بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان عزیز ♥
من انشاءالله چند ماه دیگه وارد حوزه علمیه سفیران هدایت میشم ولی یه مسئلهای منو اذیت میکنه...
من درحال حاضر پیشدانشگاهی رشته ریاضی فیزیک هستم و توانایی قبول شدن توی دانشگاههای تهران رو هم دارم.
ولی به خاطر دلایل زیادی که با مطالعه و مشورت، پیدا کردم، به حوزه علاقهمند شدم و انشاالله بزودی واردش میشم.
از موضوعی که میشه گفت میترسم، بحث مادّی حوزه هست...
از اونجایی که از نظر مادی، معمولاً حوزه سطح پایین تری از دانشگاه داره، من میترسم توی ادامه زندگی و انشاءالله تشکیل خانواده، از این نظر به مشکل بخورم. نمیدونم... شاید بحث رزق و روزی خدا برام خوب جا نیوفتاده...
خانوادم هم، به خاطر این موضوع، منو از حوزه رفتن منع میکنن.
لطفاً منو توی این قضیه راهنمایی و توجیه کنید تا با خیال راحت مسیر زندگیم رو مشخص کنم.
اگه کتابی هم میشناسید در این زمینه، معرفی کنید.
اجرتون با آقا امام زمان(عج)
یامهدی
شاید شما هم در دوراهی طلبه شدن یا نشدن و انجام امری دیگر هستید.
شاید شما هم می خواهید به نحوی از زیر بار مسئولیت طلبگی فرار کنید.
بنده نیز مدتها از طلبه شدن فرار می کردم اما نه به دلیل گوشه و کنایه و فقر و غیره اش، بلکه همیشه در عین علاقه از سنگینی لباس روحانیت می ترسیدم، از اینکه نتوانم وظیفه ام را انجام دهم می ترسیدم.
به قول یکی از اساتید بزرگوار اخلاق: بدبخت ترین، منفورترین، مبغوض ترین آدم ها... در حوزه است؛ آقاترین، عزیزترین، والاترین، بالاترین آدم ها که از فرشته هم بالاتر هستند در حوزه هستند.
خوب حقیر نمی دانستم که اگر به حوزه بروم، جزء کدام یک خواهم شد فلذا خود را با این خیال خام که در جای دیگری خدمت می کنم که این قدر حساس نباشد و مطمئن باشم، خود را فریب دادم.
اما زهی خیال باطل.
هنگامی که سرنوشت چیز دیگری را برای تو رقم زده باشد، اگر برخلاف آن بروی فقط خود را اذیت می کنی.
الحمدلله که خداوند متعال عنایت فرمود.
من میخوام طلبه شوم و در نهایت روحانی شوم
بعد من چه مسئولیت هایی نسبت به افراد عادی دارم؟
چه چیزهایی از روحانی ها در قیامت پرسیده میشود بخاطر مسئولیتی که دارند و از مردم عادی پرسیده نمیشود؟
اگه به مرجعم نیازه... آیت الله مکارم شیرازی هستند.
باتشکر
با سلام خدمت همه دوستان عزیز من میخواستم که اگر دوستان زحمتی براشون نمیشه مارو در یک دغدغه فکری بزرگ کمک کنند
من 16 سالمه کلاس اول دبیرستان میخواستم برم طلبه بشم هدف از طلبه شدنم اینه که شنفتم که روحانییون به خاطر علمی که از دین دارند در اون دنیا قطعه قطعه بدنشون رو نور میگیره و از این چیزا .....خیلی علاقه مند شدم منم روحانی بشم و استعدادشو هم دارم اینو بگم که درس دین زندگی مدرسمونو بدون این که نگاه رو کتاب بندازم 19-20 میشم چون میفهمم چی میگه و یه فکره دیگه هم میاد سراقم که میبینم روحانیون در روضه ها میگن کسی که صبح تا شبو کار بکنه و شب با بدن خسته بخوابه و خودش پول در بیاره و عبادت کنه خدا بهش بهشت میده من موندم کدومشو انتخاب کنم هدفم از طلبگی رضایت خدا و امر به معروف و نهی از منکر مردم هست
و اینو هم بگم که من از بچگی مومن نبودم ولی الان توبه کردم
و یه فکر دیگه هم میکنم که من برم تو رشته های دیگه و شغل های ازاد درامدم زیاد بشه از پولی که به دست میارم به فقرا و یتیمان کمک کنم
حالا شما کدومو به من پیشنهاد میکنید که در اون دنیا برای من خوب باشه و در درجات بالای بهشت برویم روحانی بشم یا برم رشته های دیگه ازدرامدم کمک به فقرا بکنم
ملاک من اینه که خدا کدومشو بیشتر دوست داره
موفق باشید
يكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!
شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :
به آسمان رود و كار آفتاب كند .
پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!
بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :
به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد : به آسمان رود و كار آفتاب كند
فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد .
مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟
گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .
هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست .
آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد .
چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است .
طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟
راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است .
سی و چهارنکته ای که آقای قرائتی در همایش بزرگ یاوران خورشید خطاب به طلاب بیان کرد و خود نیز تاکید می کرد که این نکات کلیدی و عصاره عمر من است ، به این شرح است:
1ـ آینده روحانیت درخشان است هر چه دنیاگرایی بیشتر شود روحانی خوب قدرش بیشتر می شود. جوانان فکر می کنند که جوانان از دین گریزانند ]اما این گونه نیست[. من هر روز در دانشگاه تهران تفسیر می گویم، چند صد نفر به کلاس تفسیر من می آیند، جوانان به اعتکاف می آیند ،به جمکران می روند بنابراین جوانان به طرف دین می روند و اگریک نفر به شما بی احترامی کرد، ناراحت نشوید.
2ـ برای مدرک و نمره درس نخوانید. من در تمام عمرم برای مدرک یک قدم برنداشته ام آخوند برای نمره درس نمی خواند، نیت طلبه نباید نمره باشد.
3ـ باید یادگیری تفسیر قرآن و نهج البلاغه در کنار دروس رسمی حوزه بوده و سهم قرآن در تبلیغ بیشتر باشد. طلبه نباید دنبال مداحی برود در حالی که تفسیر قرآن نمی داند.
4ـ طلبه ها نباید آماری بار بیایند، بعد از تبلیغ از طلبه می پرسند چند تا نماز خواندی ،چند کلاس داشتی و .
5ـ طلاب به مساجد بیشتر از حسینیه ها اهمیت دهند ، روحانی در مسجد میزبان است ولی در حسینیه ها میهمان است. در اعتکافهایی که در مساجد برقرار می شود روحانی هم باید حضور پیدا کند و نسبت به مسائل و مشکلات جوانان پاسخگو باشد.
باسمه تعالی
تو این پست یک خاطر جالب رو میخوام بنویسم(مضمونش البته) :
با چندتا از دوستانه طلبه تو اتاق نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم ،
در مورد یک مطلب که دقیقا یادم نیست چی بودش...
به هر صورت باید در مورد این مطلب با یکی از طلبه ها که اون موقع تو حوزه حضور نداشت صحبت میکردیم.
اجبارا یکی از بچه ها با گوشیشون تماس گرفت.اما پاسخ ندادن.چند بار تماس گرفتیم تا بلاخره گوشی رو جواب دادند...،
دوستم باشون صحبت کردند و بعد از چند ثانیه خداحافظی کرد!
گفتیم چی شد؟ چرا مطلبو نگفتی بهش؟ گفتش که: خودش نبود ، مادرشون جواب دادن!گفتن خوابه.
یکی از بچه ها با تعجب گفت مادرشون؟! مادرشون که اینجا نیستند!
آقا علیرضا(همون طلبه بزرگوار) فقط خودشون و خانومشون هستند ، بقیه خانوادشون شهر خودشونن!!! بله شما خواننده گرامی درست حدس زدید!!!!
اون خانوم همسر بزرگوار اون طلبه بودند که خودشون سعی کرده بودند با صدای گرفته صحبت کنند!!!
"چون طرف مقابلشون نامحرم بوده..."
همون جا همگی به حسن انتخاب دوستمون احسنت گفتیم و براش دعا کردیم... (این مضمون اون خاطره بود -و ممکنه جایی از اون کم و زیاد شده باشه- که شده)
هر وقت این موضوع برام یادآوری میشه ، یاد این آیه شریفه میفتم: ...فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا پس به نرمی سخن مگوييدتا آن مردی که در قلب او مرضی هست به طمع افتد و سخن پسنديده بگوييد (احزاب/32) **** از یک دوست دانشجو پرسیم وضع دانشگاهتون چطوره؟گفت خیلی بد... ، گفت: یکی از فسادهامون با اشوه!!(به لفظش دقت کنید!) حرف زدن بعضی خانوم هاست...!!! ****************************************************** به چندین دلیل که خودتونم بعضیشو میتونید حدس بزنید بخشی با عنوان
"طنزهای خنگول خان!" در وبلاگ ایجاد کردیم خوشحال میشم ببینید و نظرتون رو بگید. سعی میکنم هر هفته اونجا رو بروز کنم(لبخند). (سمت راست وبلاگ - در قسمت موضوعات وبلاگ هستش -اینجا را کلیک کنید) *** شرمنده از دوستان و بزرگواران که دیر به دیر سر میزنم به وبلاگای خوبتون و در پاسخ نظرات رو میدم. عیدتون مبارک - هر روزتون عید... التماس دعا