جمع بندی جهان شناسی عرفانی
تبهای اولیه
سلام.
جهان شناسی عرفانی چگونه است؟
جهان، طبق جهان بینی عرفانی، چه ساختاری و چه سازوکاری دارد؟
رویدادها و پدیده های اطراف ما، در جهان بینی عرفانی، چگونه تبیین می شوند؟
رابطه جهان شناسی عرفانی با جهان شناسی فلسفی و جهان شناسی علمی چیست؟
(إن شاء الله سئوالات ادامه دارند...)
لطفا منابعی در این زمینه معرفی جهت مطالعه بفرمایید.
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"]![]() | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
جهان شناسی عرفانی چگونه است؟
جهان، طبق جهان بینی عرفانی، چه ساختاری و چه سازوکاری دارد؟
با سلام و تحیت؛
از نظر فلاسفه، هر یک از موجودات دارای وجود مستقل، در کنار وجود خداوند میباشند؛ بنابراین، وجود خداوند علت و موجِد هر یک از آنها بوده و پدیدآورنده وجود ایشان است.
اما در عرفان که بیش از یک وجود نفی میشود همه موجودات را از حقیقت وجود تهی دانسته آنها را فقط شئون و احوال وجود حقتعالی میدانند؛
در عرفان، حرفی از علیت ایجادی زده نخواهد شد در عوض، سخن از شئون و احوال وجود خداوند به میان میآید. (علی امینی نژاد، آشنایی با عرفان اسلامی،ص ۲۹۲)
هستی شناسی عرفانی، ابتدا از مقام ذات شروع میشود که انباشتهای از بینهایت صفات کمالی و کمالات وجودی است. در مقام ذات، هیچ حقیقتی تشخص و تعین ندارد.
پس از مقام ذات، سخن از مظاهر به میان میآید.
مظاهر بر اساس ملاکهایی تقسیمات گوناگون یافتهاند؛ که مشهورترین آنها تقسیم عالم به حضرات پنجگانه است.
عارفان به صورت جمعبندي، همه ماسويالله را تحت عنوان حضرات خمس گردآوردهاند.
حضرت، به معناي مراحل کلي تجلي حق و حضور وي در مواطن ميباشد.[1] وجه نامگذاري حضرت آن است که از آنجا که اين حضرات نزد حق حاضرند، و حقتعالي در همه حضرات حاضر است، تعبير «حضرت»، براي آن انتخاب شده است.[2]
حضرات پنجگانه به ترتيب عبارتاند از: 1. حضرت غيب مطلق که شامل تعين اول و ثاني ميباشد؛ 2. حضرت شهادت مطلق که عالم آن، عالم ماده است؛ 3. حضرت غيب نزديک به غيب مطلق، که عالم آن، عالم عقول است؛ 4. حضرت غيب نزديک به شهادت مطلق، که عالم آن، عالم مثال است؛ 5. حضرت کون جامع که در انسان کامل، مظهريت يافته است.[3]
هر موجودي که در عالم شهادت مطلق، ظهور پيدا ميکند، در همه عوالم ديگر، منشأ داشته، حقيقت آن، به عوالم بالا باز ميگردد؛ اما وجود او در هر عالم، ويژگيهاي خاص خود را خواهد داشت. بر طبق اين مطلب، اين نکته قابل برداشت است که هر عالم مادون، مظهري است براي عوالم بالاتر از خود. در اين ميان، تنها حضرت جامع است که همه عوالم را در خود داشته و در خود جمع کرده است.[4]
گفتني است هر يک از عوالم (چه کلي و چه جزئي)، کتابي است الهي؛[5] مثلاً عقل اول و نفس کليه که دو صورت از تعين ثانياند، بر همه کلمات وجودي حق احاطه و شمول دارند. لذا به عقل اول «ام الکتاب» و به نفس کليه، «کتاب مبين» گفته ميشود. عارفان در مورد انسان کامل برآنند انسان کامل، کتابي است که شامل همه کتب ديگر ميشود.[6]
از اينرو، از انسان، به کتاب جامع تعبير ميکنند؛ زيرا انسان، نسخهاي از عالم کبير است.[7]
پس انسان به حسب روحي و اندماجي، به ام الکتاب و از جهت قلبي و تفصيلي، به لوح محفوظ و از جهت نفس منطبعهاش - که به بدن عنصرياش تعلق دارد- به کتاب محو و اثبات موسوم است.[8]
در نتيجه انسان کامل به لحاظ روح، جهت اندماجي و به لحاظ قلب، جهت تفصيلي دارد.[9]
[/HR][1]. ر.ک: سيديدالله يزدانپناه، مباني و اصول عرفاني نظري، ص 572.
[2]. گفتني است که هر حضرت، داراي صورت خلقي بوده که در اصطلاح، به عالم موسوم است. به تعبير ديگر، به تعينات از نگاه حقاني، حضرت و از لحاظ خلقي، عالم گويند. پس تعبير حضرت ناظر به ارتباط تعينات با حق است.
[3]. ر.ک: فناري، مصباح الانس، ص 231؛ قونوي، النفحات الالهية، ص 19؛ جندي، شرح فصوصالحکم، ص 106؛ داود قيصري، شرح فصوصالحکم، ص 90 و 163؛ سيدحيدر آملي، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 559.
[4]. ر.ک: داود قيصري، شرح فصوصالحکم، ص 90.
[5]. در هر اسم عرفاني، ذات، نهفته بوده و هر کلمه الهي، به اعتبار حضور ذات در آن، تام ميباشد؛ در عين حال که به اعتبار تفاضل و نسبت، برخي نسبت به برخي ديگر، برتراند.
[6]. همان، ص 90.
[7]. کبير بودن عالم، به لحاظ ارزشي نبوده؛ بلکه بر اساس جثه و تعدد و کثرت ميباشد.
[8]. همان، ص 91.
[9]. فرق قلب و روح آن است که حقايق در قلب به نحو مفصل، ولي در روح به نحو اندماجي ميباشد.
[SPOILER]
بسم الله الرحمن الرحیمبا سلام و تحیت؛
از نظر فلاسفه، هر یک از موجودات دارای وجود مستقل، در کنار وجود خداوند میباشند؛ بنابراین، وجود خداوند علت و موجِد هر یک از آنها بوده و پدیدآورنده وجود ایشان است.
اما در عرفان که بیش از یک وجود نفی میشود همه موجودات را از حقیقت وجود تهی دانسته آنها را فقط شئون و احوال وجود حقتعالی میدانند؛
در عرفان، حرفی از علیت ایجادی زده نخواهد شد در عوض، سخن از شئون و احوال وجود خداوند به میان میآید. (علی امینی نژاد، آشنایی با عرفان اسلامی،ص ۲۹۲)
هستی شناسی عرفانی، ابتدا از مقام ذات شروع میشود که انباشتهای از بینهایت صفات کمالی و کمالات وجودی است. در مقام ذات، هیچ حقیقتی تشخص و تعین ندارد.
پس از مقام ذات، سخن از مظاهر به میان میآید.
مظاهر بر اساس ملاکهایی تقسیمات گوناگون یافتهاند؛ که مشهورترین آنها تقسیم عالم به حضرات پنجگانه است.
عارفان به صورت جمعبندي، همه ماسويالله را تحت عنوان حضرات خمس گردآوردهاند.
حضرت، به معناي مراحل کلي تجلي حق و حضور وي در مواطن ميباشد.[1] وجه نامگذاري حضرت آن است که از آنجا که اين حضرات نزد حق حاضرند، و حقتعالي در همه حضرات حاضر است، تعبير «حضرت»، براي آن انتخاب شده است.[2]
حضرات پنجگانه به ترتيب عبارتاند از: 1. حضرت غيب مطلق که شامل تعين اول و ثاني ميباشد؛ 2. حضرت شهادت مطلق که عالم آن، عالم ماده است؛ 3. حضرت غيب نزديک به غيب مطلق، که عالم آن، عالم عقول است؛ 4. حضرت غيب نزديک به شهادت مطلق، که عالم آن، عالم مثال است؛ 5. حضرت کون جامع که در انسان کامل، مظهريت يافته است.[3]
هر موجودي که در عالم شهادت مطلق، ظهور پيدا ميکند، در همه عوالم ديگر، منشأ داشته، حقيقت آن، به عوالم بالا باز ميگردد؛ اما وجود او در هر عالم، ويژگيهاي خاص خود را خواهد داشت. بر طبق اين مطلب، اين نکته قابل برداشت است که هر عالم مادون، مظهري است براي عوالم بالاتر از خود. در اين ميان، تنها حضرت جامع است که همه عوالم را در خود داشته و در خود جمع کرده است.[4]
گفتني است هر يک از عوالم (چه کلي و چه جزئي)، کتابي است الهي؛[5] مثلاً عقل اول و نفس کليه که دو صورت از تعين ثانياند، بر همه کلمات وجودي حق احاطه و شمول دارند. لذا به عقل اول «ام الکتاب» و به نفس کليه، «کتاب مبين» گفته ميشود. عارفان در مورد انسان کامل برآنند انسان کامل، کتابي است که شامل همه کتب ديگر ميشود.[6]
از اينرو، از انسان، به کتاب جامع تعبير ميکنند؛ زيرا انسان، نسخهاي از عالم کبير است.[7]
پس انسان به حسب روحي و اندماجي، به ام الکتاب و از جهت قلبي و تفصيلي، به لوح محفوظ و از جهت نفس منطبعهاش - که به بدن عنصرياش تعلق دارد- به کتاب محو و اثبات موسوم است.[8]
در نتيجه انسان کامل به لحاظ روح، جهت اندماجي و به لحاظ قلب، جهت تفصيلي دارد.[9]
[/HR][1]. ر.ک: سيديدالله يزدانپناه، مباني و اصول عرفاني نظري، ص 572.
[2]. گفتني است که هر حضرت، داراي صورت خلقي بوده که در اصطلاح، به عالم موسوم است. به تعبير ديگر، به تعينات از نگاه حقاني، حضرت و از لحاظ خلقي، عالم گويند. پس تعبير حضرت ناظر به ارتباط تعينات با حق است.
[3]. ر.ک: فناري، مصباح الانس، ص 231؛ قونوي، النفحات الالهية، ص 19؛ جندي، شرح فصوصالحکم، ص 106؛ داود قيصري، شرح فصوصالحکم، ص 90 و 163؛ سيدحيدر آملي، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 559.
[4]. ر.ک: داود قيصري، شرح فصوصالحکم، ص 90.
[5]. در هر اسم عرفاني، ذات، نهفته بوده و هر کلمه الهي، به اعتبار حضور ذات در آن، تام ميباشد؛ در عين حال که به اعتبار تفاضل و نسبت، برخي نسبت به برخي ديگر، برتراند.
[6]. همان، ص 90.
[7]. کبير بودن عالم، به لحاظ ارزشي نبوده؛ بلکه بر اساس جثه و تعدد و کثرت ميباشد.
[8]. همان، ص 91.
[9]. فرق قلب و روح آن است که حقايق در قلب به نحو مفصل، ولي در روح به نحو اندماجي ميباشد.
[/SPOILER]
سلام استاد
آیا مطلب زیر صحیح است؟
[[ قلمرو جهان بینی فلسفه تا کجاست؟ چرا ملاصدرا نهایتا مساله علیت را عرفانی کرد؟
پاسخ:
قلمرو عقل تا جایی است که کثرت باشد. اصغر و اکبر باشد. وقتی وارد کشور وحدت محض شدیم، که کثرت اعتباری هم حتی در کار نباشد، طبیعی است که عقل آنجا کارایی ندارد و باید به عرفان متمسک شد.
عقل، از جمله آفریده های خداوند است. شمول کاربرد آن همه «ماسوا» را در بر میگیرد و انسان را «به سوی» خدا دلالت میکند. اما این مخلوق خدا، وقتی به مرز خالق خود رسید، چون بر خالق خود اشراف ندارد، و آنجا هم کشور وحدت محض است، کاری از پیش نمی برد]].
قلمرو عقل تا جایی است که کثرت باشد. اصغر و اکبر باشد. وقتی وارد کشور وحدت محض شدیم، که کثرت اعتباری هم حتی در کار نباشد، طبیعی است که عقل آنجا کارایی ندارد و باید به عرفان متمسک شد.
عقل، از جمله آفریده های خداوند است. شمول کاربرد آن همه «ماسوا» را در بر میگیرد و انسان را «به سوی» خدا دلالت میکند. اما این مخلوق خدا، وقتی به مرز خالق خود رسید، چون بر خالق خود اشراف ندارد، و آنجا هم کشور وحدت محض است، کاری از پیش نمی برد]].
با سلام؛
در این رابطه رجوع کنید به مقالهی «عقل گریزی عرفان» نوشته سید یدالله یزدانپناه، مجله معرفت فلسفی، سال دوم، شماره چهارم، تابستان ۸۴.
رویدادها و پدیده های اطراف ما، در جهان بینی عرفانی، چگونه تبیین می شوند؟
با سلام؛
فهم این که دقیقا چطور و با چه تبیینی هم عالم را تجلی وجودی واحد بدانیم (همان مفاد وحدت شخصیه وجود) و هم برای عالم حقیقتی عینی قائل باشیم به گونهای که کثرات، هیچ و پوچ و خواب و خیال نباشند؛ متوقف بر فهم آموزهی حیثیات تقییدیه است. که در این سایت زیاد از آن صحبت شده است.
اگر در قسمت جستجوی همین سایت (آنجا که با آیکن ذربین مشخص شده)، کلمه «حیثیت تقییدیه» را وارد کنید لیستی از تاپیکهایی که در آن به این بحث پرداخته شده، در دسترس شما قرار میگیرد.
پس از مطالعه و فهم این مطلب، اگر سؤالی باقی ماند در خدمت شما خواهم بود
رابطه جهان شناسی عرفانی با جهان شناسی فلسفی و جهان شناسی علمی چیست؟
ببینید وقتی تحلیل درستی از پدیدههای عالم (کثرات) به دست آوردید، آنوقت ارتباط دادن جهان شناسی عرفانی با جهانبینی فلسفی و علمی زیاد سخت نیست؛
همان ارتباطی که میان جهان بینی فلسفی و جهانشناسی علمی است؛ یک مقدار عمیقتر، میان جهان بینی عرفانی و جهانشناسی علمی میباشد.
خدای فلسفه، خدای تنزیهی است اما خدای عرفان، هم منزه است و در عین حال، تشبیهی هم هست در عین حال، فوق تشبیه و تنزیه نیز میباشد.
برای یافتن رابطهی جهانبینی عرفانی و علمی، باید ابتدای رابطهی خدا با کثرات فهمیده شود. در عرفان، وجود حقتعالی، متن هستی را پر کرده است و در همه جا حضور وجودی دارد.
برای فهم این مطلب، فهم دقیقی خدای فلسفه نیز لازم است؛ تا تفاوت آن را خدای عرفان را بیابیم.
پس ابتدا باید فلسفه به دقت خوانده شود سپس علم عرفان اسلامی به صورت کلاسیک دنبال شود
کتابهایی که در حوزه بدین منظور اختصاص یافته به ترتیب عبارتاند از: تمهیدالقواعد نوشته صائن الدین علی بن ترکه؛ شرح فصوص الحکم نوشته داود قیصری، مصباح الانس نوشته محمد فناری که همه این کتب به زبان عربی نگاشته شدهاند.
لازم است این کتب زیر نظر استادی موثق و ماهر فراگرفته شوند.
[SPOILER]
با سلام؛
فهم این که دقیقا چطور و با چه تبیینی هم عالم را تجلی وجودی واحد بدانیم (همان مفاد وحدت شخصیه وجود) و هم برای عالم حقیقتی عینی قائل باشیم به گونهای که کثرات، هیچ و پوچ و خواب و خیال نباشند؛ متوقف بر فهم آموزهی حیثیات تقییدیه است. که در این سایت زیاد از آن صحبت شده است.اگر در قسمت جستجوی همین سایت (آنجا که با آیکن ذربین مشخص شده)، کلمه «حیثیت تقییدیه» را وارد کنید لیستی از تاپیکهایی که در آن به این بحث پرداخته شده، در دسترس شما قرار میگیرد.
پس از مطالعه و فهم این مطلب، اگر سؤالی باقی ماند در خدمت شما خواهم بود
ببینید وقتی تحلیل درستی از پدیدههای عالم (کثرات) به دست آوردید، آنوقت ارتباط دادن جهان شناسی عرفانی با جهانبینی فلسفی و علمی زیاد سخت نیست؛
همان ارتباطی که میان جهان بینی فلسفی و جهانشناسی علمی است؛ یک مقدار عمیقتر، میان جهان بینی عرفانی و جهانشناسی علمی میباشد.
خدای فلسفه، خدای تنزیهی است اما خدای عرفان، هم منزه است و در عین حال، تشبیهی هم هست در عین حال، فوق تشبیه و تنزیه نیز میباشد.
برای یافتن رابطهی جهانبینی عرفانی و علمی، باید ابتدای رابطهی خدا با کثرات فهمیده شود. در عرفان، وجود حقتعالی، متن هستی را پر کرده است و در همه جا حضور وجودی دارد.
برای فهم این مطلب، فهم دقیقی خدای فلسفه نیز لازم است؛ تا تفاوت آن را خدای عرفان را بیابیم.
پس ابتدا باید فلسفه به دقت خوانده شود سپس علم عرفان اسلامی به صورت کلاسیک دنبال شود
کتابهایی که در حوزه بدین منظور اختصاص یافته به ترتیب عبارتاند از: تمهیدالقواعد نوشته صائن الدین علی بن ترکه؛ شرح فصوص الحکم نوشته داود قیصری، مصباح الانس نوشته محمد فناری که همه این کتب به زبان عربی نگاشته شدهاند.
لازم است این کتب زیر نظر استادی موثق و ماهر فراگرفته شوند.
[/SPOILER]
استاد بزرگوار؛
یک مثال: حدیثی می فرماید: بیماران خود را با صدقه درمان کنید.
گزاره «صدقه، بیماری را درمان می کند» یک قضیه علمی نیست. یک قضیه فلسفی هم نیست. آیا این یک قضیه عرفانی است؟ یعنی اثبات این قضیه، باید در عرفان صورت گیرد؟ چگونه؟
گزاره «صدقه، بیماری را درمان می کند» یک قضیه علمی نیست
با سلام
ظاهرا شما متأثر از دیدگاههای پوزیتویستی شدهاید -که فقط گزارههای حسی و تجربی و یا تحلیلی را معنا دار و علمی میدانند-
اما نکتهای که در این گزاره باید مشخص شود این است که آیا علیت صدقه در رفع بیماری به نحو غیر تامه است؟ یعنی آیا نیاز به انضمام شرایط دیگری نیست؟
به نظر میرسد علیت در این قبیل گزارهها، به نحو علیت تامه نیست
با این سخن، میتوان با تجربه دینی این قبیل گزارهها را آزمود.
با سلام
ظاهرا شما متأثر از دیدگاههای پوزیتویستی شدهاید -که فقط گزارههای حسی و تجربی و یا تحلیلی را معنا دار و علمی میدانند-
سلام
به هیچ وجه. اتفاقا دقیقا ضد پوزیتیویسم و معتقد به حقیقی بودن آموزه های وحیانی هستم.
به دنبال راهی برای اثبات قضیه فوق هستم.
منظورم از علمی نبودن، اینست که مثلا علم پزشکی نمیتواند آن را توضیح دهد.
به همین خاطر دنبال جهانشناسی عرفانی بودم که راهی برای اثبات و تبیین و توضیخ نحوه اثر «صدقه» در «درمان بیماری» پیدا کنم.
به دنبال راهی برای اثبات قضیه فوق هستم.
منظورم از علمی نبودن، اینست که مثلا علم پزشکی نمیتواند آن را توضیح دهد.
به همین خاطر دنبال جهانشناسی عرفانی بودم که راهی برای اثبات و تبیین و توضیخ نحوه اثر «صدقه» در «درمان بیماری» پیدا کنم
بله مزاح کردم. متوجه مقصودتان بودم
تجربه در پدیدههای انسانی، راه خودش را دارد.
حتما لازم نیست مطلب را با چنگ زدن به معارف غیبی و ماورائی حل کرد
البته اصل ایمان و لوازم آن غیبی است اما منظورم، راه اثبات آن بود.
اثبات این امور را میتوان با تجربه نشان داد.
بله مزاح کردم. متوجه مقصودتان بودمتجربه در پدیدههای انسانی، راه خودش را دارد.
حتما لازم نیست مطلب را با چنگ زدن به معارف غیبی و ماورائی حل کرد
البته اصل ایمان و لوازم آن غیبی است اما منظورم، راه اثبات آن بود.
اثبات این امور را میتوان با تجربه نشان داد. [/color]
با اجازه شما استاد بزرگوار، بنده در حد بضاعة مزجاة خود به عنوان کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامی با این فرمایشتان اختلاف دیدگاه دارم، ولی الان مجال بحث بیشتر نیست.
متشکرم.
[SPOILER]چند سال پیش با یکی از کارشناسان نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها، درباره تبیین اثر صدقه در درمان بیماری بحث داشتم که به صورت پیامکی بود. ایشان بر اساس مبانی عرفانی خیلی خوب توضیح دادند. متأسفانه به حدیث قیدوا العم بالکتابة عمل نکزدم و آن مطالب ارزشمند از دست رفت.[/SPOILER]
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
جهانشناسی عرفانی را توضیح دهید؟ چه رابطهای میان جهانشناسی عرفانی با جهان شناسی فلسفی و جهانشناسی علمی برقرار است؟
پاسخ:
جهان بینی، تفسیر و تحلیل جهان و تعیین خطوط اصلی چهره جهان و به تعبیر ساده تر یک برداشت کلی از مجموعه جهان هستی است.
از آن جا که عرفان نظری، تبیین و تفسیر ویژهای از هستی و انسان را در بر دارد از آن به «جهانبینی عرفانی» تعبیر میشود.
این جنبه از عرفان –عرفان نظری- به فلسفه شباهت دارد بنابراین، بینش اشراقی و دریافتهای معنوی اهل عرفان را به زبان فلسفی و گفتار فیلسوفانه به تصویر میکشد به همین جهت، به این بخش از عرفان، «عرفان فلسفی» نیز گفتهاند.
از منظر عرفان اسلامی، ظهورات و تجلیات حق، تار و پود هر شیئی را پر کردهاند و تمام اشیای عالم، مظاهر حقاند و خداوند با اسما و صفات خود در آنها ظهور کرده است. از این رو، همه عالم آیات و نشانههای خدا و محل جلوهگری او هستند.[1]
اما از نظر فلاسفه، هر یک از موجودات دارای وجود مستقل، در عرْضِ وجود خداوند میباشند؛ بنابراین، وجود خداوند علت و موجِد هر یک از آنها بوده و پدیدآورنده وجود ایشان است.
در عرفان، حرفی از علیت ایجادی زده نخواهد شد در عوض، سخن از شئون و احوال وجود خداوند به میان میآید.[2]
اعتقاد به جهان خارج و وحدت واقعی آن، اساس جهان بینی عرفانی است. از این منظر، هستی دارای ظاهری و باطنی است. ظاهر آن آمیخته به کثرت و امواج وجود است و باطن آن وجود محض و مبرا از هر گونه کثرت میباشد.
عارفان هستی شناسی خود را ابتدا از مقام ذات خداوند آغاز میکنند که انباشتهای از بینهایت صفات کمالی و کمالات وجودی است. در مقام ذات، هیچ حقیقتی تشخص و تعین ندارد.
پس از مقام ذات، سخن از مظاهر به میان میآید.
مظاهر بر اساس ملاکهایی تقسیم شدهاند که مشهورترین آنها تقسیم عالم به حضراتِ کلیِ پنجگانه است.
حضرت، به معناي مراحل کلي تجلي حق و حضور وي در مواطن ميباشد.[3]
وجه نامگذاري حضرت به این نام از این جهت است که اين حضرات نزد حقتعالی حاضرند، و حقتعالي در همه حضرات حاضر است، تعبير «حضرت»، براي آن انتخاب شده است.
گفتنی است که هر حضرت، دارای صورت خلقی بوده که در اصطلاح علم عرفان، به «عالم» موسوم است. به تعبیر دیگر، به تعینات از نگاه حقانی، حضرت و از لحاظ خلقی، عالم گفته میشود. حضرت در این اصطلاح، به معنای «مراحل کلی تجلی حق» و حضور وی در مواطن است. هر حضرت، حیطهی گستردهای از تجلیات را شامل میشود. بنابراین، میتوان از آن با عنوان «حضرت کلی» یاد کرد.[4]
حضرات پنجگانه به ترتيب عبارتاند از: 1. حضرت غيب مطلق که شامل تعين اول و ثاني ميباشد؛ 2. حضرت شهادت مطلق که عالم آن، عالم ماده است؛ 3. حضرت غيب نزديک به غيب مطلق، که عالم آن، عالم عقول است؛ 4. حضرت غيب نزديک به شهادت مطلق، که عالم آن، عالم مثال است؛ 5. حضرت کون جامع که در انسان کامل، مظهريت يافته است.[5]
هر موجودي که در عالم شهادت مطلق، ظهور پيدا ميکند، در همه عوالم ديگر، منشأ داشته، حقيقت آن، به عوالم بالا باز ميگردد؛ اما وجود او در هر عالم، ويژگيهاي خاص خود را خواهد داشت. بر طبق اين مطلب، اين نکته قابل برداشت است که هر عالم مادون، مظهري است براي عوالم بالاتر از خود. در اين ميان، تنها حضرت جامع است که همه عوالم را در خود داشته و در خود جمع کرده است.[6]
گفتني است هر يک از عوالم (چه کلي و چه جزئي)، کتابي است الهي؛[7] مثلاً عقل اول و نفس کليه که دو صورت از تعين ثانياند، بر همه کلمات وجودي حق احاطه و شمول دارند. لذا به عقل اول «ام الکتاب» و به نفس کليه، «کتاب مبين» گفته ميشود.
عارفان در مورد انسان کامل برآنند انسان کامل، کتابي است که شامل همه کتب ديگر ميشود.[8]
از اينرو، از انسان، به کتاب جامع تعبير ميکنند؛ زيرا انسان، نسخهاي از عالم کبير است.[9]
پس انسان به حسب روحي و اندماجي، به ام الکتاب و از جهت قلبي و تفصيلي، به لوح محفوظ و از جهت نفس منطبعهاش - که به بدن عنصرياش تعلق دارد- به کتاب محو و اثبات موسوم است.[10]
از نظر شناخت علمی، جهان کهنه کتابی است که اول و آخر آن افتاده است؛ نه اولش معلوم است و نه آخرش، نه مؤلفش شناخته شده و نه غرض و هدف مؤلف معلوم است. جهان شناسی علمی، «جزء شناسی» است نه کل شناسی؛ جزء شناسیای که هرگز به شناخت کل و مجموع نائل نمیشود.
جهانشناسی علمی به حکم این که جزء شناسی است، نه کلشناسی، از ارائه قیافه و چهره کل جهان ناتوان است.
کل جهان را از روی جزء، قیاس گرفتن، فیلشناسی مردمی را به یاد میآورد که در تاریکی شب، فیل را لمس میکردند و از طریق لامسه میخواستند شکل فیل را بیان کنند: آنکه گوش فیل را لمس کرده بود مدعی بود که فیل به شکل بادبزن است، آنکه پای فیل را لمس کرده بود، آن را در شکل یک ستون معرفی کرد، آنکه خرطوم فیل زیر دستش آمده بود، میگفت فیل عینا به شکل ناودان است و آن که دست به پشت فیل مالیده بود، حتم داشت که فیل به شکل یک تخت است.[11]
علاوه بر این نارسائی، جهانشناسی علمی تا حدودی ما را از آنچه در جهان مادی هست آگاه میسازد بدون آن که درباره آنچه «باید» به ما الهام ببخشد.[12]
شهید مطهری در مقام تفاوت جهانبینی عرفانی و فلسفی مینویسد:
«تفسیر عرفان از هستی با تفسیر فلسفه از هستی تفاوتهای عمیقی دارد.
از نظر فیلسوف الهی، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا، الا این که خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود.
ولی از نظر عارف، غیر خدا به عنوان اشیائی که در برابر خدا قرار گرفته باشند-هر چند معلول او باشند- وجود ندارد،بلکه وجود خداوند همهی اشیاء را در بر گرفته است؛ یعنی همه اشیاء، اسماء و صفات و شئون و تجلیات خداوندند نه اموری در برابر او.
بعلاوه، نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است. فیلسوف میخواهد جهان را فهم کند، یعنی میخواهد تصویری صحیح و نسبتا جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فیلسوف، حد اعلای کمال انسان به این است که جهان را آنچنان که هست با عقل خود دریابد به طوری که جهان در وجود او وجود عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی. از این رو در تعریف فلسفه گفته شده: «صیرورة الانسان عالَما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» یعنی فیلسوفی عبارت است از این که انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی.
از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفا در ذهن خود تصویری از هستی داشته باشد، بلکه به این است که با قدم سیر و سلوک به اصلی که از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قرب، از خود فانی و به او باقی گردد.
ابزار کار فیلسوف، عقل و منطق و استدلال است ولی ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت و تکاپو در باطن است»[13]
نتیجه:
عرفان در مقوله نظری، نوعی جهانبینی شمرده میشود که در کنار سایر حوزههای شناختی، تفسیر و دیدگاه خاصی از هستی و انسان به زبان فلسفی ارائه میدهد و در مقوله عملی، در صدد رساندن سالک به کنه و حقیقت اشیاء که همان حقیقت هستی –خداوند- است، میباشد. این در حالی است که در جهانبینی علمی، تنها ظاهر اشیاء معیار شناخت انسان واقع میشوند.
میتوان گفت جهانشناسی فلسفی به تنهایی از خللها و ضعفهایی برخوردار است بنابراین باید کمال جهانشناسیِ فلسفی را در جهانشناسیِ عرفانی جستجو کرد.
منابع
[1]. یزدانپناه، حکمت عرفانی: تحریری از درسهای عرفان نظری استاد، تألیف علی امینینژاد، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۹۴، ص ۲۹۰.
[2]. امینینژاد، علی، آشنایی با عرفان اسلامی، قم: مؤسسه امام خمینی، ۱۳۹۰، ص ۲۹۲.
[3]. یزدانپناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، نگارش عطاء انزلی، قم: مؤسسه امام خمینی، ۱۳۸۸ش، چ دوم، ص ۵۷۲.
[4]. همان.
[5]. فناری، شمسالدین محمد، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۲۰۱۰، چ اول، ص ۲۳۱؛ جندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، قم: بوستان کتاب، ۱۴۲۳ ق، چ دوم، ص ۱۰۶؛ قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵، چ اول، ص ۹۰ و ۱۶۳.
[6]. قیصری، همان، ص ۹۰.
[7]. ذات حق، در هر اسم عرفانی نهفته بود و هر کلمه الهی، به اعتبار حضور ذات خدا در آن، تام و تمام میباشد؛ در عین حال که به اعتبار تفاضل و مقایسه با دیگر کلمات، برخی نسبت به برخی دیگر برتر اند.
[8]. همان، ص ۹۰.
[9]. کبیر بودن عالم، به لحاظ ارزشی نبود، بلکه بر اساس جثه و کثرت میباشد.
[10]. همان، ص ۹۱.
[11]. وزیرزنجانی، حمیدرضا، فروزنده دهکردی، لطفالله، راهبرد توسعه: «بررسی مبانی فکری در تدوین اصول مدیریت اسلامی»، شماره ۲۱، بهار ۸۹، ص ۹۶.
[12]. همان.
[13]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار- عرفان، تهران: صدرا، ۱۳۷۷، چ هشتم، ص ۳۰.