جمع بندی نقص های واجب الوجود فلسفه

تب‌های اولیه

91 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1028205 نوشت:
حالا که ماهیت دو اطلاق دارد چرا بحث را با اطلاق فلسفه پیش میبرید که اصلا مورد قبول بنده نیست ؟

مشکلی نیست.
ولی
اولا باید در ابتدای بحث، منظور خود ازماهیت را روشن کنیم.
وقتی در این انجمن و در محافل علمی، گفته میشه ماهیت، تلقی اولیه از این لفظ، ما یقال فی جواب ماهو است نه ما به الشیء هو هو.
پس اگر شما قصد دارید اصطلاح راعوض کنید لازم است تذکر بدهید.

ثانیا: اینکه خداوند ماهیت به معنای فلسفی و در مقابل وجود ندارد، برای این بیان میشود که نشان بدهیم خداوند محدودیتهای مخلوقاتش را ندارد.
پس اگر شما در بحث، اصطلاح را عوض کردید، لازم است برای ماهیت به معنای دوم(به معنای هستی و واقعیت شیء)، قید نامحدود را بیاورید. چون ماهیت یعنی انّیت، دو قسم محدود و نامحدود داره.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1028206 نوشت:
سخن بنده هم همین است ، ولی آیا از نظر شما سخن ائمه از نظر دلیل و برهان ضعیفتر از سخن صدرا و افلاطون و ... است ؟

تا زمانی که اصل دین و بنیانهای دینی اثبات نشده باشه، اعتبار گوینده یک سخن مشخص نمیشه.
فرمایش خداوند و اهل بیت عصمت و طهارت، تا زمانی که بنیانهای اساسی دین اثبات نشده باشه، یک سخن در کنار سخنهای دیگر هست.
به عبارت دیگه، تازمانی که مشخص نشه که خداوند وجود داره، صادق و حکیم و قادر هست، هیچ سخنی را نمیتوان به او نسبت داد و یا اگر نسبت داده شده ازآن بهره برد.
سخنان اهل بیت نیز مشکلی نظیر این را دارند.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1028206 نوشت:
ائمه برای سخنان خودشان دلیل و برهان ارائه نکرده اند ؟

اگر دقت کنید در همان ابتدا، نسبت به این موارد که در سخنان ائمه دلیل برای مدعایشان نیز ذکر شده است بیان شد.
ولی مشکلش این بود که گفتم در این صورت چون اعتبار گوینده هنوز اثبات نشده، تنها با سخن و گفته روبرو هستیم و در آن صورت لازم است به مفاد سخن بپردازیم که باز هم پای پیش فرضهای ذهنی و مبنایی وسط می آید.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1028207 نوشت:
بنده عرضم این است که اگر ماهیت یک شی را از آن بگیریم دیگر چه چیز باقی میماند که بخواهد ماهیت دو چیز را بگیریم و یک چیز باقی بماند !

ظاهرا متوجه عرض بنده نشدید.
لطفا این قسمت را از اول دوباره بخوانید.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1028208 نوشت:
اول بگویید ما یقال فی جواب ما هو چه تفاوتی با ما به الشیء هو هو است و منظور از این سخنان چیست ؟

یک ماهیت در مقابل وجود داریم. این ماهیت عبارت است از چیستی یک موجود. در مقابل هستی و وجود آن.
در این اصطلاح، ماهیت قالب و مشخصه وجودی هر موجود است.

یک ماهیت نیز داریم که به همان معنای وجود است. این ماهیت مورد نظر شماست و بر خداوند نیز قابل حمل است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1028210 نوشت:
یعنی فرضا اگر دنیا را در آخرالزمان ظلم بردارد ، ظلم میشود کمال ؟ چون بیشتر و عادی تر جلوه میکند ؟

برادر عزیز
ظلم، یعنی خللی در عالم.
خود ظلم که واقعیتی در عالم نیست.
برداشتی است که ما به عنوان یک ناظر از یک رویداد داریم.
مثلا شخصی به ماشین کسی میزند و فرار میکند. اینجا یک کار بیشتر روی نداده. تصادف و برخورد یک ماشین به ماشین دیگر.
حال، وقتی شما شرایط این حادثه را بررسی میکنید متوجه میشوید که این کار ظالمانه بوده یا خیر.
ولی چیزی در خارج نداریم که عینا مابه ازای ظلم باشه. چنانکه چیزی داریم که مابه ازای تصادف و برخورد دو شیء باهم هست.

بنابراین تلقی ما از یک رویداد وقتی به جا نباشه در یک شرایطی این میشه که این رویداد ظالمانه روی داده است.
تا اینجا مشخصه.

بعد، میگیم این رویداد، یک فعل هست یا خیر؟
وجود داره یا نه؟
قطعا موجود هست.
پس شما به یک امر وجودی، یک عنوان واقعی(تصادف) دادید و یک عنوان اعتباری و انتزاعی(ظلم)
در نتیجه ظلم به عنوان اینکه به صورت اعتباری به یک واقعه خارجی نسبت داده شده، بر یک امر وجودی حمل شده است.

اما اینکه کمال هست یا نه، بله کمال هست.
ولی شما هنوز با وجود اینکه چند بار بنده تکرار کردم، منظور ازکمال را متوجه نشدید.
مراد ازکمال، خوب بودن نیست بلکه وجودی بودن و عدمی نبودن هست.
بعلاوه عرض کردم، حتی اگر تلقی شما هم در نظر گرفته بشه، مراد از کمال بودن این اوصاف این هست که آنها مستقیم و غیر مستقیم در کمال بخشی به موجودات تاثیر داره.
ظلم هم در کمال بخشی به اصل هستی و کسی که ظلم بر آن شده(البته اگر خودش در این ظلم مقصر نباشه) موثر هست.

[=microsoft sans serif]جایی که یک موجود مقداری از یک نوع داریم ، بعید به نظرم می آید که بتوانیم یک موجود بی نهایت از همان نوع نیز در کنارش متصور شویم حتی اگر موجود محدود را جزئی از موجود نامحدود از همان نوع بدانیم .

به من بیاموز;1028209 نوشت:
از طرفی نامحدود بودن مجموعه اعداد طبیعی از نظر عقلی محال است چون قابل شمارش است ، فرض کنید یک عدد از داخل مجموعه ی اعداد طبیعی نامحدود برداریم ، حال دو تا مجموعه ی محدود داریم ، سپس این دو را با هم جمع میکنیم ، پس مجموعه ی حاصل محدود میشود ، زیرا جمع محدود با محدود ، میشود محدود .

تازه متوجه منظور شما شدم.
این اشکال شما ناشی از اشتباه در برداشت از وحدت وجود است.
در وحدت وجود کسی مدعی نیست که خداوند در عالم همان بخشی را اشغال میکنه که موجودات محدود دارند.
این که کاملا مستلزم تجسم و تجسد خداوند هست.
مشخصه که منظور عرفا از وحدت وجود این نیست.
مراد ایشان از وحدت وجود را نیز در پستهای اولیه ذکر کردم. فراجع

صدیق;1028241 نوشت:
خود ظلم که واقعیتی در عالم نیست.

با سلام ، اگر ظلم واقعیتی در عالم خارج نیست یعنی وجود ندارد ؟ اگر وجود ندارد پس چطور دریافت میشود .

این انکار بدیهیات است .

صدیق;1028242 نوشت:
مشخصه که منظور عرفا از وحدت وجود این نیست.

منظورشان این باشد یا نباشد اگر می گویند هم سنخ هستند ولی یکی نامحدود و یکی محدود است همین میشود !

درود

[=&quot]ببین صدیق جان وقتی شما از وجودی بودن بینایی میفرمایید دیگر سخن از عدمی بودن نابینایی درست نیست چون بینایی ذو مراتب است و پایین ترین درجه بینایی ، نابینایی است و خیلی کم بینایی وجود دارد .پس نابینایی هم وجود دارد

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]

رضا1001;1028304 نوشت:
درود

[=&quot]ببین صدیق جان وقتی شما از وجودی بودن بینایی میفرمایید دیگر سخن از عدمی بودن نابینایی درست نیست چون بینایی ذو مراتب است و پایین ترین درجه بینایی ، نابینایی است و خیلی کم بینایی وجود دارد .پس نابینایی هم وجود دارد

سلام.
صدر کلام شما ذیل آن را رد می کند. بینایی کم بینایی با نا بینایی مطلق که نفی ملکه بینایی هست تفاوت دارد. مثال خوبی نیست.[/]

خاک سرشت;1028363 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط رضا1001 نمایش پست ها
درود
ببین صدیق جان وقتی شما از وجودی بودن بینایی میفرمایید دیگر سخن از عدمی بودن نابینایی درست نیست چون بینایی ذو مراتب است و پایین ترین درجه بینایی ، نابینایی است و خیلی کم بینایی وجود دارد .پس نابینایی هم وجود دارد
سلام.
صدر کلام شما ذیل آن را رد می کند. بینایی کم بینایی با نا بینایی مطلق که نفی ملکه بینایی هست تفاوت دارد. مثال خوبی نیست

اگر بینایی وجود باشد و نابینایی عدم وجود بینایی و اگر بگوییم نابینا وجود دارد باید به این کلمه قائل شویم که عدم وجود دارد.

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]ذهن انسان برای درک مفهوم هر کلمه، باید صورتی برایش جعل کند. حتی برای درک مفهوم "بی معنایی" لازم است صورتی‌برایش تصور کند.

مفهوم عدم در ذهن وجود دارد و قابل فهم است، ولی خود عدم در جهان حقیقی، اصولا وجود ندارد. پس نابینایی به اعتبار وجود ذهنی آن محقق است، ولی در جهان واقع وجود ندارد. ذهن انسان این توانایی را دارد که از هر چیز صورتی بسازد تا برایش مفهوم پیدا کند از عدم از نیستی و از بی معنایی حتی صورت ساخته است.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]ذهن انسان برای درک مفهوم هر کلمه، باید صورتی برایش جعل کند. حتی برای درک مفهوم "بی معنایی" لازم است صورتی‌برایش تصور کند.

مفهوم عدم در ذهن وجود دارد و قابل فهم است، ولی خود عدم در جهان حقیقی، اصولا وجود ندارد. پس نابینایی به اعتبار وجود ذهنی آن محقق است، ولی در جهان واقع وجود ندارد. ذهن انسان این توانایی را دارد که از هر چیز صورتی بسازد تا برایش مفهوم پیدا کند از عدم از نیستی و از بی معنایی حتی صورت ساخته است.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]آنچه شما به آن اشاره کردی. همین نابینایی است که وجود و مفهوم ذهنی دارد ولی در خارج از ذهن به کسی که قوه دیدن ندارد نابینا می گویند. ولی در ذهن حتی نداشتن و فقدان‌و عدم و نابینایی صورتی دارد که وجودی است. تا ذهن بتواند آنرا درک کند. معنا کند[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]برای ذهن اژدهای هفت سر هم وجود دارد حتی سیمرغ و موجودات افسانه ای صورت دارند ولی در جهان حقیقت و واقعیت بیرون از ذهن عدم نیستی است و اسمش رویش است یعنی هیچی.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]بنابر این نابینا یعنی کسی که قدرت بینایی ندارد. یعنی آخرش به سلب توان و نفی چیزی ختم می شود که وجودی بود نه این که. عدم در خارج از ذهن "وجود" داشته باشد. این ذهن بشر است که از هر کلمه ای حتی "عدم" مفهوم سازی می کند، این مفهوم در ذهن وجودی است ولی در واقعیت خارجی، چیزی به نام عدم نداریم.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]حالا این مفهوم عدم در کنار هر مفهوم دیگری نفی وجود چیزی را دلالت می کند، کنار
ن+بینایی
نا+ موجود
نا+ خوشی
[/]

میشه بفرمایید این عدم ذهنی چه خصوصیاتی داره ؟

خاک سرشت;1028471 نوشت:
بنابر این نابینا یعنی کسی که قدرت بینایی ندارد. یعنی آخرش به سلب توان و نفی چیزی ختم می شود که وجودی بود نه این که. عدم در خارج از ذهن "وجود" داشته باشد. این ذهن بشر است که از هر کلمه ای حتی "عدم" مفهوم سازی می کند، این مفهوم در ذهن وجودی است ولی در واقعیت خارجی، چیزی به نام عدم نداریم.

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]بهتر است بگویم معنای عدم.
یعنی ما یک لغت داریم " عدم " دلالت کننده به مفهومی است که این مفهوم در ذهن متصور است. آنچه ما در ذهن داریم معنای عدم است و آنچه در اصطلاح یا لغت گفته می شود، دلالت کننده و اشاره کننده به همین معنای ذهنی است. نه معنی خارجی و واقعی که بیرون از ذهن باشد.که البته نیست چون عدم عدم است و مصداقی ندارد
[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]یک وقت می گویی "کتاب" که هم در خارج وجود دارد و هم در ذهن تصور می شود.
یک وقت می گویی "انسان" که هم در خارج وجود دارد و هم در ذهن تصور می شود.
یک وقت می گویی "خدا" که هم در خارج وجود دارد و هم در ذهن تصور می شود.
یک وقت می گویی "لقمان حکیم" که هم در خارج وجود دارد و هم در ذهن تصور می شود.
اما
یک وقت می گویی "اژدها" که در خارج وجود ندارد ولی در ذهن تصور می شود.
یک وقت می گویی "سیمرغ" که در خارج وجود ندارد ولی در ذهن تصور می شود
یک وقت می گویی " انسان هزار سر" که در خارج وجود ندارد ولی در ذهن تصور می شود.

یک وقت هم می گویی "عدم" که در خارج وجود ندارد ولی در ذهن تصور می شود

وقتی در ذهن تصور شود= یعنی در ذهن صورت دارد و وجود ذهنی دارد.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]ما برای فهم و درک معنای هر جیزی. تکرار می کنم 'هر چیز' باید یک صورت از آن در ذهن خودمان داشته باشیم و بتوانیم تجسم کنیم.

مثل سردی گرمی درد
مثل روح حرکت زندگی
مثل وجود عدم و ممکن الوجود و واجب الوجود...
هر چیزی. حتی کلمه 'بی معنا' در ذهن معنا دارد.

این ذهن معرکست[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]شما وجود ذهنی کلمه نابینا را با وجود خارجی و واقعی این معنی جا به جا کردی.
بخاطر همین مثالتان اشتباه است. مفهومی مثل عدم در ذهن دارای صورتی هست( یعنی در ذهن معنا دارد) ولی در خارج ذهن وقوع ندارد(یعنی عدم مصداق ندارد) چون اگر باشد که دیگر به آن عدم نمی گویند زیرا نبودن و نیستی خبر از عدم تحقق و وقوع میدهد پس نمی شود عدم را در جهانی که متعلق به وجود هاست پیدا کرد. مفهوم نا بینا یا کم بینا یا بینا هم به اعتبار ذهنی. وجود دارند ولی در حقیقت فقط بینایی وجود دارد و نابینایی وجود ندارد.
[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]مثال معروف که
سرما وجود ندارد آنچه هست نبود گرما است.
سایه وجود ندارد آنچه هست نبود نور است.
شر وجود ندارد آنچه هست نبود خیر و کمال است
و...
[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]ساده تر بگم.
وجود ذهنی یک چیز یعنی معنای آن در ذهن
[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]ای کاش امکان ارسال voice وجود داشت تا اینها را با رسم شکل و شفاها توضیح میدادم[/]

خاک سرشت جان

معنا و مفهوم عدم مثل ترذضطی یا تهنخزد یا حجگنردص میمونه چه در ذهن و چه در عین معنا و مفهوم نداره و اطلاق نابینا بر کسی دچار نقص معنا است چون "نا"غیر قابل تصور است

خاک سرشت;1028504 نوشت:
سرما وجود ندارد آنچه هست نبود گرما است.

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]همین که شما توانسته اید یک مورد برای "بی معنایی" پیدا کنید و آنرا تطبیق کنید نشانگر آن است که. بی معنایی هر عدمیتی در ذهن شما صورت سازی شده و توانسته اید آن را بفهمید. پس یک وجود ذهنی(=معنا) مقابل کلمه بی معنایی یا عدم یا هر واژه"بی" و "نا" فرض کردید.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]

رضا1001;1028507 نوشت:
خاک سرشت جان

معنا و مفهوم عدم مثل ترذضطی یا تهنخزد یا حجگنردص میمونه چه در ذهن و چه در عین معنا و مفهوم نداره و اطلاق نابینا بر کسی دچار نقص معنا است چون "نا"غیر قابل تصور است


شما توانسته اید که عدم را در ذهنتان فرض کنید وگرنه نمی توانستید با' ترذضطیه' تطبیقش کنید. پس برای شما بی معنا بودن هم یک وجود ذهنی (= معنا ودرک) داشت[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]قاعدتا ما در ذهن یک موضوع داریم و یک محمول.

هر موضوعی با محمول خود. معرفی می شود. پس محمول شفافتر از موضوع است
در مثال شما موضوع و محمول چنین است:
ترذضطی بی معنا است.
موضوع: ترذضطی
محمول: بی معنا

پس شما توانسته اید بی معنایی را درک کنید و حتی یک نمونه برایش ذکر کنید. چون بی معنایی و عدم در ذهن شما مفهوم روشنی داشت.[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]منتهی بی معنایی معنا دارد.
ولی بی معنا خودش در خارج از ذهن معنا ندارد یعنی همان: ترذضطی
[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]حکایت نابینا و کور و وجود و عدم و ترذضطی هم این است[/]

من حرفم اینه عدم چه در ذهن و چه در عین و خارج موجود نیست و مصداق نداره و نمیشه ازش خبر داد بجز این خبر که عدم به هیچ نحوی موجود نیست.

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]اختلاف دیدگاه من با شما این است.
من قائلم عدم یک وجود ذهنی دارد(معنی دارد) دلیل آن هم روشن است ما می فهمیم نبودن یعنی چه. دلایل و توضیحات مفصل را در پست های قبلم گفتم
[/]

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]و البته بله من قبول دارم نمی شود از عدم خبر داد چون نیست، منتهی از نظر من از لغت آن می توان خبر داد. از معنی ذهنی آن.[/]

به نظر بنده آمد خلاصه کلام شما این است که هر چه تجسم نشود وجود ندارد ! یا به عبارت دقیق تر هر آنچه حس نشود وجود ندارد ، خب جواب بنده این است که شما چون خدا را حس نمی کنید میگویید وجود ندارد و بنده چون خدا را حس نمیکنم میگویم او خداست ، چون اگر حس کردنی بود مانند مخلوقات میشد . اما وحدت وجود هم توان این را ندارد بتواند موجودی به حس شما برساند که بگویید آن موجود خداست ، پس در نهایت به بی خدایی میرسید و تمام بافته های فلسفه ناکار آمد خواهد بود .
همانطور که قبلا هم عرض شد ، اینکه شما میگویید گرما وجود دارد ولی سرما همان نبود گرماست ، استدلال درستی ندارد هر چند که میگویید چون مثلا بینایی بیشتر است و معمول تر ( یا مثلا با طبیعت اولیه انسان همراه تر است ) پس آن وجود دارد و طرف دیگرش وجود ندارد ، در حالی که اولا این استدلال دلیل بر ادعا نمیشود ، زیرا وجود داشتن یعنی قابل اثبات و دریافت بودن ، نه داشتن کثرت . دوما ، اشکال وارده به این دلیل هم مطرح است که کودکی که در آخرالزمان که دنیا پر از ظلم است متولد میشود آیا میتواند بگوید چون کثرت با ظلم است پس ظلم کردن کمال است ؟ آیا همواره کثرت و یا کهن بودن دلیل بر کمال بودن است ؟ مثلا انسان های قبل از ما دارای تکنولوژی نبودند آیا نداشتن تکنولوژی کمال است و وجودی و داشتن تکنولوژی عدمی است ؟
ماهیت ساخته ذهن است و واقعیت ندارد. آنچه هست فقط وجود است( از دیدگاه فلسفی) لکن برخی وجود ها مقید هستند و برخی مطلق. و وقتی بررسی میکنیم می بینیم تنها یک موجود یا وجود داریم که مطلق و بدون قید است. و آن وجود یا موجود همان خداوند است. پس وجودها همگی مقید هستند. به جز خدا عقل فلسفی میگوید وجود خودش کمال است و این وجود هر چه قدر بیشتر باشد، کامل تر است. پس مجموع کمالات یعنی مجموع وجود های مقید. و مجموع وجودهای مقید یعنی ناپدید شدن تمام قیدها که یک وجود بدون قید را نتیجه می دهد. لکن چه طور میشود پذیرفت وجود مطلق قابل تجزیه به وجود های مقید نیست؟ و این تجزیه پذیری با خداوندگاری منافات ندارد؟ اینجا دیگر توجیه فلاسفه شروع میشود که وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت توجیه عرفا شروع میشود که اینها مثل نور هستند که نور یکی از نور دیگری کم نمی کند و مثل آینه هستند و از این دست توجیهات درست یا نادرست بودن اینها را کاری ندارم اما آن قدر نامفهوم و پیچیده است که به مخاطبان حق میدهم اینها را یک سری توجیهات بدانند
باسلام و عرض ادب خدمت تمام دوستان از آنجا که بحث مفصلی راجع به این موضوع شکل گرفت. و بحثهایی که در این چند صفحه صورت گرفته است، گرچه خوب است ولی مستقیما ناظر به سوال نیست و فقط به جنبه هایی از آن میپردازد، اگر دوستان نکته خاصی راجع به اصل سوال(دقیقا سوال طرح شده) دارند بفرمایند وگرنه تاپیک را برای جمع بندی می بندیم.   در پناه حق یاعلی
جمع بندی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ پرسش:  چرا با وجود احادیث قوی ائمه اطهار(علیهم السلام) درباره اثبات وجود خدا ، به آموزش عقاید مبتنی بر نظریات فلاسفه و متکلمان(بدون توجه به آیات و روایات) میپردازید ؟ پاسخ: برای پاسخ بدین سوال لازم است به دو مسئله توجه کنیم دو مسئله روشن شود: نخست اینکه اثبات وجود خدا، یک مسئله برون دینی است نه درون دینی؛ زیرا از سویی تا زمانی وجود کسی اثبات نشود، نمیتوان به سخنش استناد کرد. در غیر این صورت، در استدلال ما دور پیش می‌آید که امری است محال و باطل. از سوی دیگر، این مسئله یک بحث تعبدی صرف نیست تا بتوان با تعبد و قبول سخن دیگری وجود واقعی یک موجود را اثبات شده بدانیم. گذشته از اینکه میدانیم اصول دین، امور عقلانی و تحقیقی هستند و نمیتوان با تعبد به گفته یک شخص ولو آن شخص پیامبر اکرم(صلوات الله علیه و آله) یا ائمه اطهار(علیهم السلام) باشند، این اصول را پذیرفت. بلکه هر شخص خود باید با استدلال آنها را بپذیرد. دوم اینکه رویکرد احادیث نسبت به مسئله اثبات خداوند به چند گونه است: برخی از احادیث به صورت مستقیم فقط بدین اشاره دارند که خداوند وجود دارد. برخی دیگر از احادیث به استدلالی اشاره دارند که به وسیله آن استدلال میتوان به وجود خداوند پی برد. برخی دیگر از احادیث به صورت ضمنی بر نکاتی اشاره دارند که توجه بدان نکات میتواند انسان را به استدلالی بر وجود خداوند برساند . باتوجه به این دو نکته اینک پاسخ سوال شما اینچنین است: استفاده از احادیثی که مستقیما ادعا دارند که خداوند وجود دارد، مفید نیست؛ زیرا باتوجه به آنچه در نکته نخست گفته شد، اثبات خدا یک مسئله برون دینی و عقلی است و نمیتوان با تعبد به سخن خود خداوند و پیشوایان او به وجود خداوند پی برد. استفاده از روش دوم، خوب است، ولی مشکلی که دارد این است که در این صورت، ما با محتوای سخن و حدیث روبرو هستیم و کاری به گوینده آن نداریم. در این صورت، ارزیابی عقلی و تحلیلی در مورد صحت وسقم دلیل ارائه شده، مورد نیاز است. بنابراین باز هم همان اختلاف نظرهایی که احتمالا شما به دنبال فرار از آنها بودید پیش می آید. استفاده از روش سوم نیز خوب است و مفید،  ولی مشکلش این است که در این حالت، نیاز به پیش فرضها بسیار گسترده تر از حالت قبل است و باز هم همان اختلاف نظرها و دخالت پیش فرضها در مسئله گریز ناپذیر است. بنابراین مشخص میشود که استفاده از احادیث از آن جهت که حدیث هستند(یعنی لزوم تعبد به محتوای آن) در این بحث فایده ندارد و نادرست است.  
موضوع قفل شده است