فرق فلسفه با عرفان

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرق فلسفه با عرفان

"فلسفه" حرف می آورد و "عرفان" سکوت.
آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کند.

آن نور است و این نار.
آن درسی بود و این در سینه.
از آن دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن خدا جو شوی و از این خدا خو.
آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.
آن راه است و این مقصد.
آن شجر است و این ثمر.
آن فخر است و این فقر.
آن کجا و این کجا!

منبع:هزار و یک نکته/نکته ۱۹۶/ص۱۲۸

عرفان و فلسفه از مقوله دانش هستند،.عرفان به عنوان یک رشته علمی و فرهنگی دارای دو بخش عملی و نظری است. بخش عملی آن عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان می کند و توضیح می دهد. در این بخش عرفان شبیه به اخلاق است که علم عملی است. به تعبیر دیگر عرفان را علم سیر و سلوک می نامند.بخش نظری عرفان شبیه به فلسفه است، چون عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد و درباره خدا و جهان و انسان بحث می نماید. البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می کند وعرفان، مبادی واصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می دهد، آن گاه آن‏ها را با زبان عقل توضیح میدهد.تفسیر عرفان از هستی و به عبارت دیگر: جهان بینی عرفانی هستی با تفسیر فلسفه از هستی تفاوت‏های عمیقی دارد.ابزار کار فیلسوف عقل و منطق و استدلال است، ولی ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است.(1) بنابراین فلسفه و عرفان تفاوت عمیق با هم دارند و تفاوتشان همانند تفاوت عقل معاش و معاد نمی باشد.عقل معاش یعنی تعقل و تفکر و سیاست گذاریِ خوب برای اداره زندگی خوب و سالم. عقل معاد یعنی تعقل و تفکر درباره نجات نفس از مهلکاتی که انسان را به عذاب الهی و جهنم سوزان منتهی می کند. انسان عاقل همین که احتمال عذاب الهی می دهد، باید از کارهایی که منجرّ به آن می شود، دوری کند؛ بنابراین فرق عقل معاد و معاش با فرق عرفان و فلسفه مربوط نمی شود. پی نوشت‏ها: 1. شهید مطهری، آشنایی با علوم اسلامی(کلام و عرفان).:Sham:

وجه مشترک عرفان اسلامی و فلسفه ، شناخت خداوند است ؛ با این تفاوت که از نظر فلسفه ، هدف تنها معرفت خداوند نیست ، بلکه معرفت نظام هستی است آن چنان که که هست و معرفت خداوند نیز رکن اساسی این شناخت است . امّا هدف عرفان تنها شناخت حق است که از نظر عرفا مساوی با شناخت همه چیز است ؛ به ویژه آن که همه یموجودات هستی از دیدگاه آنها مظاهر اویند .
شناخت عرفانی ، شهودی و حضوری است و از طریق ریاضت و طی طریق حاصل می شود ، اما شناخت فلسفی ، اکتسابی و نظری و در واقع فعالیتی فکری و ذهنی است .
الهام و اشراق با دل ، ابزار عرفان است و عقل ابزار فلسفه .
بدین بیان ، حکیم با استدلال و برهان پیش می رود و عارف با تصفیه و تذهیب درون .
کمال انسان از نظر حکیم ، ادراک صحیح شناخت هستی است و از نظر عارف رسیدن به حق .
حکیم انسان ناقص را همان انسان جاهل می داند ، اما از نظر عارف انسان ناقص همان محجور و دور مانده از اصل خویش است .
در عرفان برای رسیدن به مقصد ، سیر و سلوک ویژه لازم است ، اما در فلسفه داشتن ابزاری محکم همچون منطق ، تا گمراهی به وجود نیاید .

اقتباس از آشنایی با علوم اسلامی شهید آیت الله مطهری منقول از کتاب در آمدی بر عرفان عملی در اسلام - سید حسین سید موسی

مقصد فلسفه و عرفان

فلسفه وعرفان ، هرگز به حد خاصّی ختم نمی شوند چون نهایت این دو علم را مقام حیرت تشکیل می دهدو آن مقامی که انسان در مقابل حقیقت لایتناهی وجود ، متحیرانه به تماشای ذات حق تعالی مشغول می گردد. در آن مقام ، شخص نمی تواند هیچ لفظی برای یافته هایش به زبان وقلم بیاورد چرا که می بیند آن حقیقت، درهیچ کدام از این کلمات نمی گنجد.
تمام این اوصاف کمالیه اعم از؛ الله ، الرّحمن، الرّحیم ، العلیم والحکیم ، برای ارتقای سلوک سالک در ابتدای راه است یعنی ،همه ی آنها برای انسانی است که هنوز به مقام تحیّر نرسیده است. اما وقتی انسان به این مقام رسید ، تمام این اسماء وصفات ، برداشته می شود که همه عین ذاتند وذات تجلی می کند.
شرح دروس معرفت نفس (توسط استاد آیت الله صمدی) ،ص 231

[=tahoma][=&quot]عرفان از ماده عرف به معنای شناختن است و [/][=&quot]در اصطلاح شناخت خاصی است از حق تعالی است که مبتنی بر کشف و شهود است[/][=&quot]. در واقع عارف کسی است که با تصفیه دل از هر چه غیر حق است، زمینه معرفت جدیدی را به روی خود باز کرده و حقایق را نه با اصطلاحات و کلمات و مفاهیم بلکه خود آن ها را مشاهده می کند. از دعاهای منسوب به پیامبر اکرم صلوات الله علیه این است که «[/][=&quot]اللهم ارنی الاشیاء کما هی[/][=&quot]». [/][=&quot]خدایا حقایق اشیاء را آن گونه که هستند بر من بنما[/][=&quot]. در این سخن شریف بحث از رؤیت مطرح است نه بحث از علم. آن هم رویت حقیقت اشیاء نه آثار و لوازم و عوارض جانبی آن.

عرفان نوعی گرایش درونی و رجوع به باطن و فطرت اصلی انسان است و چون [/][=&quot]هیچ انسانی از داشتن ساحت باطنی و گرایش های شور انگیز معنوی خالی نبوده[/][=&quot]، پس قدمت مباحث عرفانی به قدمت انسان است و در تمام ادیان توجه خاص به این گرایش ها شده است[/][=&quot].

با ظهور دين اسلام علاوه بر مطرح شدن مباحث علمي ، حرکتي پرشور در راستاي عرفان و سير باطني و روحي تحقق پيوست که از آن به [/][=&quot]عرفان اسلامي [/][=&quot]تعبير مي‌کنيم و چون [/][=&quot]خاستگاه اصلی عرفان تعالیم قرآن کریم و سخنان پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام است[/][=&quot] و در فضای فرهنگی جامعه اسلامی رشد و نموه کرده، عنوان اسلامی را نیز یدک می کشد[/][=&quot].

رشد عرفان در همان سده هاي اوليه به گونه‌اي بود که به [/][=&quot]لحاظ علمی و مباحث نظری ، خود را در مقابل علم کلام و فلسفه ديد[/][=&quot] و با آن ها به رقابت برخاست و [/][=&quot]در مباحث عملي نيز با ظرافت هايي که مطرح کرد گوي سبقت را از علم اخلاق ربود[/][=&quot].

[/][=&quot]عرفان خواهان رسيدن به حقيقت نهايي هستي و معرفت نسبت به اوست[/][=&quot]. حقيقتي که همه از اويند و به او بر مي‌گردند. حقيقت يگانه اي که نور وجودش همه جا را فراگرفته است . آن حقيقت نهايي خداوند تبارک و تعالي است. دل مشغولي عارف چنين حقيقي است که عاشقانه مي خواهد به سمت او حرکت کند و با او به سر برد و در او فاني شده و بدو باقی شود[/][/]

[=tahoma][=&quot]چنين سير و سلوک و معرفتي سراسر با عشق و شور و سوز و گذاز همراه است و تمام وجود عارف را فراگرفته و وي را سوعلم عرفان اسلامی که در فضای فرهنگی جامعه اسلامی رشد کرده دارای جنبه ها و مولفه های متعددی است که در ذیل به صورت اختصار عرض خواهد شد و در پست های آینده برخی از آنها را به صورت مفصل تر بیان خواهم کرد[/][=&quot].

[/][=&quot]يک. عرفان عملي[/][=&quot]:[/][=&quot] سه اصطلاح در بین اهل معرفت وجود دارد که عبارتند از «شریعت، طریقت و حقیقت». عرفان عملی بیان طریقت است. [/][=&quot]طريقت يعني سير وسلوک. يعني تلاش عارف براساس يک خيزش معنوي روحي که در اثر اين خيزش از خودي و انائيت و تعلقات برهد و در صراط مستقيم الهي قدم بردارد و به او برسد[/][=&quot].[/][=&quot] اين سير در درون انسان شکل مي گيرد و يک نوع معامله قلبي با حق است.

عرفان عملي راه و رسم بندگي است که زمينه قرب الهي را فراهم مي‌کند. به تعبير ديگر: (([/][=&quot]عرفان عملي مجموعه‌ي قواعد و دستورات و تببين هاي معطوف به اعمال قلبي و احوال باطني به صورت منازل و مقامات براي رسيدن به کمال توحيد است[/][=&quot])).

[/][=&quot]دو. عرفان نظري[/][=&quot]:[/][=&quot] از عرفان نظري تعبير به «حقيقت» هم کرده اند. عرفان نظري علمي است که حقايق و معارفي را که سالک در سير عمليش يافته را تبيين و تفسير مي‌کند و عمدتا ناظر به مراحل نهایی شهود عارفان است. به عبارت ديگر (([/][=&quot]عرفان نظري توصيف و تببين حقايق و معارف توحيدي است که از راه شهود بدست آمده است[/][=&quot])). [/][/]

[=tahoma][=&quot]سه. عرفان ادبي و شعري و ذوقي[/][=&quot]:[/][=&quot] حقايقي را که عارف در سير وسلوک مشاهده مي کند شاعر (که خود نیز عارف و سالک است) به زبان شعر بيان مي‌کند. ادبيات عرفاني علاوه بر آن که بيانگر حالات روحي عارفان است باعث شور و خيزش عواطف ديگران نيز مي‌شود.

[/][=&quot]چهار. تفسيرهاي باطني عارفان از قرآن و احاديث[/][=&quot]. وقتی که انسان به مرتبه شهود حقایق رسید سخنان انبیاء و اولیاء را که حکایت از آن مقامات عالی است را بهتر از دیگران درک کرده و تفسیر می کند. بخش عظیمی از دست آوردهای عارفان همین تبین ها و شرح های ایشان بر قرآن کریم و احادیث شریف ائمه معصومین علیهم السلام است . این مجموعه با ارزش نشان خواهد داد که اولا واژه «عرفان اسلامی» معنا و مفهوم دارد و ثانیا نشان می دهد که چقدر عارفان به شريعت و حقايقي که در شريعت مطرح شده پايبند هستند و بهتر از هر گروه ديگر به تببين آن ها مي پردازند

مباحث ديگري نيز در عرفان مطرح است: مثل بحث هاي مربوط به [/][=&quot]فلسفه عرفان[/][=&quot] که جذابیت خاصی دارد و در کل دنیا به خصوص در بین غربی ها به صورت مفصل به آن پرداخته شده است[/][=&quot]. مباحث فلسفه عرفان عبارتند از : «[/][=&quot]بحث از مفهوم عرفان؛ بحث از حجيت عرفان؛ ميزان بررسی درستي و نادرستي کشف و شهوات عارفان؛ مباحث مربوط به داروهاي روان گردان و تاثیر آن در داشتن روحیات شبه عرفانی؛ بررسي گوهر عرفان[/][=&quot]» از بحث های دیگر بحث از مستحسنات صوفیه و علوم غریبه از جمله جفر و رمل و کیمیا و سیمیا و لیمیا و ... است خته‌اي پرشور ساخته است.با تشکر از حاج صالح[/][/]

معناى عقل 1 ـ 1 . معناى لغوى
اصل مادّه «عقل» به معناى «بازداشتن» است و همه مشتقات آن، به اين معناى اصلى باز مى‏گردد.[1]
ابن فارس درباره اين مادّه بر آن است كه:
العين و القاف و اللام أصل واحد منقاس مطّرد، يدّلُ عُظْمه على حُبْسة فى الشئ أو ما يقارب الحُبْسة. من ذلك العقل، و هو الحابس عن ذميم القول و الفعل؛[2]
مادّه «عقل»، [داراى] ريشه‏اى واحد، قياسى و فراگير است كه اكثر موارد كاربرد آن بر «بازداشتن» يا معنايى نزديك به آن درباره اشيا دلالت مى‏كند. عقل از همين معنا برگرفته شده است؛ [زيرا] از گفتار و رفتار ناپسند باز مى‏دارد.
نقيض عقل، جهل است. «العقل: نقيض الجهل».[3] ظاهراً مراد از «نقيض»، نقيض فلسفى نيست، بلكه مراد از آن، «ضدّ» است؛ از اين رو «عقل» و «جهل»، دو امر وجودى‏اند، نه اينكه «جهل»، «عدم العقل» باشد.[4]
ابوالبقأ، برخى از نامهاى عقل را بر شمرده، مى‏گويد:
عقل را «لُبّ» گويند؛ زيرا منتخب پروردگار و برگزيده اوست؛ و «حِجى» گويند؛ زيرا به كمك عقل، انسان مى‏تواند به «حجّت» برسد و بر تمام معانى دست يازد؛ و «حِجْر» گويند؛ زيرا عقل از انجام نافرمانيها نهى مى‏كند؛ و «نُهى» گويند ؛ به خاطر اين كه زيركى و شناخت و رأى، به عقل منتهى مى‏شود. و عقل بالاترين خوبى است كه به بنده عطا مى‏شود و او را به نيكبختى دنيا و آخرت مى‏رساند.[5]

1 ـ 2 ـ معناى اصطلاحى
معانى اصطلاحى عقل متعدد است و عالمان مسلمان هريك با توجه به گرايشهاى فكرى خود، يك يا چند معنا را براى آن بيان كرده‏اند.[6]

1 ـ 3 ـ معناى عقل از ديدگاه ملا صدرا
معانى عقل از منظر ملا صدرا در موارد متعددى از آثار وى يافت مى‏شود.[7]
خلاصه ديدگاه ملا صدرا درباره معانى عقل اين است كه به‏طور كلى كاربرد واژه «عقل» را، دو گونه مى‏توان دانست:
الف ـ اشتراك لفظى ؛ ب ـ تشكيكى.[8]

اشتراك لفظى شش مورد دارد:
1 ـ در معناى نخست، عقل غريزه‏اى است كه انسان به وسيله آن از حيوانات امتياز مى‏يابد و آماده پذيرش دانشهاى نظرى و انديشيدن در صنعتهاى فكرى مى‏شود، و در آن، كودن و هوشمند يكسان‏اند.
حكما اين معناى عقل را در كتاب برهان مورد استفاده قرار مى‏دهند و مقصودشان از آن، نيرويى است كه نفس به وسيله آن بدون قياس و فكر و به صورت فطرى به مقدمات بديهى دست مى‏يابد و به علوم آغازين مى‏رسد.
2 ـ معناى دوم، اصطلاح متكلمان است كه مى‏گويند: عقل اين را اثبات و آن را نفى مى‏كند، و مقصود ايشان معانى ضرورى نزد همگان يا بيشتر مردم مى‏باشد؛ مانند اين كه عدد دو، دو برابر عدد يك است.
3 ـ مورد سوم، عقلى است كه در كتب اخلاق به كار مى‏رود و مقصود از آن، بخشى از نفس است كه به سبب مواظبت بر اعتقاد به تدريج و در طول تجربه حاصل مى‏شود و به وسيله آن به قضايايى دست مى‏يابيم كه به كمك آنها، اعمالى كه بايد انجام يا ترك شود، استنباط مى‏گردد.
4 ـ معناى چهارم چيزى است كه به واسطه وجود آن در كسى، مردم مى‏گويند كه او عاقل است، و بازگشت آن به خوب فهميدن و سرعت ادراك در استنباط چيزى است كه سزاوار گزينش يا اجتناب است؛ گرچه در زمينه غرضهاى دنيايى و هواى نفس باشد.
5 ـ پنجمين مورد، عقلى است كه در كتاب نفس نامبردار شده و آن را چهار گونه دانسته‏اند: الف ـ عقل بالقوّه؛ ب ـ عقل بالملكه؛ ج ـ عقل بالفعل؛ د ـ عقل مستفاد.
6 ـ آخرين مورد نيز عقلى است كه در كتاب الهيات مطرح گرديده و آن را موجودى گفته‏اند كه تعلقى به چيزى جز مبدع و آفريننده خود، خداوند قيّوم، ندارد و كمالاتش بالفعل است و در آن هيچ جهت «عدم» يا «امكان و قصور» نيست.

كاربردهاى تشكيكى واژه عقل:
1 ـ عقول چهارگانه در كتاب نفس؛
2 ـ مراتب عقل عملى در كتب اخلاق؛
3 ـ افراد عقل به معناى ششم در نزد گروهى از حكما؛
4 ـ صور عقليه؛
5 ـ عقل به معناى غريزه انسانى كه بدان از چارپايان تمايز مى‏يابد.

درباره وجه اشتراك همه معانى عقل، ملا صدرا چنين اعتقاد دارد:

اعلم أن جميع معانى لفظ العقل على تباينها و تشكيكها يجمعها أمر واحد يشترك الكل فيه، و هو كونه غير جسم و لا صفة لجسم و لاجسمانى، و لأجل اشتراكها فى هذا المفهوم يصحّ أن يجعل موضوعاً لعلم واحد، و أن يوضع له كتاب واحد يبحث عن أحوال أقسامه و عوارضها الذاتيّة كما فى هذا الكتاب الذى نحن فيه من كتب الكافى؛[9]

يك مفهوم كه در تمام معانى لفظ عقل ـ با همه تباين و تشكيك آن ـ وجود دارد آنها را فراهم مى‏آورد، و آن غير جسمانى بودن و صفت نبودن آن براى جسم و جسمانى است، از آن روى كه جسمانى باشد. و از آن جهت اشتراكش در اين مفهوم، شايسته است كه موضوع علم واحدى قرار گيرد و درباره آن كتاب واحدى وضع گردد كه در آن، از احوال اقسام و عوارض ذاتى آن بحث شود؛ چنان كه ما در اين جا بحث مى‏كنيم.

1 ـ 4 ـ معناى عقل از ديدگاه علامه مجلسى
علامه مجلسى دست كم در سه مورد[10] درباره معانى عقل سخن گفته است. از آنجا كه از سويى عبارات ايشان در اين موارد، مشابه يكديگر و از سوى ديگر، موضوع اين نوشتار، نگرش ايشان در شرح روايات كافى است، به نقل آنچه در مرآة العقول در اين باره آمده است، اكتفا مى‏شود:

معانى واژه «عقل» به نظر علامه مجلسى را چنين مى‏توان خلاصه كرد:
1 ـ نيروى ادراك خير و شر و تشخيص آن دو، و توان شناخت علل كارها و آنچه سبب انجام كارى مى‏شود و آنچه از انجام آن باز مى‏دارد.
2 ـ ملكه و حالتى در نفس كه او را به گزينش خيرات و منافع و دورى از شرور و ضررها وا مى‏دارد، و نفس به مدد اين ملكه بر طرد خواهشهاى شهوت و خشم و وسوسه‏هاى اهريمنى توان مى‏يابد.
3 ـ نيرويى كه انسانها آن را در نظم بخشيدن به امور زندگى و معاش خويش به كار مى‏گيرند.
4 ـ مراتب استعداد نفس و قرب و بعد آن نسبت به تحصيل نظريات كه داراى چهار مرتبه عقل هيولانى، عقل بالملكه، عقل بالفعل و عقل مستفاد است.
5 ـ نفس ناطقه انسان كه او را از بقيه چارپايان جدا مى‏كند.
6 ـ جوهر مجرد قديمى كه در ذات و فعلش هيچ تعلقى به مادّه ندارد

سوال: فلسفه اسلامی چه جایگاهی در جهان معاصر داشته و برای بشر امروز چه حرفی و پیامی دارد؟ پاسخ حضرت علامه: فلسفه واقعی یعنی قرآن؛ چون فلسفه، علم به احوال و اعیان موجودات است. قرآن کریم در بیان این حقیقت به نحو اتم و اکمل است و روایاتی که از ائمه اطهار علیهم السلام به ما رسیده بیانگر اسرار قرآن است که ان شاء الله خداوند به ما توفیق فهم اسرار آیات و روایات را عطا فرماید. بنابر این فلسفه اسلامی یعنی منطق قرآن، یعنی منطق روایات و واقعیت حقیقت اشیاء و پی بردن به اسرار واقعی اشیاء.
اگر اولین و آخرین فلاسفه نظام هستی و قدیم الایام گرد هم آیند و حضرت پیامبر خاتم (ص) در میان آنها ظهور کند و به سخن درآید، تمامی فلاسفه خواهند گفت که فیلسوف یعنی این، فلسفه یعنی همین که ایشان می فرمایند، و وی عالم است و ما امّی هستیم و باید از محضر شریف او استفاده نمائیم.
ابونصر فارابی ملقّب به معلم ثانی ، در یکی از رسائلش چنین گفته است که فیلسوف کامل امام است و چون فلسفه یعنی علم به حقائق اشیاء و چنین افرادی عالم به معارف و حقائق اشیاء هستند، « علّم آدم الاسماءَ کلَّها»(بقره/31) فیلسوف کامل پیغمبر صلیالله علیه و آله است، « هو الّذی بعث فی الامّیّین رسولاً منهم» (جمعه/2)
یکی از سخنان شیرینی که استاد عزیز ما حضرت آیت الله علامه بزرگوار جناب حاج میرزا مهدی الهی قمشه ای رحمة الله علیه بسیار آن را به زبان می آورد، این بود که « برویم در بهشت و نهج البلاغه را خدمت امیرالمومنین علیه السلام درس بخوانیم و ببینیم آقا چه فرموده اند و در ارتباط با نظام هستی چه می فرمایند» .
کتاب گفتگو با حضرت علامه حسن زاده آملی/ص 92

فلسفه یعنی ادراک واقعیت عالم ؛ ادراک احوال اعیان موجودات و اعیان یعنی ذات موجودات و اگر کسی به این احوال رسید وفهمید ذوات اشیاء عالم را گوییم این آقا فیلسوف است و اگر نرسید گوییم سوفسطی است.. و اگر کسی درمقام فهم و ادراک و یافتن و علم وشهود واقعاً موجودات را آنطور که هست ادراک کند و بفهمد از این آقا تعبیر می کنند به دارنده مقام محمود . پس مقام محمود یعنی فلسفه و هر که به این مقام رسیده است فیلسوف است. که قرآن به اعیان موجودات گوید اسماء الله و حضرت آقا می فرمایند که اگر کسی به شناخت موجودات دست پیدا کند این آقا امام است و یو نانیها گویند فیلسوف و حکما گویند حکیم پس امام وفیلسوف و حکیم همه شدند یک حقیقت . 55. چرا به سوفسطی اینقدر حمله می کنیم حالا همین شما که در نماز می فرمایید قربة الی الله یعنی چه ؟ می بینیم که اگر خوب ما را به حرف در بیاورند ما هم یک قسم از انحاء سوفسطی هستیم.و شناخت حق کار آسانی نیست به قول شاعر که می گوید
به هرچه که می نگرم روی اوست می بینم من به هر جا می گزرم ذکر دوست می شنوم
نی عجب که گویم که او من است و من اویم وی عجب که باز او اوست و من اینم
همه در ادراک این حق در مانده اند . و به یک بیچارگی انسان می افتد که قربان این بیچارگی و عجز چونکه ارزش دارد که الهی عزیز تویی وخوار منم.فلسفه یعنی ادراک واقعیت عالم ؛ ادراک احوال اعیان موجودات و اعیان یعنی ذات موجودات و اگر کسی به این احوال رسید وفهمید ذوات اشیاء عالم را گوییم این آقا فیلسوف است و اگر نرسید گوییم سوفسطی است.. و اگر کسی درمقام فهم و ادراک و یافتن و علم وشهود واقعاً موجودات را آنطور که هست ادراک کند و بفهمد از این آقا تعبیر می کنند به دارنده مقام محمود . پس مقام محمود یعنی فلسفه و هر که به این مقام رسیده است فیلسوف است. که قرآن به اعیان موجودات گوید اسماء الله و حضرت آقا می فرمایند که اگر کسی به شناخت موجودات دست پیدا کند این آقا امام است و یو نانیها گویند فیلسوف و حکما گویند حکیم پس امام وفیلسوف و حکیم همه شدند یک حقیقت .
چرا به سوفسطی اینقدر حمله می کنیم حالا همین شما که در نماز می فرمایید قربة الی الله یعنی چه ؟ می بینیم که اگر خوب ما را به حرف در بیاورند ما هم یک قسم از انحاء سوفسطی هستیم.و شناخت حق کار آسانی نیست به قول شاعر که می گوید
به هرچه که می نگرم روی اوست می بینم من به هر جا می گزرم ذکر دوست می شنوم
نی عجب که گویم که او من است و من اویم وی عجب که باز او اوست و من اینم
همه در ادراک این حق در مانده اند . و به یک بیچارگی انسان می افتد که قربان این بیچارگی و عجز چونکه ارزش دارد که الهی عزیز تویی وخوار منم.

سفسطه وفلسفه در واقع وادی وهم وعقل است .و از طرفی فهم حقیقت کار آسانی نیست و وهم کارها را به شکل آسان می خواهد که می بینی مثل سوفسطی به راحتی منکر حقایق می شود ولی عقل راحتی ندارد و پیچ در پیچ است و مشکل است وحقیقت قوه خیال را عقل مکشوف می سازد و می گوید که بیا تو را تطهیر کنم تا تور شکاری شوی و می بینی که خوابها چقدر شیرین می شود به همین خاطر است که حضرت آقا می فرمایند که شنیدن ودیدن ولمس کردن و گفتن و ...همه باید عقلانی باشدو وهم وخیال هر دو سگان شکاری عقل می باشند که عقل اینها را تعلیم می دهد که خوب ببینند و بشنوند وخیانت نکننددر این صورت است که حقایق ملکوتی را عقل به اینها می چشاند و اگر عقل نتوانست آنها را در بند کند این دو سگان ولگرد می شوند و بیداریها و خوابها و ظاهر وباطن هر دو پریشان وچه جهنمی درست می شود.

مرز بین فلسفه و سفسطه به یک تار مو بند است و از بس که دقیق است این مرز را فر مودند صراط مستقیم که حالا چه جور بفرمایند قربان دهن معصوم برویم که فرمودند صراط مستقیم پلی است از مو باریکتر و از شمشیر تیز تر که این تشبیه معقول به محسوس است که انسان به یک غفلت می شود سوفسطی و اگر عقل حاکم باشد می شود فیلسوف. که ره دور است وتاریک است وباریک به دوشم می کشم بار گران را

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

در مورد تفاوت میان فلسفه و عرفان این مطالب از واضحات است :

فلسفه ثمره ی عقل است وعرفان ثمره ی دل

فلسفه بیان درد است وعرفان دوای درد

فلسفه چراغ است و عرفان نور ان

فلسفه ساز است و عرفان سوز

فلسفه از جنس کلام است و عرفان ازجنس سکوت

فلسفه خدا را در بیرون می جوید وعرفان خدا را در درون می جوید

فلسفه نثر است وعرفان نظم

فلسفه شوق است و عرفان ذوق

فلسفه یقظه (بیداری) میدهد و عرفان فنا

فلسفه به ظهور میرساند و عرفان به شهود

فلسفه وعرفان میتوانند دل و عقل را باهم پیوند دهند وانسانیت را به نمایش بگذارند

................................................................................. حق یارتان :roz:...........................................................................

باسلام
فلسفه هم از نظر موضوع با عرفان فرق مي كند و هم از نظر روش. موضوع فلسفه وجود به معناي عام آن است و روش آن عقلي است؛ ولي موضوع عرفان «خدا» است و روش آن روش عملي و از تغيير تهذيب و پالايش نفس است.

باسمه تعالی
باسلام :
عرفان نظری با فلسفه در چهار امر اختلاف دارد
1- این دو علم در موضوع از همدیگر متمایزند موضوع عرفان نظری موجود به ما انه موجوداست بدون اینکه به هیچ قیدی حتی قید اطلاق مقید گردد
موضوع فلسفه الهی نیز موجود است ولی بشرط اطلاق وعدم تقید به قید طبیعی ،ریاضی ،منطقی واخلاقی
2- روش عرفان نظری نیز از روش فلسفه الهی متمایز است فلسفه در روش فکری خود به مبادی واصول عقلی تکیه دارد ولی عرفان بر اصول ومبادی کشفی وشهودی مبتنی است اختلاف روش های این دو علم نیز ناشی از اختلاف در ابزارهای معرفتی آنها است ابزار معرفتی عارف قلب ودل است که با تزکیه و تهذیب نفس ونورانیت باطنی به حقیقت بار می یابد اما ابزار شناخت فیلسوف عقل وذهن است که با تکیه بر منطق واستدلال وبرهان به حقایق علمی و شناخت حصولی می رسد
عقل اندر حق شناسی کامل است
لیک کاملتر زوی جان ودل است
گرکمال عشق می باید ترا
جز دل این پرده نگشاید ترا
(عطار مصیبت نامه )
3-عرفان نظری از نظر محتوا نیز با فلسفه الهی تفاوت دارد اساسی ترین رکن عرفان نظری وحدت شخصی وجود است بدین معنا که هستی منحصر در حق تعالی است وماسوای حق تعالی نمودها ومظاهر اویند اما در فلسفه هم خدا وهم غیر خدا اصالت دارند جز اینکه خدا علت و واجب الوجود وغیر خداوند معلول وممکن الوجود است از نظر فیلسوف خدا وجهان هر دو به معنای واقعی کلمه وجود دارند وموجودند ولی حق تعالی وجود واجبی و قائم به ذات وغیر حق تعالی وجود امکانی وقائم به غیر است
4-از نظر غایت وهدف نیز میان عرفان نظری وفلسفه اختلاف است هدف وغایت در فلسفه الهی شناخت نظام هستی است آنچنان که هست که البته رکن مهم آن معرفت حق تعالی است به بیان دیگر فیلسوف کمال انسانیت را در ان می داند که جهان را فهم کند و تصویری واقعی وبه نسبت جامع وکامل از آن در ذهن خود ترسیم کند به گونه ای که عالمی عقلی مشابه عالم عینی گردد ولی هدف وغایت عرفان معرفت خاص حق تعالی است در عرفان معرفت حق تعالی معرفت همه چیز است وهمه چیز در پرتو معرفت حق واز وجهه توحیدی باید شناخته شود به عبارت دیگر عارف به تمام عوالم با دید حقانی می نگرد وهمه آنها را حال ها ،جلوه ها ،واعراض ذاتی حق تعالی می داند
(ر.ک. مبانی وفلسفه عرفان نظری )

نور256;233939 نوشت:
باسمه تعالی
باسلام :
عرفان نظری با فلسفه در چهار امر اختلاف دارد
1- این دو علم در موضوع از همدیگر متمایزند موضوع عرفان نظری موجود به ما انه موجوداست بدون اینکه به هیچ قیدی حتی قید اطلاق مقید گردد
موضوع فلسفه الهی نیز موجود است ولی بشرط اطلاق وعدم تقید به قید طبیعی ،ریاضی ،منطقی واخلاقی
2- روش عرفان نظری نیز از روش فلسفه الهی متمایز است فلسفه در روش فکری خود به مبادی واصول عقلی تکیه دارد ولی عرفان بر اصول ومبادی کشفی وشهودی مبتنی است اختلاف روش های این دو علم نیز ناشی از اختلاف در ابزارهای معرفتی آنها است ابزار معرفتی عارف قلب ودل است که با تزکیه و تهذیب نفس ونورانیت باطنی به حقیقت بار می یابد اما ابزار شناخت فیلسوف عقل وذهن است که با تکیه بر منطق واستدلال وبرهان به حقایق علمی و شناخت حصولی می رسد
عقل اندر حق شناسی کامل است
لیک کاملتر زوی جان ودل است
گرکمال عشق می باید ترا
جز دل این پرده نگشاید ترا
(عطار مصیبت نامه )
3-عرفان نظری از نظر محتوا نیز با فلسفه الهی تفاوت دارد اساسی ترین رکن عرفان نظری وحدت شخصی وجود است بدین معنا که هستی منحصر در حق تعالی است وماسوای حق تعالی نمودها ومظاهر اویند اما در فلسفه هم خدا وهم غیر خدا اصالت دارند جز اینکه خدا علت و واجب الوجود وغیر خداوند معلول وممکن الوجود است از نظر فیلسوف خدا وجهان هر دو به معنای واقعی کلمه وجود دارند وموجودند ولی حق تعالی وجود واجبی و قائم به ذات وغیر حق تعالی وجود امکانی وقائم به غیر است
4-از نظر غایت وهدف نیز میان عرفان نظری وفلسفه اختلاف است هدف وغایت در فلسفه الهی شناخت نظام هستی است آنچنان که هست که البته رکن مهم آن معرفت حق تعالی است به بیان دیگر فیلسوف کمال انسانیت را در ان می داند که جهان را فهم کند و تصویری واقعی وبه نسبت جامع وکامل از آن در ذهن خود ترسیم کند به گونه ای که عالمی عقلی مشابه عالم عینی گردد ولی هدف وغایت عرفان معرفت خاص حق تعالی است در عرفان معرفت حق تعالی معرفت همه چیز است وهمه چیز در پرتو معرفت حق واز وجهه توحیدی باید شناخته شود به عبارت دیگر عارف به تمام عوالم با دید حقانی می نگرد وهمه آنها را حال ها ،جلوه ها ،واعراض ذاتی حق تعالی می داند
(ر.ک. مبانی وفلسفه عرفان نظری )

باسمه تعالی
باسلام
فرق فلسفه وعرفان
معرفتی که فیلسوف در پی آن است معرفتی حصولی وذهنی است یعنی وی از طریق علم حصولی و محصولات ذهنی خواهان شناخت نظام هستی است لکن مطلوب عارف معرفت حضوری وشهودی است
به تعبیر دیگر یقین سه مرتبه کلی دارد علم الیقین ،عین الیقین ،حق الیقین ما در فلسفه و خردورزی عقلانی در نهایت به دنبال حصول علم الیقین هستیم اما در عرفان حداقل معرفتی که عارف در پی ان است عین الیقین است یعنی می خواهد حقایق را بالعیان ببیند وبالاتر از آن در پی حق الیقین و مقام فنای در حقیقت است

سمیع;240299 نوشت:
باسمه تعالی
باسلام
فرق فلسفه وعرفان
معرفتی که فیلسوف در پی آن است معرفتی حصولی وذهنی است یعنی وی از طریق علم حصولی و محصولات ذهنی خواهان شناخت نظام هستی است لکن مطلوب عارف معرفت حضوری وشهودی است
به تعبیر دیگر یقین سه مرتبه کلی دارد علم الیقین ،عین الیقین ،حق الیقین ما در فلسفه و خردورزی عقلانی در نهایت به دنبال حصول علم الیقین هستیم اما در عرفان حداقل معرفتی که عارف در پی ان است عین الیقین است یعنی می خواهد حقایق را بالعیان ببیند وبالاتر از آن در پی حق الیقین و مقام فنای در حقیقت است

و اما فرق دوم :
هستی شناسی فلسفی با هستی شناسی عرفانی بسیار متفاوت است
در هستی شناسی فلسفی همه مراتب وهمه موجودات حقیقتا موجودند لکن نسبت به نقطه اوج وجود که خدای سبحان است محتاج وفقیربلکه نفس احتیاج وفقرند
اما در عرفان نظری عرفا به یک وجود شخص لایتناهی (وحدت شخصیه)معتقدند که همانا خداوند متعالی است وهمه مخلوقات مظاهر وشئون او بوده وجودهای حقیقی شمرده نمی شوند

سمیع;240303 نوشت:
و اما فرق دوم :
هستی شناسی فلسفی با هستی شناسی عرفانی بسیار متفاوت است
در هستی شناسی فلسفی همه مراتب وهمه موجودات حقیقتا موجودند لکن نسبت به نقطه اوج وجود که خدای سبحان است محتاج وفقیربلکه نفس احتیاج وفقرند
اما در عرفان نظری عرفا به یک وجود شخص لایتناهی (وحدت شخصیه)معتقدند که همانا خداوند متعالی است وهمه مخلوقات مظاهر وشئون او بوده وجودهای حقیقی شمرده نمی شوند

اما فرق سوم:
فرق سوم در روش است در فلسفه تنها روش پذیرفتنی روش عقلی وطریقه برهان است یعنی فیلسوف با دغدغه عقلانی با مسائل روبه رو شده در پی حل آن است اما مبنای اساسی و روش کلیدی در عرفان روش شهودی و دریافت های حضوری است
ر. ک. حکمت عرفانی علی امین نژاد

موضوع قفل شده است