سیصد و سیزده

سیصد و سیزده اسماعیل...


برای نجات نسل آدم
خلیل آمد، تبر به دوش
و او می آید، ذوالفقار در دست
خلیل آمد، به درون کعبه
و او می آید، تکیه بر کعبه


خلیل آمد و بتها را به زیر افکند
و او می آید تا شیطان به سجده افتد
خلیل آمد تا کعبه را بار دیگر جان بخشد
و او می آید تا کعبه را از اسارت رها سازد
خلیل آمد بردگی را از انسان بزداید
و او می آید تا بندگی را به نمایش بگذارد
خلیل آمد، با هاجر، با اسماعیل
و او می آید، با هاجرهای از جان گذشته و
سیصد و سیزده اسماعیل
خلیل الرحمن آمد و
خلیفة الرحمن می آید،
او که از نسل خلیل است
خلیل گفت: لیطمئنِّ قلبی
و او می آید تا ترجمان صریح آیه های روشنی باشد
راستی من و تو کجای تاریخیم؟
از نسل نمرودیم یا اسماعیل؟
بهای جانمان چیست؟
غزل های نسروده و انتظارهای خاک خورده لب طاقچه؟
ما رو به کدام قبله قنوت گرفته ایم؟
به کدامین صبر هاجر تا آواره اش باشیم؟
و بیابان، بیابان سعی، صفا و مروه امان دل نباشد که اگر چنین بود،
اسماعیل نیستیم چرا که،
در زیر تیغ غمش رقص کنان باید رفت...
پس هاجر باش
تا زمزم از درون قلبت بجوشد

.......................................

اللهم عجل لولیک الفرج