خاطرات زيارت

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاطرات زيارت

سلام به دوستاي عزيز و گل اين سايت!
چند سال پيش يه كتابي رو مي خوندم به همين نام:خاطرات زيارت
توي اون كتاب دوستاني /بيشتر كوچولو !خاطرات اولين باري كه به زيارت مشهد رفته بودند رو مينوشتن و به صورت كتابي چاپ شده بود.:Labkhand:

طرح جالبي بود .مي خواستم اين طرح رو اينجا به اين صورت پياده كنم كه هر يك از دوستان از سفرهاي زيارتيشون خاطره جالب و خاصي دارند:زيارت اعم از همه جا چه مكه و مدينه و .... تا مشهد و قم و جمكران ... وحتي مناطق جنگي در قالب راهيان نور/ بيان و بهورت يه داستان كوتاه و خلاصه اينجا مطرح كنن!
من چون هنوز خيلي با مختصات اين سايت آشنائي ندارم خبر ندارم كه اين موضوع به شكلاي ديگه اي بازم در سايت مطرح شده يا نه!فقط اميدوارم تكراري نباشه و تاپيك خوبي بشه:Mohabbat:
اولين خاطره رو خود من شروع ميكنم!
از وقتي بنابه دلايلي تو شرايطي قرار گرفتم كه از نظر روحي انگار مردم و دوباره زنده شدم آرزو ونوعي واجب و راه نجات ميدونستم كه يكبار ديگه برم جمكران و قم
نمي دونم چه حسي بود كه منو كه انگار كه وسط جهنم گير كرده بودم ميكشوند اونجا!
ولي نشد همون موقعي كه خيلي احتياج داشتم برم :وسط و نزديك به امتحانا بود واز اين حرفا!
خلاصه تابستون چهار سال پيش بود كه براي بار دوم تو عمرم رفتيم قم و البته اولين بار به طور دسته جمعي:Mohabbat:
دسته جمعي كه ميگم ماجرا داره/ ولي تا همينجاشو داشته باشيد كه ساعت 11 بود كه بالاخره از شهر قم سر درآورديم اونم يه شب تاريك وسط بيابونهاي اطراف قم با كلي سر گردوني . كلي خانو صدا كردم تا راه خونشو به رومون باز كنه /آخه راهو پيدا نمي كرديم!
تا اينكه ديدم يه ماشيني تو اوتوبان دنده عقب گرفت و بهمون راهو نشون داد!داداشم با تعجب مي گفت :يعني به خاطر ما برگشت؟~!
خلاصه اولش اينقدر عصبي بودم كه از زيارت هيچي نفهميدم. جمكرانم همينطور .دوست نداشتم برگردم .حاجت بزرگي و كلي سوال داشتم بايد جوابمو ميگرفتم.وجود يكي و كارهائي كه ميكرد منو عجيب ياد شيطان سر گردان مينداخت بدجوري عصبيم ميكرد. صداي گريه ام موقع مثلا خداحافظي تمام حرمو برداشته بود. ولي نشد كه از شهر خارج بشيم:بازم معجزه/شنيدين ميگن گاهي كه خدا مي خواهد به يه بنده اي لطف كنه و چيزي بده اونو لاي درد مي پيچه ميده!
اينبارم ظاهر قضيه بد بود /يادمه افسر دم عوارضي ميگفت جهنم هفت تا در داره و يكيش از قم باز ميشه:شما نميتونيد همينطوري بريد!
خلاصه يكروز ديگه مهمون خانم شديم.اينبار تازه احساس ميكردم وارد حرم وميهمان خانم ميشيم.براي حاجتم وبرطرف شدن گرفتاريم (كه ساده هم نبود و نيست)كلي دعا كردم و نذر كردم دفعه بعد اگه حاجتمو گرفتم يه دسته مهر
ميخرم و ميبرم حرم

...
اينبار نه به اون شكلي كه ميخواستم ولي به شكل ديگه حاجاتم رو تا حدودي گرفته بودم /امسال تير ماه بود. دوباره به دلم افتد بريم قم:Ghamgin:
بايد ميرفتم ديگه از دست من كاري بر نميومد.
يادمه اينبار از راه درستشو وبه موقع رسيديم. رفتيم حرم .يادم افتاد دستام خاليه و مهراي نذريمو هنوز نتونستم بگيرم.خيلي دلم هواي جمكران و حرم خانمو كرده بود ولي هنوز از حاجت اصليم چيزي نگرفته بودم.ولي اونجا بودم و اين خودش يعني...
وقتي رسيدم حرم و وضو گرفتم ووارد شده به سجده افتادم/هر جا با تو باشم اينطوري ميشه/
رسيده بوديم:Labkhand:
يادم افتاد نذر داشتم نه اين خانم بود كه نمي خواست من دست خالي برم/يه خانمي مهري رو تو دستش داشت و تا نزديك در ورودي با خودش آورده بود همون نزديك جاي مهرا به من داد تا براش بذارم/نذرم ادا شد/من اونجا تنها نبودم:Gol:

جمكرانم كه خونه پدرم بود انگار دلم پر ميكشيد براش. اينبار آروم بودم و به موقع رسيديم
ميشه خدا رو حس كرد!!!:Sham:
شما هم از خاطراتتون بگيد مطمئنم گفتني زياد داريد:hamdel:

سلام
طرح و فکرت و قضیه ات همه فوق العاده اند
انشالله همه شرکت بکنیم

مهمترین خاطره من اینست که همیشه در هنگام زیارت امام رضا از خودم میپرسیدم آیا امام میتونی کاری برای مردمی که حرمش اومدن بکنه.

سرباز کفر;40810 نوشت:
مهمترین خاطره من اینست که همیشه در هنگام زیارت امام رضا از خودم میپرسیدم آیا امام میتونی کاری برای مردمی که حرمش اومدن بکنه.

سلام دوست عزیز و جدید:Gol:

لطفاً خاطره هاتون رو کامل بفرمایید چون بنده که از این یکی چیزی متوجه نشدم:khandeh!:

اگه جواب سئوالی رو که می پرسید هم بیان بفرمایید ممنون می شم

یا علی

سلام!
دوستان قابل نمي دونن خاطرات قشنگشون رو با ما در ميون بگذارند!ادامه بدين ديگه :Kaf:
ولطفا از مسير تاپيك منحرف نشيد!:Labkhand:

:Gol:

دوران کودکی برا زیارت حضرت معصومه وتشییع یکی از علمای بزرگ اومدیم قم.اونجا نزدیک حرم یه ماشین بزرگ بسته های صلواتی از غذاومیوه تویه ماشین بزرگ بین مردم پخش میکردند :ok:من غرق وبهت زده اونجا شدم چشم باز کردم دیدم بابامو گم کردم :Ghamgin:اینجاش که شیرین بودو گفتم بقیه اش وحدس بزنید...ازون روز هرصحنه های اینجوری رو میبینم یادم میاد گم نشم......آدم بیاد زیارت حرم اولیای خدا و توچیزای دنیا گم بشه نه حرمشون و معرفتشون و...خیلی بده مگه نه؟
....البته من کودکی 10 ساله بودم حق داشتم .خداکنه حالا که 30 سالمه گم نشم...
شما هم دعاکنید.کلبه تنهایی من ازان همه دل های خدایی:Mohabbat:

موضوع قفل شده است