مدافعان حرم حضرت زینب(س) ...... ما همه عباس تو ایم زینب جان

تب‌های اولیه

3840 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

دوست شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد علی قلی زاده:

ایشان بسیار دلِ رئوف و مهربانی داشت. اگر موقعی توی مسائل کاری با کسی تند می شدند سریع می رفتند و متواضعانه عذرخواهی می کردند حتی اگر طرف مقابل از خودشان خیلی کوچک تر بود هم همین کار را می کردند.
توجه خاصی به نیروهای زیردستش داشت، مثلا توی سرکشی هایی که با ماشین اداری داشتیم اگر پذیرایی می دادند از صاحب خانه یکی هم برای سربازش درخواست می کرد. موردی بود که در یک مراسمی کیک و ساندیسش رو نخورد و وقتی سوار ماشین شد پذیرایی را جلو سربازش گرفت و گفت: یکیشو بردار، آوردم اینجا که با هم بخوریم.

ایشان اهتمام خاصی به خواندن نماز اول وقت داشت، مثلا روزهای پنجشنبه که ساعت کاری قبل از اذان ظهر بود صبر می کرد و نماز را در محل کار می خواند و ما رو هم به همین کار تشویق می کرد و یا در یک مورد دیگر به مناسبتی خانه ایشان دعوت بودیم که تا اذان را گفتند، ایشان ایستاد به نماز و ما رو هم تشویق به این کار کردند. از نکات دیگری که یادم هست این است که توی مهمانی مذکور فقط یک نوع میوه برای پذیرایی آوردند(خربزه) و برای همه جالب بود که ایشان چون مسئول هستند اصلا اهل ریخت و پاش نیستند.

به اخلاق مجموعه زیر دستش خیلی اهمیت می داد. متونی اخلاقی رو پیدا کرده بود و به صورت هفتگی در اتوماسیون اداری قرار می داد و به انجام این کار هم اهتمام خاصی داشت.
ایشان می گفت: از خدا خواستم یا پول بهم نده یا اگه بهم میخوای پول بدی، قدرت و توفیق خرج کردن در راه خودت رو هم بده.
به نظم و انضباط خیلی اهمیت می داد، معمولا از همه ما زودتر سر کار بود و دیرتر هم می رفت.

[="Navy"][=13]

rea1362;972464 نوشت:

#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید

✳️ یکی از خاطرات جالب مصطفی زلزله ی بم بود که یکی از جاهای ناشناخته ی مصطفاست.

مصطفی سه روز زمان زلزله ی بم، رفت بم.
از اونجا که اومد توی 12متری کهنز واسه بمی ها پول جمع کرد.

✅ یک بار بهم گفت جشن عاطفه هاست، بیا بریم پول جمع کنیم. من گفتم مصطفی ولش کن ولی گفت بیا بریم.

ماه رمضان بود، رفتیم وسط 12 متری یه بوق گذاشتیم ، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم. کلی هم پول جمع شد.

دیگه اون شد برامون عرف،
هر 6 ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا.
جشن عاطفه های ما با کل ایران فرق میکرد.☺️

✅ مصطفی اصلا خجالت نمی کشید.
اون حدیثی که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت.
با هم میرفتیم نماز جمعه.

یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن. مصطفی رفت بهشون گفت اینجوری داد نمیزنن، اینجوری داد میزنن ...
و شروع کرد چند دقیقه ای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد.
این که مصطفی جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم.

برادر شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی:

وقتی پیکر سوخته مهدی را آورده بودند درتابوت باز بود ولی روی پیکرمهدی یک پرچم بود.

یک لحظه استرس گرفتم خدایا اگر نتوانم تحمل کنم ، در دلم مرتب ذکر «الابذکرالله وتطمئن القلوب » را زمزمه می کردم.

وقتی جلو رفتم و پرچم روی تابوت را کنار زدم ، پیکرمهدی را دیدم؛ نشناختم.
گفتم خدایا واقعا این برادر من است؟

یکبار سر کلاس تخریب استاد شهید مهدی طهماسبی گفتند:
خواب دیده ام که در یک عملیات در حال تخریب یک میدان مین هستم که مین در دستم منفجر شد و بدنم به شدت متلاشی شد.
بعد با خنده گفتند: آخرِ کارِ ما رو بهمون نشون داده اند و من منتظر یه همچین شهادتی هستم.

بالاخره قسمتش شد!

شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی

درسفراول به سوریه، همه بستگان و دوستان برای سلامتی مهدی دعا می کردند و صدقه می دادند.
مهدی دائما می گفت: مادر جان همه همسنگرانم میگویند: تو دعا پشت سرت است و گلوله بهت نمی خورد.
مرگ دست خداوند است ،شما را به خدا اینقدر برای سلامتی من دعا نکنید. به عمه هایم بگو برایم دعا نکنند.

شهید طهماسبی این اواخر بسیار آرام بود و باوقار ؛ برخلاف روحیه زمان دانشجویی در اصفهان که بسیار پرجنب و جوش بود.
بار آخری که مهدی را دیدم خیلی تعجب کردم انگار اصلا توی این دنیا نبود.
آقا مهدی هم خود اهل رعایت کردن
بود و هم دیگران را به رعایت کردن حقوق دیگران دعوت می کرد.
شهیدمهدی حتی نگاه ها و خنده هایش بجا و بموقع بود.
با ذکر و روزه، نفس خود را مهار کرده بود و نمازها و نافله های مستحبی، مهدی را به درجه ای از کمال رسانده بود که نور شهادت را در چهره اش میدیدی.

‍ (http://axnegar.fahares.com/axnegar/mSvUKMoitp2lbB/7157269.jpg) همسر بزرگوار شهید هادی جعفری

آقا هادی به حضرت علی اکبر(ع) ارادت ویژه ای داشت که موجب ارباً اربا شدن بدنش شد موقع شهادت.

نیمی از پیکرش ۸ فروردین تشییع شد و نصف دیگر بدنش را که چند کیلومتر آن طرف تر از محل انفجار پیدا شده بود، روز ۱۶ فروردین به ایران رساندندو قرار شد روز بیست و سوم تشییع شود؛
روز تولد من.....

شهید هادی جعفری، شهیدی که روز تولدش (۳ فروردین) بشهادت رسید.

اطراف حرم گرچه پُر از "خولی و شمر" است
دنیای تشیع سپر زینب کبری ست

"شیران مدافع" دلتان شاد که عباس
همراه شما در حرم زینب کبری ست...

یادداشت های یک نویسنده ی مدافع حرم :

شهرهای "سوریه" دومینو وار سقوط می کردند ؛
"داعش" به چند صد متری حرم حضرت "زینب" رسیده بود و دواعش روبروی حرم بی بی زینب فریاد می زدند :
"زینب یا جای تو اینجاست یا جای ما"...

کودک و سالخورده ، زن و مرد سربریده می شدند!!

یکی از دواعش ،
قلب فردی را به دندان گرفته و درمقابل دوربین می خورد!!
به گونه ای که "پوتین" ، رییس جمهور روسیه هم از دیدن آن متاثر
می شود ؛
و آمریکا را به خاطر حمایت ازاین وحشی ها سرزنش می کند.

همه در شوک تحولات سوریه بودند که ناگهان و در کمتر از ۲۴ ساعت ، موصل عراق در نتیجه خیانت ته مانده های حزب "بعث" و
"برخی ازارتشی های این کشور" ، سقوط کرد !!
موصلی که به شهر نظامیان عراق معروف بود سقوط کرد !!
و از همین جا بود که سقوط دومینو وار شهرهای عراق آغاز شد!

موصل ، الانبار ، تلعفر ، سنجار ، صلاح الدین ، کرکوک ، دیاله ، هیت ، الرمادی و... در عراق متحیرانه سقوط کردند.

در وصف اوضاع وحشتناک عراق ، همین بس که یک روحانی ایرانی با خانواده در مسیر "نجف" به " کربلا" توسط داعش دستگیر و سر بریده شد.
مسیری که الان میلیون ها زائر در مراسم "اربعین" ، درآن تردد میکنند

داعش به دیاله عراق رسید ؛
فاصله دیاله با مرز ایران فقط ۱ کیلومتر است ؛
فاصله روستای زلزله زده ازگله که این روزهازیاداز آن شنیده میشود ، تا "دیاله" تحت تصرف داعش ، فقط ۱۰ کیلومتر !!
فاصله ثلاث باباجانی تا دیاله فقط ۴۰ کیلومتر !!
فاصله ، سرپل ذهاب تا دیاله تحت تصرف داعش فقط ۴۵ کیلومتر!!

صدای توپ و تانک داعش ،
امان از مردم روستاهای مرزی ایران بریده بود ؛
دواعش به نقل از فرمانده نیروی زمینی ارتش ،
مهمات خود را دپو کرده بودند و آماده حرکت نهایی یعنی حمله به ایران بودند...

ایران باید چه می کرد؟

عده ای بی بصیرت درداخل کشور ، عنوان می کردند عراق و سوریه به ما چه ارتباطی دارد!!
در حالی که نمی دانستند ، سقوط سوریه و عراق ، سکوی پرش داعش برای ضربه نهایی به ایران بود!!
برخی می گفتند چرا در عراق هزینه می کنید یا در سوریه!
غافل از این که اگر داعش به ایران حمله می کرد ما می بایست صدها برابر هزینه بدهیم !!

برآورد کارشناسان از هزینه ایران درجنگ تحمیلی با عراق ،
از سال ۵۹ تا ۶۷ رقمی بالغ بر
۱۰/۰۴ تریلیون دلار بوده است!!
ورود ایران به جنگی دیگر ، رقم چنین زیانی را برای کشور خواهد ساخت !
اما ما با حداقل هزینه نه تنها جنگ را به اتمام رساندیم ،
بلکه تغییرات استراتژیکی در منطقه ایجاد شد که قدرت ایران در خاورمیانه بیش از پیش فزونی یافت.

مدافعان حرم با امکانات چند صد میلیونی نجنگیدند ،
نویسنده که در بین مدافعان حرم حضور داشته است گواه می دهد که عزیزان مدافع حرم ،
با مهمات تولیدی حتی قبل از سال ۷۰ و با سلاح های حداقلی جنگیدند!!
خبری از وعده غذایی مرتب نبود!! اگر غذایی می رسید می خوردیم و درغیر این صورت ، با گرسنگی ،
کار را ادامه می دادیم ؛
به عینه دیدم یکی از مدافعان حرم، لباس زمستانی خود را در اوج سرمای زمستان از تن بیرون آورد و به نیروی سوری اهدا کرد که پدر خود را در جنگ از دست داده بود و این عزیزمان خودش، بدون کاپشن با سرما دست و پنجه نرم کرد...

بله مدافعین حرم با کمترین هزینه بزرگ ترین کار را انجام دادند ؛
و با ورود ایران به معرکه ،
تحولات میدانی در سوریه شروع شد ؛
خدا رحمت کند سردار دل ها ،
شهید همدانی را...
خطاب به سوری ها عنوان کرده بود :
اگر می خواهید سوریه را نجات دهید باید دو شهر را حفظ کرد "حلب" و "دمشق"...
کم کم مناطق سوریه باز پس گرفته شد ؛

ایران با هوشیاری تمام و توجیه روسیه نسبت به خطر دواعش بخصوص "چچنی"های داعش ، روسیه را وارد سوریه کرد ؛
نیروی هوایی روسیه و قدرت ایران روی زمین ،
دو عامل شکست پله به پله تروریست ها شد ؛

مع الوصف بعد از تقدیم بیش از ۲۰۰۰ شهید مدافع حرم ، اعم از ایرانی ، عراقی ، پاکستانی ، لبنانی، سوری ، افغانستانی و...
آخرین پایگاه داعش یعنی بوکمال هم پس گرفته شد و ژنرال قاسم سلیمانی این چنین به فرمانده اش گزارش داد :

"آخرین قلعه را هم زدیم و پرچم داعش را پائین کشیدیم" ؛

بله مدافعین حرم به جای هزینه ۱۰/۰۴ تریلیون دلاری ، با کمترین هزینه ، کشور را از ورود به یک جنگ دهشتناک نجات دادند ؛
بیش از ۲۰۰۰ شهید دادند که دیگر شاهد پرپر شدن ۲۳۰ هزار شهید نباشیم ؛
روحتان شاد و راهتان پر رهرو.

پیروزی نهایی با طعم مقاومت

شهید حاج عباس کریمی

همسر شهید:

دیدم رفت سراغ جالباسی.
لباس فرمش را برداشت که بپوشد.
تا آن لحظه دعا می کردم آنها دنبال او نیامده باشند.
ازش پرسیدم: کجا می خوای بری؟
گفت: اهواز رو زدن، باید بریم اونجا، جلسه گذاشتن.
رفت دم در. پوتین هایش را پاش کرد. گفت: کاری نداری؟

توی دلم غوغایی بود که آن سرش ناپیدا!
دوست نداشتم به این زودی برود.
مثل همیشه سعی کردم به خود مسلط باشم. گفتم: نه، به سلامت.

گفت: خب خداحافظ.
گفتم: خداحافظ.

همیشه وقتی می گفتم خداحافظ، راه می افتاد می رفت.
این بار ولی قدم از قدم برنداشت. سرش را انداخت پایین.
انگار زل زد به پاهام. نگاهش را آهسته آورد بالا. خیره شد به صورتم.
لابد فهمید تعجب کرده‌ام.
گفت: خب کاری چیزی نداری؟
گفتم: نه.
گفت: خداحافظ.
با مکث و تردید گفتم: به سلامت.

دوباره نرفت. دوباره سرش را انداخت پایین. باز نگاهش را آورد بالا و خیره شد به چشم هام.
گفت: کاری، چیزی نداری؟

گفتم: نکنه شما کار داری؟
گفت: نه.
گفتم: حرفی چیزی می خوای بزنی عباس؟
گفت: نه.
گفتم: انگار می خوای یه چیزی بگی.
گفت: نه چیزی نمی خوام بگم خداحافظ.

این بار دیگر نایستاد. زود رفت. دلم طاقت نیاورد.
تا دم درِ حیاط دنبالش رفتم، ولی دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد.

در را که به هم زد، احساس کردم زانوهام سست شده است.
همان جا نشستم. بی اختیار گریه ام گرفت؛ چه گریه ای .
خانم عبادیان، هول و دستپاچه آمد بیرون.
گفت: چی شده؟ چرا داری گریه میکنی ؟
گفتم: دیگه بر نمی گرده!
با تعجب گفت: کی بر نمی گرده؟
گفتم:عباس .
گفت: اِ ، نگو، خدا نکنه.
هق هق گریه هام بیشتر شد.
گفتم بخدا دیگه برنمی گرده.

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام امان امیری از لشگر فاطمیون به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست

▪️هنیألک الشهاده

‍ (http://axnegar.fahares.com/axnegar/eYwVt8cUmdbmGN/7236264.jpg) ‍ شهید مدافع حرم
جاوید الاثر محمد جنتی (حاج حیدر)

تولد : 1360/12/18
شهادت: 1396/1/16 سوریه ، شمال حماه

در یک جلسه کاری که فرماندهان پاکستانی زینبیون از منطقه هم حضور داشتند،
آقا سید عباس موسوی موسس زینبیون و شهید حاج حیدر درباره ی برنامه های زینبیون که شامل رزمنده های زینبیون در منطقه و وسایل مورد نیاز آنها و درباره ی خانواده های شهداﺀ و جانبازان بود باهم مشورت می کردند
که شهید حاج حیدر برنامه ی مفصلی را در این باره توضیح دادند.
بعد از شنیدن این برنامه آقا سید عباس موسوی به ایشان گفتند :

"شما چمران زینبیون هستید ...! "

چون که دکتر شهید چمران هم برای حزب الله مثل همین برنامه ریزی ها را کرده بودند .

#خاطره

همسر شهید مدافع حرم محرم ترک:

موقع اعزام آخر چیزی گفتند که در ذهنم مانده و همیشه به خاطر دارم.
محرم گفت:هرکجا ظلمی باشه وظیفه ماست که حظور داشته باشیم.او بحث دفاع از حرمین را مطرح کرد.برای فاطمه دخترمان از حضرت رقیه س و حضرت زینب س و واقعه کربلا میگفت؛ میخواست فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است،کجا رفته و چرا رفته است.اینها را برای ما توضیح می داد و همه هدف هایش در همین خلاصه میشد.

بسم رب الشهدا والصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام شهید شهرام هوتکی از شهر ری و از اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست.

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام اسد الله احسانی از مشهدمقدس به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست.

▪️هنیألک الشهادة

بسم رب الشهداوالصدیقین

بسم رب الشهداوالصدیقین

پاسدار رشید سپاه اسلام
حجت الله نوچمنی از گرگان
به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام احمدضیاء جعفری از تهران و تیپ فاطمیون به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست

▪️هنیألک الشهاده

[h=4]مقاومت 200 نفر در مقابل سه هزار داعشی؛[/h] [h=1]رضایت «حاج قاسم» از نبرد مازندرانی‌ها در خان‌طومان[/h]
روز جمعه هفدهم اردیبهشت‌ماه 95 بود که خبر اشغال شهرک راهبردی خان‌طومان در رسانه‌ها منتشر شد. آنطور که رسانه‌ها گزارش دادند، در این روز حدود سه هزار داعشی به خان طومان یورش بردند

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهرک راهبردی «خان‌طومان»، یکی از اصلی‌ترین راه‌های کمک‌رسانی عناصر تروریستی به یکدیگر از شمال به جنوب استان حلب واقع در سوریه است. این منطقه در جنوب غربی حلب در سوریه واقع شده است که در فاصله ۱۰ تا ۱۵ کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد و به‌خاطر آن‌که به اتوبان حلب _ دمشق نزدیک است اهمیت استراتژیک دارد.
خان‌طومان یک روستا در شمال سوریه، در بخشی از کوه شمعون منطقه حلب، واقع در جنوب غربی حلب است. محلات نزدیک به این منطقه شامل اورم الکبری و شیخ علی قرار دارد. به گزارش دفتر مرکزی آمار سوریه، در سال 2004 جمعیت خان‌طومان 2781 نفر بوده است. این روستا در یک تپه واقع در شرق رودخانه قویق ساخته شده است.

ماجرای خان‌طومان و حیله و خدعه آمریکایی‌ها در اشغال این منطقه استراتژیک بدست تکفیری‌ها، در روزهای اخیر خبر اول رسانه‌ها بود. روز جمعه هفدهم اردیبهشت‌ماه 95 بود که خبر اشغال شهرک راهبردی خان طومان در رسانه‌ها منتشر شد. آنطور که رسانه‌ها گزارش دادند، در این روز حدود سه هزار تکفیری «جبهه النصره» در حالی که بیرق نیروهای به اصطلاح میانه رو موسوم به «جیش الفتح» را حمل می‌کردند با نقض آتش بس و تسلیحات اهدایی آمریکایی‌ها به خان‌طومان یورش بردند و این شهرک استراتژیک را اشغال کردند.
سردار محمد کوثری رئیس سابق کمیته دفاعی مجلس شورای اسلامی درباره فاجعه خان‌طومان در منطقه حلب سوریه اظهار کرد: آمریکایی‌ها زمانی که دیدند نمی‌توانند به اهداف خود در سوریه و عراق دست پیدا کنند، بحث صلح و آتش بس را مطرح کردند که این موضوع با توافق روسیه در برخی از نقاط سوریه از جمله خان طومان صورت گرفت.
وی افزود: طبق توافقی که پیرامون آتش بس صورت گرفت نباید هیچ گلوله‌ای ما بین دو طرف شلیک می‌شد، اما همان گونه که مقامات ایرانی بارها به آن اشاره کردند، بار دیگر آمریکایی‌ها به تعهدات خود پایبند بوده و شاهد بودیم با همکاری گروهک‌های معارض سوریه اقدامی برخلاف آتش بس انجام دادند و آن را نقض کردند.
عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی با اشاره به اینکه کشته شدن نیروهای نظامی در جنگ امری عادی محسوب می‌شود خاطرنشان کرد: منطقه خان‌طومان با مقاومت نیروهای ارتش سوریه از دست معارضین گرفته شده بود اما متاسفانه با حیله و نیرنگی که مقامات آل سعود و غربی‌ها به‌خصوص آمریکا اتخاذ کردند متاسفانه این منطقه دوباره به دست گروهکهای تروریستی افتاد.
«محسن بهاری» رزمنده جبهه‌ مقاومت که در آن زمان در منطقه خان طومان حضور داشته است، ماجرای شهادت جمعی از مدافعان حرم را اینگونه بیان می‌کند: «ما درحال پیشروی و گرفتن این جاده بودیم و درصورت پیروزی قوای ما، حلب به‌صورت کامل در محاصره قرار میگرفت. ترکیه به تروریست‌ها خبر داد که باید هر چه زودتر تکلیف این کمربندی و شاهراه روشن شود، چون در صورت بسته شدن آنجا توسط ایرانی‌ها دیگر ارسال سلاح، مهمات و نیرو از این مسیر امکان پذیر نیست که در این صورت خیلی دوام بیاورید 10 روز است.
روسیه شبانه روز در حال بمباران این منطقه بود تا اینکه آمریکا به روسیه اعلام کرد دو روزی دست نگه دارد و در واقع آتش بس شود و حملات توپخانه‌ای و هوایی‌اش را متوقف کند تا کشته‌ها و زخمی‌ها جمع آوری شوند.
آمریکا با این امر به نوعی دو روز روسیه را از بازی نظامی خارج کرد. گروههای مختلف تروریستی هم که بعضاً با هم مشکل داشتند در این قضیه متحد شده و تصمیم گرفتند وضعیت خان طومان را مشخص کنند و بعد راجع به مشکلاتشان بحث کنند.
در این ایام، عربستان تمام زندانی‌های خاورمیانه را می‌خرید و به‌عنوان مجاهد به مرزها می‌فرستاد تا سه ماه برایشان بجنگند، بعد از سه ماه اگر زنده بودند، آزادند و در این مدت هم حقوق خود را به روز می‌گیرند. در این بین دو هزار نیرو هم برای هجوم تزریق شد و تمام سلاح هم از مرز آمد.
نیروهای اسلام در این طرف درگیری قوایی متشکل از 70 رزمنده مازندرانی از ایران، 850 افغانستانی از تیپ فاطمیون، 400 نجبا عراقی و 280 سوری بود.
من از روز چهارشنبه با دوربین ترمالی که داشتم، متوجه شدم دشمن کاملاً در حال آماده شدن است و اطلاع هم دادم، اما گفتند چون آتش بس اعلام شده و بچه‌های سازمان ملل اینجا هستند، دشمن حمله نمی‌کند. با این حال بچه‌های نیروی قدس به این اکتفا نکردند و گفتند شما آمادگی داشته باشید.
در ساعت سه یا سه و نیم بعد از ظهر تانک «پی ام پی» انتحاری و پر از مهمات منفجره را به طرف خان‌طومان فرستادند، اما قبل از اینکه تانک به وسط شهر برسد، یکی از رزمنده‌های زرهی فاطمیون آن را مورد هدف قرار داد.
وقتی پی ام پی منفجر شد، به قدری موجش زیاد بود که زمین از هم پاشید، هرکس نزدیک بود، شهید شد و آنکه دورتر بود، موج انفجار او را گرفت.
با این انفجار عظیم خیلی از رزمنده‌های فاطمیون و دیگر گروه‌ها همان دقایق وحشت زده شدند و مجبور شدند به عقب برگردند و عده‌ای هم مجروح و زخمی بودند، ماندیم 70 نفر مازندرانی و 100 تا 150 نفر هم سایر نیروها (جمعاً 200 نفر) در مقابل دو هزار تروریست...
نیروهای آنان 4 خط و چهار مدل مختلف نیرو داشتند و دائم هم بهشان نیرو تزریق می‌شد. سری اول آنها موادی به بدنشان می زنند که چیزی نمی فهمند و خوشحالی زایدالوصفی به آنها دست می‌دهد و هر چیزی جلویشان بیاید را نابود می‌کنند. پشت سر مهاجمین‌شان، نیروهای اعتقادیشان بود، سومین گروه مزدورها و پولکی‌ها بودند و در ردیف چهارم نیروهایی بودند که فقط تیر خلاصی می‌زدند. این گروه آخر که می‌آیند بقیه نیروها می‌دانند اگر بخواهند زنده بمانند باید خط را بگیرند در غیر این صورت کشته می‌شوند.
شهیدان سید طاهر و حسین مشتاقی در این مرحله شهید شدند و شهید قنبری دیده‌بان ما هم چون در همان ساعت اول به شهادت رسید، توانستند پیکرش را به پشت جبهه برگردانند، اما بقیه ساعت 4 به بعد شهید شدند و پیکرشان در دست نیروهای داعش ماند.
از بعدازظهر اوضاع به گونه‌ای شد که نبرد کوچه به کوچه شده بود و دیگر کلاش را انداختیم و با نارنجک می‌جنگیدیم، جنگ تن به تن شده بود. رزمنده‌های ما مظلومانه به شهادت رسیدند...
واقعاً بچه‌ها مردانه ایستادگی کردند جلوی 2000 نفر. وقتی حاج قاسم آمد و فهمید دویست نفر جلوی اینهمه داعشی خبیث ایستادگی کردند، گفت مازندران کارش را به خوبی انجام داد. به برکت خون شهدا ورودی شهر دست ما بود.
شهید کابلی هم با اصابت خمپاره به شهادت رسید. شهید بلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد. وقتی پیکر کابلی را روی ماشین گذاشتند، با قناسه هر دو را از پشت زدند. عکسهای شهید بلباسی را اگر ببینید صاف دراز کشیده و پشت سرش خون جاری شد. اینها واقعا مردانه ایستادند. من خط به خط عقب می‌آمدم و شاهد این قضایا بودم.
تعدادی از شهدای خان طومان

شهید رادمهر رفت به‌سمت ساختمان فرماندهی تا اطلاعات را امحا کند، اما سید جواد اسدی می‌دانست که ساختمان در محاصره است رفت تا کمک رادمهر شود. سید جواد دوید داخل کوچه تا وارد ساختمان فرماندهی شود، وسط راه دوازده هفت به اوخورد و پرت شد خورد به دیوار و افتاد پایین. آتش سنگین بود و هر دو به شهادت رسیدند.»
روحتان شاد و راهتان جاودان باید. امروز به برکت خون شما دلیرمردان و مدافعان حرم، ما در آسایش و امنیت کامل به‌سر می‌بریم.

منبع: دفاع پرس

[h=1]«محمد احمد الحورانی» به شهدا پیوست +‌ عکس[/h]
خط مقاومت اسلامی برای حزب‌الله لبنان که مهمترین و اصلی‌ترین گروه مقاومت این کشور محسوب می‌شود در حال حاضر در دو جبهه نبرد با صهیونیست‌ها در مرز لبنان و نبرد با تکفیری‌ها در سوریه تعریف می‌شود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی لبنان و از اعضای حزب الله لبنان به شهادت رسید.
شهید زینبی «محمد احمد الحورانی» با نام جهادی «ابواسامة» از اهالی شهر «صیدا» در جنوب لبنان بود که روز گذشته در 5 می سال 2018 میلادی توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

شهید زینبی «محمد احمد الحورانی»

لبنان یکی از کشورهایی است که طی 6 سال جنگ سوریه با گروهک‌های تروریستی به‌عنوان یکی از گروه‌های اصلی مقاومت در صحنه مبارزه با تکفیری‌ها حضور داشته و کنار مجاهدان ایرانی، افغانستانی، پاکستانی، عراقی و سوری در زمره مدافعان حرم اهل بیت(ع) شهدای بسیاری تقدیم جبهه مقاومت کرده است. خط مقاومت اسلامی برای حزب‌الله لبنان که مهمترین و اصلی‌ترین گروه مقاومت این کشور محسوب می‌شود در حال حاضر در دو جبهه نبرد با صهیونیست‌ها در مرز لبنان و نبرد با تکفیری‌ها در سوریه تعریف می‌شود.
رزمندگان لبنانی، در اطلاعیه‌های خود از شهدای مدافع حرم با عنوان «شهید زینبی» یاد می‌کنند. طبق آنچه در رسانه‌های مقاومت لبنان از اطلاعیه‌های شهدا منعکس شده است، در سال 2017 میلادی نام 172 شهید مقاومت به ثبت رسیده است.

منبع: تسنیم

[h=4]آشنایی با شهیدی دیگر از صف مدافعین حرم؛ شهید روح‌الله قربانی؛[/h] [h=1]زندگی عاشقانه‌ای که شهادت نتیجه‌اش بود[/h]
آن روز اضطراب عجیبی داشتم و حالم خیلی بد بود. یکی از اقوام که از شهدای مدافع حرم مطلع بود با پدرم تماس گرفت و از پدرم خواست به دیدنش برود. پدرم ناراحت بود و سریع رفت.مادر و برادرم هم بسیار منقلب شدند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - تا به حال از خود سؤال کرده‌ای که رزمندگان مدافع حرم که خیلی زود به درجه شهدای مدافع حرم می‌پیوندند چه کسانی هستند و چه در سر دارند؟ چه اهدافی دارند و آرمانشان چیست؟ و چگونه دل از آرامش زندگی روزمره می‌کنند و بدون اجبار خود را عازم در مسیر جغرافیایی رها کرده و کارزار دفاع از حرم می‌شوند.
به قول شهید آوینی که می‌گفت: عقل می‌گوید بمان، عشق می‌گوید برو و این را هر دو خداوند آفریده تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.ثروت این شهدا عشقی است که قابل تحریم نیست چگونه می‌توان با ابزار عقل به قضاوت عاشقی نشست که اگر چه ردای مقابله با داعشیان را به تن کرده‌اند اما خود نیز چندان در قید و بند عقل نبوده و پا در مسیری گذاشتند که دیگران جزبه حیرت نمی‌توانند به روایت آن بپردازند حیرتی از جنس همان عقل و عشق!
روایت این هفته صفحه فرهنگ مقاومت روایت عشقی است که به حرم حضرت زینب کبری (س) شنیدن دارد روایت شهید روح‌الله‌ قربانی که متولد محله هفت‌تیر بود و بزرگ شده شهرک محلاتی ولی دست روزگار دلش را در میان ساختمان‌های شهرک اکباتان ‌بند کرد و شد داماد خانواده فروتن و گفت گو با زینب عبد فروتن همسر شهید روح‌الله قربانی وقتی از شهید قربانی صحبت می‌کند احساس خاصی در چشمانش می‌درخشد. او زندگی مشترکش را برایم این طور می‌گوید: بچه شرق تهرانم ولی 6 سالی می‌شود که به اکباتان آمده‌ایم. پدرم نظامی است و سال 1391 با همسرم پای سفره عقد نشستم.

همسری که هدیه امام هشتم بود
آقا روح‌الله هدیه امام رضا(ع) به من بود. همسری که امام هشتم به آدم هدیه می‌دهد و امام حسین(ع) او را می‌گیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم. با بچه‌های دانشگاه رفته بودیم مشهد. آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم: یا امام رضا(ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاری‌ام بیاید قبول می‌کنم. یک ماه بعد از اینکه از مشهد برگشتیم روح‌الله آمد خواستگاری‌ام. از طریق یکی از اقوام با هم آشنا شدیم. پدر او از سرداران سپاه و از مجاهدان هشت سال دفاع مقدس و مادرش هم فرهنگی بود. البته روح‌الله در 15سالگی مادرش را از دست داده بود. تدارک ازدواج را در حد و اندازه آبروی خانواده برگزار کردیم. همه چیز خیلی زود سر و سامان گرفت. البته می‌دانستم قرار نیست به خانه مردی بروم که همه امکانات زندگی‌ام از همان اول تأمین باشد اما معتقد بودم که با هم کار می‌کنیم و زندگی‌مان را می‌سازیم. رفتیم حوالی میدان امام حسین(ع) خانه‌ای 47 مترمربعی اجاره کردیم و زندگی‌مان شروع شد. با اینکه خانه‌ام کوچک بود ولی برای من حکم کاخی را داشت که من ملکه‌اش بودم. از همان ابتدا می‌دانستم با چه کسی ازدواج کرده‌ام. یعنی می‌دانستم شهادت و دفاع از کشور حرف اول روح‌الله است. حرف شهادت در خانه‌مان بود ولی فکرش را نمی‌کردم روح‌الله روزی شهید شود.

سوریه را به صندلی دانشگاه ترجیح داد
روح‌الله آدم بابرنامه‌ای بود، یک دفتر مشکی کوچک داشت که تمام کارهایش را در آن می‌نوشت، بدهی، کارهای انجام نداده، کارهایی که باید انجام می‌داد و هر کاری که داشت را یادداشت می‌کرد. من هیچ وقت روح‌الله را بیکار ندیدم؛ یا کار می‌کرد یا مشغول جزوه خواندن بود.
روح‌الله رشته مترجمی زبان انگلیسی قبول شده بود. وقتی که جواب قبولی‌اش در دانشگاه آمد که سوریه بود.
روح‌الله به شدت شجاع و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید. هر وقت به من زنگ می‌زد می‌گفت دعا کن شجاع باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت من می‌توانم.
همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به بالاترین درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه اول بود، در همه کارهایش اول بود. روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد حتما دوم می‌شد.

دلش برای یاری رساندن به مردم می‌تپید
همسر شهید قربانی درباره ویژگی‌های شخصیتی وی می‌گوید: «روح‌الله دلش پر می‌کشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بی‌وقفه دلش برای دیگران بتپد. با آن روحیه مردم دوستی که از روح‌الله سراغ داشتم، رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود. من در همین کوچه و خیابان ازخودگذشتگی‌های روح‌الله را با چشم دیده بودم. یکبار در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی را دیدیم که با یک موتورسوار برخورد کرد. روح‌الله ترمز کرد و دیدم که به طرف موتورسوار می‌دود. هیچ‌کس از ماشینش پیاده نشد. روح‌الله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نیامد، برنگشت.» وی کمی مکث کرده و شروع به تعریف خاطره‌ای دیگر می‌کند و می‌گوید: «دو سال پیش بود که با هم از خیابان انقلاب رد می‌شدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک می‌خواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمی‌رفت. روح‌الله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده‌اشک می‌ریخت و از روح‌الله تشکر می‌کرد. می‌گفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها روح‌الله را عاقبت به خیر کرد.»
یک هفته قبل از شهادتش به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلم برای بچه‌هایی که اینجا به ناحق کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد بگذار بمونم اینجا به من احتیاج دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.»
هیچ وقت از رفتن به سوریه منصرفش نکردم. می‌دانستم که اگر برود شاید دیگر برنگردد اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که نرو و بمان.

آخرین تماس...
یک هفته قبل از شهادت تماس گرفت. قبلا هر وقت تماس می‌گرفت، زود قطع می‌شد اما این بار یک ساعت و نیم با من حرف زد اما تلفن قطع نشد. از روح‌الله نپرسیدم که چرا تلفن قطع نمی‌شود گفت این دنیا می‌گذرد تمام می‌شود مادرم هم رفت خیلی‌ها رفتند حاج آقا مجتبی تهرانی هم رفت (روح‌الله شاگرد حاج آقا مجتبی تهرانی بود) گفت این دنیا خیلی کوتاه است. اگر من شهید شدم تو ناراحت نباش من به تو قول می‌دهم که آن دنیا همیشه با هم باشیم. یک ساعت و نیم روح‌الله از این حرف می‌زد که آنجا کار خیلی زیاد است و باید بماند از من می‌خواست که بگذارم بماند.
آقا روح‌الله از ظلم به مظلوم خیلی ناراحت می‌شد و ظلم را برنمی‌تافت همیشه می‌گفت در سوریه افرادی هستند که مورد ستم قرار می‌گیرند در حالی که بی‌گناه هستند. می‌گفت من باید بروم و در نابود کردن این ظلم کمک کنم و می‌گفت که حرم حضرت زینب(س) نباید خالی بماند. می‌گفت ما باید برویم تا حرم خالی نباشد.

نحوه شهادت
مدتی که آنجا بود 54 روز می‌شد. در روزهای آخری که مأموریتش تمام شده بود، ساکش را جمع کرده بود تا برگردد. شهید قدیر سرلک را می‌بیند که می‌خواستند بروند تا لوازم بیاورند. روح‌الله با او همراه می‌شود. با ماشین می‌روند و وسایل را برمی‌دارند. هنگام برگشت وقتی روح‌الله از ماشین پیاده می‌شود ناگهان ماشین را منفجر می‌کنند. بر اثر انفجار هر دو شهید می‌شوند و چیزی از جسم‌شان نمی‌ماند.
خبر شهادت...
آن روز اضطراب عجیبی داشتم و حالم خیلی بد بود. یکی از اقوام که از شهدای مدافع حرم مطلع بود با پدرم تماس گرفت و از پدرم خواست به دیدنش برود. پدرم ناراحت بود و سریع رفت. مادر و برادرم هم بسیار منقلب شدند. از مادرم سؤال کردم پدر کجا رفت؟ گفت مادربزرگ حالش بد است و پدر رفته تا او را به دکتر برساند. با جواب مادر شک و تردیدم برطرف شد. تا فردا صبح که قرار بود پدرم به مأموریت برود اما نرفته بود و گوشی روح‌الله پر شده بود از تماس‌های بی‌پاسخ دوستانش. اضطراب داشتم. خاله روح‌الله تماس گرفت وقتی فهمید اطلاع ندارم چیزی نگفت. بعد پدر روح‌الله تماس گرفت و گفت روح‌الله مجروح شده است. بلافاصله با پدرم تماس گرفتم گفت آرام باش روح‌الله مجروح شده و قرار است برگردد. مرخصی گرفتم و برادرم و چند نفر از اقوام دنبالم آمدند. وقتی رسیدم خانه همه اقوام و دوستان جمع ‌بودند. مادرم در آغوشش گفت روح‌الله شهید شده است. تنها در آغوش مادرم طاقت شنیدن این خبر را داشتم.
پیکر سوخته روح‌الله چیزی جز زیبایی نداشت
بعد از رجعت پیکر اولین ملاقات بنده با روح‌الله به معراج شهدا بود. خیلی حال خوبی نداشتم و اصلاً متوجه اطرافم نبودم. نمی‌دانم چطور آن لحظات برایم گذشت. خیلی لحظات سختی بود. وقتی رسیدیم به معراج کمی معطل شدیم تا او را آوردند. هنگام ورود من از بالای سرش وارد شدم. چیزی از جسمش نمانده بود. اگر نمی‌گفتند او روح‌الله است نمی‌شناختمش. فقط سرش را به من نشان دادند. ولی با همه این جراحات من به جز زیبایی چیزی ندیدم. صورت روح‌الله به من آرامش داد و از اضطراب‌ها و پریشانی‌هایم کم شد.

می‌خواهم پرچمدار راه روح‌الله باشم
مدتی است سرپا شده و درسم را از سر گرفته‌ام. دلم می‌خواهد آنقدر حالم خوب شود که چشم همه دشمنان را کور کنم. می‌خواهم پرچمدار راه روح‌الله باشم. اگر او حسین‌گونه رفت من زینب‌وار صبر می‌کنم. خانم زینب(س) مرا سرپا نگه داشته است. یاد او مصیبتم را کوچک می‌کند. من دیگر آن زینب قبل نیستم. زینبی که یک جا ‌بند نبود و شور و هیجانش مثال‌زدنی بود. من فرق کرده‌ام. حالا کوهی از مسئولیت بر دوش دارم. مسئولیت من پیروی از راه روح‌الله است. مسئولیتم رسیدن به تقوایی است که بتوانم امثال روح‌الله را پرورش دهم. مسئولیت من حرف زدن از مردانی است که همه آرزوهایشان را گذاشتند و برای حفظ اعتقادات و ارزش‌هایشان رفتند. من با روح‌الله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم.
من می‌دانستم روزی آقا روح‌الله شهید می‌شود اما فکر نمی‌کردم این‌قدر زود، ما حلقه‌های ازدواجمان را نذر حرم امام حسین(ع) کرده بودیم، چون عقیده داشتیم هیچ‌گاه از هم جدا نمی‌شویم.در حال حاضر خودم را خوشبخت‌ترین دختر دنیا می‌دانم.

روحیه جهادی داشت...
عباس عبد فروتن پدر همسر شهید روح‌الله قربانی درباره داماد شهیدش می‌گوید: آقا روح‌الله نزدیک به چهار سالی بود که با ما فامیل شدند. روحیات خاص دامادم از همان بدو ازدواج ایشان یک روحیه جهادی بود. بعد از اینکه از دانشگاه افسری امام حسین(ع) فارغ‌التحصیل شده بود، در یگان مشغول به کار شد. اهل کار اداری و دفتری نبود. فرمانده‌اش از دوستان بنده بود. پدر شهید بزرگوار هم از فرماندهان سپاه بودند. به همین خاطر او با جنگ مانوس بود.
زمانی که شهید در یگان مشغول شد از همان ابتدا با مسائل عملیاتی و جهادی سر و کار داشت. شهید روح‌الله دو بار به سوریه اعزام شده بود. فرمانده روح‌الله آقای حاج رحیمی بود که می‌گفت روح‌الله همیشه در کارهای رزمی نفر اول و پیشتاز بود. آقای حاج رحیمی گفت من به روح‌الله گفتم باید به یگان دریایی بروی روح‌الله به یگان دریایی رفت و غواصی را تعلیم دید و به محض اینکه از دوره آموزشی برگشت مجددا به من گفت که من باید به منطقه بروم.
به هر واسطه‌ای که بود مسئولین خود را متقاعد کرد که باید حتما به سوریه برود.
فرمانده روح‌الله به من می‌گفت که ما در سوریه هر کاری می‌خواستیم انجام بدهیم روح‌الله نفر اول بود. روحیه خستگی ناپذیر و شجاعی داشت. دوستان روح‌الله تعریف می‌کنند که اگر در منطقه مشکلی پیش می‌آمد و درگیری به وجود می‌آمد روح‌الله با روحیه بسیار خونسرد پشت بیسیم صحبت می‌کرد. علیرغم مشکلاتی که در منطقه پیش می‌آمد روح‌الله آرامش عجیبی داشت و با خونسردی کامل با مسائل برخورد می‌کرد.
یکی از دوستان آقا روح‌الله می‌گفت من می‌خواستم روح‌الله را سمت شمال حلب پیش خودم ببرم اما روح‌الله قبول نکرد گفت آن منطقه خیلی ساکت است اینجا درگیری بیشتر است و من همین جا می‌مانم.
چهار روز قبل از شهادتش برای احوالپرسی با من تماس گرفت. به روح‌الله گفتم برگرد و به ما سری بزن اما گفت حاجی من دیگه برنمی‌گردم شما دعا کن من اینجا شجاع باشم.
ماموریت روح‌الله تمام شده بود. فرمانده‌اش می‌گفت من به روح‌الله گفتم روح‌الله نفر جایگزین شما آمده تو خودت را آماده کن که باید به تهران برگردی. می‌گفت روح‌الله التماس می‌کرد و من را قسم می‌داد که بذار یک ماه دیگر هم بمانم حتی به خانمش زنگ می‌زد می‌گفت تو دعا کن که با ماندن من موافقت کنند شما نمی‌دانید که اینجا بچه‌ها چطور غریبانه شهید و مظلوم می‌شوند اگر بدانی خودت از من می‌خواهی که بمانم، فرمانده روح‌الله می‌گفت که با ماندنش موافقت نشد و روح‌الله ساکش را برای برگشتن به تهران آماده کرده بوده اما آن هدفی که روح‌الله دنبال می‌کرد برایش مقدر شده بود و روح‌الله به درجه رفیع شهادت رسید.
حضرت آقا فرمودند که ما مدعیان صف اول بودیم از ته مجلس شهدا را چیدند، حضرت آقا فرمودند جوان‌های امروز اگر بیشتر از جوان‌های دوران دفاع مقدس نباشند کمتر نیستند چهره جوان‌ها امروز فوق‌العاده باتقوا و بصیر بچه‌های حزب‌اللهی آماده شهادت هستند.
کسانی که از منطقه برمی گردند از مظلومیت مردم منطقه خیلی صحبت می‌کنند که چطور مردم به دست نامردهای تکفیری کشته می‌شوند همه تاکید می‌کنند که امروز خط مقدم ما سوریه است. اگر ما امروز جلوی دشمن را در سوریه نگیریم فردا به مرزهای ما خواهند آمد. خط قرمز ما امروز در سوریه، عراق و یمن است. طراحی دشمن بر این است که این مناطق را تصرف کند و بعد از آن به سمت مرزهای جمهوری اسلامی ایران بیاید.

دوست نداشت دیده شود
حسین عبد فروتن برادر خانم شهید روح‌الله قربانی در ادامه می‌گوید: روح‌الله همیشه درگیر موضوع شهادت بود اما دوست نداشت خیلی دیده شود. به من می‌گفت اگر من شهید شدم اجازه ندهید درباره من فیلم بسازند.
روح‌الله همیشه درگیر کار بود. همیشه دوست داشت یاد بگیرد و تجربه کند. روح‌الله کسی بود که کمتر با اطرافیانش رفت و آمد می‌کرد. اما وقتی با کسی همراه می‌شد با تمام وجود برای آن فرد مایه می‌گذاشت. خیلی سختگیر بود. دوست داشت به دوستان و کسانی که به آنها اعتماد دارد آن چیزهایی را که می‌داند آموزش دهد.
آن زمانی که با هم بودیم من متوجه رفتارهای خاص روح‌الله نبودم. فکر می‌کردم این کارها خیلی سخت است. اما الان که روح‌الله شهید شده فهمیدم که افراد کاردرست با افراد معمولی واقعا فرق دارند روح‌الله با دیگران فرق داشت آن زمان من نفهمیدم که چرا روح‌الله فرد خاصی بود.

بر اصول و اعتقاداتش محکم بود
روح‌الله هیچ وقت پشت سر دیگران حرف نمی‌زد، هیچ وقت حرف زور را قبول نمی‌کرد، بر اصول و اعتقاداتش محکم بود و ایستادگی می‌کرد حتی اگر به ضررش تمام می‌شد باز هم از اصولش کوتاه نمی‌آمد. خیلی مواقع در دفاع از حرف حقش چوب می‌خورد اما از آن حرف حق کوتاه نمی‌آمد بر عقیده به حق خود مستحکم بود.
پیکر روح‌الله وضعیت خوبی نداشت سوخته بود یکی از دوستان روح‌الله وقتی پیکر شهید را دید شروع کرد به‌گریه کردن. می‌گفت روح‌الله عاشق این طور شهید شدن بود.
سی چهل روز قبل از شهادت شهید محمد حسین رسول خلیلی عروسی روح‌الله بود. شهید خلیلی در عروسی روح‌الله شرکت داشت، رسول خلیلی از بچه‌های نیروی قدس بود. وقتی رسول شهید شد روح‌الله جای رسول قرار گرفت. پیکر رسول خلیلی را برای تشییع به محله شهید محلاتی آورده بودند. خیلی شلوغ شده بود. روح‌الله با صدای بلند به یکی از دوستانش می‌گفت که فلانی مردم چراگریه می‌کنند؟ رسول خلیلی به من گفته بود که وقتی او را تشییع می‌کنند هیچ کس نباید مشکی بپوشد وگریه کند،‌گریه فقط برای ائمه است.

دل‌نوشته همسر شهید قربانی
بسم رب الزینب(س)
از برای حرم این دل من آشوب است نکند سنگ به پیشانی گنبد بزنند
چند روز دیگر از رفتنت یک‌سال برایم می‌گذرد... و مطمئنم که می‌دانی هیچ‌گاه نبودنت برایم عادی نخواهد شد.این روزهای واپسینی که به روز شهادتت نزدیک می‌شود برایم سخت و نفس گیر است و هر ثانیه‌اش لحظه آوردن خبر شهادتت را برایم زنده می‌کند...اما من هم مثل تو غرق در عشق به زینب(س) هستم و همین مرا محکم نگه می‌دارد که در نبودنت تاب بیاورم و رباب‌گونه بایستم.
همسری با تو برای من زندگی شیرین و سراسر مِهر به خدا رقم زد که آخرش را هم با مُهر شهادتت تا به همیشه ابدی کرد...خودم راهیت کردم و تو باید در راه دفاع از حریم دختر علی(ع) می‌رفتی و این من بودم که باید صبر می‌کردم و اکنون با رضایت کامل قلبی خوشحالم و خدا را سپاس می‌گویم که توانستم یکی از بهترین افراد زندگی‌ام در راه زینب کبری و فدایی رهبر عزیزم در برابر کافران به ظاهر مسلمان بدهم...
از خواهران و برادران سرزمینم می‌خواهم که زنانمان با حفظ حجاب خود مدافع چادر حضرت زهرا(س) و مردانمان با غیرت خود مدافع غیرت حضرت علی(ع) باشند و با حفظ این ارزش‌ها از خون به ناحق ریخته شده عزیزان ما پاسداری کنند و در آخر از همه عزیزان می‌خواهم که گوش به فرمان ولی امر مسلمین بوده و برای ظهور مهدی فاطمه(س) دعا بفرمایند.
ومن‌الله التوفیق

وصیت نامه شهید روح‌الله قربانی
شهید قربانی در وصیتنامه خود نوشته بود: همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، بقیه دوستانم: اگر شهید شدم یک کلام حاج آقا مجتبی به نقل از علی علیه‌السلام می‌گفتند منتهی فضل الهی تقوی است، شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می‌کند فکر نکنم مال یک روز باشد شاید یک روزه هم باشد ولی حاج آقا می‌گفت پی ساختمان فنداسیون آهن است.
چیزی که نمی‌دانید عمل نکنید. ادای کسی را در نیارید. بدون علم درست وارد کاری نشوید مخصوصا دین؛ اول واجبات بعد مستحبات مؤکد مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری‌ها.. نه حج و کربلا صد بار... بدون این کارها؛ هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سیدالشهدا، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها.
مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی، وقتی دعا کردی شهید شم. وقتی بابام عراق و سوریه و اردوگاه و جنگ و کمیته و بوسنی، پاکستان و افغانستان، جنوب غرب و شرق بود و تو مارو بزرگ کردی تنها و سخت. ان شاءلله همیشه پیرو بی‌بی باشی انشاءالله با شهادتم شفاعتت کنم. دوست دارم وقتی که بهم شیر می‌دادی وقتی که بهم نماز یاد می‌دادی وقتی می‌فرستادیم هیئت پا برهنه؛ وقتی می‌فرستادیم ایستگاه صلواتی وقتی که باهام درسهام را مرور می‌کردی ازم می‌پرسیدی که هیچ مادری نمی‌کرد یا هیچ مادری تنهایی نمی‌کرد یا هیچ کدوم روزی 50 بار نمی‌کرد. به زینب گفتم مثل تو غضروف نخوره و استخوان میک بزنه و گوشتارو دهن ما بذاره باشه که ان شاءالله دو روز سایه‌اش بیشتر بالای سر ما باشد.
سر خاک مادرم بروید علی و فایزه شما دوتا مخصوص. حالم نداشتید بروید حاجت بگیرید آروم شوید من را کنار مادرم دفن کنید که هرچی دارم از مادر و پدرم است بابا را هم همون جا بگذارید خواهرم را هم همینطور تا همه دور هم باشیم ان شاءالله امام زمان عج الله هممون را با هم قبول کند.
خوبی مامان سختی تورو زحمت‌های بابا و... زینب منم پیش من خاک کنید عشقم که سخت‌ترین موقع‌ها به دادم رسید، آرومم کرد، قبولم کرد، دوستم داشت همه چیز من دوست دارم یادم باشه که چند روز بیشتر زنده نیستم و چند باری بیشتر پیش نمیاد که کسی از من چیزی بخواد و منم بتونم کمکش کنم و بعد من با کمال میل به آخرت این کار را بکنم باشه که خدا هم خوشش بیاد من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری می‌کنم. بیشتر برای خوف و عقاب؛ ولی نمی‌دونم پدر و مادرم چکار کردن خدا چی می‌خواست.
حضرت زهرا سلام الله چی دوست داشته که امام علی علیه‌السلام و بچه‌هایش و رسول‌الله اینجوری تو دلم هستن شاید خیلیشم به خاطر چیزهایی که تو زندگی ازشون گرفتم (همه وصیت نامه هاشون را خوش خط می‌نویسم ولی من خوش خط نبودم که بخواهم خط خوش نشان بدهم) دوست داشتم از همون اول لاتی تا کرده بودم و اون چند روز آقاجونی هم نداشتم.

منبع: کیهان

[h=4]گفت‌وگو با خواهر شهیدان نورالله و روح‌الله امیری از لشکر فاطمیون؛[/h] [h=1]وعده دیدار با دخترش ماند برای آن دنیا[/h]
پیش‌تر شنیده بودم که دو برادر از رزمندگان ایرانی مدافع حرم به شهادت رسیده باشند، اما بار اول بود که می‌شنیدم دو برادر از لشکر فاطمیون نیز در این جبهه شهید شده‌اند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - پیش‌تر شنیده بودم که دو برادر از رزمندگان ایرانی مدافع حرم به شهادت رسیده باشند، اما بار اول بود که می‌شنیدم دو برادر از لشکر فاطمیون نیز در این جبهه شهید شده‌اند. شهیدان نور‌الله و روح‌الله امیری این دو برادر هستند که برای زیارت مزارشان به امامزاده عبدالله ماهدشت می‌رویم. پیدا کردن مزار این دو برادر شهید که در کنار هم آرمیده‌اند، کار چندان سختی نیست. به سراغشان می‌روم و با دیدن تصاویرشان یاد عکسی می‌افتم که نوزاد شهید روح‌الله امیری را بر مزار شهید نشان می‌دهد. تصویری که در فضای مجازی منتشر شده بود و بر شرمندگی‌مان می‌افزود. آنچه در پی می‌آید حاصل همکلامی ما با فاطمه امیری خواهر شهیدان نور‌الله و روح‌الله امیری است که پیش رو دارید.

چند سال است که ساکن ایران هستید؟
ما هشت سالی می‌شود که به ایران مهاجرت کرده‌ایم. در محمد‌شهر کرج زندگی می‌کنیم و پدرمان کارگر است. سه پسر و سه دختر بودیم.
کدام یک از برادرهایتان اول شهید شدند؟
نورالله اولین شهید خانواده بود که دوم مهرماه سال 1393 در حلب به شهادت رسید. وقتی که شهید شد، 18سال داشت. نور‌الله فرزند سوم خانواده بود. اهل نماز و روزه بود و بسیار خوش‌اخلاق. ارادت زیادی به اهل‌بیت داشت. هشت سال پیش وقتی از افغانستان به ایران آمدیم، وضع مالی خوبی نداشتیم. برادرم که تا کلاس هشتم در افغانستان درس خوانده بود، مجبور شد برای تأمین خرجی خانواده کار کند و درس را رها کرد. نور‌الله هر کاری برایش پیش می‌آمد انجام می‌داد. از کارگری گرفته تا میوه‌چینی و کشاورزی. از انجام هر کاری برای کسب رزق حلال دریغ نمی‌کرد. اهل تلاش بود و لحظه‌ای آرام و قرار نداشت.
نظر خانواده در مورد مدافع حرم شدن نور‌الله چه بود؟ به هرحال شما تبعه یک کشور دیگر هستید و قرار بود او از ایران به جبهه سوریه برود.
وقتی نورالله می‌خواست ثبت‌نام کند، پدر و مادرم مخالفت کردند و گفتند نرو، آنجا خطرناک است. آنها راضی نبودند، اما داداش روح‌الله اولین بار مخفیانه به همراه پسرعمویم راهی شد که ما متوجه شدیم و پسر‌عموی دیگرم رفت و هردویشان را به خانه بر‌گرداند. دفعه بعدی نور‌الله به بهانه اینکه قرار است برای کار به تهران برود، از خانه فرار کرد و به سوریه رفت. ما اصلاً در جریان نبودیم که ایشان آموزش‌های لازم را دیده و راهی شده است.
پس بار اول روح‌الله تلاشش را کرد، اما این نورالله بود که موفق به اعزام شد؟
بله، دوستان و همرزمان نورالله بعد از شهادت برایمان گفتند هر بار که نور‌الله می‌خواست با منزل تماس بگیرد اتفاقی مانع می‌شد. یک بار گوشی خراب بود، یک بار خطوط اتصال مشکل داشت و همه اینها دست به دست هم داد تا بعد از اعزام برادرم، دیگر ما صدایش را نشنویم. نور‌الله بعد از 11 روز حضور در جبهه مقاومت اسلامی در شهر حلب به شهادت رسید.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
گویا تک‌تیرانداز داعشی میان دو ابروی برادرم را نشانه گرفته بود. وقتی خبر شهادتش را به ما دادند، بسیار تعجب کردیم. بسیاری از همشهری‌هایمان برای دفاع از حرم رفته بودند، اما هیچ کدام شهید نشده بودند. برادرم به محض ورود و حضور در منطقه به آرزویش رسید. رفت و خیلی زود برگشت. پیکرش را در امامزاده عبدالله ولد‌آباد ماهدشت به خاک سپردیم.
شاید این سؤال با فضای مصاحبه تفاوت داشته باشد، اما تعریف امامزاده عبدالله را خیلی شنیده‌ایم و خودمان هم برای زیارت مزار شهدا به آنجا رفتیم. کمی از این امامزاده بگویید.
برخی این امامزاده را از نوادگان امام جعفر صادق (ع) معرفی می‌کنند و مدعی هستند که امامزاده عبدالله، جعفر و حسن از برادران وی هستند. نسب ایشان از قرار زیر است که عبدالله بن‌حمزه بن‌حسن بن‌محمد بن حسن بن محمد بن علی العریضی ابن امام جعفر صادق (ع)، ظاهراً سیدعبدالله در نیمه نخست قرن 5 هجری وفات یافته است که به امامزاده عبدالله (ع) معروف می‌باشد.
عکس روح‌الله (دومین شهید خانواده) در فضای مجازی معروف شده است. همراه یک نوزاد شیر خواره، از این شهید بگویید.
برادرم روح‌الله فرزند اول خانواده ما بود. دیپلمش را گرفت و سال 1395ازدواج کرد. روح‌الله 24سال داشت که شهید شد. برادرم سنگ‌کار ماهری بود، اما دغدغه اسلام و فکر تعدی به حریم اهل بیت آرامشش را گرفته بود و نتوانست دوام بیاورد. رفت تا اسلحه برادرمان نور‌الله بر زمین نماند. برادرم خیلی مهربان و خوش‌اخلاق بود. روح‌الله هم مانند نورالله به بهانه کار در تهران رفت و مادرم به دنبالش تا یزد رفت تا او را برگرداند، اما روح‌الله مادر را راضی کرد و راهی شد. روح‌الله به مادرم گفته بود من آموزش دیده‌ام و می‌خواهم بروم تا جای برادرم در جبهه خالی نباشد. می‌خواهم بروم، اما قول می‌دهم که خط مقدم نروم و در پشت جبهه به نیروها کمک کنم. مطمئن باشید جاهای حساس و خطر‌ناک نمی‌روم. مسئولان گفته بودند ما نمی‌دانستیم که ایشان برادر شهید مدافع حرم است وگرنه اعزامش نمی‌کردیم، اما انگار همه‌چیز دست به دست هم داده بود تا روح‌الله هم آسمانی شود. وقتی روح‌الله شهید شد، همسرش شش‌ماهه بار‌دار بود. دختر برادرم بعد از شهادت او به دنیا آمد و بعدها ما عکس را کنار مزار پدر انداختیم.
شهادت ایشان به چه نحو بود؟
نحوه شهادت ایشان هم اینطور بود که نیمه شب همراه با تعدادی از نیروها در محاصره دشمن گرفتار می‌شوند و به خاطر نبود تجهیزات کافی از همه طرف مورد هجوم داعش قرار می‌گیرند. روح‌الله در داخل سنگر بوده که با اصابت خمپاره به سنگر دچار موج‌گرفتگی می‌شود. بچه‌ها او را که در حال و هوای خودش نبوده به کنار دیواری منتقل می‌کنند و مجدد برای مقابله به حمله داعش به نبرد می‌پردازند. برادرم که اشک‌هایش را پاک می‌کرده، همزمان خمپاره‌ای دیگر جلوی روی او اصابت می‌کند و ترکش‌های خمپاره تمام بدنش را زخمی می‌کند و برادرم شهید می‌شود. برادرم در تاریخ 4 فروردین ماه سال 1396 به شهادت رسید و وعده دیدار با دخترش زینب برای آن دنیا ماند.
از شهادت برادرتان چطور مطلع شدید؟
خبر شهادت برادرم روح‌الله را به پدرم که در کارخانه مشغول کار بود، رساندند. ایشان هم به خانه آمد و گفت دستگاه خراب شده و چند روزی سر کار نرفت. تقریباً سه روزی گذشت تا اینکه با آمدن پیکر برادرم به ایران خبر شهادتش را به ما دادند. برای همه ما به‌خصوص برای مادر و پدرم و همسر برادرم لحظات سخت، تلخ و نفسگیری بود. همسر برادرم زینب را شش ماهه باردار بود. تصور اینکه زینب قبل از به دنیا آمدن یتیم شده باشد برایمان دشوار بود. برادرم روح‌الله با نام جهادی احسان در جبهه حضور داشت. ما برای دیدن پیکرش به معراج شهدا رفتیم و الحمدلله پیکر سالم بود و رد ترکش‌ها و زخم‌ها در وجودش خود‌نمایی می‌کرد. زخم‌های تن داداش روح‌الله، دیدنی‌تر‌ش کرده بود. پیکر روح‌الله در سالروز وفات حضرت زینب(س) با حضور مسئولان لشکری و استانی، خانواده‌های شهدا و ایثارگران و خیل عظیم مردم شهرستان کرج تشییع و در آستان مقدس امامزاده عبدالله در جوار برادر شهیدش نور‌الله امیری در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد.
خواهر دو شهید مدافع حرم شدن چه حال و هوایی دارد؟ به نظرتان چه وظیفه‌ای بر دوش دارید؟
تاب آوردن در برابر طعنه، کنایه و زخم‌زبان‌های اطرافیان و انسان‌هایی که قدر امنیت و آرامش امروز را نمی‌دانند، روزهای سخت و تلخی را برایمان رقم زده است. روح‌الله به طعنه تلخ بد‌خواهان که ما را به گرفتن مال و پول محکوم می‌کنند در وصیتنامه‌اش اینگونه پاسخ داد و نوشت: زمانی که من شهید شدم و من را در قبر می‌گذارند و در حال دفن من هستند، دست‌های خالی‌ام را نشان بدهید و بگویید من با دستان خالی به دیدار خدا می‌روم با دو متر پارچه سفید. نورالله وصیتنامه کوتاهی برای خانواده نوشته بود و از مادر و پدرم طلب حلالیت و عذرخواهی کرده بود که من را ببخشید و سر مزار گل رز و درخت گیلاس بکارید.
اما من به عنوان خواهر شهید مدافع حرم می‌خواهم راه برادرانم را با حفظ حجاب خود که همیشه به آن تأکید داشتند، ادامه بدهم. در‌باره حفظ حجاب که بسیار به آن اصرار داشتند، برای من و خواهرانم مطالبی را نوشته بودند که من نمونه‌ای را برای شما می‌خوانم. نوشته بودند: «ما در سنگر‌های سرد و گرم می‌جنگیم و شما باید بعد از ما سنگر حجاب را زینبی‌تر ومحکم‌تر از قبل حفظ کنید و اجازه ندهید که دشمن چادرتان را از سرتان جدا کند.» این روزها که دلتنگ برادرانم می‌شوم قرآن می‌خوانم تا کلام خدا آرامش‌بخش روح و روانم باشد.
برادرتان روح‌الله فرزندی دارد که هرگز او را ندید، دوست داریم بیشتر از زینب بدانیم.
زینب تنها یادگار برادر شهیدم است. دوست دارم درد بی‌پدری را حس نکند و ان‌شا‌ءالله به لطف خدا و همت مادر و عنایت‌های دو برادر شهیدم چون نامش زینبی تربیت شود و با حفظ حجاب و ایمانش، ادامه‌دهنده راه پدر و عموی شهید مدافع‌حرمش باشد. امیدوارم در آخرت در محضر خانم حضرت زینب(س) سربلند باشیم. هرچند داغ از دست دادن برادرانم به هیچ عنوان با داغی که خانم زینب (س)‌ در روز عاشورا تحمل کردند برابری نمی‌کند، اما از ایشان طلب صبر زینبی دارم.
منبع: روزنامه جوان

[h=4]گفت‌وگو با پسرعموی شهید لعل محمد امینی؛[/h] [h=1]شیعه شد و در جبهه دفاع از حرم به شهادت رسید[/h]
در زندگی شهید لعل محمد امینی نکته خاصی وجود دارد. او که اهل سنت بود و مدتی را در کشور پاکستان زندگی کرده بود، به مذهب شیعه روی آورد و مدت کمی بعد از این اتفاق نیز در جبهه دفاع از حرم شهید شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - در زندگی شهید لعل محمد امینی نکته خاصی وجود دارد. او که اهل سنت بود و مدتی را در کشور پاکستان که افکار تندروانه در آن وجود دارد، زندگی کرده بود، به مذهب شیعه روی آورد و مدت کمی بعد از این اتفاق نیز در جبهه دفاع از حرم شهید شد. در واقع شهید امینی مسیر صدساله‌ای که خیلی‌ها با مشقت طی می‌کنند را یک شبه طی کرد و نامش را به عنوان شهید راه دفاع از حریم اهل‌بیت عصمت و طهارت ثبت کرد. گفت وگوی ما با عباس محمدی پسرعموی شهید را که خود نیز از مدافعان حرم است، پیش رو دارید.
شهید لعل محمد امینی پسرعموی شماست ، اما نام فامیلی‌تان با هم فرق دارد؟
بله، در شناسنامه فامیلی من ،محمدی ثبت شده است و فامیلی شهید،امینی است.من متولد اول فروردین ماه سال 1363در افغانستان هستم و بیش از 30سال است که در ایران زندگی می‌کنم.
پسرعموی‌تان هم در افغانستان زندگی می‌کردند؟
خیر،آنها در پاکستان بودند.اصالتاً هم افغانستانی بود .ما از افغانستان به ایران آمدیم و آنها از افغانستان به پاکستان رفتند و بعدها یعنی در سال 1390به ایران مهاجرت کردند. ایشان 17سال داشت که به ایران آمد.
در پاکستان به چه شغلی مشغول بود؟
پسرعمویم لعل در پاکستان کارگری می‌کرد و وقتی هم که به ایران آمد در همین جا به کارگری مشغول شد .
لعل نام جهادی ایشان است؟
خیر، نام اصلی ایشان لعل است . به معنای جواهر و گوهر .کلاً به چیز با ارزش می‌گویند.
کمی از خانواده شهید برایمان بگویید، از خانواده‌ای که شهید در آن رشد پیدا کرد.
عموی من پنج دختر و سه پسر داشت. آنها با کار کشاورزی و کار روی مزارع زندگی‌شان را می‌گذراندند .عمو قبل از اینکه به پاکستان مهاجرت کند به رحمت خدا رفت. پسرعمویم از اهل تسنن بود.حدود سال 1393ازدواج کرد و در کرمان زندگی می‌کرد .
پس از شهدای اهل تسنن مدافع حرم است؟
خیر، بعد از اینکه به ایران آمدند و با مذهب شیعه بیشتر آشنا شدند، او و همه خانواده شیعه شدند.
به هر حال تغییر مذهب سخت است، چطور شهید این مهم را انجام داد؟
وقتی خانواده عمویم در پاکستان بودند، خود شهید کتاب‌های مختلفی را برای بالا بردن علم و آگاهی‌اش مطالعه می‌کرد. ایشان یک سال بعد از خانواده به ایران سفر کرد.وقتی به ایران آمد، آرام و قرار نداشت. کتاب‌های زیادی را خواند و با توجه به درایتی که داشت، شیعه شد. دو سال از آمدنش به ایران نگذشته بود که بحث دفاع از حرم و حملات تروریستی آغاز شد.
شیعه شدنش هم که مزیدی بر علت شد تا راهی دفاع از حرم شود؟
اتفاقاً وقتی که می‌خواست راهی میدان جهاد شود با رفتنش مخالفت کردند اما زمانی که به مسئولان ثابت شد که ایشان با علم و آگاهی به مذهب تشیع روی آورده قبول کردند که مدافع حرم شود .
چند بار اعزام شد؟
پسرعمویم سه بار اعزام شد.مرتبه اول که اعزام شد، در منطقه ماند و بعد از مدتی به سلامت باز گشت .اعزام دوم با توجه به حضورش در میدان نبرد از ناحیه پا مجروح و برای درمان به عقب منتقل شد .همین مجروحیت در میادین نبرد مانع اعزام سومش شده بود و مسئولانش می‌گفتند باید دوران درمانت را تکمیل کنی و بعد اعزام شوی اما ایشان اصرار داشتند که خیلی زود به منطقه بازگردند .اعزام سوم پسرعمویم در نهایت منجر به شهادت ایشان در سن 23سالگی شد.
چه زمانی به شهادت رسید؟
ششم فروردین ماه 1396 شهید شد و با شهادتش عیدی به خانواده‌اش داد.
از نحوه شهادت ایشان اطلاع دارید؟
به گفته همرزمانش صبح روز عملیات در منطقه حلب گلوله یک تک‌تیراندازی به سرش اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسد. مجروحیتش به شکلی بود که کسی نتوانسته بود کاری برای درمانش انجام بدهد.
شما زمان شهادت لعل محمد همراه ایشان بودید؟
نه، من همراه ایشان نبودم . یک روز بعد از شهادت ایشان متوجه موضوع شدم. یکی از بستگانم که همراه لعل محمد بود عکس شهات ایشان را برایمان در فضای مجازی ارسال کرد و من هم متوجه شهادت پسرعمویم شدم .بعد از پیگیری موضوع بعد از 13فروردین ماه ،پیکرش را برایمان آوردند. در بردسیر کرمان مراسمی برایش برگزار کردیم و در گلزار شهدا به خاک سپردیم .
کمی از شاخصه‌های اخلاقی پسرعموی‌تان شهید لعل محمد امینی بگویید .
پسرعمویم آدم خوب و خونسردی بود. یک جوان معمولی که با درایت و آگاهی راه و مسیر صحیح را در زندگی انتخاب کرد .پسرعمویم با آگاهی و تحقیق شیعه شد.اخلاق حسنه ،مهربانی ،تواضع و فروتنی‌اش زبانزد بود.سرش به کار خودش بود و با کسی کار نداشت .همه دوستان و همرزمانش از جمله برادر من که با ایشان همرزم بود از دلاوری و شجاعت‌شان صحبت و همواره حماسه‌سرایی‌های لعل را یاد می‌کنند.
خودتان هم رزمنده مدافع حرم هستید؟
بله، خود من هم افتخار سربازی حضرت زینب(س) را دارم. کارگر هستم و زمانی که از منطقه بر می‌گردم با کارگری رزق زن و بچه را درمی‌آورم. بارها هم مجروح شدم اما اعتقاد به اهل بیت و حرم ائمه من و چند نفر از دوستانم را به دفاع از حرم می‌کشاند. من و برادرهای شهید با هم همرزم هستیم .
متأهل هستید؟
بله، متأهل هستم. دو پسر و یک دختر دارم.
برایتان سخت نیست جدایی از بچه‌ها؟
خب جدایی سخت است اما دیگر نمی‌توانند جلوی ما را بگیرند .همسرم کمی اذیت می‌شود و نگران هم هست اما برای هر اتفاقی آماده است .به خدا قسم هیچ وابستگی و تعلق خاطری به دنیا و خانواده و بچه‌ها ندارم. یعنی نمی‌خواهیم از این راه بازگردیم .چیزی برای وابسته شدن به دنیا نداریم و تعلق خاصی نیست که ما را زمینگیر کند. فقط خانواده‌هایمان هستند که آنها هم در پناه خدای بزرگ خواهند ماند. کاری که برای رضای خدا باشد خود خدا جبران می‌کند. این مسیری است که ما انتخابش کرده‌ایم؛ مسیری که تا جان در بدن داریم برای اعتلای پرچم اسلام در آن‌سوی مرزهای جغرافیایی می‌جنگیم .
کمی از لشکر فاطمیون بگویید.
بچه‌های فاطمی شجاع، دلیر و مجاهدند. همه آنها به گونه ای خاص مبارزان قوی و مجاهدان نستوه هستند .آمادگی رزم دارند و برای رسیدن به شهادت بی‌تاب. ایمان زیادشان باعث می‌شود تا همواره در اولین خطوط حاضر باشند. ما هر لحظه منتظر شهادت هستیم . شهید لعل محمد هم همینطور بود.پسرعمویم می‌گفت من برای شهادت می‌روم .همه بچه‌ها به عشق رسیدن به ارباب بی‌کفن راهی می‌شوند.
و سخن پایانی.
برخی تصور می‌کنند که ما برای گرفتن حقوق راهی سوریه و عراق می شویم اما این تصور اشتباه محض است .آن مبلغی که به خاطر حضور مدافعان در جبهه‌های نبرد به آنها داده می‌شود همان مبلغی است که در شرایط امنیت و رفاه در کشور خودمان به دست می‌آوریم. البته به لطف خدا ما مشکلی از نظر مالی هم نداریم .اصلاً بحث مالی برای ما مطرح نیست. وقتی پسرعمویم شهید شد برای برگزاری مراسم تشییعش خانواده کلی هزینه کردند تا مراسم به خوبی برگزار شود. باید در منطقه باشید تا معنا و قدر امنیت و آرامش زندگی را بدانید.
منبع: روزنامه جوان

[h=4]گفت‌وگو با خواهر شهید مدافع حرم سیدحسن حسینی‌عالمی؛[/h] [h=1]صدای خسته‌ سیدحسن از پشت بیسیم[/h]
تنها یک جست‌وجوی اینترنتی کافی است تا به آمار حدود 3 هزار شهید و جانباز افغانستانی برسیم که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شهادت رسیدند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - تنها یک جست‌وجوی اینترنتی کافی است تا به آمار حدود 3 هزار شهید و جانباز افغانستانی برسیم که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شهادت رسیدند. مجاهدانی که از پرکردن گونی‌های شن و ماسه برای سنگرسازی و آشپزی در آشپزخانه‌های پشت خط گرفته تا حضور در عملیات‌های مختلف همه را تجربه کردند و در سنگرهای مختلفی حضور یافتند. ایستادگی مجاهدان افغانستانی در کنار ملت ایران تنها محدود به دفاع مقدس نیست. پایداری آنها تا به امروز ادامه داشته و در دفاع از حریم اهل‌بیت نیز حضور فعالی دارند. سیدمحمدحسین پدر شهید مدافع حرم سیدحسن حسینی‌عالمی از رزمندگان دفاع مقدس بود و پسرش سیدحسن نیز شهید جبهه دفاع از حرم شد. در گفت‌وگویی که با زینب عالمی خواهر شهید داشتیم، صحبت از خانواده‌ای پیش آمد که پدر و پسرش رزمنده جبهه اسلام ناب محمدی بوده و هستند. همسر خانم عالمی هم مدافع حرم است و از اقوام آنها غیر از سیدحسن، دو پسرعمویش سیدعلی و سیدقاسم نیز شهید مدافع حرم هستند.

چند سال است که مقیم ایران هستید؟
پدربزرگ پدری‌ام زمان جوانی‌اش به ایران مهاجرت می‌کند. بعدها پدرم با مادرم که ملیت ایرانی دارد، ازدواج می‌کند. پدرمان کارگر بود و اندک مال حلالی کسب می‌کرد. داداش حسن که شهید شد، متولد 1369 بود و زمان شهادت 24 سال داشت. سیدحسن در یک خانواده مذهبی و متدین که ارادت خاصی به خانم زینب(س) داشت به دنیا آمد و پرورش یافت. همین هم باعث شد مدافع حرم شود.
سیدحسن پیش از اینکه به جبهه برود چه شغلی داشت؟
برادرم به خاطر مشکل مدارکش نتوانسته بود تحصیلاتش را ادامه بدهد و تا کلاس چهارم بیشتر درس نخواند. ایشان از 10 سالگی خیاطی می‌کرد. در کار خیاطی برای خودش استاد شده بود. بیشتر درآمدش را از راه خیاطی کسب می‌کرد.
به نظر شما چه ویژگی‌های اخلاقی در وجود یک شاگرد خیاط باعث می‌شود تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود؟
بارزترین خصیصه رفتاری و اخلاقی برادر شهیدم احترام بیش از حد به والدینمان بود. ایشان به خانواده بسیار اهمیت می‌داد و احترام زیادی برای ما قائل بود. داداش بسیار شوخ‌طبع و مهربان بود. نسبت به همه دلسوزی خاصی داشت و خیر و نیکی‌اش به همه خواهر و برادرهایش می‌رسید. صمیمیت زیادی بین ما بچه‌ها وجود داشت. آنچه که از درآمد خیاطی به دست می‌آورد در اختیار مادر و پدرم قرار می‌داد. هیچ نوع وابستگی به مال دنیا در وجودش دیده نمی‌شد. تعلقات دنیایی جاذبه‌ای برایش نداشت. همین خصوصات ایشان را به سوی کارهای خیر می‌کشاند. حالا چه کار خیر در شهر باشد یا رزمندگی در جبهه. وقتی که بحث دفاع از حرم پیش آمد، از خانواده ما ابتدا پسرعمویم سیدعلی عالمی اعزام شد و بعد از همه بچه‌ها هم به شهادت رسید. بعد از ایشان نوه عمویم سید قاسم حسینی اعزام شد و ایشان هم به شهادت رسید. روز شهادتش پدرم گفت: من حتماً باید برای دفاع از حریم آل‌الله راهی شوم. برادرهایم گفتند تا ما هستیم و توان جسمی داریم اجازه نمی‌دهیم شما بروید. قدرت بدنی ما بالاتر از شماست. سن و سالی از شما گذشته و در ضمن شما در دفاع مقدس جنگیده و سهم خودتان را ادا کرده‌اید. شما در خانه باشید و در کنار خانواده بمانید تا ما با خیالی آسوده انجام تکلیف کنیم. خوب به یاد دارم روز چهلم شهادت سیدقاسم(نوه عمویم) برادرم سیدحسن راهی شد.
پس پدرتان هم رزمنده دفاع مقدس بودند؟
بله، پدرم در جنگ تحمیلی حضور داشت و مدت زیادی در کنار رزمندگان علیه بعثی‌ها جنگیده بود.
بنابراین برای سیدحسن راضی کردن پدرتان کار سختی نبود؟
خوب راضی کردن پدر کار راحتی بود.ایشان خودش اهل جهاد و مبارزه و دفاع از اسلام و دین هستند و تمایل به حضور در جبهه مقاومت اسلامی دارند اما مادرم کمی مخالف مدافع حرم شدن سیدحسن بود و برای همین راضی کردنش کمی زمان برد. مادرم ابتدا اصلاً رضایت نمی‌داد. بعد که برادرم اسم عمه سادات را آورد، آرام‌تر شد و قبول کرد. شهید به مادرم گفت تو چطور می‌خواهی جواب عمه سادات را بدهی؟ شنیدن این صحبت‌ها دل مادر را به مدافع حرم شدن برادرم راضی کرد. اما ناراحتی و دلتنگی‌های مادرانه‌اش را داشت. بعد از شهادت برادرم، مادرم از پدرم بسیار صبورتر برخورد کرد. پدر می‌گفت من فکر نمی‌کردم این داغ اولاد اینقدر سخت باشد.
این سؤال شاید ناراحتتان کند، برادر شما برای گرفتن پول یا کارت اقامت راهی میدان نبرد شد؟
خب اینطور سؤالات و شبهه‌ها خیلی مطرح می‌شود. بسیاری از حرف‌ها و کنایه‌ها قبل از اعزام برادرم به گوشمان رسیده بود. با وجود این ایشان راهی شد. برادرم خودش تولیدی داشت. درآمد بالایی هم کسب می‌کرد. اصلاً نیاز مالی نداشت که بخواهیم بگوییم شهید ما برای گرفتن امکانات مالی راهی میدان نبرد شده است. خانواده ما همانطور که قبلاً گفتم خانواده‌ای است که اهل جهاد و شهادت بوده و ان‌شاءالله خواهد بود. این طعنه‌ها از صدر اسلام تا الان بوده و تمام شدنی هم نیست. خیلی‌ها می‌گفتند برادرم برای کارت اقامت راهی شده اما از آنجایی که مادرمان ایرانی است، ما پاسپورت هم داریم.
شهید چند بار اعزام شدند؟
سیدحسن در مدت دو سال حضور در منطقه پنج بار اعزام شد.
یعنی ایشان از اولین گروه‌های مدافع حرم بودند؟
بله ایشان از اولین‌های مدافعان حرم بودند که سال 1392راهی شدند. آن زمان بحث مدافعان حرم اینقدر واضح و روشن بیان نمی‌شد. اعزام نیروها به این راحتی نبود.
از خاطرات حضورش در جبهه برایتان تعریف می‌کرد؟
برادر بزرگ من هم مدافع حرم بود. ایشان گاهی خاطره تعریف می‌کرد. اما سیدحسن اصلاً اطلاعات چندانی از منطقه نمی‌داد که مثلاً من چه کار می‌کنم. همیشه می‌گفت من پشت جبهه هستم. زیاد کار نمی‌کنم. بعدها فهمیدیم که جانشین فرمانده بوده است. مدتی هم در کنار شهید کجباف خدمت می‌کرده که ایشان بسیار به برادرمان علاقه‌مند می‌شود. شهید کجباف و برادرم تا آخرین لحظات با هم بودند. سیدحسن مسئول مخابرات و معاون فرمانده واحدشان بود. ایشان در دفاع وطنی بود و چند مسئولیت را همزمان انجام می‌داد و به همین خاطر لاغر شده بود. از شیرینی جنگ برایمان می‌گفت. اصلاً از تلخی نمی‌گفت. هر وقت می‌آمد فضای خانه عوض می‌شد. خیلی شوخ بود.
از آخرین اعزام ایشان چه خاطره‌ای دارید؟
مرتبه آخری که به مرخصی آمده بود. هر کسی که داداش را می‌دید می‌گفت چهره‌اش فرق کرده اجازه ندهید برود. این بار اگر برود برگشتی در کار نیست. همینطور هم شد. در خانه وقتی از چرایی رفتن صحبت می‌شد می‌گفت داعشی‌ها در بلندگوهایشان برای تضعیف روحیه نیروهای اسلام اعلام می‌کنند ناموس شیعه بر ما حلال است. مال و دارایی شیعه بر ما حلال است. می‌گفت اگر ما نرویم هدف بعدی آنها قطعاً ایران است.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
برادرم و چند نفر از رزمنده‌ها در بصرالحریر حضور داشتند که به خاطر احتمال محاصره شدنشان دستور عقب‌نشینی صادر می‌شود اما یکی از دوستان سوری سیدحسن در حال عقب‌نشینی مجروح می‌شود و برادرم به خاطر بازگرداندن ایشان نمی‌تواند همراه بچه‌ها عقب‌نشینی کند و بعد هم توسط نیروهای داعش محاصره می‌شوند . برادرم در آخرین لحظات که می‌خواستند برای آنها نیروی کمکی بفرستند، از پشت بیسیم به نیروهای خودی می‌گوید: به همه سلام برسانید. دیگر از دست کسی کاری برنمی‌آید،«خدا حافظ». بیسیم قطع می‌شود و خبری از برادرم و همراهانش نمی‌شود. گویی همگی شهید می‌شوند. بصرالحریر دیگر برگشتی نداشت. داداش به خاطر آن دوست و همرزم سوری ماند و خودش هم به شهادت رسید. ایشان در 31 فروردین ماه سال 1394 آسمانی شد.
از پیکرشان چیزی به دستتان نرسید؟
خیر، دو سالی می‌شود که منتظر بازگشت پیکرش هستیم.این چشم‌انتظاری برای آمدن پیکر داداش سخت است. اما ما خودمان را راضی می‌کنیم و با خود مرور می‌کنیم راهی که رفته راه درست و صحیحی است و الان روح برادرم در آرامش است . ولی خب برای مادرم خیلی سخت است. مادرهمیشه می‌گوید کاشکی یک نشانی از غربت برایمان بیاید. ما باز راضی‌اش می‌کنیم و می‌گوییم: غریب نیست مادر جان ایشان مهمان حضرت زینب(س) است، در غربت نیست. مهمان خانه حضرت زهراست ان‌شاءالله و اصلاً جای نگرانی نیست .
آخرین وصایای شهید عالمی چه بود؟
داداش همیشه وصیت می‌کرد که به پدر و مادر احترام بگذارید. خیلی احترام به والدین برایش مهم بود.همیشه در مورد حفظ حجاب اسلامی با ما صحبت می‌کرد و از ما می‌خواست رعایت کنیم . در مورد رفتار خانم‌ها هم بسیار حساسیت داشت که باید خانم حضرت زینب‌(س) و حضرت فاطمه‌(س) ان‌شاءالله الگوی زنان ما باشند. داداش ارادت خاصی به ولایت فقیه و امام خامنه‌ای عزیز داشت. ما همه فدایی رهبر هستیم.همسر من هم از رزمندگان مدافع حرم است که توفیق جهاد در جبهه مقاومت اسلامی را از آن خود کرده است.
چرا اجازه دادید که همسرتان هم راهی شود، نگران از دست دادنش نبودید؟
درست است که سخت است، دلتنگی دارد، غربت دارد. احتمال بی‌پدری بچه‌ها هست. اما ایشان به جهاد و مبارزه با تروریست علاقه دارد. تکلیف دارد که در مقابل ظالمان و متجاوزان بایستد. همسرم وقتی به مرخصی می‌آید هنوز چند روز نگذشته دوباره عزم رفتن می‌کند. می‌گوید نمی‌توانم اینجا بمانم. با اصرار ما و بچه‌ها می‌ماند اما دوباره راهی می‌شود. امروز که با شما صحبت می‌کنم حدود چهار سالی از حضور همسرم در میدان نبرد می‌گذرد. می‌گوید تا جنگ هست، من هم هستم. در این مدت چهار ساله بسیاری از دوستان و همرزمانش به شهادت رسیده‌اند و دلتنگی همسرم برای آنها بسیار سخت و تلخ است. بعد از برادرم برایش سخت‌تر هم شد. دوست داشتم دیگر نرود اما خودش علاقه دارد و من هم نمی‌توانم جلویش را بگیرم. ان‌شاءالله سربازان خوبی برای اباعبدالله(ع) و امام زمان(عج) باشند.
و سخن پایانی
بعد از شهادت حسن مراسم ازدواج برادر بزرگ‌ترم بود و ما خیلی احساس ناراحتی می‌کردیم. غصه نبودن داداش را می‌خوردیم. در خواب دیدم که حسن با یک جعبه شیرینی آمد. لباس تمیز و مرتب به تن داشت. جعبه شیرینی را آورد خانه. اینجا بود که متوجه شدیم ایشان هم از ازدواج داداش خوشحال است. پدرم در سفر زیارت سوریه خواب دیده بود که همه در بهشت روی تخت نشسته‌ایم که سیدحسن آمد و می‌خواست روی سر پدر تاج بگذارد. مرتبه دیگر هم که پدرم وقتی برای زیارت به سوریه رفت، خیلی حالش خوب شد. بعد همانجا خواب دیده بود که حسن 7-8 ساله بود و سرش درد می‌کرد. می‌گوید مدام فکر می‌کنم بعد از مجروحیت از ناحیه سر به شهادت رسیده است. کسی هم ندیده و فقط پشت بیسیم برای آخرین بار با صدای خیلی خسته خداحافظی کرده است.
منبع: روزنامه جوان

[h=1]خانواده شهید فاطمیون[/h][h=3]مادر نخستین شهید تفحص سوریه گفت: پسرم به خاطر حضرت زینب(س) رفت و انشالله این شهادت را خدا قبول کند. پسر من شاگرد مکتب حضرت علی اصغر(ع) و حضرت علی‌اکبر(ع)بود.[/h]


به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، در جریان چندین سال دفاع غیورانه مدافعان حریم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه علیه تروریست‌های تکفیری، تعداد بی‌شماری از ابدان مطهر شهدا به دلایل مختلفی از جمله درگیری‌های شدید یا اینکه منطقه در محاصره تروریست‌ها بوده، جا مانده یا مفقود شده‌اند.
گروه‌های تفحص شهدا جهت پیدا کردن پیکرهای پاک شهدا شروع به تفحص کرده‌اند که شهید مدافع حرم"صبور میرزایی"نخستین شهید تفحص لشکر پرافتخار فاطمیون است. این شهید 21 ساله به مدت سه سال داوطلبانه و برای دفاع از حریم اهل بیت با نام جهادی"حکمت مددی" به سوریه می‌رفت که طی این مدت، چندین مرتبه زخمی و جانباز شده بود و در نهایت در تاریخ 19 اسفند ماه سال گذشته حین تفحص پیکرهای شهدا در منطقه "خناسه"به روی مین‌های به جا مانده از گروه‌های تروریستی رفته و به آرزوی دیرین خود رسید و به یاران شهیدش پیوست.
خانواده و همرزمان شهید در 19 اردیبهشت ماه در معراج شهدا با پیکر مطهر این شهید دیدار و وداع کردند. پدر شهید نیز از رزمندگان لشکر فاطمیون است و هرگاه پسر باز می‌گشته، پدر سلاح را به دست می‌گرفته و راهی سوریه می‌شده و هر زمان که پدر بر می‌گشته، پسر سلاح را به دست گرفته و راهی دیار دفاع می‌شده است. اما پسر زودتر از پدر خود را به قافله شهدا می‌رساند هرچند راهش را پدر همچنان تا نابودی تروریست‌های تکفیری ادامه می‌دهد.
"امینه علیزاده"مادر اولین شهید تفحص لشکر فاطمیون در گفتگو با خبرنگار تسنیم درباره پسرش چنین می‌گوید:"صبور دومین فرزندم بود. شهادت را خیلی دوست داشت و رضایت من و پدرش را برای رفتن گرفت.بی بی زینب(س) هم به من صبر داده است و راضی هستم پسران دیگرم هم برای دفاع بروند."
این مادر شهید در ادامه می‌گوید:"پسرم به خاطر حضرت زینب(س)رفت و انشالله این شهادت را خدا قبول کند.پسر من شاگرد مکتب حضرت علی اصغر(ع) و حضرت علی اکبر(ع) بود و از این عزیزان که بیشتر نبود."
"احمد مددی"دایی شهید می‌گوید:"من خودم هم رزمنده هستم. صبور از دوران کودکی همراه و پیش من بود. برای رفتن به سوریه نیز او را خیلی تشویق کردم. خودش عاشق شهادت بود. تمام خانواده ما شهادت را دوست دارند و جزءخانواده‌های شهدا هستیم."
دایی شهید می‌گوید:"دو برادر من در افغانستان به دست طالبان به شهادت رسیده‌اند. یک مرتبه عمه صبور به او گفت:"چند مرتبه به سوریه رفته ای، دیگر نرو" ولی صبور گفت که: "عمه من شهادت را دوست دارم." 5 اسفندماه صبور با من تماس گرفت و گفت:"کربلا رفته‌ام و دوباره می‌خواهم بروم."گفتم:"خوش به سعادتت، دایی جان تو خواهرزاده من هستی دست من را هم بگیر."
مددی در ادامه می‌گوید:"من هم شهادت را دوست دارم. ما از شهادت صبور خوشحال هستیم و انشالله به حق امام حسین(ع)دستگیر ما هم باشند. پدر شهید زمانی که چند روز پیش برای دیدن پیکر پسرش به معراج آمد، به من گفت:"من به شهادت پسرم راضی هستم و از بی بی زینب(س) می‌خواهم که دست ما را هم بگیرند."
"شکور میرزایی"، برادر بزرگتر شهید درباره خصوصیات اخلاقی شهید می‌گوید:"اخلاق برادرم خیلی خوب بود و شهادت را دوست داشت." برادر کوچکتر شهید "آصف میرزایی"که 16 ساله است، می‌گوید:"من هم می‌خواهم به سوریه و از حرم حضرت زینب(س)دفاع کنم و مثل برادرم شهید شوم."

⤴️ قاری قرآن بود و مادر اورا به راه قرآن هدایت کرده بود،اُنسش با قرآن تاجایی بود که مادر با دیدن خلق و خوی قرآنی‌اش وعده شهادتش را داده بود ونهایتاً وعده مادر محقق شد
شهید #ابوالفضل_نیکزاد

برگه مأموریتش را امضا نکرد ،تا نگویند مدافعان حرم برای پول مۍروند....

آرامش امروزمان را مدیونشان هستیم..

شهید مدافع حرم #عبدالصالح_زارع