ایا در قران امده که مابد عاشق خدا شویم ؟ خاستگاه این فکر از کجاست ؟
سلام و عرض ادب؛
پاسخ اين سوال را از كلام استاد شهيد مطهري نقل مي كنم:
ايشان مي فرمايد:
"مسأله، رابطه انسان و خداست، كه چقدر عالى در قرآن توصيف شده است... قرآن بشر را اين چنين معرفى مى كند كه آن چنان تشنه حقيقت است و آن چنان تشنه كمالات است كه به هرچه برسد آرام نمى گيرد مگر به خدا برسد. ببينيد اين دو جمله چقدر زيبا و عالى و پرمغز و پرمعناست: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ». آنان كه ايمان آوردند و كشتى دلشان با ياد خدا آرامش پيدا مى كند.
تا اين جمله، همين قدر مى گويد آنها كه دلشان با ياد خدا آرامش پيدا مى كند.(1) بعد فورا مى گويد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اما اين را بدانيد تنها با همين يك چيز است كه دلها آرامش پيدا مى كند. «بِذِكْرِ اللَّهِ» چون مقدم بر «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» است و بايد مؤخر باشد مفيد حصر است: تنها با ياد خداست كه دلها آرامش پيدا مىكند يعنى بشر به هر مطلوبى كه برسد باز مضطرب است، باز قَلَق دارد، باز ناراحت و ناراضى است.
اين آيه نيز در رابطه انسان با خداست: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» اى نفس و اى انسانِ اطمينان يافته (كه در آيه ديگر گفت كه با چه چيزى اطمينان پيدا مى كند) «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه راضى و خشنودى و مرضىّ هستى و خدا هم ازتو خشنود است. ببينيد پيوند خدا و بنده چقدر با يكديگر نزديك مى شود: دو موجودى كه اين از آن خشنود است و آن از اين خشنود. «فَادْخُلِي فِي عِبادِي» پس وارد شو در جرگه بندگان من؛ يعنى نه بنده هيچ چيز ديگر (بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم). اين حرف «ى» اينجا خيلى معنى مى دهد. «وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» در بهشت من وارد شو (اين بهشت من از اين بهشتهاى معمولى خيلى بالاتر است) و در جرگه بندگان من داخل شو.
ما وقتى كه فكر مى كنيم اين جور به نظرمان مى رسد كه بيان قرآن در رابطه انسان با خدا يك بيان اعجازآميز و بى سابقه و بى رقيب است، بيانى است كه از هزار و چهارصد سال پيش تا امروز مثل هر گنجينه ديگرى براى هر متفكرى اين صلاحيت را داشته كه موضوع مطالعه قرار گيرد. اگر اينها اعجاز نباشد پس اعجاز يعنى چه؟ بيان قرآن آنچنان ممتاز و مخصوص به خود است كه هميشه براى بشر مثل يك گنجينه شايستگى كاوش دارد كه در اطرافش كاوش كند. در روانشناسي هاى امروز اين مسأله مطرح است، در روانشناسى ديروز مطرح نبوده است؛ مى گويند يكى از ابعاد روح بشر خداخواهى و حس تقديس است؛ يعنى در غريزه بشر حس تعالى و اينكه در مقابل يك مقام متعالى خضوع كند و او را پرستش نمايد، هست و اگر خداى يگانه را پيدا نكند موجود ديگرى را به جاى او مى نشاند و پرستش مى كند، كه اين را در كتابهاى امروز زياد ديدهايد؛ نمىخواهم بگويم مطلبى است كه از نظر روانشناسى مورد اتفاق است؛ مورد اتفاقنظر نيست ولى اكابرى از روانشناسان و روانكاوان به اين مسأله معتقدند. اما علم در گذشته چنين بُعدى براى روح انسان قائل نبود. ولى قرآن در نهايت صراحت اين مطلب را گفت: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»."
اين ديگر از صريحترين بيانات در اين زمينه است.(2)
ايشان در جاي ديگري مي فرمايد : قرآن خدا را به شكل بسيار زيبايى توصيف مى كند به گونه اى كه او را شايسته دلبستگى بشر معرفى مىكند به طورى كه ساير دلبستگي ها و وابستگي هاى بشر را از بشر مى گيرد و پيوندش را با او برقرار مىكند: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى». پيوندهاى ديگر را مىبُرد و اين يك پيوند را متصل مى كند. به تعبيرى كه امروز پسند است خدا را به صورت يك ايده مطلق براى بشر معرفى مى كند و لهذا در زندگى اجتماعى پايه و مبناى ايدئولوژى بشر قرار مى گيرد.
خداى فيلسوفان اصلا چنين صلاحيتى نداشته و نمىتوانسته چنين چيزى باشد. چنين منطقى كه خدا را به يك شكل زيبا و به شكل شايسته ترين محبوب و شايسته ترين مطلوب معرفى مى كند از مختصات انبياء (البته به زبان قرآن) يعنى از مختصات قرآن است. (3)
پي نوشت ها :
1. ياد خدا فقط اين نيست كه لفظ خدا را بر زبان بياوريم؛ ياد خدا آن وقتى است كه قلب انسان خدا را كشفمىكند و معرفت پيدا مىكند و وقتى كه معرفت پيدا مىكند دل خواه ناخواه در ياد اوست.
2. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج4، ص: 519
3. همان، ص: 516
سلام
من فکگر می کنم عاشق خدا شدن احتمالا باید از طرف خود خدا باشد
و نوری باشد که خدا در دل بعضی بندگان می اندازد
حالا چرا یک عده وارد این راه می شوند و این استعداد و لطافت روحی را دارند
باید تحقیق بیشتری در این مورد انجام بشه
موفق باشید
سلام و عرض ادب؛
براي يافتن پاسخ سوال خود در اين نكته بينديشيد كه :
براى وجود يافتن يك چيز، تامّ الفاعليّه بودن خداوند، كافى نيست؛ قابليّت قابل هم شرط است. عدم قابليت قابل ها منشأ بى نصيب ماندن برخى موجودات از برخى مواهب است. شرورى كه از نوع نيستي هاست كه قبلًا به آنها اشاره شد، يعنى عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت كه به ذات اقدس الهى مربوط است، يعنى از نظر كلّيّت نظام (نه از آن جهت كه به بشر مربوط است، يعنى جنبه هاى جزئى و اتفاقى نظام) ناشى از نقصان قابليّت هاست.
موفق باشيد.
سلام به دوستان
فکر می کنم جواب سوال زیر
در رابطه با عشق خدایی هم کمک کننده باشه
چرا بعضی ها اصلا عاشق نمی شوند ؟
ولی بعضی ها مرتب عاشق می شوند ؟
و به عبارتی به انها می گویند عاشق پیشه
با تشکر
يا سلام و عرض ادب؛ در پست هاي قبل گذشت كه : انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگرى نيست؛ يعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان كسى كه منكر خداست، عاشق خداست.
حتى منكرين خدا كه به خدا فحش مى دهند، نمى دانند كه در عمق فطرت خود عاشق كمال مطلق اند ولى راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند.
پس همگان عاشق هستند اما برخي با توجه به راهنمايي هاي راهبران راه را يافته اند اما برخي راه رسيدن به معشوق حقيقي را گم كرده اند.
از اين رو گاه خيال مى كند كه پول براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه جاه براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه زن براى او كمال مطلق است؛ اما چنين نيست بلكه او گمان مي كند عاشق به معشوق حقيقي شده و گرنه عاشق حقيقت نيست. حتي اطلاق عاشق به او مسامحه است. او چيزى غير از كمال مطلق را نمى خواهد ولى اشتباه مى كند؛ پيامبران آمده اند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند.
درد انسان آن درد خدايى است كه اگر پرده هاى اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند، قلب بشر آرام مى گيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا مى كند. آن آرام بخش حقيقي ، ياد خدا و انس با خداست. اگر كسي واقعا به معرفت حقيقي دست يافت و خدا را شناخت،ديگر تزلزلي نخواهد داشت كه بخواهد ديگر بار عاشق او شود بلكه همان دفعه اول كه او را شناخته سعي مي كند در مسير رضايت او قدم برداردو اگر كسي تزلزل داشت بداند دفعه قبل عاشق حقيقي نبوده است.
عاشق پيشگي به معنايي كه شما فرموده ايد، نشانه تزلزل در معرفت نسبت به خداست. لذا در گام اول عاشق خدا شدن گفتيم قدم اول افزودن معرفت نسبت به كردگار بي مانند است.
پي نوشت :
1. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 149
شاید به گونه ای بتوان بین عشق به دوستان خدا و خدا پلی زد
یعنی از این به ان رسید
موفق باشید
سلام و عرض ادب؛
اگر در پست اول ملاحظه بفرماييد،عرض شد راه هاي رسيدن به عشق الهي متعددند،كه به سه مورد از مهمترين آنها اشاره شد. البته راه هاي ديگري نيز وجود دارد كه تمسك و پيروي از اولياي الهي يعني معصومين يكي از آنهاست.
و برخى از مردم، در برابر خدا، همانندهايى [براى او] برمىگزينند، و آنها را چون دوستى خدا، دوست مىدارند ولى كسانى كه ايمان آوردهاند، به خدا محبت بيشترى دارند. كسانى كه [با برگزيدن بتها، به خود] ستم نمودهاند اگر مىدانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو [ها] از آنِ خداست، و خدا سختكيفر است.
سلام بر جناب ابوالفضل
ایه بسیار زیبایی فرمودین
این ایه نشان می دهد نباید احدی را بیشتر از خدا دوست داشت
پس سخنان جناب طریق الوسطی نقض می شود که فرمود عشق به خدا یعنی عشق یه اولیا خدا
حتی مردمی که امامان یا پیامبران را بیشتر ارز خدا دوست دارند پس به خطا رفته اند
مثلا مشاهده می شود مردم عاشق امام حسین هستند ولی از عشق خدا خبری نیست
سلام و عرض ادب؛
براي يافتن پاسخ سوال خود در اين نكته بينديشيد كه :
براى وجود يافتن يك چيز، تامّ الفاعليّه بودن خداوند، كافى نيست؛ قابليّت قابل هم شرط است. عدم قابليت قابل ها منشأ بى نصيب ماندن برخى موجودات از برخى مواهب است. شرورى كه از نوع نيستي هاست كه قبلًا به آنها اشاره شد، يعنى عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت كه به ذات اقدس الهى مربوط است، يعنى از نظر كلّيّت نظام (نه از آن جهت كه به بشر مربوط است، يعنى جنبه هاى جزئى و اتفاقى نظام) ناشى از نقصان قابليّت هاست.
موفق باشيد.
سلام و تشکر از جوابهای کامل و جامع
بزرگوار میشه گفت بعضی از انسانها ذاتا بی قرارند ؟ انگار دنبال یک گمشده هستند ؟
انگار چیزی در زندگی کم دارند ؟
ولی بعضی انسانها اینچنین نیستند ؟
من موارد زیادی دیده ام ؟
سلام بر جناب ابوالفضل
ایه بسیار زیبایی فرمودین
این ایه نشان می دهد نباید احدی را بیشتر از خدا دوست داشت
پس سخنان جناب طریق الوسطی نقض می شود که فرمود عشق به خدا یعنی عشق یه اولیا خدا
حتی مردمی که امامان یا پیامبران را بیشتر ارز خدا دوست دارند پس به خطا رفته اند
مثلا مشاهده می شود مردم عاشق امام حسین هستند ولی از عشق خدا خبری نیست
پس اینها بیراهه است
موفق باشید
سلام و عرض ادب؛
تنها راه عاشق خدا شدن عاشق شدن محض برای اولیاء الله یعنی معصومین که تمام کائنات برای آنها و طبق فرمان آنها خلق شده است ... آنها طبق نص روایات باب الله و وجه الله اند ما در زیارت جامعه می خوانیم ( من اراد الله بدا بکم ) هر کس خداوند را بخواهد باید به شما توجه کند ...
چنان چه منظور جناب طريق الوسطي اين باشد كه ايشان واسطه در فيض الهي هستند و هيچ حيثيت مستقل از خود ندارد،كلام ايشان درست است. يعني مي توان با تمسك به ايشان به عشق الهي رسيد. در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم: من أراد الله بدأ بكم ومن وحّده قبل عنكم ومن قصده توجه بكم .... أنتم نور الأخيار وهداة الأبرار وحجج الجبار بكم فتح الله وبكم يختم وبكم ينزّل الغيث وبكم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه وبكم ينفس الهم ويكشف الضر.....
نمي شود كسي عاشق امام حسين باشد اما عاشق خدا نباشد. اگر غير ازاين ديده مي شود،معلوم مي شود فرد نسبت به امام حسين معرفت نيز ندارد چه برسد به اين بخواهد عاشق امام حسين باشد و به واسطه فيض او به خدا برسد.
بله؛ ممكن است فرد يا افرادي باشند كه به ظاهر براي امام حسين بميرند اما حقيقت آن است كه _ همان گونه نيز كه اشاره شد ـ اين محبت ظاهري است. و الا محبت حقيقي تبعيت نيز مي آورد. قرآن مي فرمايد : قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ؛بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد. (1)
در غير اين صورت، بايد ديد منظور جناب طريق الوسطي چيست؟
سلام و تشکر از جوابهای کامل و جامع
بزرگوار میشه گفت بعضی از انسانها ذاتا بی قرارند ؟ انگار دنبال یک گمشده هستند ؟
انگار چیزی در زندگی کم دارند ؟
ولی بعضی انسانها اینچنین نیستند ؟
من موارد زیادی دیده ام ؟
این تفاوت برای چیست ؟
با تشکر
سلام و عرض ادب؛
قبلا نيزبه اين نكته اشاره كرديم كه انسان ذات و فطرت خداجويانه است. استاد مطهري مي فرمايد :
مدّعى هستيم انسان بالطّبع نمى بايست گرايش مادّى پيدا كند؛ مادّيگرى يك جريان مخالف طبيعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است، بايد به جستجوى علّت آن پرداخت و از سببى كه آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده كاوش نمود. و به عبارت سادهتر، اعتقاد به خدا حكم سلامت را دارد و گرايش مادّى حكم بيمارى را. هيچ گاه از سرّ سلامت نبايد پرسيد، زيرا سلامت بر طبق مسير و جريان طبيعى نظام خلقت است؛ امّا اگر ديديم فردى يا جمعيّتى بيمارند، آنجا بايد پرسيد: چرا اين افراد بيمار شدند؟ چه موجباتى سبب بيمارى آنها شده است؟(1)
بر اين اساس، در پاسخ به فرمايش شما مي گوييم :
ذاتا همه افرا دنبال گمشده اي هستند تا او را عبادت كند. حتى غير موحدين ( يكتا پرستان) نيز در عمق فطرت خود عاشق خدايند ولي راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند و به معشوق غير حقيقي دل بسته اند و اسمش را گذاشته اند «خدا»؛
اما حكايت بي قراري برخي از موحدين نسبت به برخي ديگر حاكي از معرفت ايشان است. هر چه اين معرفت بيشتر باشد، بي قراري بيشتر خواهد بود. نمو نه اي از اين افراد در پست هاي قبل معرفي شد.
اما هر چه فروغ نور معرفت در دل انسان كم شود،اين بي قراري نيز كم مي شود.
پي نوشت :
1. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج1، ص: 473
خداى فيلسوفان اصلا چنين صلاحيتى نداشته و نمىتوانسته چنين چيزى باشد. چنين منطقى كه خدا را به يك شكل زيبا و به شكل شايسته ترين محبوب و شايسته ترين مطلوب معرفى مى كند از مختصات انبياء (البته به زبان قرآن) يعنى از مختصات قرآن است. (3)
سلام و. تشکر از مطالب بسیاز زیبایتان
اینجا جمله ای فرموده اید که من ابی کرده ام
منظورتان از خدای فیلسوفان چیست ؟ ایا شما هم با فلسفه و تعاریف انان از خدا مخالفید ؟
سلام و. تشکر از مطالب بسیاز زیبایتان
اینجا جمله ای فرموده اید که من ابی کرده ام
منظورتان از خدای فیلسوفان چیست ؟ ایا شما هم با فلسفه و تعاریف انان از خدا مخالفید ؟
با تشکر
با سلام
كلام از بنده نيست. بلكه از استاد شهيد مطهري است. منظور ايشان نيز اعجاز قرآن است نه آن چه شما برداشت كرده ايد. براي مطالعه بيشتر به آدرس كلام ايشان مراجعه كنيد.
بنده حقير نيز با فلسفه و عرفان مشكلي ندارم [SPOILER]و خودم يه پا فيلسوفم[/SPOILER]
با سلام
كلام از بنده نيست. بلكه از استاد شهيد مطهري است. منظور ايشان نيز اعجاز قرآن است نه آن چه شما برداشت كرده ايد. براي مطالعه بيشتر به آدرس كلام ايشان مراجعه كنيد.
بنده حقير نيز با فلسفه و عرفان مشكلي ندارم
سلام
حقیر مطلبی و نظری به ذهنم رسیده است
همان طور که یاری خدا به معنای یاری دین خدا و یاری و کمک به مردم می باشد
ایا می توان عشق به خدا را در عشق به خلق خدا تعبیر کرد ؟
نظیراین بیت عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
حقیر مطلبی و نظری به ذهنم رسیده است
همان طور که یاری خدا به معنای یاری دین خدا و یاری و کمک به مردم می باشد
ایا می توان عشق به خدا را در عشق به خلق خدا تعبیر کرد ؟
نظیراین بیت
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
با سلام و عرض ادب
حقيقت آن است كه ياري دين خدا از جمله مصاديق ياري خداست.
در يك نگاه، مراد از مصرعي نيز كه بيان كرده ايد اين است كه چون اين عالم حاصل عنايت خداوند به ايشان است و يا رنگ و بوي خدا مي دهد،محبوب است و گرنه اگر عنايت و رنگي و بوي خدا را از اين عالم بگيريم ارزشي ندارد.
به بيان ديگر:
اولیای خدا به اینصورت نیستند که نیمی از قلبشان به سوی خدا باشد و نیمی دیگر به سوی خلق خدا. لذا نگاه ايشان به عالم مخلوقات نيز در پرتو نظر و عنايت خداوند عالم است. و اين رنگ و بوي خدايي عالم است كه محبوب عاشق است و اگر عنايت و رنگي و بوي خدا را از اين عالم بگيريم محبوبيتي ندارد.
در واقع عشق اولیای حق به جهان، پرتوی از عشق به حق است نه عشقی در برابر عشق به حق. چرا كه این جهان، همه از او و مظاهر اسماء و صفات او هستند؛
قرآن نيز با اشاره به اين مهم میفرماید: «جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ» (1) خداوند دو دل را در درون كسي قرار نداده است.» با یک دل دو دلبر نمیتوان داشت.
نظير مصرع قبل از همين بيت كه سعدي مي فرمايد :
"به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست"
سلام و درود بر شما در پاسخ به سوال اول شما ابتدا به مقدمه اي اشاره مي كنم :
عاشق به کسي گويند که لحظهاي خيال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چيزي جز معشوق نميانديشد. کسي جز او را نميبينند. هر کس چنين نيست، عاشق نيست.(1)
بر اساس اين دو نکته مي گوييم : عشق به خدا يعني بريدن و رها شدن از خودپرستي، نفسپرستي و بتپرستي کهن و مدرن و در منزل «عبوديت و بندگي» منزل گزيندن. براي ماواي گزيدن در منزل عبودت و بندگي بايد نسبت به معبود معرفت پيدا کرد. پس بکوش تا با افزودن معرفتت نسبت خدا، عاشق او شوي.
براي روشن شدن پاسخ سوال دوم،بايد بدانيم:
عاشق خدا شدن و نزديکي به خدا امري است که يک شب نمي توان به آن رسيد ،بلکه نيازمند زمان و انجام اقداماتي است که مهم ترين آن عبارتند از: 1- معرفت خدا:
کليد نيل به هدف نهايي معرفه الله است. بدون شناخت خداوند عاشق او شدن و نزديکي به او امکان پذير نيست. از اين رو امام علي(ع) مي فرمايد:" اوّل الدّين معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز دين است". (2)
سير و حرکت به سوي خدا و عشق و محبت او هنگامي پديد مي آيد و ميسّر مي شود که در اثر معرفت و آگاهي بيداري دل حاصل گردد و چراغ ايمان در دل روشن شود. روغن چراغ ايمان، عمل صالح و ترک گناه است.
لذا نخستين گام در شعلهور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوههاي معشوق است. تحصيل شناخت خدا، براي اکثر افراد بدون خودشناسي و شناخت تجليات خدا ميسر نيست.از اين رو در روايات خودآگاهي و خودشناسي برترين شناختها دانسته شده است. 2- تقوا:
براي دستيابي به مقام شکر و نيل به اجر عظيم و احاطه بر مسائل با روشن بيني خاص و کسب موفقيت، قرآن مجيد تقوا را مطرح کرده که همه اين موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
يک مثال ساده: براي استفاده از يک شاخه آهن يا درِ آهني که زنگ زده و کثيف شده است، اول زنگارها وآلودگي ها را از آن پاک ميکنيم و بعد با سمباده آن را جلا ميدهيم و بعد روي آن رنگ ميزنيم.
قلب و دل ما نيز چنين است اگر مي خواهيم به مقام قرب الهي برسيم بايد اين مراحل را در نفس انساني خود انجام دهيم. مسلّماً هر انسان داراي اخلاق ناجور و ناپسند مانند تکبر و خودخواهي و حسادت و... است. براي رسيدن به تقواي الهي و كسب فضائل ابتدا بايد با آموختن علم اخلاق آنها را از نفس بزداييم و دل را جلا داده و آماده کِشت فضائل اخلاقي نماييم.آن وقت دل انسان در سايه تقوا، به مراحلي از يقين ميرسد که عاشق خدا ميشود و اين عشق در زندگي او متبلور مي شود. 3- عبادت و بندگي:
در حديث قدسي آمده است: " هيچ بنده اي به وسيله عملي بهتر و محبوب تر از انجام واجبات (وترک گناهان و محرمات) به من نزديک نشده است."
بنابراين انجام واجبات ( نماز و روزه و ساير عبادت ها و انفاق مال و صله ارحام و کمک به ضعفا و دستگيري از فقرا) و ترک گناهان و محرمات ( گناهان صغيره و کبيره) محبوبترين عملي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.بعد از انجام واجبات و ترک گناهان، کارهاي مستحبي است که انسان را به خدا نزديک مي کند،
از اين رو در ادامه حديث قدسي خداوند مي فرمايد: « بنده با به جا آوردن کارهاي مستحب، به سوي من تقرّب پيدا مي کند . با انجام کارهاي مستحبي، چنان کمال مي يابد و به من تقرّب پيدا مي کند، که او را دوست دارم (يعني بندة خدا، محبوب خدا مي شود). وقتي کسي محبوب من گشت و او را دوست داشتم، گوش او مي شوم، که با آن مي شنود. چشم او مي شوم که با آن مي بيند. زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد . دست او مي شوم، که با آن مي دهد و مي گيرد. پاي او مي شوم، که با آن راه مي رود. وقتي (چنين بندهاي) مرا بخواند، اجابت مي کنم، وقتي از من چيزي را درخواست کند، به او خواهم داد».(3)
مفهوم حديث اين است: کسي که همه واجبات را انجام مي دهد و از همه گناهان خود را دور مي سازد و با کارهاي مستحبي به خداوند تقرب مي جويد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و فکر و انديشه و بالاخره همه اعضا و جوارح او در مسيري که رضايت و خشنودي خداوند است، تحرک و فعاليت خواهد داشت . هرگز خلاف رضاي خدا نميانديشد و گام برنميدارد. چنين شخصي همه دعاهايش مستجاب است.
مستحبات که بعد از واجبات انسان را به خدا نزديک مي کند، بسيار است . توان و طاقت و عمر انسان ، محدود و کوتاه است، پس در ميان مستحبات بايد محبوبترين و با فضيلتترين مستحبات را شناسايي کرد و آن ها را انتخاب نمود.
در اسلام به پاره اي از عبادات و مستحبات بيش تر تأکيد شده مانند قرائت قرآن، نماز شب و تهجد و شب زنده داري، انجام نوافل روزانه، مناجات با خدا و راز و نياز با او در دل شب، مقيّد بودن به خواندن نمازهاي واجب در اول وقت ، همواره با وضو بودن، رعايت آداب و سنت ها در عبادات، تعقيبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، سه روز روزه در هر ماه، زيارت اوليا، توسل به امامان، صله رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد، انتظار فرج امام زمان عليه السلام و عمل کردن به آن چه که لازمه منتظر واقعي است ،تولي و تبري و دوستي و دشمني به خاطر خدا .
پي نوشت ها:
1. مجمع البحرين، واژه عشق.
2. نهج البلاغة، الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، دار الهجرة للنشر - قم ، خطبه 1، ص 30 .
3. الكافي، ثقة الإسلام الكليني، دار الكتب الإسلامية - طهران، 1365 ه. ش، ج 2، ص 352، حديث 7
این عشق در رابطه امامان هم اینطوری است؟؟؟
برخي از راه هاي رسيدن به مقام عاشقي اهلبيت(ع) عبارتند از:
1. معرفت اهل بيت:
در سايه معرفت امام به کمالات و ويژگي هاي منحصر به او بيش تر واقف مي گرديم. وقوف فطرتا شيفتگي و محبت نسبت به اهل بيت(ع) را در پي دارد. امام صادق(ع) مي فرمايد: «الامام علم بين الله عزوجل و بين خلقه، فمن عرفه کان مومنا و من انکره کان کافراً؛ امام شاخص [و دليل و راهنماي ]آشکار است که بين خدا و خلقش قرار گرفته، پس هر کس او را شناخت، مؤمن ميگردد . هر کس او را انکار کرد [و نشناخت ]کافر ميگردد». (1)
مؤمن بودن، فرع بر شناخت امام است. از طرفي ايمان، عين حب و بغض است.
امام محمد باقر(ع) ميفرمايد: «الايمان حب و بغض ؛ ايمان حب و بغض است». (2) حب به تمامي خوبيها و کمالات و بغض از همه بديها، کژيها و. . .
پس در پرتو شناخت و معرفت ايمان حاصل ميشود . ايمان هم جز حب و بغض نيست. نتيجه اين ميشود که يکي از راههاي عملي مهم کسب حب اهل بيت معرفت آن بزرگواران است . با مطالعه در زندگي، اخلاق، رفتار و کرامتهاي پيامبر و ائمه و مطالعه کلمات و سخنان آن بزرگواران؛ به دست مي آيد چرا که فرمايشهاي آنان، درّهاي گران بهايي است، که بايد در جست وجوي آن ها بود. آيا ممکن است کسي نهج البلاغه را بخواند و بفهمد، ولي عاشق علي(ع) نشود؟
2. اطاعت از اهل بيت:
اگر کسي شناخت لازم و کافي به اهل بيت پيدا کرد، اطاعت از آنان را بر خود لازم مي داند؛ ولي گاهي شناخت در آن حد بالا نيست. در اين صورت چه بسا نسبت به اوامر آنان عصيان شود. عصيان هم به هر اندازه باشد، به همان اندازه کدورت و بغض ميآورد. کدورت و بغض هم، ضد صفا و حب است. پس هر اندازه نسبت به اوامر آنان عصيان شود، به همان اندازه بغض و کدورت نسبت به آنان در دل ايجاد مي شود . برعکس هر اندازه نسبت به اوامر آنان اطاعت شود، به همان اندازه حب و صفا به آنان دل را فرا ميگيرد.
امام رضا(ع) ميفرمايد: «اللهم اني اسئلک. . . العمل الذي يبلغني حبک. . . ؛ الها! از تو آن عملي را درخواست ميکنم که حب خودت را به من برساند». (3) بنابراين يکي از راههاي عملي وصول به «حب» اصل عمل و طاعت عملي است.
در پاسخ به سوال اول، ابتدا به نكته اي در تعريف عاشق اشاره مي كنيم :
عاشق به کسي گويند که لحظهاي خيال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چيزي جز معشوق نميانديشد. کسي جز او را نميبينند. هر کس چنين نيست، عاشق نيست.(1)
بر اساس اين نکته مي گوييم :
عشق به خدا يعني بريدن و رها شدن از خودپرستي، نفسپرستي و بتپرستي کهن و مدرن و در منزل «عبوديت و بندگي» منزل گزيندن. براي ماواي گزيدن در منزل عبودت و بندگي بايد نسبت به معبود معرفت پيدا کرد. پس بکوش تا با افزودن معرفتت نسبت خدا، عاشق او شوي.
براي روشن شدن پاسخ سوال دوم، بايد بدانيم:
عاشق خدا شدن و نزديکي به خدا امري است که يک شب نمي توان به آن رسيد ،بلکه نيازمند زمان و انجام اقداماتي است که مهم ترين آن عبارتند از: 1. معرفت خدا:
کليد نيل به هدف نهايي معرفه الله است. بدون شناخت خداوند عاشق او شدن و نزديکي به او امکان پذير نيست. از اين رو امام علي(ع) مي فرمايد:" اوّل الدّين معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز دين است". (2)
سير و حرکت به سوي خدا و عشق و محبت او هنگامي پديد مي آيد و ميسّر مي شود که در اثر معرفت و آگاهي بيداري دل حاصل گردد و چراغ ايمان در دل روشن شود. روغن چراغ ايمان، عمل صالح و ترک گناه است.
لذا نخستين گام در شعلهور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوههاي معشوق است. تحصيل شناخت خدا، براي اکثر افراد بدون خودشناسي و شناخت تجليات خدا ميسر نيست.از اين رو در روايات خودآگاهي و خودشناسي برترين شناختها دانسته شده است. 2. تقوا:
براي دستيابي به مقام شکر و نيل به اجر عظيم و احاطه بر مسائل با روشن بيني خاص و کسب موفقيت، قرآن مجيد تقوا را مطرح کرده که همه اين موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.براي رسيدن به تقواي الهي و كسب فضائل ابتدا بايد با آموختن علم اخلاق آنها را از نفس بزداييم و دل را جلا داده و آماده کِشت فضائل اخلاقي نماييم.آن وقت دل انسان در سايه تقوا، به مراحلي از يقين ميرسد که عاشق خدا ميشود و اين عشق در زندگي او متبلور مي شود. 3. عبادت و بندگي:
در حديث قدسي آمده است:
" هيچ بنده اي به وسيله عملي بهتر و محبوب تر از انجام واجبات (وترک گناهان و محرمات) به من نزديک نشده است."
بنابراين انجام واجبات ( نماز و روزه و ساير عبادت ها و انفاق مال و صله ارحام و کمک به ضعفا و دستگيري از فقرا) و ترک گناهان و محرمات ( گناهان صغيره و کبيره) محبوبترين عملي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.بعد از انجام واجبات و ترک گناهان، کارهاي مستحبي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.
از اين رو در ادامه حديث قدسي، خداوند مي فرمايد:
» بنده با به جا آوردن کارهاي مستحب، به سوي من تقرّب پيدا مي کند . با انجام کارهاي مستحبي، چنان کمال مي يابد و به من تقرّب پيدا مي کند، که او را دوست دارم (يعني بندة خدا، محبوب خدا مي شود). وقتي کسي محبوب من گشت و او را دوست داشتم، گوش او مي شوم، که با آن مي شنود. چشم او مي شوم که با آن مي بيند. زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد . دست او مي شوم، که با آن مي دهد و مي گيرد. پاي او مي شوم، که با آن راه مي رود. وقتي (چنين بندهاي) مرا بخواند، اجابت مي کنم، وقتي از من چيزي را درخواست کند، به او خواهم داد«.(3)
مفهوم حديث اين است: کسي که همه واجبات را انجام مي دهد و از همه گناهان خود را دور مي سازد و با کارهاي مستحبي به خداوند تقرب مي جويد، هرگز خلاف رضاي خدا نميانديشد و گام برنميدارد. چنين شخصي همه دعاهايش مستجاب است.
مستحبات که بعد از واجبات انسان را به خدا نزديک مي کند، بسيار است . توان و طاقت و عمر انسان ، محدود و کوتاه است، پس در ميان مستحبات بايد محبوبترين و با فضيلتترين مستحبات را شناسايي کرد و آن ها را انتخاب نمود.
در پاسخ به اين سوال كه " ما چطور کسی را عبادت کنیم که عاشقش نیستیم. آن کسی که منتظر وقت نمازاست تا نماز بخواند، اول عاشق خدا شده تا به این مرحله از عبادت رسیده وگرنه تا عاشق نبود چطور می توان همچنین انتظاری را کشید؟" مي گوئيم :
عاملی که روح عبادت و معنویت مناجات و راز و نیاز را از انسان می گیرد و آسیب جدّی به روح و روان انسان می زند، گناه است. گناه موجب می شود انسان دچار غفلت شود. انسان غافل از بسیاری توفیق ها محروم می شود. (4)
از این رو باید سعی کرد گوهر جان را از گناه و حرام حفظ کرد (که تحت عنوان تقوا مطرح شد) تا امکان عبادت (و بندگی که در مورد سوم به آن اشاره شد) به راحتی میسور گردد.
کسی که میل به عبادت ندارد باید موضوع را از این جهت بررسی کند که چه مانعی وجود دارد. نه این که بگوید من که عاشق نیستم چگونه باید معشوق را عبادت کنم. تا وقتی که مانع موجود است کسی عاشق نمی شود. برای عاشق شدن باید حجاب های گناه و .. را کنار زد تا بتوان معشوق را دید سپس به عشق حقیقی رسید.
برخي از روانشناسان معتقدند : "اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان ندارد. ایشان اعتقاد دارند چون عشق ابزاری مادی می طلبد، عشق الهی اصلا نمی تواند وجود داشته باشد."
اين كلام ناشي از جهان بيني مادي گوينده آن است و گرنه كسي كه جهان بيني الهي و اسلامي داشته باشد مي داند انسان دو بعد مادي و روحاني دارد كه در اديان الهي به هر دو بعد آن توجه خاص شده است و اين توجه حاكي از نوعي ارتباط بين آنها و بلكه وجود خواستگاهي الهي در خلقت انسان براي ارتباط با معبود است و اساسا اين مهم در فطرت الهي بشر لحاظ شده است.
شهيد مطهري مي فرمايد :
اسلام عنايت خاص دارد كه انسان «خود» را بشناسد و جا و موقع خويشتن را در جهان آفرينش تشخيص دهد. اين «خود»، «خود» شناسنامهاى نيست كه اسمت چيست؟ و ... بلكه همان چيزى است كه «روح الهى» ناميده مى شود و با شناختن آن «خود» است كه [انسان] احساس شرافت و كرامت و تعالى مى كند و خويشتن را از تن دادن به پستي ها برتر مى شمارد، به قداست خويش پى مى برد، مقدسات اخلاقى و اجتماعى برايش معنى و ارزش پيدا مى كند.(5)
به هر حال اين سخن كه حاصل اعتماد بر علوم انساني وارداتي از غرب است، نادرسحاكي از عدم آشنايي او با روانشناسي اسلامي است. و گرنه هر آشنا با روانشناسي اسلامي مي داند كه :
از ديدگاه اسلام هدف از هر علم،كشف نشانه هاي خداوند و سنت هاي او در جهان هستي،انسان و همه مخلوقات است.
هدف از كشف نشانه ها در گام نخست،شناخت عظمت ،قدرت خداوند به منظور تثبيت ايمان در دل ها و در گام دوم آباداني جهان به عنوان خليفه خدا در روي زمين و در گام سوم پيشرفت جامعه انساني و رسيدن آن به بالاترين درجه تمدن بشري است.
كشف نشانه ها و سنت هاي خداوند در مورد انسان،يعني كشف اصول و قوانيني كه بر اساس آنها انسان بتواند رفتار خود رابا خواست خداوند تنظيم كند. بهترين روش هاي زندگي را برگزيند و سعادت دنيا و آخرت خود را تامين كند.
آيا رسيدن به اين مهم خواستگاهي در درون انسان نمي خواهد؟ آيا مي توان به حكيم بودن خداوند معتقد شد اما براي رسيدن مخلوق به خير دنياو آخرت، خواستگاه تبعيت از محبوب حقيقي را در او خلق نكرده باشد؟!
ممكن است كسي بگويد: " بر فرض كه برای عاشق خدا شدن از گناه پرهیز كرديم و به عبادت پرداختيم اما وقتي خدا جواب ما را نداد، خواسته ما را اجابت نكرد، عقبگرد مي كنيم . همين عاملی می شود برای نرسیدن به عشق الهي؟"
در پاسخ به شبهه مذكوراين بيت شعر از حافظ كافي است كه فرمود :
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن:Sham:که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم :Sham: که در گداصفتی کیمیاگری داند
براي روشن شدن مطلب، توجه به نكته ذيل نيز خالي از لطف نيست: ميان استجابت دعا و برآورده شدن خواسته انسان تفاوت وجود دارد. اجابت دعا هميشه آن نيست که خواسته انسان برآورده شود . گاهي انسان خواسته هايي دارد که برآورده شدني نيست، يا اگر مستجاب شود، به ضرر او يا ديگران است، و او نمي داند، يا اجابت دعا به مقدمات و شرايطي نياز دارد که فراهم نيست، يا زمان آن هنوز فرا نرسيده و ده ها دليل و احتمال ديگر.
چه بسا اتفاق مي افتد که انسان برآورده شدن حاجتي و رسيدن به هدف و مقصدي را ايده آل و به نفع خويش ميپندارد . چنان به پندار خود و خير بودن خواسته و دعايش يقين دارد که آن را همانند دو، دو تا چهارتا واضح مي داند، حال آن که واقعيت امر غير از پندار ماست. عکس آن نيز صادق است، يعني چه بسا امري را زشت و به ضرر خود مي پنداريم، ولي از آثار و عواقب آن بي اطلاعيم . نميدانيم آن چه رُخ داده، از الطاف خفيِّه و پنهان پروردگار است. قرآن کريم در اين خصوص مي فرمايد:
« چه بسا مي شود که شما از امري اکراه داشته باشيد و انجام آن را نا گوار و به ضرر خود بپنداريد، در حالي که خير و صلاح شما در آن است، و يا چيزي را دوست داشته باشيد( و انجام و اجابت آن را از خدا بخواهيد) و حال آن که بدبختي و شر شما در آن نهفته است. خدا (عواقب و نتايج کارها را )مي داند و شما نمي دانيد.»(6)
در این نکته بسیار تامل کنید.
علاوه بر آن كه :
خداوند حکيم نظام هستي را بر پايه اسباب و مسببات قرار داده. يعني براي پيدايش هر پديده اي علتي خاص و براي حل هر مشکلي راهکارهاي ويژه اي تعيين نموده است.
از يک سو به انسان "عقل و انديشه "عنايت کرد تا با کمک آن و مشورت با ديگران راه حل مشکلات را بيابد. افق آينده زندگي خويش را ببيند. برآن اساس برنامه ريزي کند و به هدف برسد، از سويي ديگر دوگونه اسباب وعلل مقرر داشته است: مادي و معنوي.
هر کار خدا پسندانه از انفاقات مالي، کمک به ديگران، دعا ومناجات با خدا، نماز و زيارت اسباب معنوي هستند اما جايگزين علل مادي نمي شوند، بلکه انسان بايد به کمک عقل و فکر خدا دادي ومشورت با افراد آگاه و متخصص در هر کاري اقدام نمايد، هم زمان از آغاز هر کار تا پايان آن به لطف و عنايت هاي خداوند اميدوار باشد. دعا کند. از او بخواهد اقداماتش را به هدف ونتيجه برساند، چون علل مادي را نيز خدا مقرر داشته است وآن ها به اراده و خواست خدا تأثير مي گذارند.
اگر كسي با نرسيدن به خواسته خود،ترك محبوب كند،هنوز به مقام يك دوستي ساده نيز نرسيده چه برسد به عاشقي!
نكات پاياني: 1. چرا بعضی ها اصلا عاشق نمی شوند ؟ ولی بعضی ها مرتب عاشق می شوند ؟
انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگرى نيست؛ يعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان كسى كه منكر خداست، عاشق خداست.
حتى منكرين خدا كه به خدا فحش مى دهند، نمى دانند كه در عمق فطرت خود عاشق كمال مطلق اند ولى راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند.
پس همگان عاشق هستند اما برخي با توجه به راهنمايي هاي راهبران راه را يافته اند اما برخي راه رسيدن به معشوق حقيقي را گم كرده اند.
از اين رو گاه خيال مى كند كه پول براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه جاه براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه زن براى او كمال مطلق است؛ اما چنين نيست بلكه او گمان مي كند عاشق به معشوق حقيقي شده و گرنه عاشق حقيقت نيست. حتي اطلاق عاشق به او مسامحه است. او چيزى غير از كمال مطلق را نمى خواهد ولى اشتباه مى كند؛ پيامبران آمده اند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند.
درد انسان آن درد خدايى است كه اگر پرده هاى اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند، قلب بشر آرام مى گيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا مى كند. آن آرام بخش حقيقي ، ياد خدا و انس با خداست. (7)
اگر كسي واقعا به معرفت حقيقي دست يافت و خدا را شناخت،ديگر تزلزلي نخواهد داشت كه بخواهد ديگر بار عاشق او شود بلكه همان دفعه اول كه او را شناخته سعي مي كند در مسير رضايت او قدم برداردو اگر كسي تزلزل داشت بداند دفعه قبل عاشق حقيقي نبوده است.
عاشق پيشگي به معنايي كه شما فرموده ايد، نشانه تزلزل در معرفت نسبت به خداست. لذا در گام اول عاشق خدا شدن گفتيم قدم اول افزودن معرفت نسبت به كردگار بي مانند است.
2. چگونه است كه بعضی از انسان ها ذاتا بی قرارند ؟ انگار دنبال یک گمشده هستند ؟ولی بعضی انسان ها این چنین نیستند ؟
انسان ذات و فطرت خداجويانه است. استاد مطهري مي فرمايد :
مدّعى هستيم انسان بالطّبع نمى بايست گرايش مادّى پيدا كند؛ مادّيگرى يك جريان مخالف طبيعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است، بايد به جستجوى علّت آن پرداخت و از سببى كه آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده كاوش نمود. و به عبارت سادهتر، اعتقاد به خدا حكم سلامت را دارد و گرايش مادّى حكم بيمارى را. هيچ گاه از سرّ سلامت نبايد پرسيد، زيرا سلامت بر طبق مسير و جريان طبيعى نظام خلقت است؛ امّا اگر ديديم فردى يا جمعيّتى بيمارند، آنجا بايد پرسيد: چرا اين افراد بيمار شدند؟ چه موجباتى سبب بيمارى آنها شده است؟(8)
بر اين اساس، در پاسخ به سوال مي گوييم :
ذاتا همه افراد دنبال گمشده اي هستند تا او را عبادت كند. حتى غير موحدين ( يكتا پرستان) نيز در عمق فطرت خود عاشق خدايند ولي راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند و به معشوق غير حقيقي دل بسته اند و اسمش را گذاشته اند «خدا»؛
اما حكايت بي قراري برخي از موحدين نسبت به برخي ديگر حاكي از معرفت ايشان است. هر چه اين معرفت بيشتر باشد، بي قراري بيشتر خواهد بود. نمو نه اي از اين افراد در پست هاي قبل معرفي شد.
اما هر چه فروغ نور معرفت در دل انسان كم شود،اين بي قراري نيز كم مي شود.
پي نوشت ها:
1. مجمع البحرين، واژه عشق.
2. نهج البلاغة، الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، دار الهجرة للنشر - قم ، خطبه 1، ص 30 .
3. الكافي، ثقة الإسلام الكليني، دار الكتب الإسلامية - طهران، 1365 ه. ش، ج 2، ص 352، حديث 7
4. مائده (5) آیه 914
5. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج2، 284 (با اختصار)
6. بقره(2)آيه 216.
7. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 149
8.همان، ج1، ص: 473
سلام و عرض ادب؛
پاسخ اين سوال را از كلام استاد شهيد مطهري نقل مي كنم:
ايشان مي فرمايد:
"مسأله، رابطه انسان و خداست، كه چقدر عالى در قرآن توصيف شده است... قرآن بشر را اين چنين معرفى مى كند كه آن چنان تشنه حقيقت است و آن چنان تشنه كمالات است كه به هرچه برسد آرام نمى گيرد مگر به خدا برسد. ببينيد اين دو جمله چقدر زيبا و عالى و پرمغز و پرمعناست: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ». آنان كه ايمان آوردند و كشتى دلشان با ياد خدا آرامش پيدا مى كند.
تا اين جمله، همين قدر مى گويد آنها كه دلشان با ياد خدا آرامش پيدا مى كند.(1) بعد فورا مى گويد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اما اين را بدانيد تنها با همين يك چيز است كه دلها آرامش پيدا مى كند. «بِذِكْرِ اللَّهِ» چون مقدم بر «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» است و بايد مؤخر باشد مفيد حصر است: تنها با ياد خداست كه دلها آرامش پيدا مىكند يعنى بشر به هر مطلوبى كه برسد باز مضطرب است، باز قَلَق دارد، باز ناراحت و ناراضى است.
اين آيه نيز در رابطه انسان با خداست: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» اى نفس و اى انسانِ اطمينان يافته (كه در آيه ديگر گفت كه با چه چيزى اطمينان پيدا مى كند) «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه راضى و خشنودى و مرضىّ هستى و خدا هم ازتو خشنود است.
ببينيد پيوند خدا و بنده چقدر با يكديگر نزديك مى شود:
دو موجودى كه اين از آن خشنود است و آن از اين خشنود. «فَادْخُلِي فِي عِبادِي» پس وارد شو در جرگه بندگان من؛ يعنى نه بنده هيچ چيز ديگر (بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم). اين حرف «ى» اينجا خيلى معنى مى دهد. «وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» در بهشت من وارد شو (اين بهشت من از اين بهشتهاى معمولى خيلى بالاتر است) و در جرگه بندگان من داخل شو.
ما وقتى كه فكر مى كنيم اين جور به نظرمان مى رسد كه بيان قرآن در رابطه انسان با خدا يك بيان اعجازآميز و بى سابقه و بى رقيب است، بيانى است كه از هزار و چهارصد سال پيش تا امروز مثل هر گنجينه ديگرى براى هر متفكرى اين صلاحيت را داشته كه موضوع مطالعه قرار گيرد. اگر اينها اعجاز نباشد پس اعجاز يعنى چه؟ بيان قرآن آنچنان ممتاز و مخصوص به خود است كه هميشه براى بشر مثل يك گنجينه شايستگى كاوش دارد كه در اطرافش كاوش كند.
در روانشناسي هاى امروز اين مسأله مطرح است، در روانشناسى ديروز مطرح نبوده است؛ مى گويند يكى از ابعاد روح بشر خداخواهى و حس تقديس است؛ يعنى در غريزه بشر حس تعالى و اينكه در مقابل يك مقام متعالى خضوع كند و او را پرستش نمايد، هست و اگر خداى يگانه را پيدا نكند موجود ديگرى را به جاى او مى نشاند و پرستش مى كند، كه اين را در كتابهاى امروز زياد ديدهايد؛ نمىخواهم بگويم مطلبى است كه از نظر روانشناسى مورد اتفاق است؛ مورد اتفاقنظر نيست ولى اكابرى از روانشناسان و روانكاوان به اين مسأله معتقدند. اما علم در گذشته چنين بُعدى براى روح انسان قائل نبود. ولى قرآن در نهايت صراحت اين مطلب را گفت: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»."
اين ديگر از صريحترين بيانات در اين زمينه است.(2)
ايشان در جاي ديگري مي فرمايد :
قرآن خدا را به شكل بسيار زيبايى توصيف مى كند به گونه اى كه او را شايسته دلبستگى بشر معرفى مىكند به طورى كه ساير دلبستگي ها و وابستگي هاى بشر را از بشر مى گيرد و پيوندش را با او برقرار مىكند: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى». پيوندهاى ديگر را مىبُرد و اين يك پيوند را متصل مى كند. به تعبيرى كه امروز پسند است خدا را به صورت يك ايده مطلق براى بشر معرفى مى كند و لهذا در زندگى اجتماعى پايه و مبناى ايدئولوژى بشر قرار مى گيرد.
خداى فيلسوفان اصلا چنين صلاحيتى نداشته و نمىتوانسته چنين چيزى باشد. چنين منطقى كه خدا را به يك شكل زيبا و به شكل شايسته ترين محبوب و شايسته ترين مطلوب معرفى مى كند از مختصات انبياء (البته به زبان قرآن) يعنى از مختصات قرآن است. (3)
پي نوشت ها :
1. ياد خدا فقط اين نيست كه لفظ خدا را بر زبان بياوريم؛ ياد خدا آن وقتى است كه قلب انسان خدا را كشفمىكند و معرفت پيدا مىكند و وقتى كه معرفت پيدا مىكند دل خواه ناخواه در ياد اوست.
2. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج4، ص: 519
3. همان، ص: 516
سلام و عرض ادب؛
براي يافتن پاسخ سوال خود در اين نكته بينديشيد كه :
براى وجود يافتن يك چيز، تامّ الفاعليّه بودن خداوند، كافى نيست؛ قابليّت قابل هم شرط است. عدم قابليت قابل ها منشأ بى نصيب ماندن برخى موجودات از برخى مواهب است. شرورى كه از نوع نيستي هاست كه قبلًا به آنها اشاره شد، يعنى عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت كه به ذات اقدس الهى مربوط است، يعنى از نظر كلّيّت نظام (نه از آن جهت كه به بشر مربوط است، يعنى جنبه هاى جزئى و اتفاقى نظام) ناشى از نقصان قابليّت هاست.
موفق باشيد.
يا سلام و عرض ادب؛
در پست هاي قبل گذشت كه :
انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگرى نيست؛ يعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان كسى كه منكر خداست، عاشق خداست.
حتى منكرين خدا كه به خدا فحش مى دهند، نمى دانند كه در عمق فطرت خود عاشق كمال مطلق اند ولى راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند.
پس همگان عاشق هستند اما برخي با توجه به راهنمايي هاي راهبران راه را يافته اند اما برخي راه رسيدن به معشوق حقيقي را گم كرده اند.
از اين رو گاه خيال مى كند كه پول براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه جاه براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه زن براى او كمال مطلق است؛ اما چنين نيست بلكه او گمان مي كند عاشق به معشوق حقيقي شده و گرنه عاشق حقيقت نيست. حتي اطلاق عاشق به او مسامحه است. او چيزى غير از كمال مطلق را نمى خواهد ولى اشتباه مى كند؛ پيامبران آمده اند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند.
درد انسان آن درد خدايى است كه اگر پرده هاى اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند، قلب بشر آرام مى گيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا مى كند. آن آرام بخش حقيقي ، ياد خدا و انس با خداست.
اگر كسي واقعا به معرفت حقيقي دست يافت و خدا را شناخت،ديگر تزلزلي نخواهد داشت كه بخواهد ديگر بار عاشق او شود بلكه همان دفعه اول كه او را شناخته سعي مي كند در مسير رضايت او قدم برداردو اگر كسي تزلزل داشت بداند دفعه قبل عاشق حقيقي نبوده است.
عاشق پيشگي به معنايي كه شما فرموده ايد، نشانه تزلزل در معرفت نسبت به خداست. لذا در گام اول عاشق خدا شدن گفتيم قدم اول افزودن معرفت نسبت به كردگار بي مانند است.
پي نوشت :
1. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 149
سلام و عرض ادب؛
اگر در پست اول ملاحظه بفرماييد،عرض شد راه هاي رسيدن به عشق الهي متعددند،كه به سه مورد از مهمترين آنها اشاره شد. البته راه هاي ديگري نيز وجود دارد كه تمسك و پيروي از اولياي الهي يعني معصومين يكي از آنهاست.
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ
و برخى از مردم، در برابر خدا، همانندهايى [براى او] برمىگزينند، و آنها را چون دوستى خدا، دوست مىدارند ولى كسانى كه ايمان آوردهاند، به خدا محبت بيشترى دارند. كسانى كه [با برگزيدن بتها، به خود] ستم نمودهاند اگر مىدانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو [ها] از آنِ خداست، و خدا سختكيفر است.
سلام بر جناب ابوالفضل
ایه بسیار زیبایی فرمودین
این ایه نشان می دهد نباید احدی را بیشتر از خدا دوست داشت
پس سخنان جناب طریق الوسطی نقض می شود که فرمود عشق به خدا یعنی عشق یه اولیا خدا
حتی مردمی که امامان یا پیامبران را بیشتر ارز خدا دوست دارند پس به خطا رفته اند
مثلا مشاهده می شود مردم عاشق امام حسین هستند ولی از عشق خدا خبری نیست
پس اینها بیراهه است
موفق باشید
سلام و تشکر از جوابهای کامل و جامع
بزرگوار میشه گفت بعضی از انسانها ذاتا بی قرارند ؟ انگار دنبال یک گمشده هستند ؟
انگار چیزی در زندگی کم دارند ؟
ولی بعضی انسانها اینچنین نیستند ؟
من موارد زیادی دیده ام ؟
این تفاوت برای چیست ؟
با تشکر
سلام و عرض ادب؛
چنان چه منظور جناب طريق الوسطي اين باشد كه ايشان واسطه در فيض الهي هستند و هيچ حيثيت مستقل از خود ندارد،كلام ايشان درست است. يعني مي توان با تمسك به ايشان به عشق الهي رسيد. در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم:
من أراد الله بدأ بكم ومن وحّده قبل عنكم ومن قصده توجه بكم .... أنتم نور الأخيار وهداة الأبرار وحجج الجبار بكم فتح الله وبكم يختم وبكم ينزّل الغيث وبكم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه وبكم ينفس الهم ويكشف الضر.....
نمي شود كسي عاشق امام حسين باشد اما عاشق خدا نباشد. اگر غير ازاين ديده مي شود،معلوم مي شود فرد نسبت به امام حسين معرفت نيز ندارد چه برسد به اين بخواهد عاشق امام حسين باشد و به واسطه فيض او به خدا برسد.
بله؛ ممكن است فرد يا افرادي باشند كه به ظاهر براي امام حسين بميرند اما حقيقت آن است كه _ همان گونه نيز كه اشاره شد ـ اين محبت ظاهري است. و الا محبت حقيقي تبعيت نيز مي آورد. قرآن مي فرمايد : قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ؛بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد. (1)
در غير اين صورت، بايد ديد منظور جناب طريق الوسطي چيست؟
پي نوشت :
1. آل عمران(2) آيه 31.
سلام و عرض ادب؛
قبلا نيزبه اين نكته اشاره كرديم كه انسان ذات و فطرت خداجويانه است. استاد مطهري مي فرمايد :
مدّعى هستيم انسان بالطّبع نمى بايست گرايش مادّى پيدا كند؛ مادّيگرى يك جريان مخالف طبيعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است، بايد به جستجوى علّت آن پرداخت و از سببى كه آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده كاوش نمود. و به عبارت سادهتر، اعتقاد به خدا حكم سلامت را دارد و گرايش مادّى حكم بيمارى را. هيچ گاه از سرّ سلامت نبايد پرسيد، زيرا سلامت بر طبق مسير و جريان طبيعى نظام خلقت است؛ امّا اگر ديديم فردى يا جمعيّتى بيمارند، آنجا بايد پرسيد: چرا اين افراد بيمار شدند؟ چه موجباتى سبب بيمارى آنها شده است؟(1)
بر اين اساس، در پاسخ به فرمايش شما مي گوييم :
ذاتا همه افرا دنبال گمشده اي هستند تا او را عبادت كند. حتى غير موحدين ( يكتا پرستان) نيز در عمق فطرت خود عاشق خدايند ولي راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند و به معشوق غير حقيقي دل بسته اند و اسمش را گذاشته اند «خدا»؛
اما حكايت بي قراري برخي از موحدين نسبت به برخي ديگر حاكي از معرفت ايشان است. هر چه اين معرفت بيشتر باشد، بي قراري بيشتر خواهد بود. نمو نه اي از اين افراد در پست هاي قبل معرفي شد.
اما هر چه فروغ نور معرفت در دل انسان كم شود،اين بي قراري نيز كم مي شود.
پي نوشت :
1. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج1، ص: 473
سلام و. تشکر از مطالب بسیاز زیبایتان
اینجا جمله ای فرموده اید که من ابی کرده ام
منظورتان از خدای فیلسوفان چیست ؟ ایا شما هم با فلسفه و تعاریف انان از خدا مخالفید ؟
با تشکر
با سلام
كلام از بنده نيست. بلكه از استاد شهيد مطهري است. منظور ايشان نيز اعجاز قرآن است نه آن چه شما برداشت كرده ايد. براي مطالعه بيشتر به آدرس كلام ايشان مراجعه كنيد.
بنده حقير نيز با فلسفه و عرفان مشكلي ندارم [SPOILER]و خودم يه پا فيلسوفم[/SPOILER]
سلام
حقیر مطلبی و نظری به ذهنم رسیده است
همان طور که یاری خدا به معنای یاری دین خدا و یاری و کمک به مردم می باشد
ایا می توان عشق به خدا را در عشق به خلق خدا تعبیر کرد ؟
نظیراین بیت
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
با تشکر
با سلام و عرض ادب
حقيقت آن است كه ياري دين خدا از جمله مصاديق ياري خداست.
در يك نگاه، مراد از مصرعي نيز كه بيان كرده ايد اين است كه چون اين عالم حاصل عنايت خداوند به ايشان است و يا رنگ و بوي خدا مي دهد،محبوب است و گرنه اگر عنايت و رنگي و بوي خدا را از اين عالم بگيريم ارزشي ندارد.
به بيان ديگر:
اولیای خدا به اینصورت نیستند که نیمی از قلبشان به سوی خدا باشد و نیمی دیگر به سوی خلق خدا. لذا نگاه ايشان به عالم مخلوقات نيز در پرتو نظر و عنايت خداوند عالم است. و اين رنگ و بوي خدايي عالم است كه محبوب عاشق است و اگر عنايت و رنگي و بوي خدا را از اين عالم بگيريم محبوبيتي ندارد.
در واقع عشق اولیای حق به جهان، پرتوی از عشق به حق است نه عشقی در برابر عشق به حق. چرا كه این جهان، همه از او و مظاهر اسماء و صفات او هستند؛
قرآن نيز با اشاره به اين مهم میفرماید: «جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ» (1) خداوند دو دل را در درون كسي قرار نداده است.» با یک دل دو دلبر نمیتوان داشت.
نظير مصرع قبل از همين بيت كه سعدي مي فرمايد :
"به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست"
پي نوشت :
1. الاحزاب(33) آيه 4
براي روشن شدن پاسخ سوال دوم،بايد بدانيم:
عاشق خدا شدن و نزديکي به خدا امري است که يک شب نمي توان به آن رسيد ،بلکه نيازمند زمان و انجام اقداماتي است که مهم ترين آن عبارتند از:
1- معرفت خدا:
کليد نيل به هدف نهايي معرفه الله است. بدون شناخت خداوند عاشق او شدن و نزديکي به او امکان پذير نيست. از اين رو امام علي(ع) مي فرمايد:" اوّل الدّين معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز دين است". (2)
سير و حرکت به سوي خدا و عشق و محبت او هنگامي پديد مي آيد و ميسّر مي شود که در اثر معرفت و آگاهي بيداري دل حاصل گردد و چراغ ايمان در دل روشن شود. روغن چراغ ايمان، عمل صالح و ترک گناه است.
لذا نخستين گام در شعلهور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوههاي معشوق است. تحصيل شناخت خدا، براي اکثر افراد بدون خودشناسي و شناخت تجليات خدا ميسر نيست.از اين رو در روايات خودآگاهي و خودشناسي برترين شناختها دانسته شده است.
2- تقوا:
براي دستيابي به مقام شکر و نيل به اجر عظيم و احاطه بر مسائل با روشن بيني خاص و کسب موفقيت، قرآن مجيد تقوا را مطرح کرده که همه اين موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
يک مثال ساده: براي استفاده از يک شاخه آهن يا درِ آهني که زنگ زده و کثيف شده است، اول زنگارها وآلودگي ها را از آن پاک ميکنيم و بعد با سمباده آن را جلا ميدهيم و بعد روي آن رنگ ميزنيم.
قلب و دل ما نيز چنين است اگر مي خواهيم به مقام قرب الهي برسيم بايد اين مراحل را در نفس انساني خود انجام دهيم. مسلّماً هر انسان داراي اخلاق ناجور و ناپسند مانند تکبر و خودخواهي و حسادت و... است. براي رسيدن به تقواي الهي و كسب فضائل ابتدا بايد با آموختن علم اخلاق آنها را از نفس بزداييم و دل را جلا داده و آماده کِشت فضائل اخلاقي نماييم.آن وقت دل انسان در سايه تقوا، به مراحلي از يقين ميرسد که عاشق خدا ميشود و اين عشق در زندگي او متبلور مي شود.
3- عبادت و بندگي:
در حديث قدسي آمده است:
" هيچ بنده اي به وسيله عملي بهتر و محبوب تر از انجام واجبات (وترک گناهان و محرمات) به من نزديک نشده است."
بنابراين انجام واجبات ( نماز و روزه و ساير عبادت ها و انفاق مال و صله ارحام و کمک به ضعفا و دستگيري از فقرا) و ترک گناهان و محرمات ( گناهان صغيره و کبيره) محبوبترين عملي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.بعد از انجام واجبات و ترک گناهان، کارهاي مستحبي است که انسان را به خدا نزديک مي کند،
از اين رو در ادامه حديث قدسي خداوند مي فرمايد:
« بنده با به جا آوردن کارهاي مستحب، به سوي من تقرّب پيدا مي کند . با انجام کارهاي مستحبي، چنان کمال مي يابد و به من تقرّب پيدا مي کند، که او را دوست دارم (يعني بندة خدا، محبوب خدا مي شود). وقتي کسي محبوب من گشت و او را دوست داشتم، گوش او مي شوم، که با آن مي شنود. چشم او مي شوم که با آن مي بيند. زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد . دست او مي شوم، که با آن مي دهد و مي گيرد. پاي او مي شوم، که با آن راه مي رود. وقتي (چنين بندهاي) مرا بخواند، اجابت مي کنم، وقتي از من چيزي را درخواست کند، به او خواهم داد».(3)
مفهوم حديث اين است: کسي که همه واجبات را انجام مي دهد و از همه گناهان خود را دور مي سازد و با کارهاي مستحبي به خداوند تقرب مي جويد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و فکر و انديشه و بالاخره همه اعضا و جوارح او در مسيري که رضايت و خشنودي خداوند است، تحرک و فعاليت خواهد داشت . هرگز خلاف رضاي خدا نميانديشد و گام برنميدارد. چنين شخصي همه دعاهايش مستجاب است.
مستحبات که بعد از واجبات انسان را به خدا نزديک مي کند، بسيار است . توان و طاقت و عمر انسان ، محدود و کوتاه است، پس در ميان مستحبات بايد محبوبترين و با فضيلتترين مستحبات را شناسايي کرد و آن ها را انتخاب نمود.
در اسلام به پاره اي از عبادات و مستحبات بيش تر تأکيد شده مانند قرائت قرآن، نماز شب و تهجد و شب زنده داري، انجام نوافل روزانه، مناجات با خدا و راز و نياز با او در دل شب، مقيّد بودن به خواندن نمازهاي واجب در اول وقت ، همواره با وضو بودن، رعايت آداب و سنت ها در عبادات، تعقيبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، سه روز روزه در هر ماه، زيارت اوليا، توسل به امامان، صله رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد، انتظار فرج امام زمان عليه السلام و عمل کردن به آن چه که لازمه منتظر واقعي است ،تولي و تبري و دوستي و دشمني به خاطر خدا .
پي نوشت ها:
1. مجمع البحرين، واژه عشق.
2. نهج البلاغة، الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، دار الهجرة للنشر - قم ، خطبه 1، ص 30 .
3. الكافي، ثقة الإسلام الكليني، دار الكتب الإسلامية - طهران، 1365 ه. ش، ج 2، ص 352، حديث 7
این عشق در رابطه امامان هم اینطوری است؟؟؟
برخي از راه هاي رسيدن به مقام عاشقي اهلبيت(ع) عبارتند از:
1. معرفت اهل بيت:
در سايه معرفت امام به کمالات و ويژگي هاي منحصر به او بيش تر واقف مي گرديم. وقوف فطرتا شيفتگي و محبت نسبت به اهل بيت(ع) را در پي دارد. امام صادق(ع) مي فرمايد: «الامام علم بين الله عزوجل و بين خلقه، فمن عرفه کان مومنا و من انکره کان کافراً؛ امام شاخص [و دليل و راهنماي ]آشکار است که بين خدا و خلقش قرار گرفته، پس هر کس او را شناخت، مؤمن ميگردد . هر کس او را انکار کرد [و نشناخت ]کافر ميگردد». (1)
مؤمن بودن، فرع بر شناخت امام است. از طرفي ايمان، عين حب و بغض است.
امام محمد باقر(ع) ميفرمايد: «الايمان حب و بغض ؛ ايمان حب و بغض است». (2) حب به تمامي خوبيها و کمالات و بغض از همه بديها، کژيها و. . .
پس در پرتو شناخت و معرفت ايمان حاصل ميشود . ايمان هم جز حب و بغض نيست. نتيجه اين ميشود که يکي از راههاي عملي مهم کسب حب اهل بيت معرفت آن بزرگواران است . با مطالعه در زندگي، اخلاق، رفتار و کرامتهاي پيامبر و ائمه و مطالعه کلمات و سخنان آن بزرگواران؛ به دست مي آيد چرا که فرمايشهاي آنان، درّهاي گران بهايي است، که بايد در جست وجوي آن ها بود. آيا ممکن است کسي نهج البلاغه را بخواند و بفهمد، ولي عاشق علي(ع) نشود؟
2. اطاعت از اهل بيت:
اگر کسي شناخت لازم و کافي به اهل بيت پيدا کرد، اطاعت از آنان را بر خود لازم مي داند؛ ولي گاهي شناخت در آن حد بالا نيست. در اين صورت چه بسا نسبت به اوامر آنان عصيان شود. عصيان هم به هر اندازه باشد، به همان اندازه کدورت و بغض ميآورد. کدورت و بغض هم، ضد صفا و حب است. پس هر اندازه نسبت به اوامر آنان عصيان شود، به همان اندازه بغض و کدورت نسبت به آنان در دل ايجاد مي شود . برعکس هر اندازه نسبت به اوامر آنان اطاعت شود، به همان اندازه حب و صفا به آنان دل را فرا ميگيرد.
امام رضا(ع) ميفرمايد: «اللهم اني اسئلک. . . العمل الذي يبلغني حبک. . . ؛ الها! از تو آن عملي را درخواست ميکنم که حب خودت را به من برساند». (3) بنابراين يکي از راههاي عملي وصول به «حب» اصل عمل و طاعت عملي است.
پي نوشت ها :
1. کافي، ج 1، ص 170، ح 839.
2. همان.
3. همان، ح 3093.
عشق به خدا یعنی چه ؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟
در پاسخ به سوال اول، ابتدا به نكته اي در تعريف عاشق اشاره مي كنيم :
عاشق به کسي گويند که لحظهاي خيال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چيزي جز معشوق نميانديشد. کسي جز او را نميبينند. هر کس چنين نيست، عاشق نيست.(1)
بر اساس اين نکته مي گوييم :
عشق به خدا يعني بريدن و رها شدن از خودپرستي، نفسپرستي و بتپرستي کهن و مدرن و در منزل «عبوديت و بندگي» منزل گزيندن. براي ماواي گزيدن در منزل عبودت و بندگي بايد نسبت به معبود معرفت پيدا کرد. پس بکوش تا با افزودن معرفتت نسبت خدا، عاشق او شوي.
براي روشن شدن پاسخ سوال دوم، بايد بدانيم:
عاشق خدا شدن و نزديکي به خدا امري است که يک شب نمي توان به آن رسيد ،بلکه نيازمند زمان و انجام اقداماتي است که مهم ترين آن عبارتند از:
1. معرفت خدا:
کليد نيل به هدف نهايي معرفه الله است. بدون شناخت خداوند عاشق او شدن و نزديکي به او امکان پذير نيست. از اين رو امام علي(ع) مي فرمايد:" اوّل الدّين معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز دين است". (2)
سير و حرکت به سوي خدا و عشق و محبت او هنگامي پديد مي آيد و ميسّر مي شود که در اثر معرفت و آگاهي بيداري دل حاصل گردد و چراغ ايمان در دل روشن شود. روغن چراغ ايمان، عمل صالح و ترک گناه است.
لذا نخستين گام در شعلهور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوههاي معشوق است. تحصيل شناخت خدا، براي اکثر افراد بدون خودشناسي و شناخت تجليات خدا ميسر نيست.از اين رو در روايات خودآگاهي و خودشناسي برترين شناختها دانسته شده است.
2. تقوا:
براي دستيابي به مقام شکر و نيل به اجر عظيم و احاطه بر مسائل با روشن بيني خاص و کسب موفقيت، قرآن مجيد تقوا را مطرح کرده که همه اين موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.براي رسيدن به تقواي الهي و كسب فضائل ابتدا بايد با آموختن علم اخلاق آنها را از نفس بزداييم و دل را جلا داده و آماده کِشت فضائل اخلاقي نماييم.آن وقت دل انسان در سايه تقوا، به مراحلي از يقين ميرسد که عاشق خدا ميشود و اين عشق در زندگي او متبلور مي شود.
3. عبادت و بندگي:
در حديث قدسي آمده است:
" هيچ بنده اي به وسيله عملي بهتر و محبوب تر از انجام واجبات (وترک گناهان و محرمات) به من نزديک نشده است."
بنابراين انجام واجبات ( نماز و روزه و ساير عبادت ها و انفاق مال و صله ارحام و کمک به ضعفا و دستگيري از فقرا) و ترک گناهان و محرمات ( گناهان صغيره و کبيره) محبوبترين عملي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.بعد از انجام واجبات و ترک گناهان، کارهاي مستحبي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.
از اين رو در ادامه حديث قدسي، خداوند مي فرمايد:
» بنده با به جا آوردن کارهاي مستحب، به سوي من تقرّب پيدا مي کند . با انجام کارهاي مستحبي، چنان کمال مي يابد و به من تقرّب پيدا مي کند، که او را دوست دارم (يعني بندة خدا، محبوب خدا مي شود). وقتي کسي محبوب من گشت و او را دوست داشتم، گوش او مي شوم، که با آن مي شنود. چشم او مي شوم که با آن مي بيند. زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد . دست او مي شوم، که با آن مي دهد و مي گيرد. پاي او مي شوم، که با آن راه مي رود. وقتي (چنين بندهاي) مرا بخواند، اجابت مي کنم، وقتي از من چيزي را درخواست کند، به او خواهم داد«.(3)
مفهوم حديث اين است: کسي که همه واجبات را انجام مي دهد و از همه گناهان خود را دور مي سازد و با کارهاي مستحبي به خداوند تقرب مي جويد، هرگز خلاف رضاي خدا نميانديشد و گام برنميدارد. چنين شخصي همه دعاهايش مستجاب است.
مستحبات که بعد از واجبات انسان را به خدا نزديک مي کند، بسيار است . توان و طاقت و عمر انسان ، محدود و کوتاه است، پس در ميان مستحبات بايد محبوبترين و با فضيلتترين مستحبات را شناسايي کرد و آن ها را انتخاب نمود.
در پاسخ به اين سوال كه " ما چطور کسی را عبادت کنیم که عاشقش نیستیم. آن کسی که منتظر وقت نمازاست تا نماز بخواند، اول عاشق خدا شده تا به این مرحله از عبادت رسیده وگرنه تا عاشق نبود چطور می توان همچنین انتظاری را کشید؟" مي گوئيم :
عاملی که روح عبادت و معنویت مناجات و راز و نیاز را از انسان می گیرد و آسیب جدّی به روح و روان انسان می زند، گناه است. گناه موجب می شود انسان دچار غفلت شود. انسان غافل از بسیاری توفیق ها محروم می شود. (4)
از این رو باید سعی کرد گوهر جان را از گناه و حرام حفظ کرد (که تحت عنوان تقوا مطرح شد) تا امکان عبادت (و بندگی که در مورد سوم به آن اشاره شد) به راحتی میسور گردد.
کسی که میل به عبادت ندارد باید موضوع را از این جهت بررسی کند که چه مانعی وجود دارد. نه این که بگوید من که عاشق نیستم چگونه باید معشوق را عبادت کنم. تا وقتی که مانع موجود است کسی عاشق نمی شود. برای عاشق شدن باید حجاب های گناه و .. را کنار زد تا بتوان معشوق را دید سپس به عشق حقیقی رسید.
برخي از روانشناسان معتقدند :
"اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان ندارد. ایشان اعتقاد دارند چون عشق ابزاری مادی می طلبد، عشق الهی اصلا نمی تواند وجود داشته باشد."
اين كلام ناشي از جهان بيني مادي گوينده آن است و گرنه كسي كه جهان بيني الهي و اسلامي داشته باشد مي داند انسان دو بعد مادي و روحاني دارد كه در اديان الهي به هر دو بعد آن توجه خاص شده است و اين توجه حاكي از نوعي ارتباط بين آنها و بلكه وجود خواستگاهي الهي در خلقت انسان براي ارتباط با معبود است و اساسا اين مهم در فطرت الهي بشر لحاظ شده است.
شهيد مطهري مي فرمايد :
اسلام عنايت خاص دارد كه انسان «خود» را بشناسد و جا و موقع خويشتن را در جهان آفرينش تشخيص دهد. اين «خود»، «خود» شناسنامهاى نيست كه اسمت چيست؟ و ... بلكه همان چيزى است كه «روح الهى» ناميده مى شود و با شناختن آن «خود» است كه [انسان] احساس شرافت و كرامت و تعالى مى كند و خويشتن را از تن دادن به پستي ها برتر مى شمارد، به قداست خويش پى مى برد، مقدسات اخلاقى و اجتماعى برايش معنى و ارزش پيدا مى كند.(5)
به هر حال اين سخن كه حاصل اعتماد بر علوم انساني وارداتي از غرب است، نادرسحاكي از عدم آشنايي او با روانشناسي اسلامي است. و گرنه هر آشنا با روانشناسي اسلامي مي داند كه :
از ديدگاه اسلام هدف از هر علم،كشف نشانه هاي خداوند و سنت هاي او در جهان هستي،انسان و همه مخلوقات است.
هدف از كشف نشانه ها در گام نخست،شناخت عظمت ،قدرت خداوند به منظور تثبيت ايمان در دل ها و در گام دوم آباداني جهان به عنوان خليفه خدا در روي زمين و در گام سوم پيشرفت جامعه انساني و رسيدن آن به بالاترين درجه تمدن بشري است.
كشف نشانه ها و سنت هاي خداوند در مورد انسان،يعني كشف اصول و قوانيني كه بر اساس آنها انسان بتواند رفتار خود رابا خواست خداوند تنظيم كند. بهترين روش هاي زندگي را برگزيند و سعادت دنيا و آخرت خود را تامين كند.
آيا رسيدن به اين مهم خواستگاهي در درون انسان نمي خواهد؟ آيا مي توان به حكيم بودن خداوند معتقد شد اما براي رسيدن مخلوق به خير دنياو آخرت، خواستگاه تبعيت از محبوب حقيقي را در او خلق نكرده باشد؟!
ممكن است كسي بگويد: " بر فرض كه برای عاشق خدا شدن از گناه پرهیز كرديم و به عبادت پرداختيم اما وقتي خدا جواب ما را نداد، خواسته ما را اجابت نكرد، عقبگرد مي كنيم . همين عاملی می شود برای نرسیدن به عشق الهي؟"
در پاسخ به شبهه مذكوراين بيت شعر از حافظ كافي است كه فرمود :
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن:Sham:که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم :Sham: که در گداصفتی کیمیاگری داند
براي روشن شدن مطلب، توجه به نكته ذيل نيز خالي از لطف نيست:
ميان استجابت دعا و برآورده شدن خواسته انسان تفاوت وجود دارد. اجابت دعا هميشه آن نيست که خواسته انسان برآورده شود . گاهي انسان خواسته هايي دارد که برآورده شدني نيست، يا اگر مستجاب شود، به ضرر او يا ديگران است، و او نمي داند، يا اجابت دعا به مقدمات و شرايطي نياز دارد که فراهم نيست، يا زمان آن هنوز فرا نرسيده و ده ها دليل و احتمال ديگر.
چه بسا اتفاق مي افتد که انسان برآورده شدن حاجتي و رسيدن به هدف و مقصدي را ايده آل و به نفع خويش ميپندارد . چنان به پندار خود و خير بودن خواسته و دعايش يقين دارد که آن را همانند دو، دو تا چهارتا واضح مي داند، حال آن که واقعيت امر غير از پندار ماست. عکس آن نيز صادق است، يعني چه بسا امري را زشت و به ضرر خود مي پنداريم، ولي از آثار و عواقب آن بي اطلاعيم . نميدانيم آن چه رُخ داده، از الطاف خفيِّه و پنهان پروردگار است. قرآن کريم در اين خصوص مي فرمايد:
« چه بسا مي شود که شما از امري اکراه داشته باشيد و انجام آن را نا گوار و به ضرر خود بپنداريد، در حالي که خير و صلاح شما در آن است، و يا چيزي را دوست داشته باشيد( و انجام و اجابت آن را از خدا بخواهيد) و حال آن که بدبختي و شر شما در آن نهفته است. خدا (عواقب و نتايج کارها را )مي داند و شما نمي دانيد.»(6)
در این نکته بسیار تامل کنید.
علاوه بر آن كه :
خداوند حکيم نظام هستي را بر پايه اسباب و مسببات قرار داده. يعني براي پيدايش هر پديده اي علتي خاص و براي حل هر مشکلي راهکارهاي ويژه اي تعيين نموده است.
از يک سو به انسان "عقل و انديشه "عنايت کرد تا با کمک آن و مشورت با ديگران راه حل مشکلات را بيابد. افق آينده زندگي خويش را ببيند. برآن اساس برنامه ريزي کند و به هدف برسد، از سويي ديگر دوگونه اسباب وعلل مقرر داشته است: مادي و معنوي.
هر کار خدا پسندانه از انفاقات مالي، کمک به ديگران، دعا ومناجات با خدا، نماز و زيارت اسباب معنوي هستند اما جايگزين علل مادي نمي شوند، بلکه انسان بايد به کمک عقل و فکر خدا دادي ومشورت با افراد آگاه و متخصص در هر کاري اقدام نمايد، هم زمان از آغاز هر کار تا پايان آن به لطف و عنايت هاي خداوند اميدوار باشد. دعا کند. از او بخواهد اقداماتش را به هدف ونتيجه برساند، چون علل مادي را نيز خدا مقرر داشته است وآن ها به اراده و خواست خدا تأثير مي گذارند.
اگر كسي با نرسيدن به خواسته خود،ترك محبوب كند،هنوز به مقام يك دوستي ساده نيز نرسيده چه برسد به عاشقي!
نكات پاياني:
1. چرا بعضی ها اصلا عاشق نمی شوند ؟ ولی بعضی ها مرتب عاشق می شوند ؟
انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگرى نيست؛ يعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان كسى كه منكر خداست، عاشق خداست.
حتى منكرين خدا كه به خدا فحش مى دهند، نمى دانند كه در عمق فطرت خود عاشق كمال مطلق اند ولى راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند.
پس همگان عاشق هستند اما برخي با توجه به راهنمايي هاي راهبران راه را يافته اند اما برخي راه رسيدن به معشوق حقيقي را گم كرده اند.
از اين رو گاه خيال مى كند كه پول براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه جاه براى او كمال مطلق است، خيال مى كند كه زن براى او كمال مطلق است؛ اما چنين نيست بلكه او گمان مي كند عاشق به معشوق حقيقي شده و گرنه عاشق حقيقت نيست. حتي اطلاق عاشق به او مسامحه است. او چيزى غير از كمال مطلق را نمى خواهد ولى اشتباه مى كند؛ پيامبران آمده اند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند.
درد انسان آن درد خدايى است كه اگر پرده هاى اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند، قلب بشر آرام مى گيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا مى كند. آن آرام بخش حقيقي ، ياد خدا و انس با خداست. (7)
اگر كسي واقعا به معرفت حقيقي دست يافت و خدا را شناخت،ديگر تزلزلي نخواهد داشت كه بخواهد ديگر بار عاشق او شود بلكه همان دفعه اول كه او را شناخته سعي مي كند در مسير رضايت او قدم برداردو اگر كسي تزلزل داشت بداند دفعه قبل عاشق حقيقي نبوده است.
عاشق پيشگي به معنايي كه شما فرموده ايد، نشانه تزلزل در معرفت نسبت به خداست. لذا در گام اول عاشق خدا شدن گفتيم قدم اول افزودن معرفت نسبت به كردگار بي مانند است.
2. چگونه است كه بعضی از انسان ها ذاتا بی قرارند ؟ انگار دنبال یک گمشده هستند ؟ ولی بعضی انسان ها این چنین نیستند ؟
انسان ذات و فطرت خداجويانه است. استاد مطهري مي فرمايد :
مدّعى هستيم انسان بالطّبع نمى بايست گرايش مادّى پيدا كند؛ مادّيگرى يك جريان مخالف طبيعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است، بايد به جستجوى علّت آن پرداخت و از سببى كه آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده كاوش نمود. و به عبارت سادهتر، اعتقاد به خدا حكم سلامت را دارد و گرايش مادّى حكم بيمارى را. هيچ گاه از سرّ سلامت نبايد پرسيد، زيرا سلامت بر طبق مسير و جريان طبيعى نظام خلقت است؛ امّا اگر ديديم فردى يا جمعيّتى بيمارند، آنجا بايد پرسيد: چرا اين افراد بيمار شدند؟ چه موجباتى سبب بيمارى آنها شده است؟(8)
بر اين اساس، در پاسخ به سوال مي گوييم :
ذاتا همه افراد دنبال گمشده اي هستند تا او را عبادت كند. حتى غير موحدين ( يكتا پرستان) نيز در عمق فطرت خود عاشق خدايند ولي راه را گم كرده اند، معشوق را گم كرده اند و به معشوق غير حقيقي دل بسته اند و اسمش را گذاشته اند «خدا»؛
اما حكايت بي قراري برخي از موحدين نسبت به برخي ديگر حاكي از معرفت ايشان است. هر چه اين معرفت بيشتر باشد، بي قراري بيشتر خواهد بود. نمو نه اي از اين افراد در پست هاي قبل معرفي شد.
اما هر چه فروغ نور معرفت در دل انسان كم شود،اين بي قراري نيز كم مي شود.
پي نوشت ها:
1. مجمع البحرين، واژه عشق.
2. نهج البلاغة، الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، دار الهجرة للنشر - قم ، خطبه 1، ص 30 .
3. الكافي، ثقة الإسلام الكليني، دار الكتب الإسلامية - طهران، 1365 ه. ش، ج 2، ص 352، حديث 7
4. مائده (5) آیه 914
5. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج2، 284 (با اختصار)
6. بقره(2)آيه 216.
7. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 149
8.همان، ج1، ص: 473