کلام جواد الائمه علیه السلام
تبهای اولیه
«احتجاج امام أبو جعفر ثانى محمّد بن علىّ عليهما السّلام» «در انواع مختلف از علوم دينى و مذهبى»
أبو هاشم داود بن قاسم جعفرى گويد: از حضرت جواد عليه السّلام پرسيدم:
«أحد» در آيه مباركه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» به چه معنا است؟
فرمود: يعنى اتّفاق همگان بر يكتايى او، چنان كه خود فرموده: «و اگر از آنان بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده و آفتاب و ماه را رام گردانيده هر آينه گويند:
خداى- سوره عنكبوت: 61»، سپس براى او شريك و صاحبى قائل مىشوند.
پرسيدم: در باره آيه: «چشمها او را درنيابد- انعام: 103» توضيح فرماييد.
فرمود: اى أبو هاشم، اوهام دلها دقيقتر از چشمهاى ديدگان مىباشد، تو با وهم خود قادرى شهرهاى سند و هند و حتّى بلادى كه به آنها وارد نشدى را درك كنى، ولى با چشمهايت قادر به درك آنها نيستى، بنا بر اين اوهام قلب و دلها او را درك نمىكند تا چه رسد به چشمهاى ديدگان!!.
از امام جواد عليه السّلام سؤال شد: آيا روا است بخدا گويند: او چيزى است؟
....
از امام جواد عليه السّلام سؤال شد: آيا روا است بخدا گويند: او چيزى است؟
فرمود: آرى، با اين كار او را از حدّ ابطال (خدايى نيست) و حدّ تشبيه (مانند ساختن او را به مخلوق) خارج مىكنى «1».
أبو هاشم جعفرىّ گويد: خدمت امام جواد عليه السّلام بودم كه مردى از آن حضرت پرسيد: بمن بفرماييد آيا اسماء و صفاتى كه در قرآن براى خداوند آمده، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است؟
امام فرمود: كلام تو داراى دو معنى است، اگر مقصود تو كه مى گويى اينها خود او هستند اين است كه خدا متعدّد و متكثّر است كه خدا برتر از آنست، و اگر مقصود تو اين است كه اين اسماء و صفات هميشگى و ازلى هستند، ازلى بودن دو معنى دارد: نخست اگر بگويى خدا هميشه بآنها علم داشته و شايسته آنها بوده، صحيح است،
دوم و اگر بگويى
...
دوم و اگر بگويى
تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه به خدا مىبرم كه با خداوند چيز ديگرى در ازل بوده باشد، بلكه خدا بود و مخلوق نبود، سپس اين نامها و اسماء و صفاترا پديد آورد تا بين او و مخلوق خود واسطه باشند و توسّط آنها به درگاه خدا تضرّع كنند و او را بپرستند و آنها همه ذكر او باشند، خدا بود و ذكر نبود و كسى كه توسّط ذكر ياد شود همان خداوند قديم است كه هميشه بوده و اسماء و صفات همه مخلوقند، و معانى آن و آنچه از آنها مقصود است همان خدايى است كه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزى كه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا)، (1) و نيز نبايد گفت خدا كم است و زياد است بلكه او به ذات خود قديم است، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيهپذير است و خدا يكتا است و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت به او تصوّر نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت به او تصوّر شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گويى خدا توانا است خود خبر دادهاى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه عجز را از او برداشته و ناتوانى را غير او قرار دادهاى و نيز اينكه گويى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او برداشته و نادانى را غير او قرار دادهاى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفّظ و مفردات حروف را هم نابود كند، و آنكه علم و دانائيش هميشگى است هميشه باشد.
پرسيد: (در صورت از بين رفتن الفاظ) پس چگونه خداى خود را شنوا مىناميم؟
پرسيد: (در صورت از بين رفتن الفاظ) پس چگونه خداى خود را شنوا مىناميم؟
فرمود: از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را به گوشى كه در سر فهميده مىشود توصيف نمىكنيم، همچنين او را بينا مىناميم از آن جهت كه آنچه با چشم درك شود مثل رنگ و شخص و غير اينها بر او مخفى و پوشيده نيست، ولى او را به بينايى نگاه چشم وصف و تعريف نكنيم، و نيز او را لطيف مىناميم براى آنكه به هر لطيفى (كوچك و بزرگى) دانا است، مانند پشه و كوچكتر از آن؛ و موضع راه رفتن و شعور جنسى او و مهرورزى به فرزندان او، و سوار شدن برخى بر برخى ديگر و بردن خوردنى و آشاميدنى او براى فرزندانش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از همين جا دريافتيم كه آفريننده پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها مختصّ مخلوق است كه چگونگى دارد، و نيز خداى خود را توانا ناميم نه از جهت قدرت مشتكوبى كه ميان مخلوق مشهور است، اگر توانايى او قدرت مشتكوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه به مخلوق مىشود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد
و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس ربّ و خداى ما- تبارك و تعالى- شبه و مانند آنها نيست، و عارى از هر ضدّ و ندّ (شريك) و كيفيت و نهايت و تبديلى است، بر دلها و قلوب حرام است كه او را حمل كند (يا: حرام است او را تشبيه كند) و اينكه اوهام او را محدود سازد و اينكه ضمائر او را به تصوير كشد، چه ذات اقدس الهى أجلّ و أعزّ از ادات و ابزار خلق او، و نشانههاى مخلوق او است، برتر است از آنچه مى گويند برترى بزرگ
احتجاج-ترجمه جعفرى، ج2، ص: 507
باب (25) در شمه از مناقب و نشانه ها و معجزات حضرت جواد عليه السّلام
(1) بدان كه چون مأمون فضيلت و برترى آن حضرت را در علم و دانش با آن خردسالى و كودكى بديد، و نبوغ او را ملاحظه كرده و ديد آن جناب در علم و حكمت و ادب و كمال خرد و عقل بپايه رسيده كه پيران سالخورده آن زمان از درك آنها عاجزند، از اين رو شيفته او گشت و دخترش ام الفضل را بهمسرى او درآورد و او را با آن حضرت روانه مدينه كرد و بسيار احترام و اكرام نسبت بمقام آن بزرگوار مبذول ميداشت
و از ابى يحيى صنعانى روايت كند كه گفت: خدمت حضرت رضا عليه السّلام بودم پس فرزندش ابى جعفر عليه السّلام را كه كودكى خردسال بود نزد او آوردند، فرمود: اين است آن مولودى كه پربركتتر از او براى شيعيان ما فرزندى زائيده نشده است.
از خيرانى از پدرش روايت كرده كه گفت: در خراسان خدمت حضرت رضا عليه السّلام ايستاده بودم، پس گوينده بآن حضرت عرض كرد: اى آقاى من اگر پيش آمدى كرد (و شما از دنيا رفتيد) بكه پناه بريم (و امام پس از شما كيست)؟ فرمود: بسوى أبى جعفر فرزندم، پس گويا آن گوينده سن أبو جعفر (ع) را كم دانست (و تعجب كرد كه چگونه با اين سن كم امام خواهد بود)؟! حضرت رضا عليه السّلام فرمود: همانا خداى سبحان عيسى مريم را برسالت و نبوت برانگيخت و صاحب شريعت و دين تازه بود و سن او كمتر از سنى بود كه أبو جعفر در آن است
و از يحيى بن حبيب زيات روايت كرده كه گفت: مرا آگاه كرد كسى كه در محضر حضرت رضا عليه السّلام نشسته بود كه چون مردم از خدمت آن حضرت (ع) برخاستند بآنها فرمود: أبا جعفر (جواد) را ديدار كنيد و بر او سلام كرده ديدارى با او تازه كنيد، همين كه مردم برخاستند حضرت بسوى من متوجه شده فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه بكمتر از اين هم قناعت ميكرد. (يعنى مفضل و مانند او از اصحاب ائمه پيشين بكمتر از اين هم مطلب را در باره امام ميفهميدند).
پدر ناصبی
بكر بن صالح گويد: دامادم بامام جواد (ع) نوشت: پدرم مرد ناصبى بد اعتقادى است و از جانب وى با شدائد و زحماتى چند روبرو گشتهام، در صورت صلاحديد در بارهام دعا كنيد، و بيان فرمائيد كه نظرتان در اين باره چيست؟ آيا با وى بدشمنى و پرخاش برخيزم يا مدارا نمايم؟
حضرت در پاسخ نوشتند: نوشتهات را فهميدم و به آنچه در باره پدرت ياد كردهاى پى بردم، و ان شاء اللَّه در باره تو دست از دعا نمىكشم، و مدارا براى تو بهتر از دشمنى و پرخاشگرى است، و همراه با هر مشكلى آسانى است، صبر را پيشه ساز كه عاقبت از آن پرهيزكاران است، خداوند تو را بر ولايت آن كس كه ولايتش را پذيرفتهاى ثابت بدارد، ما و شما در امانت خدائيم، همان خدائى كه اماناتش ضايع و تباه نگردد.
بكر گويد: پس از آن خداوند دل پدر او را مطابق ميل وى برگرداند بطورى كه در هيچ چيز با او مخالفت نمىورزيد
امالى شيخ مفيد-ترجمه استادولى، متن، ص: 211
احتجاج امام جواد ع بر يحيى بن أكثم در حضور مأمون و عباسيان
از ريّان بن شبيب منقول و مرويست چون مأمون عبّاسى اراده نمود كه دختر خود امّ الفضل را بحضرت ولىّ ايزد علّام و امام الأنام أبى جعفر محمّد ابن علىّ عليهما السّلام تزويج نمايد همان كه اين خبر بعبّاسيان رسيد جهان روشن در نظر آن طايفه تاريك و سجن گرديد و اين مقدّمه بغايت غليظ، و مستنكر در نظر آن جماعت بىبصر نمود همگى و تمامى منكر مأمون گشتند و در غيبت و حضور او سخنان بىبنيان فراوان ميگفتند چه ميترسيدند چنانچه أمير ولايت عهد در سابق بپدر بزرگوار آن حضرت أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام منتهى شده بود بعد از تزويج آن حضرت بامّ الفضل بنت المأمون باز آن أمر منتهى بابى جعفر الثّانى عليه السّلام گردد و در آن باب خوض نمودند و أهل بيت و نزديكان مأمون از خويشان و أكثر عبّاسيان بلكه جمعى از- نواصب نيز با آن طايفه اتّفاق نموده بنزد مأمون آمدند و گفتند:
يا أمير المؤمنين ما ترا قسم بذات واهب عالم ميدهيم بر آنكه اين عزم جزم كه در خاطر خطير شما مصمّم گرديد از تزويج ابن الرّضا عليه السّلام زنهار و الف زنهار اقدام بر اين أمر بىهناء منمائى زيرا كه اين كار شما بر ما به غايت صعب و دشوار است
بواسطه آنكه ما ميترسيم از آنكه أمر خلافت و حكومت كه حضرت ربّ العزّت آن را تمليك ما نموده عنايت فرمود از دست ما بيرون برى و لباس عزّ و كرامت كه خداى تعالى آن را بما پوشانيد انتزاع نمائى و آنچه ميان ما و اين قوم در قديم و جديد ظاهر و پديد است شما خود عالم و عارف و شاهد و واقفيد و خود بسعادت مطّلعيد كه خلفاء راشدين پيوسته ايشان را دور ميكردند و نميگذاشتند كه بولايت نزديك گردند و دائم اين طايفه را صغير و حقير ميداشتند و ما هميشه بواسطه عمل شما كه با علىّ الرّضا عليه السّلام در باب اعطاء ولايت عهد در حيرت و وحشت بوديم كه آن أمر بكجا منتهى گردد تا آنكه حضرت كافى المهمّات مهمّ او را از ما كفايت نمود.
اللَّه اللَّه استدعا و التماس آنكه باز ما را بآن غم كه حضرت مهيمن عالم از روى لطف و كرم خلاص و بيغم گردانيده كرّة بعد اخرى ما را بآن بلا مبتلا مكن.
و البتّه رأى خود را از أبن الرّضا عليه السّلام بگردانى و ما و خود را مضطرّ و سرگردان نگردانى بايد كه عدالت در اين باب مرعى دارى و از أهل بيت خود هر كه صلاح دانى اين أمر باو مفوّض گردانى و غير را در اين أمر داخل- نگردانى.
...
مدح اهل بیت - حضرت علی ابن موسی الرضا و امام جواد الائمه از زبان قاتل امام
مأمون چون اين سخنان استماع نمود روى بايشان آورده فرمود: امّا آنچه ميان شما و ميان آل أبى طالب است از رشك و حسد شما سبب آنيد اگر شما انصاف پيش آريد اين قوم هر آينه از شما أولى بأمر خلافت و ولايتند.
و امّا آنچه بفعل آمد از قبل من بود بايشان پس بدرستى كه من به وسيله آن قطع رحم نمودم و الحال پناه بحضرت آله ميبرم از مثل آن فعل و اللَّه كه من از آنكه حضرت الرّضا عليه السّلام را خليفه گردانيدم پشيمان نيستم و من مكرّر از آن سرور سؤال نمودم كه بآن أمر قيام و اقدام نمايد ليكن آن امام الأنام قبول اين مطلب و مرام ننمود و ابا نمود با آنكه من نفس خود را از آن انتزاع نموده بودم.
آنگاه مأمون تلاوت اين كلام واهب علّام نمود كه وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (احزاب 33/38)
بعد از آن گفت: اى ياران من اختيار أبو جعفر محمّد بن علىّ (ع) به واسطه آن نمودم كه او با صغر سنّ بر كافّه أهل فضل در علم و فضل أعلم و أفضل است و تعجّب من در او باين سبب است و من اميدوارم كه آنچه در باب أبو جعفر عليه السّلام بر من واضح و ظاهر شد نوعى شود كه جميع مردمان عالم و عارف بآن گردند پس بدانند كه من در رأى خود مصيب بودم و آن طايفه در خطا و از حقّ بىنصيب.
ليكن آن جماعت چون مأمون را در باب تزويج امّ الفضل بحضرت أبى جعفر عليه السّلام در غايت ساعى و جاهد يافتند گفتند: يا أمير المؤمنين اين پسر در سنّ صبوت است هر چند شفقت و رأفت شما نسبت باو بيحدّ و نهايت است ليكن او را أصلا معرفت و فقاهت نيست بايد كه او را مهلت دهيد تا- تحصيل أدب و معرفت در هر باب خصوص در أمر شريعت نمايد بعد از آن آنچه در باب او صلاح دانى.
مأمون گفت: و يحكم من بحال اين جوان عارف از شما و ساير مردمانم و ميدانم كه علم تمامى اين أهل بيت الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، از حضرت اللَّه تعالى و تقدّس است
و موادّ علوم اين طايفه بىشائبه از حىّ قيّوم است و آباى عظام و أجداد كرام او در علم دين و أدب مستغنى از رعاياى ناقصه بلكه در حدّ كمال بودند و اگر خواهيد كه صدق قول ما بر شما ظاهر گردد امتحان أبا جعفر نمائيد تا آنچه من از فضل و حال و علم و كمال از براى شما بيان كردم بر شما نيز ظاهر و بيّن گردد
گفتند: يا أمير المؤمنين ما باين راضييم كه بنفس خود امتحان او نمائيم
..
علمای ناصبی گفتند:
بايد كه شما ما و او را بگذاريد تا ما كسى را منصوب و معيّن گردانيم كه در حضرت شما از او از فقه شريعت و علم طريقت سيّد البريّه سؤال نمايد اگر جواب بر وجه صواب از آن سلاله نبوّتمآب استماع نمائيم ما را اعتراض در أمر آن سرور نخواهد بود و بر عامّه و خاصّه سديد رأى أمير المؤمنين بلكه بر كافّه مسلمين واضح و لايح خواهد شد و اگر از جواب بر وفق صواب عاجز آيد پس ما او را در معنى خطب در نزد عجم و عرب كفايت نموده باشيم.
مأمون گفت: شما را در امتحان اختيار است هر گاه اراده نمائيد مختار هستيد تمام عبّاسيان و جمعى از ناصبيان بعد از خروج از مجلس مأمون جمع و اتّفاق آراى ضلالت انتهاى خود بر آن نمودند كه يحيى بن أكثم كه در آن زمان أفقه و أعلم از ساير طوايف امم و در آن روز قاضى زمان بود از او مسأله سؤال نمايد و بعد از اتّفاق رأيهاى أكثر آنها بنزد قاضى يحيى آمده التماس و استدعا نمودند كه از أبى جعفر عليه السّلام سؤال مسأله در دين سيّد الأنام نمايد كه آن حضرت جواب آن را نداند و عجز او در نظر خلقان ظاهر و عيان و لايح و درخشان گردد و او را بواسطه قبول اين أمر موعود بمال وافر و جوايز و عطاياى متكاثره گردانيدند.
بعد از تقبّل يحيى آن جماعت مراجعت و معاودت بنزد مأمون نمودند و از او سؤال و استدعا فرمودند كه يك روزى را بواسطه اجتماع اين كار به جهت ايشان اختيار نمايد.
چون مأمون قبول التماس ايشان نمود و در يوم الموعود حكم باجتماع و اتّفاق آن أهل نفاق و شقاق فرمود حسب الأمر جمعيّت ايشان منعقد و يحيى كه در علم باعتقاد آن طايفه منفرد بود نيز حاضر شد.
در آن وقت مأمون حكم فرمود كه بواسطه جلوس سلاله حضرت سيّد- الأنبياء أبى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليه السّلام فرش و مسند چهار بالش گسترانيدند و دو سوره گذاشتند و آن حضرت عليه السّلام در ميان مسورتين نشست و آن برگزيده ايزد متعال در آن وقت در سنّ نه سال بود و چند ماه و يحيى أكثم در مقابل آن حضرت عليه السّلام نشست و مردم در مراتب حال خود بر پاى ايستادند و مأمون بر مسند ديگر كه مثل مسند آن حضرت عليه السّلام و متّصل بآن بود قرار گرفت.
در دم يحيى بن أكثم گفت: يا أمير المؤمنين آيا مرا اذن ميدهى كه مسأله از أبى جعفر سؤال كنم؟
مأمون گفت: طلب اذن و رخصت از آن حضرت نماى.
يحيى بن أكثم روى بآن امام الأكرم آورده گفت: جعلت فداك مرا اذن ميدهى كه مسأله از شما سؤال نمايم؟
آن حضرت عليه السّلام فرمود: اگر ميخواهى سؤال كن.
يحيى گفت: جعلت فداك چه ميگوئى كه در محرم كه قتل صيد نمود؟
أبو جعفر گفت: كه آن صيد را محرم ذبح در حلّ نمود يا در حرم محترم؟
عالم بحرمت بود يا جاهل؟ (1) قتل صيد از روى دانستگى نمود يا از روى خطا؟
آيا صيّاد محرم آزاد بود يا بنده؟ صغير بود يا كبير؟ متعدّى بقتل صيد بود يا قبل از آن نيز مثل آن عمل كرده بود؟ و آن صيد از ذوات الطّير بود يا از غير آن، صيد كوچك بود يا بزرگ؟ و محرم صيّاد مصرّ است بر آن فعل يا نادم؟
در شب قتل صيد نمود يا در روز؟
آيا محرم در هنگام ذبح صيد محرم باحرام عمره بود يا محرم بحجّ؟
يحيى بن أكثم از جواب عاجز بلكه أبكم گرديد و عجز و انقطاع او بر جميع مردمان ظاهر و عيان شد.
بعد از آن شروع در لجاجت نمود و چندان با حضرت در آن باب لجاجت كرد كه أهل مجلس همه كس حال او را دانستند
پس از این ماجرا مامون به امام جواد دخترش را پیشنهاد داد و پس از قبول امام شک کرد دوباره درخواستش را تکرار کرد و امام نیز کلامشان را تکرار کردند و دختر مامون در بزمی بی مثال به عقد آن امام همام در آمد.
مامون : حکمت آن پرسشها ؟
در تفسير قمى صفحه 169- 172 چنین نقل مىكند که :
...
مردم نيز از جواب امام جواد عليه السلام متعجب شدند
اما مأمون پر و بال گشود و شاد و خندان شده، روى به امام جواد كرده گفت دخترم را خواستگارى مىكنى؟ آن جناب جواب داد آرى يا امير المؤمنين.
مأمون گفت الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لعظمته و صلى الله على محمد عند ذكره. خداوند لطفى به مردم نموده و آنها را با استفاده مشروع و حلال از نيروى جنسى بىنياز نموده كه به حرام اين نيرو را به كار برند و فرموده است:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.
اينك محمد بن على ام الفضل دختر عبد الله مأمون را خواستگارى مىكند و مهر او را پانصد درهم قرار مىدهد. من ام الفضل را به ازدواج او در آوردم، آيا شما قبول مىكنيد يا ابا جعفر؟!
حضرت جواد عليه السلام فرمود: آرى يا امير المؤمنين، اين ازدواج را با همين مهر پذيرفتم.
بعد مأمون وليمه داد و مردم از خواص و غير خواص طبق منصب و موقعيتشان آمدند. ناگاه ديدم كه خدمتكاران يك كشتى نقرهاى را روى زمين مىكشند كه در داخل كشتى پارچههاى ابريشمى را به جاى طناب معمول در كشتى استفاده كرده بودند. كشتى پر از عطر بود. سر و روى خواص را به وسيله آن عطرآگين كردند بعد بردند به مجلسى كه ساير مردم بودند آنها را نيز معطر كردند.
وقتى مردم متفرق شدند .....
وقتى مردم متفرق شدند
مأمون روى به امام جواد نموده گفت اگر صلاح بدانيد براى ما توضيح بدهيد كه هر كدام از اين شقوق مسأله كه در صيد حرم ذكر فرموديد چه حكمى دارد؟
امام جواد عليه السلام فرمود: بسيار خوب يا امير المؤمنين شخص محرم اگر شكارى را در حل (خارج حرم) از پرندههاى بزرگ بكشد بايد يك گوسفند قربانى كند، اگر همين كار را در حرم كرد بايد دو برابر جريمه شود. اگر جوجهاى را بكشد بايد يك بره از شير گرفته بدهد، قيمتش را نبايد بپردازد چون در حرم نبوده اما اگر در حرم بود بايد يك بره به اضافه قيمت آن بپردازد چون در حرم بوده.
اما اگر از وحوش بود (نه پرنده) در مورد گورخر يك شتر و همچنين در مورد شتر مرغ اگر قدرت مالى نداشت شصت نفر را طعام مىدهد، در صورت نداشتن قدرت مالى هجده روز روزه مىگيرد. اگر گاو وحشى بود بايد يك گاو بكشد، اگر ندارد سى نفر را غذا بدهد، در صورتى كه قدرت مالى نداشت نه روز روزه بدارد. اگر آهو بود بايد يك گوسفند بكشد، اگر قدرت نداشت ده نفر را غذا مىدهد در صورت عدم امكان سه روز روزه مىگيرد و اگر در حرم چنين كرد جريمه او دو برابر مىشود بايد قربانى خود را به مكه بياورد و واجب است آن را نحر نمايد و بكشد. در صورتى كه در حج و منى بود در همان قربانگاهى كه مردم قربانى مىكنند قربانى خود را مىكشد اما اگر عمره انجام مىداد بايد در مكه او را قربانى كند و معادل قيمت آن هم صدقه مىدهد تا جريمه دو برابر داده باشد.
همين طور اگر خرگوشى را صيد كرد بايد يك گوسفند بدهد اما اگر كبوترى را صيد كرد يك درهم صدقه مىدهد يا به وسيله آن درهم غذا مىخرد براى كبوتران حرم. در جوجه كبوتر نصف درهم و در تخم كبوتر يك چهارم درهم. (1) محرم هر چه انجام داد از روى نادانى چيزى بر او نيست به جز صيد كه بايد فدا بدهد چه عالم باشد و چه جاهل، خطا كرده باشد يا عمد. اگر محرم بنده باشد هر چه انجام دهد كفاره آن به گردن آقا و سيد و صاحب اوست. معادل آن مقدارى كه صاحبش جريمه مىشود اگر صيدكننده صغير باشد چيزى بر او نيست.
اما در صورت تكرار صيد از كسانى خواهد بود كه خدا از او انتقام مىگيرد، كفارهاى نبايد بپردازد، اين انتقام در قيامت است. اگر صيد را نشان داده باشد در حال احرام و صيد كشته شود بايد فدا بدهد و كسى كه اصرار به اين كار ورزد، علاوه بر فدا، عقوبت آخرت نيز هست. اگر در شب ميان آشيانه او را پيدا كرده باشد به صورت اشتباه چيزى بر او نيست مگر اينكه عمدا اين كار را كرده باشد، اگر عمدا باشد چه در شب و چه در روز بايد فدا بدهد. محرم براى انجام حج فدا را در منى قربانى مىكند، در همان قربانگاه مردم، ولى كسى كه براى عمره احرام بسته در مكه مىكشد.
مأمون دستور داد تمام آنها را از قول امام جواد عليه السلام نوشتند بعد خويشاوندان خود را كه مخالف اين ازدواج بودند فرا خواند و گفت آيا كسى ميان شما هست كه اين پاسخها را بدهد؟ گفتند نه، به خدا حتى قاضى هم نمىتواند (منظور همان يحيى بن اكثم است) مأمون گفت واى بر شما، اين خانواده از شما و تمام مردم جدا هستند. مگر نمىدانيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با امام حسن و امام حسين بيعت كرد در حالى كه كودكى نابالغ بودند و جز آن دو با كودك ديگرى بيعت نكرد. مگر نمىدانيد پدر آنها على عليه السلام در سن ده سالگى ايمان آورد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله. خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان او را پذيرفتند و از كودك ديگرى نپذيرفتند و جز او هيچ كودكى را به ايمان دعوت نكرد.
همه تصديق نموده گفتند تو بهتر از ما آنها را مىشناختى
احتجاجات-ترجمه جلد چهارم بحار الانوار، ج2، ص: 368
بخش بيست و دوم مناظرات حضرت جواد و احتجاجهاى آن جناب
یاحق