آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را می دیدم
سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند:
راستی این همه اقوام و رفیق من خجل از همه شان
همه شان آمده اند، چه عزادار و غمین
یک نفر هم می گفت: "من و او وه چه صمیمی بودیم هفته قبل به او، راز دلم را گفتم"
یک نفر ظرف گلاب آورد، و کتاب قرآن
و ثوابش برسانند به من
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد آمد آن گوشه نشست،
روح من رفت کنار منبر و چه آرام به واعظ فهماند
معذرت می خواهم خبری تازه رسیده ست مرا
عهد ما نیست ، به دیدار کسی،کو زنده است، دل او شاد کنیم
ملک از من پرسید: پاسخت چیست؟ بگو؟
چه سوال سختی؟ بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
مرده باشم با دوست؟