از فلانی خبر داری؟
- نه. چه شده؟
- متأسفانه فوت کرده!
-آه! انا لله و إنا إلیه راجعون. او که جوان بود… دیروز دیدم اش…
با شنیدن این خبر پاهایم از حرکت ماند، به تفکر عمیقی فرو رفتم. خود را به جای دوست عزیزم دیدم. به مرگ خود فکر کردم. به لحظة که در قبر گذاشته می شوم، به تاریکی، ترس و تنهایی آنجا، به سؤالات نکیر و منکر. به قبری که حفرة از جهنم یا باغچة از بهشت خواهد بود، به خانة زیبای که به زحمت آباد کردم و اکنون باید ترک کنم، به خانوادة که فراموشم می کنند و زندگی را بدون من ادامه می دهند، به فرزندانم که نمی دانم دارایی ام را چگونه و کجا خرج خواهند کرد. به منصب و مقامم که به دیگران می ماند. به کودکانم که بعد از امروز خنده هایشان را نخواهم شنید و شادی و بازی های شان را نخواهم دید. به فرصتهایی که به سادگی از دست دادم، به اوقاتی که باید نماز میخواندم، روزه میگرفتم و به محتاجان کمک می کردم. به همسر و اولادهایم که باید در تربیت شان غفلت نمی کردم، به کارهایی نیکی که میتوانستم انجام بدهم ولی ندادم. به ثروتی که به سختی جمع کردم و اینک، دیگران بدون رنج و مشقت صاحب اش میشوند. کاش می شد آن را نیز با من دفن میکردند! به سالهای از دست رفتة عمرم اندیشیدم، به جوانی ام که اصلا گمان نمی کردم مرگ سراغ اش بیاید.
و آن روز خواهد آمد
پس خوانندة عزیز! تو هم بیدار باش این روز دیر یا زود بالای تو هم می آید، روزی که پردههای غیب را از جلوی چشمانت کنار میزنند، ملک الموت با هیبت برای قبض روحت می آید، به آن لحظة بیاندیش که پلک هایت برای همیشه روی هم گذاشته شوند و جسد بی حرکت ات را به غسلخانه ببرند. لباسهای فاخر را از بدنت بیرون کرده در کفن بپوشانندت. جسد ات را در تابوت گذاشته، به سوی قبرستان میبرند. اهل و فرزندان ات گریه میکنند، امام آخرین تکبیرات را بالایت می خواند.بعداً در حفرة تنگ و تاریک می گذارندت و بالایت خاک میریزند. این همان جایی است که ازش فرار میکردی اما حالا می بینی برای کسی جز تو آماده اش نکردهاند. آن روز چراغ را فراموش کن، که حتی سوراخهای کوچک را با خشت و گِل می بندند، خویشاوندان و حتی همسر عزیزت که در تمام سختیها همراه ات بود تنهایت خواهند گذاشت، حتی از جسدت خواهند ترسید. پس از اینکه بر قبرت انباری از خاک انداختند، تو میمانی، تنهایی قبر و اعمالت. پس از آن، چند روز عزاداری خواهد بود که حتی در آن هم از تقسیم مالت، سخن خواهد رفت. بعد از آن آهسته آهسته فراموشت می کنند، اما کاش فراموش می شدی! معاملة اصلی تو ازینجا به بعد آغاز می شود: سوال و جواب در قبر، سختی برزخ، زنده شدن دوباره، حساب و کتاب، پل صراط و بالاخره: آیا جنت یا دوزخ؟