دو درویش خراسانی، ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی . یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی. اتفاقا بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در بگل برآوردند. بعد از دو هفته معلوم شد که بیگناهند. در را گشادند. قوی را دیدند مرده و ضعیف جان بسلامت برده. مردم درین عجب ماندند. حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی. آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد بسختی هلاک شد وین دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و بسلامت ماند.
چو كم خوردن طبیعت شد كسى را
چو سختى پیشش آید سهل گیرد
و گر تن پرور است اندر فراخى چو تنگى بیند از سختى بمیرد
حکایت هجدهم
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بیکفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
كمتر از برگ تره بر خوانست
و آنكه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
[=Arial Narrow]ای قوم به حج رفته کجایید کجایید :Gol:معشوق همین جاست بیایید بیایید [=Arial Narrow]معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار:Gol:در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
[=Arial Narrow]گر صورت بیصورت معشوق ببینید:Gol:هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید [=Arial Narrow]ده بار از آن راه بدان خانه برفتید:Gol:یک بار از این خانه بر این بام برآیید
[=Arial Narrow]آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید:Gol:از خواجه آن خانه نشانی بنمایید [=Arial Narrow]یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت:Gol:یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
[=Arial Narrow]با این همه آن رنج شما گنج شما باد:Gol:افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
داني که را سزد صفت پاکي :Gol:آنکو وجود پاک نيالايد
در تنگناي پست تن مسکين:Gol:جان بلند خويش نفرسايد
دزدند خود پرستي و خودکامي:Gol:با اين دو فرقه راه نپيمايد
تن در اين کارگه پهناور :Gol:سالها ماند ولي کار نداشت
به هنر کوش که ديباي هنر:Gol:هيچ بافنده ببازار نداشت
هيچ داني چه کسي گشت استاد:Gol:آنکه شاگرد شد و عار نداشت
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت محتسب گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت:مستی،زان سبب افتان خیزان میروی گفت:جرم راه رفتن نیست،ره هموار نیست گفت:میبادی تورا تا خانهی فقاضی برم گفت:رو صبح آی،قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت:نزدیک است والی را سرای،آنجا شویم گفت:والی از کجا در خانه خمار نیست؟ گفت:تا داروغه را گوییم،در مسحد بخواب گفت:مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت:دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت:کار شرع،کار درهم و دینار نیستاز بهر غرامت،جامهذات بیرون کنم گفت:پوسیدهاست جز نقشی ز پود تا نیست گفت:آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت:در سر عقل باید،بیکلاهی عار نیست گفت: می بسیار خورده ای زان چنین بیخود شدی گفت : ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست گفت : باید حد زند هوشیار مردم مست را گفت : هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست پروین اعتصامی
وقت سحر به آئينه اي گفت شانه اي
کاوخ فلک چه کجرو و گيتي چه تندخوست ما را زمانه رنجکش و تيره روز کرد
خرم کسي که همچو تواش طالعه اي نکوست هرگز تو بار زحمت مردم نمي کشي
ما شانه مي کشيم به هر جا که تار موست ما با آنکه جفاي بتان بيشتر بريم
مشتاق روي توست هر آن کس که خوبروست گفتا: هر آن که عيب کسي در قفا شمرد
هرچند دل فريبد و رو خوش کند عدوست در پيش روي خلق به ما جا دهند از آنک
ما را هر آنچه از بد و نيک است روبروست چون شانه، عيب خلق مکن مو به مو عيان
در پشت سر نهند کسي را که عيب جوست پروين! نشان درست، درستي و راستي است
هرگز نيازموده کسي را مدار دوست پروین اعتصامی
سر مقصود را مراقبه کن! نقد اوقات را محاسبه کن! باش در هر نظر ز اهل شعور! که به غفلت گذشته یا به حضور! هر چه جز حق ز لوح دل بتراش! بگذر از خلق و، جمله حق را باش! رخت همت به خطهٔ جان کش بر رخ غیر، خط نسیان کش! در همه شغل باش واقف دل! تا نگردی ز شغل دل غافل! دل تو بیضهایست ناسوتی حامل شاهباز لاهوتی گر ازو تربیت نگیری باز آید آن شاهباز در پرواز ور تو در تربیت کنی تقصیر گردد از این و آن فسادپذیر تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه داریاش از نظر به غیر نگاه بگسلی خویش از هوا و هوس روی او در خدای داری و بس!
ای شده شیفتهی گیتی و دورانش :Gol: دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز:Gol:سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
راه دور است بسی ملک حقیقت را:Gol:کوش کز پای نیفتی به بیابانش
جهان ای برادر نماند به کس :Gol: دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت:Gol:که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک :Gol:چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
سر و عقل گر خدمت جان کنند :Gol: بسی کار دشوار کآسان کنند بکاهند گر دیده و دل ز آز :Gol: بسا نرخها را که ارزان کنند چو اوضاع گیتی خیال است و خواب :Gol: چرا خاطرت را پریشان کنند دل و دیده دریای ملک تنند :Gol: رها کن که یک چند طوفان کنند به داروغه و شحنهٔ جان بگوی :Gol: که دزد هوی را بزندان کنند نکردی نگهبانی خویش، چند :Gol: به گنج وجودت نگهبان کنند چنان کن که جان را بود جامهای :Gol: چو از جامه، جسم تو عریان کنند به تن پرور و کاهل ار بگروی :Gol: ترا نیز چون خود تن آسان کنند فروغی گرت هست ظلمت شود :Gol: کمالی گرت هست نقصان کنند هزار آزمایش بود پیش از آن :Gol: که بیرونت از این دبستان کنند گرت فضل بوده است رتبت دهند :Gol: ورت جرم بوده است تاوان کنند گرت گله گرگ است و گر گوسفند :Gol: ترا بر همان گله چوپان کنند چو آتش برافروزی از بهر خلق :Gol: همان آتشت را بدامان کنند اگر گوهری یا که سنگ سیاه :Gol: بدانند چون ره بدین کان کنند به معمار عقل و خرد تیشه ده :Gol: که تا خانهٔ جهل ویران کنند برآنند خودبینی و جهل و عجب :Gol: که عیب تو را از تو پنهان کنند بزرگان نلغزند در هیچ راه :Gol: کاز آغاز تدبیر پایان کنند
ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست فخری به داریوش و به اسفندیار نیست مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد ما را به جاهلیّت آن دوره کار نیست در سایهی محمد(ص) و آل محمدیم برتر از این برای بشر افتخار نیست ابناء دین و سوره توحید و کوثریم بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست اندر دژ ولایت و حِصن امامتیم مانند این حصار به گیتی حصار نیست ما امت عدالت و صلح و اخوتیم در ما نفاق و شیطنتِ دیوسار نیست از جاهلیّتِ مجوس نگیریم رسم و راه ما را به جز ولایت مهدی (عج) شعار نیست اعلام «ان اکرمکم» باشد این پیام در کیش ما به رنگ و نژاد اعتبار نیست گر مدعی تلاش به توهین ما کند با او بگو که از تو جز این انتظار نیست تو باش و هفت خوان و خرافات و تُرَّهات راهی که میروی ره پروردگار نیست زنده است دین احمد(ص) و قرآن و اهل بیت(ع) اَکمل از آن طریق سوی کردگار نیست یارب رسان امام زمان منجی جهان فرّخ زمان او که در آن، کار عار نیست پر میکند ز عدل به امرِ خدا زمین بهتر ز عصر دولت او روزگار نیست آئین دین مداری و تقوی شود رواج رسم فساد و شرب مدام و قمار نیست مؤمن عزیز گردد و کافر شود ذلیل مرد خدا به دورهی او خوار و زار نیست
سروده آیتالله العظمی صافی گلپایگانی
شادابی شاخ و شکوفه در باغ :Gol: هنگام گل از سعی باغبانست
دل را ز چه رو شورهزار کردی :Gol: خارش بکن ایدوست، بوستانست
در کیسهی خود بین که تا چه داری :Gol: گیرم که فلان گنج از فلانست
ماه خدا که ماه رفیع الکمال بود
هنگامه زدون زنگ ضلال بود
درهرغروب وهر سحر دیده اشکبار
قلب ودلم به وقت دعا پر جلال بود .
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
در ده قدح که موسم ناموس ونام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی وجام رفت
آمد ماه صیام، سنجق سلطان رسید
دست بدار از طعام، مائده جان رسید
جان ز قطیعت برست، دست طبیعت ببست
قلبِ ضلالت شکست، لشکر ایمان رسید
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
روزه یکسو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
بگذشت مه روزه و عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد
عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روزه به مهمانی این خانه بیا
رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر
اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
به مه روزه مرا توبه اگر در خور بود
روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن درخور
عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام
بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام
روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول
روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزه
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فر همای
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
عید بر عشاقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبار ک باد
خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
خداحافظ ای ماه عشق و عبادت
خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها
خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
خداحافظ ای بهترین ماه الله
[="RoyalBlue"]کشت دروغ، بار حقيقت نميدهد :Gol:اين خشک رود، چشمهي حيوان نميشود
جز در نخيل خوشهي خرما کسي نيافت :Gol:جز بر خليل، شعله گلستان نميشود
آنکس که همنشين خرد شد، ز هر نسيم :Gol:چون پر کاه بي سر و سامان نميشود
دانش چو گوهريست که عمرش بود بها :Gol:بايد گران خريد که ارزان نميشود [/]
[="Teal"]هفتهها کردیم ماه و سالها کردیم پار :Gol: نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم :Gol:خانه روشن گشت، اما خانهی دل ماند تار
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس :Gol: از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
سالها شاگردی عجب و هوی کردی بشوق :Gol: هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا :Gol: زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست :Gol: کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
[/]
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
:Sham:
شهریار
[=Times New Roman]
دو درویش خراسانی، ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی . یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی. اتفاقا بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در بگل برآوردند. بعد از دو هفته معلوم شد که بیگناهند. در را گشادند. قوی را دیدند مرده و ضعیف جان بسلامت برده. مردم درین عجب ماندند. حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی. آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد بسختی هلاک شد وین دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و بسلامت ماند.
چو تنگى بیند از سختى بمیرد
گلستان سعدي:باب سوم در فضيلت قناعت
حکایت هجدهم
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بیکفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
كمتر از برگ تره بر خوانست
و آنكه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
گلستان باب سوم:قناعت
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمي بزرگ شود
سعدي
____
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
سعدي
____
سالها بايد تا يك سنگ اصلي ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
عمرها بايد كه تا يك كودكي از روي طبع
عالمي گردد نكو يا شاعري شيرين سخن
سنايي
___
والدين اَرْ به روي فرزندان
نگشايند از فضايل دَر
ضرر اين جنايت آخر كار
باز گردد به مادر و به پدر
ملك الشعراء بهار
___
سخن از بي بري باغچه بود
آن يكي گفت: علت از بي آبي ست
ديگري گفت: علت از سم و سموم و باد است
ديگري گفت: علت از خاك ، ز رستن گاه است
پُخته مردي گفتا: دهن از ياوه بشوييد كه علّت از ماست.
به قول حافظ: « من از آن دست كه مي پَروَرْدَم مي رويم».
بشکست عهــد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابـــد چه فرق بود؟
تا اختیــــار کردی از آن این طریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را
هر پیسه گمان مبر نهالی ///// باشد که پلنگ خفته باشد
گلستان سعدی
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
:Ealam:
در وقت مسابقه چرا می بازند ؟
دنیا که شبیه کوچه ی بن بست است
با نعل شکسته به کجا می تازند ؟
[="blue"][="red"]جمال باطنی[/]
در زمین دیگران خانه مکن
فکر خود کن فکر بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
گوهر جانان رانیابی فربهی
گر میان مشک تن را جان شود
وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر جان بمال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال[/]
[="darkgreen"][="magenta"]دختران وحجاب[/]
پدرم گفت : که ای دخت نکو بنیادم
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
پدرم گفت : گل از رنگ و لعابش پیداست
وزن مومنه از طرز حجابش پیداست[/]
[="Purple"]در خیابان چهره ارایش مکن
از جوانان سلب اسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از اتش روز معاد
طره گیسو منه در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش تر گویم٬ عروسک نیستی
خواهرم٬ ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهر من٬ این لباس تنگ چیست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
خواهرم ٬این قدر طنازی مکن
با اصول شرع بازی مکن
در امور خویش سرگردان مشو
نو عروس چشم نامردان مشو!
[="Red"]
آغاسی[/]
[="Red"]لینک راهنما از سایت[/]
http://www.askdin.com/showthread.php?t=3453&p=51166[/]
[="darkred"][="red"]تهاجم بیگانگان [/]
ای ز افسون فرنگی بی خبر
فتنه ها در آستین او نگر
از فریب او اگر خواهی امان
اشترانش را ز حوض خود بران
[="#ff0000"][="darkgreen"]اقبال لاهوری[/][/][/]
[=Arial Narrow]معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار:Gol:در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
[=Arial Narrow]گر صورت بیصورت معشوق ببینید:Gol:هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
[=Arial Narrow]ده بار از آن راه بدان خانه برفتید:Gol:یک بار از این خانه بر این بام برآیید
[=Arial Narrow]آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید:Gol:از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
[=Arial Narrow]یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت:Gol:یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
[=Arial Narrow]با این همه آن رنج شما گنج شما باد:Gol:افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت :Gol:که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک :Gol:چو بر تخت مردن چو بر روی خاک
بدزدید بقال از او نیم دانگ :Gol:بر آورد دزد سیهکار بانگ
خدایا تو شبرو به آتش مسوز :Gol:که ره می زند سیستانی به روز
تو را تیشه دادم که هیزم شکن:Gol: نگفتم که دیوار مسجد شکن
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ گر مرده بود زنده شد
:Gol:
درياب كنون كه نعمتت هست بدست
كاين دولت و ملك ميرود دست به دست
:Gol:
سعدی
گر نشیند فرشته ای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان نیکویی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
:Gol:
[="indigo"]داني که را سزد صفت پاکي :Gol:آنکو وجود پاک نيالايد [/]
در تنگناي پست تن مسکين:Gol:جان بلند خويش نفرسايد
دزدند خود پرستي و خودکامي:Gol:با اين دو فرقه راه نپيمايد
[="darkorchid"]پروين اعتصامي [/]
جامه کعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند
لاجرم هم چنو گرامی شد
:Gol:
سعدی
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است
[="Indigo"]تن در اين کارگه پهناور :Gol:سالها ماند ولي کار نداشت [/]
به هنر کوش که ديباي هنر:Gol:هيچ بافنده ببازار نداشت
هيچ داني چه کسي گشت استاد:Gol:آنکه شاگرد شد و عار نداشت
هر دم از عمر ميرود نفسي
چون نگه ميكنم نماند بسي
مگر اين پنج روز دريابي
باز دارد پياده را ز سبيل
:Gol:
سعدی
گر آزادهاي، بر زمين خسب و بس
مكن بهر قالي زمين بوس كس
:Gol:
سعدی
سُبحه بر كف، ذكر بر لب دل پر از شوق گناه
معصيت را خنده ميآيد ز استغفار ما
:Sham:
سعدی
[="MediumTurquoise"]تا نيك نداني كه سخن عين صوابست :Gol:بايد كه بگفتن دهن از هم نگشايي [/]
گر راست سخن گويي و در بند بماني :Gol:به زانكه دروغت دهد از بند رهايي
[="RoyalBlue"]گلستان سعدي [/]
[="Indigo"]اميد عافيت آنگه بود موافق عقل :Gol:که نبض را به طبيعت شناس بنمايي [/]
بپرس هر چه نداني که ذل پرسيدن:Gol:دليل راه تو باشد به عز دانايي
ایدل غمدیده حالت به شود دل بد مکن / وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند / خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
محتسب گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت:مستی،زان سبب افتان خیزان میروی
گفت:جرم راه رفتن نیست،ره هموار نیست
گفت:میبادی تورا تا خانهی فقاضی برم
گفت:رو صبح آی،قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت:نزدیک است والی را سرای،آنجا شویم
گفت:والی از کجا در خانه خمار نیست؟
گفت:تا داروغه را گوییم،در مسحد بخواب
گفت:مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت:دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت:کار شرع،کار درهم و دینار نیستاز بهر غرامت،جامهذات بیرون کنم
گفت:پوسیدهاست جز نقشی ز پود تا نیست
گفت:آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت:در سر عقل باید،بیکلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خورده ای زان چنین بیخود شدی
گفت : ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت : باید حد زند هوشیار مردم مست را
گفت : هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
پروین اعتصامی
عبادت بی ولایت ، حقه بازی است
بنای مسجدش ، بت خانه سازیست
چرا جاهل نمی خواهد بداند
وضوی بی ولایت آب بازی است
وقت سحر به آئينه اي گفت شانه اي
کاوخ فلک چه کجرو و گيتي چه تندخوست
ما را زمانه رنجکش و تيره روز کرد
خرم کسي که همچو تواش طالعه اي نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمي کشي
ما شانه مي کشيم به هر جا که تار موست
ما با آنکه جفاي بتان بيشتر بريم
مشتاق روي توست هر آن کس که خوبروست
گفتا: هر آن که عيب کسي در قفا شمرد
هرچند دل فريبد و رو خوش کند عدوست
در پيش روي خلق به ما جا دهند از آنک
ما را هر آنچه از بد و نيک است روبروست
چون شانه، عيب خلق مکن مو به مو عيان
در پشت سر نهند کسي را که عيب جوست
پروين! نشان درست، درستي و راستي است
هرگز نيازموده کسي را مدار دوست
پروین اعتصامی
نقد اوقات را محاسبه کن!
باش در هر نظر ز اهل شعور!
که به غفلت گذشته یا به حضور!
هر چه جز حق ز لوح دل بتراش!
بگذر از خلق و، جمله حق را باش!
رخت همت به خطهٔ جان کش
بر رخ غیر، خط نسیان کش!
در همه شغل باش واقف دل!
تا نگردی ز شغل دل غافل!
دل تو بیضهایست ناسوتی
حامل شاهباز لاهوتی
گر ازو تربیت نگیری باز
آید آن شاهباز در پرواز
ور تو در تربیت کنی تقصیر
گردد از این و آن فسادپذیر
تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه
داریاش از نظر به غیر نگاه
بگسلی خویش از هوا و هوس
روی او در خدای داری و بس!
جامی - هفت اورنگ - سلسله الذهب
ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانهی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت بر آر اهل تمنا را
مریم بسی بنام بود لکن
رتبت یکی است مریم عذرا را
[/]
[="Indigo"]ای شده شیفتهی گیتی و دورانش :Gol: دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش [/]
نفس دیویست فریبنده از او بگریز:Gol:سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
راه دور است بسی ملک حقیقت را:Gol:کوش کز پای نیفتی به بیابانش
[="DarkOrchid"]
[="RoyalBlue"]جهان ای برادر نماند به کس :Gol: دل اندر جهان آفرین بند و بس [/]
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت:Gol:که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک :Gol:چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
[="DeepSkyBlue"]گلستان سعدي [/]
سر و عقل گر خدمت جان کنند :Gol: بسی کار دشوار کآسان کنند
بکاهند گر دیده و دل ز آز :Gol: بسا نرخها را که ارزان کنند
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب :Gol: چرا خاطرت را پریشان کنند
دل و دیده دریای ملک تنند :Gol: رها کن که یک چند طوفان کنند
به داروغه و شحنهٔ جان بگوی :Gol: که دزد هوی را بزندان کنند
نکردی نگهبانی خویش، چند :Gol: به گنج وجودت نگهبان کنند
چنان کن که جان را بود جامهای :Gol: چو از جامه، جسم تو عریان کنند
به تن پرور و کاهل ار بگروی :Gol: ترا نیز چون خود تن آسان کنند
فروغی گرت هست ظلمت شود :Gol: کمالی گرت هست نقصان کنند
هزار آزمایش بود پیش از آن :Gol: که بیرونت از این دبستان کنند
گرت فضل بوده است رتبت دهند :Gol: ورت جرم بوده است تاوان کنند
گرت گله گرگ است و گر گوسفند :Gol: ترا بر همان گله چوپان کنند
چو آتش برافروزی از بهر خلق :Gol: همان آتشت را بدامان کنند
اگر گوهری یا که سنگ سیاه :Gol: بدانند چون ره بدین کان کنند
به معمار عقل و خرد تیشه ده :Gol: که تا خانهٔ جهل ویران کنند
برآنند خودبینی و جهل و عجب :Gol: که عیب تو را از تو پنهان کنند
بزرگان نلغزند در هیچ راه :Gol: کاز آغاز تدبیر پایان کنند
پروین اعتصامی
ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست
فخری به داریوش و به اسفندیار نیست
مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد
ما را به جاهلیّت آن دوره کار نیست
در سایهی محمد(ص) و آل محمدیم
برتر از این برای بشر افتخار نیست
ابناء دین و سوره توحید و کوثریم
بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست
اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است
هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست
اندر دژ ولایت و حِصن امامتیم
مانند این حصار به گیتی حصار نیست
ما امت عدالت و صلح و اخوتیم
در ما نفاق و شیطنتِ دیوسار نیست
از جاهلیّتِ مجوس نگیریم رسم و راه
ما را به جز ولایت مهدی (عج) شعار نیست
اعلام «ان اکرمکم» باشد این پیام
در کیش ما به رنگ و نژاد اعتبار نیست
گر مدعی تلاش به توهین ما کند
با او بگو که از تو جز این انتظار نیست
تو باش و هفت خوان و خرافات و تُرَّهات
راهی که میروی ره پروردگار نیست
زنده است دین احمد(ص) و قرآن و اهل بیت(ع)
اَکمل از آن طریق سوی کردگار نیست
یارب رسان امام زمان منجی جهان
فرّخ زمان او که در آن، کار عار نیست
پر میکند ز عدل به امرِ خدا زمین
بهتر ز عصر دولت او روزگار نیست
آئین دین مداری و تقوی شود رواج
رسم فساد و شرب مدام و قمار نیست
مؤمن عزیز گردد و کافر شود ذلیل
مرد خدا به دورهی او خوار و زار نیست
سروده آیتالله العظمی صافی گلپایگانی
بيدار گرد هان ، كه نماند اعتبار عمر
[="RoyalBlue"]شادابی شاخ و شکوفه در باغ :Gol: هنگام گل از سعی باغبانست
[/]
دل را ز چه رو شورهزار کردی :Gol: خارش بکن ایدوست، بوستانست
در کیسهی خود بین که تا چه داری :Gol: گیرم که فلان گنج از فلانست
:goleroz:
[="Teal"]نبیند مدعی جز خویشتن را :Sham:که دارد پرده ی پندار در پیش [/]
گرت چشم خدا بینی ببخشند :Sham: نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
اين خانه تكانديم ز بيگانه بيا
يك ماه تمام ميهمانت بوديم
يك بار به ميهماني اين خانه بيا
ماه خدا که ماه رفیع الکمال بود
هنگامه زدون زنگ ضلال بود
درهرغروب وهر سحر دیده اشکبار
قلب ودلم به وقت دعا پر جلال بود .
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
در ده قدح که موسم ناموس ونام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی وجام رفت
آمد ماه صیام، سنجق سلطان رسید
دست بدار از طعام، مائده جان رسید
جان ز قطیعت برست، دست طبیعت ببست
قلبِ ضلالت شکست، لشکر ایمان رسید
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
روزه یکسو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
بگذشت مه روزه و عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد
عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روزه به مهمانی این خانه بیا
رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر
اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
به مه روزه مرا توبه اگر در خور بود
روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن درخور
عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام
بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام
روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول
روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزه
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فر همای
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
عید بر عشاقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبار ک باد
خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
خداحافظ ای ماه عشق و عبادت
خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها
خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
خداحافظ ای بهترین ماه الله
چه زود تمام شد...:Ghamgin:
حالا درسته که من چند سالی است داخل میهمانها نیستم، اما از تمام شدنش خیلی ناراحتم.
جز در نخيل خوشهي خرما کسي نيافت :Gol:جز بر خليل، شعله گلستان نميشود
آنکس که همنشين خرد شد، ز هر نسيم :Gol:چون پر کاه بي سر و سامان نميشود
دانش چو گوهريست که عمرش بود بها :Gol:بايد گران خريد که ارزان نميشود
[/]
[="MediumTurquoise"]
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم :Gol:خانه روشن گشت، اما خانهی دل ماند تار
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس :Gol: از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
سالها شاگردی عجب و هوی کردی بشوق :Gol: هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا :Gol: زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست :Gol: کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
[/]
[="MediumTurquoise"]پروين اعتصامي [/]