قرآن ! من شرمنده توام .....

تب‌های اولیه

1266 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

روش بدست آوردن احکام الهی از نظر آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی:

متن بیانیه سال ۱۳۸۶ پیرامون اجماع، شهرت و خبر واحد :



إِنَّ هَـذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّــلِحَـتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا 9

به راستى اين قرآن به هر آن چه (از راه ها) استوارتر، محكم تر و ارزشمندتر است: هدايت مى كند. و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى كنند، مژده مى دهد كه بى گمان برايشان پاداشى بزرگ است. 9

آيه 9 ـ "هذا القرآن" در اين آيه و آياتى مشابه اشاره اى است لطيف به اينكه كل كتابهاى وحيانى قرآن مى باشند، ـ به معنى خواندنى ـ و چون خواندنى ها گوناگون است، كه در تقسيمى مختصر خواندنى فكر بشرى مطلق نيست، و خواندنى وحى ربانى مطلق است، روى اين اصل خواندنى غير مطلق در برابر خواندنى مطلق و بگونه اى مطلق پذيرفته نيست، ولى قرآنِ وحى تنها بگونه مطلق خواندنى است، در ميان قرآنهاى وحى نيز اين قرآنِ آخرين تنها سند ابدى ربانى است كه شامل كل قرآنهاى وحى و زياده ابدى مى باشد.

"التى هى اقوم" وصفى است براى موصوفهاى محتمل و شايسته محذوف مانند هدايت، طريقت، شريعت، ملت، فطرت، عقيده، اخلاق، حقوق، سياست، اقتصاد و ... كه مقصود مطلق نيازمنديهاى كل مكلفان در طول و عرض جهان است، كه يا بدان بگونه اى مطلق نمى رسند و يا به دشوراى، كه با اشارات و تصريحاتى قرآنى، اين قرآن "تبيانا لكل شئ" است.

«اقوم» هم از قيمت است و هم از قيام و هم از قَيِّم، كه به ترتيب برترى مطلق و جهانشمول قرآن را از نظر قيمت و ارزش و از نظر قوام و پايدارى و نيز قيام براى كل كمالات ممكنه در بر دارد، و اين مثلث قيام در بعد اقوم كه برترى مطلق است براى اين قرآن تا پايان زمان تكليف محقق است.

"اجرا كبيرا" ـ كه نتيجه ايمان و اعمال شايسته ايمان بر محور قرآن است ـ در هر سه نشئه دنيا، برزخ و آخرت محقق است،

جز آنكه اين نتيجه در دنيا چندان نمايان نيست مگر در دولت جهان شمول حضرت مهدى عليه السلام و سپس در برزخ و قيامت.

وَ كُلَّ إِنسَـنٍ أَلْزَمْنَـهُ طَـلـءِرَهُو فِى عُنُقِهِى وَ نُخْرِجُ لَهُو يَوْمَ الْقِيَـمَةِ كِتَـبًا يَلْقَـلـهُ مَنشُورًا 13

و(براى) هر انسانى پرنده اش [: صدا و سيماى عملش را كه گويى پروازگر و رفتى است ]در گردنش [: عمق جان و تنش] ضبط و ثبت كرديم و روز رستاخيز براى او برون مى آوريم (همان) - كارنامه اى را كه باز شده - دريافتش مى كند. 13

آيه 13 ـ اين آيه از آيات انعكاس مستمر اعمال كل مكلفان است ـ در ذواتشان ـ چنانكه آياتى ديگر بگونه اى مفصل تر اعضاى مكلفان را دستگاههاى گيرنده و فرستنده صداها و سيماها در بعد تكليف مقرّر داشته، و آياتى هم مانند "بان ربك اوحى لها" (99:5) زمين و فضاى آنرا بعنوان اينگونه دستگاه برونى معرفى كرده، و آياتى ديگر نيز فرشتگان و پيامبران را دستگاه هاى گيرنده، و فرستنده اعمال در روز حساب خوانده است.

آيه مورد بحث اعمال آدميان را بنام «طائر»: پرنده، خوانده، زيرا كل كارهاى انسانها به گمان آنها بسوى نيستى پرواز مى كند، كه ديگر اثرى از آنها باقى نيست! ولى "الزمناه طائره في عنقه" دو جريان مخفى را ثابت كرده، نخست اينكه كل اعمال تكليفى درونى و برونى انسانها در ذواتشان ماندنى است. كه سخنان و كارهايشان همچنان بر اعضاى آنان باقى است.

و سپس همين اعمال با پيامدهاشان بر گردن خود آنان است، و روز حساب به عنوان كتابى له يا عليه شان از درون و برونشان استخراج مى گردد، كه آنرا با گوش و چشم از صداها و سيماهاى خودشان دريافت مى كنند، و چنانكه در آيه بعدى مى خوانيم "اقرء كتابك" مكلفان مأموريت مى يابند كه كتاب اعمالشان را كه از ذواتشان برون آمده و آشكار گرديده بخوانند، كه اين خود نخستين گواه عينى بر زشت و زيباى اعمال آنان است.

مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِى وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً 15

هر كس (به شايستگى) به راه آيد، تنها به سود خود به راه آمده، و هر كس به بى راهه رود تنها بر زيان خود به بيراهه رفته. و هيچ بردارنده ى بارى، بار (گناه) دگرى را بر نمى دارد. و ما هرگز عذاب كننده نبوده ايم تا (آنگاه كه) فرستاده اى (وحيانى) برانگيزيم. 15

آيه 15 ـ اين آيه عذاب ربانى را تنها بر تخلفاتى مقرر داشته كه پس از فرستادن رسولان الهى باشد، درست است كه فطرت ها و عقلهاى مكلفان از نظر تكليف كفايتى درونى دارند، ولى رحمت ربانى مقتضى است كه به اين حجت درونى بر پيگيرى تخلفات اكتفا نشود، بلكه با اضافه حجت وحيانى برونى عذاب متخلفان بگونه اى كامل حق و محقق گردد.

وَ إِذَآ أَرَدْنَآ أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَـهَا تَدْمِيرًا 16

و هنگامى كه بخواهيم قريه اى [: مجتمعى انسانى] را هلاك كنيم،خودكامگان غرق شده ى در نعمتِ آن (قريه) را (به خيرات اجتماعى) امر مى كنيم. پس در آن (قريه) سرپيچى مى كنند؛ پس گفته [: وعده ى عذاب] بر آنان محقّق مى گردد؛ در نتيجه آن (قريه) را يكسره زير و زبر كنيم (چه) زير و زبر كردنى. 16

آيه 16 ـ اين آيه زمينه اى را براى زير و زبر كردن هر مجتمعى نافرمان مقرر داشته كه بر دو پايه استوار است، نخست "امرنا مترفيها" كه غوطه وران درنعمت حال و مال را به وظايفى سنگين امر فرمايد، زيرا هر اندازه توان انسان از نظر عقل و فكر و علم و مال و نيروهاى ديگر بيشتر باشد وظيفه هاى فردى و اجتماعى اش نيز سنگين تر است.

و در پى آن "ففسقوا فيها" تخلف و سرپيچى اين مترفان و خوش گذرانان است كه با داشتن قدرت مستضعفان را ناچيز گرفته به استعمار، استحمار، استثمار، استكبار، استخفاف، استضعاف، استكبار و استبداد بر ايشان ادامه مى دهند، و در چنان اجتماعى مردمان سه دسته اند: مترفين و مستضعفين دسته دوم هم يا توان معارضه و فريادگرى عليه اين مترفان را دارند و ساكت مى نشينند،

و يا توانى در برابر آنان ندارند كه دو دسته اول ظالم و مظلوم هر دو به ترتيب ظالم و مقصرند، و دسته سوم كه بسى اندك هستند قاصرند، اين مثلث زمينه اى است عادلانه براى زير و زبر كردن و هلاك نمودن كل آنان، البته اين جريان براى قاصران عذاب نيست، بلكه رحمت است، و از براى دو گروه ديگر عذابى است دنيوى كه پيامد پس از مرگش بيشتر است.

روى اين اصل "فسقوا فيها" در اين آيه بدين معنى نيست كه خدا آنان را امر به فسق كرده است، بلكه اين امر امرى است ويژه كه كلاً نسبت به توانايان در هر جامعه اى مقرر است، ولى نتيجه نوعى اش تخلف از اينگونه اوامر ويژه مى باشد كه كل اين جامعه را نكبت بار مى سازد.

به عبارت ديگر "امرنا هم بالفسق" نيست تا دچار توجيهاتى غير وجيه گرديم، بلكه "امرنا ... ففسوا" است امرشان كرديم، ولى تخلف كردند، و اصولاً اوامر ربانى بر حسب آياتى قرآنى امر به خير و صلاح مكلفان است، و در مقابل نهى از شرّ و فساد آنان، و نه آنكه خودش به فسق امر كند!

و بر انجام اين مأموريت اين فاسقان را عذاب نمايد! كه آياتى از قبيل "ان اللّه ليس بظلاّم للعبيد" ناظر به تكذيب اين گونه خيالات واهى است، زيرا اين گونه عذاب ظلم عادى نيست، بلكه ظلمى است بسيار كه كسى را به گناهى وادار كنند، سپس او را بر همين گناه تعذيب نمايند.

مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُو فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُو جَهَنَّمَ يَصْلَـلـهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا 18 وَ مَنْ أَرَادَ الْأَخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـلـءِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا 19كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاَءِ وَ هَـؤُلاَءِ مِنْ عَطَـآءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَـآءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا 20 انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَلْأَخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَـتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً 21

و چه بسيار از نسل ها را (كه) ما پس از نوح به هلاكت رسانديم. و (همين) كمال آگاهى و بينايى پروردگارت به گناهان پيامددار بندگانش كافى است. 17 هر كس خواهان (دنياى) زودگذر بوده است ما (نيز) با شتاب - براى كسى كه اراده كنيم، آنچه از آن را بخواهيم - به او مى دهيم، سپس جهنم را برايش قرار دهيم (كه) آن را مى افروزد، در حالى كه سرزنش شده اى رانده شده است. 18 و هر كس خواهان آخرت است و كوششى شايسته ى آن، در حال ايمان براى آن انجام دهد؛ پس اينان كوشيدنشان سپاسگزارى شده است. 19 اينان و آنان همگى را از بخشش پروردگارت يارى مى كنيم. و عطاى پروردگارت هرگز (براى كسى) ممنوع نبوده است. 20 بنگر چگونه (با عدل و فضل خود) بعضى از آنان را بر بعضى ديگر (در دنيا) برترى داديم، و بى گمان (در) آخرت درجاتى بزرگتر (از درجات دنيوى) و برترى دادنى بزرگتر (از برترى دادنهاى دنيوى) است. 21

آيات 18 تا 21 ـ در اين آيات فرق ميان درخواست كنندگان در دنيا و آخرت چنين است كه درباره درخواست دنيا "ما نشاء لمن نريد" است، آنچه مى خواهيم و براى هر كه مى خواهيم، ولى براى خواهندگان آخرت "كان سعيهم مشكورا" است، كه آنچه مى خواهندبر مبناى سعيشان به آنان مى دهيم، كه "لهم فيها مايشائون ولدينا نريد" (50:35) و بيش از آنچه مى خواهند و مى فهمند، همانان بى پايان مشمول عنايت پروردگارند،

در هر صورت عطاى پرودگار شامل هر دو هست، چه دنيويش براى دنيا طلبان، و چه اُخرويش براى ديگران، اما اين كجا و آن كجا؟ كه درجات آخرت و فضيلتش بسى برتر و بيشتر است (21).

وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُو وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا 26 إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَ نَ الشَّيَـطِينِ وَ كَانَ الشَّيْطَـنُ لِرَبِّهِى كَفُورًا 27

و حقِ نزديكترين خويشاوند را (به او) بده، و (نيز حق) مستمند و وامانده (ى در راه حلال از تأمين معاش) را، و تبذير مكن تبذيرى (كه مال - يا حالت - را پايمال كنى). 26 بى امان تبذير كنندگان برادران شياطين بوده اند، و شيطان همواره نسبت به پروردگارش بسى كافر (و) ناسپاس بوده است. 27

آيات 26 و 27 ـ اينجا خطاب نخستين درباره رسول قرآن است كه «ذالقربى» نيز نزديكترين نزديكان رسالتيش مى باشند، اين خود حق رسالتى و ولايتى است در خلافت معصومه امامان و عصمت صديقه طاهره عليهاالسلام و در باره تبذير هم كه آنرا برادرى و برابرى با شيطان خوانده، بدين معنى است كه دور افكندن هر چيزى ارزشمند شيطانى است، و نواميس پنچ گانه انسان در درجه اول است و فروع اين نواميس و پيامدهاشان در درجاتى ديگر، كه تبذير جان، عقل، عقيده، عِرض و مال در كل ابعاد اصلى و فرعى شان حرام است،

و از جمله دخانيات مى باشد كه در چند بعد تبذير است، بهداشتى؛ مالى و كمك به تهيه كنندگان اين دخانيات بويژه اگر از استعمارگران و صهيونيزم بين الملل باشند، كه اين خود در جهاتى درونى و برونى تبذير است و شيطنتى دست كم چهار بعدى است زيرا دودش به زيان ديگران نيز هست.

روش بدست آوردن احکام الهی از نظر آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی:

متن بیانیه سال ۱۳۸۶ پیرامون اجماع، شهرت و خبر واحد :



بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

وَ لاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَى إِنَّهُو كَانَ فَـحِشَةً وَسَآءَ سَبِيلاً 32

و به زنا نزديك مشويد، (كه) آن همواره (گناهى) تجاوزگر و راهى بد (در زندگى) بوده است. 32

آيه 32 ـ "و لا تقربوا الزنا" نزديك شدن به زنا را حرام دانسته كه حتى ديدنِ نامحرمان از روى شهوت و يا ريبه كه شدّت شهوت است تا چه رسد ساير مقدمات ديگر كه انسان را به زنا نزديك تر مى كند، و در آخرش زنا، كه اين همه پياپى يكديگر حرامند، و چنانكه خود زنا اينجا حرام اصلى است، مقدمات آن نيز حرامند،

آرى روى اين مبنا كلاً مقدمات حرام حرامند و بر حسب آياتى ديگر مقدمات واجب نيز واجب مى باشند.

وَ لاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِى سُلْطَـنًا فَلاَ يُسْرِف فِّى الْقَتْلِ إِنَّهُو كَانَ مَنصُورًا 33

و كسى را كه خدا (جانش را) محترم داشته جز به حق مكشيد. و هر كس مظلومانه كشته شود، بى چون براى خونخواهش سلطه اى (بر جان قاتلش) قرار داده ايم. پس (او) نبايد در كشتن زياده روى كند (كه) همانا او (از طرف خدا) مؤيَّد بوده است. 33

آيه 33 ـ در اين آيه صريحا كشتار مسرفانه حرام گشته كه اگر يك شخص از روى عمد كشته شود، در برابر او به شرط همجنس بودن كه (زن در برابر زن و مرد در برابر مرد) تنها در اين دو صورت يك نفر در برابر يك نفر كشته مى شود كه اگر دو يا چند نفر در قتل يك نفر شركت داشته اند اينجا قاتلان هرگز قصاص نمى شوند گرچه با پرداخت اضافه خون بهاشان باشد، زيرا جان نه خريدنى است و نه فروختنى،

اين در بعد اسراف كمّى اش و در اسراف كيفيتى نيز همچنين است، مثلاً اگر كسى را با يك ضربه كشته اند قاتل را نيز با همان يك ضربه و به همان كيفيت مى توان قصاص كرد، و نه با ضرباتى بيشتر و يا كيفيتى افزونتر، چنانكه آياتى از قبيل "النفس بالنفس"، (5:45) "فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم" (2:194) نيز گواه بر اين حقيقت است،

روى اين اصل بر خلاف فتواى بيشتر شرعمداران اسلام و رواياتى هم كه مستند ايشان است، اصولاً اسراف در قتل از نظر كمّى يا كيفى اش حرام است. و بر حسب صحيحه بزنطى از امام رضا عليه السلام كشتن چند نفر در برابر يك نفر اسراف و در قتل است.

وَ لاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُو وَ أَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْـٔولاً 34

و به مال يتيم - جز به بهترين وجه - نزديك مشويد، تا به رشدهايش رسد. و به پيمان وفا كنيد، كه همواره پيمان مورد سؤال بوده است. 34

آيه 34 ـ اينجا نهى از نزديك شدن به مال يتيم جز با بهترين وجه مانند نهى از نزديك شدن به زنا كل مقدمات آنرا نيز شامل است "حتى يبلغ اشدّة" تا لااقل به سه بلوغ برسد كه بلوغ عقلى و جنسى و اقتصادى است،

در صورتى كه در غير يتيم تنها بلوغ عقلى كافى است كه دست كم سفيه نباشد، گرچه هنوز تكليف هم نشده، ولكن راجع به يتيم اين سه بلوغ شرط معاملات مستقيم با اوست، زيرا پدرش را از دست داده و به جاى آن اين سه احتياط درباره امورش لازم است.

وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَـلـءِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْـٔولاً 36

و آنچه را كه برايت بدان علمى نيست پيروى مكن، همانا گوش و چشم و قلب فروزان، همگى اينها مورد پرسش و بازخواست بوده اند. 36

آيه 36 ـ در اين آيه پيروى درونى و برونى، فردى يا اجتماعى آنچه كه بدان علم و اطمينان ندارى حرام گرديده، ـ و اگر قرآن بعضا ظنى باشد آياتى مانند اين آيه ظنى نيست، و آيا «علم» در قرآن ظنى و در غير قرآن قطعى است؟! ـ و چنانكه مشاهده مى گردد پيش از اين آيه بيشتر احكامى كه پيش از اين آيه چه از واجبات و يا محرمات ياد شده است، احكام فرعيّه است، و تنها حكم اصلى حرمت شرك مى باشد كه تنها در آيه بيست و دو و بيست و سه ياد شده، ولى تتمه همين آيه بيست و سه و نيز ساير اين آيات تنها در مورد احكام فرعى است،

روى اين مبنا، بر حسب اين آيه و آياتى مشابه كل ابواب غير علمى در احكام اسلامى مسدود است، و بر خلاف انسداد باب علم به خيال بسيارى از شرعمدارن، قرآن ابواب غير علمى را مُنسد دانسته، زيرا كتاب و سنت در دلالت علمى بر احكام كافى است و ابتلاى شرعمداران به ظنيّات تنها از اين بابت است كه قرآن را به گمان ظنى بودنش پشت سر نهاده و در عين حال به روايات و آراء متناقض و ظنى پرداخته اند، و در هر صورت بر مبناى آيه مورد بحث، گوش در شنيدن مطلب غير علمى، و چشم در ديدنش و قلب در پذيرفتنش كلاً عنداللّه مسئولند، و روى اين اصل نوع شرعمداران عنداللّه در اين روش فتوائى مسؤل مى باشند.

وَ لاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً 37 كُلُّ ذَ لِكَ كَانَ سَيِّـلـٔهُو عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا 38

و در (روى) زمين به شادكامى نخوت بار گام برمدار، (زيرا) تو بى چون زمين را هرگز نتوانى شكافت، و هرگز در بلند بالايى به كوه ها نتوانى رسيد. 37 همه ى اين (كارها) بدش نزد پروردگارت بسى ناپسند بوده است. 38

آيه 38 ـ «مكروها» در اينجا به معنى شدت حرمت است و نه حرمت عادى، زيرا محرماتى كه اينجا ياد شده اند از بزرگترين محرمات هستند، چه حرمت رسمى اش و چه ترك واجبش، كه بزرگترين واجبات در برابر بزرگترين محرمات ياد شده اند، و اگر كراهت به معناى مشهور فقهى اش مرجوحيت است، ما هيچ حرامى نداريم، كه مانند شرك، آدم كشى، زنا، تصرف در مال يتيم و در آخر كار پيروى از غير علم حلال و مرجوح باشند، و اينجا كه در آخر كار از پيروى غير علم نهى شده است خود اين پيروى نيز مانند ساير اين محرمات از بزرگترين محرمات است،

و اين چه فقهى است كه اصطلاح كراهتش نقيض اصطلاح و لغت كراهت در قرآن مى باشد، زيرا در كل قرآن كراهت يا به معناى محال بودن تكوينى آمده است و يا محال بودن شرعى، تكوينى مانند "كره اللّه انبعاثهم" (9:46) بدين معنى كه خدا از شركت منافقان در صفوف جنگى كراهت داشه، و آيا اين همان كراهت فقهى است، با آنكه شركت منافقان در صفوف جنگى اسلامى از شركت كافران هم خطرناك تر است، و خطرناك تر از همه، مخالفت با لغات و اصطلاحات و تصريحات قرآنى است. و تشريعيش "و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان" (49:7) و آيا كفر و فسوق و عصيان بمعناى اصطلاحى كراهتند؟!

قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُو ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً 42

بگو: «اگر ـ چنان كه مى گويند ـ با او خدايانى بودند، در آن هنگام (وهنگامه) بى چون راهى به سوى صاحب (عرش) تخت فرماندهى جهانى [: خدا] مى جستند.» 42

آيه 42 ـ اينجا بودن خدايانى غير از خداى آفريدگار را با اين دليل محال دانسته كه اگر اينان با وكالت و خلافت خدائى، خدايان دست دوم هستند، بايستى راهى به سوى خداى اصل داشته باشند كه يا از او پيام گيرند و يا بالاخره با او به نزاع برخيزند، و حال آنكه هرگز هيچكدام و هيچگاه تحقق نداشته است.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَـوَ تُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِى وَ لَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُو كَانَ حَلِيًما غَفُورًا 44

آسمان هاى هفتگانه و زمين ها و هركس كه در آنهاست براى او تسبيح مى نمايند و هيچ چيزى نيست مگر اينكه (خدا را) با ستايش او تسبيح مى نمايد، ولى شما تسبيحشان را نمى توانيد بفهميد. به راستى او بردبارى پوششگر بوده است. 44

آيه 44 ـ در اين آيه تمامى آفريدگان را تسبيح گويان به وسيله سپاسگذارى خدا دانسته شده اند، چنانكه در آياتى ديگر هم مانند (20:50) هدايت هر موجودى را پس از آفرينشش از رحمت هاى ربانى وانمود كرده كه محورش همين تسبيح به حمد است، و اين تسبيح بر خلاف لغت فلسفه و عرفان كه احيانا آنرا تأييد مى كند، به اصطلاح تسبيح تكوينى نيست، زيرا اين تسبيح به اين معنى است نگرش درست مكلفان بسوى آنان و كاوش در ذاتيات و صفات و افعال آنان، خود گوياى اين است كه همگان آفريدگان خدايند، روى اين اصل دريافت اين تسبيح تنها مربوط به مكلفان است، بويژه تسبيح جمادات و نباتات، ولى اينجا جمله "ولكن لاتفقهون تسبيحهم" به كلى علم به اين گونه تسبيح را از كل آفريدگان سلب كرده و ويژه خود مكلفان قرار داده،

كه شما هرگز نمى توانيد تسبيح اينان را دريابيد، و اگر اين تسبيح به اصطلاح تكوينى باشد، ديگر زمينه اى براى تفكر در موجودات و ملكوت آنها نخواهد ماند، و آياتى هم از قبيل "أَولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض" (7:185) كه آيا در حقيقت آسمانها و زمين نمى نگرند، هرگز زمينه اى نخواهند داشت كه امر به چيزى خواهد بود كه «لا تفقهون» شما هرگز نمى توانيد آنرا دريابيد، و در نتيجه كل اين اوامر در كوشش و كاوشِ حقيقت آفريدگان كه براى معرفت آفريدگار است امر به محال خواهد بود.

ادامه...

اينجا "يسبح بحمده" درباره كل اشياء است و آنگاه «تسبيحهم» كه همه آنها را عاقلان و دانايان خوانده ـ زيرا «هُم» ويژه عاقلان است ـ و در جمع عقل و معرفت تسبيح بحمد را شامل كل آفريدگان دانسته است، و حتى كافران كه همواره كفر مى ورزند، ناخواسته و نادانسته در تمام اركان وجودشان تسبيح به حمد دارند، و تنها در يك بعد از ابعاد شعوريشان ـ آنهم بر مبناى بى شعورى ـ كافر و ناسپاس هستند.

تسبيح به حمد اينجا و جاهاى ديگر ـ و نه تنها تسبيح با حمد ـ ناظر به اين حقيقت است كه نه تسبيح كلى نسبت به خدا شايسته است و نه حمد كلى، زيرا تسبيح كلى سر از سلب كلى خدا درمى آورد، چنانكه حمد كلى اش نيز او را شبيه ديگران مى گرداند، بلكه ميانگين اين دو كه تسبيح به حمد است شايسته آن ذات اقدس است كه با حمدش تسبيح گويانيم، مثلاً اگر مى گوئيم «او موجود است» كه حمدِ وجودى اوست، وجود او را از وجود كائنات تسبيح و سلب مى كنيم، چنانكه علم، قدرت، حيات كه صفات ذاتى اوست و سمع، بصر، رحمت، و ... از صفات فعلى اش،

بدين معنى است، كه گرچه او از نظر ذات و صفات داراى اين حقايق است ولكن از همه اينها كه در آفريدگان موجود است منزّه مى باشد كه "ليس كمثله شى" بدين معنى كه ذات و صفات ذات و صفات فعلى اش غير ذوات و ذاتيات و فعليات ديگران است، و با جمله اى كوتاه تر همه موجودات در تمامى ذوات و صفات و افعالشان، از صفات سلبيه خدايند، چنانكه خدا در تمام جهات از سلبيات كل كائنات مى باشد، و اين خود حقِ توحيد و توحيدِ حق است، و در هر صورت اين شعور تسبيح به حمد در كل آفريدگان بوده و همگانى است،

آرى "سبحان اللّه عمّا يصفون. الاّ عبادَ اللّه المطفين" كه خدا از آنچه وصفش مى كنند منزه است جز بندگان اخلاص يافته ربانى با اراده و رحمت ويژه حضرت رب سبحانه و تعالي كه آنان يا او ارا تسبيح به حمد مى كنند و يا بالاتر و عميق تر كه آنگونه كه شايسته اوست تسبيحش مى كنند، و تسبيحاتشان برتر از همه تسبيحهات و حمدشان والاتر از همه حمدهاست.

روش بدست آوردن احکام الهی از نظر آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی:

متن بیانیه سال ۱۳۸۶ پیرامون اجماع، شهرت و خبر واحد :



بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

آخرين جمله اين آيه "انه كان حليما غفورا" بردبارى ومغفرت پروردگار را شامل كل قاصران دانسته كه تسبيح به حمد كائنات را خود به خود نمى فهميم، آرى با آيات وحيانىِ حق مانند همين آيه بايستى بدان اعتراف كنيم، چنانكه گروهى از معصومان نيز تسيبح به حمد كل آفريدگان را مى دانند كه از «لا تفقهون» بيرونند.

در اين جريان واقعا ما مكلفان در صورت تقصيرمان نسبت به تسبيح به حمد خداى عالميان بايستى هميشه عرق در خجلت و احساس مسؤليت باشيم كه در ميان همه آفريدگان، از جمادات و نباتات و حيوانات و جسم و جان خودمان كه همگان تسبيح به حمد گويند، كه "و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً" (33:72) بدين معنى كه خيانت كارترين موجودات همين انسانها مى باشند كه كاملترين موجودات از لحاظ آفرينش و استعداد و دريافت و تكليفند، با اين حال كافرترين و ناسپاس ترين موجودات درين ميان همين انسانها است كه "ثم رددناه اسفل السافلين" در عين آنكه "لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم" گرچه در مقابل بهترين شايستگان همين انسانها در اعلى عليين، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و محمديان و همگنانشان مى باشند.

با مراجعه اى مجدد به اين آيه اين پرسش پيش مى آيد كه "اِنْ من شئٍ" خود استغراقى است در تسبيح به حمد نسبت به كل اشياء، در اين صورت آيا ارواح كافران كه تسبيح به حمد هرگز ندارند بلكه احيانا با خدا عناد هم مى ورزند، اينها چگونه تسبيح به حمد دارند، در صورتيكه "مَن فيِهنَّ" آنان را نيز با ساير مكلفان در ضمن كل اشيائى قرار داده كه تسبيح به حمد مى كنند؟

پاسخ اين است كه: اولاً اين كفار با ادله ديگر از "من فيهنّ" مى باشند، يعنى شما كافران تسبيح مكلفانِ موحد و غير مكلفان را درك نمى كنيد و بلكه آنرا به مسخره مى گيريد.

ثانيا «شئ» كل هر شئ است و نه اجزايش نيز، مثلاً انسان كافر كه شئ است "يسبح بحمده" دارد، زيرا همين كافر سه بعدى است: بعد بدنى كه كلاً و بالفعل تسبيح به حمد دارد گرچه خودش هم نمى فهمد، بعد دوم تسبيح بحمدشان ذاتى و شأنى است كه فطرت و عقل انسان كافر در صورتى كه پرده هاى هواهاى نفسانى و شيطانيش بر طرف گردد تسبيح به حمد دارند،

مثلاً فطرت هاى كافران كه در حال اختيار محجوب است به هنگام اضطرار كه دست از همه جا شسته اند، نداى درونى فطرتهاشان ناخودآگاه خدا را ندا مى دهد، كه اين در اين بعد هم داراى تسبيح به حمد است هم شأنا كه كليت دارد و هم فعلاً كه احيانى است.

سوم: نفس اماره بالسوء كه بالفعل تسبيح به حمد ندارد، ولى اين هم در شأنى دورتر از شأن فطرت و عقل به شرط تسليم در برابر فطرت و عقل تسبيح به حمد دارد، روى اين اصل ارواح كافران نيز در بيشتر ابعادشان يا عقلاً و يا شأنا تسبيح به حمد دارند، تنها مى ماند نفس اماره بالسؤ آنان كه آن هم در شأنى دور داراى تسبيح به حمد است، و بالاخره اجزايى از كل انسان است كه در كل دراراى تسبيح به حمد است.

در هر صورت "ولكن لا تفقهون تسبيحهم" كلاً يا بعضا از "مَن فيهنَّ" جدا است كه "مَن فيهن" همان مكلفانى هستند كه داراى تسبيح به حمد هستند، كه هم خود به كار خود آگاهند و هم به كار ديگر موحدان، ليكن كافران نه از تسبيح ذاتى و فعلى و شأنى خود آگاهى دارند و نه از تسبيح آن موحدان كه به مسخره اش مى گيرند.

در بعد دوم «لا تفقهون» در وجه كلى است كه شامل كل مكلفان باشد و «هُم» مربوط به ساير موجودات غير عاقل است كه در جمع هيچ عاقل و مكلفى آگاهى مماس از تسبيح به حمد ساير موجودات ندارد، مگر آگاهى غير مماس بوسيله وحى كه براى موحدانى همچون مسلمانان بر مبناى اين آيه و آياتى مشابه مى دانند كه كل موجودات داراى تسبيح به حمد هستند.

در اين ميان معصومان عليهم السلام به وحى رسالتى ربانى بر كل تسبيح به حمدهاى كل آفريدگان آگاهى دارند، چنان كه راجع به داوود و سليمان عليهم السلام آياتى چند بيان گر اين حقيقت است، كه حتى سخنان عادى مورچه و هدهد را مى فهميده اند، تا چه رسد به تسبيح به حمدشان، و از ايشان بالاتر انبياء اوالعزم مى باشند كه سرآمدشان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و اهلبيت معصومش عليهم السلام مى باشند، جز آنكه تفقه اين تسبيح به حمد هم خودى نيست، بلكه تنها به وحى است، و بالاخره لا تفقهون با مراحل گوناگونش شامل همه عقلا و مكلفان است،

مثلاً «يسبحن» كوه ها براى داود خود بيانگر اين است كه داود تسبيح كوهها را مى شنيده و اين تسبيح تكوينى نيست، بلكه همان تسبيح بحمده است كه شامل شئ جبال مى باشد و داود و داوديان از اين «لا تفقهون» مستثنى هستند.

وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا 45

و هنگامى كه قرآن بخوانى، ميان تو و ميان كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند پرده اى پنهان (از آنان) قرار مى دهيم. 45

آيه 45 ـ اين حجر محجور ـ كه پرده اى ناپيداست ـ همان پرده ظلمت جهل و جهالت است كه دراين ميان برقرار مى گردد، ليكن نه از براى هر خواننده قرآن، زيرا اينجا نخست «قَرَأْتَ» است كه منظور قرائت رسول اقدس صلى الله عليه و آله مى باشد، تا تمامى شرايط رسالتى وحيانى انجام گيرد، و در ثانى ساير قرائتهاى شايسته است، و از ميان دوازده معناى قرائت همين يك معناى جمع كافى است تا شيطنت ها را در اين ميان بزدايد،

كه اگر هنگام خواندن قرآن آنرا با فطرت، عقل، فكر، علم، معرفت، عقيده، اخلاق و عمل جمع كنى و اينگونه آنرا قرائت كنى، در اين صورت است كه در برابر اين نور شايسته قرائت همه ظلمت ها زدوده مى شود، و پرده اى ناپيدا ميان شما قرائت كننده قرآن و شيطانهاى پيدا و نهان موجود خواهد شد، كه هرگز نتوانند تصرف و تأثيرى در جريان خواندن قرآن در شما داشته باشند.

نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِى إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّــلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُورًا 47

چون به سوى تو گوش فرا مى دارند، ما داناتريم (كه) به چه (منظور) گوش فرا مى دهند. و (نيز) چون ايشان نجوا (كنان)اند، در آن حال ستمكاران گويند: «جز مردى افسون شده را پيروى نمى كنيد.» 47

آيه 47 ـ اينجا نسبت سحر را به حضرت اقدس رسول صلى الله عليه و آله، حامل كل وحى، نسبتى ظالمانه و از ظالمان دانسته كه رواياتى هم كه در صحيح بخارى در بابى مستقل راجع به تأثير سحر در آن حضرت وارد شده و نيز رواياتى شيعى به همين معنى، هر دو رواياتى است مجعول و ظالمانه.

وَ قَالُواْ أَءِذَا كُنَّا عِظَـمًا وَ رُفَـتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا 49

و گفتند: «آيا هنگامى كه استخوان ها و پوسيدگانى پراكنده بوديم، آيا به راستى ما (با) آفرينشى جديد، بى چون (از) برانگيخته شدگانيم؟» 49

آيه 49 ـ "خلقا جديدا" به معناى آفرينشى مماثل با بدن دنيوى است، و نه خلق مجدد روح يا خلق مجدد بدنى ديگر، بلكه از همان بدن خاكستر شده اصلى بدني بنيادين را استخراج كردن و چهره اى مماثل به همان بدن دادن و روح را مجددا در آن دميدن است و ديگر هيچ.

أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا 51

«يا آفريده اى از آنچه در سينه هاى تان بزرگ مى نمايد.» پس خواهند گفت: «چه كسى ما را بر مى گرداند؟» بگو: «همان كس كه نخستين بار شما را با فطرت (توحيدى) آفريد.» باز سرهايشان را (مسخره كنان) به سويت تكان خواهند داد و مى گويند: «آن (زمان) كِىْ است؟» بگو: «شايد كه نزديك باشد.» 51

آيه 51 ـ "الذى فطركم اوّل مرّة" به عنوان دليل اولويت بر امكان اعاده مشتمل بر دو حقيقت است: اول آفرينش بر مبناى فطرت توحيدى است كه خود مقتضى عقيده به معاد است،

و در ثانى اگر آفرينش سخت است، آفرينش نخستين از آفرينش آخرين سخت تر است، چنانكه در آيه اى ديگر به اين آخرين عنوان "و هو اهون عليه" آمده.

وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُواْ الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَـنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَـنَ كَانَ لِلاْءِنسَـنِ عَدُوًّا مُّبِينًا 53

و براى بندگانم بگو: «آنچه را كه بهتر است بگويند.» بى گمان شيطان ميانشان را بر هم مى زند؛ همواره شيطان براى انسان دشمنى آشكار كننده(ى دشمنى اش) بوده است. 53

آيه 53 ـ اينجا نيكوترين سخن در ميان بندگان خدا مورد امر است، كه اگر هم در باطن شما بين يكديگر اختلافى هست، نه تنها به زبان نياوريد، بلكه با پسنديده ترين سخن اُلفت ميان يكديگر را تحكيم كنيد، زيرا سخن ناشايست خود مقدمه اى است براى گامهاى ديگر شيطان كه اختلاف را افزون كند.

روش بدست آوردن احکام الهی از نظر آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی:

متن بیانیه سال ۱۳۸۶ پیرامون اجماع، شهرت و خبر واحد :



بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

أُوْلَـلـءِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُو وَيَخَافُونَ عَذَابَهُو إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورًا 57

اينان (پيامبران و مؤمنان) كسانى اند كه (پروردگارشان) را مى خوانند (و او را مى خواهند) در حالى كه هر كدام از آنان (كه به او) نزديك ترند (نزديك ترين) وسيله(هاى حركت) به سوى پروردگارشان را مى جويند، و به رحمت او اميدوارند و از عذابش مى ترسند. عذاب پروردگارت همواره ترسناك بوده است. 57

آيه 57 ـ "يبتغون الى ربهم الوسيله" به عنوان امتيازى براى بندگان شايسته خدا ياد شده ولى مقصود تنها وسائلى است كه مورد رضا و امر خدا باشند، نه وسائلى ديگر مانند بُتان و طاغوتان كه نه تنها وسيله نيستند، بلكه دست دور باشى به سينه آنها خورده و خود موجب دورى از خدايند، و ما در آيه "و اياك نستعين" همى مى خوانيم كه خدايا تنها تو را كمك مى طلبيم،

و بعد دوم اين طلبيدن كمك اين است كه وسائل شايسته قرب الى اللّه را هم از او مى خواهيم، نه با خيالات و اوهام خود كه كسانى يا چيزهايى را وسيله قرب الى اللّه بدانيم، كه يا مورد نهى اند، و يا تجويزى درباره وساطت آنان نيست.

وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَـمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَ لِكَ فِى الْكِتَـبِ مَسْطُورًا 58

و هيچ قريه اى [: مجتمعى از مكلفان] نيست مگر اينكه ما آن را پيش از روز رستاخيز هلاك كننده ايم، يا آن را (در صورت استحقاق) به عذابى سخت دچار كننده ايم. اين (جريان) در كتاب (علم و حكمت و قدرت الهى) ثبت شده بوده است. 58

آيه 58 ـ «معذبوها» در برابر «مهلكوها» نابودى مردمان را پيش از روز رستاخيز كه قيامت احياء است، دوگونه خوانده: 1ـ وسيله عذاب كه درباره گروههايى از كافران در گذشته تحقق يافته و مجددا در قيام جهانى حضرت مهدى(عج) به گونه اى شامل تر تحقق خواهد يافت، و در اين ميان هم احيانا چنين جرياناتى به وقوع مى پيوندد، و بعد دومش مرگ همگانى است كه نخست در جاى جاى جهان براى اين و آن، چه افراد و چه دسته هاى گوناگون، تحقق مى يابد، و چه مرگ و بى هوشى يكجاى آنان كه در نفخ صور با همان صداى جانكاه محقق مى شود، و كسانى هم كه مرده اند نيز مشمول اين هلاكت آخرين هستند،

بدين معنى كه اين هلاكت مرگ كلى همگانى است كه نسبت به هر دوى زندگان و مردگان حالت صعقه و بيهوشى خواهد بود، كه از مرگهاى عادى فراتر است، و چنانكه مردگان از زندگى برزخى به اين صعقه و بيهوشى انتقال يافته و اينگونه هلاكت مى يابند، زندگان نيز بدون انتقالى برزخى مستقيما به حالت صعقه و بيهوشى مى روند كه اينان هرگز برزخى هم ندارند زيرا برايشان هيچ فاصله اى بين مرگ از دنيا و مرگ همگانى هنگام مرگ كل جهان نيست.

و از جمله ادله اين مرگ دوم (صعقه) آياتى از قبيل "و نفخ فى الصور فصعق مَن فى السموات و الارض الا من شاء اللّه " (39:68) است،

كه "من فى السموات و من فى الارض" كل زندگان را در كل جهان در زندگى رسمى دينشان كه آشكار است يا در زندگى باطنى و برزخى جهان كه پنهان است، اين صعقه و بيهوشى هر دو را بر مى گيرد.

وَ مَا مَنَعَنَآ أَن نُّرْسِلَ بِالْأَيَـتِ إِلآَّ أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَـلَمُواْ بِهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالْأَيَـتِ إِلاَّ تَخْوِيفًا 59

و (چيزى) ما را از اينكه (خاتم پيامبران را) با نشانه ها(ى بصرى) بفرستيم باز نداشت، جز اينكه پيشينيان، با آنها (همان) نشانه ها را تكذيب كردند. و به ثمود ماده شتر داديم، در حالى كه (نشانه اى) بينا كننده بود. پس به آن ستم كردند. و ما (پيامبران را) با (آن) نشانه ها جز براى ترساندن (مردمان) نمى فرستيم. 59

آيه 59 ـ «الآيات» كه به معناى نشانه هاى ربانى رسالتى است داراى سه بعد مى باشد: نخست نشانه هاى چشمگير و ديدنى كه از براى كل پيامبران گوناگون وجود داشته، دوم: از همين قسم معجزات است ولى پيشنهادى كه بر حسب درخواست كافران احيانا افزون بر آنچه بوده تحقق مى يافته، و سومين و آخرين نشانه هاى ربانى نشانه هاى معنوى است كه در انحصار قرآن مى باشد، كه تداوم آيت ربانى هم در انحصار همين گونه است،

در آيه مورد بحث آيات دسته دوم است كه چون مورد تكذيب واقع مى شده، ديگر در رسالتهاى آينده بويژه در رسالت آخرين تكرار شدنى نيست، بخصوص اينكه رسالت آخرين داراى آيات و نشانه هاى محورى و هميشگى و همگانى است كه نشانه هاى گذشته در برابرش چندان رنگى هم ندارد، مگر آنچه در زمينه و زمان حيات حضرتش احيانا به وقوع مى پيوسته است كه تداومى هم ندارد.

وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَـكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَـنًا كَبِيرًا 60

و چون برايت گفتيم: «به راستى پروردگارت به مردم احاطه داشته» و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم و (نيز) آن درخت لعنت شده ى در قرآن را، جز آزمايشى آتشين براى مردمان قرار نداديم. و ما بيمشان مى دهيم، پس ايشان را به جز طغيانى بزرگ نمى افزايد. 60

60ـ شجره ملعونه در قرآن شجره مخصوصى نيست، و ما با بررسى كل قرآن لعنت خاصى به گروه خاصى نمى يابيم بجز ثالوث ملحدان، مشركان و منافقان و از بدترين منافقان تاريخ اسلامى بنى اميه اند، چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد پس از حضرتش بوزينه هايى بر فراز منبرش نشسته اند، كه پس از بيدارى برايش نمودار شد كه اينان همان بنى اميه هستند كه رذلترين مصداق نفاق در كل تاريخ نفاق مى باشند.

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـلـءِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلآَّ إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا 61

و چون به فرشتگان گفتيم: براى (شكرانه يادگيرى از) آدم (براى خدا) سجده كنيد» پس (همه) سجده كردند، جز ابليس (كه) گفت: «آيا براى كسى كه در حال گل بودن (او را) آفريدى سجده كنم؟» 61

آيه 61 ـ "لمن خلقت طينا" اعترافى است از شيطان كه آدم نخستين از خاك آفريده شده و نه از نسلهايى ديگر، كه خدا هم او را در اين جريان تصديق كرده، و در آياتى ديگر به اين حقيقت تصريح دارد، و اين آفرينش ويژه آدم كه از گل بوده است مورد تصديق رحمان و شيطان است، و اين چه شيطنتى است بالاتر از شيطنت شيطان كه حتى مسلمانانى منحرف با ديگران در اين انحراف شركت دارند كه آدم نخستين از نسلهاى ديگران است و يا طبق نظريه داروين از نسل ميمون مى باشد و يا سخنان پراكنده ديگر!

اينجا «طينا» نخست بين دو احتمال است كه يا مفعول دوم «خلقت» مى باشد و به اصطلاح مفعول اولش «ه» حذف شده كه "خلقته طينا" است به اين معنى كه كسى را كه از گِل آفريده اى، و معلوم است كه انسان از گِل آفريده شده، و يا حال است از براى مفعول اول بدين معنى كه انسان را در حاليكه گل بوده است آفريده اى و همين معنى دوم درست است كه انسان بدون هيچ واسطه ى آفريده از گل است و ديگر هيچ.

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمْ جَزَآءً مَّوْفُورًا 63

(خدا) فرمود: «برو، پس هر كس از آنان تو را پيروى كند، بى گمان جهنم - كه كيفرى فراوان است - سزاى شماست.» 63

آيه 63 ـ اينجا امر «اذهب» به شيطان به اصطلاح از نهى شديدتر است كه خدا شيطان را بر تصميم مؤكد افسار افكندن بر ذريه آدم آزاد گذارده و جلوى او را با اراده تكوينى نگرفته، و امرهاى ديگرش نيز كه در آيه شصت و چهار آمده به همين معنى است كه نخست به حركات لهوآميز آوردن آنان است با صداهاى گوناگونش كه اين خود دليل بر حرمت لهو است، از جمله رقصهاى لهوى است و نه رزمى و يا گونه اى ديگر، كه آنگونه رقصها بر وزن صداهاى لهوى حرام است،

شركت شيطان در اموال نيز واداشتن اوست به تصرفات ناشايسته مالى، چنانكه شركتش در اولاد، توليدهاى ناهنجار است، كه يا با زنا و يا حال حيض و نفاس و يا حال احرام يا روزه و مانند اينها باردار شدن خود شركتى است شيطانى، چنانكه در آخر كار اولادى را از طريق حلال بوجود آورى كه از نظر جو، محيط و شرايط نادرست اين فرزند تباه خواهد بود، اين هم خود ولادتى است شيطانى، زيرا بر حسب آياتى قرآنى مانند "وقدموا لانفسكم" (2:223) توليد اولاد تنها در صورت شايستگى است.

إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَـنٌ وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً 65

«بى امان براى تو بر بندگان ويژه ى من (هيچ گونه) سلطه اى نيست. و حمايتگرى و كارسازى پروردگارت (براى آنان) بس است.» 65

آيه 65 ـ «عبادي» اينجا معصومان و ساير عادلانند، زيرا ديگران مورد سلطه اى شيطانى مى باشند، گرچه سلطه كلى نباشد.

روش بدست آوردن احکام الهی از نظر آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی:

متن بیانیه سال ۱۳۸۶ پیرامون اجماع، شهرت و خبر واحد :



بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنَـهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَـهُم مِّنَ الطَّيِّبَـتِ وَ فَضَّلْنَـهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً 70

ما همواره فرزندان آدم را به راستى گرامى داشتيم. و آنان را در خشكى و دريا (بر مركب ها) حمل كرديم. و از پاكيزه ها به ايشان روزى داديم. و آنها را بر بسيارى از كسانى كه آفريديم برترى داديم (آن هم) برترى (ويژه)اى. 70

آيه 70 ـ اينجا "فضّلناهم على كثير" دليل است بر اين كه انسان تنها بر بسيارى از آفريدگان از نظر آفرينش جسم و جان برترى دارد، و بر مبناى آيه "لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم" (95:4) كه آفرينش انسان بگونه اى مطلق در بالاترين مرحله تقويم جسمى و روحى است، و در جمع مى فهميم كه درست است كه برتر از انسان هيچ آفريده اى وجود ندارد، ولكن اقليتى هم هستند كه با انسان برابرند و اين اقليت براى ما ناشناسند، جنيان نيستند كه تا اندازه اى آنها را مى شناسيم،

زيرا بر حسب آياتى از قرآن انسان از جنيان برتر است، فرشتگان نيز نيستند كه نيز بر حسب آياتى ديگر انسان بر آنها هم برتر است، مى ماند حيوانات و مادون آنها كه وضعشان خيلى روشن است،

روى اين اصل اين اقليت به گونه اى خاص از براى ما معلوم نيستند، مگر بوجه عمومى بر مبناى آيه "ومن آياته خلق السموات و الارض و ما بثّ فيهما من دابه و هو على جمعهم اذا يشاء قدير" (42:29) كه مختصرا «هم» در «جمعهم» مربوط به ذوى العقول پراكنده در زمين و آسمانند كه طبعا اين اقليت از همان ذوى العقول آسمانى مى باشند كه با انسان زمينى در ممتازترين آفرينش جسمانى و روحانى برابرى دارند، و در آينده اى هم آنگونه كه خدا مى خواهد يكديگر را در همين دنيا ملاقات خواهند كرد، و اين ملاقات در كجاست براى ما هنوز معلوم نيست.

يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِم بِإِمَـمِهِمْ فَمَنْ أُوتِىَ كِتَـبَهُو بِيَمِينِهِى فَأُوْلَـلـءِكَ يَقْرَءُونَ كِتَـبَهُمْ وَ لاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً 71

روزى كه هر گروهى (از مكلّفان) را با پيشوايشان فرا مى خوانيم، پس هر كس كارنامه اش به دست راستش داده شود (نشانه ى نجات اوست) پس اينان كارنامه ى خودشان را مى خوانند. و به اندازة نَخَك هسته ى خرمايى (هم) به آنان ستم نمى شود. 71

آيه 71 ـ «امامهم» كه پيشواى گروههاى مكلف است اعم از امام خير و امام شر مى باشد، و اين هر دو اعم است از كتاب وحى رحمانى و كتاب وحى شيطانى. و اين دو نيز اعم است از كتاب اعمال و كتاب شريعت رحمانى و شريعت شيطانى، و اين قرائت كتاب يمينيان كه رهروان حقند هم قرائت كتاب شريعت است و هم كتاب اعمال و هم قرائت و برخورد كتاب امامت رسالتى است. همچون قرائت ديگران كه گمراهانند.

وَ مَن كَانَ فِى هَـذِهِى أَعْمَى فَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً 72

و هر كس در اين (دنيا) كور (دل) بوده، پس او در آخرت (چشم و دلش) كور و(هم او) گمراه تر است. 72

آيه 72 ـ آنان كه در زمان تكليف كور بوده اند كه ديده هاى خود را از نظر انسانى از شريعت انسانها بسته و از عمل بدان مهجور بوده اند، اينها پس از مرگ نيز كورند، كورند كه حقايق را آنجا هم نمى نگرند، ولى اگر هم بنگرند برايشان فايده اى ندارد، احيانا مى نگرند از براى تكميل عذاب، چنانكه آياتى چند بيانگر ديدار اعمال بهشنيان و جهنميان مى باشد،

و آياتى هم از قبيل "لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك عظائك فبصرك اليوم جديد" (50:22) بيانگر اين حقيقت است كه احيانا براى حسرت خوردنشان چشمهاشان در ظاهر باز مى شود تا هم حقايقى از رستاخيز را بنگرند و هم حقيقت اعمالشان را دريافت كنند، و پس از اين حسابها و عذابهاى پيشين همچنان كور و محجور در آتش جهنم مى سوزند.

وَ لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَـكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْـٔا قَلِيلاً 74

و اگر تو را استوار نمى داشتيم، همانا بى چون نزديك بود كمى سوى آنان متمايل شوى. 74

آيه 74 ـ اين تثبيت ربانى نسبت به رسول گرامى ـ در زمينه اعتماد طبيعى اندكش بر وعده هاى كافران ـ عصمتى است استثنائى برونى، كه پس از عصمت مداوم بشرى كه مطلق نبوده، و نيز عصمت درونى روح القدسى كه نسبتا مطلق بوده، و بالاخره عصمت برونى ربانى كلاً درباره وحى مطلق بوده است، اين تثبيت در مرحله چهارمين است كه احيانا پيامبران را در حالاتى استثنائى در بر مى گيرد، مانند يوسف صديق كه "و لقد همّت به و همّ بها لو لا ان راى برهان ربة" (12:24) كه برهان رب اينجا عصمت درونى مداوم يوسف از نظر روح قدسى رسالت و وحى رسالتى نيست،

زيرا اين هر دو در آن هنگام براى حضرتش فعليت داشته اند، ولكن جريان احاطه وسائل شهوت انگيز بگونه اى مطلق و مؤكد آن حضرت را احاطه كرده بود كه نه تنها عصمت بشرى غير مطلق جلودارش نبود، بلكه عصمت وحيانى درونى نيز از براى فرار از آن كافى نبود، اينجاست كه عصمتى برتر و احيانى از طرف خدا شامل حال يوسف گشت كه حتى در اين جريان قصد و خيال شهوانى هم نسبت به زليخا برايش پديد نيامد، و اين همان برهان رب است كه بگونه اى منفصل و احيانى شامل حالش گرديد.

اينجا راجع به حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله كه سه عصمت ثابتش ما فوق كل عصمتها است، با اين حال اين عصمت ها كافى نبود كه كلاً آن حضرت را از اعتمادى اندك به وعده هاى كفار باز دارد،

که اينجا هم "لو لا ان ثبتناك" نگهبان آن بود، و اين «قليلاً» در صورت نبودن عصمت احيانى چهارمين خود دليل است بر اينكه عصمتهاى قبل در حدّ بسيارى آن حضرت را از اين ركون به كافران باز داشته، و قليل و ناچيزى هم كه مانده با تثبيت ربانى بازداشت شده،

و بر مبناى آيه هفتاد و پنجم اگر هم اين عصمت آخرين نبود، پيامبر بزرگوار با ركون بسيار كم بر كافران مسئول و معذب بود كه در دنيا "ضعيف الحياة" و "ضعف المماة" و پس از اين دو هرگز كمكى در اين جريان نداشت كه "ثم لا تجد لك عينا نصيرا".

و اين نگهداشت ربانى برونى كه طبعا در زمينه نارسائى قدرت است در غير معصومان نيز به طريق اولى محقق مى باشد و بر مبناى آياتى از قبيل "و الذين اهتدوا زادهم هدىً و آتاهم تقويهم" در صورتى كه با قدمهاى هدايت اختيارى بسوى خدا گام مى نهى ولى احيانا به نارسائى از نظر قدرت پاسدارى از حق مى رسى،

اينجا كه هدايتت نارسا است، خدا به تو كمك خواهد كرد و اين خود عصمتى است ربانى كه پاسدار عصمت بشرى است، و چنانكه عصمتهاى بشرى و برخوردهايى با انحرافاتى داراى مراتبى است، عصمت هاى ربانى درهر سه بعدش داراى درجاتى است.

أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا 78

نماز را - به هنگام زوال آفتاب تا تاريكترين وقتِ شب - و (به ويژه نمازِ) خواندنىِ فجر: صبح گاهان را به پادار. بى گمان، خواندنى فجر:صبحگاهان در ديدرسِ (فرشتگان شب و روز) بوده است. 78

آيه 78 ـ در اين آيه اوقات نمازهاى پنجگانه بگونه اى بس لطيف ياد شده و چون سوره اسراء در مكه نازل گشته، روى اين اصل نمازهاى پنجگانه از فرائض مكيّه است، و "قرآن الفجر" كه به معنى خواندنى فجر مى باشد در برابر چهار نماز ديگر كه از "لدلوك اشمس الى غسق اليل" مستفاء مى گردد داراى دو امتياز است:

1ـ اختصاص به نماز صبح پس از عموميت نمازهاى چهارگانه ديگر

. 2ـ خواندنى بودن آن كه گوئى نمازهاى ديگر در مقابل نماز صبح اينگونه خواندنى نيست، مانند وحى به چهار پيامبر الوالعزم در برابر وحى آخرين بر پيامبر آخرين كه به نام «وصّى» و «وصبنا» آمده كه گوئى وحى بر آنها در مقابل وحى آخرين وحى نيست، مانند رسالت آن حضرت كه رسالت هاى گذشته در برابرش تنها مقدمه اى وانمود شده،

از اينجا مستفاد مى گردد كه "صلاة وسطى" نيز نمونه بارزش نماز فجر است، چنانكه در آيه (2:238) به تفصيل گذشت.

"لدلوك الشمس" و نه "من دلوك ااشمس" يا "عند دلوك الشمس" دليل است بر شموليت آن نسبت به دو نماز ظهر و عصر ما بين زوال خورشيد تا غروب، چنانكه دو آيه ديگر "الى غروب الشمس" و "الى غروبها" اين وقت پايانى را براى نماز عصر مقرر داشته،

و چون دلوك به معناى ميل از وسط آسمان است و «لام» در «لدلوك» به معناى ميل مماس و نه آغاز براى خورشيد مى باشد، روى اين اصل، جمله "لدلوك الشمس" از لحظه نخستين زوال شمس را تا غروب آن شامل است، و بر حسب آياتى ديگر اين زمان در اختصاص نماز ظهر و عصر است،

بر خلاف بعضى روايات كه "دلوك الشمس" را غروب خورشيده ناميده، در صورتى كه غروب خورشيد پنهان شدن آن است و نه تمايلش، تمايل خورشيد دركل زمانهايى است كه خورشيد پيداست و رو به پنهانى مى رود، مگر اينكه اين پنهانى خورشيد در غروب در حاشيه اين تمايل روزانه مقصود باشد، كه در اين صورت نماز مغرب و عشاء هم مشمول "لدلوك الشمس" خواهد بود، و "الى غسق اليل" هم گواهى است بر اين شموليت.