بحران

سرگردانی تحصیلی

سلام.
من 18 سالمه و تازه دوران مدرسه و کنکورم تموم شده. رشته ام انسانی بود. رتبه کنکورم هم خوب بود. راضی بودم. ولی خوب مشکلم دقیقا همین جاست.
من تقریبا از دوران راهنمایی که به انتخاب رشته فکر می کردم رشته روان شناسی رو انتخاب کردم. (البته برای رشته های دیگه هم انتخاب کردم که اگه خواستم بخونم چی برم. ریاضی نرم افزار دوست داشتم و تجربی ژنتیک) دلایل متعددی داشتم من جمله : من ذهن کنجکاوی دارم و تحلیل و استنباط کردن رو دوست دارم. عاشق ازمایش و تحقیق کردن هستم. و البته چیزی که توش امکان خلاقیت به خرج دادن وجود داشته باشه به همین دلیل رشته های بالا رو هم دوست داشتم.
احساس می کردم روان شناسی می تونه ذهن منو اقناع کنه. بعد اون موقع بچه تر که بودم و بیشتر تو جو بودم یکی دیگه از دلایلم برای روان این بود که: من تازه با جناب مطهری و کتاباشون اشنا شده بودم. عاشق ارتباط هایی بودم که گاهی ایشون بین دین و علوم مختلف ایجاد می کردند و احساس می کردم روان این قابلیت رو داره. این دلیل دیگه ام بود. و خلاصه ما با فکر روان رفتیم جلو و اخر سر انسانی انتخاب کردیم و کنکور دادیم. رتبه ام خوب بود بد نبود و همه زنگ میزدن تبریک می گفتن و کنارش تاکید اکید که نزارین روان بره. حیفشه. حیف رتبه اشه. روان چیه کار نداره. اونو که الان من تو خونه نشستم دارم می خونم و اینا. و خودم که موقع انتخاب رشته تحقیق می کردم خیلی مردد بودم. اون موقع تازه احساس کردم ممکنه تصوری که من از روان دارم اون چیزی نباشه که واقعا هست. چون من روان رو دوست دارم مباحثش رو دوست دارم و خوندنش واسم لذت بخشه. عاشق مستندای روان شناسی ای هستم که می بینم. ولی نکته درداوری که فهمیدم این بود که اونایی که من دوست دارم در زمینه روان شناسی همه روان پزشک و چیزای دیگه ان. نه روان شناس. من جمله فروید که عصب شناس بوده یا جناب اروین یالوم که روان پزشک بوده. یا اون دکترهایی که تو مستند ها می دیدم همه روان پزشک بودن. و سوال هایی که درباره روان شناسی پرسیدم فهمیدم روان شناسان در ایران بیشتر مشاور میشن. و مشاوره چیزی نبود که من رو اقناع کنه. در نتیجه تردیدهای خودم و القائات دیگران و صد البته مخالفت های خانواده ام رشته حقوق رو اولویت اولم زدم و روان رو اولویت دوم. هرچند اون موقع قلبا ترجیح میدادم روان قبول شم.
شب اعلام نتایج وقتی دیدم حقوق قبول شدم فکر کنم تنها شخص ناراحت من بودم. و واقعا از چیزی که می تونست بهترین انتخاب زندگیم و بهترین حس زندگیم تا حالا باشه هیچ لذتی نبردم. همه اینا گذشت من هرچی بیشتر جلو میرفتم بیشتر می دیدم افراد اکثرا بر اساس علاقه شون انتخاب کردن بیشتر تردید می کردم. برگه انتخاب واحدمو که دادن بهم که قششششنگ وا رفتم. اسم درسامو که می دیدم حس می کردم هیچ علاقه ای به خوندنشون ندارم. وقتی دوباره رفتم درباره مشاغل حقوق تحقیق کردم دیدم که دیگه خیلی اصلا علاقه ندارم. دفتر اسناد رسمی(که البته من هم بخوام حالا حالاها نمی گیرن که بخوام بزنم) مشاور حقوقی (کار های پشت میز نشینی و قاعده دار خیلی دوست ندارم) کار در دادگستری و غیره و وکالت (رغبت بیشتری نسبت به این یکی دارم) . همین یه دونه ام که رغبت بیشتری دارم بهش به این آسونی نیست وارد شدن بهش. ازمون کانون وکلای همین امسال تهران و سه تا شهر دیگه جمعا 1100 نفر ظرفیت داره که ایثارگران هم از روش کم میشه و من ایثارگران هم شامل نمیشم و کلا چیزی نمیمونه در برابر خیل عظیم حقوقیان بی کار گرامی. خوب این تا اینجاش... من از پرحرفیام معذرت می خوام ولی اخه احساس می کنم اشتباه بزرگی کردم و دچار بحران هویت شدم... به خاطر همین همه چیز رو توضیح میدم
و اما بعد ...
و وقتی دیدم روان شناسی اون چیزی نیست که فکر می کنم و من فقط (تاکید می کنم فقط) مشاور شدن رو به هیچ عنوان دوست ندارم و حقوق هم که نصف و نیمه یک کارش رو دوست دارم که ایا بشه و نشه هم داره اون کار واقعا احساس شکست کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم بعد اون مثلا موفقیت ها و پذیرفته شدن تو یکی از بهترین رشته ها و بهترین دانشگاه ها همچین احساسی داشته باشم. یکی از دوستام رشته هنرهای دیجیتالی (تو مایه های انیمیشن سازی) قبول شد. و من واقعا ارزو می کردم کاش جاش بودم. و همه اینا باعث شد فکر کنم که من اشتباه خیلی بدتری کردم و اون هم برمیگرده به انتخاب رشته دبیرستانم. شاید اصلا نباید میومدم انسانی. و باز خیلی بدتر احساس شکست کردم.
حالا احساس می کنم به هیچی علاقه ندارم. تباه شدم و تباه کردم. استعداد و وقتم و عمرم تباه شد و وقت و سرمایه ی خانواده ام رو هم تباه کردم. احساس می کنم دیگه هدف ندارم برای درس خوندن. نمی دونم می خوام چیکار کنم. هیچ اطلعات خاصی از حقوق ندارم که بتونم کار جانبی خاصی برای رشته ام انجام بدم. حالا فکر می کنم کاش روان پزشکی می خوندم. اصن کاش نرم افزار می خوندم. یا اصلا مثل دوستم هنر می خوندم بعدش هنرهای دیجیتالی می خوندم. احساس می کنم اشتباه کردم و اشتباهم بزرگتر از اونیه که قابل جبران باشه. پیش یه مشاور رفتم که بیشتر در زمینه تغییر رشته گفت اونم بعد حرف های من که البته احساس می کنم خودم بیشتر از اون اطلاعات داشتم!!!
خلاصه اگه کسی می تونه راهنماییم کنه خدا خیرش بده منو از این حس دربیاره...
ببخشید خیلی پر حرفی کردم

راهکار های آرامش دادن به همسر


عرض سلام خدمت کارشناسان و کاربران محترم
زندگی بنده چند ماهی است که دچار یک سری تغییرات و مشکلاتی شده که در حل یا حداقل مدیریتش رسما به بن بست رسیدم
از کارشناسان و کاربران گرامی مخصوصا آقایون خواهش میکنم با هر راهکاری به ذهنشون میرسه شرکت کنن.

چند ماه قبل همسر بنده کاملا اتفاقی تصمیم گرفت آپارتمانمون رو بفروشه و یه زمین بخره
تا به کمک پس انداز و وام خونه ای طبق میل خودمون بسازیم
پول آپارتمان صرف خرید خونه شد و با پس اندازمون مراحل ساخت رو شروع کردیم
تا اینکه دوماه قبل متوجه شدیم اولا زمینی که به ما فروخته شده در طرح باغات بوده و اصلا کوچه ای برای تردد ما وجود نداره
ثانیا مقداری از زمین ما در تملک کس دیگه ای هست و رسما فروش مال غیر بوده
با اینکه قبل از شروع ساخت به شهرداری مراجعه کرده بودیم و وجود کوچه تائید شده بود
ولی بعد از شکایت و احضار کارشناس شهرداری خیلی راحت اعلام کردن دفعه قبل اشتباه شده و هیچ کوچه ای وجود نداره
قاضی هم پرونده رو از کیفری به حقوقی تغییر داد
وکیل میگه با این اوضاع پنج شش سالی طول میکشه تکلیف پرونده روشن بشه
همه اینا به کنار
حالا مشکل اصلی اینه که
چون آپارتمان و همه پس انداز چندسالمون از دست رفته
و شکایتمون هم به لطف قاضی و جیب پرپول فروشنده به هیچ جایی نرسیده فعلا
همسر بنده به شدت دچار اضطراب و بحران شده
اخلاقش بد شده
دیگه روی کاراش هیچ تمرکزی نداره
شبا نمیتونه بخوابه و آروم و قرار نداره و ...
همه سعیمو میکنم آرومش کنم ولی حس میکنم تغییری نتونستم ایجاد کنم
ممنون میشم آقایون سایت بگن تو همچین مواقعی چه انتظاری از همسرشون دارن
و چه چیزی به آروم شدن ذهنشون بیشترین کمک رو میکنه
و خواهرای گلم از تجربیاتشون بگن
اگه کتاب یا سخنرانی هم هست که میتونه مفید باشه ممنون میشم معرفی کنید.
یا حق