
انصافا سئوال می پرسم . امیدوارم با رجوع ب و جدان خودت پاسخش را بدی
اگر ایشان خواهر خودتان هم بود . در چنین موقعیتی چنیت تصوری هم ب ذهن خودتان راه میدانید !
بعدش
برای چنین برادری متاسفم که خواهر را که آزاری ندارد
می خواهد بگوید که بعد از ایام عید فکر خانه ای برای خودش باشد !
مطلبی دیگری را خدمت شما بزرگوار عرض کنم
برادری که با خواهر خودش اینگونه بر خورد کند
شکی نکنید
روزی هم حق شما را بشکلی شکننده ادا می کند !
یادمان نرود خدایی هم همین نزدیک ها است !

ولی از طرفی فکر کنید کسی از نزدیکان شما در زندگی زناشویی شما هم خونه شماست...
خوب قبول دارید که دوست دارید در خونه خودتون، به راحتی و فراغ خاطر با همسرتون راحت باشید.
درسته که ایشون فرمودند مزاحمتی نداره و خونه بزرگی دارن ، ولی مثلا اگه خواهر شوهر ایشون تو طبقه دیگر زندگی می رکرد یا در همسایگی زندگی می کرد مشکلی نداشت ولی اینکه یکی دقیقا خونه شما زندگی کنه آیا برای خود شما بزرگواران مشکل زا نیست... فقط خواهشا خودتونو در این شرایط قرار بدید...

[="Arial"]

efm;912646 نوشت:
من چیکار کنم.

[=arial]
سلام
ببین خواهرم
من خودم متاهلم و خوب میفهمم حضور یه نفر سوم توی خونه حتی از نوع بی آزارش چه مشکلات و معذوراتی داره
اینکه خواهرشوهرتون دقیقا همزمان با همسرتون به خونه برمیگردن موضوع رو بدتر میکنه

ولی خب از طرفی خودتونم میدونید که اوضاع جامعه واقعا خوب نیست
اونم شهری مثل تهران برای یه دختر جوون
واقعا احتمال هر اتفاقی هست

به نظرم شما به حضور خواهرشوهرتون به عنوان یه فرصت نگاه کنید
فرض کنید ایشون دخترتونه
مطمئنا زمانی که فرزندتون بزرگتر بشه لزوما باید خیلی موارد رو پیشش رعایت کنید
از الان تمرین کنید برای کنترل خیلی چیزها

قبول دارم که الان جوان هستید و دوست دارید جوانی کنید
و هرکسی حاضر به قبول حضور خواهرشوهر تو خونش نیست
مطمئنا کارتون بی اجر نمیمونه
ولی خب خواهرشوهرتون الان تو سن ازدواج هستن و موقعیت تحصیلی و شغلی خوبی هم دارن
پس ان شاءالله به زودی ازدواج خواهند کرد

به نظرم شما فعلا یکم از وضعیت موجود خسته شدین
چرا یه مسافرت چند روزه با همسرتون نمیرین؟
واقعا روحیه تون عوض میشه
از طرفی به صورت غیرمستقیم منظورتون رو به خواهرشوهرتون میفهمونین
همین مسافرت دونفره یعنی خواهرشوهر عزیزتر از خواهر من احتیاج به خلوت با همسرم دارم
اینطوری خیلی بهتر از اینه که مستقیم ازش بخواین به فکرخونه باشه
باور کنین با این حرف زحمات چند سالتون به باد میره.

سلام
امیدوارم خواهر شوهر خودتان را عین خواهر خودتان فرض فرماید!
بعد
خواهید دید!!!!!!
ن خبری از محذورات است !
ن
مانعی جهت محبت کردن ب همسرتان و بلعکس خواهد بود !

موضوع قفل شده است