ازآجیل سفره عید چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
یه جا یه چیزی خوندم خیلی تلنگر بود!!!!!
نوشته بود: وقتی که میری کارنامه مدرستون رو از مدیر مدرست بگیری مدیر یه نیگا به کارنامه ، یه نیگا به صورتت میکنه میگه : به تو هم میگن دانش آموز؟؟؟؟ حالا فرض کن امام زمان بیاد نامه عمل من بچه شیعه رو بدن دستشون اون زمان امام زمان که به اون نامه نیگا کنه به من میگه : اسمتو گذاشتی شیعه اثنی عشری؟؟؟؟؟
در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود : مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند. اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند . پائلو کوئیلو همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم
ممکن است مقداری زهر در کوزه ای ریخت و آن کوزه را شست و اثرات زهر را از بین برد، ولی چیزی را که در ذهنتان جای دارد، خوب یا بد، بر شما فرمانروایی خواهد کرد و هرگز از آن رهایی نتوانید یافت.
داره پیرت میکنه غبار سرد خاطره
دس رو دستات گذاشتی و شب از شبت نمیگذره
چینی نازک رویات پره صدتا ترکه
کاش می فهمیدی این زندگی نیس،فلش بکه
چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟
چه کسی می داند که تو درحسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی
ازآجیل سفره عید چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود
دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت
وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت
می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو
گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد
كه از پله های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد
زندگی زيباست زشتی های آن تقصير ماست
در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست
زندگي آب رواني است روان ميگذرد..........
آنچه تقدير من و توست همان می گذرد
عشق غیر از تاولی پر درد نیست ،
هرکس این تاول ندارد مرد نیست ، آمدم تا
عشق را معنا کنم ، بلکه جای خویش را پیدا کنم ،
آمدم دیدم که جای لاف نیست ،
عشق غیر از عین و شین و قاف نیست .
زیر باران با یاد تو میروم ، به دنبال جای پای تو ،
تو را می پرستم من شبانه ، برای لحظه های شادمانه ،
برای با تو بودن صادقانه ، می آیم من به پیشت عاشقانه ، به
تو دل بستم من شاعرانه ، اما افسوس از درک زمانه ،
چه زیباست راز زمانه ، اگرزندگی باشد یک ترانه .
کدام نقطه ی این خاک زیر پای تو نیست ؟ / کدام پاره ی خورشید آشنای تو نیست ؟
بگو کدام نسیم شکفته در وادی است ؟ / که ذهنش آینه بندانی از صفای تو نیست ؟
فقط گفتی به ما پرواز ، پرواز ! / در زندان غیبت کی شود باز ؟
بدون تو چگونه پرگشاییم ؟ / برای هر عمل هستی سر آغاز
ای آخرین توسل سبز دعای ما / آیا نمیرسد به حضورت دعای ما ؟
شنبه ، دوباره شنبه ، دوباره سه نقطه چین / بی تو چه زود میگذرد هفته های ما
هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز
تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز
به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که میکشی تو ز عبد فراری خود ناز . . .
همیشه
در سختی ها به خودم می گفتم : این نیز بگذرد ....
هنوز هم میگویم !
اما .... حال میدانم
آنچه میگذرد عمرِ من است ،
نه سختی ها ... !!!
اگر داشته های زندگی خود را شمارش کنید مجالی برای شمارش نداشته های زندگی خود نخواهید یافت . . .
یه جا یه چیزی خوندم خیلی تلنگر بود!!!!!
نوشته بود: وقتی که میری کارنامه مدرستون رو از مدیر مدرست بگیری مدیر یه نیگا به کارنامه ، یه نیگا به صورتت میکنه میگه : به تو هم میگن دانش آموز؟؟؟؟ حالا فرض کن امام زمان بیاد نامه عمل من بچه شیعه رو بدن دستشون اون زمان امام زمان که به اون نامه نیگا کنه به من میگه : اسمتو گذاشتی شیعه اثنی عشری؟؟؟؟؟
نه اثر انگشت...، نه امضاء.............، آدمها رو از طرز " آه " كشيدنشون بشناس......
شخصي مي گفت من شانزده سال دارم يزرگي به او خرده گرفت که نبايد بگويي شانزده سال دارم بايد بگويي شانزده سال را ديگر ندارم
هر گاه دیدی که مردم به کلام خود فخر می کنند,تو به سکوت خود فخر کن."لقمان حکیم
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ، برو با دل بیا تا من بگردم...
[indent] دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت.
فردوسی [/indent]
هنوز از قتلگاه بوی خون می آید؛
این را به دشمنان محمد «ص» بگویید ...
گیله مرد میگفت : قرآن آبشاری از نور ؛ از آسمان بر زمین است ؛
راست میگفت ، باید هر روز جرعه ای نور نوشید ...
پست ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت کدورت فاش سازد . . .
خدايا ... نام سوره اي به نام عشق در قرآن خالي ست كه اين گونه آغاز شود، قسم به روزي كه دلت را مي شكنند وجز خدايت مرهمي نخواهي يافت...
(دكترشريعتي)
در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند.
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
پائلو کوئیلو
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که
ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم
آدما مترسک سر جالیز نیستن؛
که وقتی واسه کلاغای دلت تکراری شدن عوضشون کنی؛
پس یه کم در مورد آدما منصف باش؛
تا مترسک یکی دیگه نشی …!
بـه بودن ها ، دیـر عـادت کن
و بــــه نبــودن هــا ، زود …!
آدم ها ، نبودن را بهتر بلدند
یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن.
ماهی تنها موجودی است که به راستی دل به دریا می زند.
چیزهایی که داری، کسی که هستی، جایی که هستی یا کاری که می کنی تو را خوشبخت یا بدبخت نمی کند. خوشبختی و بدبختی تو از افکارت ناشی می شود.
ممکن است مقداری زهر در کوزه ای ریخت و آن کوزه را شست و اثرات زهر را از بین برد، ولی چیزی را که در ذهنتان جای دارد، خوب یا بد، بر شما فرمانروایی خواهد کرد و هرگز از آن رهایی نتوانید یافت.
به راستی چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها
درزمان گریستن قلب ها