دو قرن‌ اوليه‌ ايران

نقد استاد مطهري‌ به‌ نظر استاد زرين‌كوب‌ (درباره‌ دو قرن‌ اوليه‌ ايران

دو قرن‌ سكوت‌؟!
خواننده‌ي‌ عزيز از آن‌چه‌ در اينجا مي‌خواند يك‌ مطلب‌ كاملاً دستگيرش‌ مي‌شود و آن‌ اينكه‌ عكس‌العمل‌ ايرانيان‌ در برابر اسلام‌ فوق‌العاده‌ نجيبانه‌ و سپاسگزارنه‌ بوده‌ و از يك‌ نوع‌ توافق‌ طبيعي‌ ميان‌ روح‌ اسلامي‌ و كالبد ايراني‌ حكايت‌ مي‌كند.
اسلام‌ براي‌ ايران‌ و ايراني‌ در حكم‌ غذاي‌ مطبوعي‌ بوده‌ كه‌ به‌ خلق‌ گرسنه‌اي‌ فرو رود، يا آب‌ گوارايي‌ كه‌ به‌ كام‌ تشنه‌اي‌ ريخته‌ شود.
طبيعت‌ ايراني‌ مخصوصاً با شرايط‌ زماني‌ و مكاني‌ و اجتماعي‌ ايراني‌ قبل‌ از اسلام‌، اين‌ خوراك‌ مطبوع‌ را به‌ خود جذب‌ كرده‌ و از آن‌ نيرو و حيات‌ گرفته‌ است‌ و نيرو و حيات‌ خود را صرف‌ خدمت‌ به‌ آن‌ كرده‌ است‌.
چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ از سال‌ 41 هجري‌ تا 132 يعني‌ نزديك‌ يك‌ قرن‌، امويان‌ بر جهان‌ اسلام‌ حكومت‌ راندند. امويان‌، اصلي‌ را كه‌ اسلام‌ مي‌رانده‌ بود (يعني‌ امتيازات‌ قومي‌ و نژادي‌) كم‌ و بيش‌ زنده‌ كردند، ميان‌ عرب‌ و غير عرب‌ - بالخصوص‌ ايراني‌ - تبعيض‌ قائل‌ مي‌شدند، سياستشان‌ سياست‌ نژادي‌ بود.
امويان‌ حسّاسّيت‌ خاصي‌ عليه‌ ايرانيان‌ داشتند كه‌ با ساير نژادهاي‌ غير عرب‌ مثلاً قبطيها نداشتند. علّت‌ اصلي‌ اين‌ حسّاسّيت‌، تمايل‌ نسبي‌ ايرانيان‌ نسبت‌ به‌ علويين‌ خصوصاً شخص‌ علي‌ (ع‌) بود.
نقطه‌ي‌ حسّاس‌ اموي‌، جنبه‌ي‌ ضدّ علوي‌ آن‌ است‌ و نظر به‌ اينكه‌ سياست‌ علوي‌ بر اجراي‌ جنبه‌هاي‌ ضدّنژادي‌ و ضدّ طبقاتي‌ اسلام‌ بود و طبعاً اجراي‌ اين‌ اصل‌ بر عرب‌ خصوصاً قريش‌ - كه‌ خود را نژاد برتر مي‌دانست‌ - دشوار بود، امويان‌ از نخوت‌ عربي‌ و قرشي‌ به‌ سود حكومت‌ خويش‌ بر ضدّ علويان‌ استفاده‌ مي‌كردند.
لهذا امويان‌ با هر عنصر طرفدار علويين‌ اعمّ از عرب‌ يا ايراني‌ يا آفريقاي‌ يا هندي‌ مبارزه‌ مي‌كردند. مظالمي‌ كه‌ آل‌علي‌ و پيروان‌ عربشان‌ از امويان‌ ديدند، از مظالمي‌ كه‌ بر ايرانيان‌ در آن‌ دوره‌ وارد شد بسي‌ بيشتر و جانگدازتر بوده‌ است‌.
از سال‌ 132 كه‌ عبّاسيان‌ روي‌ كار آمدند، دفتر سياست‌ ورق‌ خورد. سياست‌ عبّاسيان‌ تا زمان‌ معتصم‌ - كه‌ عنصر ترك‌ روي‌ كار آمد- بر مبناي‌ حمايت‌ از ايرانيان‌ و تقويت‌ ايرانيان‌ عليه‌ اعراب‌ بود. صد ساله‌ي‌ اول‌ عبّاسي‌ براي‌ ايرانيان‌ عصر طلايي‌ بوده‌ است‌.
برخي‌ وزراي‌ ايراني‌ مانند برامكه‌- كه‌ از اولاد بوداييان‌ بلخ‌ بودند- و فضل‌ بن‌ سهل‌ ذوالرّياستين‌ سرخسي‌، بعد از خليفه‌ بزرگ‌ترين‌ قدرت‌ به‌ شمار مي‌رفتند.
ايرانيان‌ در قرن‌ اول‌ حكومت‌ عبّاسي‌ هر چند در رفاه‌ بودند، ولي‌ از نظر سياسي‌ جزء قلمرو خلافت‌ اسلامي‌ بودند و حكومت‌ مستقلي‌ نداشتند.
اما پس‌ از صد سال‌ يعني‌ از زمان‌ حكومت‌ طاهريان‌ بر خراسان‌ و بالخصوص‌ از زمان‌ صفّاريان‌، حكومت‌ مستقل‌ تشكيل‌ دادند.
و البته‌ اين‌ حكومتهاي‌ مستقل‌ در عين‌ حال‌ تا پايان‌ خلافت‌ عبّاسي‌ تحت‌ نفوذ معنوي‌ خلفاي‌ عبّاسي‌ بودند. مردم‌ ايران‌ براي‌ مقام‌ خلافت‌ به‌ اعتبار نام‌ جانشيني‌ پيغمبر اكرم‌ (ص‌) نوعي‌ قداست‌ قائل‌ بودند و حكومت‌ هيچ‌ حاكمي‌ را در ايران‌، مادامي‌ كه‌ منشوري‌ از خليفه‌ نمي‌آورد شرعي‌ و قانوني‌ نمي‌دانستند. تا آنكه‌ در قرن‌ هفتم‌ دستگاه‌ خلافت‌ عبّاسي‌ برچيده‌ شد و اين‌ تا حدّي‌ نفوذ معنوي‌ داشتند ولي‌ در ايران‌ به‌ علّت‌ تشيّع‌ اين‌ مردم‌ و غيرشرعي‌ دانستن‌ خلافت‌ آنها، به‌ هيچ‌ وجه‌ نفوذي‌ نداشتند.
برخي‌ از مستشرقين‌ و در رأس‌ همه‌ي‌ آنها سرجان‌ ملكم‌ انگليسي‌، دو قرن‌ اول‌ ايران‌ اسلامي‌ را- يعني‌ از حدود نيمه‌ي‌ قرن‌ اول‌ هجري‌ كه‌ ايران‌ كه‌ كم‌ و بيش‌ حكومت‌ مستقل‌ در ايران‌ تشكيل‌ گرديد- به‌ اعتبار اينكه‌ در اين‌ دو قرن‌، ايران‌ جزء و قلمرو و كلّي‌ خلافت‌ بوده‌ و از خود حكومت‌ مستقلّي‌ نداشته‌ است‌، دوره‌ي‌ سكوت‌ و سكون‌ و احياناً دوره‌ي‌ بردگي‌ ايرانيان‌ ناميده‌اند و نوعي‌ جار و جنجال‌ راه‌ انداخته‌ تا آنجا كه‌ برخي‌ ايرانيان‌ را تحت‌ تأثير فكر خود قرار داده‌اند.
اگر از ديد امثال‌ سرجان‌ ملكم‌ بنگريم‌، يعني‌ توده‌ي‌ ايراني‌ را نديده‌ بگيريم‌ و به‌ تحوّلات‌ فرهنگي‌ و غيرفرهنگي‌ ثمربخش‌ بي‌نظير كه‌ در همين‌ دو قرن‌ رخ‌ داد و سخت‌ به‌ حال‌ توده‌ي‌ ملت‌ ايران‌ مفيد افتاد، توجّه‌ نكنيم‌ و تنها طبقه‌ي‌ حاكمه‌ را در نظر بگيريم‌، حق‌ داريم‌ دوره‌اي‌ را كه‌ ايران‌ جزء قلمرو خلافت‌ بوده‌ دوره‌ي‌ سكونت‌ و سكون‌ بشماريم‌.
آري‌، اگر تنها طبقه‌ي‌ حجّاج‌بن‌يوسف‌ و ابومسلم‌ خراساني‌ را در نظر بگيريم‌ كه‌ آن‌ يكي‌ صدوبيست‌ هزار نفر را به‌ باد فنا داد و اين‌ يكي‌ ششصد هزار نفر را قتل‌ عام‌ كرد و مانند يك‌ عرب‌ متعصّب‌ نژادپرست‌ نوحه‌سرايي‌ كنيم‌ كه‌ چرا اين‌ ششصد هزارنفر را نيز حجّاج‌ كه‌ يك‌ عنصر عربي‌ است‌ به‌ باد فنا نداد، و يا مانند يك‌ متعصّب‌ ايراني‌ سوگواري‌ كنيم‌ كه‌ چرا ابومسلم‌ در جاي‌ حجّاج‌ ننشست‌ تا آن‌ صدوبيست‌ هزار نفر هم‌ با دست‌ تواناي‌ او قتل‌ عام‌ شوند، حق‌ داريم‌ كه‌ دو قرن‌ اول‌ را دوره‌ي‌ سكون‌ و سكوت‌ از نظر ايران‌ بناميم‌، چون‌ با مقايسه‌ با دوره‌هاي‌ ديگر تنها چيزي‌ كه‌ مايه‌ي‌ تأسّف‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ في‌المثل‌ به‌ جاي‌ ابومسلمها نام‌ حجّاجها برده‌ مي‌شود.
اما اگر توده‌ي‌ ملّت‌ ايران‌ را، يعني‌ موزه‌ گرزاده‌ها و كوزه‌ گرزاده‌ها را، همانهايي‌ كه‌ سيبويه‌ها و ابوعبيده‌ها و آل‌نوبختها و بني‌ شاكرها و صدها افراد ديگر و خاندان‌ ديگر از ميان‌ آنها برخاستند، در نظر بگيريم‌ كه‌ استعدادهاشان‌ شكفت‌ و توانستند در ميدان‌ يك‌ مسابقه‌ي‌ آزاد فرهنگي‌ شركت‌ كنند و گوي‌ افتخار را بربايند و براي‌ اولين‌ بار در تاريخ‌ ايران‌ به‌ صورت‌ پيشواي‌ ادبي‌، علمي‌، مذهبي‌ ملل‌ ديگر در آيند و آثاري‌ جاويدان‌ از خود باقي‌ بگذارند و نام‌ خويش‌ و آب‌ و خاك‌ خويش‌ را قرين‌ عزّت‌ و افتخار و جاويداني‌ سازند، اين‌ دو قرن‌، دو قرن‌ خروش‌ و نشاط‌ و جنبش‌ و نغمه‌ و سخن‌ است‌.
در اين‌ دو قرن‌ بود كه‌ ايرانيان‌ با يك‌ ايدئولوژي‌ جهاني‌ و انساني‌ فوق‌نژادي‌ آشنا شدند؛ حقايقش‌ را به‌ عنوان‌ حقايقي‌ آسماني‌ و مافوق‌ زمان‌ و مكان‌ پذيرفتند و زبانش‌ را به‌ عنوان‌ زبان‌ بين‌المللي‌، اسلامي‌، كه‌ به‌ هيچ‌ قوم‌ خاص‌ تعلّق‌ ندارد و تنها زبان‌ يك‌ مسلك‌ است‌، از آن‌ خود دانسته‌ و بر زبان‌ قومي‌ و نژادي‌ خويش‌ مقدّم‌ شمردند.
عجباً! مي‌گويند: «در طي‌ اين‌ دو قرن‌، زبان‌ ايراني‌ خاموشي‌ گزيده‌ بود و ايراني‌ سخن‌ خويش‌ جز بر زبان‌ شمشير نمي‌گفت‌».
من‌ حقيقتاً معني‌ اين‌ سخن‌ را نمي‌فهمم‌!
آيا زبان‌ علمي‌ زبان‌ نيست‌؟!
آيا زبان‌ ادبي‌ زبان‌ نيست‌؟!
آيا شاهكار ادبي‌ سيبويه‌ كه‌ در فن‌ خود همطر از المجسطي‌ بطلميوس‌ و منطق‌ ارسطو در فن‌ خودشان‌ به‌ شمار مي‌رود، جز در اين‌ دو قرن‌ آفريده‌ شده‌ است‌؟!
آيا ادب‌ الكاتب‌ ابن‌ قتيبه‌ كه‌ آن‌ نيز در فن‌ خود يك‌ شاهكار است‌، محصول‌ اين‌ دو قرن‌ نيست‌؟! آيا شاهكار ادبي‌ آفريدن‌ مربوط‌ به‌ زبان‌ نيست‌؟!