مهاجرین وانصار چه کسانی بودند؟

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مهاجرین وانصار چه کسانی بودند؟

مهاجرین وانصار چه کسانی بودند؟ لطف بفرمایید شمرده شمرده بگین که در اسلام صحابه و مهاجرین و انصار چه کسانی بودند باتشکر

کارشناس بحث : مقداد

متطهرین;274586 نوشت:
انصار چه کسانی بودند؟

سلام

"انصار" جمع ناصر، از ریشه "نصر" به معنای یاوران است.
در صدر اسلام به ساکنان مسلمان مدینه و اطراف آن، به ویژه افراد دو قبیله اوس و خزرج، انصار گفته می‌شد؛ چرا که آنان به یاری پیامبر اسلام (ص) و مسلمانان مهاجر مکی و نقاط دیگر پرداخته بودند و در نشر اسلام تأثیر زیادی داشتند.

پیامبر اسلام با ورود به مدینه میان انصار و مهاجر پیمان برادری برقرار ساخت. اولین گروه انصار که در بیرون مکه (در عقبه منی) با پیامبر بیعت کردند شش یا هفت تن و از قبیله خزرج بودند. قرآن کریم انصار را ستوده و پیامبر و امامان معصوم نیز از آنان تمجید نموده‌اند.
پس از رحلت پیامبر (ص)، برخی از انصار می‌گفتند: جانشین پیامبر باید از میان آنان برگزیده شود؛ اما رقابت میان روسای دو قبیله اوس و خزرج و طرفداری کم‌تأثیر بعضی از انصار از حق خلافت امام علی (ع) و ... سبب گردید که انصار رفته رفته عقب‌نشینی کنند و عاقبت تسلیم نظر شورای سقیفه بنی ساعده شوند.
با قدرت یافتن اشراف قریش در زمان خلافت عثمان، نارضایتی انصار از مهاجرین بالا گرفت و در نتیجه، آنان رفته رفته مدینه را به قصد پیوستن به رزمندگان و مرزبانان اسلامی ترک کردند.
برخی از انصار نیز به وضع موجود تن دادند و در دستگاه خلافت اموی به گرفتن مشاغل درجه دوم راضی شدند.
البته در میان انصار همواره جمعی از دوستداران اهل بیت (ع) نیز وجود داشت.[1]


[1] دائرة المعارف تشیع، المعارف والمعاریف.

http://islamquest.net/fa/archive/question/fa7589

متطهرین;274586 نوشت:
مهاجرین چه کسانی بودند؟

گروهي از مسلمانهاي صدر اسلام، مهاجرين اولين يا به تعبير قرآن ((سابقون الاولون)) ناميده مي شوند.
مهاجرين اولين يعني كساني كه قبل از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتي كه بنا شد پيغمبر اكرم خانه و ديار را، مكه رها كنند و بيايند به مدينه، اينها همه چيز خود را يعني زن و زندگي و مال و ثروت و خويشاوندان و اقارب خويش را يك جا رها كردند و به دنبال ايده و عقيده و ايمان خودشان رفتند.
اين يك مسئله شوخي نيست. فرض كنيد براي ما چنين چيزي پيش بيايد و بخواهيم براي ايمان خودمان كار بكنيم. خودمان را در نظر بگيريم با كار و شغل و زن و بچه خود، با همين وضعي كه الان داريم. يك دفعه از طرف رهبر ديني و ايماني ما فرمان صادر مي شود كه همه يك جا بايد از اينجا حركت كنيم برويم در يك مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر، آنجا را مركز قرار بدهيم.
ناگهان بايد شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگيمان را رها كنيم و راه بيفتيم. اين از كمال خلوص و از نهايت ايمان حكايت مي كند. قرآن اينها را مهاجرين اولين مي نامد.... اسلام در آثار شهيد مطهري (ره ) جلد اول

متطهرین;274586 نوشت:
مهاجرین وانصار چه کسانی بودند؟ لطف بفرمایید شمرده شمرده بگین که در اسلام صحابه و مهاجرین و انصار چه کسانی بودند باتشکر

کارشناس بحث : مقداد

با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست بزرگوار
در رابطه با تعریف اصطلاحات اصحاب،مهاجرین و انصار مطالبی خدمت شما عرض می کنم،امیدوارم مفید واقع گردد:
صحابی:
معنی لغوی
اصحاب و صحابی از مشتقات صحب، یصحب می­باشند و مصدر آن صحبة است. صحابه به معنی اصحاب است[1] و به لحاظ استعمال در موارد گوناگون چون یار و یاور و همنشین و رفیق و پیرو و مطیع بکار می­رود. قیدی که در معنی لغوی این کلمه است، کثرت همنشینی است و به همین دلیل صرف دیدار و همنشینی به مصاحبت منجر نمی شود.

معنای اصطلاحی
در معنای اصطلاحی واژه صحابی ، بین علمای مذاهب اسلامی اختلاف نظر است . گروهی از علمای جامعه اهل سنت معتقدند : صحابی بر كسی اطلاق می‌شود كه پیامبر ( ص ) را در حال ایمان ملاقات كرده و در حال اسلام وفات نماید .
ابن حجر عسقلانی در این باره می گوید: صحیحترین تعریفی که در این باره ارائه شده این است: صحابی کسی است که پیامبر(ص) را ملاقات کرده باشد در حالی که به او ایمان داشته و بر آیین اسلام بمیرد. قید اسلام برای اینکه ما شخصی را صحابی بدانیم لازم است و به همین دلیل کسی که مسلمان نباشد ولی با پیامبر(ص) مصاحبت داشته باشد به او صحابی اطلاق نمی­شود. این قید فارق بین معنی لغوی و اصطلاحی است؛ زیرا در معنی لغوی قید اسلام وجود ندارد.[2]
با توجه به این تعریف باید بگوییم هر کسی از مسلمانان که به دیدن پیامبر(ص) موفق شده در نظر ابن حجر از صحابه است؛ چرا که فقط این گذاره در این تعریف مورد درک دیگران است و بقیه قیود این تعریف خارج از درک دیگران است. به همین دلیل نظر مشهور اهل سنت در تعریف صحابی فقط مسلمانی است که پیامبر(ص) را دیده باشد.[3] ابن حجر در ادامه براساس تعریفی که ارائه داده، می گوید: به این ترتیب صحابی بر هر کسی که پیامبر را ملاقات کند چه مجالستش طولانی باشد چه نباشد، چه از آن حضرت روایت نقل کند چه نقل نکند، چه با پیامبر(ص) به جنگ رفته باشد چه نباشد، چه اینکه فقط پیامبر(ص) را دیده باشد بدون اینکه با آن حضرت مجالست داشته باشد و یا حتی به خاطر عارضی مانند نابینائی آن حضرت را ندیده باشد، اطلاق می شود.[4] این تعریف که به گستردگی موضوع یعنی عموم صحابه می انجامد، مورد تأیید بخاری و احمد بن حنبل و تابعین آنها بوده است و به همین جهت از پایگاه قابل توجهی در اهل سنت برخوردار شده است بطوریکه ما می توانیم این نظر را به اهل سنت استناد دهیم.

گروهی از علمای شیعه ـ از جمله شهید دوم در كتاب بدایه ـ معتقدند : صحابی بر كسی اطلاق می‌شود كه رسول خدا را در حال ایمان ملاقات كند و در حال ایمان و اسلام مرده باشد ، اگر چه بین زمان ایمان و اسلام مرتد شده باشد : « من لقی النبی مؤمناً به و مات علی‌الایمان و الاسلام و ان تخللت ردته بین كونه مؤمناً و بین كونه مسلماً علی الاظهر ».

بعضی گفته‌اند صحابی به كسی گفته می‌شود كه یك یا دو سال با رسول خدا ( ص ) بوده و در یك یا دو جنگ علیه كفار با او شركت داشته است . در این زمینه از سعید بن المسیب ( فقیه بزرگ مدینه ) نقل شده كه گفت : « لایعد صحابیاً من اقام مع رسول‌الله سنه او سنتین و غزامعه غزوه اوغزوتین ».

برخی گفته‌اند صحابی بر كسی اطلاق می‌شود كه رسول خدا را دیدار نموده باشد : « من رأی النبی فهو صحابی ». در این زمینه علامه محی‌الدین یحیی بن شرف معروف به نووی در كتاب التقریب می‌گوید :« … اختلف فی حدالصحابی فالمعروف عندالمحدثین انه كل مسلم رأی رسول الله ». و برخی دیگر صحابی را كسی می‌دانند كه مجالست و همنشینی او از راه پیروی با رسول خدا طولانی باشد : « من طالت مجالسته علی طریق التبع ».

مهاجرین و انصار
در منطق قرآن صحابه به دو دسته کلی مهاجر و انصار تقسیم می شوند و این تقسیم به دلیل کار ارزشی این صحابه است. مهاجرین به کسانی گفته می شود که پس از فرمان خداوند به هجرت، از مکه به مدینه هجرت کردند تا زمانی که فتح مکه واقع شد. انصار به اصحاب آن حضرت که اهل مدینه بودند گفته می شد که از دو قبیله اوس و خزرج تشکیل شده بودند. اما کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان شدند نه از مهاجرین محسوب می شوند و نه از انصار. این مطلب را امیرالمومنین علی(ع) در رد پیشنهاد معاویه می گوید که خواستار انتخاب خلیفه از طرف شوری(شورای مهاجرین و انصار) شده بود در حالی که خودش را جز ایشان می پنداشت.[5]

پی نوشتها:
[1] - الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، بی­تا، ج1، ص519.
[2] - عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1415، ج1، ص158
[3] - فخرالدین، طریحی؛ مجمع البحرین، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375 ش، ج2، ص96
[4] - عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج1، ص158
[5] - آیه الله میلانی، سید علی؛ محاضرات فى الاعتقادات، ج‏2، ص 151.

رضا;274701 نوشت:
پیامبر اسلام با ورود به مدینه میان انصار و مهاجر پیمان برادری برقرار ساخت.
مقداد;274765 نوشت:
اصحاب و صحابی از مشتقات صحب، یصحب می­باشند و مصدر آن صحبة است. صحابه به معنی اصحاب است[1] و به لحاظ استعمال در موارد گوناگون چون یار و یاور و همنشین و رفیق و پیرو و مطیع بکار می­رود. قیدی که در معنی لغوی این کلمه است، کثرت همنشینی است و به همین دلیل صرف دیدار و همنشینی به مصاحبت منجر نمی شود.

با تشکر فراوان از متنتون که کاملا توجیه شدم حال سوال اینجاست رابطه ایشان با شیعیان و ایشان دردیدگاه ما چگونه صحابه ای هستند؟

ولی جناب میقات امر به معروف ملزمم میکند که این نکته را ذکر کنم:

خدای سبحان یک علی(ع) داشت،الحمدلله آن هم امام ما شد.
« مرحوم آیت الله شیخ محمد کوهستانی»
مرحوم محمد کوهستانی نمیدانست پس از نام خدای سبحان یا الله(جل جلاله) باید "جل جلاله" گذاشت. درحالی که برای برای علی "علیه السلام" را میگذاشت؟
بعد از نام خدا "جل جلاله"یا"سبحان" بگذارید.

متطهرین;274873 نوشت:
با تشکر فراوان از متنتون که کاملا توجیه شدم حال سوال اینجاست رابطه ایشان با شیعیان و ایشان دردیدگاه ما چگونه صحابه ای هستند؟

با عرض سلام و ادب

اهل سنت تمامی صحابه را عادل می داند،ولی شیعیان چنین اعتقادی ند ارند،می توان نظر شیعه را در مورد صحابه این گونه خلاصه کرد که:

در مکتب اهل بیت (ع) صحابه مانند دیگران هستند؛ یعنی در میان آنان عادل و غیر عادل وجود دارد.

این طور نیست که همه کسانی که از صحابه اند عادل باشند، تا زمانی که سیره و رفتار پیامبر (ص) در سلوک و رفتار شخص تبلور نیافته باشد، صحابی بودن نقشی در عدالت او ندارد.

پس معیار، رفتار و سلوک عملی است. هر کس که سیره اش مطابق با ملاک های اسلامی باشد عادل است و غیر از آن غیر عادل است. همان طور که گفتیم این نظر مطابق با قرآن مجید و سنت نبوی (ص) است.

چگونه و با چه منطقی می توان بین صحابی بزرگوار، مالک بن نویره و بین کسی که او را ظالمانه به قتل رسانید و در همان شب با همسر او همبستر شد! تساوی قائل شد و گفت هر دو صحابی و عادل اند؟!

هرگز صحیح نیست که از شارب الخمری مانند ولید بن عقبه فقط به دلیل صحابی بودنش جانبداری کنیم یا از انسانی دفاع کنیم که حکومت اسلامی را همانند یک قدرت جبار و دیکتاتوری قرار داده و صالحین امت را کشته و با امام و خلیفه شرعی (علی بن ابی طالب) به جنگ پرداخته است؟

آیا صحیح است عمار یاسر و رئیس گروه سرکشان را به دلیل آن که هر دو صحابی اند مساوی بدانیم آن هم در وقتی که پیامبر (ص) فرمود: «عمار را گروه ظالم و سرکش می کشند»؟!

آیا هیچ عاقلی چنین عمل می کند؟ بر فرض که چنین کنیم آیا از اسلام در این صورت جز دینی که سعی در توجیه اعمال زورمندان و ظالمان، به بهانه صحابی بودن دارد، می ماند؟!

بنا بر این از نظر شیعه معیار عدالت، تمسک به سیره پیامبر اعظم (ص) و التزام به سنت ایشان در حیات و بعداز رحلت آن حضرت می باشد. هر کس که در این راه باشد به او احترام گذاشته، و از روش او پیروی کرده و برای او طلب رحمت کرده و خواستار علو درجاتش هستیم، اما کسانی را که در این مسیر نباشند عادل نمی دانیم. به طور مثال دو تن از صحابه به همراه یکی از همسران پیامبر (ص) لشکر آماده کرده و در بصره مقابل خلیفه شرعی پیامبر (ص) علی بن ابی طالب (ع) در جنگ جمل به صف ایستادند و جنگی را شروع کردند که هزاران نفر از مسلمانان کشته شدند حال می پرسیم آیا خروج و ریختن این خون ها جایز است؟

یا شخص دیگری که متصف به صحابی رسول الله (ص) است در جنگی به نام جنگ صفین خروج کرد، جنگی که تر و خشک را با هم سوزاند. ما می گوئیم این عمل مخالف شرع و تعدّی بر امام و خلیفه شرعی است.این گونه اعمال با توجیه صحابی بودن اشخاص قابل قبول نیست. این همان نقطه اختلاف اساسی بین نظریه شیعه و دیگران است.

با مراجعه به قرآن کریم نیز متوجه خواهیم شد که هرگز اینگونه نیست که تمامی صحابه دارای صفت عدالت باشند،تقدیر خداوند از اصحاب پیامبر(ص)، مطلق و عام نیست و عده ای از آنان را (چه کسانی که از ابتدا جزء چند گروه مورد تقدیر بوده باشند یا نه) در مقاطعی دیگر به علت برخوردها و نیاتی که داشته اند، مورد تقبیح قرار داده است که از جمله می توان به این موارد اشاره کرد:

۱٫ منافقین.[1]

۲٫ منافقینی که پنهان بودند و پیامبر (ص) آنان را نمی شناخت.[2]

۳٫ انسان های ضعیف الایمان و مریض القلب.[3]

۴٫ افرادى (سست و ضعیف) که به سخنان اهل فتنه کاملًا گوش فرامى‏دهند و … .[4]

۵٫ آنان که عمل صالح و فعل قبیح هر دو را به جای آوردند.[5]

۶٫ کسانی که مشرف بر ارتداد هستند.[6]

۷٫ فاسقانی که قولشان عمل شان را تأیید نمی کند.[7]

۸-کسانی که ایمان وارد قلوبشان نشده است.[8] و صفات مذموم دیگری برای بعضی از آنها ذکر شده است.

علاوه بر این، در میان صحابه کسانی بودند که قصد ترور شخص رسول الله (ص) را در لیله (شب) عقبه داشتند. [9]

پی نوشتها:

[1]. آیات آغازین سوره منافقون.

[2]. توبه، ۱۰۱٫

[3]. احزاب، ۱۱٫

[4]. توبه، ۴۵ – ۴۷٫

[5]. توبه، ۱۰۲٫

[6]. آل عمران، ۱۵۴٫

[7]. حجرات، ۶؛ سجده ۱۸٫

[8]. حجرات، ۱۴٫

[9]. نک: الفصول المهمة، عبدالحسین شرف الدین، ص ۱۸۹٫

چقدر کامل و مبرهن توضیح دادید. حال سه سوال کوتاه دارم:
1 آیا شیعه فقط بعلت اینکه علی(ع) را خلیفه اول ندانستند آنها را گمراه میداند؟(زیرا شیعه با بیش از 90 درصد صحابه مخالفت دارد. چرا؟)
2 عقبه چیست؟
3 دیدگاه کلی شیعه به مهاجرین وانصار چیست؟

قدس شریف;275322 نوشت:
چقدر کامل و مبرهن توضیح دادید. حال سه سوال کوتاه دارم:
1 آیا شیعه فقط بعلت اینکه علی(ع) را خلیفه اول ندانستند آنها را گمراه میداند؟(زیرا شیعه با بیش از 90 درصد صحابه مخالفت دارد. چرا؟)
2 عقبه چیست؟
3 دیدگاه کلی شیعه به مهاجرین وانصار چیست؟

با سلام

پاسخ سوال اول و سوم از مطالب گذشته روشن می شود.شاید بتوان یکی از مهمترین دلایل گمراه دانستن برخی صحابه را مخالفت با جانشینی و خلافت بر حق امام علی(ع) دانست،که این خود به دلیل مخالفت با دستورات الهی و پیامبر گرامی بوده است،ولی دلایل دیگری هم وجود داشت که در آیات قرآن کریم بدانها اشاره شد که در پست قبلی عرض کردم.

از نظر شیعه معیار عدالت، تمسک به سیره پیامبر اعظم (ص) و التزام به سنت ایشان در حیات و بعداز رحلت آن حضرت می باشد. هر کس که در این راه باشد به او احترام گذاشته، و از روش او پیروی کرده و برای او طلب رحمت کرده و خواستار علو درجاتش هستیم، اما کسانی را که در این مسیر نباشند عادل نمی دانیم. به طور مثال دو تن از صحابه به همراه یکی از همسران پیامبر (ص) لشکر آماده کرده و در بصره مقابل خلیفه شرعی پیامبر (ص) علی بن ابی طالب (ع) در جنگ جمل به صف ایستادند و جنگی را شروع کردند که هزاران نفر از مسلمانان کشته شدند حال می پرسیم آیا خروج و ریختن این خون ها جایز است؟

اما در پاسخ سوال دوم شما درباره عقبه باید عرض کنم:

عقبه به معنای راهی است كه از آن به بالای كوه می­روند.نام دو بیعت مردم یثرب(مدینه) با رسول خدا صلّی ­الله ­علیه ­و سلم به نام بیعت عقبه است. چون که محل وقوع دو بیعت، گردنه­ ای است میان منی و مكه، كه فاصلۀ آن با مكه حدود پنج كیلومتر است.

یکی دیگر از موارد که در تاریخ زندگانی پیامبر اسلام(ص) با این کلمه مواجه می شویم،مربوط می شود به نقشه ترور آن حضرت توسط تعدادی از منافقین هنگام عبور از عقبه بود که این توطئه ناکام ماند.

پيرامون ترور پيامبر، در كتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92 به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاريخ مدينه دمشق، ج12، ص277 آمده است:

"تعداد اين تروريست ها دوازده، چهارده يا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمي تاريخ اهل سنت، نام اين افراد نيامده، ولي تأكيد تأمل برانگيزي بر غير قريشي بودن همه تروريست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاريخ است كه قابل انكار نيست. ولي همين موضوع مهم، بسيار سطحي و گنگ مطرح شده است."

داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام

حلبى در كتاب سیره خود و واقدى در كتاب مغازى و دیگر از مورخین سنى و شیعه با مختصر اختلافى از حذیفة بن یمان و دیگران روایت كرده‏اند كه گروهى از منافقان توطئه كردند تا در مراجعت از تبوك پیغمبر اسلام را به قتل رسانده و ترور كنند، به این ترتیب كه در یكى از گردنه‏هایى كه سر راه است شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا(ص)را به دره افكند. در بسیارى از روایات است كه آنها دوازده نفر بودند هشت تن از قریش و چهار تن از مردم مدینه ولی خداى تعالى به وسیله جبرئیل جریان توطئه آنها را به اطلاع رسول خدا(ص)رسانید و پیغمبر اسلام چون به گردنه نخست رسید به لشكریان دستور داد هر كه مى‏خواهد از وسط بیابان عبور كند چون بیابان وسیع است،ولى خود آن حضرت مسیرش را از بالاى دره قرار داد و عمار بن یاسر را مأمور كرد تا مهار شتر را از جلو بكشد و به حذیفه نیز دستور داد از پشت سر شتر بیاید.

شب هنگام بود و رسول خدا (ص) تا بالاى دره آمد بود، منافقانى كه قبلا خود را آماده كرده تا نقشه خود را عملى سازند جلوتر خود را به اطراف آن گردنه رسانده و براى آنكه شناخته نشوند سر و صورت خود را با پارچه‏اى بسته بودند، همین كه شتر به بالاى گردنه رسید چند تن از آنها از عقب خود را به شتر پیغمبر رساندند، رسول‏خدا(ص)به آنها نهیبى زد و به حذیفه فرمود: با عصایى كه در دست دارى به روى شتران ایشان بزن.

حذیفه پیش رفت و عصاى خود را به روى شتران آنها زد و آنان كه پیش خود حدس زدند پیغمبر خدا از طریق وحى از توطئه آنها با خبر شده دچار وحشت و رعب شدند و درنگ را جایز ندانسته گریختند و در نقلى است كه رسول خدا(ص)بر آنها نهیب زد و آنها گریختند.

و در سیره حلبیه است كه شتر آن حضرت را نیز رم دادند و شتر از جا پرید و قسمتى از بار خود را نیز انداخت، در این وقت رسول خدا خشمناك شده به حذیفه دستور داد با عصاى سركج خود كه از آهن بود مركبهاى آنها را از پیش رو بزند و آنها فرار كردند و بسرعت خود را به پایین كوه رسانده و در میان لشكریان خود را گم كردند و چون حذیفه بازگشت پیغمبر (ص) از او پرسید.

آنها را شناختى؟ عرض كرد:

ـ شترانشان را شناختم كه یكى از آنها شتر فلانى و آن دیگر شتر فلان كس بود ولى خود آنها سر و صورتشان بسته بود و در تاریكى شب گریختند و من آنها را نشناختم!

فرمود: مى‏دانى چه كار داشتند و منظورشان چه بود؟

عرض كرد: نه.

فرمود:اینها نقشه كشیده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفكند! ولى خداوند مرا از توطئه آنها با خبر ساخت، حذیفه عرض كرد: اى رسول خدا! آیا دستور نمى‏دهى گردن آنها را بزنند؟

فرمود: خوش ندارم كه مردم بگویند: محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!

و طبق روایت مرحوم طبرسى (ره) در اعلام الورى پیغمبر (ص) نام یك یك آنها را براى حذیفه و عمار ذكر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آن را مكتوم بدارند و به دیگران نگویند.

مقداد;275338 نوشت:
و طبق روایت مرحوم طبرسى (ره) در اعلام الورى پیغمبر (ص) نام یك یك آنها را براى حذیفه و عمار ذكر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آن را مكتوم بدارند و به دیگران نگویند.

یعنی تابحال این اسامی گنگ هستند؟

جناب مقداد آیا ابوسفیان ومعایه نیز از صحابه بودند؟
منظور از ولید بن عقبه کیست؟ آیا پدر خالد بن ولید نیست؟

قدس شریف;275341 نوشت:
یعنی تابحال این اسامی گنگ هستند؟

با سلام

در رابطه با شرکت کنندگان در ماجرای ترور پیامبر(ص) اینگونه نیست که نام آن افراد مشخص نشده باشد،بلکه بنابر دستور پیامبر(ص) از ذکر نام آنها بصورت علنی خودداری شده است،ولی با این حال در منابع تاریخی شیعه و سنی به نام این افراد اشاره شده است،هر چند بسیاری از نویسندگان بخاطر گرایشات خاص و تعصباتی که نسبت به برخی از به اصطلاح صحابه داشتند،سعی در کتمان نام این افراد داشته و فقط با ذکر فلان و فلان به بیان ماجرا پرداخته اند،با اینکه اصل این ماجرا قطعی و غیرقابل انکار است.

ماجرای ترور پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در آیات شریفه با کنایه ذکر شده است، به این آیه شریفه عنایت بفرمایید؛

يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ . (التوبه / 74 ).
منافقان به نام خدا سوگند ياد مي‌كنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن ، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده ، سپاسگزار باشند ، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند ، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند ، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود.

مفسرین شیعه و سنی بر وقوع این واقعه با توجه به مدارک تاریخی و آیه ی شریفه، اتفاق نظر دارند.

بسياري از مفسرين اهل سنت در تفسير « وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا » گفته‌اند كه مراد كساني هستند كه قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ترور نمايند؛ چنانچه سيوطي مفسر مشهور اهل سنت به تفصیل آن را نقل کرده است.(الدر المنثور، جلال الدين السيوطي، ج 3، ص 259).

در برخی از منابع تاریخی اهل سنت نام برخی از این صحابه ذکر شده است،به عنوان مثال در کتاب المحلی چنین آمده است:

«ان أبا بكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقاص رضي الله عنهم أرادوا قتل النبي صلى الله عليه وسلم وإلقاءه من العقبة في تبوك :
ترجمه: ابوبكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مي‌خواستند آن حضرت را از گردنه‌اي در تبوك به پايين پرتاب كنند. (المحلى، ابن حزم، ج 11، ص 224).

پيرامون ترور پيامبر، در كتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92 به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاريخ مدينه دمشق، ج12، ص277 آمده است:

"تعداد اين تروريست ها دوازده، چهارده يا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمي تاريخ اهل سنت، نام اين افراد نيامده، ولي تأكيد تأمل برانگيزي بر غير قريشي بودن همه تروريست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاريخ است كه قابل انكار نيست. ولي همين موضوع مهم، بسيار سطحي و گنگ مطرح شده است."

صاحب كشف اليقين نقل كرده است كه:

پس از نافرجام ماندن اين ترور، حُذَيفه كه به همراه پيامبر(ص) بود، پرسيد: اينان چه كساني بودند كه دست به چنين اقدامي زدند. پيامبر(ص) فرمود: نگاه كن. در اين هنگام برقي جهيد و حُذَيفه توانست چهره 12 نفر از آنان را ببيند و آن ها را بشناسد، كه عبارت بودند از: ابابكر، عمر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جرّاح، معاويه، عمروبن عاص، كه اين ها از قريش بودند و ابوموسي اشعري، مغيرة بن شعبه، اوس بن حدثان بصري، ابوهريره، كه اين ها از غير قريش بودند.

در كتاب "اسرار خاندان محمد رسول الله" صفحات 233-232 چنين آمده است:

"سليم مي گويد: به ابوذر گفتم: ... برايم از آن دوازده نفر اصحاب عقبه كه مي خواستند شتر پيامبر را اذيت كنند تا برمد خبر بده . اي اباذر! آيا نام آن ها را به من مي گويي؟ اباذر گفت: پنج نفر اصحاب صحيفه و پنج نفر اصحاب شورا و عمروبن عاص و معاويه."

منظور از اصحاب صحيفه، كساني هستند كه در حج وداع صحيفه اي نوشتند و پيمان بستند كه نگذارند علي(ع) پس از رحلت يا شهادت پيامبر(ص) به خلافت برسد؛ كه عبارت بودند از ابوبكر، عمر، ابوعبيده جرّاح، سالم مولي ابي حذيفه و معاذ بن جبل. و منظور از اصحاب شورا، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابي وقاص است كه عمر، آن ها را همراه اميرالمؤمنين علي(ع) براي تعيين خليفه پس از خود، انتخاب كرد. در ضمن بايد يادآور شد كه زمان نقل اين مطلب از ابوذر، در زمان خلافت عثمان و در واقع پس از تشكيل شوراي شش نفره است.

در كتاب "اسرار غدير"، صفحه 78، آمده است:

"حذيفه و عمار چهره هاي چهارده نفر را كه در اين سو و آن سوي سنگ ها پنهان شده بودند به چشم خود ديدند... اين چهارده نفر عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده بن جراح، ابوموسي اشعري، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولي ابي حذيفه."

اگر اين روايات را جمع بندي كنيم مشخص مي شود كه مشاركت 14 نفر يعني ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده بن جراح، ابوموسي اشعري، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، معاذ بن جبل و سالم مولي ابي حذيفه در اين ترور قطعي است.

خب اگر منابع اهل سنت میگویند که از قریش نبوده اند پس شامل ابوبکر وعمر اکثر صحابه نمیشود. چطور است؟

مقداد;275662 نوشت:
ولي تأكيد تأمل برانگيزي بر غير قريشي بودن همه تروريست ها شده است...

اگر ممکن است به این دو پرسش هم گوشه چشمی نظر بفرمایید

قدس شریف;275341 نوشت:
جناب مقداد آیا ابوسفیان ومعایه نیز از صحابه بودند؟ منظور از ولید بن عقبه کیست؟ آیا پدر خالد بن ولید نیست؟

قدس شریف;275341 نوشت:

جناب مقداد آیا ابوسفیان ومعایه نیز از صحابه بودند؟

با عرض سلام و ادب

طبق تعاریفی که از زبان علمای اهل سنت بیان شد افرادی مانند ابوسفیان و معاویه جز اصحاب رسول خدا حسوب می شوند زیرا آنها پیامبر را دیده و به حسب ظاهر ایمان آورده و در حال ایمان از دنیا رفته اند ، چه اینکه معاویه جز نویسندگان پیامبر نیز بود . (1)
تعريف "ابن حجر"، "واقدي"، "بخاري" ، "احمدبن حنبل"،از ((صحابه))برچنين افرادی صادق است ولي شيعيان چنين افرادي را اصلا صحابه،بلكه مسلمان نمي داند،چرا که اولاً این امر قطعی و از مسلمات تاریخ است که این افراد از روی ترس و حفظ جانشان به ظاهر به اسلام ایمان آورده بودند،علاوه بر این بعد از تظاهر به اسلام نیز خود اين افراد سخناني دارند كه عدم ايمان آنها به پيامبر وآئين اسلام رابه وضوح اثبات مي كند:

سخنان ابوسفيان:
در اولين روز خلافت عثمان ،ابوسفيان نزد او آمد و گفت:آيا كسي در اينجا بغير از بني اميه هست؟ گفتند نه گفت از آن هنگام که خلافت به دست تیم و عدی افتاد من طمع بستم که به شما برسد ، حال که به شما رسیده است چونان کودکان که گوی را در بازی به هم می دهند خلافت را به هم بدهید و مگذارید از میان شما بیرون برود نه بهشتی هست و نه جهنمی.(2)

او در همان ایام بر سر قبر شهید بزرگ اسلام حضرت حمزه علیه السلام رفت و با پای خود بر قبر آن بزگوار کوفت و گفت ای ابوعماره ، آنچه ما دیروز بر سر آن شمشیر کشیده بودیم امروز به دست کودکان ما رسیده و با ان به بازی مشغول اند .(3)

سخنان معاویه :
معاویه روزی که دید پدرش ابوسفیان به ظاهر اسلام را پذیرفته در اشعاری نکوهش آمیز او را مخاطب قرار داده و گفت:
ای صخر ، اسلام را نپذیر که ما را به رسوایی دچار خواهی ساخت!
بعد از مرگ عزیزانی که در جنگ بدر پاره پاره شدند .
دائی و عمویم و نیز عموی مادرم ، که سومین فرد از کشنگان بود .
و حنظله برادر خوبم ، آنها که خواب سحرگاه ما را به بیداری مبدل ساختند .
یک لحظه نیز به اسلام میل نکن ، که بر گردن ما بار ننگ می گزارد !
سوگند به شتران که چون رقاصگران در مکه راه می پیمایند .
مرگ آسان تر از ملامت دشمنان است.
که بگویند فرزند حرب ، ابوسفیان ، بخاطر ترس و وحشت ، از بت ( عزی) روی گردانیده است.(4)

پی نوشتها:
1. فراز های از تاریخ پیامبر(ص)، صفحه453 .
2. نقش عاشیه در تاریخ اسلام جلد 3 صفحه60 .
3. الاغانی ابوالخرج اصفهانی 6/355-356 ، الاستیعاب ، صفحه690 به نقل از سقیفه علامه عسگری صفحه140 .
4. همان صفحه141 .

قدس شریف;275341 نوشت:

منظور از ولید بن عقبه کیست؟ آیا پدر خالد بن ولید نیست؟

با عرض سلام

قبل از توضیحاتی پیرامون این دو شخصیت باید عرض کنم خالد بن ولید فرزند ولید بن عقبه نمی باشد.

ولید بن عقبه:

ولید بن عقبه بن ابی معیط از تیره ابو عمرو از خاندان بنی امیه در مکه بود.عقبه پدر ولید در جنگ بدر در دسته مقابل پیامبر اسلام(ص) بود و کشته شد اما ولید در هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری مسلمان شد.

ولید برادر رضاعی عثمان بن عفان بود و وقتی عثمان خلیفه شد، ولید را در سال ۲۹ هجری جانشین سعد بن ابی وقاص در امارت کوفه کرد. بی بند و باری ولید و نوشیدن شراب باعث شد که شکایاتی از وی شود و عثمان وی را در سال ۳۳ هجری عزل کند. بعد از کشته شدن عثمان، ولید به جزیره گریخت و در آنجا ماند و از سیاست به دور بود تا اینکه در ۶۱ هجری در رقه درگذشت.

علمای شهیر اهل سنت بر این عقیده اند که آیه 6 سوره حجرات در شان " ولید بن عقبه " نازل شده است .

ابن عبدالبر در " الاستیعاب " ج 4 ص 1553 چنین می گوید :

در میان اهل علم به تاویل قرآن هیچ اختلافی نیست که آیه 6 سوره حجرات " ان جاء کم فاسق بنباء " در شان ولید بن عقبه نازل شده است . زمانی که رسول الله صلی الله علیه – و آله – وسلم او را به سوی بنی المصطلق روانه نمود تا از آنان زکات بگیرد. پس ولید بن عقبه به پیامبر خبر داد که آنان از دادن صدقه ( زکات ) امتناع می ورزند و قصد جنگ با پیامبر را دارند . پس رسول الله صلی الله علیه – و آله – وسلم ، خالد بن ولید را برای تحقیق به سوی آنان روانه نمود و خالد خبر داد که آنان مسلمان هستند و لذا آیه 6 حجرات " يا أيها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنبأ " نازل شد.

ولید بن عقبه‚ در دوران استانداری خود در حالی که شراب نوشیده بود‚ نماز صبح را چهار رکعت خواند و در رکوع و سجود‚ پی در پی می‌گفت: اشربی و اسقنی ... بمن شراب بنوشان و مرا سیراب کن. وقتی به او گفتند‚ نماز صبح را چهار رکعت خواندی‚ در پاسخ گفت: اگر می‌خواهید‚ بر آن بیفزایم؟! (الکامل‚ نگارش ابن اثیر‚ ج 2‚ ص 42. اسدالغابة‚ ج 5‚ ص 91.)

خالد بن ولید:
خالدبن ولید از طایفه بنی مخروم از قبیله قریش بود. پدرش، ولید بن مغیره، از سرسخت ترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مسخره کرد، و مادرش، لبابه صغری، دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه و ام فضل ( همسر عباس ابن عبدالمطلب ) بود. خالد بن ولید یکی از اشراف قریش در جاهلیت بود که منصب القبه یعنی مسئولیت اسلحه خانه و مهمات جنگی، و نیز منصب طلیعه داری سپاه قریش را بر عهده داشت. وی یکی از فرماندهان مشرکان در جنگ احد و از عوامل شکست سپاه اسلام در آن جنگ بود.

او که در تمامی جنگ های مشرکان علیه پیامبر اسلام شرکت داشت، پس از صلح حدیبیه به جمع مسلمانان پیوست و در غزوه فتح مکه و جنگ حنین شرکت کرد.

خالد بن ولید در زمان پیامبر نزد قبیله جذیمه رفت تا آنان را به اسلام دعوت کند، ولی از آنجایی که بین قبیله جذیمه و قبیله خالد بن ولید (بنی مخزوم) دشمنی بود، کینه دیرینه قبیلگی، خالد را بر آن داشت که علی رغم مسلمان شدن جذیمیان، نسبت به آنان بدبین باشد و به آنها حمله کند. وی عده ای از مردم مسلمان جذیمه را کشت و اموالشان را به غارت برد. رسول خدا از رفتار خالد ابراز انزجار نمود و فرمود: «خداوندا من از رفتار خالد بیزارم.» آنگاه امام علی علیه السلام را جهت دلجویی و پرداخت دیه به کشتگان آن حادثه به میان قبیله جذیمه اعزام نمود. پس از رحلت رسول خدا، خالد بن ولید به حمایت از گردانندگان شورای سقیفه بنی ساعده برخاست و برای اقتدار حکومت ابوبکر تلاش فراوان کرد. وی در جنگ با مرتدین و در جنگ های مسلمانان بر ضد رومیان و ایرانیان از فرماندهان اصلی جنگ بود.

از جمله مهمترین جنایات فجیع خالد بن ولید در عصر حکومت ابوبکر، قتل مالک ابن نویره به اتهام شرک و برقراری رابطه نامشروع با همسر وی است. علامه شوشتری می گوید: او سیف خلفا بود نه سیف الله. سرانجام، خالد ابن ولید در سال 21 قمری در شهر حمص سوریه در عصر خلافت عمر در گذشت و عمر را وصی خود قرار داد. یکی از پسران وی به نام مهاجر بن خالد بن ولید در جنگ صفین در سپاه امام علی علیه السلام بود و در همان جنگ به شهادت رسید.

قدس شریف;275693 نوشت:
خب اگر منابع اهل سنت میگویند که از قریش نبوده اند پس شامل ابوبکر وعمر اکثر صحابه نمیشود. چطور است؟

با عرض سلام

غالب منابع اهل سنت در مواجهه با اقدامات نادرست برخی از صحابه بویژه آنهایی که بعد از رحلت پیامبر(ص) در مسند خلافت قرار گرفته اند،تلاش زیادی می کنند، از کتمان نام آنها در حوادث مختلف مانند فرار از جنگ احد و حضور در ماجرای ترور پیامبر(ص) و یا شرکت در گروه اصحاب صحیفه گرفته تا راهکارهای دیگر،در این ماجرا نیز آنهایی که تعصب خاصی به این گروه داشته اند و نخواسته اند این لکه ننگ بر دامن این به اصطلاح صحابه بنشیند،ضمن کتمان نام آنها،از آنجایی که امکان انکار اصل ماجرا وجود نداشته است،سعی می کردند اصلاً این گروه را،گروهی خارج از قبیله قریش معرفی کنند تا هیچ اتهامی متوجه سران آنها نشود،حال آنکه برخی از نویسندگان منصف از اهل سنت،نام این افراد را فاش ساخته اند.

با تشکر فراوان از متون شما که در مورد خالد و ولید موضعی بسیار شفاف داشت اما یه عرضی داشتم:
آیا ظلم فاحش دیگری معاویه وابوسفیان انجام نداده اند(البته در زمان پیامبر(ص))؟ آیا برای همین تک روایات معاویه وابوسفیان را غیر مسلمان میدانیم؟ نظر اهل سنت درمورد آن دو چیست؟ آیا شدیدا__مثل خالد و عمر و...__قبولشان دارند؟
باتشکر

قدس شریف;276064 نوشت:
با تشکر فراوان از متون شما که در مورد خالد و ولید موضعی بسیار شفاف داشت اما یه عرضی داشتم:
آیا ظلم فاحش دیگری معاویه وابوسفیان انجام نداده اند(البته در زمان پیامبر(ص))؟ آیا برای همین تک روایات معاویه وابوسفیان را غیر مسلمان میدانیم؟ نظر اهل سنت درمورد آن دو چیست؟ آیا شدیدا__مثل خالد و عمر و...__قبولشان دارند؟
باتشکر

با عرض سلام و ادب

اینکه گفته می شود به عقیده شیعیان اصلاً امثال ابوسفیان و معاویه مسلمان نبوده اند،منظور این است که اسلام واقعی نیاورده اند،وگرنه اسلام ظاهری و حکم مسلمان بر امثال آنها نیز صادق است.

مقام اسلام ظاهری با اسلام واقعی با هم متفاوت است که خداوند متعال در قرآن کریم به این واقعیت اشاره کرده است،آنجا که می فرماید:

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(الحجرات/14)
عربهاي باديه‌نشين گفتند: «ايمان آورده‌ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‌ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‌ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنيد، چيزي از پاداش کارهاي شما را فروگذار نمي‌کند، خداوند، آمرزنده مهربان است.»

همین سخنانی که از این افراد صادر شده است بعنوان دلیلی بر عدم اسلام واقعی آنها می تواند مورد استناد قرار بگیرد.

درباره دیدگاه اهل سنت درباره ابوسفیان و معاویه در آینده مطالبی خدمت شما عرض خواهم کرد.

قدس شریف;276064 نوشت:
با تشکر فراوان از متون شما که در مورد خالد و ولید موضعی بسیار شفاف داشت اما یه عرضی داشتم:
آیا ظلم فاحش دیگری معاویه وابوسفیان انجام نداده اند(البته در زمان پیامبر(ص))؟ آیا برای همین تک روایات معاویه وابوسفیان را غیر مسلمان میدانیم؟ نظر اهل سنت درمورد آن دو چیست؟ آیا شدیدا__مثل خالد و عمر و...__قبولشان دارند؟
باتشکر

معاویه از دیدگاه اهل سنت:

با عرض سلام و ادب
هر چند بسیاری از علمای اهل سنت تلاش کرده اند تا معاویه را از اصحاب ممتاز پیامبر(ص) و از کاتبان وحی و شخصی شجاع، حلیم و عالم معرفی کنند،ولی برخی دیگر به بیان واقعیات پرداخته و منکر این اوصاف برای او شده و این ویژگی ها را ساختگی و جعلی دانسته اند:

1. هنگامی که امام بیهقی شنید بعضی میگویند :معاویه در اثر جنگ با علی(علیه السلام)از ایمان خارج شد،گفت:خیرمطلب چنین نیست،چون معاویه مومن نبوده و داخل در ایمان نشده بود،تا از ان خارج شود،بلکه در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از کفر به نفاق امد(یعنی جز منافقین شد)و پس از رحلت پیامبر به کفر اصلی برگشت(1)

2. اسحاق بن ابراهیم از علمای اهل سنت ، از قول امام احمد بن حنبل، جمله ی زیر را نقل کرده است: وَ سَمِعْتُ أباعَبْدِالله، وَقالَ لَهُ دَلَّوَيْه ، سَمِعْتُ عَلِيِّ بْنِ الْجَعْد يَقُول: ماتَ وَالله مُعاويَةَ عَلي غَيرِ الْإسلام. ترجمه: شنیدم از ابا عبدالله (منظور احمد بن حنبل) ، که دَلَّوَيْه به او گفت : شنیدم علی بن الجعد می گفت: به خدا سوگند، که معاویه بر غیر اسلام وفات یافت.(2)

3. ابن عبّاس مي‏گويد: من با كودكان بازي مي‏كردم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد. خودم را پشت دري مخفي كردم. حضرتش به پشتم زد و فرمود: برو به معاويه بگو بيايد. من آمدم و گفتم: او دارد غذا مي‏خورد. مجدّدا مرا فرستاد و چون برگشتم گفتم: او دارد غذا مي‏خورد. حضرت فرمود: «لا اشبع اللّه بطنه».(3) يعني خدا شكمش را سير نكند. او به همين نفرين به مرض «جوع» (يعني گرسنگي) مبتلا گشت و هرگز از كنار سفره سير برنخاست بلكه از خستگي دست مي‏كشيد. ابن أبي الحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغه، ص 55 اين شعر را از بعض شعرا نقل مي‏كند:

«وصاحب لي بطنه كالهاوية كاَنَّ في احشائه معاويه»

مي‏گويد: من رفيقي دارم كه شكمش مانند «هاويه»(4) است. گوئيا در درون او معاويه مي‏باشد.

4. پس از آنكه خبر كشته شدن محمّد بن ابى بكر به عايشه رسيد در مرگش بيقرارى بسيار نمود و پيوسته در قنوت و بعد از نماز به معاويه و عمرو بن عاص نفرين مى ‏نمود.(5)

5. جلال الدین سیوطی در " اللآلی المصنوعه " ج 1 ص 388 چنین می گوید :" ( قال ) الحاكم سمعت أبا العباس محمد بن يعقوب بن يوسف يقول سمعت أبي يقول سمعت إسحاق بن إبراهيم الحنظلي يقول : لا يصح في فضل معاوية حديث": اسحاق بن ابراهیم حنظلی می گوید : در فضل و منقبت معاویه هیچ حدیث صحیحی وجود ندارد .

6. عجلونی در " کشف الخفاء " ج 2 ص 565 چنین می گوید :"وباب فضائل معاویة لیس فیه حدیث صحیح‏ "( در باب فضائل معاویه حدیث صحیحی وجود ندارد )

7. ابن تیمیه در " منهاج السنه " ج 4 ص 440 چنین می گوید :" وطائفة وضعوا لمعاویة فضائل و رووا أحادیث عن النبیصفی ذلک کلها کذب"( گروهی برای معاویه فضلیت تراشی کرده و احادیثی را از قول رسول الله ( صلی الله علیه و آله وسلم ) روایت کردند که همه آنها دروغ هستند )

8. سیوطی در " تاریخ الخلفاء " ص 199 و ابن حجر مکی در " الصواعق المحرقه " ج 2 ص 374 چنین می گویند :

" وأخرج السلفی فی الطیوریات عن عبد الله بن أحمد بن حنبل قال سألت أبی عن علی ومعاویة فقال اعلم أن علیا کان کثیر الأعداء ففتش له أعداؤه عیبا فلم یجدوا فجاؤا إلى رجل قد حاربه وقاتله فأطروه کیادا منهم له "

(عبدالله بن احمد می گوید : از پدرم ( احمد بن حنبل ) در مورد علی ( علیه السلام ) و معاویه پرسیدم . وی گفت: بدان که على دشمنان بسیار دارد و هر چه دشمنانش خواسته ‏اند در او عیبى بیابند، موفق نشده‏ اند. پس دور کسى جمع شده ‏اند که با او محاربه و جنگ کرده است و او را در حیله و مکر بر علیه على تحریک نموده ‏اند )"

9. «بخارى» که در صحیح خود حدیثى در ذکر مناقب «معاویه» نیافته، به ناچار آنجا که از مناقب صحابه سخن گفته، بابى گشوده است بنام " یاد کرد معاویه رضى اللّه عنه‏ " ( باب ذکر معاویه رضی الله عنه )

* ابن حجر در " فتح الباری شرح صحیح البخاری " ج 7 ص 104 چنین می گوید :

" فهذه النکتة فی عدول البخاری عن التصریح بلفظ منقبة اعتمادا على قول شیخه"

یعنی : " این نکته ای که سبب شده است بخاری از بیان لفظ " منقبت " ( برای معاویه ) عدول کند زیرا بر کلام شیخ خود ( ابن راهویه ) اعتماد نموده است"

ابن حجر در ادامه می گوید :

" فأشار بهذا إلى ما اختلقوه لمعاویة من الفضائل مما لا أصل له وقد ورد فی فضائل معاویة أحادیث کثیرة لکن لیس فیها ما یصح من طریق الإسناد وبذلک جزم إسحاق بن راهویه والنسائی وغیرهما والله اعلم"

یعنی : " این خود دلیل آن است که فضایلى که در خصوص معاویه نقل شده ساختگی است ( هیچ اساس و صحتى ندارد ) و در فضایل معاویه احادیث فراوانى وارد شده که هیچ یک طریق اسناد درستى ندارد و اسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران هم بر این عقیده ‏اند"

10. بدر الدین عینی در " عمده القاری " ج 16 ص 249 چنین می گوید :

" فإن قلت : قد ورد فی فضیلة المعاویة أحادیث کثیرة . قلت : نعم ، ولکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الإسناد نص علیه إسحاق بن راهویه والنسائی وغیرهما ، فلذلک قال : باب ذکر معاویة ، ولم یقل : فضیلة ولا منقبة "

یعنی : " هرگاه بگویى که در فضایل معاویه احادیث فراوانى هست، گویم آرى، ولکن هیچیک از آن احادیث طریق صحیح ندارد و صحیح نیست. اسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران نیز همین مطلب را ذکر کرده ‏اند و بیهوده نیست که بخارى عبارت «باب ذکر معاویه» آورده و نگفته : فضیلت و یا منقبت معاویه‏"

در پایان نمونه ای از اوضاع شام و مردمی که معاویه بر آنها حکومت می کرد خدمت شما عرض می کنم،که رفع خستگی می کند:

مسعودى مورّخ بزرگ اهل‏ سنّت در تاریخ مروج الذهب مى ‏نویسد: مردى از اهل كوفه سوار بر جمل (شتر نر) خویش به شام آمد. مردى از اهل شام كه در آن شتر طمع كرده بود به دادگاه شكایت برد كه این ناقه (شتر ماده) من بوده و این مرد كوفى در جنگ صفین از من گرفته است. قاضى از او شاهد خواست و او هم پنجاه نفر از مردان شام را آورد و در پیشگاه قاضى شهادت دادند كه این ناقه (شتر ماده) از آنِ مرد شامى بوده است!
مرد كوفى شكایت نزد معاویه برد و گفت: این شتر من اصلاً ناقه (شتر ماده) نیست، بلكه جمل (شتر نر) است. معاویه كه با این حادثه شگفت رو به رو شده بود، گفت: لب فروبند! حال كه حكمش صادر شده قیمتش را به تو مى ‏پردازم. اما وقتى به كوفه نزد على بن ابى طالب(ع)برگشتى به ایشان بگو من با ارتشى صدهزار نفرى آماده جنگ با او هستم كه بین شتر نر و ماده فرق نمى ‏گذارند، بلكه در مسیر جنگ صفین نماز جمعه را در روز چهارشنبه براى آن‏ها خوانده ‏ام و آن‏ها سكوت كردند.(6)

اینها نمونه ای از سخنان بزرگان اهل سنت پیرامون شخصیت معاویة بن ابی سفیان است که بیان شد.

پی نوشت:

(1).الطبری،جلد 2 صفحه 204 باب 27 فصل 2 الکنی ؛ الالقاب جلد 2 ص 144.

(2). مسائل الإمام أحمد بن حنبل ، إسحاق بن إبراهيم بن هانئ النيسابوري (المتوفی 275 هـ)، ص 408، ح 1866، الناشر: دارالتأصيل + دار المودة، المحقق: أحمد بن سالم المصري.

(3) صحيح مسلم، ج 4، ص 2010، كتاب البرّ والصّلة والآداب، باب 25، ح 96 و 97.

(4) «هاويه» نامي بري دوزخ است كه به معني آتش فروزنده مي‏باشد.

(5).تاریخ طبری ج6ص60، کامل ابن اثیر ج3ص155، تاریخ ابن کثیر ج7ص314، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2ص33.

(6). مروج الذهب، ج 2، ص 172.

با تشکر از شما. حال موضع سنی ها نسبت به ابوسفیان چگونه است؟ و برای چه کار او ما وی را لعن میکنیم

قدس شریف;277441 نوشت:
با تشکر از شما. حال موضع سنی ها نسبت به ابوسفیان چگونه است؟ و برای چه کار او ما وی را لعن میکنیم

با عرض سلام و ادب

هر چند در دشمنی و کینه توزی شخص ابوسفیان نسبت به اسلام و اهل بیت(ع) قابل انکار نیست،ولی از آنجایی که وی بعد از تظاهر به اسلام در جریان فتح مکه،عملاً در رآس حکومت قرار نگرفته و بیشتر در حاشیه بوده و به اقدامات منافقانه بر ضد اسلام می پرداخت در منابع نیز کمتر به اقدامات وی پرداخته شده است،به عبارت امروزی جنس جنگ ابوسفيان و بني اميه با اسلام پس از فتح مکه جنگ نرم بوده است به همین دلیل زیاد مورد توجه نبوده است،هر چند در واقع ابوسفيان و بني اميه به لحاظ خبث طينت هيچ فرقي با ابوسفيان قبل از فتح مکه نداشته بلکه بدتر نیز شده بود و منافقانه و زیرکانه از هر فرصتی برای ایجاد تفرقه بین مسلمین و ضربه زدن به اسلام استفاده می کرد.یک نمونه از این فعالیت ها عبارت است از تشویق امام علی(ع) به جنگ مسلحانه با غاصبان خلافت:

هنوز جنازه‌ی پیامبر دفن نشده بود که بعضی از مسلمانان در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر معرفی کردند. ابوبکر از قبیله‌ی قریش نبود! به دلیل تعصبات قبیله‌ای تحمل این مسأله برای برخی از اعراب بخصوص افرادی از تیره‌های قریش از جمله بنی‌هاشم و بنی‌امیه سنگین بود!

در این هنگام ابوسفیان فرصت را غنیمت شمرد. او که با اسلام و مسلمانان دشمنی قلبی داشت، فرصت را برای ایجاد اختلاف غنیمت شمرد. مسأله را با عباس (عمومی پیامبر) در میان گذاشت.

به عباس گفت: چه نشسته‌ای که ما «بنی عبد مناف» کنار زده شدیم! علی (ع) که از طرف پیامبر (ص) به خلافت تعیین شده بود کنار زده شده و یک نفر از طایفه‌ی «تیم» جانشین پیغمبر شد! این چه مصیبتی است؟(1)

بعد از آن با عباس نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته و به آن حضرت گفتند: ما با ابوبکر بیعت نمی‌کنیم!

او به آن حضرت گفت:گفت: «إِنِّي لَأَرَى عَجَاجَةً لَا يُطْفِيهَا إِلَّا الدَّم‏: من طوفانی می‌بینم که جز خون چیزی آنرا فرو نمی‌نشاند!»(2)

حضرت جواب دادند: «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ: این امواج فتنه‌ها را با کشتی‌های نجات بشکنید و دست از این فخرفروشی‌ها بردارید که امروز زمان طرح کردن این مسایل و فدا کردن مصالح اسلامی در راه اختلافات طایفگی نیست.»(3)

بعد فرمودند: «مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِه‏: اگر من امروز برای رسیدن به خلافت اقدامی انجام بدهم مانند کسی هستم که میوه‌ی نارسی را بچیند و چنین کاری مانند زراعت در زمین دیگری است.»(4)

علی(ع) در پاسخ درخواست ابوسفیان او را دشمن خداوند خواند.(5)

امیرالمؤمنین(ع) به این دلیل دست رد به سینه‌ی ابوسفیان زد که وجود او در کنار حضرت موجبات تضعیف حق و زمینه ی دنیاطلب جلوه دادن حق طلبان را فراهم می‌آورد. با وجود ابوسفیان چهره‌ی حق مخدوش می‌شد و مردم فرق علی و معاویه را تشخیص نمی‌دادند. جایی که ابوسفیان باشد حضور ابوذرها، سلمان‌ها و مالک‌ها کم‌رنگ خواهد شد.

اما در مورد دلیل لعن ابوسفیان منابع متعدد شیعه و سنی گزارشی نقل می کنند به این صورت که:

از پیامبر خدا(ص) آنگاه که ابوسفیان را سوار بر شتری دید که معاویه آن را می کشید و یزید (فرزند دیگر ابوسفیان) آن را می‌راند نقل شده که فرمود: لعن الله الراکب و القائد و السائق خداوند سواره و جلودار و راننده را لعنت کند(6).

پی نوشتها:
1. بحارالأنوار ج : 28 ص : 327.

2. همان.

3. نهج ‏البلاغة، خطبه پنجم.

4. همان.

5. الاستیعاب،ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۹٫.

6.محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۲۲، (در تاریخ ۲۸۴) ، ابی الفداء، تاریخ ابی الفداء، ج۲، ص۵۷، حوادث سنة ۲۳۸ ه، و نصر بن مزاحم منفری، پیکار صفین، ص۲۴۷، و تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۱۵٫.

عالی بود. خصوصا قسمت:

مقداد;277557 نوشت:
از پیامبر خدا(ص) آنگاه که ابوسفیان را سوار بر شتری دید که معاویه آن را می کشید و یزید (فرزند دیگر ابوسفیان) آن را می‌راند نقل شده که فرمود: لعن الله الراکب و القائد و السائق خداوند سواره و جلودار و راننده را لعنت کند(6).
که ابوسفیان و خاندانش را عمری شایسته لعن آدمیان میکند.

اما در مورد ابوبکر باید عرض کنم دلایل مستحکمی چون نسل وی که به قریش برمیگردد ویا حرف امام علی(ع) که فرمود "قریش جای مرا گرفت". استنباط میشود که ابوبکر بطور حتم از قریش است.
باسپاس فراوان

[="blue"]مهاجر و انصار[/]

[="red"]جمع بندی[/]

[="magenta"]پرسش:[/]

در اسلام صحابه و مهاجرین و انصار چه کسانی بودند؟

[="magenta"]پاسخ:[/]
با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست بزرگوار
در رابطه با تعریف اصطلاحات اصحاب،مهاجرین و انصار مطالبی خدمت شما عرض می کنم،امیدوارم مفید واقع گردد:
صحابی:
معنی لغوی
اصحاب و صحابی از مشتقات صحب، یصحب می­باشند و مصدر آن صحبة است. صحابه به معنی اصحاب است[1] و به لحاظ استعمال در موارد گوناگون چون یار و یاور و همنشین و رفیق و پیرو و مطیع بکار می­رود. قیدی که در معنی لغوی این کلمه است، کثرت همنشینی است و به همین دلیل صرف دیدار و همنشینی به مصاحبت منجر نمی شود.

معنای اصطلاحی
در معنای اصطلاحی واژه صحابی ، بین علمای مذاهب اسلامی اختلاف نظر است . گروهی از علمای جامعه اهل سنت معتقدند : صحابی بر كسی اطلاق می‌شود كه پیامبر ( ص ) را در حال ایمان ملاقات كرده و در حال اسلام وفات نماید .
ابن حجر عسقلانی در این باره می گوید: صحیحترین تعریفی که در این باره ارائه شده این است: صحابی کسی است که پیامبر(ص) را ملاقات کرده باشد در حالی که به او ایمان داشته و بر آیین اسلام بمیرد. قید اسلام برای اینکه ما شخصی را صحابی بدانیم لازم است و به همین دلیل کسی که مسلمان نباشد ولی با پیامبر(ص) مصاحبت داشته باشد به او صحابی اطلاق نمی­شود. این قید فارق بین معنی لغوی و اصطلاحی است؛ زیرا در معنی لغوی قید اسلام وجود ندارد.[2]
با توجه به این تعریف باید بگوییم هر کسی از مسلمانان که به دیدن پیامبر(ص) موفق شده در نظر ابن حجر از صحابه است؛ چرا که فقط این گذاره در این تعریف مورد درک دیگران است و بقیه قیود این تعریف خارج از درک دیگران است. به همین دلیل نظر مشهور اهل سنت در تعریف صحابی فقط مسلمانی است که پیامبر(ص) را دیده باشد.[3] ابن حجر در ادامه براساس تعریفی که ارائه داده، می گوید: به این ترتیب صحابی بر هر کسی که پیامبر را ملاقات کند چه مجالستش طولانی باشد چه نباشد، چه از آن حضرت روایت نقل کند چه نقل نکند، چه با پیامبر(ص) به جنگ رفته باشد چه نباشد، چه اینکه فقط پیامبر(ص) را دیده باشد بدون اینکه با آن حضرت مجالست داشته باشد و یا حتی به خاطر عارضی مانند نابینائی آن حضرت را ندیده باشد، اطلاق می شود.[4] این تعریف که به گستردگی موضوع یعنی عموم صحابه می انجامد، مورد تأیید بخاری و احمد بن حنبل و تابعین آنها بوده است و به همین جهت از پایگاه قابل توجهی در اهل سنت برخوردار شده است بطوریکه ما می توانیم این نظر را به اهل سنت استناد دهیم.

گروهی از علمای شیعه ـ از جمله شهید دوم در كتاب بدایه ـ معتقدند : صحابی بر كسی اطلاق می‌شود كه رسول خدا را در حال ایمان ملاقات كند و در حال ایمان و اسلام مرده باشد ، اگر چه بین زمان ایمان و اسلام مرتد شده باشد : « من لقی النبی مؤمناً به و مات علی‌الایمان و الاسلام و ان تخللت ردته بین كونه مؤمناً و بین كونه مسلماً علی الاظهر ».

بعضی گفته‌اند صحابی به كسی گفته می‌شود كه یك یا دو سال با رسول خدا ( ص ) بوده و در یك یا دو جنگ علیه كفار با او شركت داشته است . در این زمینه از سعید بن المسیب ( فقیه بزرگ مدینه ) نقل شده كه گفت : « لایعد صحابیاً من اقام مع رسول‌الله سنه او سنتین و غزامعه غزوه اوغزوتین ».

برخی گفته‌اند صحابی بر كسی اطلاق می‌شود كه رسول خدا را دیدار نموده باشد : « من رأی النبی فهو صحابی ». در این زمینه علامه محی‌الدین یحیی بن شرف معروف به نووی در كتاب التقریب می‌گوید :« … اختلف فی حدالصحابی فالمعروف عندالمحدثین انه كل مسلم رأی رسول الله ». و برخی دیگر صحابی را كسی می‌دانند كه مجالست و همنشینی او از راه پیروی با رسول خدا طولانی باشد : « من طالت مجالسته علی طریق التبع ».

مهاجرین و انصار
در منطق قرآن صحابه به دو دسته کلی مهاجر و انصار تقسیم می شوند و این تقسیم به دلیل کار ارزشی این صحابه است. مهاجرین به کسانی گفته می شود که پس از فرمان خداوند به هجرت، از مکه به مدینه هجرت کردند تا زمانی که فتح مکه واقع شد. انصار به اصحاب آن حضرت که اهل مدینه بودند گفته می شد که از دو قبیله اوس و خزرج تشکیل شده بودند. اما کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان شدند نه از مهاجرین محسوب می شوند و نه از انصار. این مطلب را امیرالمومنین علی(ع) در رد پیشنهاد معاویه می گوید که خواستار انتخاب خلیفه از طرف شوری(شورای مهاجرین و انصار) شده بود در حالی که خودش را جز ایشان می پنداشت.[5]

[="magenta"]پرسش:[/]
دیدگاه شیعیان در رابطه با صحابه چگونه است؟

[="rgb(255, 0, 255)"]پاسخ:[/]

با عرض سلام و ادب

اهل سنت تمامی صحابه را عادل می داند،ولی شیعیان چنین اعتقادی ند ارند،می توان نظر شیعه را در مورد صحابه این گونه خلاصه کرد که:

در مکتب اهل بیت (ع) صحابه مانند دیگران هستند؛ یعنی در میان آنان عادل و غیر عادل وجود دارد.

این طور نیست که همه کسانی که از صحابه اند عادل باشند، تا زمانی که سیره و رفتار پیامبر (ص) در سلوک و رفتار شخص تبلور نیافته باشد، صحابی بودن نقشی در عدالت او ندارد.

پس معیار، رفتار و سلوک عملی است. هر کس که سیره اش مطابق با ملاک های اسلامی باشد عادل است و غیر از آن غیر عادل است. همان طور که گفتیم این نظر مطابق با قرآن مجید و سنت نبوی (ص) است.

چگونه و با چه منطقی می توان بین صحابی بزرگوار، مالک بن نویره و بین کسی که او را ظالمانه به قتل رسانید و در همان شب با همسر او همبستر شد! تساوی قائل شد و گفت هر دو صحابی و عادل اند؟!

هرگز صحیح نیست که از شارب الخمری مانند ولید بن عقبه فقط به دلیل صحابی بودنش جانبداری کنیم یا از انسانی دفاع کنیم که حکومت اسلامی را همانند یک قدرت جبار و دیکتاتوری قرار داده و صالحین امت را کشته و با امام و خلیفه شرعی (علی بن ابی طالب) به جنگ پرداخته است؟

آیا صحیح است عمار یاسر و رئیس گروه سرکشان را به دلیل آن که هر دو صحابی اند مساوی بدانیم آن هم در وقتی که پیامبر (ص) فرمود: «عمار را گروه ظالم و سرکش می کشند»؟!

آیا هیچ عاقلی چنین عمل می کند؟ بر فرض که چنین کنیم آیا از اسلام در این صورت جز دینی که سعی در توجیه اعمال زورمندان و ظالمان، به بهانه صحابی بودن دارد، می ماند؟!

بنا بر این از نظر شیعه معیار عدالت، تمسک به سیره پیامبر اعظم (ص) و التزام به سنت ایشان در حیات و بعداز رحلت آن حضرت می باشد. هر کس که در این راه باشد به او احترام گذاشته، و از روش او پیروی کرده و برای او طلب رحمت کرده و خواستار علو درجاتش هستیم، اما کسانی را که در این مسیر نباشند عادل نمی دانیم. به طور مثال دو تن از صحابه به همراه یکی از همسران پیامبر (ص) لشکر آماده کرده و در بصره مقابل خلیفه شرعی پیامبر (ص) علی بن ابی طالب (ع) در جنگ جمل به صف ایستادند و جنگی را شروع کردند که هزاران نفر از مسلمانان کشته شدند حال می پرسیم آیا خروج و ریختن این خون ها جایز است؟

یا شخص دیگری که متصف به صحابی رسول الله (ص) است در جنگی به نام جنگ صفین خروج کرد، جنگی که تر و خشک را با هم سوزاند. ما می گوئیم این عمل مخالف شرع و تعدّی بر امام و خلیفه شرعی است.این گونه اعمال با توجیه صحابی بودن اشخاص قابل قبول نیست. این همان نقطه اختلاف اساسی بین نظریه شیعه و دیگران است.

با مراجعه به قرآن کریم نیز متوجه خواهیم شد که هرگز اینگونه نیست که تمامی صحابه دارای صفت عدالت باشند،تقدیر خداوند از اصحاب پیامبر(ص)، مطلق و عام نیست و عده ای از آنان را (چه کسانی که از ابتدا جزء چند گروه مورد تقدیر بوده باشند یا نه) در مقاطعی دیگر به علت برخوردها و نیاتی که داشته اند، مورد تقبیح قرار داده است که از جمله می توان به این موارد اشاره کرد:

1. منافقین.[6]

2. منافقینی که پنهان بودند و پیامبر (ص) آنان را نمی شناخت.[7]

3. انسان های ضعیف الایمان و مریض القلب.[8]

4. افرادى (سست و ضعیف) که به سخنان اهل فتنه کاملًا گوش فرامى‏دهند و … .[9]

5. آنان که عمل صالح و فعل قبیح هر دو را به جای آوردند.[10]

6. کسانی که مشرف بر ارتداد هستند.[11]

7. فاسقانی که قولشان عمل شان را تأیید نمی کند.[12]

8. کسانی که ایمان وارد قلوبشان نشده است.[13] و صفات مذموم دیگری برای بعضی از آنها ذکر شده است.

علاوه بر این، در میان صحابه کسانی بودند که قصد ترور شخص رسول الله (ص) را در لیله (شب) عقبه داشتند. [14]

پرسش:
عَقبه چیست؟

پاسخ:
عقبه به معنای راهی است كه از آن به بالای كوه می­روند.نام دو بیعت مردم یثرب(مدینه) با رسول خدا صلّی ­الله ­علیه ­و سلم به نام بیعت عقبه است. چون که محل وقوع دو بیعت، گردنه­ ای است میان منی و مكه، كه فاصلۀ آن با مكه حدود پنج كیلومتر است.

یکی دیگر از موارد که در تاریخ زندگانی پیامبر اسلام(ص) با این کلمه مواجه می شویم،مربوط می شود به نقشه ترور آن حضرت توسط تعدادی از منافقین هنگام عبور از عقبه بود که این توطئه ناکام ماند.

پيرامون ترور پيامبر، در كتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92 به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاريخ مدينه دمشق، ج12، ص277 آمده است:

"تعداد اين تروريست ها دوازده، چهارده يا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمي تاريخ اهل سنت، نام اين افراد نيامده، ولي تأكيد تأمل برانگيزي بر غير قريشي بودن همه تروريست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاريخ است كه قابل انكار نيست. ولي همين موضوع مهم، بسيار سطحي و گنگ مطرح شده است."

داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام

حلبى در كتاب سیره خود و واقدى در كتاب مغازى و دیگر از مورخین سنى و شیعه با مختصر اختلافى از حذیفة بن یمان و دیگران روایت كرده‏اند كه گروهى از منافقان توطئه كردند تا در مراجعت از تبوك پیغمبر اسلام را به قتل رسانده و ترور كنند، به این ترتیب كه در یكى از گردنه‏هایى كه سر راه است شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا(ص)را به دره افكند. در بسیارى از روایات است كه آنها دوازده نفر بودند هشت تن از قریش و چهار تن از مردم مدینه ولی خداى تعالى به وسیله جبرئیل جریان توطئه آنها را به اطلاع رسول خدا(ص)رسانید و پیغمبر اسلام چون به گردنه نخست رسید به لشكریان دستور داد هر كه مى‏خواهد از وسط بیابان عبور كند چون بیابان وسیع است،ولى خود آن حضرت مسیرش را از بالاى دره قرار داد و عمار بن یاسر را مأمور كرد تا مهار شتر را از جلو بكشد و به حذیفه نیز دستور داد از پشت سر شتر بیاید.

شب هنگام بود و رسول خدا (ص) تا بالاى دره آمد بود، منافقانى كه قبلا خود را آماده كرده تا نقشه خود را عملى سازند جلوتر خود را به اطراف آن گردنه رسانده و براى آنكه شناخته نشوند سر و صورت خود را با پارچه‏اى بسته بودند، همین كه شتر به بالاى گردنه رسید چند تن از آنها از عقب خود را به شتر پیغمبر رساندند، رسول‏خدا(ص)به آنها نهیبى زد و به حذیفه فرمود: با عصایى كه در دست دارى به روى شتران ایشان بزن.

حذیفه پیش رفت و عصاى خود را به روى شتران آنها زد و آنان كه پیش خود حدس زدند پیغمبر خدا از طریق وحى از توطئه آنها با خبر شده دچار وحشت و رعب شدند و درنگ را جایز ندانسته گریختند و در نقلى است كه رسول خدا(ص)بر آنها نهیب زد و آنها گریختند.

و در سیره حلبیه است كه شتر آن حضرت را نیز رم دادند و شتر از جا پرید و قسمتى از بار خود را نیز انداخت، در این وقت رسول خدا خشمناك شده به حذیفه دستور داد با عصاى سركج خود كه از آهن بود مركبهاى آنها را از پیش رو بزند و آنها فرار كردند و بسرعت خود را به پایین كوه رسانده و در میان لشكریان خود را گم كردند و چون حذیفه بازگشت پیغمبر (ص) از او پرسید.

آنها را شناختى؟ عرض كرد:

ـ شترانشان را شناختم كه یكى از آنها شتر فلانى و آن دیگر شتر فلان كس بود ولى خود آنها سر و صورتشان بسته بود و در تاریكى شب گریختند و من آنها را نشناختم!

فرمود: مى‏دانى چه كار داشتند و منظورشان چه بود؟

عرض كرد: نه.

فرمود:اینها نقشه كشیده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفكند! ولى خداوند مرا از توطئه آنها با خبر ساخت، حذیفه عرض كرد: اى رسول خدا! آیا دستور نمى‏دهى گردن آنها را بزنند؟

فرمود: خوش ندارم كه مردم بگویند: محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!

و طبق روایت مرحوم طبرسى (ره) در اعلام الورى پیغمبر (ص) نام یك یك آنها را براى حذیفه و عمار ذكر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آن را مكتوم بدارند و به دیگران نگویند.

پرسش:
آیا تاکنون همچنان نام شرکت کنندگان در ماجرای ترور پیامبر(ص) در عقبه،نامعلوم مانده است؟

پاسخ:
با سلام

در رابطه با شرکت کنندگان در ماجرای ترور پیامبر(ص) اینگونه نیست که نام آن افراد مشخص نشده باشد،بلکه بنابر دستور پیامبر(ص) از ذکر نام آنها بصورت علنی خودداری شده است،ولی با این حال در منابع تاریخی شیعه و سنی به نام این افراد اشاره شده است،هر چند بسیاری از نویسندگان بخاطر گرایشات خاص و تعصباتی که نسبت به برخی از به اصطلاح صحابه داشتند،سعی در کتمان نام این افراد داشته و فقط با ذکر فلان و فلان به بیان ماجرا پرداخته اند،با اینکه اصل این ماجرا قطعی و غیرقابل انکار است.

ماجرای ترور پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در آیات شریفه با کنایه ذکر شده است، به این آیه شریفه عنایت بفرمایید؛

يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ . [15].
منافقان به نام خدا سوگند ياد مي‌كنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن ، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده ، سپاسگزار باشند ، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند ، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند ، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود.

مفسرین شیعه و سنی بر وقوع این واقعه با توجه به مدارک تاریخی و آیه ی شریفه، اتفاق نظر دارند.

بسياري از مفسرين اهل سنت در تفسير « وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا » گفته‌اند كه مراد كساني هستند كه قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ترور نمايند؛ چنانچه سيوطي مفسر مشهور اهل سنت به تفصیل آن را نقل کرده است.[16].

در برخی از منابع تاریخی اهل سنت نام برخی از این صحابه ذکر شده است،به عنوان مثال در کتاب المحلی چنین آمده است:

«ان أبا بكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقاص رضي الله عنهم أرادوا قتل النبي صلى الله عليه وسلم وإلقاءه من العقبة في تبوك :
ترجمه: ابوبكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مي‌خواستند آن حضرت را از گردنه‌اي در تبوك به پايين پرتاب كنند. [17].

پيرامون ترور پيامبر، در كتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92 به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاريخ مدينه دمشق، ج12، ص277 آمده است:

"تعداد اين تروريست ها دوازده، چهارده يا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمي تاريخ اهل سنت، نام اين افراد نيامده، ولي تأكيد تأمل برانگيزي بر غير قريشي بودن همه تروريست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاريخ است كه قابل انكار نيست. ولي همين موضوع مهم، بسيار سطحي و گنگ مطرح شده است."

صاحب كشف اليقين نقل كرده است كه:

پس از نافرجام ماندن اين ترور، حُذَيفه كه به همراه پيامبر(ص) بود، پرسيد: اينان چه كساني بودند كه دست به چنين اقدامي زدند. پيامبر(ص) فرمود: نگاه كن. در اين هنگام برقي جهيد و حُذَيفه توانست چهره 12 نفر از آنان را ببيند و آن ها را بشناسد، كه عبارت بودند از: ابابكر، عمر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جرّاح، معاويه، عمروبن عاص، كه اين ها از قريش بودند و ابوموسي اشعري، مغيرة بن شعبه، اوس بن حدثان بصري، ابوهريره، كه اين ها از غير قريش بودند.

در كتاب "اسرار خاندان محمد رسول الله" صفحات 233-232 چنين آمده است:

"سليم مي گويد: به ابوذر گفتم: ... برايم از آن دوازده نفر اصحاب عقبه كه مي خواستند شتر پيامبر را اذيت كنند تا برمد خبر بده . اي اباذر! آيا نام آن ها را به من مي گويي؟ اباذر گفت: پنج نفر اصحاب صحيفه و پنج نفر اصحاب شورا و عمروبن عاص و معاويه."

منظور از اصحاب صحيفه، كساني هستند كه در حج وداع صحيفه اي نوشتند و پيمان بستند كه نگذارند علي(ع) پس از رحلت يا شهادت پيامبر(ص) به خلافت برسد؛ كه عبارت بودند از ابوبكر، عمر، ابوعبيده جرّاح، سالم مولي ابي حذيفه و معاذ بن جبل. و منظور از اصحاب شورا، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابي وقاص است كه عمر، آن ها را همراه اميرالمؤمنين علي(ع) براي تعيين خليفه پس از خود، انتخاب كرد. در ضمن بايد يادآور شد كه زمان نقل اين مطلب از ابوذر، در زمان خلافت عثمان و در واقع پس از تشكيل شوراي شش نفره است.

در كتاب "اسرار غدير"، صفحه 78، آمده است:

"حذيفه و عمار چهره هاي چهارده نفر را كه در اين سو و آن سوي سنگ ها پنهان شده بودند به چشم خود ديدند... اين چهارده نفر عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده بن جراح، ابوموسي اشعري، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولي ابي حذيفه."

اگر اين روايات را جمع بندي كنيم مشخص مي شود كه مشاركت 14 نفر يعني ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده بن جراح، ابوموسي اشعري، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، معاذ بن جبل و سالم مولي ابي حذيفه در اين ترور قطعي است.

پرسش:
آیا ابوسفیان ومعایه نیز از صحابه بودند؟

پاسخ:
با عرض سلام و ادب

طبق تعاریفی که از زبان علمای اهل سنت بیان شد افرادی مانند ابوسفیان و معاویه جز اصحاب رسول خدا حسوب می شوند زیرا آنها پیامبر را دیده و به حسب ظاهر ایمان آورده و در حال ایمان از دنیا رفته اند ، چه اینکه معاویه جز نویسندگان پیامبر نیز بود . [18]
تعريف "ابن حجر"، "واقدي"، "بخاري" ، "احمدبن حنبل"،از ((صحابه))برچنين افرادی صادق است ولي شيعيان چنين افرادي را اصلا صحابه،بلكه مسلمان نمي داند،چرا که اولاً این امر قطعی و از مسلمات تاریخ است که این افراد از روی ترس و حفظ جانشان به ظاهر به اسلام ایمان آورده بودند،علاوه بر این بعد از تظاهر به اسلام نیز خود اين افراد سخناني دارند كه عدم ايمان آنها به پيامبر وآئين اسلام رابه وضوح اثبات مي كند:

سخنان ابوسفيان:
در اولين روز خلافت عثمان ،ابوسفيان نزد او آمد و گفت:آيا كسي در اينجا بغير از بني اميه هست؟ گفتند نه گفت از آن هنگام که خلافت به دست تیم و عدی افتاد من طمع بستم که به شما برسد ، حال که به شما رسیده است چونان کودکان که گوی را در بازی به هم می دهند خلافت را به هم بدهید و مگذارید از میان شما بیرون برود نه بهشتی هست و نه جهنمی.[19]

او در همان ایام بر سر قبر شهید بزرگ اسلام حضرت حمزه علیه السلام رفت و با پای خود بر قبر آن بزگوار کوفت و گفت ای ابوعماره ، آنچه ما دیروز بر سر آن شمشیر کشیده بودیم امروز به دست کودکان ما رسیده و با ان به بازی مشغول اند .[20]

سخنان معاویه :
معاویه روزی که دید پدرش ابوسفیان به ظاهر اسلام را پذیرفته در اشعاری نکوهش آمیز او را مخاطب قرار داده و گفت:
ای صخر ، اسلام را نپذیر که ما را به رسوایی دچار خواهی ساخت!
بعد از مرگ عزیزانی که در جنگ بدر پاره پاره شدند .
دائی و عمویم و نیز عموی مادرم ، که سومین فرد از کشنگان بود .
و حنظله برادر خوبم ، آنها که خواب سحرگاه ما را به بیداری مبدل ساختند .
یک لحظه نیز به اسلام میل نکن ، که بر گردن ما بار ننگ می گزارد !
سوگند به شتران که چون رقاصگران در مکه راه می پیمایند .
مرگ آسان تر از ملامت دشمنان است.
که بگویند فرزند حرب ، ابوسفیان ، بخاطر ترس و وحشت ، از بت ( عزی) روی گردانیده است.[21]

پرسش:

منظور از ولید بن عقبه کیست؟ آیا پدر خالد بن ولید نیست؟

پاسخ:
با عرض سلام
خالد بن ولید فرزند ولید بن عقبه نمی باشد. ولید بن عقبه بن ابی معیط از تیره ابو عمرو از خاندان بنی امیه در مکه بود. خالدبن ولید از طایفه بنی مخروم از قبیله قریش بود.

پرسش:
دیدگاه اهل سنت درباره معاویه چیست؟

پاسخ:
با عرض سلام و ادب
هر چند بسیاری از علمای اهل سنت تلاش کرده اند تا معاویه را از اصحاب ممتاز پیامبر(ص) و از کاتبان وحی و شخصی شجاع، حلیم و عالم معرفی کنند،ولی برخی دیگر به بیان واقعیات پرداخته و منکر این اوصاف برای او شده و این ویژگی ها را ساختگی و جعلی دانسته اند:

1. هنگامی که امام بیهقی شنید بعضی میگویند :معاویه در اثر جنگ با علی(علیه السلام)از ایمان خارج شد،گفت:خیرمطلب چنین نیست،چون معاویه مومن نبوده و داخل در ایمان نشده بود،تا از ان خارج شود،بلکه در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از کفر به نفاق امد(یعنی جز منافقین شد)و پس از رحلت پیامبر به کفر اصلی برگشت[22]

2. اسحاق بن ابراهیم از علمای اهل سنت ، از قول امام احمد بن حنبل، جمله ی زیر را نقل کرده است: وَ سَمِعْتُ أباعَبْدِالله، وَقالَ لَهُ دَلَّوَيْه ، سَمِعْتُ عَلِيِّ بْنِ الْجَعْد يَقُول: ماتَ وَالله مُعاويَةَ عَلي غَيرِ الْإسلام. ترجمه: شنیدم از ابا عبدالله (منظور احمد بن حنبل) ، که دَلَّوَيْه به او گفت : شنیدم علی بن الجعد می گفت: به خدا سوگند، که معاویه بر غیر اسلام وفات یافت.[23]

3. ابن عبّاس مي‏گويد: من با كودكان بازي مي‏كردم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد. خودم را پشت دري مخفي كردم. حضرتش به پشتم زد و فرمود: برو به معاويه بگو بيايد. من آمدم و گفتم: او دارد غذا مي‏خورد. مجدّدا مرا فرستاد و چون برگشتم گفتم: او دارد غذا مي‏خورد. حضرت فرمود: «لا اشبع اللّه بطنه».[24] يعني خدا شكمش را سير نكند. او به همين نفرين به مرض «جوع» (يعني گرسنگي) مبتلا گشت و هرگز از كنار سفره سير برنخاست بلكه از خستگي دست مي‏كشيد. ابن أبي الحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغه، ص 55 اين شعر را از بعض شعرا نقل مي‏كند:

«وصاحب لي بطنه كالهاوية كاَنَّ في احشائه معاويه»

مي‏گويد: من رفيقي دارم كه شكمش مانند «هاويه»[25] است. گوئيا در درون او معاويه مي‏باشد.

4. پس از آنكه خبر كشته شدن محمّد بن ابى بكر به عايشه رسيد در مرگش بيقرارى بسيار نمود و پيوسته در قنوت و بعد از نماز به معاويه و عمرو بن عاص نفرين مى ‏نمود.[26]

5. جلال الدین سیوطی در " اللآلی المصنوعه " ج 1 ص 388 چنین می گوید :" ( قال ) الحاكم سمعت أبا العباس محمد بن يعقوب بن يوسف يقول سمعت أبي يقول سمعت إسحاق بن إبراهيم الحنظلي يقول : لا يصح في فضل معاوية حديث": اسحاق بن ابراهیم حنظلی می گوید : در فضل و منقبت معاویه هیچ حدیث صحیحی وجود ندارد .

6. عجلونی در " کشف الخفاء " ج 2 ص 565 چنین می گوید :"وباب فضائل معاویة لیس فیه حدیث صحیح‏ "( در باب فضائل معاویه حدیث صحیحی وجود ندارد )

7. ابن تیمیه در " منهاج السنه " ج 4 ص 440 چنین می گوید :" وطائفة وضعوا لمعاویة فضائل و رووا أحادیث عن النبیصفی ذلک کلها کذب"( گروهی برای معاویه فضلیت تراشی کرده و احادیثی را از قول رسول الله ( صلی الله علیه و آله وسلم ) روایت کردند که همه آنها دروغ هستند )

8. سیوطی در " تاریخ الخلفاء " ص 199 و ابن حجر مکی در " الصواعق المحرقه " ج 2 ص 374 چنین می گویند :

" وأخرج السلفی فی الطیوریات عن عبد الله بن أحمد بن حنبل قال سألت أبی عن علی ومعاویة فقال اعلم أن علیا کان کثیر الأعداء ففتش له أعداؤه عیبا فلم یجدوا فجاؤا إلى رجل قد حاربه وقاتله فأطروه کیادا منهم له "

(عبدالله بن احمد می گوید : از پدرم ( احمد بن حنبل ) در مورد علی ( علیه السلام ) و معاویه پرسیدم . وی گفت: بدان که على دشمنان بسیار دارد و هر چه دشمنانش خواسته ‏اند در او عیبى بیابند، موفق نشده‏ اند. پس دور کسى جمع شده ‏اند که با او محاربه و جنگ کرده است و او را در حیله و مکر بر علیه على تحریک نموده ‏اند )"

9. «بخارى» که در صحیح خود حدیثى در ذکر مناقب «معاویه» نیافته، به ناچار آنجا که از مناقب صحابه سخن گفته، بابى گشوده است بنام " یاد کرد معاویه رضى اللّه عنه‏ " ( باب ذکر معاویه رضی الله عنه )

* ابن حجر در " فتح الباری شرح صحیح البخاری " ج 7 ص 104 چنین می گوید :

" فهذه النکتة فی عدول البخاری عن التصریح بلفظ منقبة اعتمادا على قول شیخه"

یعنی : " این نکته ای که سبب شده است بخاری از بیان لفظ " منقبت " ( برای معاویه ) عدول کند زیرا بر کلام شیخ خود ( ابن راهویه ) اعتماد نموده است"

ابن حجر در ادامه می گوید :

" فأشار بهذا إلى ما اختلقوه لمعاویة من الفضائل مما لا أصل له وقد ورد فی فضائل معاویة أحادیث کثیرة لکن لیس فیها ما یصح من طریق الإسناد وبذلک جزم إسحاق بن راهویه والنسائی وغیرهما والله اعلم"

یعنی : " این خود دلیل آن است که فضایلى که در خصوص معاویه نقل شده ساختگی است ( هیچ اساس و صحتى ندارد ) و در فضایل معاویه احادیث فراوانى وارد شده که هیچ یک طریق اسناد درستى ندارد و اسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران هم بر این عقیده ‏اند"

10. بدر الدین عینی در " عمده القاری " ج 16 ص 249 چنین می گوید :

" فإن قلت : قد ورد فی فضیلة المعاویة أحادیث کثیرة . قلت : نعم ، ولکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الإسناد نص علیه إسحاق بن راهویه والنسائی وغیرهما ، فلذلک قال : باب ذکر معاویة ، ولم یقل : فضیلة ولا منقبة "

یعنی : " هرگاه بگویى که در فضایل معاویه احادیث فراوانى هست، گویم آرى، ولکن هیچیک از آن احادیث طریق صحیح ندارد و صحیح نیست. اسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران نیز همین مطلب را ذکر کرده ‏اند و بیهوده نیست که بخارى عبارت «باب ذکر معاویه» آورده و نگفته : فضیلت و یا منقبت معاویه‏"

در پایان نمونه ای از اوضاع شام و مردمی که معاویه بر آنها حکومت می کرد خدمت شما عرض می کنم،که رفع خستگی می کند:

مسعودى مورّخ بزرگ اهل‏ سنّت در تاریخ مروج الذهب مى ‏نویسد: مردى از اهل كوفه سوار بر جمل (شتر نر) خویش به شام آمد. مردى از اهل شام كه در آن شتر طمع كرده بود به دادگاه شكایت برد كه این ناقه (شتر ماده) من بوده و این مرد كوفى در جنگ صفین از من گرفته است. قاضى از او شاهد خواست و او هم پنجاه نفر از مردان شام را آورد و در پیشگاه قاضى شهادت دادند كه این ناقه (شتر ماده) از آنِ مرد شامى بوده است!
مرد كوفى شكایت نزد معاویه برد و گفت: این شتر من اصلاً ناقه (شتر ماده) نیست، بلكه جمل (شتر نر) است. معاویه كه با این حادثه شگفت رو به رو شده بود، گفت: لب فروبند! حال كه حكمش صادر شده قیمتش را به تو مى ‏پردازم. اما وقتى به كوفه نزد على بن ابى طالب(ع)برگشتى به ایشان بگو من با ارتشى صدهزار نفرى آماده جنگ با او هستم كه بین شتر نر و ماده فرق نمى ‏گذارند، بلكه در مسیر جنگ صفین نماز جمعه را در روز چهارشنبه براى آن‏ها خوانده ‏ام و آن‏ها سكوت كردند.[27]

اینها نمونه ای از سخنان بزرگان اهل سنت پیرامون شخصیت معاویة بن ابی سفیان است که بیان شد.

پرسش:
موضع سنی ها نسبت به ابوسفیان چگونه است؟ و برای چه کار او ما وی را لعن میکنیم؟

پاسخ:
با عرض سلام و ادب

هر چند در دشمنی و کینه توزی شخص ابوسفیان نسبت به اسلام و اهل بیت(ع) قابل انکار نیست،ولی از آنجایی که وی بعد از تظاهر به اسلام در جریان فتح مکه،عملاً در رآس حکومت قرار نگرفته و بیشتر در حاشیه بوده و به اقدامات منافقانه بر ضد اسلام می پرداخت در منابع نیز کمتر به اقدامات وی پرداخته شده است،به عبارت امروزی جنس جنگ ابوسفيان و بني اميه با اسلام پس از فتح مکه جنگ نرم بوده است به همین دلیل زیاد مورد توجه نبوده است،هر چند در واقع ابوسفيان و بني اميه به لحاظ خبث طينت هيچ فرقي با ابوسفيان قبل از فتح مکه نداشته بلکه بدتر نیز شده بود و منافقانه و زیرکانه از هر فرصتی برای ایجاد تفرقه بین مسلمین و ضربه زدن به اسلام استفاده می کرد.یک نمونه از این فعالیت ها عبارت است از تشویق امام علی(ع) به جنگ مسلحانه با غاصبان خلافت:

هنوز جنازه‌ی پیامبر دفن نشده بود که بعضی از مسلمانان در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر معرفی کردند. ابوبکر از قبیله‌ی قریش نبود! به دلیل تعصبات قبیله‌ای تحمل این مسأله برای برخی از اعراب بخصوص افرادی از تیره‌های قریش از جمله بنی‌هاشم و بنی‌امیه سنگین بود!

در این هنگام ابوسفیان فرصت را غنیمت شمرد. او که با اسلام و مسلمانان دشمنی قلبی داشت، فرصت را برای ایجاد اختلاف غنیمت شمرد. مسأله را با عباس (عمومی پیامبر) در میان گذاشت.

به عباس گفت: چه نشسته‌ای که ما «بنی عبد مناف» کنار زده شدیم! علی (ع) که از طرف پیامبر (ص) به خلافت تعیین شده بود کنار زده شده و یک نفر از طایفه‌ی «تیم» جانشین پیغمبر شد! این چه مصیبتی است؟[28]

بعد از آن با عباس نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته و به آن حضرت گفتند: ما با ابوبکر بیعت نمی‌کنیم!

او به آن حضرت گفت:گفت: «إِنِّي لَأَرَى عَجَاجَةً لَا يُطْفِيهَا إِلَّا الدَّم‏: من طوفانی می‌بینم که جز خون چیزی آنرا فرو نمی‌نشاند!»[29]

حضرت جواب دادند: «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ: این امواج فتنه‌ها را با کشتی‌های نجات بشکنید و دست از این فخرفروشی‌ها بردارید که امروز زمان طرح کردن این مسایل و فدا کردن مصالح اسلامی در راه اختلافات طایفگی نیست.»[30]

بعد فرمودند: «مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِه‏: اگر من امروز برای رسیدن به خلافت اقدامی انجام بدهم مانند کسی هستم که میوه‌ی نارسی را بچیند و چنین کاری مانند زراعت در زمین دیگری است.»[31]

علی(ع) در پاسخ درخواست ابوسفیان او را دشمن خداوند خواند.[32]

امیرالمؤمنین(ع) به این دلیل دست رد به سینه‌ی ابوسفیان زد که وجود او در کنار حضرت موجبات تضعیف حق و زمینه ی دنیاطلب جلوه دادن حق طلبان را فراهم می‌آورد. با وجود ابوسفیان چهره‌ی حق مخدوش می‌شد و مردم فرق علی و معاویه را تشخیص نمی‌دادند. جایی که ابوسفیان باشد حضور ابوذرها، سلمان‌ها و مالک‌ها کم‌رنگ خواهد شد.

اما در مورد دلیل لعن ابوسفیان منابع متعدد شیعه و سنی گزارشی نقل می کنند به این صورت که:

از پیامبر خدا(ص) آنگاه که ابوسفیان را سوار بر شتری دید که معاویه آن را می کشید و یزید (فرزند دیگر ابوسفیان) آن را می‌راند نقل شده که فرمود: لعن الله الراکب و القائد و السائق خداوند سواره و جلودار و راننده را لعنت کند[33].

پی نوشتها:
[1] - الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، بی­تا، ج1، ص519.
[2] - عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1415، ج1، ص158
[3] - فخرالدین، طریحی؛ مجمع البحرین، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375 ش، ج2، ص96
[4] - عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج1، ص158
[5] - آیه الله میلانی، سید علی؛ محاضرات فى الاعتقادات، ج‏2، ص 151.
[6]. آیات آغازین سوره منافقون.
[7]. توبه، ۱۰۱٫
[8]. احزاب، ۱۱٫
[9]. توبه، ۴۵ – ۴۷٫
[10]. توبه، ۱۰۲٫
[11]. آل عمران، ۱۵۴٫
[12]. حجرات، ۶؛ سجده ۱۸٫
[13]. حجرات، ۱۴٫
[14]. نک: الفصول المهمة، عبدالحسین شرف الدین، ص ۱۸۹٫.
[15]التوبه / 74.
[16]. الدر المنثور، جلال الدين السيوطي، ج 3، ص 259.
[17]. المحلى، ابن حزم، ج 11، ص 224.
[18]. فراز های از تاریخ پیامبر(ص)، صفحه453 .
[19]. نقش عاشیه در تاریخ اسلام جلد 3 صفحه60 .
[20]. الاغانی ابوالخرج اصفهانی 6/355-356 ، الاستیعاب ، صفحه690 به نقل از سقیفه علامه عسگری صفحه140 .
[21]. همان صفحه141 .
[22]. الطبری،جلد 2 صفحه 204 باب 27 فصل 2 الکنی ؛ الالقاب جلد 2 ص 144.
[23]. مسائل الإمام أحمد بن حنبل ، إسحاق بن إبراهيم بن هانئ النيسابوري (المتوفی 275 هـ)، ص 408، ح 1866، الناشر: دارالتأصيل + دار المودة، المحقق: أحمد بن سالم المصري.
[24]. صحيح مسلم، ج 4، ص 2010، كتاب البرّ والصّلة والآداب، باب 25، ح 96 و 97.
[25]. «هاويه» نامي بري دوزخ است كه به معني آتش فروزنده مي‏باشد.
[26]. تاریخ طبری ج6ص60، کامل ابن اثیر ج3ص155، تاریخ ابن کثیر ج7ص314، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2ص33.
[27]. مروج الذهب، ج 2، ص 172.
[28]. بحارالأنوار ج : 28 ص : 327.
[29]. همان.
[30]. نهج ‏البلاغة، خطبه پنجم.
[31]. همان.
[32]. الاستیعاب،ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۹٫.

[33]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۲۲، (در تاریخ ۲۸۴) ، ابی الفداء، تاریخ ابی الفداء، ج۲، ص۵۷، حوادث سنة ۲۳۸ ه، و نصر بن مزاحم منفری، پیکار صفین، ص۲۴۷، و تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۱۵٫.

موضوع قفل شده است