عقاید دکتر شریعتی

افكار و عقايد دكتر شريعتی و دکتر سروش

انجمن: 

در مورد افكار و عقايد دكتر شريعتي و سروش توضيح دهيد.مرحوم دكتر على شريعتى از روشنفكران دينى دهه پنجاه و از پيشقروالان روشنفكران مسلمان در جامعه ما مى‏باشد كه در مقطع زمانى خاصى تاثير بسيارى در جوانان مسلمان ايران گذارد و در همان زمان و زمانهاى بعدى مورد انتقادها و پذيرشهاى متناقضى قرار گرفت. گروهى او را قديسى شمردند كه سخنانش بدون چون و چرا بايد پذيرفته شود و گروهى او را فردى منحرف از دين شناختند كه مى‏بايست با تمام امكانات با او مبارزه كرد و هر دو گروه نيز به اشتباه رفتند. دكتر شريعتى جامعه‏شناس و اديبى توانا و سخنورى كم نظير بود. عشق و علاقه او به اسلام و مكتب تشيع و امام على ـ عليه السلام ـ در كنار شور و شوقى كه در سر داشت و وضع آن زمان ايران را نمى‏پسنديد، به همراه زبان دلپذير و حماسى و موج‏آفرينش، او را به انقلابى مسلمان و از راهيان احياء و بازگشت به اسلام مبدل كرده بود. شايد بتوان محورى‏ترين و اصلى‏ترين نظريه وى را شعار «بازگشت به اسلام و بازگشت به خويشتن» معرفى كرد. راهى كه سالها پيش از آن توسط علامه اقبال لاهورى پيموده شده بود.
يكى از امتيازات مهم او اين است كه برخلاف ديگر روشنفكران كه مى‏كوشند دين را از صحنه جامعه بيرون رانده و ميدان را براى سكولاريزم خالى كنند ودين را به رابطه فردى بين بنده و خدا تقليل دهند، شريعتى دين را در متن جامعه مى‏خواست و از دين در حاشيه و بى‏مسؤوليت سخت گريزان و متنفر بود. چهره‏اى كه او از اسلام ترسيم مى‏كند يك ايدئولوژى تمام عيار و كارامد و دستورالعمل زندگى اجتماعى بشر است.
اما نياز است نظرات دكتر شريعتى همانند هر متفكر ديگرى به عيار نقد زده شود و آنگاه نظريات سره از ناسره جدا شود و چنانچه شايسته جايگاه متفكران است با نظرات و افكار او برخود شود. اگر حجاب معاصريت و نظرات افراطى و تفريطى اجازه نمى‏داد كه دكتر شريعتى آنچنانچه شايسته است، شناخته شود. امروزه كه نزديك به سه دهه از درگذشت او مى‏گذرد، زمينه مهيا شده است. ما در اين مختصر فقط به نكته اصلى تفكرات او اشاره مى‏كنيم و اميدواريم كه در آينده نزديك تمام تفكرات وى در تحليلى منطقى نقد و بررسى شود.
دكتر شريعتى جامعه‏شناس بود و در اين رشته صاحب نظر. در عين حال از فلسفه اگزيستانس ـ نحله سارترى ـ تاثير پذيرفته بود. او با ديد جامعه‏شناسانه به تحليل اسلام و وضع فعلى آن و هويت ايرانى و چالشهاى پيش روى او نظر مى‏كرد و در اين زمينه ديدگاههاى خود را بيان مى‏كرد كه در اين ميان نظرات بديع و تازه‏اى نيز ارائه مى‏داد. چنانچه عرض شد اصلى‏ترين نظريه وى «شعار بازگشت به اسلام و بازگشت به خويش» بود. از دهه چهل با تاثير عميقى كه نهضت امام خمينى در جامعه ايران برجا نهاده بود، به تدريج روشنفكرى دينى در محيط دانشگاههاى ما شكل مى‏گرفت. از طرفى طرح جدى مساله غرب‏زدگى توسط مرحوم جلال آل احمد، توجه نسل فرهيخته مسلمان را به مساله اصلى جامعه ايرانى معطوف كرد. دكتر شريعتى اوج اين جريان محسوب مى‏شد. او مشكل اساسى جامعه ايرانى را دورى از اسلام اصيل و فرو غلطيدن در غرب‏زدگى به همراه استعمار و استبداد و استحمار مى‏ديد، ـ در اين راه از فرانتس فانون مبارز و انقلابى افريقايى و صاحب كتاب دوزخيان روى زمين بسيار تاثير پذيرفت ـ و راه چاره را "بازگشت به خويش" كه همان "بازگشت به اسلام" است، مى‏ديد. دكتر شريعتى در كنار اين مساله با اشاره به تاريخ صدر اسلام و تلقى خاص جامعه‏شناختى خود، ديد نويى از اسلام ارائه داد، تلقى‏اى كه با دريافت سنتى دين تفاوت داشت و موجب درگيريها و اختلاف نظرهاى بسيارى هم در جامعه ما شد. او معتقد بود كه اسلام در حال گذر از سنت به ايدئولوژى است و اين مهمترين تحول آن روز دردرون اسلام است.(مجموعه آثار ج:23 ص: 209 ـ 210)
چالش اساسى انديشه دكتر شريعتى در همين نكته نهفته است. او با ديد جامعه‏شناسانه به اسلام نظر كرد و به اين ديدگاه اشكالاتى وارد است.
اولاً: اين ديدگاه شديدا يكطرفه است و نمى‏تواند تمام ابعاد اسلام را نشان دهد. چنانچه نگاه تنها كلامى يا فقهى به اسلام باعث مى‏شود كه بخشى از اسلام كنار زده شود، نگاه جامعه‏شناسانه به تنهايى هم دچار همين اشكال است. دكتر شريعتى نه تنها وضع موجود جامعه اسلامى يا حتى تاريخ اسلام را با اين ديدگاه مى‏ديد، بلكه اعتقادات و مبانى معرفتى اسلام را نيز به اين معيار مى‏سنجيد و بدين ترتيب باعث مى‏شد كه اسلام آنچنانچه شايسته و بايسته است، معرفى نشود. گذشته از آن او در معارف اسلامى صاحب نظر نبود. به عبارت ديگر چنانچه جامعه‏شناسى را به صورت كلاسى آموخته بود، با هيچ يك از علوم اسلامى آشنايى اين چنين نداشت.
ثانيا: اشكال مهمتر اينكه ديدگاه جامعه‏شناسانه ديدگاهى توصيفى است. يعنى نگاهى از بيرون به دين دارد. از شاخه‏هاى جامعه‏شناسى، جامعه‏شناسى دين و اديان است كه از بيرون حوزه دين به توصيف اديان موجود مى‏پردازد، بدون اينكه درصدد تحليل يا ارزشگذارى باشد. جامعه‏شناس در بهترين حالت، همانند گزارشگر امينى است كه آنچه را مى‏بيند بدون دخل و تصرف و با دقت توصيف مى‏كند و كارى به ارزشگذارى و صدق و كذب ديده‏هاى خود ندارد. جامعه‏شناسى هرگز در صدد داورى و قضاوت در حق و باطل بودن اديان مختلف نيست، زيرا او تمام فرهنگها و تمدنها و اديان را به يك چشم مى‏بيند. بلكه او تمام آنها را به عنوان دستاوردهاى بشرى محترم مى‏شمارد. به عبارت ديگر جامعه‏شناسى نسبت به دينى در مقايسه دين ديگر يا تمدنى نسبت به تمدن ديگر يا فرهنگى نسبت به فرهنگ ديگر تعهدى ندارد. اما دكتر شريعتى كاملاً نسبت به فرهنگ و تمدن و دين اسلام و مذهب تشيع متعهد بود، او توصيفگر صرف قضايا نبود، بلكه در بسيارى از موارد به تحليل مى‏نشست و نظريه و رهنمود ارائه مى‏داد. دكتر شريعتى درد دين داشت و تمام تلاش او حل پاردوكس‏هاى جامعه مسلمانان در روزگار تسلط تكنيك و مدرنيته بود. همان دردى كه پيش از او، اقبال لاهورى داشت. اگرچه نفس اين درد محترم است، اما با ذات علم جامعه‏شناسى سازگار نيست. و اين تناقضى در افكار وى ايجاد مى‏كرد كه تاكنون هم حل نشده است.
ثالثا: مهمترين اشكال دكتر شريعتى كه موجب عكس‏العمل برخى از علماء اسلام هم شد، اينكه جامعه‏شناسى علمى كاملاً غربى است كه در قرن هجدهم توسط اوگوست كنت پايه گذارى شد. اين علم در چهارچوب بنيانهاى معرفت حسى سازمان يافته است و نگاهش متوجه زمين و طبيعت است. اين علم با عالم قدس سرو كار ندارد و هرگز به آن توجه نمى‏كند و در حقيقت نمى‏تواند، به آن نظر بيافكند. اين علم محدوديت عقل بشرى را در بند محسوسات و پديدارها پذيرفته و سعى دارد از راه تجربه به توصيف جهان پيرامونى بپردازد، چنانچه فيزيكدان با ماده رفتار مى‏كند، او نيز با جامعه و تمدن و دين رفتار مى‏كند. و طبيعى است كه اين طرز تلقى به هيچ وجه مورد تاييد اسلام نيست. با اين تحليل و توصيف از اسلام فقط ظاهرى مى‏ماند و راه به حقيقت آن ناممكن مى‏شود. خلاصه كلام نظر به دين از نظرگاه جامعه‏شناسى ـ كه مرحوم دكتر شريعتى بر آن تاكيد داشت ـ نگاه به آن از منظر تنگ حسى و نظرگاهى كاملاً غربى است و اسلام با اين نگاه از حقيقت متعالى خود تهى مى‏شود. شايد همين نكته است كه دكتر شريعتى واداشت كه وصيت كند كه كتابهاى او توسط استاد محمد رضا حكيمى بازنگرى و اصطلاح شود.
آرا و انديشه‏هاى دكتر سروش در يك نامه قابل ذكر و بررسى نيست؛ ليكن به ناچار به طور گذرا برخى از انديشه‏هاى ايشان را برمى‏شماريم:

هر يك از مسايل ياد شده و نيز ديگر آراى ايشان، نيازمند مباحث بسيارى است و اشكالات بسيارى بر آنها وارد مى‏باشد. اساسا همه اين آرا، برگرفته از گرايش ويژه‏اى در باب معرفت‏شناسى و دين‏شناسى غرب است و ده‏ها سال است كه اين آرا در خود جهان غرب مورد نقد و چالش قرار گرفته است.
انديشمندان مسلمان نيز در رابطه با اين مسائل، نگاشته‏هاى زيادى به يادگار گذاشته‏اند.
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
ـ كتاب نقد موسسه فرهنگى انديشه معاصر (شماره 1 ـ6)
ـ شريعت در آينه معرفت آيت اللّه‏ جوادى آملى
ـ معرفت دينى صادق لاريجانى
ـ قبض و بسط در قبض و بسطى ديگر صادق لاريجانى
ـ تحول فهم دين احمد واعظى
- كلام جديد، عبدالحسين خسروپناه
- سكولاريزم در مسيحيت و اسلام، محمد حسن قدردان قراملكى
- سويه‏هاى پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى
- تحليل و نقد پلوراليزم دينى، على ربانى گلپايگانى
- باورها و پرسش‏ها، مهدى هادوى تهرانى
- از قبض معنا تا بسط دنيا، داوود مهدى‏زادگان
- انتظار بشر از دين، عبدالله نصرى 1ـ در باب معرفت شناسى دينى، ايشان قائل به نسبيت معرفت و تهى بودن نصوص دينى از معنا (صامت بودن شريعت) مى‏باشند. اين ديدگاه، موجب تشكيك در كل معارف دينى و بى‏اعتبارى آنها و عدم امكان دسترسى به مقصود شارع در همه زمينه‏ها مى‏شود. 2ـ در باب قلمرو دين، ايشان معتقدند، دين اساسا داراى برنامه‏اى جهت تنظيم امور دنيوى بشر نيست و از اقتصاد، سياست و مديريت و تعاليمى در اين زمينه تهى است و اگر هم دارا باشد فاقد مرجعيت است. اين امور را بايد به سبك سكولار اداره كرد. 3ـ در باب معارف و عقايد دينى، ايشان مى‏گويند كه دين فاقد محتواى هستى شناختى است و اساسا جوهر دين، راز افكنى و حيرت‏زايى است، نه راز زدايى و آگاهى‏بخشى. 4ـ از نظر صدق و حقانيت دين، ايشان قائل به حقانيت اديان در عرض يكديگر مى‏باشند. بنابراين شيعه و سنى و يا مسيحى، يهودى و مسلمان بودن فرقى ندارد(پلوراليسم دينى). 5ـ در باب روش‏شناسى قلمرو دين، ايشان معتقدند كه نبايد قلمرو دين را از متن دين و با معيارهاى دينى جست و جو كرد؛ بلكه منحصرا بايد از بيرون دين و با ملاك‏هاى برون دينى قضاوت كرد. 6ـ در فلسفه علوم اجتماعى، ايشان معتقدند كه دين در مقام داورى، هيچ نسبتى با علوم انسانى و اجتماعى ندارد. 7- در باب وحى و نبوت ايشان وحى را به تجربه دينى كه امرى بشرى و خطاپذير است فرو مى‏كاهد.