جمع بندی تغییر سبک زندگی

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تغییر سبک زندگی
سلام.. من یک دختر 27 ساله هستم احساس میکنم زندگیم فوق العاده یکنواخت شده و انگیزه ای برای زندگی ندارم.. خونواده ی خیلیییی خوبی دارم به من احترام میذارن تقریبا اکثر خواسته هامو جدی میگیرن.. از این لحاظ مشکلی ندارم.. اما نمیدونم چرا دیگه دوس ندارم زندگی کنم.. همش به مرگ فکر میکنم به اینکه قراره چی بشه بعد از مرگم و چی در انتظارمه.. حالا که مجبورم زندگی کنم لااقل دوس دارم سبک زندگیم یه خورده اسلامی تر بشه ینی به خدا نزدیک تر بشم.. الانم نماز میخونم و حجابمو رعایت میکنمو اینا .. ولی خب دوس دارم مادیات رو بذارم کنار و اصلا به چیزایی که ندارم فکر نکنم.. میخوام ذهنمو معطوف به خدا و آخرتم بکنم.. اما از اونجایی که یه مدت زیادی بعد از اتمام دانشگاه خونه بودمو شغلی پیدا نکردم یه جورایی سستی و بی حوصلگی و روزمرگی غالب شده به زندگیم.. انگار رو به روم یه خط صاف و مستقیم هست و دیگه هیچ شادی و نشاطی برای زندگی ندارم.. نمیدونم چیکار کنم تا کی این وضعیت ادامه پیدا میکنه... ورزش هم میکنم کلاسای هنری میرم، زبان کار می‌کنم.. ولی هیچ کدوم از اینا منو از این حالت خارج نمیکنه که حس و حال داشته باشمو سبک زندگیمو تغییر بدمو بیشتر به خدا نزدیک بشم
برچسب: 
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد شفیق
هوالمحبوب با سلام و احترام به شما همراه گرامی: مطالبی که از شرایطتون توضیح دادین رو کافی برای پاسخگویی به شما دوست عزیز نمی دانم. بنابراین لطفا به پرسش های مطرح شده برای بررسی دقیق تر مسأله پاسخ دهید.
  • چند ساله هستید و فرزند چندم خانواده می باشید؟
  • به تازگی بررسی جسمانی به لحاظ کمبود ویتامین های دی و آهن و مشکلات تیروئیدی داشته اید؟
  • آیا به تازگی شرایط ازدواج برایتان به وجود نیامده؟
  • دوست صمیمی دارید کمی توضیح دهید؟
  • سابقه جریان آسیب زا در زندگی داشته اید که به ان فکر کنید؟
  • برونگرا هستید یا درونگرا؟
  • چند وقت هست که به مرگ فکر می کنید آیا دلیل خاصی دارد؟
اگر پاسخگویی در فضای عمومی انجمن برایتان سخت است؛ به صورت پیام خصوصی برای بنده بفرستید. با تشکر از اینکه به سوالات، پاسخ می دهید.
ممنونم از شما من 27 سالم هست.. فرزند سوم و آخر خونواده هستم و دو تا داداش بزرگ تر از خودم دارم، یکی متاهل یکی مجرد آزمایش های مختلف دادم مشکلی ندارم اما مشکل کم کاری تیروئید رو تقریبا 6 سال هست که دارو مصرف میکنم براش ازدواج هم که خیلی از این مقوله میترسم و سعی میکنم دور باشم از موقعیتش، تازگی هم چند ماه اخیر دو مورد پیش اومد که هیچ کدوم سر نگرفت چون من میخوام طرفم ادم نسبتا مذهبی باشه و پیرو ولایت باشه اما متأسفانه هیچ کدوم از مواردی پیش اومده این ویژگی ها رو نداشتن و از لحاظ مذهبی اختلاف زیادی بوده.. کلا حس بدی نسبت به ازدواج دارم و همش فک میکنم شکست میخورم!!  دوست صمیمی هم دارم و کلا از لحاظ ارتباط با خانوم های دیگه قوی هستم و دوستان خوبی هم دارم جریان آسیب زا هم یک مورد در نوجوانی بوده که گه گاهی فکرش به سراغم میاد اما انقدی مهم نیس و خیلی درگیرش نیستم آدم برون‌گرایی هستم و خیلی کم پیش میاد سفره دل پیش دوستام یا خونواده باز کنم و معمولا همه چیو تو خودم میریزم فکر کردن به مرگ هم تقریبا 8،9 ماهه که خیلی شدید شده و واقعا علتشو نمیدونم حتی خیلی شبا حس میکنم ممکنه که دیگه فردا صبح از خواب بیدار نشم و همش فکرم درگیر نماز و روزه هایی هست که از سال های قبل به گردنم مونده یا اگه حقی از کسی به گردنم باشه.. همش میگم نکنه خدا منو نبخشه یا حتی فکر میکنم من که آخرش میمیرم چرا انقد به نداشته هام فکر کنم چرا همش درگیر آینده ای بشم که ازش خبر ندارم.. گاهی اوقات میگم بیخیال دنبا بشم و فقط به امور اخرویم مشغول بشم.. ولی باز ذهنم درگیر میشه که اگه مادیات و امور دنیوی به درد نمیخوره پس چرا خداوند این دنیا رو خلق کرده.. باز دلم میخواد نداشته هامو داشته باشم.. و این درگیری تو ذهنم دور میخوره.. ندا های درونم خیلیییی باهم جر و بحث میکنن انگار صب تا شب و شب تا صب تو سرم دو نفر باهم دعوا میکنن!!! 
جمع بندی پرسش: احساس میکنم زندگیم فوق العاده یکنواخت شده و انگیزه ای برای زندگی ندارم.. خانواده خوبی دارم و به من احترام می گذارند و به خواسته های من اهمیت می دهند. اما دوست ندارم زندگی کنم و به مرگ فکر می کنم. مشکل کم کاری تیروئید دارم و دارو مصرف می کنم. حالا که مجبورم زندگی کنم لااقل دوست دارم سبک زندگی ام اسلامی تر شود و به خدا نزدیک تر شوم. از ازدواج هم می ترسم و سعی می کنم از موقعیتش دور باشم و احساس می کنم شکست می خورم. در ذهنم از شب تا صبح درگیرم و نداهای درونی ام با هم جر و بحث می کنند.   پاسخ: بسیار خوب است که دوست دارید زندگیتان را به سمت معنویت ببرید، ولی در هرصورت این دنیا با همه لذات و خوشی هایی که حلال باشد برای انسان خلق شده است و انسان تا جایی که افراط نکند از آنها بهره بگیرد و شکرگزار خداوند مهربان باشد؛ درحقیقت قدردانی از خداست. مطالبی که از خودتان بیان نموده اید و با توجه به اینکه کم کاری تیروئید هم دارید، که نشانه های غمگینی را تشدید می کند؛ خوب است یک بررسی دقیق تر نزد یک متخصص غدد، داشته باشید. اما درهرصورت، نمی توان همه را به دلیل کم کاری تیروئید دانست، بلکه می تواند میزان غمگینی را تشدید کند.  به نظر می رسد شما نیاز به انجام کارهای مفیدتری در زندگی دارید تا احساس ارزشمندی بیشتری کنید. برای مثال کارهای خیر کردن و یا خلق کردن مثل خیاطی و ... درهرحال، شما در سن ازدواج و مادرشدن هستید و نیاز اصلی یک خانم در این سن و سال همسربودن و مادربودن است و کارهای دیگر درحقیقت، جایگزین دوم اینها هستند. به نظر می رسد، ازدواج برای شما می تواند بسیار موثر باشد به شرط آنکه از آن نهراسید و افکار منفی درباره آن نداشته باشید و با تعقل و تدبیر به آن تن دهید. اینکه فکر می کنید در ازدواج شکست خواهید خورد، جزء خطای فکری پیش بینی منفی غیرموجه است. شکست به خودی خود اتفاق نمی افتد. پنجاه درصد قضیه شما هستید در زندگی که اگر بخواهید مداوم به شکست فکر کنید، می توان گفت که اگر طرف مقابل هم ده درصد مشکلی داشته باشد و به شکست بیندیشد، واقعا زندگیتان شکست می خورد. اما چون موضوع شما ازدواج نیست درباره آن وارد جزئیات نمی شویم؛ مگر اینکه خودتان در زمانی دیگر به آن تمایل داشته باشید درباره آن گفتگو خواهیم کرد. ذهن افراد دوست دارد پچ پچ کند ذهن حرفهای زیادی می زند که برخی از آنها مفید و مهم هستند ولی بیشتر اوقات حرفهای بیهوده می زند و ذهن را خسته می کند. ذهن دوست دارد ما را به عقب برگرداند و ناکامی ها را به یادمان آورد و یا ما را درگیر نگرانی آینده ای کند که هنوز نیامده است. در همه این زمان ها در حال آسیب دیدن هستیم. زخم های گذشته را باز می کنیم که خونریزی می کند. برای اینکه ذهن خود را مدیریت کنید. راهکاری را خدمتتان عرض می کنم. دلیل درگیری ذهن دو چیز است یا درگیر مونولوگ ها یا خودگویی های ذهن هستیم و یا درگیر ناکاملی ها و فایل های باز ذهنمان می شویم. 1. خودگویی ها یا همان افکار منفی ای که درباره همه چیز به ذهن می آید و احساسات ما را منفی می کند. ما هیچ گاه در مقابل خودگویی های ذهنمان ایستادگی نمی کنیم و تسلیم آن هستیم و مطابق همان افکار، احساسات و رفتارهایی را تجربه می کنیم. اما برای اینکه احساسات و رفتارهایمان را بتوانیم بهبود دهیم، لازم است افکار ذهنمان را مدیریت کنیم. که تکنیک مقابله با آن دیالوگ می باشد. یعنی از زاویه ای دیگر به موضوع نگاه کن که احساسات بهتری به شما بدهد و یا حداقل احساسات منفی کمتری را تجربه کنید. 2. ناکاملی ها و فایل های باز: آن دسته از افکاری که یا می خواهید انجامش دهید و یا کارهایی که نصفه رهایش کرده اید، اینها از افکاری هستند که ذهن را درگیر می کنند و باید برای آنها به صورت جزئی و مشخص تصمیم بگیرید که چه زمانی قصد انجام آن را دارید و یا اینکه تصمیم به ترک آن کار نمایید. شما از تغییر سبک زندگی صحبت کردید. به نظر می رسد لازم است درباره  ارزشهای زندگیتان کمی تفکر کنید. ارزش ها، خواسته های عمیق قلبی شما برای آنچه می خواهید انجام دهید. زندگی از طریق ارزش هاست که ارزشمند می شود. ارزش چیزی است که به زندگی انسان جهت می دهد. برای هر انسانی که می خواهد خوب زندگی کند؛ یافتن بزرگترین ارزش در زندگی، یعنی خداوند اهمیت می یابد. چشمان خود را ببندید تصور کنید چند لحظه با خدا تنهایید شما هستید و خدا چه احساسی دارید؟  به چه چیزی فکر می کنید؟ چه چیزهایی میان شما و خدا ردوبدل می شود؟ درباره مشکلات خود چگونه با خدا حرف می زنید؟ خدایتان چه شکلی است؟ این سوالها را پرسیدم، چراکه خداوند است که به زندگی انسان جهت می دهد یعنی نقش خداوند رحیم در زندگی مهم است. اینکه انگیزه تان از زندگی کم شده و افکار مرگ شما را درگیر کرده است؛ به نظر می رسد، خدایی که در ذهن خود ساخته اید، خدای امیدبخشی برای شما نیست. خدای واقعی را در زندگیتان بیابید، صفت های خداوند را آنطور که هست، پیدا کنید نه آن صفاتی که خودتان برای خدا پررنگ­ترش کرده اید. اگر خدا در زندگیتان به معنای واقعی، پیدا شد؛ ارزش های زندگیتان را می یابید و دیگر به این راحتی دچار این حالاتی که در حال حاضر درگیرش هستید، نخواهید شد.  
موضوع قفل شده است