من شوهرم را دوست ندارم، چه کار کنم؟
تبهای اولیه
با نام و یاد دوست
سلام
یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون در انجمن مطرح شود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
با سلام و احترام
من اصلا شوهرم را دوست ندارم ، چند روز دیگه میشه هفت سال که متاهلم ، فقط دارم شوهرمو تحمل میکنم اصلا ازش خوشم نمیاد ، هیچوقت خوشم نمی اومده، اون همه خوشی هامو ازم گرفته، الان دیگه هیچی دوست ندارم، هیچی خوشحالم نمیکنه، خیلی داغونم آنقدر حالم بده یکی دوشب پیش خواب دیدم رفتم تیمارستان، نمیدونم چه کنم
ولی من هفت سال قبل همه چی را دوست داشتم، خودم را دوست داشتم، اعتماد به نفس فوق العاده ای داشتم ولی حالا هیچکدام را ندارم ، به جاش وجودم پر از ترس و دلهره شده، و اینا همش به خاطر رفتارهای همسرم هستبه نظرم دوست نداشتن دلیل نمیخواد، اینکه از یکی بدتون بیاد یا از یکی خوشتون نیاد دلیل نمیخواد ، اما یه عالمه دلایل هست که این حس های بد را تشدید می کنه، مثلا من عاشق درس خواندن بودم اما همسرم اجازه نداد ادامه بدم، یا اینکه پر شور و نشاط بودم اما اون با بدخلقی و ایراد گرفتن های بی مورد اونم ازم گرفت، و...
دلم میخواد حل بشه ولی خسته شدم دیگه حوصله فکر کردن به تلخی های این زندگی را ندارم
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
@};-من اصلا شوهرم را دوست ندارم ، چند روز دیگه میشه هفت سال که متاهلم ، فقط دارم شوهرمو
با سلام
هر کاری علتی دارد، شما به طور واضح توضیح نداده اید که چرا دوست ندارید؟! اصلا می خواهید مشکل حل شود؟
سلام
علتش این هست شما خودتان را دوست ندارید هر وقت ما خودمان را دوست بداریم حتی اگر زنمون زیبا هم نباشه بازم او را دوست می داریم
باید اول بگردین ببینین چطوری انسان از خودش خوشش میاد من جایی خوندم پیامبر از همه خوشش می اومد حتی از اون دشمنش که می خواست اونو بکشه این بخاطر این بود که به قول قدیمی ها قبر آدم گشاد هست دل ادم تنگ نمیشه پس اخلاق ادم اینطرف یعنی توی دنیا اسوده هست
تیمارستون هم یعنی نارضایتی از زندگی که باید برای فائق امدنش تلاش کنین یعنی برین دنبال راه حل
اینم نگین که من می تونستم بهتر انتخاب کنم هر کی بود ضعیف تر می بود
انسان جفت خودش را از توی عالم ذر انتخاب میکنه بعد توی دنیا باهاش ازدواج میکنه!
تازه این چیزی که شما میین الان همه جایی هست و مرسوم هست.... اون قدیما ننم میگفت رسم بود مردا زنشون و تو کوچه خیابون اینقدر می کشیدن و اونو تپچو میکردن تا ادب بشه!
الان که همه نازنازی هستن که!
دوست نداشتن دلیل نمیخواد، اینکه از یکی بدتون بیاد یا از یکی خوشتون نیاد دلیل نمیخواد ، اما یه عالمه دلایل هست که این حس های بد را تشدید می کنه، مثلا من عاشق درس خواندن بودم اما همسرم اجازه نداد ادامه بدم، یا اینکه پر شور و نشاط بودم اما اون با بدخلقی و ایراد گرفتن های بی مورد اونم ازم گرفت، و... دلم میخواد حل بشه ولی خسته شدم دیگه حوصله فکر کردن به تلخی های این زندگی را ندارم
سلام
خوب خواهرم ازدواجی که بدون علاقه شروع بشه همین میشه آخرش، شما همون اول باید با خودتون دو دوتا چهار تا میکردید که اصلا از این آقا خوشتون میاد یا نه!!!
[FONT=arial]سلام
لطفا از آشنایی تون بگید
ازدواجتون سنتی بود یا قبلا همدیگه رو میشناختین؟
چند سالتون بود؟
معیاراتون واسه ازدواج چی بود؟
چه تصویری از زندگی مشترک داشتین؟
برنامتون واسه آیندتون چی بود؟
زندگی الانتون چقدر با معیارها و برنامه های اون زمانتون منطبقه؟
شما و همسرتون چند درصد از خواسته های همدیگه رو تامین میکنین؟
همسرتون هم مثل شما فکر میکنن یا از زندگی مشترکشون راضی هستن؟
با نام و یاد دوست
سلام
کاربر سوال کننده از من خواستند تا این مطالب را از طرف ایشون در تاپیک ارسال کنم:
من نوزده سالم بود که همسرم اومد خواستگاری ، آدم بدی به نظر نمی رسید ، اما دفعه ی دومی که اومدن که مثلآ قرار بود همه چی رسمی بشه ، همراه با خانواده هامون رفتیم گردش و من از رفتارش و ظاهرش و.... اصلا خوشم نیومد. تازه می دیدمش چون تو روز به خواستگاری اصلا نتونستم درست ببینمش. نه تنها خوشم نیومد بلکه خیلی هم ازش بدم اومد ، حس خیلی بدی نسبت بهش پیدا کردم، من عصر همون روز باخواهرم که زن دایی همسرم میشد تماس گرفتم و سربسته بهش گفتم خوشم نمیاد از این آدم ، خواهرم گفت وقتی عقد کنید و خطبه عقد خوانده بشه مهرش به دلت میشینه. فردای آن روز قرار بود برای آزمایش بریم میخواستم به همسرم بگم که نمیخوامش ، نمیدونستم چی باید بگم ، تمام مدت دلم میخواست بهش بگم و همه چیز تموم بشه ولی وقتی نشاط و شور و... همسرم را دیدم نتونستم حتی یه کلمه بهش بگم و متاسفانه اون زمان لال شدم . و عصر همون روز عقد کردیم . باهمه ی حس های بدی که بهش داشتم سعی کردم بپذیرمش فکر کردم واقعا با خوندن خطبه عقد من بهش علاقه مند میشم ولی نشدم ...
ما با هم فامیل هستیم ولی من فقط یکبار تو عروسی خواهرم که اون زمان هم دوازدهم سالم بود ایشون را دیدم.
ازدواجمان سنتی بود، پدر من اعتقادی به صیغه خوندن برای شناخت نداره ، و چون خواستگار فامیل خودش بود کلا موافق بود، مادرم هم موافق بودن و برای همین سریعا عقد کردیم.
من نوزده سالم بود، اواخر نوزده سالگی.
من معیار خاصی نداشتم، فقط اینکه همسرم آدم باشه ، هیچوقت دروغ نگه و اجازه بده من درس بخونم و کار کنم و اینکه شهر محل زندگی ام را تغییر ندهم .
تصویر خاصی تو ذهنم نبود .
برنامه شخصی خودم این بود که پیوسته تحصیلم را تا دکتری ادامه دهم ، استاد و سپس هیئت علمی دانشگاه بشم. و یکسری اهداف جزئی دیگر ...
تقریبا هیچی الان مطابق خواسته هایم نیست.
تقریبا میشه گفت من تسلیم شدم در مقابل خواسته های همسرم، البته اینو من نمیتونم بگم باید خودش بگه . اما از نظر من اون هیچ خواسته ای از من را جز خیلی خیلی موارد معدود را برآورده نمیکنه.
نمیدونم اون راضیه یا نه ، میگه راضی ام ولی نمیدونم راست میگه یا نه، بعضی وقتها هم میگه راضی نباشم چه کنم .البته اینم رو بگم که همسر من بد نیست ، فقط یکسری اخلاقایی داره که من اصلا دوست ندارم، مثلا خیلی مغرور و خود بزرگ بین، فکر میکنه دانای مطلق هست و هرچی میگه درسته و ...
من دوبار برای طلاق اقدام کردم منتها طلاق در خانواده و فامیل ما خصوصا که ازدواج های فامیلی پیوسته داریم خیلی جا افتاده نیست، من یکبار در دوران عقد(ما تقریبا سه سال عقد بودیم) و یکبار هم تقریبا دو سال پیش برای طلاق اقدام کردم ، دفعه ی اول به خاطر اینکه زندگی خواهرم هم داشت از هم می پاشید سر قضیه ما بی خیال شدم ، سری دوم هم به خاطریکسری دلایل مشابه ....همون دوران عقد پیش مشاورای زیادی رفتم همه متفقا گفتن باید جدا شم. آمل گفتنش برای اونها که بیرون گود بودن راحت بود.
بعد از دواج بارها و بارها از همسرم خواستم که به مشاوره مراجعه کنیم اما اون هربار میگفت ما مشکلی نداریم اگه مشکلی داری خودت برو ، حتی یه بار خودم رفتم اما مشاور گفت بدون همسرت فایده نداره بیای. و اونم که هیچوقت نیومد و نمیاد.
ببخشید خیلی طولانی شد
با تشکر از دوستانی که در موضوع مورد بحث گفتگو و مشارکت می کنند
در پناه قرآن و عترت موفق باشید
باهمه ی حس های بدی که بهش داشتم سعی کردم بپذیرمش فکر کردم واقعا با خوندن خطبه عقد من بهش علاقه مند میشم ولی نشدم ...
[FONT=arial]
یعنی چی سعی کردی بپذیریش؟؟؟؟
مگه لباسه که بگی حالا که خریدم فوقش خوشم نمیاد نمی پوشمش؟
صحبت یه عمر زندگیه
باید محکم سر حرفت میموندی
میشه یکم در مورد همسرت توضیح بدی
اخلاقش، رفتارش با تو، با خانوادت، عقایدش و ...
[FONT=arial]تا الان سعی کردی راجه به خواسته هات به صورت منطقی باهاش حرف بزنی و البته حرفای اونم بشنوی؟
سلام
دقیقا یکی از اشناهای ما هم دچار مشکلی شبیه شما بود اما خیلی بدتر مادرش این دختر تو سن 12 سالگی شوهر داد باور نمیکنی اگه این بچه رو میدیدی که میخواد ازدواج کنه دلت کباب میشد خیلی خیلییی ریزه میزه بود تو 12 سالگی مثل دختر بچه های 8 9 ساله بود خلاصه کل فامیل چقدر به پدر مادرش گفتن اشتباهه این کار ولی مرغشون یه پا داشت پسره هم همین 18 سال اینا بود و شاگرد مغازه پدرش بود این دختر وقتی 19 سالش شد تازه فهمید چه بلایی سرش اومده چون ز اون بدتر چون شوهرش تحصیلات نداشت اجازه نمیداد بره دانشگاه با اینکه واقعا باهوش بود با یه بچه 3 ماهه تو 19 سالگی طلاق گرفت تا دو سالگی بچه پیش خودش بود اما اصلا نگاشم نمیکرد انگار بچه مادرشه نه خودش چون مادرش ازش مراقبت میکرد بعدشم سریع بچه رو داد به پدرش و اصلا سرشم نمیزنه و مادرش خیلی حرص میخوره اونم میتونست مثل شما زندگیشو تموم شده بدونه که 100 درصدش به خاطر نادانی پدر و مادرش این بلاها سرش اومد ولی این کارو نکرد اول رفت دانشگاه و الان فوق لیسانس گرفته و الان تو سن 25 سالگی سنی که سن واقعی ازدواجش بود ازدواج کرد و 2 ماه پیش هم عروسیش بود با یک پسری که نه ازدواج کرده و نه بچه داره و الان بعد از اون همه سختی به نظر که خلی خوشحال میاد
همه اینارو گفتم برای اینکه ببینی شرایط سخت رو میشه عوض کرد ولی اصلا منظور من به طلاق نبود من فقط داستان زندگی اشنامون رو گفتم ببین چه راهی بهتره برات ببین میتونی شوهرت رو اونجوری که هست دوست داشته باشی بری مشاور و زندگیتو عوض کنی و خوشحال باشی یا نه درهرصورت چیزی رو انتخاب کن که باهاش خوشحالی تو مجبور نیستی با سختی و ناراحتی زندگی کنی زندگی خوب حق همه ست نه فقط یه عده خاص
موفق باشی
همسر من مثل شوهر اون خانم نیست، هم خوبی داره هم بدی ، من دوستش ندارم ولی روا نیست بخوام بگم دیو دو سره
دوست عزیز من چیزی از زندگی شما نمیدونم و نمیتونم بگم که حتما باید جدا بشید یا نه چون متخصص این کار هم نیستم اما شما اشتباهات زیادی کردید که بیشترش هم به خاطر فرهنگ نادرستیه که در خانواده دارید شما که همسرتون رو دوست نداشتید اصلا چرا ازدواج کردید این بزرگترین اشتباهه و اشتباه دوم اینکه دید نامناسبی به طلاق دارید طلاق نه چیز بدیه نه خوب و البته خوبه که تا اونجایی که میشه انجام نشه اما با نگاه پایین و نامناسبی که به فرد طلاق گرفته دارید و اونو بدکاره!!!! میدونید درواقع به خیلی ها هم درجامعه توهین میکنید پس تنها راه شما سوختن و ساختنه چون هیچ کاری از دستتون برنمیاد منظور من از کار طلاق نیست حتما به نظر میاد اصلا شجاعت و اعتماد به نفس کافی ندارید اگر داشتید یه تغییری به وجود میاوردید مثلا یه راهی پیدا میکردد تا همسرتون مشاوره بیاد یا سعی میکردد درباره تحصیل متقاعدش کنید اما مثل اینکه هیچ کاری از دستتون برنمیاد اینجا هم چون دیگه خسته شدید اومدد یه کامنتی گذاشتید تا دیگران رو از بدبختی خودتون اگاه کنید شما انگار منتظر معجزه اید پس لطفا تحمل کنید و با همین شرایط بسازید چون که کاری از دستتون برنمیاد و تا حداقل 50 سال دیگه که بمیرید و احت بشید برای دیگران هم ارزوی مرگ نکنید چون گناه بزرگه
منتظر معجزه بودن در کاری که میشه با عقل و اختیاری که خداوند عطا کرده مشکل رو حل کرد کار اشتباهیه دقیقا مثل مسله ازدواجتون که منتظر معجزه بودید که بعد از عقد از همسرتون خوشتون بیاد اما نیومد و کاملا هم طبیعه چون خدا بهتون عقل داده که باهاش بسنجین و انتخاب کنید ولی شما این کارو نکردید و منتظر معجزه شدید این دنیا کاملا بانظم و قانونمنده و حتی معجزه ها هم از قانونی پیروی میکنند که ما نمیدونیم پس اول از همه باید ما تصمیم درست بگیریم بعد بقیه چیزارو به خدا بسپاریم نه که از همون اول منتظر معجزه باشیم
عزیزم در فضای مجازی نمیشه مشکل بزرگ شما رو حل کرد اما میتونیم در این راه راهنماییت کنیم راهنمایی من هم به شما اینه که حتمااا پیش یه مشاور درست بری و یخورده حال خودتو بهتر کنی من واقعا ناراحت میشم کسی انقدر از زندگیش ناراضیه برای این میگم برو پیش مشاور که فکر میکنم اطرافیانت به خصوص مادر و خواهرتون حرفاتو متوجه نمیشن و کلا خط فکرشون ازت جداست و اینه که حرف زدن باهاشون اذیتت میکنه این فکر هم نکن که کاری ازت برنمیاد میاد منم یه مدتی قبل مثل شما یه مشکلی داشتم دایم تو سایت های مشاوره مختلف کامنت میذاشتم میگفتم منتظر معجزه ام و کاری ازم برنمیاد جز این درصورتی که اگه همون وقت رو برای حل مشکلم میذاشتم تا الان حل شده بود حتما میتونی موفق بشی چون من فکر میکنم تو مثل اطرافیانت فکر نمیکنی
دوست عزیز از خوندن صحبت هاتون خیلی متاثر شدم. شما با اون روحیه و اعتقادهای زیبایی که داشتین نباید الان حال و روزتون این باشه، اما اتفاقیه که افتاده. دیگه نه میشه به گذشته برگشت و همه چیزو عوض کرد و نه میشه راهی مثل جدایی رو انتخاب کرد. پس راهی که باقی میمونه اینه که همه تلاشتونو بکنید که از نو زندگیتونو بسازید. نباید اینجوری با غم و غصه به زندگی ادامه بدید. سعی کنید دیدگاهتونو نسبت به زندگی و نسبت به همسرتون عوض کنید. هرچی تا الان تو ذهنتون بوده بریزید بیرون مثل هموپ احساس نفرت نسبت به همسرتون. به نکات مثبت همسرتونم فکر کنید حتی میتونید یادداشت کنید. همه یه خوبی ها و یه بدی هایی دارن. ببینید بالاخره همسرتون شما رو دوست داشته که باهاتون ازدواج کرده. اول ببینید دلیلش برای مخالفت با خواسته های اصلی و حیاتی چیه و سعی کنید متقاعدش کنید ( نه با عصبانیت بلکه با صمیمیت و خوشرویی) ، سعی کنید زمینه هایی که ایشونو عصبانی میکنه ایجاد نکنید یه مدت که حالش خوب باشه مسلما نسبت به خواسته هاتون نرم تر میشه. شاید لازم باشه یه مدت به خاطر سرپا نگه داشتن زندگیتون، از خودتون و خواسته هاتون بگذرین، خودتونو ندید بگیرین، اینا همه می ارزه به این که ادامه ی زندگیتونو با حال خوب بگذرونید، سعی کنید تا جایی که اعتقاداتتون زیر پا گذاشته نشه اونجوری که اون میخواد زندگی کنید تا درکنار هم خوش باشید. شما مجبورید در کنار هم باشید پس تا جایی که میتونید گذشت کنید تا در کنار هم خوش باشید. هرچی بشه بهتر از اینه که اینجوری و با این حال نزار به زندگیتون ادامه بدین. مطمئن باشید جواب این گذشت رو میگیرید و زندگی روی خوششو به شما نشون میده. خدا وعده داده که بعد از هر سختی ، آسونی هست. توکل و توسل رو فراموش نکنید. ان شاالله خبرهای خوشی برامون داشته باشید
سلام
شما نخواستید ادامه تحصیل بدهید یا همسرتون مانع شدند؟
روی خواسته تون پافشاری کردید برای ادامه تحصیل یا حال و حوصله ش رو نداشتید؟منظورم اینست شما که فرزندی نداشتید در خانه بودید آیا تلاش کردید دانشگاه قبول شوید؟دقیقا برای پیشرفت چکارهایی انجام دادید؟
از نظر جنسی از ایشون رضایت دارید؟چون حتما میدونید که 90 درصد دوست داشتن و رضایت یک زن از همسرش به این مسائل برمیگرده.
الان دو تا مشکل هست دوست نداشتن همسرتون و نداشتن پیشرفت تون که خودت رو بابتش سرزنش میکنی؟
الان کدام برای شما مهمترهست و ذهن شما رو مشغول کرده؟ اول بایست روی آن موضوع مانور بدهید.
با نام و یاد دوست
سلام
کاربر سوال کننده از من خواستند تا این مطلب را از طرف ایشون در تاپیک ارسال کنم:
با سلام و احترام
دوستان بزرگوار خلاصه ای از مشکلات من اینست که :
1.با توجه به نرسیدن به خواسته ها و برنامه هایی که برای آینده ام داشتم و اینکه به قول یکی از دوستان پس رفت های زیادی راهم داشتم حال روحی خوبی ندارم .
2.با توجه به رفتارهای بد همسرم (دروغگویی، شکاک بودن، کمی خساست، خود رای بودن ایشون ، دعواها و درگیری های بسیار هم در دوران عقد و هم پس از عروسی ، حسادت به دیگران، تهمت زدن ، وارد کردن سایرین به حریم خصوصی دونفره مان، و خیلی چیزهای دیگه که قابل نوشتن نیست ) و اینکه من از قبل رغبتی نسبت به ایشون نداشتم. باعث شد کاملا نسبت به ایشون بی اعتماد باشم و در نتیجه نمی توانم دوستش داشته باشم.
3.شرایط طلاق را ندارم .
4.شرایط مراجعه به مشاور را هم ندارم (پیش از مطالبی پیرامون این موضوع بیان شد)
5.همسرم برای بهتر شدن زندگی و روابط هیچ قدمی بر نمی داره .
6.همسرم میدونه که دوستش ندارم ، و فکر نمیکنم ایشون هم علاقه ای به من داشته باشه.
7.هر جفتمون می دونیم که بالاجبار داریم با هم زندگی می کنیم و همدیگه را تحمل می کنیم . ( همسرم به خاطر اینکه برادر بزرگترش ده سال پیش ازدواج کرد و خیلی زود طلاق گرفت و کلی تو این قضیه ضربه خورد ، این زندگی را به طلاق ترجیح میده)8.الان در حال حاضر من میخوام کمک کنید بگید من چکار کنم تا حالم خوب بشه ، تا همه چی خوب بشه ، تا من بتونم همسرم را دوست داشته باشم .
به خدا زندگی کردن با کسی با این شرایط خیلی دردناکه، اون قدر دردناک که حتی شده کابوس شب تا صبحم.
در پناه قرآن و عترت موفق باشید
سلام
من جای شما بودم همون بعد عقد که زد زیر قولش جدا میشدم.شما حتی اگه قوی نیستید باید مثل آدمای قوی رفتار کنید.
یه کم به خودتون و زندگیتون فکر کنید.اینطور که گفتید فعلا هیچ چیز مطابق میل شما نیست!درحالیکه تو زندگی مشترک گذشت هر دو طرف لازمه.میترسم روزی برسه که شما دیگه مثل الان جوون نباشید و دیگه نتونید هیچ کدوم از چیزایی که از دست دادید رو به دست بیاریدو اون وقت همسرتون خیلی راحت شما رو طلاق بده و بره سراغ کسی که دوستش داره.اون وقت به زندگیتون نگاه میکنید و میبینید که هیچ چیزی ندارید:نه عشقی ،نه بچه ای، نه همسری،نه کاری نه هدفی....
با خودتون رو راست باشید.اگه راضی به طلاقتون نمیشه،یه مدت فقط کارای خونه رو انجام بدین.نه باهاش حرف بزنید، نه بهش نگاه کنید،به نیازای جنسیش اصلا توجه نکنید،حتی اگه شده رخت خوابتونو جدا کنید،کاری کنید که خودش شما رو بزاره کنار،در واقع ی مدت طلاق عاطفی ازش بگیرید.طوریکه خودش تصمیم بگیره شما رو طلاق بده.اینحوری اگه خودش طلاقتون بده میتونید به خانوادتون بگید که اون منو طلاق داد.خودش منو نخواست.در اینصورت خانوادتون دیگه شما رو بابت طلاق سرزنش نمیکنن،حتی اگه هم در ظاهر سرزنش کنن باطنن اونو مقصر میدونن.
خدا هیچ وقت از بنده هاش نخواسته خودشونو برا دیگران له کنن!اون سالی که برا طلاق تصمیم گرفته بودید باید بیشتر پافشاری میکردید.خواه ناخواه این زندگی ی روز به طلاق یا خیانت ختم میشه(اگه با یه وکیل خانواده باتجربه یا یه مشاور باتجربه صحبت کنید این جمله منو متوجه میشید)، چه بهتر که موقعی این اتفاق بیفته که فرصت جبران باشه.
متاسفانه واقعیت گاهی تلخه،اما باید باهاش روبرو شد.فرار از واقعیت فایده ای نداره.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم خواهر گرامی
به نظر حقیر ازدواج شما از اول کاملا اشتباه بوده. شما بهتر بود چند ماهی با این آقا در عقد موقت به سر میبردید تا با عقاید و رفتارشان بیشتر آشنا شوید.
ایشان یک عقیده ی افراطی سنتی دارند و شما یک عقیده ی معتدل مدرن. بنده نمیگویم عقاید سنتی بد است یا عقاید امروزی خوب بلکه میگویم در هر دو باید حد وسط را گرفت. مثلا سرکار رفتن شما فی نفسه مشکلی ندارد ولی امکان دارد برایتان مفسده داشته باشد اما وقتی دائم درحال گزارش دادن به شوهرتان هستید کا کجا میروید و چه میکنید و رمز گوشی و ایمیلتان هم شوهرتان دارد و محیط کاری تان هم محیط خوب و سالمی است احتمال مفسده کاهش می یابد.
اماشوهر شما یک ساختار ذهنی سخت و خشک و غیر قابل انعطاف دارند که قادر به تطبیق مسائل با شرایط نیستند.
شما دو نفر با دو سطح فکری کاملا متفاوتید.
وقتی شما یک دانشجوی تیز هوش هستید هرگز نباید بروید و با یک دیپلمه ازدواج کنید. شما اصلا کفو هم نیستید. چون نه شما او را درک میکنید نه او شما را.
شما باید در همان سال های اول زندگی از هم جدا میشدید نه حالا که هفت سال گذشته است.
شما اگر میخواهید به زندگی تان با شوهرتان ادامه دهید ابتدا باید تمام تصورات ذهنی خود را دور بریزید و آرمان ها و اهداف جدیدی برای خود ترسیم کنید. با حسرت گذشته و امید به ناشدنی هایی که هفت سال ناشدنی باقی مانده اند نمیتوان زندگی کرد.
اگر میتوانید خود را تغییر دهید بسم الله و اگر نه همین الان طلاق بگیرید.
آرمان های جدیدی مثل همسر خوب ، مادر خوب، عروس خوب و ... برای خود ترسیم کنید.
تاوقتی دید شما نسبت به شوهرتان این است نمیتوانید با او انس بگیرید و اکر شما نتوانید او هم نخواهد توانست. اگر شما خودتان رابا رفتار شوهرتان وفق دهید و با او انس بگیرید و احساس تنفر و ترس را با ایمان و امید عوض کنید یقینا شوهرتان هم قدری دایره ی فشار خود را فراخ تر میکند. علت اینهمه حساسیت او نسبت به شما این است که شما را میشناسد و میداند که چه عقایدی داری. برای همین آنقدر به شما سخت میگیرد که حتی حاضر نیست اجازه دهد شما شیشه ی پنجره ی رو به کوچه یا بالکن را پاک کنید اما وقتی خیالش از بابت شما راحت شود و بداندکه شما در چهارچوب ایده آل او فکر و عمل میکنید یقینا در این رفتار افراطی خود تخفیف میدهد.
مثلا وقتی شما سوار ماشین یک راننده ی ناشی یا راننده ای که به او اطمینان ندارید میشوید در تمام طول مسافرت سعی میکنید چهار چشمی مراقب او و رانندگی اش باشید و حتی شده یک قوری قهوه میخورید تا خوابتان نبرد اما وقتی در ماشین یک راننده ی مطمئن که ایمان به امن بودن سفر با او دارید مینشینید در تمام طول سفر بجای چهارچشمی مراقب راننده بودن غرق در تماشای مناظر اطراف جاده شده و چه بسا ساعت ها درطول سفر به خواب عمیق فروروید.
پس یا از همسرتان جدا شوید و پی آرمان ها و اهدافتان بروید. یا با او بمانید و زندگی جدیدی را شروع کنید.
والسلام علی من اتبع الهدی
سلام
بنظر من بهتره به حرف کارشناسان گوش بدید و خارج ازدنیای مجازی همراه همسرتون مشاوره برید ومشکلتون رو مطرح کنید
نمیدونم تابحال درین مورد باهمسرتون صحبت کردید یانه اما بنظرم تازمانی که همسرتون روال قبلی اخلاقشون رو داشته باشند شما روزبه روز زده میشید
باید باخودتون کنار بیاید ببینید اگه همسرتون رفتارش عوض شه میتونید دوسش داشته باشید یانه؟
اگه این نفرت عمقی شده باشه توی وجودتون شما باید به فکرراه چاره باشید.اگه قرار باشه بانفرت ادامه بدید هم به خودتون ظلم کردید هم همسرتون
نمیخوام قضاوت کرده باشم اما میشه این رو حدس زد که شما با وجود نخواستن نمیتونید متقابلا همسر خوبی برای ایشون نخواهید بود واین شرایط رو سخت تر میکنه برای شما
امیدوارم تونسته باشم کمکتون کرده باشم وانشالله خداوند مشکلتون رو حل کنه
سلام
خانم محترم استارتر محترم
این وسط همسر شما چه تقصیری داره؟ مگه بزرو شما رو به عقد خودشون در آوردن؟؟؟؟؟؟؟؟
شاید شما اونموقع دیدین اگر جواب رد بدین موقعیت بدی پیدا می کنید بخاطر همین جواب مثبت دادین بعد شروع کردین به مقایسه کردین زندگی دیگران با خودتون و دیدین که اگر اونو رد می کردین موقعیت های خیلی بهتری هم بدست می آوردین!!!
یا شاید ی دلیل مشابه این داشته باشه
چون وقتی شخصی از همسرش شاکی باید دلیل محکمی داشته باشه اما شما فقط می فرمایید که دوستش ندارم!!!
اینو هم بدونید که جامعه ما اصلا نگاه مثبتی به خانم های مطلقه نداره
همه چی رو بسنجید سبک سنگین کنید بزارید روی ترازو ببینید کدوم کفه ترازو سنگین تر میشه و اونو انتخاب کنید.
ی تبلیغی هست توی تی وی همیشه نشون میده، زنه شوهرش از سر کار میاد، بعد غر غر می کنه میگه شوهر من همش خسته از سر کار میاد!
تو حالت دومش زنه میگه شوهرم از بس کار میکنه خسته شده
بعدش از خونه و بچه بهونه میگیره،....
این تبلیغ خیلی جالبه
زیبای ها رو خود ما می سازیم، شاید کمرنگ شدن زیبایی زندگی بخاطر خودتونم باشه
ایشون فقط نگفتن که همسرشون رو دوست ندارن.چیزای دیگه ای هم گفتن، که الان پاک شده.
گفتن 1-قبل از ازدواج شرط کار کردن و ادامه تحصیل گذاشتن و همسرشون قبول کردن اما بعد از عقد،آقا زدن زیر قولشون و بدعهدی کردن.و آقا در مورد ی سری چیزا از خودش پنهان کاری کرده که بعد ازدواج لو رفته.
2-شوهر ایشون بدبین هستن و بهشون شک دارن طوریکه حتی اجازه شرکت تو کلاسای ورزشی و هنری و حتی رفتن به پارک رو هم بهشون نمیدن.
3-در شهری دور از خانواده زندگی می کنند و با هیچ کس رفت و آمد نمیکنن و شوهرشون هم زیاد اهل رفت و آمد نیستن.
4-خانم دوست دارن بچه دار شن و مادر شن اما آقا مخالفن و اجازه مادر شدن بهشون نمیدن.
5-خانم اعتقادات مذهبی دارن و اهل نماز و دعا و چادری بودن اما آقا مخالف مذهبی بودن ایشون هستن و اینجور که قبل خوندم اگه اشتباه نکنم حتی پوشش خانم رو بعد ازدواج تغییر دادن.
6-آقا کلا زیاد براشون خانم اهمیت ندارن و خانم هر نظری میدن آقا مخالف میکنن و اگه خانم پافشاری کنن آقا با داد و فریاد و زهر چشم گرفتن حرف خودشو به کرسی میشونه.حتی ی مورد بوده که خانم مریض شدن اما آقا دیگه کار درمانشون رو پیگیری نکردن.
7-شوهر ایشون به گفته خودشون دوستشون نداره اما چون برادر بزرگتر آقا طلاق گرفته و نمیخواد اسم خانوادش بد شه حاضر به طلاق خانم نیست.
اینا چیزایی هست که یادم مونده،چیزای دیگه ای هم گفته بودن که الان پاک شده و یادم نمیاد.
ای کاش اینقد راحت دیگران رو متهم نکنیم.شاید خدا ی روزی ما رو تو موقعیت مشابه قرار بده.
سلام
با سلام
چنانچه فردی که به ادامه تحصیل و یا کار کردن بیشتر علاقه داشته باشد تا به ازدواج کردن، آیا می توان گفت بهتر است که او ازدواج نکند؟ با تشکر
هو العالم
با سلام و عرض ادب
حالا شما تصور کنید که طلاق گرفتید .... ایا به اهدافتون خواهید رسید؟ ایا زندگیتون بهتر از این خواهد شد؟ ایا شوهر بهتری نسیبتان خواهد شد؟ برای اینها چقدر تضمین میدید؟
چقدر مطمعنید که اگر طلاق بگیرید زندگیتون بهتر از این خواهد شد ؟
اگه به خودتون اونقدر اعتماد دارید که بتونید زندگی بهتری برا خودتون جمع و جور کنید به نظر من طلاق میتونه روزنه ای به سوی زندگی بهتر و با ارامش تر باشه
و این رو در نظر بگیرید که چه چیزهایی رو از دست میدید و چه چیزهایی رو به دست میارید؟!
و اینکه ایا اون چیزهایی که به دست میارید نسبت به ان چیزهایی که از دست میدید می چربد ؟؟؟؟؟
ممکنه بدون شوهر بمونید ایا راضی هستید؟ ولی در عوض با ایمان تر زندگی کنید
خونه از دستتون خواهد رفت ایا براتون مشکل نیست که پیش والدین در شهر خودتون برگردید؟
و امثال این که خودتون باید سبک سنگین کنید
در پناه حق و حقیقت
[FONT=Franklin Gothic Medium]ایشون فقط نگفتن که همسرشون رو دوست ندارن.چیزای دیگه ای هم گفتن، که الان پاک شده.
گفتن 1-قبل از ازدواج شرط کار کردن و ادامه تحصیل گذاشتن و همسرشون قبول کردن اما بعد از عقد،آقا زدن زیر قولشون و بدعهدی کردن.و آقا در مورد ی سری چیزا از خودش پنهان کاری کرده که بعد ازدواج لو رفته.
2-شوهر ایشون بدبین هستن و بهشون شک دارن طوریکه حتی اجازه شرکت تو کلاسای ورزشی و هنری و حتی رفتن به پارک رو هم بهشون نمیدن.
3-در شهری دور از خانواده زندگی می کنند و با هیچ کس رفت و آمد نمیکنن و شوهرشون هم زیاد اهل رفت و آمد نیستن.
4-خانم دوست دارن بچه دار شن و مادر شن اما آقا مخالفن و اجازه مادر شدن بهشون نمیدن.
5-خانم اعتقادات مذهبی دارن و اهل نماز و دعا و چادری بودن اما آقا مخالف مذهبی بودن ایشون هستن و اینجور که قبل خوندم اگه اشتباه نکنم حتی پوشش خانم رو بعد ازدواج تغییر دادن.
6-آقا کلا زیاد براشون خانم اهمیت ندارن و خانم هر نظری میدن آقا مخالف میکنن و اگه خانم پافشاری کنن آقا با داد و فریاد و زهر چشم گرفتن حرف خودشو به کرسی میشونه.حتی ی مورد بوده که خانم مریض شدن اما آقا دیگه کار درمانشون رو پیگیری نکردن.
7-شوهر ایشون به گفته خودشون دوستشون نداره اما چون برادر بزرگتر آقا طلاق گرفته و نمیخواد اسم خانوادش بد شه حاضر به طلاق خانم نیست.
اینا چیزایی هست که یادم مونده،چیزای دیگه ای هم گفته بودن که الان پاک شده و یادم نمیاد.ای کاش اینقد راحت دیگران رو متهم نکنیم.شاید خدا ی روزی ما رو تو موقعیت مشابه قرار بده.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اگر واقعا اینگونه است و شوهر ایشان قابل اصلاح نیست بهتر است طلاق بگیرند. بنده خودم مرد هستم . تحمل چنین مرد هایی حتی برای مرد های دیگر هم دشوار است چه برسد برای خانم ها. طلاق در روایات اسلامی مذموم ترین حلال الهی معرفی شده اما وقتی انسان نه راه پس دارد و نه راه پیش ناچار است از این حق استفاده کند . درست است که مذموم است اما همین حلال بودنش نشان از ضرورت وجودش در برخی موارد دارد. اما بنده پیشنهاد میکنم قبل از هرکاری یک طرفه به قاضی نرفته و شوهرشان را راضی کنند که به نزد یک مشاور یا روانشناس خبره بروند شاید ایشان هم حرف ها و دلایل خودش را برای کار هایش داشته باشد هرچند ادله ی غلط اما باید دانست که اینها ثمره ی تفکرات غلط است که با مشاوره و صبر و به مرور زمان قابل اصلاح است . اما اگر شوهر ایشان حتی درحد رجوع به مشاور هم حاضر نشد به حرف ایشان گوش دهد ایشان با برادرشان هماهنگ کرده و یک وکیل خوب برای خود گرفته و طلاق بگیرند. بخصوص که برادر شوهرشان هم طلاق گرفته نشان میدهد که خانواده ی شوهرشان بطور کلی خانواده ای مشکل دار و متحجر هستند و زندگی با چنین اوضاعی آنهم تا آخر عمر بیشتر شبیه به یک شکنجه است.
شوهر ایشان این خانم را از حقوق قطعی و مسلمش محروم کرده . این خانم هم بهتر است از هیچ چیز نترسند . وقتی ایشان از مجاری قانونی وارد شوند شوهرشان هیچ غلطی نمیتواند بکند . اگر هم شوهرشان ایشان را مضروب کرده یا در خانه حبس کنند ادله ی بیشتری برای متقاعد کردن دادگاه برای طلاق دارند. فقط مراقب باشند که شوهرشان برایشان حکم عدم تمکین نگیرد. همه ی کارها را با خون سردی و زکاوت پیش ببرند و تا هیچی به هیچی نشده از خانه فرار نکنند که شوهر شان بتواند حکم عدم تمکین برایشان بگیرد.
با سلامچنانچه فردی که به ادامه تحصیل و یا کار کردن بیشتر علاقه داشته باشد تا به ازدواج کردن، آیا می توان گفت بهتر است که او ازدواج نکند؟ با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خیر . ازدواج باعث تکمیل نیمی از دین انسان میشود. چنین شخصی باید شوهر مناسب خود را که هم کفو او باشد پیدا کند. شوهری که تفکرات و عقایدش مثل او باشد. مثلا شوهرش هم تحصیل کرده باشد- از یک خانواده ی آرام و منطقی و خوش سابقه باشد- شوهرش فرد رک و راستگویی باشد و خود آن خانم هم از ابتدا تمام مسائل و شروطش را با آن آقا درمیان گذاشته و از ایشان اجازه بگرد که بعد از عقد به او اجازه ی تحصیل و کار بدهد.
نه اینکه برود و یک شوهر دیپلمه ی فراری از درس و دانشگاه و متحجر و بدخلق و دروغگو پیداکند که اولا زیر قول و قرارهای قبل عقدش بزند و ثانیا شرایط و اسرار خود را از خانمش مخفی کند. چنین مردی لیاقت ندارد یک مرغ را نگه دارد چه برسد به یک خانم مومن و تحصیل کرده.
البته خانم هم باید یکسری حدود را رعایت کند. مثلا شغلی که انتخاب میکند مناسب زن بودنش باشد و جزو مشاغل سنگین و پرتنش نباید.- محل کار و تحصیلش باید محیطی سالم باشد تا آماج تیر های سودجویان و شهوت پرستان قرار نگیرند- ساعت کاری شان طوری باشد که فشار شدیدی به ایشان نیاید و بتوانند با انرژی و صلابت به ایفای نقش های خود در خانه بپردازند.
و درنهایت هم تحصیل و کار کردن ایشان به انجام وظایفشان در خانه و ایفای نقش یک مادر خوب و یک همسر خوب و تربیت فرزندان و مهیا کردن آرامش روانی برای شوهرش لطمه نزند.
اگر خانمی میتواند با این شرایط بعد از ازدواج به تحصیل یا کارکردن در خارج از منزل بپردازند نه تنها مانعی ندارد بلکه خوب هم هست و میتواند در تقویت پشتوانه ی اقتصادی و علمی و فرهنگی خانواده موثر باشد.
اما اگر حتی یکی از این شروط تحقق نیابد کار نکرن و تحصیل نکردن خانم ها در خارج منزل صدبرابر بهتر از کار و تحصیل در خارج از منزل است و اصلا لازم است شوهرشان درصورت عدم تحقق این شرایط از تحصیل و کارکردن ایشان جلوگیری کند.
با سلامچنانچه فردی که به ادامه تحصیل و یا کار کردن بیشتر علاقه داشته باشد تا به ازدواج کردن، آیا می توان گفت بهتر است که او ازدواج نکند؟ با تشکر
سلام
نیاز هست شخصیت فرد بررسی شود ولی در جایی از زندگی بدون ازدواج نمیشه کاری کرد، انسان شدیدا احساس نیاز می کند، و چه بسا دیر شود.
وقتی شما یک دانشجوی تیز هوش هستید هرگز نباید بروید و با یک دیپلمه ازدواج کنید. شما اصلا کفو هم نیستید. چون نه شما او را درک میکنید نه او شما را
سلام
البته
همهء ما مي شناسم ديپلمه هاي با فهم و شعور را ، و فوق ليسانس هاي بدون فهم و شعور را
كلاً ملاك سنجش فهم ، درك ، مديريت ، جهان بيني ، هوش و..... انسانها ، به هيچ عنوان مدرك تحصيلي نيست
بسم الله الرحمن الرحیم
یک کلام ختم کلام: مردها دوست ندارند زنشان از خودشان سرتر باشد ( مگر در زیبایی) . در هرچیزی که سرتر باشد برایشان مشکل ایجاد می شود حتی اگر ابراز هم نکنند بازهم از داخل خودشان را می خورند. البته این مطلب فقط درمورد مردهایی که واقعا "مرد" هستند صادقه نه کسایی که بخاطر پول یا موقعیت اجتماعی بالای زن با او ازدواج می کنند.
خانمم، عزیزم آدما یه آستانه تحمل یا نقطه شکست دارند ، وقتی یکی به نقطه شکست می رسه ، بعد از نقطه شکست ، می شکند و جایی برای نگهداشتن در خودش نداره[b]
این جمله واقعا سنگینه.باید به اون نقطه برسی که بفهمی.درس اخلاق گفتن برای فرد تو این موقعیت مثل شکنجه دادن میمونه.مذهبی ها عادت کردن برای هر کسی که مشکل داره فقط درس اخلاق بگن.
خانم عزیز خودت چه راه حلی میدونی؟
[/b]
من اصلا شوهرم را دوست ندارم
بسمه تعالی
با سلام و احترام
خواهر گرامی و بزرگوار
مشکلات شما را درک می کنیم و با نکاتی که اشاره کرده اید معلوم است که از زندگی خودتان راضی نیستید و تحمل آن برای شما مختصری سخت و ناگوار است و در عین طالب این هستید که زندگی خودتان را بسازید و اتفاقا این روحیه و اصرار شما برای حل مشکلات شرایط حاضر و تغییر، نشانگر امید بیشتر و نزدیک بودن، باز شدن گره مشکلات را می رساند.
واقعا مساله شما در حد این سایت مجازی نیست که بتوانیم به طور دقیق بررسی و تحلیل کنیم و راهکارهای عینی و واقعی را مطرح سازیم، اما به هر حال آنچه از دست ما بر می آید نکاتی را خدمتتان تقدیم می کنیم و خواستار آن هستیم که با کمال دقت و با نگاه عمل کردن به گفته ها ما را خرسند سازید تا شاهد یک تحول خوشایند و دلنشین در زندگی شنا باشیم.
و اما پیشنهاد ما:
اگر تصمیم به تغییر نگاه و دیدن خوبی ها در زندگی مشترک نباشد، اگر افکار و باورهایی که در مورد همسرتان هست و نوعی بوی منفی و نفرت را می رساند از ذهن خالی نکرده و جایگزین با افکار مثبت و خوب نشود، تحمل شرایط زندگی در کنار چنین همسری، خیلی سخت خواهد شد. بهتر است از خودتان شروع کنید برای جذاب کردن زندگیتان قدم بردارید، به خصوصیات مثبت و خوب همسرتان فکر کنید، تمام ابعاد مثبت زندگی خودتان را بنویسید، تمام داشته های خودتان را در ذهنتان آماده کنید و به صورت مکتوب بنویسید و در جلوی خودتان قرار دهید، با خود عهد ببندید که برای خدا خوب باشید و با همسرتان خوب هم زندگی کنید، حاصل این فکر یک انرژی و توان خاصی را به شما خواهد داد، و قوت قلب دل شما خواهد شد، حاصل این رفتارها را با تصمیم عملی در زندگی پیاده کنید، در این صورت خواهید دید که حتی رفتار همسرتان تغییر پیدا کرد، با خود نگویید چرا من شروع کنم، چرا من باید تحمل کنم، چرا فقط حرکت از سوی من باشد، به چرا های منفی بگویید: زندگی را باید ساخت، باید تغییر داد، باید شیرین و لذیذ کرد، زندگی ساختن است و این ساختن پیش خدا عزیز بوده و شیرین بخش هم می شود، اگر یک قدمی برای اصلاح بر می دارید خدا را شکر کنید و با او عهد ببندید تا او دست شما را بگیرد و آرامش بخش دلتان باشد، من امیدوارم بتوانید زندگی را عوض کنید، با خود شرط ببنیدید که رفتارهای منفی را ترک کنید؛ رفتارهایی تندی مثل: همسرم از تو متنفرم( به جایش بگویید تو عزیز و سرور من هستید)، خیلی بدم میاد( به جایش بگویید میخواهم با تو بمانم)، از تو خوشم نمیاد( بگویید اتفاقا از تو خوشم میاد) و.... تمام منفی ها با مثبت تغییر دهید.
اصل صبر و بردباری، آرامش، سکوت، رعایت ادب و احترام بزرگترها و همسر، ارتباط معنوی با خدا، ترک غیبت و تهمت، حضور شیرین و راضی بخش در کنار همسر، خودگویی مثبت، گردش و تفریح سالم، ورزش، مشغولیت به کارهای خیر و خدا پسند ...اساس زندگی خودتان قرار دهید، تا یک زندگی را بسازید که دیگران حسرت داشتن چنین زندگی را داشته باشند، زندگیتان الگوی دیگران باشد.
شما چنان قدرتی دارید که با توکل به خدا می توانید زندگی بسیار موفقی را بسازید و زندگی را شیرین بخش کنید. بعد از مدتی همسرتان وقتی چنین تغییری را دید و نظر ورفتارش تغییر پیدا کرد، می توانید با او صحبت کنید که با کمک همدیگر اخلاق و رفتارتان را عوض کنید و زندگی را لذت بخش کنید، تغییر شما موجب تحول همسرتان می شود و اگر نشد شما پیش خدا عزیز و عزتمند خواهید بود و یقیننا بدانید که تلاش برای بهبودی و حل مشکلات کمتر از ثواب جهاد فی سبیل الله نیست و در عین حال برای رشد و کمال شما در این دنیا خیلی موثر بوده است. هیچ کس به اندازه خودتان نمی تواند در زندگی شما موثر باشد، پس با توکل و ارتباط معنوی قوی برای حل مشکلات قدم بردارید که خدا باشماست.
آرزوی سعادت، خوشبختی و حل مشکلات شما را از درگاه الهی مسئلت می نماییم.