اهل سنت پاسخ دهند؟؟؟؟

تب‌های اولیه

221 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اخراجی;290824 نوشت:
شيخ‌نوبختي‌ كه‌ از بزرگترين‌ و معتبرترين‌ علماي‌ شيعه‌ است‌ در كتاب‌ فرق الشيعه‌ ص45- 44 متذكر شده‌است‌. وي‌ مي‌نويسد كه‌ اساس‌ ناسزاگويي‌ به‌ اصحاب‌ پيامبر (ص‌) را عبدالله بن‌ سباء بدعت‌ نمود. وي‌ يهودي‌ الاصل‌بوده‌ كه‌ به‌ تظاهر به‌ اسلام‌ اقدام‌ به‌ توطئه‌ عليه‌ اصحاب‌ مي‌كرد.نوبختي‌ مي‌نويسد: ابن‌ سباء از كساني‌ بود كه‌ بدگويي‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ و ساير اصحاب‌ را مي‌كرد و از آنها برائت‌ مي‌نمود و مي‌گفت‌ علي‌ او را به‌ اين‌ كار مأمور كرده‌ است‌.حضرت‌ علي‌ او را دستگير و مؤاخذه‌ نمود. وي‌ اعتراف‌ كرد كه‌ قصد او ايجاد تفرقه‌ و جدائي‌ ميان‌ مسلمين‌ بوده‌ است‌. آنگاه‌ حضرت‌ علي‌ (رض‌) فرمان‌ به‌ كشتن‌ او داد. مردم‌ فرياد برآوردند: يا اميرالمؤمنين‌، آيا كسي‌ را مي‌كشي‌ كه‌ ادعاي‌دوستي‌ ترا دارد؟نوبختي‌ اضافه‌ مي‌كند: اين‌ شخص‌ آن‌ هنگام‌ كه‌ رسماً يهودي‌ بود مي‌گفت‌ كه‌ يوشع‌ وصي‌ و جانشين‌موسي‌ (ع‌) است‌ و وقتي‌ كه‌ به‌ ظاهر مسلمان‌ شد، مي‌گفت‌ علي‌ وصي‌ و جانشين‌ پيامبر (ص‌) است‌. وي‌ اولين‌ فردي‌بود كه‌ جانشيني‌ آنحضرت‌ را عنوان‌ نمود.

بنده عرض کردم که هیچ کتابی پیش ما مثل صحیح بخاری نزد شما نیست نزد ما فقط قران صحیح است وبقیه کتابها با تمام احترام باید راوایاتشان بررسی شود

hagh;290325 نوشت:
ادعا های پوچ علامه عسکری

hagh;290497 نوشت:
دکتر قزوینی دروغ گفته.

اهانت نکن اهانت می شنوی
hagh;290497 نوشت:
موسس شیعه عبد الله بن سبا است

موسس وهابیت ابن تیمیه است وبعد از ان انگلیس عقاید پوسیده وی را از زباله ها پیدا کرد وبه خورد محمد بن عبدالوهاب داد - الان هم این فرقه ضاله مضله در در دامن امریکا و اسرائیل هستند
عازم تلبیغ در مناطق سنی نشین هستم تا شاید توفیق پیدا کنم آنان را با نور حسینی علیه السلام آشنا کنم انشاءالله، حسن ختام عرایضم این شعر را خدمت برادران شیعه وسنی و علیه وهابیت در مقابل اهانت به علامه عسکری و دکتر قزوینی سرودم
دوش دیدم این تیمیه بخواب
گشته بود از آتش دوزخ کباب
گفتمش ای شیخ این اوضاع چیست
گفت چون بودم عدوی بوتراب
گفتمش خب ، کن توسل بر عمر
گفت او من را نمود اینگونه خواب
گفتمش خالد کجا دارد مکان
گفت او باشد مخلد در عذاب
گفتمش بر پیروانت پند چیست؟
تا که آنها هم شوند اهل ثواب
گفت خیر هر دو عالم این بود
راه ، راه عترت و راه کتاب
گفتمش بر گو ز خصم اهل بیت
گفت خود دیدم که در روز حساب
ناصبین و قاسطین و مارقین
مثل خنزیرند و میمون و کلاب
گفتمش ای وای !!!!خال المومنین !!!!
گفت خال المومنین باشد سراب
گفتمش وهابیون در امتند
گفت آنها را نما کافر خطاب
نیستند این قوم حتی مثل من
انگلیسیند وخشک و خر مآب
گفتم او را آخرین حرفت چه است
گفت باشد یا
علی فصل الخطاب
یا علی و یاعلی و یا علی
یاعلی گویان ندارند اضطراب
یا علی و یاعلی و یاعلی
یا علی گو رو به جنت باشتاب
یا علی و یاعلی ویا علی
یا علی در هر دو عالم آفتاب

اخراجی;290830 نوشت:
جاء في ( طوق الحمامة ) ليحيى بن حمزة الزبيدي عن سويد بن غفلة أبو أمينة الجعفي الكوفي المتوفى عام (80هـ/699م) أنه دخل على علي-رضي الله عنه- في إمارته، فقال: إني مررت بنفر يذكرون أبا بكر و عمر بسوء، ويروون أنك تضمر لهما مثل ذلك، منهم عبد الله بن سبأ، فقال علي: مالي ولهذا الخبيث الأسود، ثم قال : معاذ الله أن أضمر لهما إلا الحسن الجميل، ثم أرسل إلى ابن سبأ فسيره إلى المدائن، ونهض إلى المنبر، حتى اجتمع الناس أثنى عليهما خيرا، ثم قال : إذا بلغني عن أحد أنه يفضلني عليهما جلدته حد المفتري (الهي ظهير، إحسان، السنة والشيعة، نشر إدارة ترجمة السنة- الهور، پاكستان- ص 8، نقلا عن طوق الحمامة ليحيى بن حمزة الزبيدي).

چند اشکال در این نوشته شما است
اولا : طوق الحمامه دیگر چه کتابی است ، باید از کتابهای مرجع آدرس داده شود نه کتاب طوق الحمامه، مگر اینکه مولف طوق الحمامه بگوید از کجا نقل می کند
ثانیا: گیرم که طوق الحمامه کتاب منبع باشد که نیست: در چه صفحه ای از کتاب طوق الحمامه این حدیث آمده است
ثالثا: جناب احسان ظهیر کیست وچگونه می شود به حرف وی بدون ارجاع درست به کتاب معتبری حرفش را قبول کرد
ضمنا شما جواب جناب پنج تن را ندادید ما منتظر جواب شما هستیم

اخراجی;290830 نوشت:
2. أخرج ابن عساكر عن زيد بن وهب الجهني أبو سليمان الكوفي المتوفى عام ( 90هـ/709م) قال: (قال علي بن أبي طالب: مالي ولهذا الخبيث الأسود-يعني عبد الله بن سبأ- و كان يقع في أبي بكر و عمر)(ابن عساكر، مختصر تاريخ دمشق، م 12،در نسخه ی خطی ۱۶۷ ودر چاپ نو222)

اخراجی;290830 نوشت:
۴- اخرج ابن عساكر في تاريخ دمشق عن الشعبي عمر بن شراحيل الحميري اليمني(من رواة الأنساب والأخبار الثقات )المتوفى عام (103هـ/721م) قال: ( أول من كذب عبد الله بن سبأ ).

اخراجی;290830 نوشت:
۵- اخرج ابن عساكر كذلك عن ابو الطفيل عامر بن وائلة الليثي الصحابي المعمر (قال فيه الحافظ الذهبي : وبه ختم الصحابة في الدنيا) المتوفى عام (110هـ/728م) قال : ( رأيت المسيب بن نجية أتى به ملبيه-يعني ابن السوداء- و علي على المنبر، فقال علي: ما شأنه؟ فقال: يكذب على الله ورسوله) ( ابن عساكر، مختصر تاريخ دمشق، م 12، ص 221.) .

اولا : ای کاش بجای کپی پیس ، تحقیقی می کردید و متوجه می شدید که کتاب مختصر تاریخ دمشق از ابن عساکر نیست بلکه نوشته ی شخصی بنام ابن منظور است که کتاب تاریخ دمشق ابن عساکر را خلاصه کرده و تغییراتی در ان ایجاد کرده است
تاریخ دمشق : نوشته ابن عساکر
مختصر تاریخ دمشق نوشته ابن منظور
ثانیا : در اصل کتاب (یعنی کتاب تاریخ دمشق ابن عساکر )این احادیث نیست ، اگر هست آدرس دهید تا مراجعه شود

اخراجی;290830 نوشت:
۷- ذكر ابن عساكر عن حُجيّة بن عدي الكندي أبو الزعراء الكوفي ، روى عن علي وجابر وهو من الطبقة الثالثة أنه رأى علياً على المنبر ، وهو يقول : من يعذرني من هذا الحميت الأسود الذي يكذب على الله ورسوله يعني ابن السوداء

اخراجی;290830 نوشت:
۸- نقل ابن عساكر عن أبو الجلاس الكوفي ، روى عنعلي بن أبي طالب ، من الطبقة الثالثة قال : « سمعت علياً يقول لعبد الله بن سبأ : ويلك ! والله ما أفضي إليّ بشيء كتمته أحداً من الناس ، ولقد سمعته يقول : إن بين يدي الساعة ثلاثين كذاباً وإنك لأحدهم

اخراجی;290830 نوشت:
۹- روى يعقوب بن سفيان الفسوي في كتابه « المعرفة والتاريخ »عن سالم بن عبد الله بن عمر بن الخطاب القرشي العدوي المدني المتوفى عام (۱۰۶ه/۷۲۱م)، كان أحد فقهاء التابعين ، ثبتاً فاضلاً ، قال : « قال أبو الوليد : سألنيسالم بن عبد الله بن عمر : ممن أنت ؟ فقلت : من أهل الكوفة ، فقال : بئس القوم بين سبأي وحروري »

اخراجی;290830 نوشت:
۱۰- نقل الإمام الطبري عن أبو مخنف لوط بن يحيى الأزدي المتوفى عام (۱۵۷ه/۷۷۳م)في « تاريخه » رواية يصف فيها أشراف أهل الكوفة لخصومهم من أصحاب المختار بالسبئية

این چهار روایت شما بدون منبع است از کجا نقل می کنید ، منبع را ارائه دهید تا دوستان بررسی کنند
می ماند فقط روایت سوم و ششم یعنی هشت روایت شما مشکل دارد

جناب عماد من نگفتم حرف های جناب احسان ظهیر را قبول کنید و من نگفتم مختصر تاریخ دمشق نویسنده اش ابن عساکر است بلکه عنوان کتاب را نوشتم.
کدوم جواب پنج تن رو ندادم؟
شما هم خودتون رو به کوجه علی چپ نزنید در پست های قبلی که نوشتم روایات بررسی سندی شده بود و من هنوز جواب نگرفتم.

اخراجی;290830 نوشت:
۶ – نقل الإمام الطبري إن قتادة بن دعامة السدوسي من ثقات التابعين وحفاظهم المتوفى عام (117هـ/735م) كان إذا قرأ قوله تعالى: ( فأما الذين في قلوبهم زيغ… الآية) قال: (إن لم يكونوا الحرورية و السبئية فلا أدري) ( الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القران، وبهامشه تفسير غرائب القران للنسيابوري، نشر دار الجيل، بيروت،

اما این روایت

اولا : . هیچ حرفی از عبدالله بن سباء نگفته است، بلکه نهایت می توان گفت وی گفته گروهی بنام سبئیه معروف بودند.علامه بزرگوار عسکری نمی گویند که فرقه ای به نام سبئیه نبوده بلکه می فرماید عبدالله بن سبا وجود خارجی نداشته است ، ممکن است دشمنان اسلام در قرن دوم این جریان را جعل کرده باشند
ثانیا : همین روایت هم مشکل دارد
قتاده بن دعامه که این روایت به وی ختم می شود بر مذهب قدريه و مروّج آن بوده است.1 حاكم نيشابورى در مستدرك نقل مى كند:
القدرية مجوس هذه الامّة(1)
قتاده، معروف به تدليس بود. ذهبى مى نويسد:
مدلّس ورمي بالقدر.(2)
از شعبى پرسيدند: آيا قتاده را ديده اى؟ گفت: آرى! گفتند: آيا در تفسير و حديث مى توان به او اعتماد كرد؟ گفت:
قتادة حاطب ليل(3)
كان يحيى بن سعيد لا يرى إرسال الزهري وقتادة شيئاً ويقول: هو بمنزلة الريح;4
يحيى بن سعيد اهميتى به مرسلات قتاده نمى داد و آن ها را به منزله باد مى دانست.
ثالثا : گیرم که قتاده ثقه ، (که نیست) این شخص متوفای 118 است از کجا زمان حضرت علی را درک کرده است ، فاصله بین این شخص و حضرت علی علیه اسلام چه کسانی هستند، چطور می شود به این روایت مرسل اعتماد کرد
1. المستدرك على الصحيحين: 1 / 85 . هم چنين ر.ك: سنن أبي داوود: 2 / 410، شماره 4691; السنن الكبرى (بيهقى): 10 / 203; معرفة السنن والآثار (بيهقى): 7 / 430; شرح صحيح مسلم: 1 / 154; مجمع الزوائد: 7 / 205; المعجم الأوسط: 3 / 65; الكفاية في علم الرواية: 152; المواقف: 3 / 652; الجامع الصغير: 2 / 263، شماره 6180; كنز العمّال: 1 / 119، شماره 566 و منابع ديگر.
2. ميزان الإعتدال: 3 / 385، شماره .6864
3. مسند ابن الجعد: 158; الضعفاء الكبير: 2 / 100; تهذيب الكمال: 23 / 510; الكامل في ضعفاء الرجال: 1 / 55; تهذيب التهذيب: 8 / 317; سير أعلام النبلاء: 5 / 272
4. الجرح والتعديل: 1 / 246; تهذيب التهذيب: 9 / 398، شماره 734.

hagh;290302 نوشت:
اين هم يه روایت ديگه که خيلی چيزا رو بهتر مشخص ميکنه

سعد بن عبد الله، قال: حدثني محمد بن خالد الطيالسي، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن ابن سنان، قال، قال أبو عبد الله عليه السلام: انا أهل بيت صادقون، لا نخلو من كذاب يكذب علينا، فيسقط صدقنا بكذبه علينا عند الناس، كان رسول الله صلى الله عليه وآله أصدق البرية لهجة، وكان مسيلمة يكذب عليه.

وكان أمير المؤمنين عليه السلام أصدق من برأ الله من بعد رسول الله صلى الله عليه وآله، وكان الذي يكذب عليه ويعمل في تكذيب صدقه بما يفتري عليه من الكذب عبد الله بن سبا لعنه الله، وكان أبو عبد الله الحسين بن علي عليه السلام قد ابتلي بالمختار ثم ذكر أبو عبد الله: الحارث الشامي وبنان، فقال، كانا يكذبان على علي ابن الحسين عليهما السلام. ثم ذكر المغيرة بن سعيد، وبزيعا، والسري، وأبا الخطاب، ومعمرا، وبشارا الاشعري، وحمزة الزبيدي، وصائد النهدي، فقال: لعنهم الله انا لا نخلو من كذاب يكذب علينا أو عاجز الرأي، كفانا الله مؤنة كل كذاب وأذاقهم الله حر الحديد.
اختيار معرفة الرجال - جزء 2
صفحة 593

بررسی سند:

رجال السند :
1- محمد بن خالد الطياليسي
قال السيد الشبيري الزنجاني
(يبقى الكلام عن وثاقة محمد بن خالد الطيالسي ويشهد لذلك أمور:
الأول: رواية محمد بن علي بن محبوب – وهو من أعيان الطائفة – عن الطيالسي كتبه وهو دليل على اعتماده عليه.
الثاني: وقوع الطيالسي في طريق أجلاء الثقات إلى كتب جماعة:
منهم: سيف بن عميرة.
منهم: محمد بن معروف.
وقد روى كتابهما محمد بن جعفر الرزاز – وهو من أجلاء مشايخ الإمامية الثقات – عن محمد بن خالد الطيالسي عنهما، وهو دليل على اعتماد الرزّاز على الطيالسي.
منهم: رزيق بن الزبير.
روى عبدالله بن جعفر الحميري عن محمّد بن خالد الطيالسي عنه.
وأيضًا قد روى حميد بن زياد – الذي وثقه الشيخ والنجاشي مع كونه واقفيًّا – أصولاً كثيرة عن محمد بن خالد الطيالسي.
الثالث: رواية جماعة من أجلاء الثقات عنه، فقد روى عن الطيالسي – مضافًا إلى من تقدم ذكره – سعد بن عبدالله وسلمة بن الخطاب – الذي هو ثقة على الأظهر – وابنه عبدالله بن محمد بن خالد الطيالسي وعلي بن إبراهيم وعلي بن سليمان الزراري ومحمد بن الحسن الصفار ومحمد بن الحسين – المتحد مع محمد بن الحسين بن أبي الخطّاب - ومعاوية بن حكيم.
فهذه الأمور من أقوى الأمارات على وثاقة محمد بن خالد الطيالسي ولم يرد فيه جرح حتى من ابن الغضائري الذي نقل عنه جرحه لكثير من الثقات خطأ، فلا ينبغي التأمل في وثاقة محمد بن خالد الطيالسي.)


2- عبد الرحمن بن أبي نجران

واسمه عمرو بن مسلم التميمي ، مولى ، كوفي ، أبو الفضل ، روى عن الرضا عليه السلام ، وروى أبوه أبو نجران عن الصادق عليه السلام ، وكان عبدالرحمن ثقة ثقة ، معتمداً على ما يرويه
نقد الرجال - الجزء الثالث - ص 41

3- ابن سنان

هو عبدالله بن سنان الثقة.
قال الخوئي : ثمّ إنّ ابن سنان وإن كان له روايات عن الصادق عليه السلام، إلاّ أنّ المراد به عبد اللّه بن سنان الذي يروي عنه ابن مسكان، وابن أبي نجران، وغيرهما، ولم يوجد رواية لمحمد بن سنان عن أبي عبد اللّه عليه السلام غير مارواه الشيخ باسناده، عن الحسن بن محبوب، عن محمد بن سنان، وبكير، عن أبي عبد اللّه عليه السلام. التهذيب: الجزء 10، باب القضايا في الديّات والقصاص، الحديث 651.
وهذه الرواية فيها تحريف لا محالة، قد نشأ من سهو القلم، أو من غلط النسّاخ، فإنّ الشيخ رواها باسناده، عن الحسن بن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان، وابن بكير، عن أبي عبد اللّه عليه السلام، الباب المزبور من التهذيب، الحديث 659.
وكذلك رواها محمد بن يعقوب. الكافي: الجزء 7، باب أنّ من قتل مؤمناً على دينه فليست له توبة (3)، الحديث 2.
معجم رجال الحديث - جزء 19 - ترجمة محمد بن سنان بن طريف.

روایت صحیح اینه.اون روایاتی هم که نوشتم نگفتم صحیحه.گفتم در کتب دیگر هم آمده.

اخراجی;290862 نوشت:
جناب عماد من نگفتم حرف های جناب احسان ظهیر را قبول کنید و من نگفتم مختصر تاریخ دمشق نویسنده اش ابن عساکر است بلکه عنوان کتاب را نوشتم.

شما حرف احسان ظهیر را به عنوان یک طریق نقل کرده اید مدعی هستید بجز طریق سیف بن عمر این طریق هم هست ، بنده می گویم طریق احسان ظهیر باید پشتوانه داشته باشد و به کتابهای منبع مثل طبری وصل باشد ، ممکن است 100نفر دیگر بیایند و100طریق دیگر از عبدالله بن سباء بسازند ، ایا می شود با آن طرق فرمایش علامه عسکری را رد کرد، با اینکه حرفشان به جای معتبری ارجاع داده نشده

اخراجی;290862 نوشت:
من نگفتم مختصر تاریخ دمشق نویسنده اش ابن عساکر است بلکه عنوان کتاب را نوشتم.

شما نگفتید تاریخ دمشق متعلق به ابن عساکر است ؟!!!پس اینها چیست ؟؟
اخراجی;290830 نوشت:
( ابن عساكر، مختصر تاريخ دمشق، م 12، ص 221.) .
اخراجی;290830 نوشت:
۴- اخرج ابن عساكر في تاريخ دمشق عن الشعبي عمر بن شراحيل الحميري اليمني(من رواة الأنساب والأخبار الثقات )المتوفى عام (103هـ/721م) قال: ( أول من كذب عبد الله بن سبأ ). ۵- اخرج ابن عساكر كذلك عن ابو الطفيل عامر بن وائلة الليثي الصحابي المعمر (قال فيه الحافظ الذهبي : وبه ختم الصحابة في الدنيا)

وقتی من می نویسم
محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري (م 230)،الطبقات الكبرى، ، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410/1990.
یعنی مولف کتاب الطبقات ابن سعد است ، دیگر از این واضح تر ، اشتباه را قبول کنید
اخراجی;290862 نوشت:
کدوم جواب پنج تن رو ندادم؟

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْ ءٍ(ال عمران 28)نبايد مؤمنان ، كافران را به جاي مؤمنان به دوستي برگزينند پس هر، كه چنين كند او را با خدا رابطه اي نيست

اخراجی;290830 نوشت:
روى ابن سعد في طبقاته عن إبراهيم بن يزيد النخعي أبو عمران الكوفي الفقيه الثقة المتوفى عام (96هـ/714م) إن رجلا كان يأتيه فيتعلم منه، فيسمع قوما يذكرون أمر علي وعثمان، فقال: أن أتعلم من هذا الرجل؟ و أرى الناس مختلفين في أمر علي و عثمان فسأل إبراهيم النخعي عن ذلك فقال: ما أنا بسبئي ولا مرجئي( ابن سعد، أبو عبد الله محمد بن سعد الزهري، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 192، طبعة دار صادر، بيروت)

این روایت هم اسمی از عبدالله بن سبا نیاورده بلکه اسم فرقه سبئیه در ان است که در روایت قبلی دلیل رد ان نوشته شد

همینکه گفتید این فرقه وجود دارد پس عبد الله بن سبایی هم وجود دارد.در ضمن من روابت صحیح با بررسی سند اوردم.جواب پست شماره 208 رو بده.

اخراجی;290886 نوشت:
همینکه گفتید این فرقه وجود دارد پس عبد الله بن سبایی هم وجود دارد.در ضمن من روابت صحیح با بررسی سند اوردم.جواب پست شماره 208 رو بده.

خوب به عبارت بنده توجه کنید بعد مطلب بنویسید ، بنده گفته ام ممکن است این جریان (یعنی فرقه سبئیه)جعل شده باشد ، چون بحث قتاه بن دعامه است و وی متوفای 118است ونمی تواند بدون واسطه این فرقه را نقل کرده باشد ، واسطه ای هم بیان نکرده ، پس احتمال جعل می رود
به قسمت قرمز بیان بنده توجه کنید
عماد;290868 نوشت:
اولا : . هیچ حرفی از عبدالله بن سباء نگفته است، بلکه نهایت می توان گفت وی گفته گروهی بنام سبئیه معروف بودند.علامه بزرگوار عسکری نمی گویند که فرقه ای به نام سبئیه نبوده بلکه می فرماید عبدالله بن سبا وجود خارجی نداشته است، ممکن است دشمنان اسلام در قرن دوم این جریان را جعل کرده باشند

ثانیا: از کجا شما استنباط کردید اگر فرقه ای به نام سبئی بوده ، پس عبدالله بن سبا هم بوده

سلام

hagh;290304 نوشت:
شیخ کشی در رجالش ص108 پنج روایت از ائمه رحمهم الله روایت کرده است در خصوص وجود عبدالله بن سبأ .سه مورد را از نظر سندی بررسی می کنیم.
hagh;290304 نوشت:
عن أبي جعفر (ع) أن عبد الله بن سبإ كان يدعي النبوة و يزعم أن أمير المؤمنين (ع) هو الله (تعالى‏ عن ذلك)
hagh;290304 نوشت:
2- حدثني محمد بن قولويه، قال حدثني سعد بن عبد الله، قال حدثنا يعقوب بن يزيد و محمد بن عيسى، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، قال سمعت أبا عبد الله (ع) يقول و هو يحدث أصحابه بحديث عبد الله بن سبإ و ما ادعى من الربوبية في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب،
hagh;290304 نوشت:
3- حدثني محمد بن قولويه، قال حدثني سعد بن عبد الله، قال حدثنا يعقوب بن يزيد و محمد بن عيسى، عن علي بن مهزيار، عن فضالة بن أيوب الأزدي، عن أبان بن عثمان، قال سمعت أبا عبد الله (ع) يقول لعن الله عبد الله بن سبإ إنه ادعى الربوبية في أمير المؤمنين (ع)

اگر به خود زحمت میدادید و کتاب علامه عسکری را مطالعه می کردید مانع از گرفتن وقت خود و دیگران میشدید.این روایات را خود علامه ذکر کرده و پاسخ گفته است.اگر اشکالی به علامه هست آنرا ذکر و نقد کنید.

ضمنا اگر فرضا عبدالله سبا وجود خارجی داشته باشد چه ربطی به عقاید شیعیان دارد؟ آنچه كه درباره عقايد ابن سباء گفته شده است (همچون ادعای الوهیت و ربوبیت برای امیرالمومنین)هيچ كدام در مذهب تشيع قابل قبول نمي باشد و ممكن نيست كه پيروان عبدالله بن سباء، پيشواي خود را انكار كرده و در عين حال سبئيه باشند.
گفته شد که:

رحمان;290750 نوشت:
حقيقت اين است كه انديشه شيعه، ريشه در سخنان رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دارد و تأكيد اين مكتب بر پيروي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از سرچشمه وحي سيراب مي گردد. نيازي نيست كه در اين جا احاديث معروف و متواتري چون ثقلين و سفينه را بازخواني كنيم, چرا كه نقل آن ها، نُقل مجالس و زينت بخش كتاب هاي روايي شيعه و سني است، و هيچ محققِّ منصفي را ياراي انكارشان نيست. نكته درخور توجه اين است كه نه تنها فكر و انديشه شيعه، بلكه خود اين واژه پيشينه اي ديرينه دارد. به نقل نوبختي، مورخ و متكلم قرن سوم هجري، در زمان پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، چهار نفر از اصحاب برجسته ايشان (مقداد، سلمان، ابوذر و عمار) شيعه علي خوانده مي شدند.(1) همچنين سيوطي (911-849 هـ.. ق) انديشمند بزرگ اهل سنّت، در تفسير آيه هفتم سوره بينه اولئك هم خير البريه به نقل از جابربن عبدالله چنين مي نگارد: ما نزد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوديم كه علي ـ عليه السلام ـ وارد گرديد. پيامبر (ايشان را مورد اشاره قرار داده) فرمود: قسم به آن كس كه جانم به دست اوست، اين شخص و شيعيانش از رستگارانِ روز قيامت اند.(2) ابن حجر مكّي نيز در تفسير آيه مورد بحث، اين سخن را از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گزارش مي كند: (هو انت و شيعتك، تأتي انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين)(3) بهترين مردمان (كه در آيه شريفه مورد اشاره قرار گرفته) تو و شيعيانت هستيد، كه در حالي قدم به صحنه قيامت مي گذاريد كه از خدا خشنوديد و او نيز از شما خشنود است.



لطفا بحث را منحرف نکنید به رابطه ایران با امریکا یا مسائلی درباره امام زمان(ع)و...
دوستان لطف کنند مانع از به حاشیه رفتن بحث شوند و تا یک بحث کاملا تمام نشده؛اقدام به کار دیگر نکنند.

جناب عماد؛فکر کنم بهترست بحث درباره ابن سبا جمعبندی شود و اگر شبهه دیگری در مساله ای هست بحث دنبال شود

سلام
واقعا تعجب کردم چرا پست بنده رو حذف کردید؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! :Gig:
من فقط به براداران و خواهران برای حفظ وحدت و پرهیز از توهین تذکر دادم اصلا هم حرف توهین آمیزی نزدم
کجای پست من حاوی اهانت و کل کل های توهین آمیز بوده ؟؟؟؟؟؟ دارم از تعجب شاخ در میارم :Gig: :Moteajeb!:

عبدالرسول;289992 نوشت:
می خواستم که در ابتدا سخنان جناب ohliberty را نقد کنم

با سلام برادر من، صحیح تر ohfreedom است. ممنون
عبدالرسول;289992 نوشت:
1 ) اگر طبق حرکت خلیفه اول که عمر را فرضا پیشنهاد داد و سران با او بیعت کردند بخواهیم بحث کنیم : چرا به جای پیامبر ، عمر ابوبکر را به اعضای سقیفه پیشنهاد داد ؟ مطابق سخن خودتان در بالا باید خود شخص جانشین را فرضا پیشنهاد دهد ، چرا عمر به جای پیامبر اینکار را کرد ؟

دقیقا این مطابق حرف ماست.
ظاهرا خوب نخوانده اید، به دفعات گفته ایم که پیامبر جانشینی برای خود تعیین نکرده اند.
عبدالرسول;289992 نوشت:
2) طبق روایات کاملا صحیح (( علی همراه حق است و حق همراه علی )). اگر کار سقیفه حق بوده چرا علی در آن نباید حضور داشته باشد ؟ ما می توانیم چنین نتیجه بگیریم که چون علی در آن مکان حضور نداشت پس رسمیت آنرا قبول نداشت ، لذا آن اجتماع چند نفره قلیل غیر حق است . مخصوصا که در خود صحیح مسلم آمده که علی بعد از شهادت حضرت زهرا با ابوبکر بیعت کرد و خطبه شقشقیه هم گواه و شاهدی قوی بر این ادعا است. این را چگونه پاسخ می دهید.

بررسی این روایت مورد ادعای شما:
حدیثی که به پیامبرصلی الله علیه وسلم منسوب شده: علی مع الحق و الحق مع علی، یعنی: علی با حق است و حق با علی است. مراجع شیعه در مناظرات خود به هیثمی اشاره می کنند که آنرا از ابوسعید خدری روایت کرده و می‌گویند: رجال آن ثقه هستند.(مجمع الزوائد)(7/235) و همچنین از سعد بن ابی وقاص و ام سلمه روایت شده است، سپس می‌گویند: بزار آنرا روایت کرده است و در سند آن سعد بن شعیب قرار دارد و من او را نمی‌شناسم و بقیه رجال سند صحیح هستند. و خطیب از ابی ثابت مولای ابوذر آنرا روایت کرده است، و ابو جعفر اسکافی آن را از عمار بن یاسر روایت نموده. و ابن کثیر آنرا از ابی سعید و ام سلمه روایت کرده است.

و اما پاسخ به چند وجه: اول: کلماتی را که مراجع شیعه از حدیث مذکور ذکر می کنند و سپس می گویند که هیثمی آن را همین‌طور آورده است، در حالیکه اینگونه نیست. هیثمی دو جمله آورده است: اول: (حق با این است، حق با این است) و دوم: (علی با حق است، یا حق با علی است). و مراجع شیعه به جای جمله اول، جمله دوم را ذکر می کنند و به دومی اشاره می کنند با اینکه کلمات فرق می‌کنند.دوم اینکه: در مورد حدیث: (علی با حق است...) [="Red"]هیثمی می‌گوید که در سند آن سعد بن شعیب است، و این راوی در هیچ یک از کتابهای معتبر رجال ذکر نشده است و این نشانه مجهول بودن اوست.[/]
سوم: حدیث: (حق با فلانی است...) ظاهر این است که این از سخنان پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست، بلکه از سخنان ابوسعید خدری است، یعنی راوی می‌گوید که ابوسعید خدری از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت می‌کند که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: (آیا شما را از برگزیده‌ترین شما آگاه نکنم؟ گفتند: بله. فرمود: بهترین شما پاکان هستند، خداوند پرهیزگار پنهان را دوست می‌دارد). کسی که از ابوسعید روایت می‌کند وقتی از پیش روی او علی بن ابی طالب عبور کرد گفت: (حق با این است، حق با این است). و این را علما ادراج می‌گویند، [="red"]و این اشکالی ندارد و ما معتقدیم که در دوران اختلاف میان علی و معاویه، حق با علی بوده است.[/] سیوطی در جامع الأحادیث والمراسیل این روایت را بدون جمله اخیر(جامع الأحادیث)(3/349) ذکر کرده است، این تأکید می‌کند که این جمله مدرج و جای داده شده است.

چهارم: اینکه هیثمی می‌گوید: (رجال آن ثقه هستند) مردود است و رجال آن ثقه نیستند و در سند آن [="red"]صدقه بن الربیع زرقی است که فرد نامعلوم و مجهول العین و حال است.(الجرح و التعدیل)(4/433).[/] [="red"]و در سند آن ابوسعید مولای بنی هاشم است، که در کتابهای رجال شرح حالی برای او بیان نشده است،[/] پس کجا راویان این حدیث ثقه هستند؟!
پنجم: چرا در جریان جنگ صفین عده ای(از شخصیتهای مهم) از جنگ کناره گیری کرده بودند و در حقیقت هنوز مطمئن نبوده اند که می بایست جانب چه کسی را بگیرند؟ تا وقتی که عمار کشته می شود و به یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد او می افتند، اگر این همه حدیث پیرامون حقانیت علی وجود داشته پس دیگر کناره گیری از جنگ و نشستن در گوشه ای در انتظار روشن شدن قضایا بی معنا خواهد بود. چطور ایشان از حدیث معروف: علي مع الحق و الحق مع علي، بی خبر بوده اند، ولی حدیث عمار را به یاد داشته اند؟

[="red"]چطور خود حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: اشخاص ملاك حق نیستند، بلكه حق را ملاکی است که اشخاص با آن سنجیده می شوند(اول حق را بشناس تا اهل آنرا بشناسی و نيز اول باطل را بشناس تا هر كه را به سوی آن گام نهاد باز شناسی.)
[/]
ششم: مشخص است که روایات کتابهای تاریخ قابل اعتماد نیستند، [="red"]مگر آنکه سند آن ذکر شود[/]. و اما ابن کثیر، ایشان از کتابهای پیش از خودش نقل می کند و می بایستی که به کتابهایی که ایشان از آنها نقل کرده و بدانها اشاره نموده است مراجعه کرد، سپس سخن را از آنجا نقل کرده و باید بدانها نسبت داد، نه به ابن کثیر، چون که ایشان اسماء و عناوین مصادر پیش از خود را ذکر می کند و [="red"]بر همگان روشن است که ابن کثیر در قرن هشتم می زیسته که در آن زمان سلسله اسناد به پایان رسیده بود و دانشمندان از پیشینیان نقل قول می کردند.[/]

عبدالرسول;289992 نوشت:
3 ) منظورتان از جمع در سقیفه کیایند ؟ آیا غیر از ابوبکر وعمر و ابوعبیده کسی دیگر از مهاجرین در سقیفه حضور داشتند ؟ چرا باید هیچ یک از اهل بیت پیامبر در سقیفه حضور نداشته باشند ؟

برادر من بارها تاکید و یادآوری کردیم و شما هم می دانید که سقیفه را اهل انصار به وجود آوردند و نه مهاجرین.
پس این سوال مردود است که چرا این هست و آن نیست زیرا اهل مهاجرین شروع کننده و دعوت کننده ماجرا نبوده اند.
عبدالرسول;289992 نوشت:
4 ) شما که همواره می گویید باید در مسئله خلافت به شوری اقتضا کرد ، به ما بگویید که در آن مکان چه شورایی صورت گرفت ؟

معنی شورا از نظر شما چیست؟
باید اعضا کاندید شوند و رای بیاورند و مجلس خبرگان و شورای نگهبان آنها را تائید کنند؟
از مردم 1400 سال پیش این را انتظار دارید؟
شورای آنها مطابق را جامعه شناسی سیاسی آنان بوده است.
پیران و بزرگان انصار جمع شدند که کسی را انتخاب کنند. این خودش همان شورا است.
در ادامه اهل مهاجرین اضافه می شوند، این هم مهر تایید است.
پس سوالتان منتقی نیست.
عبدالرسول;289992 نوشت:
5 ) در صحیح مسلم آمده که جنگ و نزاعی خونین در سقیفه اتفاق افتاد ، با توجه به این مسئله آیا نمی توان گفت که تنها مسئله حاکم در سقیفه زور است و نه منطق و استدلال ؟ پیامبر کدام مسئله را با زور و جنگ و نزاع ، آنگونه که مسلم در مورد سقیفه نقل می کند به کرسی نشاند ؟ آیا عقل سالم امروز می پذیرد که با چنان درگیری حکمی درست انتخاب شود ؟

لطفا آدرس منبع فوق را دقیق بدهید

پنج تن;290332 نوشت:
شما یکبار این کتاب را بخوان خواهی فهمید که حرف چه کسی پوچ است
در ضمن احادیثی که آورده ای این اشکال را دارد که ما مثل شما کتاب صحیح نداریم که هر چه نوشته درست باشد از نگاه شیعه فقط کتاب قران صحیح است وبقیه کتابها با نهایت احترام نیاز به بررسی دارد و ما حتی احادیث کافی را سندا و دلالتا بررسی می کنیم ، چنین نیستم که صم بکم هر چه در آن است صحیح بدانیم وبگوییم صحیح بخاری

پس با این حساب شما دارید کتبی چون کشی و... را رد می کنید و تاکید دارید که امکان دارد صحیح نباشد.
خوب سوال اینجاست: چرا علمای شما وقت نمی گذارند و بررسی نمی کنند که این روایات صحیح است یا نه؟
شاید ترس این را دارند که روایاتی که نباید رد شود؟
و یا شاید هم کتب خود را بهتر از من و شما می شناسند؟

به هر حال معنی بحث علمی برای شما چیست وقتی که به صحیح بودن روایات کتب خود شک دارید؟

morteza700;290514 نوشت:
سلام سوره تحریم در باره عایشه چی می گه برادر سنی مون جواب بده

شما بفرمائید چه گفته است؟
ما که چیزی باب میل آقایان ندیدیم!

ohfreedom;291527 نوشت:

بررسی این روایت مورد ادعای شما:
حدیثی که به پیامبرصلی الله علیه وسلم منسوب شده: علی مع الحق و الحق مع علی، یعنی: علی با حق است و حق با علی است. مراجع شیعه در مناظرات خود به هیثمی اشاره می کنند که آنرا از ابوسعید خدری روایت کرده و می‌گویند: رجال آن ثقه هستند.(مجمع الزوائد)(7/235) و همچنین از سعد بن ابی وقاص و ام سلمه روایت شده است، سپس می‌گویند: بزار آنرا روایت کرده است و در سند آن سعد بن شعیب قرار دارد و من او را نمی‌شناسم و بقیه رجال سند صحیح هستند. و خطیب از ابی ثابت مولای ابوذر آنرا روایت کرده است، و ابو جعفر اسکافی آن را از عمار بن یاسر روایت نموده. و ابن کثیر آنرا از ابی سعید و ام سلمه روایت کرده است.

و اما پاسخ به چند وجه: اول: کلماتی را که مراجع شیعه از حدیث مذکور ذکر می کنند و سپس می گویند که هیثمی آن را همین‌طور آورده است، در حالیکه اینگونه نیست. هیثمی دو جمله آورده است: اول: (حق با این است، حق با این است) و دوم: (علی با حق است، یا حق با علی است). و مراجع شیعه به جای جمله اول، جمله دوم را ذکر می کنند و به دومی اشاره می کنند با اینکه کلمات فرق می‌کنند.دوم اینکه: در مورد حدیث: (علی با حق است...) هیثمی می‌گوید که در سند آن سعد بن شعیب است، و این راوی در هیچ یک از کتابهای معتبر رجال ذکر نشده است و این نشانه مجهول بودن اوست.
سوم: حدیث: (حق با فلانی است...) ظاهر این است که این از سخنان پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست، بلکه از سخنان ابوسعید خدری است، یعنی راوی می‌گوید که ابوسعید خدری از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت می‌کند که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: (آیا شما را از برگزیده‌ترین شما آگاه نکنم؟ گفتند: بله. فرمود: بهترین شما پاکان هستند، خداوند پرهیزگار پنهان را دوست می‌دارد). کسی که از ابوسعید روایت می‌کند وقتی از پیش روی او علی بن ابی طالب عبور کرد گفت: (حق با این است، حق با این است). و این را علما ادراج می‌گویند، و این اشکالی ندارد و ما معتقدیم که در دوران اختلاف میان علی و معاویه، حق با علی بوده است. سیوطی در جامع الأحادیث والمراسیل این روایت را بدون جمله اخیر(جامع الأحادیث)(3/349) ذکر کرده است، این تأکید می‌کند که این جمله مدرج و جای داده شده است.

چهارم: اینکه هیثمی می‌گوید: (رجال آن ثقه هستند) مردود است و رجال آن ثقه نیستند و در سند آن صدقه بن الربیع زرقی است که فرد نامعلوم و مجهول العین و حال است.(الجرح و التعدیل)(4/433). و در سند آن ابوسعید مولای بنی هاشم است، که در کتابهای رجال شرح حالی برای او بیان نشده است، پس کجا راویان این حدیث ثقه هستند؟!
پنجم: چرا در جریان جنگ صفین عده ای(از شخصیتهای مهم) از جنگ کناره گیری کرده بودند و در حقیقت هنوز مطمئن نبوده اند که می بایست جانب چه کسی را بگیرند؟ تا وقتی که عمار کشته می شود و به یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد او می افتند، اگر این همه حدیث پیرامون حقانیت علی وجود داشته پس دیگر کناره گیری از جنگ و نشستن در گوشه ای در انتظار روشن شدن قضایا بی معنا خواهد بود. چطور ایشان از حدیث معروف: علي مع الحق و الحق مع علي، بی خبر بوده اند، ولی حدیث عمار را به یاد داشته اند؟

چطور خود حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: اشخاص ملاك حق نیستند، بلكه حق را ملاکی است که اشخاص با آن سنجیده می شوند(اول حق را بشناس تا اهل آنرا بشناسی و نيز اول باطل را بشناس تا هر كه را به سوی آن گام نهاد باز شناسی.)

با سلام و عرض ادب
نویسنده این مطالب شخصی است با نام مستعار (علی حسین امیری) که مطالب را به هم آمیخته، متن اصلی روایات را در اختیار مخاطب قرار نداده تا به نتیجه باطل خویش برسد.
در تحلیل گفتار این شخص که به واسطه بغض اهل بیت علیهم السلام چشمانش بینایی خود را از دست داده متن روایت هیثمی را می آوریم تا شما هم کمتر اهل برداشت از خرمن باطل دیگران باشید.

--------------------------------

هیثمی تا آنجا که من دیدم(که شاید بیشتر هم باشد) در سه جا روایت حقانیت امام علی علیه السلام را آورده.

1) در روایت:12031آورده است: «وعن محمد بن إبراهيم التيمي أن فلانا دخل المدينة حاجا فأتاه الناس يسلمون عليه فدخل سعد فسلم فقال : وهذا لم يعنا على حقنا على باطل غيرنا قال : فسكت عنه [ ساعة ] فقال : ما لك لا تتكلم ؟ فقال : هاجت فتنة وظلمة فقال لبعيري : إخ إخ فأنخت حتى انجلت فقال رجل : إني قرأت كتاب الله من أوله إلى آخره فلم أر فيه إخ إخ [ قال : فغضب سعد ] فقال : أما إذ قلت ذاك فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول :
علي مع الحق أو الحق مع علي حيث كان
قال : من سمع ذلك ؟ قال : قاله في بيت أم سلمة قال : فأرسل إلى أم سلمة فسألها فقالت : قد قاله رسول الله صلى الله عليه و سلم في بيتي فقال الرجل لسعد : ما كنت عندي قط ألوم منك الآن فقال : ولم ؟ قال : لو سمعت هذا من النبي صلى الله عليه و سلم لم أزل خادما لعلي حتى أموت.
رواه البزار وفيه سعد بن شعيب ولم أعرفه وبقية رجاله رجال الصحيح». [1]

ترجمه:

چون معاویه[2] در سفر حج به مدینه آمد مردم به سلام او رفتند. سعد بن ابی وقاص از آن جمله بود. معاویه چون او را دید گفت: این است آن که ما را در حقمان علیه باطل غیر ما یاری نکرد (سعد در جنگ صفین بی طرف بود) سعد سکوت کرد و چیزی نگفت. معاویه گفت: چرا حرفی نمی زنی؟ گفت: فتنه و ظلمتی برانگیخته شده بود و من به حکم خدای به شترم گفتم: «اخ اخ» و او را تا رفع فتنه بر جای خواباندم.
مردی گفت: من کتاب خدای را از اول تا آخر خوانده ام در آن «اخ اخ» ندیده ام. سعد(غضبناک شدو) گفت: این سخن که گفتم از آن است که از رسول الله صلی الله علیه و آله شنیدم: «علی مع الحق او الحق مع علی حیث کان» علی با حق است یا حق با علی است هر جا باشد.
گفت: چه کسی این حدیث را شنیده است؟ سعد گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله این سخن را در خانه ام سلمه فرمود. معاویه کسی را به خانه ام سلمه فرستاد و در این باره پرسش نمود. ام سلمه گفت: به تحقیق که این سخن را رسول الله صلی الله علیه و آله در خانه من فرمود.
آن مرد به سعد گفت: هرگز مانند این ساعت نزد من لئیم جلوه نکرده ای! سعد گفت: چرا؟ گفت: اگر چنین سخنی را من از رسول الله صلی الله علیه و آله شنیده بودم تا دم مرگ خادم علی باقی می ماندم.

:Gol:----------------------------------:Gol:

2) هيثمي در روایت12027 ، از ابی سعید خدری روایت نموده:«-وعن أبي سعيد - يعني الخدري - قال : كنا عند بيت النبي صلى الله عليه و سلم في نفر من المهاجرين والأنصار فقال : «ألا أخبركم بخياركم ؟ » . قالوا : بلى قال : خياركم الموفون المطيبون إن الله يحب الخفي التقي».
قال : ومر علي بن أبي طالب فقال :«الحق مع ذا الحق مع ذا».
رواه أبو يعلى ورجاله ثقات.

ترجمه:ابويعلى‏ اين حديث را از ابوسعيد خُدرى اين گونه نقل كرده است:

همراه عدّه‏اى از مهاجران و انصار در خانه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ و در نزد ايشان بوديم كه فرمود:ألا اخبركم بخياركم؟آيا به شما خبر بدهم كه بهترين شما چه كسانى هستيد؟
پاسخ دادند: آرى.
فرمود:الموفون‏، المطيّبون، إنّ اللَّه يحبّ الحفي التقي.
وفا كنندگان به عهد و پاكيزگان. همانا خداوند تقوا پيشه‏گانِ نكته‏سنج را دوست مى‏دارد.
ابو سعيد مى‏گويد: در اين هنگام على بن ابى طالب‏ عليه السلام‏ از آن جا عبور كرد و پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«الحق مع ذا، الحق مع ذا». حق با اين شخص است، حق با اين شخص است‏.

:Gol:---------------------------------------------:Gol:

3) هیثمی در روایت 14768 از ام سلمه نقل می نماید:«وعن أم سلمة أنها كانت تقول : كان علي على الحق من اتبعه اتبع الحق ومن تركه ترك الحق عهد معهود قبل يومه هذا

رواه الطبراني وفيه مالك بن جعوبة ولم أعرفه وبقية أحد الإسنادين ثقات.

یعنی: علی علیه السلام بر حق بود. هر که از او پیروی کند از حق پیروی کرده و هر که او را ترک گوید حق را ترک گفته است. این پیمانی است که قبل از امروز او (جنگ جمل) بسته شده است.

---------------------------------------

حال سخن جناب امیری با توجه به سه روایت فوق به چه معنایی است؟

هیثمی دو جمله آورده است؟(گویا هیثمی از جیب خود درآورده): اول: (حق با این است، حق با این است) و دوم: (علی با حق است، یا حق با علی است). و مراجع شیعه؟؟؟ به جای جمله اول، جمله دوم را ذکر می کنند؟؟؟ و به دومی اشاره می کنند با اینکه کلمات فرق می‌کنند.دوم اینکه: در مورد حدیث: (علی با حق است...)

اولا در جملۀ حق با این است مخاطب جمله مشخص است که امام علی علیه السلام است. حال چه تفاوتی می کند : حق با علی است،علی با حق است؟ اگر نگوئیم که دلالت جمله اول در افاده مطلوب بیشتر است یعنی حق بر محور امام علی علیه السلام می چرخد. همچنان که در روایاتی دیگر که حاکم و ترمذی نقل می کنند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دعا فرمودند که:«رحم الله عليا اللهم أدر الحق معه حيث دار » که دعای پیامبر صلی الله علیه و آله دعایی مستجاب است.

ثانیا: در روایت اول آمده: علی مع الحق او الحق مع علی حیث کان.
و در روایت دوم آمده است: الحق مع ذا الحق مع ذا.
و در روایت سوم آمده است: کان علی علی الحق من اتبعه اتبع الحق و من ترکه ترک الحق ...

بنابراین طبق روایات نقل شده از طرف هیثمی مفاد روایات :«علی مع الحق و الحق مع علی حیث کان» خواهد بود. و این صرف نظر از روایات دیگر و صرف نظر از روایات شیعه است.

اما در اینکه چرا در جنگ صفین عده ای کناره گرفتند؟یکی از این افراد راوی روایت اول یعنی سعد بن ابی وقاص است؟ او با اینکه این روایت وروایات متعدد دیگری را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده بود با این حال تعبیرش از این قضایا تعبیر به فتنه است؟!

ظاهرا فرزند ملعون او عمربن سعد نیز که در روز عاشورا دستور حمله به خیام حسینی علیه السلام را داد و به لشکر خود بشارت بهشت را داد تمسک به سیره پدرش نموده بود. آیا او نشنیده بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرموده بودند: حسن و حسین علیهما السلام دو سرور جوانان اهل بهشتند؟ و با این حال اقدام به کشتن آن حضرت نمود؟ البته ممکن است در منظر برخی بین امام علی و معاویه علیه الهاویه فرقی وجود نداشته باشد، و به همین میزان بین یزید ملعون و امام حسین علیه السلام نیز تفاوتی نباشد. وهمه برای خدا با هم جنگیده باشند.

:Gol: ------------------------------------------------------:Gol:

[1]. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي، ح:12031، دار الفكر، بيروت - 1412 هـ.

[2]. به معنای ماده سگی که عو عو می کند.

ohfreedom;291527 نوشت:
.دوم اینکه: در مورد حدیث: (علی با حق است...) هیثمی می‌گوید که در سند آن سعد بن شعیب است، و این راوی در هیچ یک از کتابهای معتبر رجال ذکر نشده است و این نشانه مجهول بودن اوست.

در مورد نقد سندی این روایات می گوئیم:

در روایت اول هیثمی می گوید در طریق این روایت سعد بن شعیب وجود دارد و من او را نمی شناسم اما بقیه رجال آن رجال صحیح اند.

یعنی در سلسله این روایت شخصی است که هیثمی نسبت به او جهل دارد حال آیا جهل او خدشه ای به صدور روایت خواهد زد؟ هیثمی در مجمع الزوائد مجموعا 473 بار این جمله را آورده واین نشان دهنده این است که لزوما هر کس را هیثمی نشناخت دلیل بر مجهول العین بودن وی نيست؛[1]زیرا در این صورت بسیاری از روات مجهول خواهند بود.
راوی ای که هیثمی وی را نمی شناسد، سعد بن شعیب نیست، بلکه سهل بن شعیب النهمی است که او مجهول نمی باشد و دارای ترجمه است و این امر بر هیثمی اشتباه شده است.

ابن عساکر در تاریخ دمشق[2] همین روایت را از طریق این راوی بیان می دارد که طریق روایت وی اینچنین است:«[=Traditional Arabic]أخبرنا أبو الحسن علي بن أحمد بن منصور، أنبأنا أبو الحسن أحمد بن عبد الواحد بن أبي الحديد، أنبأنا جدي أبو بكر، أنبأنا أبو عبد اللّه محمد بن يوسف ابن بشر، أنبأنا محمد بن علي بن راشد الطبري بصور و أحمد بن حازم بن أبي عذرة الكوفي، قالا أنبأنا أبو غسان مالك بن اسماعيل، حدثنا سهل بن شعيب النهمي، عن عبيد اللّه بن عبد اللّه المدني، قال:[=Traditional Arabic] حج معاوية بن أبي سفيان‏...».

که ترجمه او را ابو حاتم در ترجمۀ: 859، «الجرح و التعدیل» آورده:ابو حاتم در مورد او می گوید:
«سهل بن شعيب النهمى كوفى روى عن الشعبى وعبيد الله ابن عبد الله الكندى روى عنه أبو غسان مالك بن اسماعيل [ وابو داود الطيالسي ] سمعت ابى يقول ذلك».
ابوحاتم جرحی در مورد وی ندارد و قاعده در مورد این افراد این است که عدم وجود جرح این افراد از سوی ابو حاتم ، توثیق ضمنی شمرده می شود همچنان که ابو غدة در حاشیه کتاب «الرفع و التکمیل» لکهنوی، ص130می گوید:«اذالم یذکر فی الراوی جرحا، ولا ذکر فیه غیره جرحا، فالبرائة من الجرح هی الاصل، ولا یثبت الجرح الا بجارح،ولم یذکر جارح، فلذا یعتبر سکوته عنه من باب التعدیل الضمنی له».

در تاریخ دمشق چند روایت دیگر بدین مضمون از طرق دیگری بیان شده است[3] که البته جمله علی مع الحق در مورد آن دیده نمی شود ولی ابتدای روایت آمده است که این امر خود طرق دیگری را برای این روایت درست می نماید.
بعلاوه اینکه روایت هیثمی از طریق «محمد بن ابراهیم تیمی» بیان گردیده در حالی که روایت ابن عساکر از طریق«عبیدالله بن عبدالله مدنی» نقل گردیده است که این امر خود کثرت طرق این روایت را بیان می دارد.

مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر بیان می دارند که «سعد بن شعیب» تصحیف و اشتباه شده و این راوی «سعید بن شبیب» می باشد، که در این صورت این راوی توثیق خاص نیز خواهد داشت. مزی در تهذیب المال، ج10،ص498و ابن حجر در تهذیب التهذیب، در ترجمۀ2296 در مورد او می گویند:« سعيد بن شبيب الحضرمي أبو عثمان المصري...قال ابراهيم الجوزجاني كان شيخا صالحا».

وذهبی در کتاب«الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ج1،ص438،ترجمۀ:1906» می گوید: «سعيد بن شبيب أبو عثمان الحضرمي مصري صدوق ...».
ولی آنچه به نظر درست می آید همان «سهل بن شعیب» است که ما بیان نمودیم.

بر فرض اینکه سعد بن شعیب درست باشد و وی شخصی مجهول ؟ باشد می گوئیم:

هیثمی می گوید رجال این حدیث رجال صحیح اند الا این فرد. رجال صحیح یعنی اینکه بخاری و مسلم از بقیه راویان این روایت روایت نقل نموده اند و در بالاترین درجه وثاقت قرار گرفته اند و تنها این فرد است که هیثمی می گوید وی را نمی شناسم.که در اینجا بر طبق مبنای «ابن خزیمه» و شاگرد وی «ابن حبان» چنین فردی باز توثیق می شود:(اذا لم یکن فی الراوی جرح و لا تعدیل و کان کل من شیخه و الراوی عنه ثقة و لم یات بحدیث منکر فهو ثقة؛المفصل فی اصول التخریج، ج1،ص180)
علاوه بر اینکه این روایت در مناقب است که در این باب روایات بدین مضمون با طرق مختلف آمده اند که ضعف چنین روایتی را بر طرف می سازد.

----------------------------------------------------

[1].هیثمی مثلا در مجمع الزوائد دو روایت از فاطمه بنت علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل نموده که در یکی او را توثیق نموده و در یکی می گوید «لم اعرفها».

[2].تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر،ج20،ص360.

[3].همان.

ohfreedom;291527 نوشت:
چهارم: اینکه هیثمی می‌گوید: (رجال آن ثقه هستند) مردود است و رجال آن ثقه نیستند و در سند آن صدقه بن الربیع زرقی است که فرد نامعلوم و مجهول العین و حال است.(الجرح و التعدیل)(4/433). و در سند آن ابوسعید مولای بنی هاشم است، که در کتابهای رجال شرح حالی برای او بیان نشده است، پس کجا راویان این حدیث ثقه هستند؟!

روایت دوم:الحق مع ذا احق مع ذا(حق با علی است حق با علی است)

این روایت را هیثمی تصریح به صحت آن می کند.(رواه ابویعلی و رجاه ثقات)

اما در مورد صدقة بن ربیع:
صدقه بن ربیع را ابن حبان نیز توثیق نموده است(ترجمۀ13657)؛ اما ابو حاتم رازی او را در کتاب جرح و تعدیل خود ذکر نموده است: (1898 - صدقة بن الربيع الزرقى روى عن عمارة بن غزية روى عنه أبو سعيد مولى بنى هاشم).

قاعده و ملاک جرح و تعدیل در اینجا که عده ای شخصی را توثیق می نمایند و درمقابل فرد یا افرادی وی را مخدوش می نمایند این است که جرح و خدشه بر راوی دلیل می خواهد و بدون دلیل خدشه پذیرفته نمی شود.
لکهنوی در کتاب الجرح و التعدیل ص284در این باره می گوید:«وان وثقه احد فهذا هو الذی قالوا فیه :لایقبل فیه الجرح الا مفسرا».

علاوه بر اینکه که ابن حبان و ابو حاتم هر دو از افرادی هستند که معروف به اسراف در جرح نمودن افراد هستند یعنی با اندک چیزی راوی را جرح[1] می نمایند که باز با این معیار جرح ابو حاتم پذیرفته نمی شود و توثیق ابن حبان که خود از متشددین است پذیرفته می گردد.علاوه بر اینکه گفته شد هیثمی رجال حدیث را موثق دانسته است.

این مطالب در صورتی است که ابو حاتم راوی را جرح می نمود در حالی که ذکر راوی در کتاب (الجرح والتعدیل) به تنهایی دلالت بر مخدوش بودن راوی ندارد و همچنان که در پست قبلی گفتیم عدم ذکر جرح خاص در مورد افرادی که در این کتاب هستند خود توثیق ضمنی ای از طرف ابو حاتم خواهد بود همچنان که ابو غدة در حاشیه کتاب «الرفع و التکمیل» لکهنوی، ص130می گوید:«اذالم یذکر فی الراوی جرحا، ولا ذکر فیه غیره جرحا، فالبرائة من الجرح هی الاصل، ولا یثبت الجرح الا بجارح،ولم یذکر جارح، فلذا یعتبر سکوته عنه من باب التعدیل الضمنی له».

در مورد «عبدالرحمن ابن عبدالله ابن عبيد البصري أبو سعيد مولى بني هاشم» نیز جرح به خصوصی نیامده و ابن حجر در مورد او می گوید: «صدوق ربما أخطأ» یعنی وثاقت وی محرز است اما گاهی اشتباه می نموده که با این امر نمی توان روایت را زیر سوال برد با کثرت شواهدی که در مضمون این روایت موجود است.

بنابراین بر طبق اصول و ضوابط، جرحی نسبت به این دو راوی وجود ندارد.

[1]. خدشه ای که موجب می شود روایت راوی پذیرفته نشود که خود مراتبی دارد.

ohfreedom;291527 نوشت:
کسی که از ابوسعید روایت می‌کند وقتی از پیش روی او علی بن ابی طالب عبور کرد گفت: (حق با این است، حق با این است). و این را علما ادراج می‌گویند، و این اشکالی ندارد و ما معتقدیم که در دوران اختلاف میان علی و معاویه، حق با علی بوده است. سیوطی در جامع الأحادیث والمراسیل این روایت را بدون جمله اخیر(جامع الأحادیث)(3/349) ذکر کرده است، این تأکید می‌کند که این جمله مدرج و جای داده شده است.

امااینکه در این روایت گفته شده در روایت ادراجی صورت پذیرفته گوینده سخن باید در فهم خودش تشکیک نماید که بدیهیات را نیز تشخیص نمی دهد.

اما در اینکه گفت چنین ادراجی را روایت سیوطی در جامع الاحادیث تائید می کند می گوئیم: بسیار متاسفیم که این افراد با کتب روایی علمای خویش هم نا آشنایند:
سیوطی در این کتاب روایات را بدون ذکر سند بیان می کند که عبارت آن چنین است:« 11751- الحق مع ذا الحق مع ذا يعنى عليا (أبو يعلى ، وسعيد بن منصور عن أبى سعيد)» .

طبق فهم این فرد باید گفت: از این به بعد صحابی خود در جایگاه صدور روایت قرار گرفته اند یعنی به جای نقل روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله خود همانند صاحب شریعت بیان کننده روایت اند و روایت آنان همانند پیامبر صلی الله علیه و آله حجت است باشد.

حال یک بار دیگر روایت را ملاحظه فرمائید:
«-وعن أبي سعيد - يعني الخدري - قال : كنا عند بيت النبي صلى الله عليه و سلم في نفر من المهاجرين والأنصار فقال: «ألا أخبركم بخياركم ؟ » . قالوا : بلى قال : خياركم الموفون المطيبون إن الله يحب الخفي التقي. »قال : ومر علي بن أبي طالب فقال :«الحق مع ذا الحق مع ذا».

ترجمه:ابويعلى‏ اين حديث را از ابوسعيد خُدرى اين گونه نقل كرده است:
همراه عدّه‏اى از مهاجران و انصار در خانه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ و در نزد ايشان بوديم كه فرمود:ألا اخبركم بخياركم؟آيا به شما خبر بدهم كه بهترين شما چه كسانى هستيد؟
پاسخ دادند: آرى.
فرمود:الموفون‏، المطيّبون، إنّ اللَّه يحبّ الحفي التقي.
وفا كنندگان به عهد و پاكيزگان. همانا خداوند تقوا پيشه‏گانِ نكته‏سنج را دوست مى‏دارد.
ابو سعيد مى‏گويد: در اين هنگام على بن ابى طالب‏ عليه السلام‏ از آن جا عبور كرد و پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«الحق مع ذا، الحق مع ذا». حق با اين شخص است، حق با اين شخص است‏.

با ملاحظه ابتدایی روایت این امر آشکار است: در متن عربی فاعل«قال» ابو سعید خدری است وفاعل «فقال» پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله.
در حالی که طبق برداشت جناب مستشکل فاعل دو جمله آخر ابو سعید است یعنی او خود نقل می کند که:علی بن ابی طالب علیه السلام عبور نمود. بعد خود ابو سعید دوباره پشت سر جمله اول بگوید:حق با علی است حق با علی است؟!

موفق باشید.

موضوع قفل شده است