از ابتدا به اسلام حساس بود

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
از ابتدا به اسلام حساس بود

[h=2]در بهمن ماه شهدای زیادی تقدیم انقلاب شده است چه در روزهای انقلاب چه دفاع مقدس؛شهید عبدالعلی ناظم پور، فرمانده گردان تخریب تیپ ۳۳ المهدی (عج) نیز یکی از شهدای جنگ تحمیلی است که سابقه انقلابی هم دارد.[/h]


[h=2]سیری در زندگی شهید[/h] سردار شهید عبدالعلی ناظم پور در سال 1340 در خانواده متدین، مذهبی و عاشق اهل بیت (ع) تولد یافت و روزهای کودکی را در سایه سار نخل های سر به فلک کشیده جهرم پشت سر گذاشت.
وی تحصیلات خود را از دبستان های جهرم آغاز کرد و پس از پایان دوره راهنمایی، راهی تهران شد و در این شهر موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید.
آن شهید عالی قدر در تهران تحت تأثیر یکی از شیفتگان انقلاب، در جریان مبارزات حق طلبانه امت اسلامی قرار گرفت، سپس به شهر مذهبی قم عزیمت کرد و در محضر آیت الله شیرازی، فعالیت های انقلابی خود را ادامه داد. پس از پیروزی انقلاب، فعالیت های وی در امور مذهبی و خیریه ادامه یافت تا آنکه فرمان حضرت امام (ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران صادر شد و آن روح توفنده، شعله های اشتیاق خویش را با پیوستن به سبزپوشان سرافراز سپاه فرونشاند. جبهه های نوسود، دزفول، شوش، هویزه، شلمچه و... در سال های پرالتهاب جنگ، پذیرای وی به عنوان یک فرمانده دلسوز و کارآمد بود.
روزی با چشم گریان به خانه آمد و گفت: «من دیگر به مدرسه نمی روم.» - پرسیدم چرا؟ با گریه گفت: «خانم معلم ما، خیلی بی حجاب است و بالباس های بد سر کلاس می آید. درست نیست، گناه دارد!»

سردار شهید ناظم پور طی مدت زمان حضور در جبهه با عنوان فرمانده گردان تخریب از تیپ (لشکر) 33 المهدی (عج)، در عملیات های چند، ازجمله فتح المبین، خیبر، کربلای 4 و 5 شرکت کرد که در این میان، سه بار مجروحیت از نواحی پا، شکم و کتف، کارنامه درخشانی از جانبازی ها و حماسه آفرینی های اوست. او به راستی ازسر بازان گمنام امام زمان (عج) بود.
نسبت به ائمه اطهار (ع) عشق و ارادتی خاص داشت. عاشق امام بود و با تمام وجود خود را مرید آن پیر فرزانه می دانست. به مطالعه کتاب های مذهبی و قرآن علاقه فراوان داشت و از نوجوانی با قرآن مأنوس بود. از روحیه ای بالا برخوردار بود و بر انجام صله رحم و بزرگداشت خانواده اهتمام خاص داشت روزهای آتش و خون، بستر مناسبی را برای رشد و تعالی روحی و معنوی وی فراهم ساخت تا آن که پس از سال ها حضور مستمر در عرصه های جهاد، با مرگ سرخ خویش، هفت وادی معرفت را در نعره ای آسمانی خلاصه کرد و به مقام فنا فی الله دست یافت. وی پس از عمری جهاد و مبارزه، سرانجام در تاریخ چهارم بهمن ماه 1365 در حین انجام وضو، براثر اصابت گلوله توپ، به فیض عظمای شهادت نائل آمد و شقایق زار شلمچه را از قطرات خون خویش رنگین ساخت. پیکر مطهر آن سردار شهید چند روز بعد، طی مراسمی باشکوه در شهرستان جهرم تشییع و در گلستان فردوس این شهر به خاک سپرده شد.
[h=2]سه پرده از خاطرات شهید[/h] پرده اول: کلاسش را عوض کرد
مادرش تعریف می کند: ده سالش بود و کلاس سوم دبستان. روزی با چشم گریان به خانه آمد و گفت: «من دیگر به مدرسه نمی روم.» - پرسیدم چرا؟ با گریه گفت: «خانم معلم ما، خیلی بی حجاب است و بالباس های بد سر کلاس می آید. درست نیست، گناه دارد!» روز بعد پیش مدیر مدرسه رفتم و جریان را گفتم. مدیر تعجب کرده بود که این بچه چطور به این مسائل حساس است. کلاسش را عوض کردند تا راضی شد به مدرسه برگردد.

پرده دوم: امداد غیبی
خود شهید روایت کرده است: در منطقه پنوجین عراق مستقر بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاروان از پشت خاک ریز می آید. بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودند. پیش فرمانده آن ها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت. گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و بازهم جنگی! بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سروصدا هم قطع شده بود. صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد. خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودند اصابت کرده و همه بعثیان به درک واصل شده بودند.
پرده سوم: اهمیت انجام وظیفه
یکی از هم رزمانش نوشته است: کارهایش را انجام می داد، خواه به نتیجه می رسید یا نه مهم برایش انجام وظیفه بود. بعد از شهادت حسین ایرلو، کاکا علی شد مسئول تخریب لشکر. مأموریتی به عهده واحد تخریب گذاشته بودند، کاکا علی خیلی برایش وقت صرف کرد، خیلی تلاش کرد، شب تا ساعت یک و نیم بیدار بود و روی طرح کار می کرد اما به نتیجه نرسید. آخرسر شهید گفت: «خدایا من هرچه در توان داشتم مخلصانه در میان گذاشتم، تلاشم را کردم مابقی با خودت من رفتم بخوابم.» به همین سادگی رفت خوابید. صبح که برای نماز از خواب بیدار می شود، می بیند مسئله ای که قادر به حلش نبوده خودبه خود حل شده است بدون اینکه او دخالتی در آن بکند.