تفاوت اجتهاد اهل سنت و اجتهاد شیعه

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
تفاوت اجتهاد اهل سنت و اجتهاد شیعه

بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد در این تایپیک سعی دارم که باطل بودن اجتهاد اهل سنت و حق بودن اجتهاد شیعه را آشکار کنم که فکر می کنم این تاپیک را با یکی نوشته های علما اهل سنت شروع کنم و هیچ نظری در مورد ان ندهم بهتر است و سپس در ادامه پستهای تکمیلی را ان شاء الله می آورم

در كتاب فوايدمدنيه نقل كرده است از كتاب مواعظ و اعتبار كه تأليف كرده است آنرا تقي‌الدين احمد بن علي بن عبدالقادر كه يكي از علماي سنيان است كه گفته است در آن كتاب كه بدان كه چون خداوند عالم مبعوث كرد محمد صلي الله عليه و آله را پيغمبر بسوي همه مردم عربشان و عجمشان و همه آنها اهل شرك بودند و عبادت ميكردند غير خدا را مگر بعضي از اهل كتاب پس امر او با قريش بود آنچه بود تا آنكه از مكه هجرت كرد بسوي مدينه و صحابه در دور آن بزرگوار بودند هر وقتي بگرد او جمع ميشدند با آنكه همه گدا و كم روزي بودند و بعضي از ايشان در بازارها كاسبي ميكردند و بعضي از آنها باغبان بودند و در سر نخلستان خود بودند و گاه گاهي هر يك بخدمت پيغمبر ميآمدند در وقتي كه قدري فراغتي پيدا ميكردند از تحصيل روزي پس هر گاه كسي از پيغمبر صلي الله عليه و آله مسئله ميپرسيد يا خود ايشان حكم ميكردند بحكمي يا امر ميكردند بچيزي يا كاري ميكردند هر كس اتفاقاً حاضر بود ياد ميگرفت و هر كس حاضر نبود ياد نميگرفت آيا نمي‌بيني كه عمر بن الخطاب نميدانست آنچه را كه ميدانست  جبل بن مالك بن نابغه كه مردي از اعراب هذيل بود در مسئله ديه جنين و از جمله فتوي‌دهندگان در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله بود ابوبكر و عمر و عثمان و علي و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و ابي بن كعب و معاذ بن جبل و عمار بن ياسر و حذيفة بن اليمان و زيد بن ثابت و ابودردا و ابوموسي اشعري و سلمان فارسي رضي الله عنهم پس چون مرد رسول خدا صلي الله عليه و آله و خليفه شد ابوبكر صديق متفرق شدند صحابه رضي الله عنهم پس بعضي از ايشان بجنگ اهل عراق رفتند و بعضي در مدينه ماندند با ابي‌بكر و هر وقت مسئلهٔ اتفاق ميافتاد هر چه ميدانست از كتاب و سنت ميگفت و هر چه نميدانست از صحابه ميپرسيد اگر آنها ميدانستند بگفته آنها عمل ميكرد و اگر آنها هم نميدانستند خود اجتهاد ميكرد در حكم پس چون ابوبكر مرد والي امت شد بعد از آن عمر بن خطاب و شهرهاي بسيار در زمان او مفتوح شد و صحابه بيشتر پراكنده شدند در آن شهرها و همين كه حكومتي پيش ميآمد در مدينه يا غير مدينه اگر صحابهٔ كه در آن شهر بودند از پيغمبر در خصوص آن مسئله چيزي ميدانستند حكم ميكردند و الا اجتهاد ميكرد امير آن شهر در آن مسئله و گاه بود كه در آن مسئله حكم از پيغمبر بود و لكن در نزد صحابه ديگر بود در شهري ديگر و ميدانست مدني آنچه مصري نميدانست و مصري ميدانست آنچه را كه شامي نميدانست و شامي ميدانست آنچه بصري نميدانست و بصري ميدانست آنچه را كه كوفي نميدانست همه اينها در حديث بود لكن هر كس شنيده بود ميدانست و هر كس نشنيده بود نميدانست پس بهمين طور صحابه متفرق بودند تا مردند پس تابعان ايشان بعد از ايشان ماندند كه هر جماعتي از آن تابعان در آن شهرها طلب علم كردند از آن صحابي كه در آن شهر بود  و از حكم استاد خود تعدي نميكردند مگر در كمي از مسائل كه از صحابي ديگر اتفاقاً بايشان رسيده بود چنانكه اهل مدينه تابعان عبدالله بن عمر بودند در بسياري از مسائل و اهل كوفه تابعان عبدالله بن عباس بودند و اهل مصر تابعان عبدالله بن عمرو بن عاص بودند و همچنين پس بعد از اينكه تابعان مردند فقهاي شهرها پيدا شدند مثل ابوحنيفه و سفيان و ابن ابي‌ليلي بكوفه و ابن‌جريح بمكه و مالك و ابن‌ماجشون بمدينه و عثمان بستي و سوار ببصره و اوزاعي بشام و ليث بن سعد بمصر پس آن فقيهان هم بهمان طور تابعان حركت كردند و بطريقه استاد خود رفتند تا آنكه گفت چون هرون‌الرشيد بخلافت برخاست قضاوت را بابي‌يوسف يعقوب بن ابرهيم كه يكي از اصحاب ابي‌حنيفه بود داد بعد از سنه صد و هفتاد پس تقليد نكردند شهرهاي عراق و خراسان و شام و مصر مگر فتواي قاضي ابويوسف را و همه اعتنا باو كردند و همچنين وقتي كه در اندلس حاكم شد حكم بن مرتضي بن هشام بن عبدالرحمن بن معاويه بن هشام بن عبدالملك بن مروان الحكم بعد از پدرش و لقبش منتصر بود در سنه صد و هشتاد مخصوص كرد خود را به يحيي بن كثير اندلسي و يحيي در پيش مالك درس خوانده بود و در پيش ابن‌وهب و ابي‌القاسم و غيره و باندلس برگشته بود و رياست و حرمتي يافت كه غير او نيافته بود و همه فتواها رجوع بآن ميشد و پادشاه و عامه همه در درِ خانه او بودند و در جميع متعلقات اندلس همه تقليد او را كردند پس همه برأي مالك جمع شدند و پيش از آن تقليد اوزاعي را ميكردند و مذهب مالك در مصر مشهور بود تا آنكه شافعي محمد بن ادريس آمد بمصر با عبدالله عباس بن موسي بن عيسي بن موسي بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس در سنه صد و نود و هشت پس جماعتي از اهل مصر  مصاحبت او را كردند از اعيان مصر و كتابهاي شافعي را نوشتند و برأي او عمل كردند و روز بروز قوت ميگرفت و امر او منتشر ميشد بعد از آن ذكر عقايد را كرد تا آنكه گفته است كه در دولت ايوبيه چندان ذكر ابوحنيفه و احمد بن حنبل نبود و در آخر آن دولت مشهور شد مذهب ابوحنيفه و احمد و چون زمان سلطنت بي برس بندقداري در مصر شد چهار قاضي باز داشت شافعي و مالكي و حنفي و حنبلي و اين از سنه ششصد و شصت و پنج مستمر شد تا آنكه در جميع شهرها مذهب معروفي نماند مگر مذهب همين چهار نفر و اعتقاد اعتقاد اشعري بود و ساختند از براي كساني كه باعتقاد اشعري بودند مدرسها و خانقاهها و زاويها و رباطها در جميع مملكتهاي اسلام و عداوت كردند با كسي كه غير آن مذهب را داشت و انكار بر آن ميكردند و هيچ كس را قاضي نكردند و شهادت كسي را قبول نكردند و خطيب و امام نكردند و مدرس ننمودند كسي را كه مقلد اين چهار مذهب نبود و فقيهان اين شهرها در جميع اين مدت حكم كردند بوجوب متابعت اين چهار مذهب و تحريم هر مذهبي كه غير اين چهار بود و از آنوقت تا حال همه بر اين چهار مذهبند تمام شد كلام تقي‌الدين

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است ولی در پستهای دیگر توضیحش میدهم

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین