روحی در جسم

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
روحی در جسم


از نظر اسلام چگونه اثبات می شود که در جسم انسان روحی نیز وجود دارد و همچنین فناپذیر نیز نیست؟

خواب مغناطيسى، تجربه حسى روشنى است كه وجود روح و تجرد آن را به خوبى ثابت مى‏كند . اين نوع خواب، بارها در دنيا تجربه شده است .
مسائل و مطالبى كه تاكنون طى چند مقاله درباره اثبات وجود روح از ديدگاه فلاسفه و متكلمين بيان كرديم، همه مبتنى بر اثبات وجود روح از طريق عقل و ديدگاه عقلا بود و چه‏بسا اين مطالب در قرن حاضر كه بيشتر علوم، براساس تجربه و حس‏گرائى و علوم تجربى و طبيعى مورد تحقيق و بررسى قرار مى‏گيرد، چندان مورد قبول نباشد . از اين‏رو در اينجا لازم است مقدارى نيز اثبات وجود روح يعنى مبدا غير مادى و مجرد روح براساس براهين حسى، مورد بحث و مداقه قرار بگيرد تا مساله وجود روح از جنبه‏هاى مختلف حسى و غير حسى، مورد بحث قرار گرفته باشد . و اگر برخى از ماديها مثل ماركسيست‏ها در دلائل فلسفى و علمى و ... خدشه كنند، در دلائل حسى و تجربى خدشه‏اى نبايد بشود; مثلا دانشمندى مثل «بروسه‏» مى‏گويد:
«به وجود روح مؤمن نخواهم بود مگر آن كه آن را زير چاقوى تشريح خود كشف كرده، ببينيم‏» (1) .
به علاوه انسان، چون موجودى مادى است و با حس و تجربه بيشتر سروكار دارد و مى‏خواهد تمام موجودات را تنها از همين راه، تجزيه و تحليل كند، بحث از دلائل حسى، ايمان او را به روح مجرد، زيادتر خواهد كرد .
محمد فريد وجدى در «دائرة‏المعارف قرن بيستم‏» در اين باره چنين مى‏نويسد:
«... . ما ذكرناه من البراهين لا ينفع للعقل العصرى غلة و لا يبل له صدى فانه بما ظهر له من فساد اكثر المسلمات المنطقية التى كان يحنى اسلافنا لها اصبح لا يعير تلك المسلمات التفاتا الا اذا عضدها شاهد، من الحس فلا غروان سقطت الفلسفة العقلية القديمة التى كانت موضوع المفكرين و الحكماء الاقدمين و صارت الفلسفة الحسية هي صاحب الدولة اليوم ...» (2) .
«براهين عقلى كه براى اثبات روح سابقا اقامه كرديم، نزد دانشمندان و عقلاى عصر جديد مفيد نبوده و دردى از جامعه‏ها را برطرف نمى‏كند زيرا اكثر مسائل مسلم منطقى كه گذشتگان بر آنها اعتماد داشتند و تسليم اين روشها بودند، برهم ريخته و علماى حسى امروز اگر شاهدى از حس براى اثبات مسائل عقلى نداشته باشند، آنها را به آسانى نمى‏پذيرند، امروز فلسفه حسى صاحب قدرت بوده، كارساز مى‏باشد» .
از اين‏رو اثبات وجود روح از طرق براهين حسى چه‏بسا مى‏تواند مفيد باشد، حتى بالاتر اين كه محمد فريد وجدى با اين كه در دائرة‏المعارف خود دفاع از حقايق دينى كرده، آنها را بحق و مسلم و ثابت مى‏داند، در عين حال معتقد است كه «مسلمات كهن علم منطق چه‏بسا مى‏تواند ما را به طرف باطل نيز سوق دهد زيرا چه‏بسا برخى از طرفداران طرق باطل; از قبيل «وثنيون‏» و مشركين از بزرگان علم منطق بوده و در عين حال راه اشتباه رفته‏اند و در نتيجه با ايجاد فرقه‏هاى گوناگون و مذاهب مختلف اسلامى بعد از ظهور فلسفه يونانى در ميان مسلمين چه‏بسا راه خطائى پيموده و حق و باطل را با يكديگر مخلوط نموده‏اند زيرا عقل نيز چه‏بسا دچار اشتباه و خطا مى‏گردد» (3) .
سؤال

اين سؤال در اينجا قابل طرح است كه چگونه روح كه مادى نيست و محسوس نمى‏باشد، از طريق حسى و براهين حسى قابل اثبات است؟
پاسخ

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: روح با اين كه جسم نبوده و مادى نيست، اما با جسم در رابطه است و رابطه نزديكى با جسم دارد و توسط جسم مادى، اعمالى انجام مى‏دهد و دليل آن نيز نفس انسانى است كه از طريق بدن و استخدام قواى بدنى كار انجام مى‏دهد و اعمال خود را توسط اعضاء و جوارح بدن انجام مى‏دهد و اصولا نفس را نفس مى‏گويند از اين جهت كه ذاتا مستقل از جسم و ماده است، اما از لحاظ عمل نياز به جسم و ماده دارد و از اين‏رو «شيخ الرئيس بوعلى سينا» فرق بين نفس و عقل را در همين ويژگى دانسته است و فلاسفه تصريح كرده‏اند كه عقل مبدا و جوهرى است كه هم ذاتا و هم عملا هيچ نيازى به ماده و جسم ندارد و مستقل از ماده و جسم كار مى‏كند و تعقل و تفكر مى‏كند اما نفس، عبارت از جوهرى و گوهرى است كه ذاتا مستقل از ماده اما از نظر عمل، نياز به ماده دارد .
آرى اين، در حقيقت‏يكى از نعمتهاى بزرگ الهى است كه نفس را طورى آفريده و قابليت درك حقايق را به او داده است كه اگر در مواقعى، عقول بشرها خطا كرده و يا به اشتباه، استدلال و استنباط كنند، راه ديگرى براى آنان از طريق حسى و غير آن قرار داده، آنها را راهنمائى مى‏كند و به اين طريق بهانه‏هاى مشركين و علما و فضلاى مكتب‏هاى فلسفى و حسى و تجربى را قطع; و راه حركت‏به سوى واقع و اثبات روح و ساير مجردات را فراهم مى‏آورد . حتى آنها را به وحشت و حيرت مى‏اندازد و راه شناخت‏حقايق روحى و نفسى را به صورتهاى گوناگون براى آنان فراهم مى‏آورد تا شايد از گمراهى جديد آنان جلوگيرى شود .
خواب مصنوعى

راه‏هاى اثبات روح مجرد از طرق مختلف حسى به قرار زير است:
هيپنوتيزم (خواب مصنوعى) ; مانيسم (نيروى مغناطيسى) ; اسپريتيسم (احضار ارواح) ; رؤيا (روشن بينى و رؤيت از راه دور) است .
ما در اين مقاله به مسائل مربوط به «هيپنوتيزم‏» يعنى خواب مصنوعى و مغناطيسى مى‏پردازيم:
محمد فريد وجدى در دائرة‏المعارف قرن بيستم (4) از يك نويسنده غربى به نام «جول بوا» در روزنامه خود به سال 1904 م چنين مى‏نويسد:
«ان ما حدث من انواع الشفا بالتنويم مما يكاد معجزة و ماحصل من الفوائد من فن التلقين بالاستهواء و ما يشاهد من مزايا الاعتقاد و ثبات الارادة و المحاورات الموحشة ... . و ما يراه الانسان من الغيوب في النوم و الانباء بالامور المستقبلة و الخوارق الحاصلة ... الخ‏» .
«آنچه از انواع شفا براى مريض‏ها از طريق خواب مصنوعى و مغناطيسى حاصل مى‏شود، از جمله موارد اعجازآميز به شمار مى‏رود و از فن تلقين، فوايد بى‏شمارى عايد بيماران مى‏گردد و مسائل مربوط به اطلاع از آينده و خواندن افكار و ظهور شبح انسانى و آنچه از غيوب در عالم خواب كشف مى‏گردد و از اخبار آينده خبر مى‏دهد; همه اينها موارد بيشمارى است كه به دست دانشمندان غربى در قاره اروپا انجام مى‏گيرد» .
«شاركو» يكى از بزرگترين پزشكان معروف در جهان; عقيده دارد كه خواب مصنوعى عالمى است عجيب كه مشاهدات محسوس مادى در آن ديده مى‏شود كه منطبق بر مسائل مسلم فيزيولوژى (وظائف الاعضاء) مى‏گردد . و در آن، اشيائى وجود دارد كه فوق ماده و طبيعت‏بوده، هيچ فردى تاكنون نتوانسته آنها را توجيه و تعليل كند و با هيچ قانون علمى امروز مطابقت ندارد (5) .
عالم و دانشمند ديگر غربى به نام «بيو» در كتاب خود «گفتگوهائى بر حيات مغناطيسى‏» چنين مى‏نويسد:
«التنويم المغناطيسي يثبت وجود الروح و خلودها و يبرهن على امكان اختلاط ارواح متجردة باخرى لم تزل مكتسبة بالمادة‏» .
«خواب مغناطيسى وجود روح و جاودانگى آن را ثابت مى‏كند و ضمنا امكان اختلاط ارواح مجرد با ارواحى كه لباس ماده را پوشيده، مادى هستند، همچنان مبرهن مى‏سازد» .
خواب مغناطيسى، قدر و ارزش آن، در اروپا تا سال 1840 ميلادى بر دانشمندان مخفى بود تا اين كه پزشك معالج انگليسى به نام «جمس بريد» اين علم را بروز داد و سير عملى آن را در علم پزشكى آشكار ساخت .
از اينجا خواب مصنوعى در عالم پزشكى در مواردى كه حل مشكلات معالجه‏اى به بن‏بست مى‏رسيد، حلال مشكلات بوده، كمك شايانى به معالجات بيماران مى‏نمود چنان كه استاد «بلز» در كتاب طبى خود در جلد اول صفحه 2 چنين مى‏نويسد:
«هنگامى كه جمس بريد كتاب خود را درباره خواب مغناطيسى به رشته تحرير درآورد، طب رسمى اروپا آن را نپذيرفت و اعتنائى به آن ننمود و متوجه مزاياى آن علم نشد جز دو پزشك فرانسوى به نام «ازام‏» و «لييبوات‏» كه از اين علم در معالجه بيماران خود استفاده فراوان نمودند و با براهين علمى ثابت كردند كه معالجه بيماران از طريق خواب مغناطيسى تاثير فراوانى دارد و ايجاد آثار بزرگ ضد بيمارى كرده، نتايج و آثار مهم و با ارزش خود را ثابت كرد و لكن اين اعمال غير عادى علمى، باعث استهزاء مردم آن زمان گرديد و اين علم نوظهور (اثبات روح مجرد) با تعصب نكوهيده، مواجه گرديد و لكن كار بزرگ و با ارزش انجام گرفته و بر مسائل مربوط به روح مجرد، نورانيت‏شديدى بخشيد (6) .
مراتب و درجات خواب مصنوعى (تنويم الضلاعى)

خواب مصنوعى، مراتب و درجات بى‏شمارى داشته و براى دانمشندان غربى در اروپا مباحث گوناگون ناشناخته تا آن زمان مطرح گرديد .
در اولين مرتبه انسان به خواب رفته، اسم خود را به زبان مى‏آورد و بر آزادى و حريت‏خويش تاكيد نموده، سپس خواب مصنوعى بر او غلبه كرده و تحت اراده و اختيار انسان خواب دهنده قرار مى‏گيرد و سپس قيافه و وضعيت‏يك پادشاه بزرگ را از لحاظ تكلم و حركات و رفتار! ! به خود مى‏گيرد .
به طور خلاصه انسان به خواب مصنوعى رفته، تحت اختيار انسان به خواب‏برنده قرار مى‏گيرد و در عالم خواب مصنوعى، اشباح و صداهائى كه جز در عالم خيال و توهم وجود ندارد، مى‏بيند و مى‏شنود و چه‏بسا جسد او وضعيت عجيبى پيدا مى‏كند كه از تاثير معمولى قوانين فيزيولوژى، جدا مى‏شود . و برخى از مجلات فرانسه در سال 1896م پاره‏اى از اين قبيل جريانات را منعكس مى‏كرده‏اند (7) .
نظير اين‏گونه حوادث، در عالم خواب منحصر بر مشاهدات غير حسى نيست، بلكه امور ديگرى نيز از قبيل خبر از كارهاى غيبى و ديدن اشياء بعيد و دور و نفوذ در باطن اشخاص، نزد دانشمندان غربى، وجود روح و نفس را از طريق حسى اثبات مى‏كند .
«اكزاكوف‏» يكى از دانشمندان روسى نقل مى‏كند كه «زن يك استاد انگليسى به نام ، «دومرجان‏» ، روح زن ديگرى را از طريق خواب مصنوعى به محل معينى كه تعيين كرده بود، مى‏فرستاد و او، افعال بخصوصى را انجام مى‏داد» .
دانشمند نامبرده از اين‏گونه حادثه و حوادث ديگر شبيه آنها نتيجه علمى گرفته مى‏نويسد:
«اين حادثه و امثال آن به‏طور قطع ثابت مى‏كند كه براى روح، وجود متميز از ماده بوده و قدرت انجام اعمالى به ذات خود دارد» .
از مجموع اين حوادث روحى در عالم خواب مصنوعى و غير آن، به‏طور وضوح استفاده مى‏شود كه انسان، منحصر در ماده نبوده و در باطن او، راز روحانى متميز از ماده و يك حقيقت‏شريف و بزرگوارى به نام روح و نفس وجود دارد و گرنه امكان نداشت در الت‏خواب مغناطيسى به هنگام عدم كارائى حواس ظاهرى و مشاعر او، اين‏گونه جريانات عجيب و واقعى تعجب‏آور رخ بدهد .
آرى اگر انسان، ماده محض و خالص بود، امكان نداشت كه از او امثال حوادث بالا و غير آن پديد آيد . به‏طورى كه دانشمندان بزرگى از قبيل «كونونيل دوروشاس‏» كه فوق تخصص در علم طب و فيزيولوژى داشته، به صراحت اعلام مى‏دارد كه توجيه اين اعمال شگفت‏انگيز جز با اثبات روح مجرد امكان‏پذير نيست!
مؤلف دائرة‏المعارف قرن بيستم بعد از نقل مقدارى از حوادث شگفت‏انگيز روحى از طريق خواب مغناطيسى چنين مى‏نويسد:
«يرى القاري من مجموع ما مر ان الانسان ليس بمادة صرفة بل ان فيه سرا روحانيا متميزا عن مادته و هو حقيقته الكريمة و لولا ذلك لما استوهدت منه و هو في حالة النوم المغناطيسى عند تعطيل حواسه و مشاعره تلك الحوادث الروحية‏» .
«خواننده از مجموع آنچه از حوادث روحى حيرت‏انگيز گذشت، اين نتيجه را مى‏گيرد كه حقيقت انسان، ماده صرف نبوده، بلكه در باطن اين انسان، راز روحانى متميز از ماده بوده; و آن، حقيقت قابل كرامت روح و نفس انسان مى‏باشد . و اگر چنين مبدا روحانى مجرد از ماده نبود، هرگز چنين حوادث تعجب‏انگيز در حالت‏خواب مغناطيسى يعنى در حالى كه انسان به خواب مصنوعى رفته و كاملا حواس و مشاعر ظاهرى و جسمى او راكد مانده و قابل استفاده نمى‏باشد، پيدا نمى‏شد» .
پى‏نوشت:
1) متافيزيك: تاليف فيليسين شاله، ص 48 .
2) ج‏4، ص 364، ذيل ماده روح .
3) دائرة‏المعارف قرن بيستم: ج‏4، ص 365 .
4) جلد 4، ص 366 .
5) كتاب «المذهب الروحى‏» تاليف جبرئيل دولان به نقل از دائرة‏المعارف: ج‏4، ص 367 .
6) دائرة‏المعارف قرن بيستم: ص 368 .
7) همان: ص 368 .

مآخذ: کتاب متافيزيک و شناخت روح، تآليف مطلب برازنده، انتشارات نويد

وجود روح به اشکال مختلف و توسط دانشمندان متعدد اثبات شده است، و ديگر جاي هيچ‌گونه ترديد و ابهامي در اين زمينه نمانده است. با وجود اين هنوز برخي افراد نا آگاه در اين مورد مبتلا به ناباوري هستند، لذا در اين بحث به نظرات چند تن از بزرگان در باب اثبات وجود روح توجه مي‌نماييم.

حضرت امام خميني- که خداوند ما را با او محشور گرداند- ضمن بيان محجوب بودن يک طرف از يک شئي از طرف ديگر آن، و آگاه بودن انسان و حيوان از همه‌ي اطراف خود، چنين نتيجه مي‌گيرند: « پس در حيوان و انسان چيز ديگري هست که فوق ماده است و از عالم ماده جداست و با مردن نمي‌ميرد و باقي است. » اين امام بزرگوار، انسان مجرد از اين عالم طبيعت را يک حقيقت مي‌دانند و از اين امر براي اثبات وجود بُعد ماورايي انسان بهره مي‌گيرند. ايشان همچنين در جاي ديگر فرموده‌اند: « انسان اگر به همين حدّ طبيعت بود و بيشتر از اين چيزي نبود، ديگر احتياج به اين‌که يک چيزي از عالم غيب براي انسان فرستاده بشود، تا انسان را تربيت بکند (نداشت)،... لکن چون انسان مجرد از اين عالم طبيعت (و) يک حقيقتي است، همين خود خصوصياتي که در انسان هست، دال بر اين است که يک ماورايي از براي اين طبيعت هست، چون انسان يک ماورايي دارد و به حسب براهيني که در فلسفه ثابت است، ماوراي اين طبيت در انسان هست و انسان داراي يک عقل بالامکان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد.»

حضرت آيت‌العظمي ناصر مکارم شيرازي که از علماء آگاه به مسايل روز و علوم متافيزيک است در کتاب « ارتباط با ارواح » مي‌نويسند: « به عقيدة ما يادآوري يک نکته لازم است که نه ما و نه هيچ‌کس ديگر نمي‌خواهيم و نمي‌توانيم وجود روح را انکار نماييم، زيرا دلائل فلسفي و حسي و تجربي که براي اثبات وجود روح اقامه شده، بيش از آن است که بتوان همه را ناديده گرفت…»

جناب ابن سينا- فيلسوف مسلمان – نيز در بحث نفس از کتاب شفا چنين مي‌نگارد: « ما اجسامي را مي‌بينيم که تغذيه و توليد مثل و حرکت و اراده دارند و اين امور براي اين اجسام، از جهت جسم بودنشان نيست، پس بايد در ذات اين اجسام، مبادي غير از جسميّت آن‌ها براي اين کارها باشد تا اين کارها از آن صادر شود، مبادي آن‌چه مبداء صدور کارهايي است که پيوسته بر يک نهج واقع نمي‌شود و از روي اراده است آن را نفس(روح) مي‌ناميم. »

دکتر رئوف عبيد در مقدمه کتاب خود مي‌نويسد که « باور داشتن روح، باوري کهن به قدمت انسان است، از جمله باورها، اعتقاد به جاودان بودن روح و اعتقاد به ثواب و عقاب است.»

Reference: Dr Motaleb Barazandeh, Metaphysics and Soul recognition, Navid publications, 1384


Metaphysics & Soul recognition

کلـمه روح از لغت رَوْح و يا رُوْح آمــده اسـت. رَوْح به معنـي سرور، شادي، آسايش و نجات از غم و اندوه است. رُوْح به معني نفس کشيدن و دميدن است و از ريح مشتق شده، که به معني باد و نسيم مي‌باشد. پس به ياد داشته باشيد که روح بايد مانند نسيم، به‌نرمـي و لطافت به‌طور مرتّب و دائم در حرکت باشـد؛ روحـي که درجـا بزنـد، ساکن و بي‌حرکت باشـد، ديـگر روح نيسـت. روان را نيز به اين دليـل روان مي‌گوييم، که بايد روان و جاري باشد و دائم در حرکت باشد، روان نيز اگر ساکن و راکد شد، مانند آب راکد مي‌گندد. بايد گفـت در دنياي امروز، با کـمال تأسف روان و روح بسياري از انسانها، در اثـر سـنگيني تعلّقات دنيايي، ساکن و راکد شده، درجا زده و گنديده است، ايشان نيز بي‌خبرند و يا خويش را به بي‌خبري زده‌اند.

علامه‌ي طباطبائي در تفسير شريف الميزان مي‌نويسد: « کلمة روح به‌طوري که در لغت معرفي شده به‌معناي مبداء حيات است که جاندار به‌وسيله آن قادر بر احساس و حرکت مي‌شود.» ( ترجمه‌ي الميزان، ج 13 ، ص 270 )

روح يک کيفيت لطيف، مجرد، مؤثّر و نافذ است، که حقيقـت انسان را به‌وجود مي‌آورد. روح حقيقتي وسيع است که ماوراي جسم فيزيکي و ماوراي مکان و زمان بوده، فاقد خصوصيات اجسام فيزيکي و مادّي است. حضرت امام صادق عليه‌السلام مي‌فرمايند: « روح جسم لطيفي است که کالبد ستبري بر آن پوشانده شده است.» ( ميزان الحکمه، ج 5 ، ص 2155 )

روح فاقد جـرم، وزن، طول، عرض و ارتفاع است و مرگ به آن راه ندارد. روح مبداء حيات و عامل آگاهي است و آثاري در عالم وجود بروز مي‌دهد، که بسيار بديع و عجيب مي‌باشد. روح فاقد شکل و فرم است، ولي فقط براي اين‌که به ذهن نزديک شود، مي‌توان آن را به يک توده نور تشبيه کرد.

ابونصر محمد فارابي که از بزرگترين فيلسوفان مسـلمان به شمار مي‌رود، معتقد است که روح حقيقت وجود آدمي است و بعد از فناي جسم باقي مي‌ماند. وي همچنين مي‌گويد: « روح انسان از جوهري آگاه به امور است، که در عالم ملکوت بوده و در آن عالم شکل دارد ولي زمان و مکان ندارد.» خواجه نصيرالدّين طوسي روح انسـان را جـوهر بسيط مي‌داند.

عقيده‌ي بيشتر عالمان و دانشمندان بر اين است که روح، جسمي نوراني، زنده و متحرک است، که از جهان برتر بوده، سرشتش با اين پيکر مادّي متفاوت است. آلن کارداک- پزشک و روح‌شناس معروف فرانسوي- روح را اصل هوشمند هستي و يا موجود هوشمند آفرينش معرفي مي‌نمايد.

شيخ مفيد-که به‌حق براي اسلام و مسلمين مفيد بود- معتقد است: «روح جسم لطيف و شفافي مانند هوا است که در بدن سير مي‌کند.» شيخ‌الرئيس- ابوعلي سينا- روح انسان را يک ذات معنوي و منبع نيروهاي بي‌شماري مي‌داند که از ترکيب عناصر به‌وجود نيامده است. از نظر ايشـان روح نمـي‌تواند دسـتخوش فسـاد گردد و پس از جدايي از بـدن، در هنگام مرگ، درعالم معقولات براي خود قدرت و مقامي حاصل مي‌کند، که از جايگاه او در زمين به مراتب بالاتر است.

دکتر رئوف عبيد استاد حقوق دانشگاه عين‌الشمس قاهره در کتاب خود چنين مي‌نويسد: « فيلسوف و پزشک معروف ابوعلي الحسين‌‌بن عبدالله‌بن سينا که به‌عنوان پيش‌کسوت فلاسفه در بررسي روح شمرده مي‌شود، دلايل بسياري مبني بر وجود روح و جاودان بودن آن بعد از مرگ ارائه مي‌کند و مي‌گويد: اي خردمند بينديش که تو امروز همراه با روح و نفس مي‌باشي که در تمام عمر همراه تو بوده است.»

بوعلي سينا در جاي ديگر مي‌نويسد: « بدان که آن جوهر اصلي که در وجود انسان است پس از مرگ با نابود شدن جسم، نابود نمي‌شود و بعد از جدا شدن از بدن، پوسيده و نابود نمي‌گردد، بلکه همراه با پايداري آفرينندة خود، او نيز باقي و پايدار است، زيرا جوهر روح نيرومندتر از جوهر جسم است. »

اين دانشمند بزرگ قصيده‌اي نيز در باب روح سروده است که به قصيده‌ي «عينيّه‌ي روحيّه» معروف گرديده است. در اين قصيده که به زبان عربي مي‌باشد، کيفيت نزول روح و حلول آن در جسم و صعود آن به عالم بالا به زيبايي تشريح شده است.

آقاي محمّد شـاهوردي در فلسـفه‌ي ابــن‌سـينا از قـول ايـن فيلسوف شهير چنين نقل مي‌کنـد: « نفـس (روح) صـورت جـوهري جـسم است و تا زمانـي‌که نفس متّصل به جسم باشـد، ممکـن نيسـت ذات خود را عقلاً ادراک کند، مگر به واسطه‌ي اعمال قواي خود امّـا معرفت نفس به ذات خويش که براي او حاصـل مـي‌گـردد، از باب معرفت عقليه نيست، بلکه معرفت تجربي غامضه‌ايست که شخص در خلال اعمال از ذات خود تحصيل مي‌نمايد و حقيقت آنست که نفس انساني وجود خالص خود را به طريق نوعي از تأمل ذاتي کامل به تجربه ادراک مي‌کند، ولي در هرحال به جوهر خاص خود نمي‌رسد. »

با اوصاف مذکور مي‌توان نتيجه گرفت که روح بخش اصلي وجود انسان است که مي‌توان آن را به نرم‌افزار کامپيوتر تشبيه نمود و جسم فيزيکي نيز سخت‌افزار آن مي‌باشد. بدون شک يک سيستم کامپيوتر فاقد نرم‌افزار، هيچ‌گونه استفاده و کاربردي ندارد و نرم‌افزار نيز بدون در اختيار داشتن سخت‌افزار نمي‌تواند نمود و جلوه کند.

علامه سيد محمدحسين طباطبايي صاحب تفسير شريف الميزان مي‌فرمايند: «به‌طور کلي نفس آدمي موجودي است مجرد، موجودي است ماوراي بدن و احکامي دارد غير احکام بدن و هر مرکب جسماني ديگر، بلکه با بدن ارتباط و علقه‌اي دارد و يا به عبارتي با آن متحد است و بوسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراکي، بدن را اداره مي‌کند.»

ابن رشد- از بزرگترين فلاسفه مسلمان و از بزرگترين شارحان ارسطو- مي‌گويد:« ما روح و بسياري از چيزها را درک مي‌کنيم اما اندازه آنها را نمي‌دانيم، و کاش حد و اندازه وجودي آن را درک مي‌کرديم، با اين حال ما ضرورت وجودي آن را درک مي‌کنيم که حضورش در جسم مايه حيات و تعادل جسم است و نبودش سبب سقوط و نابودي جسم مي‌گردد.»

ملا احمد نراقي نيز معتقد است که «روح چون از جنس مجردات است، به حقيقت او رسيدن و او را به کُنه شناختن در اين عالم ميسر نيست»، وي همچنين بيان مي‌کند که: حقيقت آدمي و آن‌چه که به سبب آن به ساير حيوانات ترجيح دارد، همان روح است که از جنس ملائکه مقدسه است. در نظر ايشان روح امري باقي است، که اصلاً و مطلقاً از براي آن فنايي نيست، و بعد از مفارقت آن از اين بدن و خرابي تن، از براي آن خرابي و فنايي نيست و نخواهد بود.

Reference: Dr Motaleb Barazandeh, Metaphysics and Soul recognition, Navid publications, 1384

موضوع قفل شده است