جمع بندی سلسله ایرادات ما بر اصل وجود خدا (مسأله شر)

تب‌های اولیه

57 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با عرض سلام و احترام
اعداد منفی کاربرد زیادی در علم ریاضی کنونی دارن اما اعتباری بوده و نمود خارجی ندارن. در فلسفه و منطق چه ارزشی میتونن داشته باشن؟ شاید من اطلاعاتم کافی نیست. لطفا با ذکر مثال راهنمایی بفرمایین. اما در مورد واژه نامحدود باز هم فرقی نمیکنه اگه نامتناهی بکار ببریم. بهترین واژه همونی هست که در روایات ائمه معصومین وجود داره (لامحدود). ذات خداوند محدود نیست (لامحدود) یعنی هر چیزی که در مورد ذات خدا به ذهن ما گذشت و یا با عمیق ترین تفکرات کشف کردیم خدا چیزی غیر از اون هست. اما اگه بگیم خدا نامحدود هست معنی جمله تغییر میکنه و میتونه به وهم و خیال بیاد.

با سلام و عرض ادب

دوست گرامی شما فرمودید

نامحدود نسبت به چی؟ وقتی مبدا تعریف کردیم یعنی محدودش کردیم در صورتی که خدا به چیزی محدود نمیشه.

فرض بگیریم میدان و مبدا مورد نظر شما اتم باشه

به سمت پایین و ذرات زیر اتمی و اونچه ذرات زیر اتمی ازش نشات می گیره و قابل درک نیست می شه منفی بی نهایت

و به سمت بالا و کلیت کیهان که اون هم انتهاش قابل درک نیست می شه مثبت بی نهایت

سلام و عرض ادب و احترام

وقتی گفته می شود که خداوند «محدود» نیست، محدود بودن را نفی کردید؛ پس ناچارید بپذیرید که خداوند «نامحدود» است؛ چرا که این دو مفهوم دو نقیض هستند و همواره وقتی یکی باشد دیگری نیست و یا وقتی دیگری نیست آن یکی هست.
.

با سلام و عرض ادب

دوست گرامی نا محدود بودن به معنای محدود نبودن نیست

به معنای بزرگتر بودن از هر چیزی است که قابل تصور و امکان باشد ، اما در واقعیت نهایت دارد


اما این که فرمودید که نباید گفت «خداوند نامحدود است بلکه باید گفت خداوند محدود نیست» ظاهرا ناظر به الهیات سلبی است. مطمئن نیستم که شما درصدد بیان الهیات سلبی هستید یا نه. اما اگر منظورتان بیان ایده الهیات سلبی است (یعنی این که باید به صورت سلبی از خداوند سخن گفت و نباید به صورت ایجابی چیزی به او نسبت داد)، باید گفت که اساسا نمی شود دو نقیض با هم منتفی شوند. وقتی گفته می شود که خداوند «محدود» نیست، محدود بودن را نفی کردید؛ پس ناچارید بپذیرید که خداوند «نامحدود» است؛ چرا که این دو مفهوم دو نقیض هستند و همواره وقتی یکی باشد دیگری نیست و یا وقتی دیگری نیست آن یکی هست.

با

عرض

سلام و احترام

بنده در صدد بیان الهیات سلبی نیستم فقط معنی برخی روایاتی که در کتاب شریف اصول کافی گفته شده رو بیان کردم. برای اینکه بحث بیشتر از این منحرف نشه صرفا روی کلمه نامحدود صحبت میکنم. شما میفرمایید که "نامحدود" نقیض "محدود" است و چون ارتفاع نقیضین محال است پس در نتیجه گیری نهایی چون خدا محدود نیست پس نامحدود است. من از شما سوال میکنم که منظورتون رو از نامحدود دقیق بیان کنید. البته با توجه به صحبتهای قبلی شما منظورتون مشخص هست اما باز برای روشنتر شدن مطلب میپرسم. برای مثال نقیض "انسان" می شود "ناانسان". آیا منظور شما هم از نقیض "محدود" می شود "نامحدود" همینطور است یا خیر؟ اگه منظور شما این باشه اختلافی با هم نداریم اما اگه منظور همون اصطلاح نامحدود ریاضی باشه کاملا با شما مخالف هستم چون این دو مفهوم هیچ ارتباطی باهم ندارن و دارین با کلمات بازی میکنین. منظورتون رو دقیق بگید لطفا.

البته با توجه به صحبتهای قبلی شما منظورتون مشخص هست اما باز برای روشنتر شدن مطلب میپرسم. برای مثال نقیض "انسان" می شود "ناانسان". آیا منظور شما هم از نقیض "محدود" می شود "نامحدود" همینطور است یا خیر؟ اگه منظور شما این باشه اختلافی با هم نداریم

سلام و عرض ادب و تشکر از شما

بله منظورم همین بود.

شاید مثال به مجموعه ریاضی، منشا سوءتفاهم شد. آن مثال صرفا به منظور تقریب به ذهن بود.

ممنونم از دقت نظر شما@};-

سلام و تشکر از نکات شما

به لحاظ فلسفی نکات قابل قبولی است؛ اما چقدر برقرآن تطبیق می یابد؟ عللی که قرآن برای شرور ذکر می کند از چه قرار است؟ نسبت توجیه قرآنی و فلسفی چگونه است؟

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

در مکاتبات قبلی درصدد اثبات این مطلب بودیم که شرور به مثابه قرینه ای علیه خداوند نیستند مگر این که به صورت یقینی اثبات کنیم که شرور ناموجهند؛ و میدانیم که این امر در محدوده توانایی معرفتی بشری نیست و نمی توان به صورت قطعی اثبات کرد که شرور هیچ خیر مهمتری ندارند (چرا که ما به تمامی ابعاد جهان و آثار موجودات در این ساختار گسترده اشراف نداریم).

بنابراین، برای ما کافی بود نشان بدهیم که نمی توان به صورت قطعی شرور را ناموجه دانست. اما آیا لازم است که اثبات کنیم که شرور فلان خیر مهمتر را دارند؟ خیر. در واقع، برای نقد برهان شرّ، همین مقدار کافی است که نشان بدهیم نمیتوان ناموجه بودن شرور را به صورت قطعی اثبات کرد.

اما طبیعتا مومنان که شرور را به مثابه قرینه ای علیه خداوند نمیدانند، شرور را موجه میدانند و برایش حکمت هایی را ذکر می کنند که توسط عقل و نقل ثابت شده است. با عنایت به این که پرسش حاضر از علل شرور در قرآن میپرسد، در ادامه، به دو نمونه از آن علل اشاره میکنیم:

1. تحقق علم الهی به احوال انسان: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ»(عنکبوت/3) ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم(و اينها را نيز امتحان مى‏كنيم)؛ بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى‏گويند و كسانى كه دروغ مى‏گويند تحقق يابد.

2. تکامل و رسیدن به رحمت الهی: »وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»(بقره/155-157) قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها، آزمايش مى‏كنيم؛ و بشارت ده به استقامت‏كنندگان. آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى‏رسد، مى‏گويند: «ما از آنِ خدائيم؛ و به سوى او بازمى‏گرديم». اينها، همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آنها هستند هدايت‏يافتگان.

پرسش:
مساله شر از استوار ترین استدلالاتی است که علیه وجود خدا مطرح شده است. تاکید اصلی مسئله شر بر تناقض است و این که در دنیا چرا شر وجود دارد؟ وجود شر هرچقدر کم متناقض است با خیر. در اینجا دو راهکار وجود دارد: یک اینکه اساسا شری در عالم نیست که در این صورت برای جهنم عذاب و درد شر نیست! دو اینکه شر است. اگر شر باشد طبق همان قاعده منطقی متناقض است با خیر. ممکن است گفته شود چیزی برای یکی خیر است برای دیگری شر، فرقی ندارد هر مقدار شر باشد نافی خیرخواهی خداست.

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. شرور به معنای عرفی کلمه، آن چیزی هستند که آدمی از آن بیزار است و خواستار نبودنش است. از این منظر، مصداق اولیه شرور، درد و رنج است چرا که درد و رنج، تنها چیزی است که آدمی از آن بیزار است و اگر از سایر امور نیز اظهار بیزاری می کند، از این جهت است که آنها نیز به درد و رنج می انجامند. در این صورت، روشن می شود که شرور مصداق وجودی دارند.

2. اما منشا شرور (یا همان درد و رنج)، گاهی وجودی است و گاهی عدمی؛ مثلا گاهی زلزله عامل وجودی برای پیدایش درد و رنج می شود و به همین جهت که منشا پیدایش درد و رنج است، به آن نیز بالتبع شر گفته می شود؛ و گاهی معلولیت عامل عدمی برای پیدایش درد و رنج است و به همین جهت که منشا پیدایش درد و رنج است به آن نیز شر گفته می شود. بنابراین، مصداق اولیه و بالذات شرور، وجودی هستند؛ اما مصداق ثانویه و بالتبع شرور، گاهی وجودی و گاهی عدمی هستند.

3. شر و خیر ناسازگارند؛ از این رو، اگر موجودی خیرخواه است نباید مرتکب شرّ بشود. با این حال، برخی از شرور از سوی موجودات اخلاقی و خیرخواه نیز صادر می شوند که موجهند. این شرور تعارضی با خیرخواهی این موجودات ندارد چرا که این شرور دارای خیر یا خیرات مهمتری هستند که گریزی از آنها نیست. این شرور هم خیر مهمتر دارند و هم راه رسیدن به آن خیر فقط از طریق این شرور ممکن است. بنابراین، گریزی از انجام آن شرور نیست. مثلا اگر یک جراح برای نجات بیمار راهی جز قطع پای او ندارد، در این صورت، کسی او را مواخذه نمی کند که چرا مرتکب شر شده است.

4. بنابراین، برای این که نشان بدهیم که خداوند خیرخواه نیست باید نشان بدهیم شروری از سوی خداوند صادر می شود که ناموجهند؛ یعنی شروری هستند که خیر مهمتر ندارند و یا اگر دارند از طریق دیگر قابل وصول باشند بی آن که شری بوجود آید.

5. به نظرم، با ملاحظه خود شرور، و محدودیت معرفتی ما، نمی توانیم به صورت قطعی اثبات کنیم که شروری که در جهان ارتکاب می یابد، از آن جهت که به خداوند منسوب است، ناموجهند. دقت بفرمایید که منظورم از این سخن این نیست که نمی توانیم شرور ناموجه را تشخیص بدهیم. روشن است که فردی که از روی ظلم و تجاوز، قتل می کند، رفتارش ناموجه است؛ اما نمی توانیم این شر را از آن جهت که به خداوند منسوب می شود، نیز ناموجه دانست.
از چه جهتی شرور به خداوند منسوب می شوند؟ از این جهت که خداوند به شخص قاتل اختیار و قدرت قتل داده است و مانعش نشده است. اثبات این که خداوند از این جهت، مرتکب شر ناموجه شده است، اثبات نشدنی است چرا که همواره این احتمال مطرح است که این اختیار خیر مهمتری دارد که بدون اختیار آن خیر محقق نمی شود؛ و یا اختیار لازمه مرتبه وجودی انسان است و انسان بدون اختیار خلق نشدنی است.

6. بنابراین، به نظرم اساسا مساله شرور برای نفی وجود خداوند، راه به جایی نمی برد چرا که مبتنی بر یک حدس و گمان است: حدس می زنیم که این شرور ناموجهند! (1)

7. اما با این حال، برخی از محققان راهکارهای دیگری برای حل مساله شرور ارائه کرده اند که به نظرم چندان راهگشا نیست. مثلا عدمی دانستن شرور راهکار قابل قبولی برای حل مساله شرور نیست(2). عدمی دانستن راهگشا نیست چرا که عدمی دانستن شرور، خلاف وجدان است. شرور وجودی هستند و مصداق اولیه آنها همان درد و رنج است. بگذریم از این که عدمی دانستن شرور، صورت مساله را تغییر می دهد ولی آن را حل نمی کند چرا که اگر بنا بر وجودی دانستن شرور، مساله شر این بود که چرا خداوند شر را پدید آورد و مانعش نشد؛ بنا بر عدمی دانستن شرور، مساله شر این است که چرا خداوند این عدمیات را بوجود نیاورد و یا عللی که منشا این عدمیات هستند را از بین نبرد.

8. همچنین، نسبی بودن شرور نیز راهگشا نیست چرا که منظور از نسبی شرور این است که چیزی برایم شر است اما برای دیگری خیر است؛ مثلا باران برای کشاورز خیر است اما برای مسافر شر است؛ یا باران در فصل پاییز خیر است اما در فصل تابستان برای شالیکار شر است. به هر حال، با نسبی بودن شر، قبول کرده ایم که برخی از موجودات از این خیرات نسبی، متضرر شده اند و درد و رنج کشیده اند. در این صورت، آن مساله همچنان باقی است که آیا خداوند نمی توانست این خیرات نسبی را از مسیری ایجاد کند که شر نسبی نداشته باشد. بنابراین، نسبی بودن شر به تنهایی کافی نیست بلکه باید به آن این مقدمه نیز افزوده شود که با ملاحظه نسبی بودن شر و توجه به این اصل هستی شناسانه که شرور می توانند خیر مهمتری داشته باشند که فقط از این طریق محقق می شوند، به این احتمال سوق می یابیم که این شروری که خداناباوران ناموجه می دانند، موجهند. طرح همین احتمال برای نقد دلیل شر علیه وجود خداوند، کافی است.

9. ممکن است گفته شود که راهکار شما نیز برای طرح احتمال موجه بودن شرور ناتمام است چرا که خداوند قادر است و هیچ ضعفی ندارد و به همین جهت، توانسته است بهشت را بدون شرور بیافریند(همین مطلب نیز دلیل دیگری است که نسبی یا عدمی دانستن شرور، به تنهایی راهگشا نیستند). پس خداوند می توانست خیرات را بدون شرور ایجاد کند اما چنین نکرد!
در پاسخ به این پرسش باید به این نکته توجه کرد که مرتبه وجودی دنیا و بهشت یکی نیست؛ یعنی بهشت از سنخ فرامادی است و شیطان در آن حضوری ندارد و نفس آدمی نیز دلیلی برای ظلم و جور نمی یابد چرا که هر چه میخواهد برایش مهیا می شود بی آن که حق کس دیگری ضایع شود. در این صورت، شرور طبیعی و اخلاقی در آن رخ نمی دهند و فقط خیرات وجود دارند. اما چون ما در این دنیا به سر می بریم و برخی از شرور لازمه حیات مادی است و برخی از شرور نیز لازمه حیات انسانی است و مادیت و اختیار از لوازم وجودی جهان ما است، پس گریزی از این شرور نیست؛ یعنی محال است که خداوند این مرتبه وجودی خیر را بیافریند اما شروری در آن رخ ندهد.
دقت بفرمایید که لازم نیست خداباور اثبات کند که این شرور لازمه خیر مهمترند و مثلا این شرور لازمه خلقت حیات مادی انسان و جهان است(اگرچه خداباوران چنین اعتقادی دارند و تمامی شرور را از آن جهت که به خداوند منسوب است، موجه می دانند)؛ بلکه همین که این احتمال را پیش بکشد، کافی است تا دلیلی که خداناباوران پیش کشیده اند را نقد کند و از قوت ساقط کند.

پی نوشت ها:
1. پترسون، مایکل، عقل و اعتقاد دینی(درآمدی بر فلسفه دین)، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، انتشارات طرح نو: فصل ششم(مساله شر). همچنین: پترسون، مایکل، خدا و مساله شرّ، ترجمه یدالله رستمی، انتشارات ریسمان.
2. برای مطالعه بیشتر رک: صدرالمتالهین، الحکمۀ المتعالیه فی الاسفار الاربعه، دار احیاء التراث، 1981،ج7، صص58-91.

موضوع قفل شده است