یکی اینکه شما چطور به این تقسیم بندی موجودات رسیدید؟ایا شما همه موجودات را میشناسید؟اگه میگید این یک تقسیم بندی عقلیه چرا با عقل من جور در نمیاد.مثلا این که میگن ممکن الوجود وجودشا از یکی دیگه گرفته یعنی چه؟ یه مثال بزنید که چیزی وجدشا از چیز دیگه گرفته.اصلا اون چیزی که وجود نداره پس چیه که حالا بخاد وجودشا از کس یا چیز دیگه بگیره؟
باسمه تعالی، سلام بر شما، جناب روراست. دوست عزیز، مسایل و مباحث عقلی، از توان تحلیلی و عقل انسان به دست می آید؛ اما بررسی مطلب شما: عقل انسان، بعد از اینکه به حقیقت وجود و هستی واقف شد، یک مسأله را به عنوان اصل پذیرفته شده قطعی غیر قابل انکار، مطرح می کند و آن قبول اصل واقعیت و هستی است. این اصل پذیرفته شده غیر قابل انکار، منشأ طرح تقسیمات عقلی می شود؛ مثلا همین هستی را در یک تقسیم عقلی، تحلیل می کند به واجب و ممکن. وجود یا واجب است یا واجب نیست، موجودی که وجود برای او واجب و ضروری نیست، یا وجود برای او ممکن است، یا وجود برای او ممتنع و محال است. اما توضیح مطلب: موجودی که واجب است(قسم اول)؛ یعنی، وجود همان ذات و حقیقت اوست، یعنی عقل انسان می گوید، وجودی که محال است نباشد، چنین وجودی یعنی همان حقیقتی که هستی عین ذات اوست؛ یعنی حقیقت و ذات چنین موجودی را نمی توان بدون وجود، فرض کرد. مصداق چنین وجودی، خداوند است. اما موجودی که واجب نیست، قطعا ممکن الوجود است(قسم دوم). ممکن الوجود؛ یعنی موجودی که حقیقت و ذاتش به گونه ای است که عقلا وجود برای او ضرورت ندارد و عدم و نبودن هم برای او ضرورت ندارد،(اگر عدم ضروری باشد، نیستی محض است و به هیچ وجه، موجود نمی شود.) بلکه وقتی عقل انسان چنین موجوداتی را تصور می کند، می فهمد که ممکن است که موجود باشند و ممکن است که موجود نباشند؛ مثلا تمام موجودات محدود، چنین حکمی دارند؛ یعنی ممکن است که باشند و اگر هم نباشند هیچ منع عقلی ندارد؛ چرا که زید، درخت، سنگ و...، وجود برای ذات آنها ضروری نیست؛ یعنی مثلا درخت هست، ممکن است، و درخت نیست، ممکن است و... پس، تقسیم موجودات به واجب و ممکن، یک تقسیم عقلی قطعی است و شامل تمام موجودات می شود، و قطعا هر موجودی با هر صفتی که در نظر گرفته بشود، جزو یکی از آنها(واجب یا ممکن) قرار می گیرد.
باسمه تعالی، سلام بر شما، جناب روراست.
دوست عزیز، مسایل و مباحث عقلی، از توان تحلیلی و عقل انسان به دست می آید؛ اما بررسی مطلب شما:
عقل انسان، بعد از اینکه به حقیقت وجود و هستی واقف شد، یک مسأله را به عنوان اصل پذیرفته شده قطعی غیر قابل انکار، مطرح می کند و آن قبول اصل واقعیت و هستی است.
این اصل پذیرفته شده غیر قابل انکار، منشأ طرح تقسیمات عقلی می شود؛ مثلا همین هستی را در یک تقسیم عقلی، تحلیل می کند به واجب و ممکن.
وجود یا واجب است یا واجب نیست، موجودی که وجود برای او واجب و ضروری نیست، یا وجود برای او ممکن است، یا وجود برای او ممتنع و محال است.
اما توضیح مطلب: موجودی که واجب است(قسم اول)؛ یعنی، وجود همان ذات و حقیقت اوست، یعنی عقل انسان می گوید، وجودی که محال است نباشد، چنین وجودی یعنی همان حقیقتی که هستی عین ذات اوست؛ یعنی حقیقت و ذات چنین موجودی را نمی توان بدون وجود، فرض کرد. مصداق چنین وجودی، خداوند است.
اما موجودی که واجب نیست، قطعا ممکن الوجود است(قسم دوم). ممکن الوجود؛ یعنی موجودی که حقیقت و ذاتش به گونه ای است که عقلا وجود برای او ضرورت ندارد و عدم و نبودن هم برای او ضرورت ندارد،(اگر عدم ضروری باشد، نیستی محض است و به هیچ وجه، موجود نمی شود.) بلکه وقتی عقل انسان چنین موجوداتی را تصور می کند، می فهمد که ممکن است که موجود باشند و ممکن است که موجود نباشند؛ مثلا تمام موجودات محدود، چنین حکمی دارند؛ یعنی ممکن است که باشند و اگر هم نباشند هیچ منع عقلی ندارد؛ چرا که زید، درخت، سنگ و...، وجود برای ذات آنها ضروری نیست؛ یعنی مثلا درخت هست، ممکن است، و درخت نیست، ممکن است و...
پس، تقسیم موجودات به واجب و ممکن، یک تقسیم عقلی قطعی است و شامل تمام موجودات می شود، و قطعا هر موجودی با هر صفتی که در نظر گرفته بشود، جزو یکی از آنها(واجب یا ممکن) قرار می گیرد.