جمع بندی رابطه درخواست انسانها و عین ثابت آنها
تبهای اولیه
سلام علیکم
لطفا در مورد این جمله از آیت الله جوادی آملی در دروس فصوص الحکم توضیح و شرح بیشتری میخواستم:
«اعطای حق تعالی بنابر درخواست انسانها در عین ثابت آنهاست.»
اصلا وجود علمی انسانها در عین ثابت که هنوز مصداق کن فیکون از جانب حق تعالی نشده و وجود خارجی پیدا نکرده و مافوق وجود هیولانی و قوه است قابل درخواست هست که حالا اعطایی بنابر آن درخواست داده شود؟ بعد اعطا همان استعداد هست؟
بسم الله الرحمن الرحیم لطفا در مورد این جمله از آیت الله جوادی آملی در دروس فصوص الحکم توضیح و شرح بیشتری میخواستم: «اعطای حق تعالی بنابر درخواست انسانها در عین ثابت آنهاست.» اصلا وجود علمی انسانها در عین ثابت که هنوز مصداق کن فیکون از جانب حق تعالی نشده و وجود خارجی پیدا نکرده و مافوق وجود هیولانی و قوه است قابل درخواست هست که حالا اعطایی بنابر آن درخواست داده شود؟ بعد اعطا همان استعداد هست؟
با سلام و عرض ادب خدمت شما؛
سلام علیکم
قبل از شروع، لازم است بدانید که در توضیح این بحث چندین بحث درگیر خواهند بود از جمله: «علمِ قبل از ایجاد خداوند» و «تبعیت علم از معلوم و حاکم از محکومعلیه» «سر القدر» و «جبر و اختیار».
نکتهی اول:
بحثی داریم به اسم «علم تابع معلوم» است.
مقصود از این جمله: میدانیم که تعین ثانی، عالم علم حقتعالی است که یکی از متعلقات این علم، اعیان ثابته است؛ ولو هنوز عین خارجیِ معلوم موجود نشده، اما وجود علمی معلوم کافی است برای شکلگیری اعیان ثابته. وقتی میگوییم در این عالم علمی، علم تابع معلوم است منظور آن است که در اینجا حق نیست که به عین ثابت می گوید اینگونه باش؛ بلکه خودش اینگونه هست فقط تنها چیزی که در این عالم میگذرد این است که حق به این «اینگونه بودنِ آن معلوم» علم پیدا میکند. پس در واقع در معلوم چیزهایی می گذرد که حق به این چیزها علم پیدا میکند.
استاد آیتالله حسن زاده (حفظهالله) این مثال را ذکر میکردند که یک مهندس، وقتی میخواهد ساختمانی را طراحی کند، هیچگاه نمی تواند درب را به جای سقف قرار دهد و ... .
مثلا قابلیتها و اقتضائات یک زمین 20 متری با یک زمین 200 متری متفاوت است.
وقتی ما به محال علم پیدا میکنیم، هیچگاه ما به محال چیزی نگفتیم (که محال باشد) خودِ آن محال گفت من محالام.
این که در تعین ثانی علم تابع معلوم است دارای هیچ بار ارزشی نیست؛ بلکه یک بیان هستی شناسانه است. مثلا، بنده وقتی فرشی را میشویم هر طوری و به نحوی که دلم میخواهد، نمی توانم آن را بشویم؛ این فرش است که به من می گوید که به چه نحوی آن را بشویم (با شستن لیوان متفاوت است).
مثالی دیگر: اگر کسی بخواهد برای دانشآموزانِ خاصی برنامه آموزشی تهیه کند نمیتواند حال و هوا و وضعیت این دانشآموزان را نادیده بگیرد بلکه باید نسبت به دانش آموزان موجود برنامهریزی کند؛ با این معنا، به خوبی میتوانیم بگوییم: این شاگردان که «محکوم علیه» هستند به این معنا، حاکم بر کارشناس و برنامهریز هستند.
این بحث در فلسفه، با عنوانِ «یجب عن الله» تعبیر شده است. یجب عن الله یعنی این که خداوند گزاف عمل نمیکند. بایدی است که از خود او ناشی میشود از دیگری بر او تحمیل نمی شود.
در قرآن هم میگوید خدا بر اساس سنتهایش عمل میکند؛ اگر فرموده: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» این به عنوان سنت الهی است و هیچگاه عوض نمیشود. خلاصه، به هم خوردنی نیست. اما این سنتها در صقع ربوبی محکم شده است که اینجا پیاده شده است.
نکته دوم:
این که گفته میشود اقتضائات اعیان ثابته فلان و بهمان است یعنی چه؟ این که گفته میشود ما دارای اراده و اختیاریم با این سخن که ما در عین ثابت دارای اقتضائاتی بودهایم، چطور قابل جمع است؟
پاسخ: آیا در این عالم ماده، می توان چیزی که بدون اراده است را به عنوان انسان در نظر بگیریم؟! خیر. حال، آیا میتوان انسان در عالم علم الهی را بدون اراده فرض کنیم! همانطور که در عالم علم الهی، درخت موجود در عالم ماده را نمیتوان بدون ریشه در نظر گرفت، همچنین، نمیتوان انسان صاحب ارادهی این عالم را در آنجا بدون اراده فرض کرد.
به عبارت دیگر، اقتضاء عالم عقل این است که در یک حیطه خاصی و موطن خاصی باشد؛ او می گوید من طلبم بدین گونه است. آن دیگری میگوید من انسانم و باید شعور و اراده داشته باشم؛ اساسا، انسان یعنی همین. جماد نطق مخفی دارد اما نباید نطق آشکار داشته باشد نمی تواند عوض شود. پس اراده را در «یزید» گذاشته اند و برداشتنی نیست. از همین رو، پدر خاص و درس خاص و اراده های خاص و ... همه در تعین ثانیِ شخص نوشته شده است. نمی توانیم بگوییم تو را در صقع ربوبی گذاشتهایم اما اراده های تو را برداشته ایم؛ اما همهی اینها، در عالم علم اند؛ یعنی هنوز در عالم عینی خارجی وارد نشدهاند. ولی هر چیز که در عالم خارجی میآید در آنجا مشخص و معلوم است و علم الهی هم بر طبق آن خواهد بود؛ یعنی علم الهی، در معلوم تصرف نخواهد کرد؛ معلوم هم بر پاشنهی اقتضائات خودش میچرخد. این جاست که میگوییم حاکم محکومِ محکومٌعلیهِ خویش است؛ حق کسی را سعید و شقی نکرد خود عبد سعید است یا شقی. اراده حق به این سعادتی که اقتضاء این عبد است تعلق گرفته است.
اگر کسی بگوید چرا خدا ما را خلق کرد؟ در دستگاه عرفان اسلامی پاسخ میدهند حتی ایجاد خودت هم دست خودت بود و خودت خواستی که ایجاد شوی؛ یعنی، عین ثابت تو خواست (ر.ک: فصوص الحکم، فص ابراهیمی).
مشیت خداوند بر اساس سنتهای اوست؛ سنتهای او نیز بر اساس اعیان ثابته رقم می خورد.
اعیان ممکنه از اول، چنین طلبی را دارند یکی میگوید من اول میآیم دیگری میگوید: من آخر میآیم؛ اشیاء مادی هم می گویند من بعد از این پدر و مادر و ... میآیم و خلاصه هر یک میگویند با این شرایط خاص می خواهم بیایم. وقتی این اقتضاء ایجادی درشان هست پس باید گفت انتساب ایجاد، به خود آنهاست (بر اساس آن طلبی که داشتهاند).
پس به لحاظ سرالقدر ایجاد و تکون و تکوین اساساً فعل خود عبد است.
در واقع به حسب سر القدر خود خواست که بیاید و بعد از امر الهی، خودْ آمد.
اما به لحاظ سرِّ سرّ القدر، فعل، فعلِ حق است. به لحاظ سرّ سرّ القدر فعل، هم فعل حق است و هم منتسب به عبد است.
اما به لحاظ سرالقدر، عین ثابت خودش خودش را ایجاد کرد؛ یعنی، خود خود را ظاهر کرد و تجلی داد.
به لحاظ سر القدر یک جهت و حظ حقانی داریم و یک جهت و حظ خلقی. حظ حقانی چیست؟ حظ خلقی چیست؟ حظ خلقی همین جهت طلب او برای وجود و ایجاد است که ما را ایجاد کن و بعد هم امتثال از خود عین ثابت صورت می گیرد.
اراده تکوینی حقتعالی متفرع است بر اقتضاء عین ثابت و عین ثابت نمی تواند از اقتضاء خود دست بکشد.
البته ایجاد حق هم هست. به نفس امر «کن» صیرورت وجودی صورت گرفت اما این نباید باعث شود فعل عبد نادیده گرفته شود؛ در عین حال، فعل عبد با فعل حق هیچ منافاتی ندارد. آنچه که اینجا میخواهم بر روی آن تأکید کنم آن بهره و حظ عبد است که هم تقاضا و هم امتثال برای خودش است.
اگر کسی بگوید شما جایگاه حق را خراب کردید و در واقع حق را برداشتید می گوییم نه. ما که نگفتیم همه کاره فقط عبد است ما فقط گفتیم امتثال فعل عبد است. اصلا خود حق است که این کار را می کند.
این همان حیرت متافیزیکی است. هم مشیت حق است هم مشیت عبد است هم حق است هم عبد است.
در این نکته در صدد بودم تا خلاصهای از بحث اختیار را از منظر عارفان مسلمان مطرح کنم تا گوشهای از پاسخ سؤال پرسشگر روشن شود.
خلاصهاش این شد که در ساحت عین ثابت نیز اراده عبد به صورت جدی مطرح است و عدم تکون خارجی و عینی عبد مانع از مطرح کردن آن نخواهد شد. یعنی اراده عبد، حتی در ساحتی که فقط حظ الهی دارد (عالم علم الهی است) پابرجا و جاری است. پس حتی در آنجا هم عبد هست و احکام خودش را دارد.
پس در صقع ربوبی خدا به ما ظلم نکرده خودمان به خودمان ظلم کردهایم. قضاء سابقه منافی با اراده عبد نیست منافی با شکل گیری حقیقت عبد نیست بلکه، خود عبد اینگونه است. همانطور که یک مهندس در عین داشتن اختیار، محکومِ محکوم علیه است یعنی طبق نقشه باید عمل کند (تابع نقشه است).
به لحاظ فلسفی می گوییم این علم است که معلوم را رقم زد اما در عین حال، علم به گزاف نمیآید به جای انسان، بقر نمی آورد.
از نگاهی دیگر، نفس الامر یک شیء در تعین ثانی کجاست؟ از طرفی میگوییم نفس الامر عبارت است ازعلم ذاتی و از طرفی میگوییم، علم تابع معلوم است پس باید نفس الامر را در ناحیه معلوم هم پیدا کرد نه علم؛ چون علم تابع معلوم است ونفس الامر درناحیه معلوم است نه درناحیه علم پس این تعبیر که میگویید نفس الامر همان علم ذاتی ست این حرف درستی نیست باید نفس الامر را درناحیه معلوم پیدا کرد نه درناحیه علم.
نکته پایانی این که همه این حرفها در تعین ثانی مطرح است و الا در مرتبه ذات یا احدیت (تعین اول)، این مباحث (علم تابع معلوم است) به هیچ وجه مطرح نیست. چون تابعیت، فرع بر پیدایش یک نحوه اثنینیت است.
میدانیم که تعین ثانی، عالم علم حقتعالی است که یکی از متعلقات این علم، اعیان ثابته است؛ ولو هنوز عین خارجیِ معلوم موجود نشده، اما وجود علمی معلوم کافی است برای شکلگیری اعیان ثابته. وقتی میگوییم در این عالم علمی، علم تابع معلوم است منظور آن است که در اینجا حق نیست که به عین ثابت می گوید اینگونه باش؛ بلکه خودش اینگونه هست فقط تنها چیزی که در این عالم میگذرد این است که حق به این «اینگونه بودنِ آن معلوم» علم پیدا میکند. پس در واقع در معلوم چیزهایی می گذرد که حق به این چیزها علم پیدا میکند.
سلام علیکم
باتشکر از کارشناس محترم جناب حافظ
پس میشود گفت همچنان که هستی لایتناهی است صورت علمی اشیاء هم در عین ثابت لایتناهی هستند؟
وقتی ما به محال علم پیدا میکنیم، هیچگاه ما به محال چیزی نگفتیم (که محال باشد) خودِ آن محال گفت من محالام.
مگر امور عدمی معلوم واقع میشون؟ چون متعلق علم امر عدمی نمیتواند باشد مفهوم محال که محال نیست اگر عدم مطللق نباشد در این مورد توضیح میفرمایید
ین که در تعین ثانی علم تابع معلوم است دارای هیچ بار ارزشی نیست؛
در نتیجه قابلیت قابل و محدودیت اون باعث تفاوت در انواع درخواستها در عین ثابت میشود؟ وگرنه فاعل که جواد مطلق و فیاض علی الاطلاق است. فقط موضوعی که در این میان مطرح است چرا درخواست یک عین ثابت به صورت نبی و پیامبر و ولی ظهور دارد ولی یک درخواست میشود آدم ساده و معمولی؟ اگر آدم الف بگوید مبنای درخواست من در عین ثابتم چرا 5 درجه است ولی شخص ب 7 درجه مثلا، که موجب تفاوت در استعدادها در وجود عینی شده چه پاسخی برای آن هست؟ آیا میشود گفت بعد از ظهور اعیان از علم به عین و خارج بازهم امکان تغییر درخواست اونها و افاضه استعداد جدید هست؟ یا این موضوع یعنی افزایش قابلیت قابل تحت عنوان موضوع دیگری غیر از اعیان ثابته باید بحث شود؟؟؟
آیا در این عالم ماده، می توان چیزی که بدون اراده است را به عنوان انسان در نظر بگیریم؟! خیر. حال، آیا میتوان انسان در عالم علم الهی را بدون اراده فرض کنیم! همانطور که در عالم علم الهی، درخت موجود در عالم ماده را نمیتوان بدون ریشه در نظر گرفت، همچنین، نمیتوان انسان صاحب ارادهی این عالم را در آنجا بدون اراده فرض کرد.به عبارت دیگر، اقتضاء عالم عقل این است که در یک حیطه خاصی و موطن خاصی باشد؛ او می گوید من طلبم بدین گونه است.
اهل معرفت فرمودن ذات به علاوه صفات که تعین هست میشود اسم که اگر اسم ظهور علمی داشته باشد میشود اعیان و اگر ظهور عینی داشته میشود وجود خارجی سوال مهم اینکه آیا کثرات وجود خارجی در اعیان هست چون شما در مثال به جهت تفهیم صحبت از ریشه درخت در درخت بودن در اعیان ثابته درخت داشتید؟ این تعبیر از اعیان نمیشود مفهوم یا صور مثالی اون؟ اصلا فرق مفهوم یک شیء با عین ثابت اون شیء چیه؟؟؟
اراده تکوینی حقتعالی متفرع است بر اقتضاء عین ثابت و عین ثابت نمی تواند از اقتضاء خود دست بکشد.
مبنای اقتضای عین ثابت چیست؟ چون خود افتضاء هم بر اساس اقتضا نیست که تسلسل باشد در نهایت باید منشاء یک اقتضاء و جمع اون با اختیار و اراده در محدوده علمی مشخص باشد؟؟؟
خلاصهاش این شد که در ساحت عین ثابت نیز اراده عبد به صورت جدی مطرح است و عدم تکون خارجی و عینی عبد مانع از مطرح کردن آن نخواهد شد. یعنی اراده عبد، حتی در ساحتی که فقط حظ الهی دارد (عالم علم الهی است) پابرجا و جاری است. پس حتی در آنجا هم عبد هست و احکام خودش را دارد.
پس با این اوصاف سعادت یا شقاوت بودن هم از اختیار جدا نیست در نتیجه سعادت و شقاوت هر انسانی هم به ضمینه اختیارش در عین ثابت وی قطعی است این جمله درست است؟
به لحاظ فلسفی می گوییم این علم است که معلوم را رقم زد اما در عین حال، علم به گزاف نمیآید به جای انسان، بقر نمی آورد.
از نگاهی دیگر، نفس الامر یک شیء در تعین ثانی کجاست؟ از طرفی میگوییم نفس الامر عبارت است ازعلم ذاتی و از طرفی میگوییم، علم تابع معلوم است پس باید نفس الامر را در ناحیه معلوم هم پیدا کرد نه علم؛ چون علم تابع معلوم است ونفس الامر درناحیه معلوم است نه درناحیه علم پس این تعبیر که میگویید نفس الامر همان علم ذاتی ست این حرف درستی نیست باید نفس الامر را درناحیه معلوم پیدا کرد نه درناحیه علم.
آیا این تعبیر درست است که چون علم بدون متعلق اون یعنی معلوم بی معناست نظام احسن ایجاب میکند که متعلق وجود داشته باشد تا معلوم باشد و علم به آن تعلق گیرد ولی همان معلوم هم وجود علمی دارد در نتیجه علم به علم هست؟ پس اعیان یعنی تعلق علم ذاتی به علم فعلی یا علم وحدانی به علم کثرتی؟؟؟ در واقع چون معلوم متکثر شد علمی شد که متعلق عالم بشود؟
[="Tahoma"][="Navy"] لطفا در مورد این جمله از آیت الله جوادی آملی در دروس فصوص الحکم توضیح و شرح بیشتری میخواستم: «اعطای حق تعالی بنابر درخواست انسانها در عین ثابت آنهاست.» اصلا وجود علمی انسانها در عین ثابت که هنوز مصداق کن فیکون از جانب حق تعالی نشده و وجود خارجی پیدا نکرده و مافوق وجود هیولانی و قوه است قابل درخواست هست که حالا اعطایی بنابر آن درخواست داده شود؟ بعد اعطا همان استعداد هست؟سلام علیکم
سلام
وجود علمی پایه تحقق وجود عینی است چه اینکه وجود علمی شاکله وجودی شی با تمام تفاصیل را در ارتباط گسترده ای با حقایق دیگر نشان می دهد. یعنی آنچه الان بنده نوشته ام در عین ثابت بنده هست.
یا علیم[/]
سلام
وجود علمی پایه تحقق وجود عینی است چه اینکه وجود علمی شاکله وجودی شی با تمام تفاصیل را در ارتباط گسترده ای با حقایق دیگر نشان می دهد. یعنی آنچه الان بنده نوشته ام در عین ثابت بنده هست.
یا علیم
سلام
با این توضیح که ارتباط گسترده با حقایق دیگر که اکتناه به حقیقت مطلق مستحیل و حیرت آوره چنانکه علامه حسن زاده فرمودن اکتناه به باطن اشیاء ممکن نیست.
[="Tahoma"][="Navy"] با این توضیح که ارتباط گسترده با حقایق دیگر که اکتناه به حقیقت مطلق مستحیل و حیرت آوره چنانکه علامه حسن زاده فرمودن اکتناه به باطن اشیاء ممکن نیست.سلام
سلام
ارتباط گسترده با حقایق دیگر، اکتناه به حقیقت مطلق نیست.
یا علیم[/]
سلام
ارتباط گسترده با حقایق دیگر، اکتناه به حقیقت مطلق نیست.
یا علیم
باسلام
اگر بگیم حقایق طبق گفته شما مراحل نازل و کثرتی حقیقت رو مشاهده کردیم درصورتیکه طبق وحدت وجود یک حقیقت واحد مشکک بسیط مطلق لایتنهای فقط هست یک حقیقت نه یک عددی بلکه وجودی.
[="Tahoma"][="Navy"] اگر بگیم حقایق طبق گفته شما مراحل نازل و کثرتی حقیقت رو مشاهده کردیم درصورتیکه طبق وحدت وجود یک حقیقت واحد مشکک بسیط مطلق لایتنهای فقط هست یک حقیقت نه یک عددی بلکه وجودی.باسلام
سلام
بین این دورا باید جمع کرد چه اینکه گفتند حقیقت وجود واحد کثیر است یعنی در عین وحدت کثرت لایتناهی دارد در عین حال اکتناه صورت نمی گیرد حتی در مقامی بالاتر از شهود اعیان ثابته که مقام احدیت است. البته به نظر حقیر عدم اکتناه امتناع ذاتی دارد چه اینکه صرافت بحت ذات، هر نحو کثرت که عنوان معرفت را بسازد سلب می کند. او در مقام ذات اوست ولا غیر.
والله اعلم
یا علام[/]
سلام
بین این دورا باید جمع کرد چه اینکه گفتند حقیقت وجود واحد کثیر است یعنی در عین وحدت کثرت لایتناهی دارد در عین حال اکتناه صورت نمی گیرد حتی در مقامی بالاتر از شهود اعیان ثابته که مقام احدیت است. البته به نظر حقیر عدم اکتناه امتناع ذاتی دارد چه اینکه صرافت بحت ذات، هر نحو کثرت که عنوان معرفت را بسازد سلب می کند. او در مقام ذات اوست ولا غیر.
والله اعلم
یا علام
سلام
موافقم اکتناه حقیقت مطلق غیر ممکنه اما اون حقایقی رو هم که ارتباط باهاشون داریم مساوق با اکتناه نیست چون حقایق شهودی آیت هستن به یک معنا.
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
چگونه اعطای حقتعالی متوقف بر درخواست انسانها در عین ثابت –وجود علمی موجودات در عالم علم الهی قبل از ایجاد خارجی آنها در عالَم عینی و بیرونی- آنهاست و حال آن که هنوز انسان در این عالم وجود خارجی پیدا نکرده است؟ چگونه این مطلب با اراده و اختیار داشتن انسان سازگار است؟
پاسخ:
۱- این بحث تحت عنوان «علم تابع معلوم است» در کتب عرفانی موسوم است.[1]
۲- گفتنی است تمام حرف عارفان در این جمله خلاصه نمیشود و این تنها یک تکه از کلام آنان است؛ چرا که از منظر آنان، معلوم نیز تابع علم است که نیازمند به توضیح و تبیین است.[2]
۳- تعین ثانی نامی است برای عالم علم حقتعالی و این علم دارای متعلقاتی است. از جمله این متعلقات، حقایقی به نام اعیان ثابته است. در کتب حکماء از این نوع علم به علم قبل از ایجاد الهی تعبیر شده است.
مقصود از این که در تعین ثانی – عالم علم الهی- علم تابع معلوم است آن است که حق تعالی به هر یک از اعیان ثابته نمیگوید که چگونه باشند بلکه حقتعالی در این عالم تنها به اینگونه بودنِ معلوم علم پیدا میکند؛ پس در معلوم چیزهایی میگذرد که حقتعالی به این چیزها علم پیدا میکند.
هر عین ثابت نیز دارای مقتضیاتی منحصر به فرد میباشد؛ مثلا قابلیتها و اقتضائات زمین ۲۰ متری با یک زمین ۲۰۰ متری متفاوت است؛ در زمین ۲۰ متری نمیتوان استخری بنا کرد اما در زمین ۲۰۰ متری چرا.
۴- «علم تابع معلوم است» در تعین ثانی دارای هیچ بار ارزشی نیست بلکه یک بیان هستیشناسانه است؛ مثلا وقتی فرشی را شستشو میدهیم، نمیتوانیم به هر نحوه که دلمان میخواهد آن را بشوییم بلکه ویژگیهای فرش است که چگونگی شستشوی آن را به ما تحمیل میکند؛ یا وقتی کسی بخواهد برای دانشآموزان خاصی برنامهی آموزشی تهیه کند لاجرم باید با توجه به اقتضائات و شرایط همان دانشآموزان برنامه را تدوین کند پس خود دانشآموزان هستند که شکل و چند و چون برنامهی آموزشی را تعیین میکنند و به این لحاظ، دانشآموزان، حاکم بر کارشناس برنامهریزی خواهند بود. پس از آن جهت که کارشناسان متصدی برنامهریزی برای دانشآموزان هستند، دانشآموزان «محکوم علیه» خواهند بود اما از آن طرف که شرایط و اقتضائات دانشآموزان است که نوع و کیفیت برنامه را مشخص خواهد کرد، دانشآموزان، حاکم بر برنامهریزان خواهند بود.
در عالم علم الهی نیز وضع به همین منوال است.
۵- در مورد این که چگونه این اقتضائات موجود در اعیان ثابته با اختیار و اراده انسان قابل جمع است باید گفت دقت در این مسئله که این عالم –تعین ثانی- تنها عالم علم الهی است شبهه ظاهری را مرتفع میسازد. همانطور که در عالم طبیعت، انسانِ بدون اراده بیمعنا است، نمیتوان انسانِ در عالم علم الهی را بدون اراده تصور کرد؛ از باب تمثیل، همانطور که درخت در عالم علم الهی بدون ریشه نخواهد بود؛ انسان صاحب اراده و اختیار نیز در عالمِ علم الهی بدون اراده و اختیار نخواهد بود.
درخت در عالم علم الهی اقتضاء دارد که با ریشه باشد و به اصطلاح میگوید من طلبم بدین شکل است؛ و این، اقتضاء عین ثابت یک درخت است؛ اقتضاء یک انسان نیز این گونه است که واجد اراده باشد؛ یعنی عین ثابتش میگوید من باید شعور و اراده داشته باشم و طلبم این گونه است.
روشن است، این معنا از اقتضاء و طلب در اعیان ثابته، ضرورتا این معنا را تولید خواهد کرد که «علم تابع معلوم است».
پس یزید در عالم عین الهی –عین ثابت یزید در تعین ثانی- دارای یزیدی نیست که از خود اراده و اختیاری ندارد و علم خداوند به وی او را یزید کرده باشد بلکه یزیدی است که با ارادهی خویش اقدام به جنایت کرده است.
۶- چون علم الهی در تعین ثانی به اعیان ثابته، نامحدود است؛ نه تنها کلیات سعادت و شقاوت انسانها در اعیان ثابته منعکس خواهد بود؛ بلکه جزئیات فعالیتها نیز اینچنین است. بدین ترتیب، ارادههای خاص، شرایط خاص، پدر و مادر خاص، دوستان و همسایهها و تک تک رفتارها در آینه عین ثابت هر فرد انسانی معلومِ پروردگار است؛ و این علم، تابع معلوم خواهد بود؛ به عبارت دیگر، علم الهی در معلوم تصرف نخوهد کرد و عیناً همانگونه که در خارج از صقع ربوبی –عالم علم الهی- هست همانگونه در علم الهی خواهد بود -منتهی قبل از ایجاد و وجود خارج آنها-. از طرفی، معلوم نیز بر پاشنهی اقتضائات خودش میچرخد – به تعبیر علمی، حاکم (خدا)، محکومِ محکومٌ علیه خویش خواهد بود-.
۷- از آن جا که این علم، قبل از ایجاد و موجودیت خارجی موجودات است، اساسا شرط تحقق چنین علمی، موجودیت خارجی موجودات نخواهد بود؛ یعنی نیاز نیست تا موجود محقق شود تا خداوند بدان عالم گردد بلکه خداوند قبل از وجود خارجیاش از آن آگاه است.
پس حقتعالی قبل از ایجاد، میداند کدام فرد با اختیار خویش سعید و کدام فرد با اختیار خویش شقی خواهد شد.
۸- اجتماع وجود برترِ تمام اشیاء در مقام ذات و به تبع آن در مقام تعین ثانی، و عینیت آنها با او از یک سو،و علم حضوری خداوند به ذات خود و به دنبال آن به کثرات متمایز در تعین ثانی، علم قبل از ایجاد خداوند را موجه میسازد؛ بنابراین، خداوند در عین وحدت و بساطت، در مقام ذات خود به وجود برتر تمام اشیاء علم حضوری داشته باشد.
با پذيرش اين تقرير، علم پيشين خداوند به اشيا به نحو متمايز از هم و با تمام خصوصيات را بايد متعلق به مقامي متنزل از ذات دانست، که در کتب عرفاني با عنوان «تعين ثاني» از آن ياد ميشود.
از آنجا که وجود برتر اشیاء، همان وجود اشیاست؛ لکن بدون لحاظ حدود و نقایص ماهویشان، علم حضوری خداوند به ذات خود بعینه مصحّح علم حضوری به اشیاء در تعین ثانی است. از این نحو علم خداوند به اشیاء با تعبیر «علم اجمالی در عین کشف تفصیلی یا «علم اجمالی بالتفصیل» یاد شده است. [۳]
عرفا نیز با تحلیلی که از مقام ذات و صفات و کثرات مندمج در آن ارائه دادهاند، بر این باورند که خداوند در مقام ذات خود، به عین علم به خود، به همه اشیاء علم دارد؛ علمی که مشروط به وجود شیء نیست و در مرتبهای پیش از مرتبهی وجود آن برای خداوند حاصل است. از نظر آنان اشیاء و کثرات در مقام ذات، به صورت اندماجی و غیر متمایز از هم موجودند و به صورت متمایز در تعین ثانی شکل میگیرد. بنابراین متعلَّق علم پیشین و ذاتی خداوند به اشیاء، همان ذات بسیط اوست که در عین وحدت و بساطت، همه اشیاء را در ذات به نحو بسیط و غیر متمایز و در تعین ثانی به نحو متمایز از هم دارد. [۴]
بر این اساس با همین تحلیلی که ناظر به مقام ذات بود در تعین ثانی نیز، که یک تعین علمی در درون صقع الهی است، خداوند به کثرات اینگونه علم خواهد داشت.
۹- اما در سطحی بالاتر، تمام این ساز و کار و خلق و ایجاد، از ناحیه حقتعالی خواهد بود و به اصطلاح، معلوم تابع عالِم –ذات حقتعالی- خواهد بود.
از طرفی، مادامی که ارادهی تکوینی حقتعالی نباشد، خلقی صورت نخواهد گرفت اما از طرف دیگر، همین اراده تکوینی، که اساس همه چیز است به مقتضای عین ثابت رفتار خواهد کرد –همانطور که در مثال برنامهریزی برای دانشآموزان خاص بیان شد- و خلاصه، این دو، دو روی یک سکهاند که هیچ گونه منافاتی با هم ندارند.
چیزی که هست، آموزه «علم تابع معلوم است» تنها به یک روی این سکه اشاره کرده و آن را برجسته ساخته است.
۱۰- نکته پایانی این که این بحث تنها در تعین ثانی به عنوان دومین تعین حقتعالی مطرح است و الا در مرتبه ذات یا احدیت –تعین اول- این گونه مباحث – علم تابع معلوم است- مطرح نمیباشد؛ زیرا تابع بودن فرع بر وجود یک نحوه دوئیت و اثنینیت است و حال آن که در مرتبه ذات و تعین اول هیچ دوئیتی برقرار نیست.[۵]
خلاصه:
در ساحت عین ثابت، حقیقتا ارادهی هر فرد انسانی ملحوظ خواهد بود و عدم تکوّن و خلق عین خارجی فرد انسانی مانع از ثبوت آن برای خداوند به همین شکلی که در عالم طبیعت است –انسان در عالم طبیعت دارای اراده و اختیار است- نخواهد شد؛ به عبارت دیگر، اراده انسان حتی در ساحتی که خبری از عین خارجی افراد انسانی نیست پابرجاست.
به تعبیر دیگر، قضاء سابق الهی –سابق به معنای قضاء علمی قبل از ایجاد است- ، منافی با اراده انسان نیست بلکه انسان همانگونه که در این عالم طبیعت است، در آنجا نیز خواهد بود و از این منظر، حاکم، محکومِ محکومٌ علیه خویش است؛ از باب تشبیه، همانطور که یک مهندس ساختمان به عنوان حاکم، برای نقشهریزی و ایجاد ساختمان در زمینی خاص، محکوم اقتضائات زمینی است که مترصد ساخت و ساز در آن است - مثلاً اقتضائات ساخت و ساز در زمین مربع با اقتضائات ساخت و ساز در زمین مستطیل متفاوت است-.
از سویی، به حسب عقلی نیز ابتدا تا معلومی نباشد، علمی صورت نخواهد گرفت پس اولیت در علم، با اکوان و عین ثابت است.
توجیه علم پیشین الهی نیز با حضور ذات متعال برای خود که ملازم با حضور تمام کثرات و اشيا برای او است، صورت میپذیرد. حضور تمام كثرات و اشيا براي او مستلزم علم حضوري خداوند به آنها در موطن ذات و به دنبال آن در مرتبهی تعین ثانی است. بنابراين، علم خداوند به ذات خود در مقام ذات، مستلزم علم پيشين و ذاتي او به تمام اشيا به نحو حضوري است.
منابع:
[1]. عینالقضات همدانی، شرح کلمات باباطاهر عریان، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۲۰۰۷ م، چ اول، ص ۱۴۱.
[2]. «في الأول المعلوم تابع للعلم الإلهي الأزلي الذي هو مظهر تلك الشئون، و حينئذ فلا منافاة بين قول الشيخ الأكبر: (العلم تابع للمعلوم) و بين قول الجنيد و غيره: (المعلوم تابع للعلم)؛ فافهم، و اللّه أعلم. و انظر: جلاء القلوب (1/ 340).» (المزیدی، احمد فرید، الامام الجنید سید الطائفین، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۷، چ اول، ص ۱۶۲.
[4]. فناری، شمسالدین محمد حمزه، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۲۰۱۰، چ اول، ص ۳۳۴؛ قونوی، صدرالدین، إعجاز البیان، قم: انتشارات دفتر تبلیغات، ۱۳۸۱، چ اول، ص ۱۱۶؛ جامی، عبدالرحمن، نقدالنصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح سید جلال آشتیانی، تهران: انتشارات وزارت ارشاد، ۱۳۷۰، چ دوم، ص ۳۰.
[۵]. ر.ک: فناری، شمسالدین محمد حمزه، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۲۰۱۰، چ اول، ص ۱۸۶، سطر ۱۴و ص ۲۵۸ و ص ۲۷۱ - ۲۷۲؛ و ص ۱۸۷، سطر دوم؛ کاشانی، شرح منازل السائرین، تحقیق محسن بیدارفر، قم: انتشارات بیدار، ۱۳۸۵، چ سوم، ص ۱۷۵، سطر چهارم؛ القادری، حسن بن موسی بن عبدالله، شرح حکم الشیخ الاکبر السید محییالدین بن العربی، تصحیح احمد فرید المزیدی، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۷، چ اول، ص ۲۴۶.