بیابید ! شباهت و تفاوت دو آیه شریفه

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بیابید ! شباهت و تفاوت دو آیه شریفه

سلام

بین دو آیه شریفه زیر با توجه به تفاسیر ، تفاوتها و شباهتها را بیابید :

[سوره الأعراف (7): آيه 143]
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)
ترجمه:
143- و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم! گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد، اما هنگامى كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد آن را همسان زمين قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد، موقعى كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهى تو (از اينكه قابل مشاهده باشى) من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم

[سوره النساء (4): آيات 153 تا 154]
يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً (153)
ترجمه:
153- اهل كتاب از تو تقاضا مى‏كنند كتابى از آسمان (يك جا) بر آنها نازل كنى (در حالى كه اين بهانه‏اى بيش نيست) آنها از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند خدا را آشكارا بما نشان بده، و به خاطر اين ستم صاعقه آنها را فرو گرفت، سپس گوساله (سامرى) را پس از آن همه دلايل روشن كه براى آنها آمد (به خدايى) انتخاب كردند ولى ما آنها را عفو كرديم و به موسى برترى آشكارى داديم.

والله الموفق

[="purple"]شباهت
تقاضای مشاهده خداوند
تفاوت
علت خواستن مشاهده
و نیز راهی که هرکدام از موسی و قومش پس از شنیدن لن ترانی و آمدن صاعقه در پیش گرفتند

موسی برای شناخت بیشتر خدا تقاضا کرد و اهل کتاب برای بهانه جویی
موسی ایمانش محکمتر شد و اقرار کرد
قوم موسی به گوساله پرستی روی آورد...[/]

سلام
همانطور که خانم کنیز فاطمه فرمودند این شباهتها بین دو آیه وجود دارد
جالب است که جنس درخواست موسی ع و امتش و نوع اجابت خدای تعالی یکی است
اغلب اهل علم وقتی می خواهند برای اشتباه انتخاب بشری مثال بزنند همین مورد را مثال می زنند که موسی ع از میان امتش هفتاد نفر گلچین کرد اما همه توزرد از آب در آمدند و از موسی دیدن خدا را طلب کردند
این بیان اشکالات بسیاری دارد
اول اینکه موسی ع حجت الهی زمان خود بوده است و عصمت در او قطعی است
ثانیا درخواست دیدن خدا اگر اشکال داشت درخواست موسی ع هم اشکال داشت
نتیجه درخواستها هم شبیه یکدیگر بود یکی را صعقه نصیب و یکی صاعقه
بلکه هردو به مطلوب هم رسیدند چه اینکه در روایات آمده است که بین مرگ و دیدن خدای تعالی به دیده درون فاصله ای نیست پس قوم موسی ع هم اجابت شدند اما نه کریمانه مانند موسای کلیم بلکه چون آنها ظالم بودند یعنی به ظلمت جهل و غفلت گرفتار بودند به جلوه جلال در بیرون گرفتار شدند اما موسی که پاک و مطهر بود صعقه درون نصیبش شد که صعقه درونی هرچند سخت اما کریمانه است
والله العالم الموفق

معناى اين آيه بطورى كه از ظاهر نظم و سياق آن بر مى‏ آيد اين است كه:
" لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا" وقتى موسى به ميقات ما كه براى او تعيين كرده بوديم آمد
" وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ" و پروردگارش با او گفتگو كرد
" قال" موسى گفت:
" رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ" پروردگارا خودت را بنمايان تا نگاهت كنم، يعنى وسائل ديدارت را برايم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببينم.
آرى، ديدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمكين و تمكين از ديدن است
" قال" خداى تعالى به موسى فرمود:
" لَنْ تَرانِي" تو ابدا مرا نخواهى ديد،
" وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ" معلوم مى‏شود كوهى در مقابل موسى (ع) مشهود بوده كه خداى تعالى با لام عهد (الجبل) اشاره به آن نموده،
" فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي" به اين كوه نگاه كن كه من اينك خود را براى آن ظاهر مى‏سازم، اگر ديدى تاب ديدار مرا آورد و بر جاى خود استوار بماند، بدانكه تو هم تاب نظر انداختن به من و ديدن مرا دارى،
" فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ" و وقتى تجلى كرد و براى كوه ظاهر گرديد
" جَعَلَهُ دَكًّا" با تجلى خود آن را درهم كوبيد و در فضا متلاشيش ساخت و پرتابش كرد،
" وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً" موسى از هيبت منظره افتاد و از دنيا رفت، و يا بيهوش شد،
" فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ" وقتى به هوش آمد گفت: منزهى تو و من در باره درخواستى كه كردم توبه نموده
" وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ" و اولين كسى هستم كه در باره ناديدنى بودن تو ايمان آورده‏ام.
اين بود آن معنايى كه از ظاهر الفاظ آيه شريفه استفاده مى‏شود،

دقت در آن اين معنا را افاده مى‏كند كه اگر مساله رؤيت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف كنيم بدون درنگ آن را حمل بر رؤيت و نظر انداختن به چشم مى‏كنند، و ليكن اين حمل صحيح نيست، زيرا ما شك نداشته و نخواهيم داشت در اينكه رؤيت عبارت است از اينكه جهاز بينايى بكار بيفتد و از صورت جسم مبصر، صورتى به شكل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم كند، خلاصه اينكه عملى كه ما آن را ديدن مى‏خوانيم عملى است طبيعى و محتاج به ماده جسمى در مبصر و باصر هر دو، و حال آنكه بطور ضرورت و بداهت از روش تعليمى قرآن بر مى‏آيد كه هيچ موجودى بهيچ وجهى از وجوده شباهت به خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن كريم خداى سبحان جسم و جسمانى نيست، و هيچ مكان، جهت و زمانى او را در خود نمى‏گنجاند، و هيچ صورت و شكلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه يافت نمى‏شود.
و معلوم است كسى كه وضعش اينچنين باشد ابصار و ديدن به آن معنايى كه ما براى آن قائليم به وى متعلق نمى‏شود، و هيچ صورت ذهنيى منطبق با او نمى‏گردد، نه در دنيا و نه در آخرت، پس غرض موسى بن عمران (ع) هم از تقاضايى كه كرد اين نبوده، چون چنين درخواستى لايق مقام رفيع شخصى مثل او كه يكى از پنج پيغمبر اولو العزم است، و موقف خطيرى كه وى داشته با چنين غفلت و جهالتى سازگار نيست. آرى، تمناى اينكه خداوند در عين اينكه منزه از حركت و زمان و مكان و نواقص ماديت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد كه بتواند او را ببيند به شوخى شبيه‏تر است، تا به يك پيشنهاد جدى.
خلاصه كلام اينكه مگر ممكن است خداوند سببى از اسباب مادى را آن قدر تقويت كند كه با حفظ حقيقت و اثر خود، در يك امر خارج از ماده و آثار ماده و بيرون از حد و نهايت عمل نموده و اثر باقى بگذارد؟
چشم ما سببى است از اسباب مادى كه سببيتش تنها در امور مادى است و محال است عمل آن متعلق به چيزى شود كه هيچ اثرى از ماديت و خواص ماديت را ندارد.

مراد از رؤيت در درخواست موسى (ع):" رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ" و در آيات مشابه ديگر، علم ضرورى است‏

بنا بر اين بطور مسلم اگر موسى (ع) در آيه مورد بحث تقاضاى ديدن خدا را كرده غرضش از ديدن غير اين ديدن بصرى و معمولى بوده، و قهرا جوابى هم كه خداى تعالى به وى داده نفى ديدنى است غير اين ديدن، چه اين نحو ديدن امرى نيست كه سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا كند و خداوند دست رد به سينه‏اش بزند.
خواهيد گفت پس معناى رؤيت خدا در آيه مورد بحث و همچنين در آيه" وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ" و آيه" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏" و آيه" مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ" و آيه" أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ" و آيه" فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً"و نيز آيات بسيار ديگرى كه رؤيت خدا و لقاى او را اثبات مى‏ كند چيست؟ و آيا شما بين اين آيات و آياتى كه صريحا امكان رؤيت را نفى مى‏كند مانند جمله" لن ترانى" از آيه مورد بحث و همچنين مانند آيه" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ" و امثال آن چگونه جمع مى‏كنيد؟ و به چه بيانى منافاتى را كه بين اين دو دسته از آيات به چشم مى‏خورد بر طرف مى‏سازيد؟
جواب اين سؤال را ديگران هم داده و گفته‏اند:
مراد از اين رؤيت قطعى‏ترين و روشن‏ترين مراحل علم است، و تعبير آن به رؤيت براى مبالغه در روشنى و قطعيت آن است، چيزى كه هست بايد دانست حقيقت اين علم كه آن را علم ضرورى مى‏ناميم چيست؟ چون ازهر علم ضرورى به رؤيت تعبير نمى‏شود، مثلا ما به علم ضرورى مى‏دانيم كه شخصى به نام ابراهيم خليل و يا به نام اسكندر و يا كسرى وجود داشته، و با اينكه علم ما به وجود ايشان ضرورى است علم خود را رؤيت نمى‏خوانيم، و همچنين ما به علم ضرورى مى‏دانيم كه شهرى بنام لندن و يا شيكاگو و يا مسكو وجود دارد، و ليكن صحيح نيست به صرف داشتن اين علم بگوييم" ما لندن را ديده‏ايم" حتى در مقام مبالغه در عالم بودن خود نيز صحيح نيست چنين تعبيرى بكار بريم، اگر هم بخواهيم مبالغه كنيم بايد بگوييم:" وجود ابراهيم و اسكندر و كسرى آن قدر براى من روشن است و يقين من به وجود ايشان آن قدر زياد است كه تو گويى من ايشان را ديده‏ام" نه اينكه بگوييم:" من ايشان را ديده‏ام" و همچنين در مثال لندن و شيكاگو و مسكو.
از اين مثال روشن‏تر علم ضرورى به بديهيات اوليه از قبيل" يك نصف عدد دو است" و يا" عدد چهار جفت است" مى‏باشد، زيرا اين بديهيات بخاطر كليتى كه دارند محسوس و مادى نيستند و چون محسوس نيستند مى‏توانيم اطلاق علم بر آنها بكنيم و ليكن صحيح نيست آنها را رؤيت بناميم، و همچنين تمامى تصديقات عقليى كه در قوه عاقله انجام مى‏گيرد و يا معانيى كه ظرف تحققش وهم است كه ما اطلاق علم حصولى بر آنها مى‏كنيم و ليكن آنها را رؤيت نمى‏ناميم، و اگر در پاره‏اى از امور عقلى كلمه" رأى و رأيت" را بكار مى‏بريم مقصودمان ديدن به چشم نيست بلكه مقصود حكم كردن و اظهار نظر است

حقيقت علم ضرورى كه از آن به رؤيت تعبير مى‏شود
بله، در ميان معلومات ما معلوماتى است كه اطلاق رؤيت بر آنها مى‏شود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلا مى‏گوييم:" من خود را مى‏بينم كه منم و مى‏بينم كه نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن ديگرى كراهت دارم، و مى‏بينم كه فلان چيز را دوست و فلان چيز را دشمن مى‏دارم، و مى‏بينم كه نسبت به فلان امر اميدوار و آرزومندم" معناى اين ديدنها اين است كه من ذات خود را چنين مى‏يابم و آن را بدون اينكه چيزى بين من و آن حائل باشد چنين يافتم، و من خود ذاتم را يافتم كه نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، كراهت و بغض دارد، اميد و آرزو دارد و ...، و اين امور نه به حواس محسوس‏اند و نه به فكر، بلكه درك آنها از اين باب است كه براى ذات انسان حاضرند، و درك آنها احتياجى به استعمال فكر و يا حواس ندارد.
البته اشتباه نشود اين تعبير غير تعبير" مى‏بينمت كه فلان چيز را دوست مى‏دارى و فلان چيز را دشمن مى‏دارى" مى‏باشد، براى اينكه معناى جمله اخير اين است كه من با چشم خود تو را در هياتى مى‏بينم كه آن هيات و قيافه دلالت دارد بر اين كه تو در دل، فلان چيز را دوست مى‏دارى. و اين غير آن مطلبى است كه ما خاطر نشان ساخته و به حب و بغض و ارادت و كراهت نفس مثال آورديم، چون در آن مثال كه مى‏گفتيم:" من مى‏بينم كه نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن ديگرى كراهت دارم ..." مقصودمان اين است كه من خود ارادت و كراهت و حب و بغض را و خلاصه حقيقت و واقعيت اين امور را در نفس خود مى‏يابم، نه اينكه از چيزى ديگر پى به وجود آنها برده و به وجود آنها استدلال مى‏كنم.

در مواردى كه تعبير" رؤيت خدا" آمده است خصوصياتى ذكر شده كه مراد از رؤيت را مى‏رساند
تعبير از اينگونه معلومات به رؤيت تعبيرى است شايع، اين معنا كه معلوم شد اينك مى‏گوييم: هر جا كه خداى تعالى گفتگو از ديده شدنش كرده در همانجا خصوصياتى ذكر كرده كه از آن خصوصيات مى‏فهميم منظور از ديده شدن خداى تعالى همين قسم از علمى است كه خود ما هم آن را رؤيت و ديدن مى‏ناميم: مثلا در آيه" أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ" كه يكى از آيات اثبات كننده رؤيت است، قبل از اثبات رؤيت نخست اثبات كرده كه خدا نزد هر چيزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چيزى و يا به جهتى معين و به مكانى مخصوص اختصاص نداشته بلكه نزد هر چيزى شاهد و حاضر و بر هر چيزى محيط است، بطورى كه اگر به فرض محال كسى بتواند او را ببيند مى‏تواند او را در و جدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چيز و در باطن آن ببيند، اين است معناى ديدن خدا و لقاى او نه ديدن به چشم و ملاقات به جسم كه جز با روبرو شدن حسى و جسمانى و متعين بودن مكان و زمان دو طرف صورت نمى‏گيرد.
آيه شريفه" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏" نيز به اين معنا اشعار دارد. چون نسبت رؤيت را به فؤاد مى‏دهد كه بدون ترديد مراد از آن نفس انسانيت و آن حقيقتى است كه انسان را از ساير حيوانات متمايز مى‏سازد نه قلب صنوبرى شكل كه در قسمت درونى طرف چپ سينه قرار دارد.
نظير آيه فوق آيه شريفه" كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ، كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ" است كه دلالت دارد بر اينكه آن مانعى كه ميان مردم و خدا حائل شده همانا تيرگى گناهانى است كه مرتكب شده‏اند و اين تيرگى‏ها است كه ديده دل‏ها (جان‏ها) ى ايشان را پوشانده و نمى‏گذارد كه به مشاهده پروردگار خود تشرف يابند، پس معلوم مى‏شود كه اگر گناهان نباشد جانها خدا را مى‏بينند نه چشمها.
خداى تعالى در كلام مجيد خود يك قسم ديگر از رؤيت را هم اثبات كرده كه در آن رؤيت، مانند رؤيت مورد بحث حاجتى به عضو بينايى نيست، و آن رؤيتى است كه در آيه شريفه" كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ" و آيه" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" ذكر شده، زيرا در تفسير آيه دوم در جلد هفتم ص 240 اين كتاب گفتيم كه مقصود از" ملكوت" باطن اشياء است، نه ظاهر محسوس آنها.
پس به وجوهى كه ذكر شد معلوم گرديد كه خداى تعالى در كلام خود رؤيتى را اثبات كرده كه غير از رؤيت بصرى و حسى است، بلكه يك نوع درك و شعورى است كه با آن حقيقت و ذات هر چيزى درك مى‏شود، بدون اينكه چشم و يا فكر در آن به كار رود، شعورى اثبات كرده كه آدمى با آن شعور بوجود پروردگار خود پى برده معتقد مى‏شود، غير آن اعتقادى كه از راه فكر و استخدام دليل به وجود پروردگار خود پيدا مى‏كند، بلكه پروردگار خود را به و جدان و بدون هيچ ستر و پرده‏اى درك مى‏كند، و اگر نكند به خاطر اين است كه به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است كه ارتكاب نموده، و اين درك نكردن هم غفلت از يك امر موجود و مشهود است نه اينكه علم به كلى از بين رفته باشد. در هيچ جاى از قرآن هم آيه‏اى كه دلالت كند بر زوال علم ديده نمى‏شود بلكه همه جا از اين جهل به غفلت تعبير شده كه معنايش اشتغال به علمى ديگر و در نتيجه از ياد بردن او است نه اينكه علم به وجود او به كلى از بين رفته باشد، و اين آن چيزى است كه كلام خداى سبحان آن را بيان نموده و عقل هم با براهين روشن خود، آن را تاييد مى‏كند و همچنين با روايات وارده از ناحيه مقدسه ائمه اهل بيت (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) كه بزودى در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت، صدق ادعاى ما روشن خواهد گرديد- ان شاء اللَّه-.
البته بطورى كه از كلام مجيد خداى تعالى استفاده مى‏شود، اين علم كه از آن به رؤيت و لقاء تعبير شده تنها براى صالحين از بندگانش آنهم در روز قيامت دست مى‏دهد، هم چنان كه فرمود:" وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ" «3». آرى، قيامت ظرف و مكان چنين تشرفى است، نه دنيا كه آدمى در آن مشغول و پابند به پروراندن تن خويش و يكسره در پى تحصيل حوائج طبيعى خويشتن است، دنيا محل سلوك و پيمودن راه لقاى خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آيات او است، و تا به عالم ديگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى‏شود، هم چنان كه فرموده:" يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ" و در اين معنا آيات بسيار ديگريست كه دلالت دارند بر اينكه مرجع و بازگشت و منتهاى همه به سوى اوست. و همه در تلاش رسيدن به اويند

حامد;339100 نوشت:

جالب است که جنس درخواست موسی ع و امتش و نوع اجابت خدای تعالی یکی است

جناب استاد از کجای آیه این برداشت شده که درخواست موسی و قومش هر دو یک چیز است؟
در حالی که موسی در بعضی تفاسیر از زبان قومش سوال کرد و در برخی تفاسیر دیگر برای افزایش معرفتت خود این سوال را پرسید
وانگهی قوم موسی هدفشان از سوال لجاجت بود و گردنکشی
تازه قوم موسی سوال را از موسی کردند و نه خدای موسی ولی حضرت موسی سوال را از خود خدا پرسید
نوع اجابت هم متفاوت بود
در یکی نور ایمان افزایش پیدا کرد و برای قوم موسی نوعی هلاکت و عذاب بود

حامد;339100 نوشت:

اغلب اهل علم وقتی می خواهند برای اشتباه انتخاب بشری مثال بزنند همین مورد را مثال می زنند که موسی ع از میان امتش هفتاد نفر گلچین کرد اما همه توزرد از آب در آمدند و از موسی دیدن خدا را طلب کردند
این بیان اشکالات بسیاری دارد

مگر آیه غیر از این را می فرماید و قصد آیه بیان لجاجت قوم بنی اسرائیل بود

حامد;339100 نوشت:

درخواست دیدن خدا اگر اشکال داشت درخواست موسی ع هم اشکال داشت

این حرف هم از آن حرفها است !!!! معلوم نیست از کجا استفاده شده است؟؟؟؟؟؟؟؟
حضرت آیت الله جوادی آملی در ذیل تفسیر این آیه چنین می فرمایند:
موساي كليم (سلام الله عليه) هم از طرف ذات اقدس اله اجازه يافت كه خواسته بني اسرايئل را در مناجات با خدا مطرح كند اين دو مطلب پاسخي كه ذات اقدس اله داد آن را هم به بني اسرائيل منتقل كند اين سه مطلب پس درخواست رويت براي خودش نبود و پيشنهاد رويت را هم به اذن خدا از طرف مردم در مناجات ارائه كرد اين برابر روايتي است كه در تفسير برهان آمده است اما اگر منظور شهود و رويت قلبي باشد آن ديگر از طرف خودش بود نه از طرف قوم مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان سه وجه براي سؤال موساي كليم ذكر مي‌كند يكي همين است كه اين را مي‌گويد معروف بين مفسرين اين است و اين هم اقوي است دوم اينكه منظور از اين رويت رويت قلبي و شهود باطني است و رويت بصري نيست تا مشكل داشته باشد و ديگر از طرف خودش هم بود نه از طرف قوم سوم رويت بصري منتها نه علي وجه التشبيه لكن اين وجه سوم را نفي مي‌كنند و ابطال مي‌كنند

حامد;339100 نوشت:

نتیجه درخواستها هم شبیه یکدیگر بود یکی را صعقه نصیب و یکی صاعقه
بلکه هردو به مطلوب هم رسیدند
چه اینکه در روایات آمده است که بین مرگ و دیدن خدای تعالی به دیده درون فاصله ای نیست
پس قوم موسی ع هم اجابت شدند اما نه کریمانه مانند موسای کلیم بلکه چون آنها ظالم بودند یعنی به ظلمت جهل و غفلت گرفتار بودند به جلوه جلال در بیرون گرفتار شدند اما موسی که پاک و مطهر بود صعقه درون نصیبش شد که صعقه درونی هرچند سخت اما کریمانه است

لطف بفرمائید منبع سخنان خود را ذکر کنید که این برداشت از آیه از چه جایی آورده اید
در پست بعد نظر حضرت آیت الله جوادی املی را خواهم آورد

وجود تفكر مادّيت در نوع مردم مصر
بیانات درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی در ذیل آیه شریفه
اين تفكر، همان تفكر ماديت است كه تا چيزي را ما نبينيم باور نمي‌كنيم و همان تفكري كه در بني‌اسرائيل بود، فرعون هم همان تفكر را داشت؛ فرعون فكر مي‌كرد خدا ديدني است لذا به هامان گفت كه براي من حالا يا رصد خانه يا وسايل ديگر بساز من كه در زمين از خداي موسي خبر ندارم، بلكه در آسمان خداي موسي را پيدا كنم يا در فضا خداي موسي را پيدا كنم[17]. اين خيال مي‌كرد كه اگر كسي رب است بايد ديده بشود. يك چنين فكري آن روز در نوع مردم مصر بالأخره بود، در اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ خب، اين كار محال است.
آن‌گاه براي اثبات لجاجت اينها ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ﴾؛ اينها در اثر اينكه ظلم به نفس كردند و معارف الهي را به ماديت تبديل كرده‌اند و در همين مرحله ماده مانده‌اند، خداوند اينها را گرفتار صاعقه كرده است. بعد هم مشمول رحمت خود قرار داد و اينها را حيات مجدد بخشيد كه در همان آيات سوره «بقره» يعني آيه 55 به بعد فرمود: ﴿فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ*ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾؛ منتها اينجا مسئله بعث بعد از صاعقه را ياد نفرمود، فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ﴾؛ بعداً مشمول عنايت الهي شدند و حيات مجدد باز يافتند. با اينكه گرفتار صاعقه شدند و بعد حيات مجدد نصيبشان شد و آيات الهي را در جان خود مشاهده كرده‌اند، باز به دنبال گوساله راه افتادند ﴿ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾؛ اين همه بينات را مشاهده كردند ولي دوباره به دنبال گوساله راه افتادند، براي اينكه يك چيز ديدني را سامري به اينها ارائه كرد. خب، قومي كه اصالة الماده بر آنها حاكم است و با محدوده حس مي‌انديشند آنها به جاي اله موسيٰ به دنبال دست پرورده سامري حركت مي‌كنند: ﴿ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾. باز مي‌فرمايد: ﴿فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾ آن پيشنهاد رؤيت آشكار خدا را كه كفرآميز بود داديد، گرفتار صاعقه شديد در اثر ظلم، ما شما را حفظ كرديم. بعد به دنبال سامري حركت كرديد [و] گوساله‌پرستي را ترويج كرديد بعد از آن همه آيات الهي ما شما را عفو كرديم و به موساي كليم سلطان مبين داديم، حجت بالغه داديم هم قدرتهاي علمي داديم هم قدرتهاي عملي داديم و شما از نزديك اين آيات الهي را مشاهده كرديد، بعد هم كفر مي‌ورزيديد. حالا ساير مطاعن و مسالب و مفاسد و نقطه ضعفهاي اينها را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند.
اينکه فرمود: ﴿ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنات فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾ نشان مي‌دهد كه اينها مكرر، بد رفتاري كردند و خداوند هم مكرر از سيئات اينها گذشت.

((((((جناب حامد پس این 70 نفری که با موسی به کوه طور امدند هم توزرد از آب در آمدند یا نه؟)))))

این مطلب را هم حضرت استاد در ذیل این ایات فرمودند که حیفم آمد نگذارم:
تقدیم به دوست عزیزم جناب استاد حامد:
آن وقتها كه تفسير قيم الميزان در حوزه نبود و خيليها علاقه‌مند بودند كه تفسير بخوانند. همين المنار في ضلال القرآن كم و بيش آمد و ناخدا آگاه در دلهاي يك عده اثر گذاشت و بازده‌اش را هم شنيديد كه چه بود. اما وقتي الميزان آمد معجزات را احيا كرد در حقيقت و به بركت روايات اينها را معنا كرد. قهراً معجزه معناي خود را يافت كه هيچ محذوري ندارد كه دوباره مرده زنده بشود، هيچ محذوري ندارد كه كوه از جاي خود برخيزد، هيچ محذوري ندارد كه چهار مرغ را بكشد و اجزايش را بكوبد و مخلوط بكند و دوباره به اذن خدا زنده بشود، اينها هيچ محذوري ندارد و وقتي هم آن هدفها را اثبات مي‌كند كه به ظاهرش عمل شده باشد. به هر تقدير، اين ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً گذشت، حرفهاي المنار هم آنجا گذشت و اين حرفها هم نقد شد. واقعاً كوه را بلند كرد كه آنها از ترس ايمان آوردند ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ﴾ حالا يا براي اين است كه حدوثاً ميثاق ببندند يا براي آن است كه ميثاق‌شكني نكنند. به هر تقدير، اين كار شده ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ﴾،

عبدالرحیم;340761 نوشت:
جناب استاد از کجای آیه این برداشت شده که درخواست موسی و قومش هر دو یک چیز است؟ در حالی که موسی در بعضی تفاسیر از زبان قومش سوال کرد و در برخی تفاسیر دیگر برای افزایش معرفتت خود این سوال را پرسید وانگهی قوم موسی هدفشان از سوال لجاجت بود و گردنکشی تازه قوم موسی سوال را از موسی کردند و نه خدای موسی ولی حضرت موسی سوال را از خود خدا پرسید نوع اجابت هم متفاوت بود در یکی نور ایمان افزایش پیدا کرد و برای قوم موسی نوعی هلاکت و عذاب بود

سلام برادر
برای این جواب نیازی به تفصیل زیادی نیست شما متن درخواستها را ببینید
رب ارنی انظر الیک
ارنا الله جهره
هردو رویت را طلب کردند

عبدالرحیم;340761 نوشت:
مگر آیه غیر از این را می فرماید و قصد آیه بیان لجاجت قوم بنی اسرائیل بود

تسری ویژگی قوم به تمام افراد آن صحیح نیست
اگر قرار است درخواست رویت لجاجت باشد نعوذ بالله موسی ع هم لجاجت فرموده . این درست است ؟
آیات به رمز این را بیان می فرماید که خواسته های امت به هر انگیزه از سقف خواسته های نبی عبور نمی کند به عبارتی همان بیان نورانی را تداعی می کند که پیامبر اعقل امت خود است

عبدالرحیم;340771 نوشت:
این حرف هم از آن حرفها است !!!! معلوم نیست از کجا استفاده شده است؟؟؟؟؟؟؟؟ حضرت آیت الله جوادی آملی در ذیل تفسیر این آیه چنین می فرمایند: موساي كليم (سلام الله عليه) هم از طرف ذات اقدس اله اجازه يافت كه خواسته بني اسرايئل را در مناجات با خدا مطرح كند اين دو مطلب پاسخي كه ذات اقدس اله داد آن را هم به بني اسرائيل منتقل كند اين سه مطلب پس درخواست رويت براي خودش نبود و پيشنهاد رويت را هم به اذن خدا از طرف مردم در مناجات ارائه كرد اين برابر روايتي است كه در تفسير برهان آمده است اما اگر منظور شهود و رويت قلبي باشد آن ديگر از طرف خودش بود نه از طرف قوم مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان سه وجه براي سؤال موساي كليم ذكر مي‌كند يكي همين است كه اين را مي‌گويد معروف بين مفسرين اين است و اين هم اقوي است دوم اينكه منظور از اين رويت رويت قلبي و شهود باطني است و رويت بصري نيست تا مشكل داشته باشد و ديگر از طرف خودش هم بود نه از طرف قوم سوم رويت بصري منتها نه علي وجه التشبيه لكن اين وجه سوم را نفي مي‌كنند و ابطال مي‌كنند

صرف طرح درخواست در مناجات نشان از جواز است ضمن اینکه اگر درخواست موسی ع از خودش نبود چرا پاسخ به او داده شود و نه به امتش ؟ ضمن اینکه موسی می فرماید : ارنی ولی قومش گفتند ارنا لذا اگر درخواست موسی درخواست امت بود باید می فرمود : ارهم یا ارنا
والله الموفق

عبدالرحیم;340779 نوشت:
لطف بفرمائید منبع سخنان خود را ذکر کنید که این برداشت از آیه از چه جایی آورده اید در پست بعد نظر حضرت آیت الله جوادی املی را خواهم آورد

سلام
مطلب بر مبنای روایت منقول از نبی اکرم ص است که فرمود بین مرگ و دیدار خدای تعالی فاصله ای نیست و در این قول قید ایمان هم نیست پس همه را شامل است لذا اگر قوم موسی ع به صاعقه گرفتار شدند در حقیقت اجابت شدند و خدای تعالی را در موت خود مشاهده فرمودند
و البته برای قوم موسی شهود خدای تعالی در مقام ظاهر ممکن نبود اما برای امت خاتم ص ممکن است
والله الموفق

عبدالرحیم;340789 نوشت:
بیانات درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی در ذیل آیه شریفه اين تفكر، همان تفكر ماديت است كه تا چيزي را ما نبينيم باور نمي‌كنيم و همان تفكري كه در بني‌اسرائيل بود، فرعون هم همان تفكر را داشت؛ فرعون فكر مي‌كرد خدا ديدني است لذا به هامان گفت كه براي من حالا يا رصد خانه يا وسايل ديگر بساز من كه در زمين از خداي موسي خبر ندارم، بلكه در آسمان خداي موسي را پيدا كنم يا در فضا خداي موسي را پيدا كنم[17]. اين خيال مي‌كرد كه اگر كسي رب است بايد ديده بشود. يك چنين فكري آن روز در نوع مردم مصر بالأخره بود، در اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ خب، اين كار محال است.

سلام
نمی دانم این مطالب شریف در رد یا تایید کدام مطلب است
والله الموفق