جمع بندی اشکال بر برهان نظم

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشکال بر برهان نظم
سلام خسته نباشید میتونید این اشکالی که به برهان نظم میکنم را رد کنید؟ جهان نظم دارد. قبول ولی این نظم برای جهان ذاتی است و این طور است که در اکثر مواقع ترکیب اجزاء در این جهان نظم ایجاد میکند. در واقع اصل بر نظم داشتن جهان است و نظم جهان تعجب ندارد. آن چیزی که تعجب دارد بی نظمی است. نظم ذاتی جهان با نظمی که ما ایجاد میکنیم فرق دارد. نظمی که ما ایجاد میکنیم طبیعتا نیاز به ناظم دارد ولی نظم جهان ذاتی است و نیازی به ناظم ندارد. اگر هم ناظمی داشته باشد ناظم آن قوانین طبیعی جهان هستند که آن قانون ها هم ازلی هستند و قانونگذاری ندارند. ممکن است بپرسید مگر میشود نظم، ناظم نداشته باشد و قانون، قانونگذار نداشته باشد؟ میگویم بله ، همان طور که خدا علت ندارد و پدیده نیست این ها هم علتی ندارند و پدیده نیستند و از اول در جهان بوده اند و ازلی اند. در اصل نباید بگوییم هر نظمی ناظم دارد بلکه باید گفت هر ناظمی نظم ایجاد میکند. بعضی نظم ها ذاتی یک چیزند و ناظم ندارند. و اینکه باید گفت بی نظمی های این جهان، بی نظم کننده دارد نه اینکه نظم این جهان ناظم دارد. نظر شما چیست؟
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات دوست عزیز حتما مستحضرید که برای اثبات خداوند، براهین مختلفی ارائه شده است که یکی از آنها برهان نظم است. برهان نظم از سوی خداباوران و خداناباوران، مورد بررسی قرار گرفته است و حتی برخی از خداباوران نیز دلالت این برهان را تمام و کامل نمی دانند و اشکالاتی شبیه به اشکال شما را مطرح می سازند و بر این باورند که: یا این برهان را باید به صورتی تقریر کرد که با برهان امکان و وجوب گره بخورد و یا باید انتظار معرفتی خودمان از این برهان را تغییر بدهیم و به دنبال اثبات یقینی نباشیم و به بهترین تبیین بودن نیز بسنده کنیم و یا باید این برهان را نه برای اثبات وجود خدا بلکه برای اثبات صفات دیگری از جمله علم و قدرت خداوند به کار بندیم. در پست های بعدی این مطالب را بیشتر توضیح می دهیم.
پس این برهان نمیتواند خدا را به صورت قطعی اثبات کند. درسته؟ براهین دیگر هم مشکلاتی دارند مثلا برهان صدیقین، واجب الوجود را اثبات میکند. بله من واجب الوجود را قبول دارم ولی باید اثبات شود که این واجب الوجود خداست. من میگم واجب الوجود بالذات منم و این جهان. این ادعا باید ثابت شود که وجود برای من و شما ضرورت ندارد. چگونه اثبات میکنید که من ممکن الوجودم. چرا ماده نمیتواند واجب الوجود باشد؟ به نظر من هر چیزی که وجود دارد واجب الوجود بالذات است و اگر قبلا دیده نمیشده به این دلیل بوده که به صورت ذرات ریز بوده و هنوز تکامل پیدا نکرده و به این شکل تغییر نکرده بوده. مثلا میتوانم وجود خودم را چنین توجیه کنم: به این شکل که اول ذره ای خاک بوده و بعد آن ذره جذب گیاه شد و شدم ذره ای از گیاه و گیاه را حیوان خورد و شدم ذره ای از حیوان و حیوان هم توسط انسان خورده شد و آن گوشتی که انسان خورد تبدیل به منی و اسپرم شد و اسپرم شد جنین و ... . منشا پیدایش اون خاک و امثال اون رو هم بیگ بنگ ایجاد کرد و قبل بیگ بنگ هم گاز هایی بودند و این گاز ها هم از اول بودند و علتی ندارند همون طور که خدا علتی نداره. پس من سابقه نیستی نداشتم و واجب الوجود بالذاتم. خب حالا آن واجب الوجودی که برهان صدیقین اثبات کرد خود ما هستیم. با برهان صدیقین معلوم میشود که معنای واجب الوجود، وجود ضروری یا ازلی یا همان علت العلل است پس شما چگونه از واجب الوجود به وجود صرف می رسید و یکسری صفاتی که ضرورتی ندارد آن وجود داشته باشد را به آن نسبت میدهید. شاید این واجب الوجود ما باشیم این جهان باشد یا یک وجود فرازمینی. هرچه باشد فقط ازلی بودنش با برهان صدیقین ثابت است نه کامل بودن و نامحدود بودن و ... قطعا واجب الوجود، ازلی است. اما کامل بودنش ضرورتی ندارد. درست است که نقص، چیز عدمی است و مرتبه ای از عدم محسوب میشود. اما ما اینجا داریم میگیم هستی برایش ضرورت دارد. همین که صرفا هست کافی است نیازی به کامل بودنش نیست. ما نمیگیم کامل بودن برایش ضرورت دارد. اشکال ندارد نقص داشته باشد همین که اولین مرحله کمال که وجود باشد را داراست کافیست برای اینکه هستی برایش ضرورت داشته باشد. هیچ نیاز نیست در وجودش مرحله ۱۰۰ باشد و کامل کامل باشد. میتوان به حداقل یعنی همین که صرفا هست هم اکتفا کرد. چیزی که عقلا ثابت است ضرورت هستی از لحاظ کمی است نه کیفی. همین که از لحاظ کمّی ازلی است کافیست و هستی برایش ضروری است. نیاز نیست در کیفیت، وجودش کامل باشد. نظر شما چیست؟
دوست عزیز عبارت شما درباره بی نیازی نظم از ناظم و علت، چندان دقیق نیست. بخشی از عبارات شما صحیح است و به عنوان یک اشکال موجه قابل قبول است و همانطور که عرض شد توسط برخی از محققان نیز پذیرفته شده است. اما بخشی از عبارات شما در توضیح این اشکال دقیق نیست. عبارت دقیق به این شکل است: هر ممکن الوجودی نیازمند علت است و نظم نیز نیازمند علت است اما ذاتیات و لوازم یک شئ، چون ذاتی آن شئ هستند و نسبت به آن ذات، واجب هستند و ممکن نیستند، نیازی به علت مستقل ندارند. از این رو، اگر نظم جهان را از لوازم و ذاتیات جهان مادی بدانیم، نیازی به علتی غیر از خود ماده ندارد؛  چنانکه تغییر و حرکت جوهری را از لوازم جواهر مادی می دانند و یا رطوبت و سیال بودن را از لوازم آب می دانند و یا وجود را عین ذات خداوند می دانند و نیازی به علتی غیر از خود ماده و آب و ذات خدا ندارند. بنابراین، آب ضرورتا رطوبت دارد و یا خداوند ضرورتا وجود دارد و اصطلاحا واجب الرطوبۀ یا واجب الوجود است. از این رو، اگر کسی این احتمال را مطرح کند که نظم جهان، لازمه جهان مادی است و نیازی به ناظم آگاهی بیرون از جهان ندارد، در این صورت نمی توان از نظم جهان به وجود ناظمی مستقل از جهان رسید.        
البته برخی از ملحدان با طرح این احتمال، خداناباوری را نتیجه می گیرند که آنهم استدلال ناموجهی است چرا که: این اشکال صرفا این احتمال را مطرح می کند که نظم جهان نیازی به ناظم بیرونی آگاه ندارد؛ اما هیچ بعید نیست که ناظمی باشد که این ماده و جهان را به شکلی آفریده باشد که ضرورتا نظم داشته باشد و یا آب را به شکلی آفریده باشد که ذاتا و ضرورتا رطوبت داشته باشد.
بنابراین، تقریر صحیح از برهان نظم چنین است که: یا نظم ذاتی جهان است یا نه؛  اگر ذاتی جهان است، نظم نیازی به علت بیرونی ندارند اما وجود جهان مادی منظم از آن جهت که ممکن الوجود است نهایتا به واجب الوجود و علتی غیر از خودش متکی است؛ و یا اگر ذاتی جهان نیست؛ خودش نیز به عنوان یک پدیده عارض، نیازی به علت دارد که این علت نیز یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجودی که نهایتا به واجب الوجود متکی است.  
اما مباحث مربوط به برهان امکان و وجوب مساله دیگری است که با عنایت به قوانین تالار گفتگو، لازم است در تاپیک مستقلی پیگیری شود. در واقع، بیان مطالب مختلف در یک تاپیک، منجر به آشفتگی مباحث می شود و به همین جهت، پیشنهاد شده که هر موضوعی در یک تاپیک مطرح شود و سایر موضوعات در تاپیک دیگر آغاز شوند.
ممنون از جوابتون   الان بر فرض برهان نظم رو قبول کنیم. چه جوری باید اثبات کرد که ناظم خداست؟ از کجا معلوم خدا باشه شاید یک انسان قدرتمند یا یک موجود فرازمینی باشد.     سوال دیگر اینکه میتوان برهان حرکت هم به همین شیوه رد کرد؟ مثلا بگیم حرکت ذاتی و لازمه این جهان است برای اینکه حیات وجود داشته باشد.
سلام مجدد خدمت شما بله، هر دو اشکالی که مرقوم فرمودید وارد است؛ یعنی این که حتی اگر برهان نظم وجود ناظم بیرونی را اثبات کند، باز هم دلیل بر این نمی شود آن ناظم، خدا است؛ بلکه ممکن است فرشته مامور از جانب خدا باشد و ... چنانکه برخی از فلاسفه معتقدند که نظام خلقت به گونه ای است که خداوند از طریق وسائط و علل میانی، فیض خود را جاری می سازد و به همین جهت، علت مستقیم جهان مادی را یکی از موجودات مجرد می دانند که مجرای فیض الهی به جهان کثرات مادی بوده است.  اما در مورد برهان حرکت نیز درست فرمودید و چه بسا گفته شود که حرکت ذاتی جهان است چنانکه برخی از فلاسفه در مورد حرکت جوهری نیز به همین دیدگاه معتقدند یعنی معتقدند نیازی نیست برای هر حرکتی علتی بیرون از ذات متحرک باشد بلکه برخی از حرکتها به گونه ای است که علتشان چیزی جز ذات متحرک نیست؛ یعنی خداوند ذات جوهر مادی را به گونه ای آفریده که خود بخود متحرک گردد و دارای عوارض و حالات مختلف بشود.       
ممنون از پاسخ
در پناه خدای متعال موفق و تندرست باشید التماس دعای خیر در این ایام مبارک  
جمع بندی   پرسش: می توانید این اشکالی که به برهان نظم میکنم را رد کنید؟ جهان نظم دارد. قبول ولی این نظم برای جهان ذاتی است و این طور است که در اکثر مواقع ترکیب اجزاء در این جهان نظم ایجاد میکند. در واقع اصل بر نظم داشتن جهان است و نظم جهان تعجب ندارد. آن چیزی که تعجب دارد بی نظمی است. نظم ذاتی جهان با نظمی که ما ایجاد میکنیم فرق دارد. نظمی که ما ایجاد میکنیم طبیعتا نیاز به ناظم دارد ولی نظم جهان ذاتی است و نیازی به ناظم ندارد. اگر هم ناظمی داشته باشد ناظم آن قوانین طبیعی جهان هستند که آن قانون ها هم ازلی هستند و قانونگذاری ندارند. ممکن است بپرسید مگر میشود نظم، ناظم نداشته باشد و قانون، قانونگذار نداشته باشد؟ میگویم بله ، همان طور که خدا علت ندارد و پدیده نیست این ها هم علتی ندارند و پدیده نیستند و از اول در جهان بوده اند و ازلی اند. در اصل نباید بگوییم هر نظمی ناظم دارد بلکه باید گفت هر ناظمی نظم ایجاد میکند. بعضی نظم ها ذاتی یک چیزند و ناظم ندارند. و اینکه باید گفت بی نظمی های این جهان، بی نظم کننده دارد نه اینکه نظم این جهان ناظم دارد. نظر شما چیست؟   پاسخ: دوست عزیز حتما مستحضرید که برای اثبات خداوند، براهین مختلفی ارائه شده است که یکی از آنها برهان نظم است. برهان نظم از سوی خداباوران و خداناباوران، مورد بررسی قرار گرفته است و حتی برخی از خداباوران نیز دلالت این برهان را تمام و کامل نمی دانند و اشکالاتی شبیه به اشکال شما را مطرح می سازند و بر این باورند که: یا این برهان را باید به صورتی تقریر کرد که با برهان امکان و وجوب گره بخورد و یا باید انتظار معرفتی خودمان از این برهان را تغییر بدهیم و به دنبال اثبات یقینی نباشیم و به بهترین تبیین بودن نیز بسنده کنیم و یا باید این برهان را نه برای اثبات وجود خدا بلکه برای اثبات صفات دیگری از جمله علم و قدرت خداوند به کار بندیم. اما اگر فرض بگیریم این برهان درصدد اثبات یقینی وجود خدا است، درباره اشکالی که مرقوم فرمودید باید عرض کرد: عبارت شما درباره بی نیازی نظم از ناظم و علت، چندان دقیق نیست. بخشی از عبارات شما صحیح است و به عنوان یک اشکال موجه قابل قبول است و همانطور که عرض شد توسط برخی از محققان نیز پذیرفته شده است. اما بخشی از عبارات شما در توضیح این اشکال دقیق نیست. عبارت دقیق به این شکل است: هر ممکن الوجودی نیازمند علت است و نظم نیز نیازمند علت است اما ذاتیات و لوازم یک شئ، چون ذاتی آن شئ هستند و نسبت به آن ذات، واجب هستند و ممکن نیستند، نیازی به علت مستقل ندارند. از این رو، اگر نظم جهان را از لوازم و ذاتیات جهان مادی بدانیم، نیازی به علتی غیر از خود ماده ندارد؛  چنانکه تغییر و حرکت جوهری را از لوازم جواهر مادی می دانند و یا رطوبت و سیال بودن را از لوازم آب می دانند و یا وجود را عین ذات خداوند می دانند و نیازی به علتی غیر از خود ماده و آب و ذات خدا ندارند. بنابراین، آب ضرورتا رطوبت دارد و یا خداوند ضرورتا وجود دارد و اصطلاحا واجب الرطوبۀ یا واجب الوجود است. از این رو، اگر کسی این احتمال را مطرح کند که نظم جهان، لازمه جهان مادی است و نیازی به ناظم خودآگاه بیرون از جهان ندارد، در این صورت نمی توان از نظم جهان به وجود ناظمی مستقل از جهان رسید. بگذریم از این که حتی اگر برهان نظم وجود ناظم بیرونی را اثبات کند، باز هم دلیل بر این نمی شود آن ناظم، خدا است؛ بلکه ممکن است فرشته مامور از جانب خدا باشد و ... چنانکه برخی از فلاسفه معتقدند که نظام خلقت به گونه ای است که خداوند از طریق وسائط و علل میانی، فیض خود را جاری می سازد و به همین جهت، علت مستقیم ایجاد و تدبیر جهان مادی را یکی از موجودات مجرد می دانند که مجرای فیض الهی به جهان کثرات مادی بوده است.  البته برخی از ملحدان با طرح این احتمال، خداناباوری را نتیجه می گیرند که آنهم استدلال ناموجهی است چرا که: این اشکال صرفا این احتمال را مطرح می کند که چه بسا نظم جهان مادی، ناشی از ناظم بیرونی خودآگاه مطلقا بی‌نیاز نباشد؛ اما نباید آن را به معنای بی‎نیازی از وجود خداوند دانست؛ خدایی که این ماده و جهان را به شکلی آفریده که ضرورتا نظم داشته باشد و یا آب را به شکلی آفریده که ذاتا و ضرورتا رطوبت داشته باشد. بنابراین، تقریر صحیح از برهان نظم چنین است که: یا نظم ذاتی جهان است یا نه؛  اگر ذاتی جهان است، نظم نیازی به علت بیرونی ندارند اما وجود جهان مادی منظم از آن جهت که ممکن الوجود است نهایتا به واجب الوجود و علتی غیر از خودش متکی است؛ و یا اگر ذاتی جهان نیست؛ خودش نیز به عنوان یک پدیده عارض، نیازی به علت دارد که این علت نیز یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجودی که نهایتا به واجب الوجود متکی است.   برای مطالعه بیشتر: 1. جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء. 2. محمدرضایی، براهین اثبات وجود خدا، مجله قبسات، شماره 41.
دیدم تاپیک هنوز بسته نشده، گفتم اشکالات دیگر این برهان رو هم بررسی کنیم. درسته برهان نظم، نهایتا اگر کاملا درست باشه، خدا رو ثابت نمیکنه ولی میخوام ببینم تا کجا میشه بهش اشکال کرد. یعنی میخوام ببینم برهان نظم از اساس باطل است و در مقدماتش هم قابل مناقشه است یا نه.
اشکال جدید مناقشه در مفهوم نظم   در مورد مثال معروف و تکراری چشم، همه قبول داريم كه سيستم بسيار پيچيده أي دارد، متناسب با آنچه از آن طلب مي كنيم، ولي بهتر است بگوييم از چشم انتظاري داريم كه مطابق با توانايي آن است، نه اينكه تواناييهاي چشم طوريست كه انتظارات ما را برآورد. بسيار خوب، حال بگوييد كه با توجه به اينكه چشم محدوديتهاي بينايي بسياري دارد، و به عنوان مثال، سطحي بسيار حساس و آسيب پذير دارد، قادر به بزرگنمايي نيست، دقت و توان آن از بین می رود و هزار چيز ديگر، باز هم مي توان سيستم فعلي را منظم دانست ؟ بله، شايد به خوبي آن ايده نباشد، ولي اين به معني نامنظم نبودنش نيست، زيرا هنوز مي تواند هدف ديدن را ارضا كند. اگر چشم ما قادر به تفكيك رنگها نبود، و همه چيز را تكرنگ مي ديد، ديگر آن را منظم نميدانستيد ؟ بله، باز هم هدف ديدن را ارضا مي كرد. اگر قادر به ديدن فاصله ي بيشتر از يك سانتيمتر نبود، آن را منظم نمي دانستيد ؟ بله، باز هم به هدفي خاص خود مي رسيد. در نهايت اگر حتا قادر به ديدن نيز نبود چطور ؟ بله، باز هم آن را منظم مي دانستند، زيرا جرمي ماديست كه در جاي خود به طور پايدار قرار گرفته و با ديگر مواد به طوري برنامه ريزي شده و منظم در تعادل است، و لزا منظم. همانطور كه انگشت كوچك پا را نامنظم نمي دانيم. در مثالي كه مي زنند، چشم منظم است، زيرا تمام اجزاي آن طوري كنار هم قرار گرفته اند كه بتوانند «ببينند»، ولي چرا «شنيدن» را هدف چشم قلمداد نمي كنيم ؟ اگر چنين كنيم، چشم يك مجموعه ي منظم نخواهد بود، زيرا قادر به شنيدن نيست. پس نظم یک چیز نسبی است. شما به چیزی که ۱۰٪ نظم داشته باشد هم میگید منظم و به همان چیز اگر ۱۰۰٪ نظم هم داشته باشد میگویید منظم. اما کدام بالاخره واقعا منظم هستند؟ آیا شما جهان منظم تر از این جهان را دیده اید؟ نظم حقیقی کدام است؟ پس نظم یک مفهوم نسبی و اعتباری و ذهنی است که قابل مناقشه است.
نظرتون راجع به اشکال در بحث نظم چیه؟
چرا جواب نمیدید؟
با سلام و عرض ادب و آرزوی سلامتی برای شما دوست گرامی به جهت آنکه گفتگوی ما در تاپیک به پایان رسیده بود، بنده مباحث را جمع بندی کردم اما فراموش کردم تاپیک را قفل نمایم.  به همین جهت، بعد از جمع بندی، به تاپیک مراجعه مجدد نداشتم و اصلا متوجه پرسشهای جنابعالی نشدم. اگر تمایل به ادامه گفتگو دارید، در همین تاپیک و یا در تاپیک دیگری که انشاءالله فعال خواهید کرد، به گفتگو ادامه دهیم.
با سلام و عرض ادب و آرزوی سلامتی و تندرستی برای شما مفهوم «نظم» بیانگر نوعی هماهنگی میان چند جزء برای رسیدن به هدف مورد نظر است(البته تعیین آن هدف، نسبی است چنانکه شما نیز به آن اشاره فرمودید). بنابراین، جایی نظم مصداق می یابد که اولا چند چیز داشته باشیم؛ ثانیا هدفی در کار باشد؛ و ثالثا میان اجزاء، هماهنگی لازم برای رسیدن به آن هدف، وجود داشته باشد. از مشاهده این هماهنگی اجزاء در تحصیل یک هدف، مفهوم نظم انتزاع می شود. وقتی گفته می شود محتمل است جهان خودبخود منظم باشد، منظور این است که محتمل است ماده جهان به گونه ای باشد که اجزایش در یک هماهنگی کامل به سر می برند. منظورمان این نیست که این نظم بدون علت است، بلکه منظورمان این است که این هماهنگی میان اجزاء، علتی بیرون از ماده جهان ندارد.  خود ماده جهان منتشر و متکثر و منبسط می شود و میان اجزایش هماهنگی برای تحصیل هدفی (مثلا حیات در زمین)  شکل می گیرد.  چنانکه بذر سیب به مرور زمان اجزایی را پرورش می دهد که این اجزاء در یک هماهنگی کامل به سر می برند و میوه را تولید می کنند. آیا لازم است که این هماهنگی را به عاملی بیرون از بذر سیب نسبت دهیم؟! به نظر می رسد لازم نیست چرا که هم ممکن است این هماهنگی معلول خود بذر سیب باشد(مثلا خداوند خودش بذر را به گونه ای آفریده که به مرور زمان رشد یابد و به اجزای بیشتری تبدیل شود و میان اجزایشان هماهنگی برای تولید میوه برقرار گردد) و هم ممکن است عامل بیرونی این هماهنگی را لحظه لحظه هدایت می کند و نظم را در بذر سیب بوجود آورده است. (مثلا خداوند و یا یک موجود مرئی یا نامرئی، بذر سیب را بوجود آورده و همزمان آن را لحظه به لحظه هدایت می کند تا به هدفش دست یابد.)  
پس مفهومی حقیقی به نام نظم وجود ندارد یعنی اینکه بگیم نظم وجود دارد مثل این است که بگیم وجود وجود دارد یعنی چیز عجیبی نیست و کاملا عادی است. به عبارت دیگر اینکه جهان نظم دارد مثل این میماند که بگیم جهان رنگ دارد و ما از دیدن رنگ ها تعجب کنیم. چون بالاخره وقتی اجزاء کنار هم قرار میگیرند و ترکیب میشوند درصدی از نظم را دارا خواهند بود حتی یک درصد پس نظم جهان هم میشود ذاتی مثل وجود آن که جزء ذاتش است یا رنگ های طبیعی یک چیز که نمیشود از آن جدا کرد. یعنی چیزی ۱۰۰٪ بی نظم نداریم چرا که ذهن ما به هر قیمتی شده یک نظمی از این ترکیب انتزاع میکند و در عدم اعتبار نظم همین بس که مفهومی انتزاعی و ذهنی است یعنی ممکن است چیزی به نظر من نظم داشته باشد ولی به نظر شما نه یعنی هماهنگی و هدف ترکیب اجزاء را ما تعیین میکنیم و بنابراین نمیشود گفت که نظم جهان چیز عجیب و غریبی است چون ذهن ما خودش بریده و دوخته و حالا تعجب هم میکند! هیچ چیز در این جهان ۱۰۰٪ نظم ندارد یعنی نظم مطلق و واقعی نداریم و اگر هم کاملا نظم داشته باشد ما قادر به تشخیص آن نیستیم. برهان نظم، برهانی عوامانه برای اثبات خداست که به درد گول زدن عوام میخورد مثل برهان شرّ که برای عدم اثبات خدا می آورند درحالیکه اگر احساسات را کنار بگذاریم با دقت عقلی میتوان فهمید که این براهین از اساس باطلند. در نتیجه هر دو مقدمه برهان نظم ( ۱. جهان نظم دارد. ۲. هر نظمی ناظم دارد) مشکل دارند. درسته؟
مفهوم نظم اصطلاحا معقول ثانی فلسفی است؛ یعنی ذهن آدمی بواسطه مقایسه موجودات، مفهومی را انتزاع می کند که آن مفهوم، مصداق مستقل از آن موجودات ندارد اما در عین حال، غیرواقعی هم نیست. مثلا تقدم و تاخر دو نفر در صف نانوایی را در نظر بگیرید. این که یکی مقدم بر دیگری است، امری واقعی است و به همین جهت، نانوا نان را ابتدا به نفر اول می دهد. اما با این حال، این تقدم و تاخر، وجودی مستقل از این دو نفر ندارد؛ یعنی چنین نیست که من و شما بعلاوه تقدم و تاخر، چهار موجود مستقل از هم باشیم. این مفاهیم بواسطه ذهن ناظر و مقایسه میان امور انتزاع می شوند اما با این حال، غیرواقعی نیز نیستند. نظم نیز از همین سنخ است. اگرچه این ذهن ما است که نظم را می فهمد و وابسته به هدفی که در نظر گرفته، می تواند یک مجموعه را منظم یا نامنظم بیابد، اما با این حال، مفهوم نظم مبتنی بر واقعیت است و امر واقعی را بازتاب می دهد. بله، این من هستم که هدف خاصی را در یک مجموعه انتظار می کشم و بسته به دانشی که دارم، وصول به این هدف را می فهمم، اما به هر حال، من مستقل از واقعیت و فارغ از داده های عینی، نمی توانم یک مجموعه را به دلبخواه، منظم یا نامنظم بیابم.  
از همین جا مشکلات برهان نظم مشخص می شود: 1. اگر ما ناظر به کل جهان هستیم، بواسطه محدودیت دانش، نمی توانیم اثبات کنیم که کل این جهان هدفی دارد و در راستای وصول به آن هدف است و به همین جهت، نیازمند مدبر و فاعل هدفمند است. (مگر این که از طریق برهان لمّی و مستند به اوصاف الهی به این نکته برسیم که این نظام نظم و هدف خاصی دارد و نظام احسن می باشد. در این صورت، این برهان، درصدد اثبات منظم بودن و احسن بودنش است و مبتنی بر وجود خدا است نه این که وجود خدا را اثبات کند.) 2. اما حتی اگر بپذیریم که قادر به درک هدفمندی کل جهان شدیم، با اشکال دیگری روبرو می شویم که در فرض بعدی نیز این اشکال مطرح می شود. 3. اگر هم ناظر به بخشی از جهان باشیم، می توانیم بیابیم که این بخش دارای فلان هدف است و به هماهنگی خودش به آن هدف رسیده است؛ اما نمی توانیم اثبات کنیم که حتما این نظم و هدفمندی، نیازمند فاعل بیرونی هدفمند (علت غایی متمایز از آن موجود) است چرا که محتمل است معلول یک علت بی هدف و ناآگاه باشد و چه بسا معلول خود ماده اولیه و یا بذر اولیه باشد. به بیان دیگر، ممکن است ماده اولیه یا بذر اولیه، خودبخود غایتی را به دنبال داشته باشند (چنانکه آب و آتش و ... هر یک غایت و نتیجه ای به دنبال دارند)، اما این مطلب را نمی توان دلیل بر این گرفت که وصول آن موجود به غایت مورد نظر، حتما ناشی از علت غایی و آگاه و هدفمند بیرونی است. به همین جهت، فلاسفه بسیاری از آثار موجودات را به نفس آنها نسبت می دهند؛ مثلا نفس نباتی یا نفس حیوانی یا نفس انسانی.  4. حتی اگر هم بپذیریم که این غایت برای موجود منظم، نیازمند علت غایی بیرونی است، اثبات نمی شود که آن علت غایی حتما خدا باشد. برای این که اثبات کنیم، آن موجود خدا است و یا معلول خدا است، حتما باید از براهین دیگر استفاده کنیم.
به همین جهت، فلاسفه عمدتا از این برهان برای اثبات خدا استفاده نمی کنند؛ اما چون این برهان عامه پسند است، عمدتا فیلسوفان ملحد متمرکز بر این برهان، به نقدش می پردازند وچنین القاء می کنند که مهمترین دلیل خداباوران برای اثبات خدا برهان نظم است و چنین اشکالاتی به آن وارد است در حالیکه فیلسوفان خداباور نیز به جهت همین مشکلات عمدتا به این برهان متمسک نمی شوند. اصطلاحا به این کار مغالطه «پهلوان پنبه» گفته می شود که به جای مبارزه با حریف اصلی، حریف ضعیف را نشانه گرفته و آن را شکست داده و خود را پیروز میدان جا می زنند. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، پیشنهاد می شود به کتاب ارزشمند «تبیین براهین اثبات خدا» به قلم آیت الله جوادی آملی، قسمت برهان نظم، مراجعه بفرمایید.   
بررسی تقریر فلسفی برهان نظم (برهان الوالالباب)   حکمای اسلامی بیان داشته اند که: « الشی ء ما لم یتشخص لم یوجد ـــ شیء تا متشخّص نشود موجود نمی شود.» ( الشواهد الربوبیة ، ملاصدرا ،ص۷۲ ) ؛ یعنی تا موجودی از کلّیّت خارج نگشته و شخص نگردد ، موجود نمی شود.   به عبارت دیگر ، موجود بودن ، مساوق و همپایه ی شخص بودن است ؛ لذا جناب ملاصدرا در اسفار اربعه ، ج ۱ ، ص۲۸۴ فرمود: « الوجود خارج الذهن یساوق التشخص ــ وجود خارجی ، مساوق و همپایه ی تشخّص می باشد.». از طرف دیگر فرموده اند: « الوحدة یساوق الوجود فی صدقها على الأشیاء بل هی عینه ـــ وحدت مساوق و همپایه ی وجود است در صدقش بر اشیاء ، بلکه وحدت عین وجود می باشد. » (الشواهد الربوبیة ، ص۶۱). پس وحدت عین تشخّص نیز می باشد. لذا می توان گفت: « الشی ء ما لم یتوحّد ، لم یوجد. ــــ شیء تا وحدت نداشته باشد ، موجود نمی شود. » ؛ عرفا بر همین اساس فرموده اند: « لکلّ شی ءٍ احدیّة ذاتیّة تخصّه ــــ برای هر چیزی احدیّتی ذاتی است که مخصوص به خودش می باشد.» (وحدت از دیدگاه عارف و حکیم ، علّامه حسن زاده آملی ، ص۲۵) پس طبق مبنای حکمای اسلامی ، تا شیء به وحدت نرسد موجود نمی شود ؛ و گفته شد که نظم همان جهت وحدت اشیاء می باشد. پس « الشیء ما لم ینتظم لم یوجد ــ تا شیء نظم نداشته باشد ، موجود نمی شود».   به تعبیر دیگر ، موجود بودن ، مساوق و عین منظّم بودن است ؛ یا به عبارت دیگر ، نظم یکی از اوصاف ذاتی وجود می باشد ؛ همان گونه که وحدت و تشخّص و ... اوصاف ذاتی وجود می باشد ؛ و از همین روست که تمام این مفاهیم ، در مقام واقع ، یکی می باشند.   از طرف دیگر ، حکما بیان داشته اند که: « أن الوجود حقیقة واحدة ساریة فی جمیع الموجودات على التفاوت و التشکیک بالکمال و النقص فکذا صفاته الحقیقیة ــــ همانا وجود حقیقت واحدی است که به نحو تشکیک و تفاوت در کمال و نقص ، در تمام موجودات سریان دارد ؛ و همین گونه است صفات حقیقی وجود (صفات ذاتی آن).» ( اسفار اربعه ، ملاصدرا ، ج ۶ ،ص۱۱۷ ). یعنی وجود یکی بیش نیست ، لکن همان یک وجود دارای مراتب بسیار فراوانی است که هر موجودی یک مرتبه از مراتب آن را به خود اختصاص داده است. کما اینکه وحدت و نظم نیز یکی بیش نیست ولی همان یک نظم به مراتب گوناگون در موجودات سریان دارد.   همچنین در حکمت متعالیه ، با براهین قاطعه ، اثبات شده که هر مرتبه از وجود ، نسبت به مرتبه ی پایینتر از خود ، از وحدت قویتری برخوردار می باشد. و چون نظم مساوق و همپایه وحدت می باشد ، پس هر مرتبه از وجود نسبت به مرتبه ی پایینتر از خود منظّمتر و نسبت به مافوق خود از نظم ضعیفتری برخوردار می باشد. با این بیان روشن می شود که بالاترین مرتبه ی وجود ، باید در نهایت درجه ی وحدت باشد که هیچ گونه کثرتی ــ اعمّ از کثرت خارجی و عقلی و وهمی ــ در آن قابل فرض نباشد ؛ و چنین موجودی باید اعلی درجه ی نظم را هم داشته باشد. لذا حتّی نظم فاعلی و درونی و غایی نیز در مورد او معنی نخواهد داشت ؛ چون سه گانگی مخالف با وحدت محض می باشد. پس چنین موجودی باید وحدت مطلق و جمیل مطلق باشد.   از طرف دیگر ، حکما در قاعده ی امکان اشرف فرموده اند که تا مرتبه ی بالای وجود محقّق نباشد ، محال است مرتبه ی پایین آن محقّق گردد. چرا که مرتبه ی پایین وجود ، نسبت به مرتبه ی بالا ، وجود رابط می باشد ؛ و وجود رابط بدون وجود مستقلّ معنا ندارد. پس عالی ترین مرتبه ی وجود که وجود مستقلّ مطلق می باشد ، حتماً باید وجود داشته باشد تا مراتب پایین تحقّق یابند. به تعبیر دیگر ، هر مرتبه ی وحدت ، نسبت به مرتبه ی ما فوق خود ، از نوعی کثرت برخوردار می باشد و مرتبه ی بالا در حقیقت به یک اعتبار جهت وحدت آن است و به اعتبار دیگر وحدت بخش آن. لذا تا مرتبه ی وحدت بخش نباشد ، مرتبه ی مادون تحقّق نخواهد داشت. و چون نظم مساوق وحدت بود ؛ پس تا مرتبه ی نظم دهنده نباشد ، مرتبه ی مادون آن که به اعتباری نظم و به اعتباری منظوم است ، تحقّق نخواهد داشت. پس تا ناظم نباشد نظم و منظومی نیز نخواهد بود. و این همان کبرای برهان نظم می باشد که می گوید: هر نظمی ضرورتاً ناظمی دارد.   تقریر برهان: ۱ـ الشی ء ما لم یتشخّص لم یوجد. (شیء تا متشخّص نشود موجود نمی گردد.) ۲ـ تشخّص مساوق وحدت است. ۳ـ پس الشی ء ما لم یتوحّد لم یوجد. (شیء تا واحد نشود موجود نمی گردد.) ؛ مثلاً تا اجزاء بدن انسان تشکیل یک پیکر واحد را ندهند ، انسان پدید نمی آید.   ۴ـ از طرف دیگر ، وحدت مساوق و همپایه ی نظم است ؛ و نظم همان جهت وحدت اشیاء می باشد. ۵ـ پس الشی ء ما لم ینتظم لم یوجد. (شیء تا دارای نظم نشود موجود نمی گردد.) ۶ـ پس کلّ عالم مادّه یا تک تک موجودات آن تا منظم نشوند موجود نمی شوند. و چون موجود شده اند پس منظّم بوده دارای جهت وحدت می باشند. ۷ـ جهت وحدتِ یک شیء ، غیر از جهت کثرت آن بوده و جهت وحدت اقوی از جهت کثرت است. ۸ـ و چون وحدت و نظم و وجود ، مساوق یکدیگرند ، و وجود ، حقیقت واحد دارای مراتب می باشد ، وحدت و نظم نیز حقیقت واحد دارای مراتب می باشند. ۹ـ و در هر امر واحد دارای مراتب ، مرتبه ی پایین نسبت به مرتبه ی بالا وجود رابط بوده ، بدون آن تحقّق نخواهد داشت. ۱۰ـ پس هر مرتبه از نظم ، باید بالا دستی داشته باشد. بنا بر این بالاتر از نظم عالم مادّه ، نظمی است که وحدت بخش و نظم دهنده به عالم مادّه می باشد. ۱۱ـ وحدت بخش یا نظم دهنده ی عالم مادّه نمی تواند واحد محض باشد ؛ چون طبق قاعده ی « الواحد لایصدر الّا عن الواحد و الکثیر لا یصدر الّا عن الکثیر » وحدت بخش و نظم دهنده ی این همه کثرت مادّی نمی تواند واحد محض باشد. پس وحدت بخش و نظم دهنده ی عالم مادّه باید موجودی باشد دارای کثرت که جهت وحدت آن اقوی از جهت وحدت عالم مادّه و جهت کثرت آن اضعف از جهت کثرت عالم مادّه است. ۱۲ـ چون وحدت بخش و نظم دهنده ی عالم مادّه خودش یک نحوه وحدت و کثرت دارد ؛ پس باید وحدت بخش و نظم دهنده ای داشته باشد. که وحدت آن بازهم قویتر خواهد بود و کثرتش ضعیفتر. و این روند تا آنجا باید ادامه یابد که جهت کثرت بکلّی برداشته شده و جهت وحدت به درجه ی محض و مطلق بودن برسد. ۱۳ـ پس لازمه ی نظم موجود در عالم مادّه یا موجودات آن ، این است که وحدت بخش و نظم دهنده ای واحد و منزّه از هر کثرتی وجود داشته باشد ؛ که آن را خدا می نامیم.   از برهان فوق معلوم شد که هر نظمی، ناظم نیز هست جز پایین ترین مرتبه ی وجود (عالم مادّه) که ناظم نمی تواند باشد. چون مادون آن چیزی نیست. و نیز بالاترین مرتبه ی وجود (خدا) اگر چه در نهایت درجه ی نظم می باشد ؛ لکن او را نظم یا منتظم نتوان گفت ؛ چون اکثر مردم ، نظم را ملازم با کثرت می دانند. لذا نظم از اوصاف خدا شمرده نمی شود تا موجب توهّمات باطل نگردد.
بررسی تقریر فلسفی برهان نظم (برهان الوالالباب)
چند تا ابهام در این تقریر بود که گفتم سوال کنم.   ۱. اشکالاتی که به تقریر ساده برهان شد به تقریر فلسفیش هم وارد است؟  
۱ـ الشی ء ما لم یتشخّص لم یوجد. (شیء تا متشخّص نشود موجود نمی گردد.)
۲. درباره مقدمه اول، میخواستم ببینم که تشخص و شخص بودن مگر ماهیت نیست، پس خدا که تشخص ندارد، وجود ندارد؟  
از برهان فوق معلوم شد که هر نظمی، ناظم نیز هست جز پایین ترین مرتبه ی وجود (عالم مادّه) که ناظم نمی تواند باشد. چون مادون آن چیزی نیست. و نیز بالاترین مرتبه ی وجود (خدا) اگر چه در نهایت درجه ی نظم می باشد ؛ لکن او را نظم یا منتظم نتوان گفت ؛ چون اکثر مردم ، نظم را ملازم با کثرت می دانند. لذا نظم از اوصاف خدا شمرده نمی شود تا موجب توهّمات باطل نگردد.
۳. چگونه خدا در اعلی درجه نظم است ولی ناظم ندارد؟ مگر هر نظمی ناظم نداشت؟  
جهت وحدت اقوی از جهت کثرت است.
۴. چرا؟  
۱۱ـ وحدت بخش یا نظم دهنده ی عالم مادّه نمی تواند واحد محض باشد ؛ چون طبق قاعده ی « الواحد لایصدر الّا عن الواحد و الکثیر لا یصدر الّا عن الکثیر » وحدت بخش و نظم دهنده ی این همه کثرت مادّی نمی تواند واحد محض باشد. پس وحدت بخش و نظم دهنده ی عالم مادّه باید موجودی باشد دارای کثرت که جهت وحدت آن اقوی از جهت وحدت عالم مادّه و جهت کثرت آن اضعف از جهت کثرت عالم مادّه است.
۱۳ـ پس لازمه ی نظم موجود در عالم مادّه یا موجودات آن ، این است که وحدت بخش و نظم دهنده ای واحد و منزّه از هر کثرتی وجود داشته باشد ؛ که آن را خدا می نامیم.
۵. در مقدمه ۱۱، اول میگه ناظم نمیتونه واحد محض باشه بعد در مقدمه ۱۳ نتیجه میگیره ناظم واحد محضه. یعنی چی؟
دوست عزیز مقدمتا باید به نکته ای اشاره کنم که قطعا جنابعالی نیز با آن موافقید اما با این حال، برای ثبت در تاپیک باید به آن بپردازم:  بسیاری از مباحثی که در باب براهین اثبات خدا گفته می شود، از سنخ معرفت دینی است نه خودِ دین. از این رو، قدسی و معصوم از خطا نیست و چه بسا دینداران در آن اختلاف داشته باشند. اختلاف نظر در این مورد، نه فقط مذموم نیست بلکه سبب بالندگی فکر و اندیشه می شود و نباید از آن هراسید. درباره برهان نظم نیز این اختلاف مشهود است. برخی از دینداران معتقدند که می توانند از برهان نظم به اثبات خدا رسید و گروهی بر این باورند این برهان چنین دلالتی ندارد و نهایتا علم خدا را اثبات می کند و برخی هم به مقدمات برهان اشکال کرده اند و با این که مومن و خداباورند، معتقدند که برای اثبات خدا به شکل عقلی و برهانی باید از براهین دیگر استفاده کرد و برهان نظم صرفا خاصیت تنبیهی یا جدلی دارد و ...  
با این توضیحات، به بررسی تقریر فلسفی از برهان نظم می پردازیم که جنابعالی آن را در پست اسبق، نقل قول فرمودید. به نظر می رسد برخی از مقدمات این تقریر فلسفی قابل مناقشه باشد و یا دستِ‌کم نیازمند توضیح و دلیل متناسب است که فعلا فاقدش می باشد. مثلا نظم را مساوق وجود دانسته اند؛ در حالی که به نظر می رسد چنین نیست. در مفهوم نظم نوعی کثرت نهفته است که غایتی را دنبال می کند. بله، اشیای مادی و مرکب برای این که موجود شوند باید وحدت و نظم داشته باشند، اما این به معنای آن نیست که هر موجودی باید نظم داشته باشد؛  چنانکه اشیای ممکن باید علت داشته باشند اما این بدین معنا نیست که هر موجودی باید ممکن باشد و یا هر موجودی باید علت داشته باشد؛ یا اشیای جسمانی باید حجم و مکانداشته باشند اما این بدین معنا نیست که هر موجودی باید حجم و مکان داشته باشد.  از همین جا روشن می شود این ادعا که نظم دارای مراتب است و هر مرتبه از هستی باید دارای مرتبه ای از نظم باشد نیز قابل قبول نیست. نظم ویژگی مرتبه ای از هستی است و نیازی نیست در تمام مراتب حاکم باشد. ممکن است گفته شود که نظم کمال است و هر کمالی، معلول علتی است که آن علت نیز باید همین کمال را به نحو شدیدتر داشته باشد. در جای خودش اثبات شده که این مطلب در مورد هر کمالی صادق نیست چرا که برخی از کمالات ویژگی موجودات جسمانی و مادی است. مثلا چشم داشتن خودش یک کمال است اما این بدین معنا نیست که علت پیدایش انسان نیز باید چشم داشته باشد.  نظم متضمن نوعی هماهنگی میان چند چیز برای وصول به یک غایت است. بنابراین، اگر جایی  اجزاء و هماهنگی نباشد، مفهوم نظم بدون مصداق است. درباره مقدمه 11 نیز گفتنی است که قاعده الواحد از قواعدی است که فلاسفه و متکلمان در قبولش اختلاف کرده اند. البته فلاسفه نیز در پذیرش این قاعده از تقریرها و ادله مختلفی استفاده کرده اند. همچنین نقد متکلمان و منتقدان قاعده الواحد نیز متفاوت است. بنده در چند تاپیک به نقد و بررسی این قاعده پرداختم: شبهاتی در مورد قاعده الواحد    توضیحاتی درباره قاعده «الواحد»    
۱. اشکالاتی که به تقریر ساده برهان شد به تقریر فلسفیش هم وارد است؟
چند اشکال مطرح شده بود: اشکال اول درباره احراز نظم کل جهان بود  که به این برهان وارد نیست چرا که این برهان از طریق دیگری هر موجود را مساوق با نظم می دانست. اشکال دوم درباره این قاعده بود که هر نظمی حتما ناظم بیرونی می خواهد. همانطور که عرض شد چه بسا گفته شود چه بسا ماده جهان به نحوی است که بعد از انتشار، اجزایش به شکل هماهنگ با هم مرتبط می شوند و غایت و هدفی (مثلا حیات در زمین) را رقم می زنند؛ چنانکه درباره بذر گیاه از نفس نباتی سخن گفته می شود که اجزای منتشر گیاه را تدبیر کرده و به آن اثر خاصی (مثلا شاخ و برگ زدن و میوه دادن) می بخشد.  این اشکال نیز به آن وارد نیست چرا که این تقریر از مراتب هستی و شدت و ضعف و رابطه طولی آنها سخن می گوید؛ یعنی از مساوق بودن نظم و وجود سخن می گوید و این که چون وجود دارای مراتب است پس نظم نیز دارای مراتب است و هر مرتبه بالاتر علت مرتبه پایین تر است و هر مرتبه پایین تر معلول مرتبه پایین تر است و مرتبه بالاتر کمالات مرتبه پایین تر را دارد آنهم به نحو شدیدتر و متناسب با مرتبه بالاتر. اشکال سوم این بود که حتی به فرض درستی هر دو مقدمه، باز هم خدا اثبات نمی شود بلکه نهایتا ناظمی اثبات می شود که جهان را ایجاد و تدبیر می کند و چه بسا خودش مخلوق موجود دیگر باشد؛ چنانکه برخی از فلاسفه موجودات مجردی به نام عقول را واسطه خلق و تدبیر جهان می دانند که در طول سببیت خدا است. این اشکال نیز به این تقریر وارد نمی شود چرا که در این تقریر از مراتب طولی و واسطه ها غافل نیست و به آنها اشاره می کند و از آنها به راس هرم هستی صعود می کند.    
۲. درباره مقدمه اول، میخواستم ببینم که تشخص و شخص بودن مگر ماهیت نیست، پس خدا که تشخص ندارد، وجود ندارد؟
  اظهار نظر در این زمینه، به این بستگی دارد که در مبحث «اصالت با وجود است یا ماهیت؟» کدام دیدگاه را داشته باشیم: مشهور فلاسفه معاصر معتقدند که اصالت با وجود است و در نتیجه وجود ملاک تشخصِ ماهیت است؛ ماهیت به خودی خود هیچ تشخصی ندارد و کلی است اما بواسطه وجودِ متشخص، ماهیت نیز جزئیت و تشخص می یابد. فعلا مجالی برای بحث در این زمینه نیست و بهتر است در تاپیک دیگری دنبال شود.
۳. چگونه خدا در اعلی درجه نظم است ولی ناظم ندارد؟ مگر هر نظمی ناظم نداشت؟
نویسنده در قسمتی از استدلال، به این بحث اشاره کرد: 
باید وحدت بخش و نظم دهنده ای داشته باشد. که وحدت آن بازهم قویتر خواهد بود و کثرتش ضعیفتر. و این روند تا آنجا باید ادامه یابد که جهت کثرت بکلّی برداشته شده و جهت وحدت به درجه ی محض و مطلق بودن برسد.
البته همانطور که در پستهای سابق عرض شد، در این صورت، دیگر نظم در آن مرتبه از هستی که عین وحدت است، صادق نیست؛ مفهوم نظم متضمن کثرت است چرا که به معنای هماهنگی اجزا برای وصول به هدف و غایت است. جایی که کثرت نیست، منظم بودن بی معنا است.  در واقع، اشتباه نویسنده این است که وجود و نظم را مساوق دانسته و به همین جهت، برای آن که نظم را بر راس هرم هستی تطبیق دهد، آن را مُچاله می سازد و به معنای وحدت بدون کثرت می گیرد.    
۵. در مقدمه ۱۱، اول میگه ناظم نمیتونه واحد محض باشه بعد در مقدمه ۱۳ نتیجه میگیره ناظم واحد محضه. یعنی چی؟
این اشکال به ایشان وارد نیست چرا که منظورشان در مقدمه 11 این است که ناظم مستقیم و بلاواسطه جهان مادی، نمی تواند واحد محض باشد چون این جهان مادی متکثر است و نمی تواند از واحد محض صادر شود.  اما در مقدمه 13 به این نکته اشاره دارد که ناظم نهایی که راس هرم هستی است، واحد محض است و از او جز واحد صادر نشده است. همانطورکه در پست 27  عرض شد درباره قاعده الواحد، نکاتی را در تاپیکهای دیگر ثبت کرده ام و می تواند برای شما مفید باشد.
وجود ملاک تشخصِ ماهیت است؛
اگر وجود تشخص دارد پس خدا چی؟ خدا هم تشخص دارد؟  
در واقع، اشتباه نویسنده این است که وجود و نظم را مساوق دانسته و به همین جهت، برای آن که نظم را بر راس هرم هستی تطبیق دهد، آن را مُچاله می سازد و به معنای وحدت بدون کثرت می گیرد.
پس با این حساب، این برهانم نمیتواند خدا را ثابت کند. درسته؟  
جهت وحدت اقوی از جهت کثرت است. ۴. چرا؟
  سوال ۴ رو جواب ندادید. منظورش چیه؟
ناظم مستقیم و بلاواسطه جهان مادی، نمی تواند واحد محض باشد چون این جهان مادی متکثر است و نمی تواند از واحد محض صادر شود. 
تاپیک هایی را که معرفی کردید دیدم اگر قاعده الواحد را قبول کرده، چه با واسطه و چه بدون آن، نمیتواند چون در هر دو صورت، جهان متکثر است و خدا واحد و این دو چه با واسطه و چه بدون آن به هم ربطی ندارند. دو بند ۱۱ و ۱۳ متناقض نیستند؟ یا قاعده الواحد را قبول دارد یا ندارد اگر قبول دارد در هر صورت چه واسطه باشد یا نباشد، صادر نمیشود. این اشکال وارد است؟         براهین فلسفی اثبات خدا، فقط برهان امکان و صدیقین هستند یا برهان های دیگری غیر از این دو مثل همین برهان، وجود دارند؟
اگر وجود تشخص دارد پس خدا چی؟ خدا هم تشخص دارد؟
بله خدا هم تشخص دارد. تشخص غیر از ماهیت داشتن است. تشخص یعنی این که کلی نیست و یک فرد جزئی و متشخص است.  
پس با این حساب، این برهانم نمیتواند خدا را ثابت کند. درسته؟
تا جایی که بنده مطالعه کرده ام، فعلا نمی توان مستند به این برهان، به شکل یقینی به اثبات وجود خدا پرداخت.  شاید با تغییراتی در مقدمات و یا دگرگونی در انتظارات معرفتی (مثلا به جای تاکید بر برهان و یقین منطقی، به بهترین تبیین بسنده تکیه زنیم) بتوان مستند به نظم، خدا را اثبات کرد.  اما فعلا دو تقریر عرفی و فلسفی، از جهاتی مخدوش هستند و نمی توانند مدعای خودشان (اثبات خدا به شکل یقینی) را اثبات نمایند.  
جهت وحدت اقوی از جهت کثرت است. ۴. چرا؟
برای بنده هم مبهم است که جهت اقوی بودنش به چیست؟ شاید منظورش این است که وجودی که بسیط است، اقوی از وجودی است که کثرت و ترکیب در آن راه دارد.  
اگر قاعده الواحد را قبول کرده، چه با واسطه و چه بدون آن، نمیتواند چون در هر دو صورت، جهان متکثر است و خدا واحد و این دو چه با واسطه و چه بدون آن به هم ربطی ندارند. دو بند ۱۱ و ۱۳ متناقض نیستند؟ یا قاعده الواحد را قبول دارد یا ندارد اگر قبول دارد در هر صورت چه واسطه باشد یا نباشد، صادر نمیشود. این اشکال وارد است؟
  وقتی گفته می شود خدا باواسطه جهان متکثر را خلق کرده منظور این است که خداوند بسیط از طریق نظام طولی، کثرت جهان مادی را خلق می کند؛ یعنی چون بسیط و واحد است، مستقیما از او فقط موجود بسیط و واحد صادر می شود که آن موجود بسیط بواسطه ملاحظه خودش در دو حالت مختلف، دو موجود دیگر را می آفریند و همینطور موجود سوم موجودات بیشتر و... بنابراین، از طریق سلسله عقول و موجودات میانی، کثرات جهان مادی آفریده می شود. از آن جهت که این سلسله عقول نهایتا مخلوق و معلول خدا هستند، خلق کثرات جهان مادی نیز به خداوند نسبت داده می شود.  اما همانطور که گفته شد، علیت خدا نسبت به آنها از طریق اسباب و وسایط میانی است.  در واقع، خداوند خودش آنها را مستقیما نیافریده بلکه این اسباب میانی هستندکه علت مستقیم کثرات مادی می باشند.  البته نقد و بررسی این مطلب در این تاپیک مطرح شد:  شبهاتی در مورد قاعده الواحد  
براهین فلسفی اثبات خدا، فقط برهان امکان و صدیقین هستند یا برهان های دیگری غیر از این دو مثل همین برهان، وجود دارند؟
مستحضرید که براهین خدا متنوع است اما براهینی که فلاسفه عمدتا از آنها استفاده می کنند و از اتقان برخوردارند، این دو برهانی است که به آنها اشاره فرمودید. این دو برهان، نسبت به سایر براهین اثبات خدا، هم از اجماع نسبی فلاسفه برخوردار است و هم از اتقان و قوت بیشتر برخوردار است.  
بله خدا هم تشخص دارد. تشخص غیر از ماهیت داشتن است. تشخص یعنی این که کلی نیست و یک فرد جزئی و متشخص است.
تشخص، شخصیت داشتن، شخص بودن مگر مترادف نیستند؟ شخصیت داشتن همان ماهیت داشتن نیست؟ یعنی خدای مسیحیان که یک وجود دارد و سه شخصیت، نمیشود گفت سه ماهیت دارد؟
تشخص داشتن ملازم با وحدت و جزئیت (در مقابل کثرت و کلیت) است. وقتی ماهیت انسان را در نظر می گیریم، کلی است و بر افراد متنوع و متکثری منطبق است؛  اما وقتی امام علی(علیه السلام) را در نظر می گیریم، ناظر به فرد خاصی هستیم که متشخص است یعنی انسان به شکل مبهم و کلی نیست بلکه یک فرد خاص و واحد و متفرّد است. فیلسوفان برای توضیح چرایی متشخص شدن (از کلیت و کثرت در آمدن و یک واحد متفرّد شدن) توضیحاتی ارائه کرده اند: برخی فیلسوفان، معیار تشخص هر فرد را نه ماهیت کلی و مشترک انسان و نه لوازم مشترک آن، بلکه  عوارض مفارق و جدایی پذیر و تنوع پذیر انسان می دانند که بواسطه خصوصیات خاص زمانی و مکانی متفاوت و متنوع، سبب فرد فرد شدن انسان می شود و هر فرد را به صورت مشتخص و متفرّد و غیرکلی می سازد به نحوی که قابل صدق بر دیگری نیست و جز بر خودش حمل نمی شود. مثلا دوره خاص زمانی و مکانی امام علی (علیه السلام) سبب شده او فرد متشخص و خاصی باشد. یا دوره خاص زمانی و مکانی شما سبب شده که شما برادر یا پدرتان نباشید و فرد متشخص دیگری باشید. اما برخی دیگر از فیلسوفان، وجود را معیار تشخص می دانند. به باور آنها خود وجود خارجی هر فرد، سبب تشخص او است. ماهیت مشترک و یا عوارض مفارق و بازه زمانی و مکانی خاص فرد، همگی مفاهیمی هستند که از این وجود خاص متفرّد انتزاع می کنیم. اما آنچه سبب تشخص و فردیت و جزئیت (غیرکلی بودن) شده، همین وجود خاص است؛ وگرنه هر یک از این مفاهیم ماهوی کلی هستند.  بازه زمانی و مکانی خاص نیز به خودیِ خود، کلی و قابل صدق بر چند نفر است و نمی تواند فردیت و تشخص را به همراه داشته باشد. آنچه سبب شده که من و شما شخص خاصی باشیم و من شما نباشم و شما من نباشید، وجود خاصی است که هر یک ما داریم. دامنه این اختلاف نظر، به مبحث اصالت وجود و اصالت ماهیت باز می گردد و بهتر است در تاپیک دیگر پیگیری شود.  
متوجه شدم   ممنون از پاسخ هاتون
بنده هم از حسن نظر و ادب شما سپاسگزارم و بهترین ها را برایتان آرزومندم.
جمع بندی پرسش: برای برهان نظم دو تقریر ارائه شده: یکی تقریر عرفی و مشهور و دیگری تقریر فلسفی و مبتنی بر حکمت متعالیه. در تقریر مشهور از نظم جهان و نیاز نظم به ناظم، به وجود خداوند استدلال می شود؛ اما در تقریر فلسفی، با مساوق دانستن وجود و وحدت و نظم در تمام مراتب هستی، و با استفاده از قواعد دیگر فلسفی (مثلا قاعده الواحد و ...)، وجود خدا را اثبات می کنند. آیا این دو تقریر از برهان نظم، می توانند خدا را اثبات کنند؟ آیا حقیقتا می توان از برهان نظم برای اثبات خدا استفاده کرد؟ آیا اشکالاتی که به تقریر عرفی از برهان نظم وارد شده، به تقریر فلسفی تر نیز وارد است؟ مثلا در تقریر مشهور به هر دو مقدمه اشکال وارد شده است: اشکال اول به این مقدمه است که «جهان نظم دارد»: نظم یک چیز نسبی است؛ شما به چیزی که ۱۰٪  نظم داشته باشد، منظم می گویید و به همان چیز اگر ۱۰۰٪ نظم هم داشته باشد، منظم می گویید. ذهن ما به هر قیمتی شده یک نظمی از این ترکیب انتزاع می کند. پس نظم یک مفهوم نسبی و اعتباری و ساخته ذهن ما است. اشکال دوم به مقدمه دوم است که «هر نظمی ناظم دارد»: نظمِ صناعی که انسانها ایجاد می کنند، به ناظم نیاز دارد، اما نظم جهان می تواند ذاتی و طبیعی باشد و به علت بیرونی محتاج نباشد؛ اگر هم ناظمی داشته باشد ناظم آن قوانین طبیعی جهان هستند که آن قانون ها هم ازلی هستند و قانونگذار ندارند؛ همانطور که خدا علت ندارد و پدیده نیست. پاسخ: حتما مستحضرید که برای اثبات خداوند، براهین مختلفی ارائه شده است که یکی از آنها برهان نظم است. برهان نظم از سوی خداباوران و خداناباوران، مورد بررسی قرار گرفته است و حتی برخی از خداباوران نیز دلالت این برهان را تمام و کامل نمی دانند و اشکالاتی شبیه به اشکال شما را مطرح می سازند و بر این باورند که: یا این برهان را باید به صورتی تقریر کرد که با برهان امکان و وجوب گره بخورد و یا باید انتظار معرفتی خودمان از این برهان را تغییر بدهیم و به دنبال اثبات یقینی نباشیم و به بهترین تبیین بودن نیز بسنده کنیم و یا باید این برهان را نه برای اثبات وجود خدا بلکه برای اثبات صفات دیگری از جمله علم و قدرت خداوند به کار بندیم؛ چنانکه استدلال شده: اگر موجودی واجب، علت موجده موجودات است و اگر موجودات حاکی از طرحی غایتمندانه هستند، پس این علت، موجودی آگاه و ذی شعور است که در جهان غایتمندانه تصرف می کند. از این رو، «خواجه نصیرالدین طوسی»، اِحکام و اتقان هستی را دلیل علم خداوند می داند، نه برهان بر اثبات و جود او.(1) اما اگر فرض بگیریم این برهان درصدد اثبات یقینی وجود خدا است، درباره اشکالاتی که به تقریر عرفی و مشهور وارد نمودید، باید عرض کرد: نکته اول: نظم جهان مفهوم «نظم» بیانگر نوعی هماهنگی میان چند جزء برای رسیدن به هدف مورد نظر است(البته تعیین آن هدف، نسبی است چنانکه شما نیز به آن اشاره فرمودید). بنابراین، جایی نظم مصداق می یابد که اولا چند چیز داشته باشیم؛ ثانیا هدفی در کار باشد؛ و ثالثا میان اجزاء، هماهنگی لازم برای رسیدن به آن هدف، وجود داشته باشد. از مشاهده این هماهنگی اجزاء در تحصیل یک هدف، مفهوم نظم انتزاع می شود. با عنایت به این توضیحات مشخص می شود که مفهوم نظم اصطلاحا «معقول ثانی فلسفی» است؛ یعنی ذهن آدمی بواسطه مقایسه موجودات، مفهومی را انتزاع می کند که آن مفهوم، مصداق مستقل از آن موجودات ندارد اما در عین حال، غیرواقعی هم نیست. مثلا تقدم و تاخر دو نفر در صف نانوایی را در نظر بگیرید. این که یکی مقدم بر دیگری است، امری واقعی است و به همین جهت، نانوا نان را ابتدا به نفر اول می دهد. اما با این حال، این تقدم و تاخر، وجودی مستقل از این دو نفر ندارد؛ یعنی چنین نیست که من و شما بعلاوه تقدم و تاخر، چهار موجود مستقل از هم باشیم. این مفاهیم بواسطه ذهن ناظر و مقایسه میان امور انتزاع می شوند اما با این حال، غیرواقعی نیز نیستند. نظم نیز از همین سنخ است. اگرچه این ذهن ما است که نظم را می فهمد و وابسته به هدفی که در نظر گرفته، می تواند یک مجموعه را منظم یا نامنظم بیابد، اما با این حال، مفهوم نظم مبتنی بر واقعیت است و امر واقعی را بازتاب می دهد. بله، این من هستم که هدف خاصی را در یک مجموعه انتظار می کشم و بسته به دانشی که دارم، وصول به این هدف را می فهمم، اما به هر حال، من مستقل از واقعیت و فارغ از داده های عینی، نمی توانم یک مجموعه را به دلبخواه، منظم یا نامنظم بیابم.  بعد از درک صحیح از مفهوم و واقعیت نظم، به این پرسش می پردازیم که آیا حقیقتا می توان مدعی شد جهان نظم دارد یا نه. به نظر می رسد اگر ما ناظر به کل جهان هستیم، بواسطه محدودیت دانش، نمی توانیم اثبات کنیم که کل این جهان هدفی دارد و در راستای وصول به آن هدف است و به همین جهت، نیازمند مدبر و فاعل هدفمند است. (مگر این که از طریق برهان لمّی و مستند به اوصاف الهی به این نکته برسیم که این نظام نظم و هدف خاصی دارد و نظام احسن می باشد. در این صورت، این برهان، درصدد اثبات منظم بودن و احسن بودنش است و مبتنی بر وجود خدا است نه این که وجود خدا را اثبات کند.) اما اگر ناظر به بخشی از جهان باشیم، نمی توان از آن برای اثبات خدا بهره برد چرا که این احتمال رواست که این نظم مقهور بخش دیگری از جهان باشد که خدا نیست.  نکته دوم: نیاز نظم به ناظم این مطلب که هر نظمی پدیده است و علت می خواهد مسلم است؛ اما مساله اینجاست که هر نظمی حتما علت غایی و فاعل آگاه و هوشمند بیرونی می خواهد یا نه، مساله دیگری است. وقتی گفته می شود محتمل است جهان خودبخود منظم باشد، منظور این است که محتمل است ماده جهان به گونه ای باشد که اجزایش در یک هماهنگی کامل به سر می برند. منظورمان این نیست که این نظم بدون علت است، بلکه منظورمان این است که این هماهنگی میان اجزاء، علتی بیرون از ماده جهان ندارد. مثلا خود ماده جهان منتشر و متکثر و منبسط می شود و میان اجزایش هماهنگی برای تحصیل هدفی (مثلا حیات در زمین)  شکل می گیرد؛ چنانکه فلاسفه بسیاری از آثار گیاهان را به نفس نباتی آنها نسبت می دهند و به دنبال علت غایی و بیرونی و فاعل هوشمند برای آن نیستند. چنانکه بذر سیب به مرور زمان اجزایی را پرورش می دهد که این اجزاء در یک هماهنگی کامل به سر می برند و میوه را تولید می کنند. آیا لازم است که این هماهنگی را به عاملی بیرون از بذر سیب نسبت دهیم؟! به نظر می رسد لازم نیست چرا که هم ممکن است این هماهنگی معلول خود بذر سیب باشد(مثلا خداوند خودش بذر را به گونه ای آفریده که به مرور زمان رشد یابد و به اجزای بیشتری تبدیل شود و میان اجزایشان هماهنگی برای تولید میوه برقرار گردد) و هم ممکن است عامل بیرونی این هماهنگی را لحظه لحظه هدایت می کند و نظم را در بذر سیب بوجود آورده است. (مثلا خداوند و یا یک موجود مرئی یا نامرئی، بذر سیب را بوجود آورده و همزمان آن را لحظه به لحظه هدایت می کند تا به هدفش دست یابد.) بنابراین، اگر نظم جهان را از لوازم و ذاتیات جهان مادی بدانیم، نیازی به علتی غیر از خود ماده ندارد؛  چنانکه تغییر و حرکت جوهری را از لوازم جواهر مادی می دانند و یا رطوبت و سیال بودن را از لوازم آب می دانند و یا وجود را عین ذات خداوند می دانند و نیازی به علتی غیر از خود ماده و آب و ذات خدا ندارند. بنابراین، آب ضرورتا رطوبت دارد و یا خداوند ضرورتا وجود دارد و اصطلاحا واجب الرطوبۀ یا واجب الوجود است. از این رو، اگر کسی این احتمال را مطرح کند که نظم جهان، لازمه جهان مادی است و نیازی به ناظم خودآگاه بیرون از جهان ندارد، در این صورت نمی توان از نظم جهان به وجود ناظمی مستقل از جهان رسید. البته برخی از ملحدان با طرح این احتمال که  خداناباوری را نتیجه می گیرند که آنهم استدلال ناموجهی است چرا که این اشکال صرفا این احتمال را مطرح می کند که چه بسا نظم جهان مادی، ناشی از ناظم بیرونی خودآگاه مطلقا بی‌نیاز نباشد؛ اما نباید آن را به معنای بی‎نیازی از وجود خداوند دانست؛ خدایی که این ماده و جهان را به شکلی آفریده که ضرورتا نظم داشته باشد و یا آب را به شکلی آفریده که ذاتا و ضرورتا رطوبت داشته باشد. نکته سوم: رابطه ناظم و خدا اما اگر فرض بگیریم اشکالات فوق به برهان نظم وارد نیست، این اشکال جدید متولد می شود که حتی اگر برهان نظم وجود ناظم بیرونی را اثبات کند، باز هم دلیل بر این نمی شود آن ناظم، خدا است؛ بلکه ممکن است فرشته مامور از جانب خدا باشد؛ چنانکه برخی از فلاسفه معتقدند که نظام خلقت به گونه ای است که خداوند از طریق وسائط و علل میانی، فیض خود را جاری می سازد و به همین جهت، علت مستقیم ایجاد و تدبیر جهان مادی را یکی از موجودات مجرد می دانند که مجرای فیض الهی به جهان کثرات مادی بوده است.  به نظر می رسد برای دو اشکال اخیر می توان تقریر دیگری از برهان را پیش کشید: نظم یا ذاتی جهان است یا نه؛  اگر نظم ذاتی جهان است، نظم نیازی به علت بیرونی ندارند اما وجود جهان مادی منظم از آن جهت که ممکن الوجود است نهایتا به واجب الوجود و علتی غیر از خودش متکی است؛ اما اگر نظم ذاتی جهان نیست؛ خودش نیز به عنوان یک پدیده عارض، نیازی به علت دارد که این علت نیز یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجودی که نهایتا به واجب الوجود متکی است.   نکته چهارم: تقریر فلسفی از برهان نظم در تقریری که برخی از متفکران معاصر از برهان نظم ارائه داده اند، کوشش شده حفره های معرفتی موجود در تقریر عرفی از برهان نظم، وجود نداشته باشد. اما به نظر می رسد همچنان ابهامات و اشکالاتی در تقریر جدید نیز وجود دارد. مثلا نظم را مساوق وجود دانسته اند؛ در حالی که به نظر می رسد چنین نیست. در مفهوم نظم نوعی کثرت نهفته است که غایتی را دنبال می کند. بله، اشیای مادی و مرکب برای این که موجود شوند باید وحدت و نظم داشته باشند، اما این به معنای آن نیست که هر موجودی باید نظم داشته باشد؛ چنانکه اشیای ممکن باید علت داشته باشند اما این بدین معنا نیست که هر موجودی باید ممکن باشد و یا هر موجودی باید علت داشته باشد؛ یا اشیای جسمانی باید حجم و مکان داشته باشند اما این بدین معنا نیست که هر موجودی باید حجم و مکان داشته باشد.  از همین جا روشن می شود این ادعا که نظم دارای مراتب است و هر مرتبه از هستی باید دارای مرتبه ای از نظم باشد نیز قابل قبول نیست. نظم ویژگی مرتبه ای از هستی است و نیازی نیست در تمام مراتب حاکم باشد. ممکن است گفته شود که نظم کمال است و هر کمالی، معلول علتی است که آن علت نیز باید همین کمال را به نحو شدیدتر داشته باشد. در جای خودش اثبات شده که این مطلب در مورد هر کمالی صادق نیست چرا که برخی از کمالات ویژگی موجودات جسمانی و مادی است. مثلا چشم داشتن خودش یک کمال است اما این بدین معنا نیست که علت پیدایش انسان نیز باید چشم داشته باشد.  نتیجه آن که نظم متضمن نوعی هماهنگی میان چند چیز برای وصول به یک غایت است. بنابراین، اگر جایی  اجزاء و هماهنگی نباشد، مفهوم نظم بدون مصداق است. از این رو، تقریر جدید نیز قابل قبول نیست چرا که مفهوم نظم در هر مرتبه از هستی را به شکلی توضیح می دهد و نهایتا به نقطه ای می رسد که نظم همان وحدت است و هیچ کثرتی را بر نمی تابد. این کار، نوعی مچاله کردن مفهوم نظم است. اما آیا اشکالاتی که به تقریر عرفی وارد شده بود، به این تقریر نیز وارد است؟ به نظر می رسد آن اشکالات، به این تقریر جدید وارد نیست چرا که: اشکال اول به تقریر عرفی، درباره احراز نظم کل جهان بود  که به این تقریر فلسفی از برهان نظم وارد نیست چرا که این برهان از طریق عقلی، هر موجود را مساوق با نظم دانست. اشکال دوم به تقریر عرفی درباره این قاعده بود که هر نظمی حتما ناظم بیرونی می خواهد. همانطور که عرض شد چه بسا گفته شود چه بسا ماده جهان به نحوی است که بعد از انتشار، اجزایش به شکل هماهنگ با هم مرتبط می شوند و غایت و هدفی (مثلا حیات در زمین) را رقم می زنند؛ چنانکه درباره بذر گیاه از نفس نباتی سخن گفته می شود که اجزای منتشر گیاه را تدبیر کرده و به آن اثر خاصی (مثلا شاخ و برگ زدن و میوه دادن) می بخشد.  این اشکال نیز به تقریر فلسفی وارد نیست چرا که در این تقریر، از مراتب هستی و شدت و ضعف و رابطه طولی آنها سخن گفته می شود؛ یعنی از مساوق بودن نظم و وجود و این که چون وجود دارای مراتب است پس نظم نیز دارای مراتب است و هر مرتبه بالاتر علت مرتبه پایین تر است و هر مرتبه پایین تر معلول مرتبه بالاتر است و مرتبه بالاتر کمالات مرتبه پایین تر را دارد آنهم به نحو شدیدتر و متناسب با مرتبه بالاتر. بنابراین، جهان منظم مادی، معلول مرتبه بالاتری است که آن مرتبه نیز باید واجد کمال نظم باشد و چون چنین است، جهان مادی منظم را ایجاد کرده است. اشکال سوم به تقریر عرفی این بود که حتی به فرض درستی هر دو مقدمه، باز هم خدا اثبات نمی شود بلکه نهایتا ناظمی اثبات می شود که جهان را ایجاد و تدبیر می کند و چه بسا خودش مخلوق موجود دیگر باشد؛ چنانکه برخی از فلاسفه موجودات مجردی به نام عقول را واسطه خلق و تدبیر جهان می دانند که در طول سببیت خدا است. این اشکال نیز به تقریر فلسفی وارد نمی شود چرا که در این تقریر از مراتب طولی و واسطه ها غافل نیست و به آنها اشاره می کند و از آنها به راس هرم هستی صعود می کند. نتیجه آن که: برهان نظم یکی از براهین اثبات خدا است که از جهاتی به آن اشکال وارد شده است. برخی از متفکران معاصر سعی کرده اند با ارائه تقریر نوین از این برهان، از آن برای اثبات خدا استفاده کنند، اما با این حال، به نظر می رسد همچنان با نقطه مطلوب فاصله دارند. فلاسفه مسلمان عمدتا از این برهان استفاده نمی کنند چرا که معتقدند براهین قوی تری برای اثبات خدا وجود دارد.(2) اما چون این برهان عامه پسند است، عمدتا فیلسوفان ملحد متمرکز بر این برهان، به نقدش می پردازند وچنین القاء می کنند که مهمترین دلیل خداباوران برای اثبات خدا برهان نظم است و چنین اشکالاتی به آن وارد است در حالیکه فیلسوفان خداباور نیز به جهت همین مشکلات عمدتا به این برهان متمسک نمی شوند. اصطلاحا به این کار مغالطه «پهلوان پنبه» گفته می شود که به جای مبارزه با حریف اصلی، حریف ضعیف را نشانه گرفته و آن را شکست داده و خود را پیروز میدان جا می زنند. با این حال، در مباحث فوق به این نکته نیز اشاره شد که چه بسا با اعمال اصلاحات در مقدمات برهان و یا تغییر در انتظار معرفتی و یا تعویض کارکرد برهان، می توان از این برهان برای اثبات وجود خدا یا اثبات اوصاف خدا استفاده نمود. پی نوشت ها: 1. علّامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد، با تعلیقات حسن حسن زاده آملی، موسسه النشر السلامی، 1413ق، ص284. 2. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1384ش، صص237-256؛ تراب پور، مهدی، برهان نظم، مجله معرفت، 1384ش، شماره99.  
موضوع قفل شده است