✿ من، چادرم و خاطره ها✿... ღمن چادرم را دوست دارم ღ

تب‌های اولیه

741 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام
من مرد هستم اما یه مطلبی دارم یعنی یه نقدی دارم
دیروز چهارراه جمهوری بودم و نا خواسته یه مسئله بدجوری توی ذوقم زد:
خانمهای چادری زیادی رو دیدم که بدجور آرایش کرده بودند و موهاشون بیرون بود و بلند بلند تو خیابون می خندیدند و جلب توجه می کردن. بعد تا خونه که میومدم دقت کردم دیدم بازم تو خیابونای دیگه و کلا همه جای شهر هستند. این یه حرمت شکنیه. چادر حضرت زهرا (س) نباید بوسیله این افراد لکه دار بشه. چرا خانمها اینکارا رو میکنند. خوب اگه میخوان این کارا رو بکنن چرا مانتویی نمیشن مثل بقیه خانمهای بی حجاب؟؟؟؟ چرا از چادر برای جلب توجه استفاده می کنن؟؟؟؟ چرا حجاب کامل و برتر رو به شوخی گرفتن؟؟؟؟ واقعا چرا؟؟؟؟

majid-torabi;296720 نوشت:
با سلام
من مرد هستم اما یه مطلبی دارم یعنی یه نقدی دارم
دیروز چهارراه جمهوری بودم و نا خواسته یه مسئله بدجوری توی ذوقم زد:
خانمهای چادری زیادی رو دیدم که بدجور آرایش کرده بودند و موهاشون بیرون بود و بلند بلند تو خیابون می خندیدند و جلب توجه می کردن. بعد تا خونه که میومدم دقت کردم دیدم بازم تو خیابونای دیگه و کلا همه جای شهر هستند. این یه حرمت شکنیه. چادر حضرت زهرا (س) نباید بوسیله این افراد لکه دار بشه. چرا خانمها اینکارا رو میکنند. خوب اگه میخوان این کارا رو بکنن چرا مانتویی نمیشن مثل بقیه خانمهای بی حجاب؟؟؟؟ چرا از چادر برای جلب توجه استفاده می کنن؟؟؟؟ چرا حجاب کامل و برتر رو به شوخی گرفتن؟؟؟؟ واقعا چرا؟؟؟؟

درست میفرمایید.موافقم.
اینجور افراد فقط باعث بدبین شدن دیگر اعضای جامعه به افراد چادری و محجبه و مومن میشوند.
خانم ها تروخدا بدونید چادر حضرت زهرا(س) حرمت داره.
حرمت شکنی نکنید...

[="Arial Black"][="Navy"]

majid-torabi;296720 نوشت:
با سلام
...
واقعا چرا؟؟؟؟

سلام
درست میفرمایید
این افراد کم نیستن .
تا حالا شنیدید بعضیا برای اینکه نقشی در نزدیک کردن ظهور آقا داشته باشن سعی میکنن فساد رو زیاد کنن تا این امر محقق بشه . واقعا اینجور افراد هستن .
در مورد چادر هم بعضیا چنین تحلیلی دارن میگن ما چادری هستیم زیبا و شیک و مرتب !!!!! و با رفتاری مث بقیه چادر میپوشیم برای جذب افراد به چادر .
که خب مسلما غلطه و یک راه سوء استفاده از طریق آدم های ساده لوح برای دشمن ایجاد شده .
خداوند اول بنده رو و بعد همه مسلمانان و انسانها رو به راه راست هدایت کنه ان شاءالله .[/]

fotros;277739 نوشت:
من دوستاي زيادي داشتم كه چادر نداشتند اما از من خواستند يكي از چادرهام رو بهشون قرض بدم تا امتحان كنند و اخرش اونقدر خوششون اومده كه ديگه تا ابد چادري موندند.

چقدر خوب...... چند روز پيش يكي از آقايون كلاس ما دنبال چادر بين بچه ها مي گشت....حالا چرا؟
مي خواست سر كلاس بپوشه تا دوستش رو سر سمينار بخندونه!!!!!:Ghamgin:
محب الحسین;295046 نوشت:
سلام جناب دلبسته با صحبتاتون کاملا موافقم. عاشق شهر قمم.قم بهم آرامش میده.چون اکثر آقایان اونجا سر به زیر و خانم ها با حجاب. دیگه تو شهر قم نه آقایی برای حفظ نگاهش دچار مشکل میشود و نه خانومی برای حفظ حجابش معذب میشود. واقعا چادر عشقه.

به نظر من همچين شرايطي يه نعمته، كه ما ها متاسفانه محروم هستيم ازش...... دوستان قمي از شرايط خوبتون استفاده كنيد.
البته ميگن اگه تو شرايط سخت بتوني خودتو از گناه حفظ كني ثوابش بيشتره.
انشالله خدا همگي رو ازگناه حفظ كنه.

صبا313;296837 نوشت:
[="arial black"][="navy"]
سلام
درست میفرمایید
این افراد کم نیستن .
تا حالا شنیدید بعضیا برای اینکه نقشی در نزدیک کردن ظهور آقا داشته باشن سعی میکنن فساد رو زیاد کنن تا این امر محقق بشه . واقعا اینجور افراد هستن .
در مورد چادر هم بعضیا چنین تحلیلی دارن میگن ما چادری هستیم زیبا و شیک و مرتب !!!!! و با رفتاری مث بقیه چادر میپوشیم برای جذب افراد به چادر .
که خب مسلما غلطه و یک راه سوء استفاده از طریق آدم های ساده لوح برای دشمن ایجاد شده .
خداوند اول بنده رو و بعد همه مسلمانان و انسانها رو به راه راست هدایت کنه ان شاءالله .
[/][/]

[="darkred"]سلام
بله انجمن حجتیه اوایل انقلاب فعالیت داشت و الان هم از سال 85 دوباره شروع به فعالیت کرده و با هدایت ... کار می کنه.
ولی این خانم ها هم باید عقل خودشونو بکار ببندن. والا آدم یاد چادر انگلیسی میفته!!!
باید بترسن از حضرت زهرا(س) که نکنه مورد غضب الهی قرار بگیرن. از نشونه های غضب الهی همین براشون بس باشه که در عین اینکه فکر میکنن ثواب می کنن، مرتکب گناه میشن.
[/]

بخش الف)
حجاب در لغت به معناي، پرده و پوشش آمده است، استعمال اين كلمه بيشتر به معناي پرده است. اين كلمه از آن جهت مفهوم پوشش مي دهد كه پرده، وسيلة پوشش است.(1) به نگهبانان، حاجب مي گويند چون مانع ورود اغيار و بيگانگان در يك حريم و محيط خاص است. بنابراين حجاب و پوشش زن به منزلة يك حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرم است كه قصد نفوذ و تصرف در حريم ناموس ديگران را دارند.
در اين نوشتار مراد ما از حجاب، پوشش اسلامي است و مراد از پوشش اسلامي زن، به عنوان يكي از احكام وجوبي اسلام، اين است كه زن هنگام معاشرت با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گري و خونمائي نپردازد.
علاوه بر اين، در قرآن از انواع ديگر حجاب كه در رفتار خارجي انسان تجلي مي كند نام برده شده است، مثل حجاب و پوشش در نگاه كه مردان و زنان در مواجهه با نامحرم به آن توصيه شده اند: «اي رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشم ها را از نگاه ناروا بپوشانند»(2) يا در آية ديگر همين سوره آمده كه «اي رسول ما به زنان, مؤمن بگو تا چشم ها را از نگاه ناروا بپوشند.»(3)
نوع ديگر حجاب و پوشش قرآني، حجاب گفتاري زنان در مقابل نامحرم است: «نازك و نرم با مردان سخن نگوييد، مبادا آن كه دلش بيمار (هوا و هوس) است به طمع بيفتد»(4)
نوع ديگر حجاب و پوشش قرآني، حجاب رفتاري زنان در مقابل نامحرم است، و به زنان دستور داده شده است به گونه اي راه نروند كه با نشان دادن زينت هاي خود باعث جلب توجه نامحرم شوند.(5)
از مجموع مباحث طرح شده به روشني استفاده مي شود كه مراد از حجاب اسلامي، پوشش و حريم قائل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم در انحاي مختلف رفتار، مثل نحوة ‌پوشش، نگاه، حرف زدن و راه رفتن است.
بخش ب)
از نظر اسلام، وجود زن زينت بخش آفرينش انسان است و افق روح او تجلي گاه رحمت الهي است. زن مظهر ظرافت و جمال آفرينش است.(6)
حال جايگاه والاي اين گوهر آفرينش اقتضاء دارد كه در صدف حجاب قرار گيرد تا ارزشهاي او حفظ شود. بنابراين فلسفه حجاب حفظ ارزشهاي والاي زنان و دختران است. پس در انتخاب رنگ لباس نيز بايد رنگي را برگزينيم كه هدف اصلي يعني حفظ ارزشهاي والاي زنان و دختران تأمين گردد. اسلام گرچه رنگ خاصي را براي پوشش بانوان تعيين نكرده است اما در عين حال از رنگي كه سبب جلب توجه نامحرم گردد نهي فرموده است. ‌خداوند دربارة يك نمونة‌شايع زينت، كه در صدر اسلام وجود داشته مي فرمايند: «زنان پاي بر زمين نكوبند تا زينت هاي مخفي پاهايشان معلوم نگردد...»(7) فقهاء با استنباط از اين آيه فرموده اند: «پوشيدن آنچه در عرف مردم زينت محسوب شود مانند گلوبند، گوشواره و... در برابر نامحرم حرام است،» بنابراين پوشيدن هر نوع لباس زينتي، در حضور نامحرم مورد نهي خداوند است. زينتي بودن لباس گاهي به نوع قيمت پارچه و گاهي به دوخت و رنگ آن بستگي دارد. بنابراين، اگر رنگ لباس روشن از نظر عرف زينت محسوب شود و جلب توجه نامحرم كند، قطعاً پوشيدن آن مورد رضاي خداوند نيست. چادر رنگي، مانتوي رنگي، دستكش رنگي و اساساً هر نوع لباس داراي رنگ روشني از دو حال خارج نيست يا يقين داريم كه زينت محسوب مي شود و سبب جلب توجه نامحرمان مي گردد و يا لااقل شك داريم كه از نظر عرف زينت محسوب مي شود يا خير. در هر دو صورت احتمال اين كه پيامد منفي بدنبال داشته باشد وجود دارد. فرد متدين و مذهبي هيچگاه در موارد مشكوك نيز گام بر نمي دارد. لذا چه خوب است كه از پوشيدن لباسهائي با رنگ روشن اجتناب نموده و وقار و عفت خويش را با پوشيدن لباس ساده و معمولي حفظ نمائيم.

پاورقی:1. مطهري، مرتضي، مسئله حجاب، انتشارات صدرا، 1374، ص 78.
2. نور: 30.
3. نور: 31.
4. احزاب: 32.
5. نور: 31.
6. براي مطالعه بيشتر مراجعه شود به: فلسفي، محمد تقي، حجاب و آزادي، سازمان تبليغات اسلامي، 1368،‌ ص 118 ـ 109.
7. نور: 31.

باسلام خدمت دخترهای عزیز
بنده از اینکه حجاب کامل اسلامی را مادرم از بچگی یادم داده است همیشه برایش دعا می کنم
خاطره بنده در یکی از کشوراها بود در شهری که تنها محجبه بودم وبا احساس غرور بین مردم راه می رفتم نگاه ها متوجه من بود وغیرت وهیبت اسلامی که در پوشش من ظاهر شده بود شاکر خدای منعال بودم و رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها را ازخودم را حس می کردم هیچوقت به این اندازه از بنده بودنم لذت نبرده بودم

سلام
این پیام را یکی از دوستانم در الفور برام گذاشته بود، به نظرم خالی از لطف نیست که برای دیگر دوستانم عرض کنم:
دخترک کم حجاب رو به من کرد و گفت:واقعــــــــــــــــــــــــــــــــــــا آقا؟!گفتم:ببخشيد چي واقعا؟! گفت:واقعا شما بچه بسيجي ها از دختراي چادري بيشتر از ما خوشتون مياد ؟؟؟
گفتم:بله گفت:اگه آره، پس چرا پسرايي که از ماها خوششون مياد از کنار ما که ميگذرند محو ما ميشن، !؟
ولي همين خود تو و امثال تو از چند متري يه دختر چادري که رد ميشيد فقط سر پايين ميندازيد و رد ميشيد !!!!!
گفتم:آره راست ميگي، سر پايين انداختن کمـــــــــــــــــه!گفت:کمه؟ببخشيد متوجه نميشم؟گفتم:براي تعظيم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) بايد زانــــــــــــــــــو زد حقا که سر پايين انداختن کمه .آره تو راست ميگي .

besharat;300536 نوشت:
سلام
این پیام را یکی از دوستانم در الفور برام گذاشته بود، به نظرم خالی از لطف نیست که برای دیگر دوستانم عرض کنم:
دخترک کم حجاب رو به من کرد و گفت:واقعــــــــــــــــــــــــــــــــــــا آقا؟!گفتم:ببخشيد چي واقعا؟! گفت:واقعا شما بچه بسيجي ها از دختراي چادري بيشتر از ما خوشتون مياد ؟؟؟
گفتم:بله گفت:اگه آره، پس چرا پسرايي که از ماها خوششون مياد از کنار ما که ميگذرند محو ما ميشن، !؟
ولي همين خود تو و امثال تو از چند متري يه دختر چادري که رد ميشيد فقط سر پايين ميندازيد و رد ميشيد !!!!!
گفتم:آره راست ميگي، سر پايين انداختن کمـــــــــــــــــه!گفت:کمه؟ببخشيد متوجه نميشم؟گفتم:براي تعظيم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) بايد زانــــــــــــــــــو زد حقا که سر پايين انداختن کمه .آره تو راست ميگي .

ممنون.بسیار بسیار زیبا بود.زیبا بود چون حرمت و عظمت چادر حضرت زهرا بیان شد.
خدایا بهمون کمک کن تا حرمت چادر حضرت زهرا رو حفظ کنیم.

نقل قول:
ممنون.بسیار بسیار زیبا بود.زیبا بود چون حرمت و عظمت چادر حضرت زهرا بیان شد.
خدایا بهمون کمک کن تا حرمت چادر حضرت زهرا رو حفظ کنیم.

اللهی امین :Doaa:

besharat;300536 نوشت:

گفتم:آره راست ميگي، سر پايين انداختن کمـــــــــــــــــه!گفت:کمه؟ببخشيد متوجه نميشم؟گفتم:براي تعظيم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) بايد زانــــــــــــــــــو زد حقا که سر پايين انداختن کمه .آره تو راست ميگي .

با سلام
این زیبا ترین تعبیری بود که تا حالا از یک زن محجبه به چادر حضرت زهرا(س) شنیده بودم.
حقا که راست گفته باید در برابر حجاب مادر (س) زانو زد.
واقعا لذت بردم اجرتون با مادر(س)

برگشت گفت:
آخه این چیه سرت کردی ، مثل امل ها !!! مثل اینکه باورت نشده قرن بیست و یکه و شبیه مردم عصر حجر می گردی !!!

گفتم: واقعاْ ؟! عصر حجر یعنی کی ؟!
گفت:چه مي دونم 14 قرن پيش.
گفتم:چه جالب 14 بيشتره يا16؟
گفت : چه سوالايي ميكني معلومه 16!
گفتم: پس 16 قرن پيش عصر حجر تره تا 14 قرن پيش
گفت:معلومه
گفتم: پس شما با اين حساب بايد دمده تر باشيد كه مثل مردم 16 قرن پيش مي گرديد اونم چه زماني موقعي كه بهش مي گفتن عصر جاهليت ديگه از اسمش هم پيداست كه خيلي دمده است...
ديگه پي اش رو نگرفت گذاشت رفت
افحكم الجاهلية يبغون ومن احسن من الله حكما لقوم يوقنون

مائده 50
آيا حكم جاهليت را مي جويند و چه حكمي براي يقين آورندگان از حكم خدا بهتر است ؟
و لا تبرجن تبرج الجاهلية احزاب 33
و به همسرانت بگو خود را چنان زنان جاهل نيارايند
*برگرفته از وبلاگ محجبه ها فرشته اند*

سلام شاید دوستانیکه قم یا مشهد زندگی میکنند متوجه نباشن.
من اخیرا مشهد و قم زیارت رفتم و اوضاعیکه دوستان میفرمایند و مشاهده نکردم بلکه برعکس من چادر سرم کرده بودم و لباسهایی ک داشتم همشون کهنه و چروکی بودن اما با این وضع باز مزاحمت خیلی زیاد بود حتی کنار خانوادم.
یه انتقاد غیر از حجاب هم دارم از کارکنان شهر مقدس قم که نمیگم

12سال بيشتر نداشتم.
براي نخستين بار مي‌خواستم با روسري به مدرسه بروم؛ هيجان زده بودم و خوشحال از انتخابم. وارد اتوبوس مدرسه شدم از همان اتوبوس‌هاي زردي كه سرويس بچه مدرسه‌اي‌ها بود. غوغايي در اتوبوس بر پا بود من كه وارد شدم ناگهان همه ساكت شدند و به من نگاه كردند ناگهان از ته اتوبوس پسري فرياد زد:"اونو نگاه كنيد يك پارچه روي سرش انداخته" و بقيه به تبعيت از او مرا هو و به سمتم آشغال پرت كردند. در اتوبوس باز بود و من هنوز فرصت فرار داشتم اما لحظه‌اي با خودم فكر كردم امروز فرار كنم فردا چه؟ بالاخره كه بايد مدرسه بروم پاهايم سنگين شده بود؛ به سختي خودم را به اولين صندلي اتوبوس رساندم ترسيده بودم براي همين شروع به راز و نياز با خداي خودم كردم تا كمكم كند و بتوانم حجابم را حفظ كنم. وقتي رسيديم به مدرسه متوجه شدم روسريم خيس شده بعدا يكي از دوستانم گفت پسرا يكي يكي به سمت من مي‌آمدن و آب دهان روي روسرييم مي‌انداختن و اين ماجرايي بود كه هر روز از خانه تا مدرسه براي من تكرار مي‌شد و من مجبور بودم هر روز با خودم دو روسري ببرم چون روسريم هميشه خيس از آْب دهان مي‌شد.

اينها را خانم زهرا گنزالس مي گويد؛ مسلمان شيعه آمريكايي. او حكايت مسلمان شدن خود را نيز اينگونه تعريف مي كند:
وقتي چهار سالم بود؛ مادرم مسلمان شد. ما مي‌ديديم که عبادت ايشان با ما فرق دارد. مادرم آرام آرام ما را با ارزش‌هاي اسلام آشنا كرد بدون اينكه اجباري در كار باشد. وقتي دوازده سال داشتم مادرم من و خواهر و برادرانم را به اسلام دعوت كرد و ما كه با اسلام تا حدودي آشنا شده بوديم به اسلام روي آورديم. بعد از آن نخستين بار در اواخر پاييز سال 1369 همراه مادر و خواهرم به قصد گذارندن دوره در حوزه علميه قم به ايران سفر و در همان سال نيز ازدواج كردم و همراه همسرم ساكن آمريكا شديم، از سال 1381 تاكنون نيز در مشهد مقدس زندگي مي‌كنم.

بسم الله
سلام خدمت همگی و تشکر
منم با اجازه ماجرایی رو پیش بکشم..........!!!!!!
الان دقت کردید دیگه وقتی کسی که چادری ولی خیلی مذهبی نیست وقتی میره دانشگاه چادرشو کلا میذاره زمین یا اینکه وقتی وارد محیط دانشگاه شد میزاره تو کیفش بعد از دانشگاه دوباره سرش می کنه و.......
کسی رو می شناسم که قبلا دقیقا این رفتار رو داشت وقتی میرفت دانشگاه چادرشو یا تو راه یا تو نمازخونه جمع می کرد و میذاشت تو کیفش اما این سرکار خانم با توجه به اینکه خدا لطف و عنایتی داشت بهش وقتی چادر رو جمع می کرد بذاره تو کیفش یه حس حرارت و گرمی گوش هاشو فرامیگرفت که انگاری آتیش گرفته باشند........ اون موقع ها خیلی متوجه این حرارت و گرمی نبود تا اینکه یه روز و ماهی خدا با عنایت و لطفش فهموند که داره چه کار احمقانه ای می کنه ..... چقدر چادری که روی سرشه مقدسه.. یاالله، یا الله، یا الله ....... دیگه نمی تونم بنویسم..... آخه دیگه چی بنویسم وقتی خدا اینطوری با بنده اش مدارا می کند.... البته اینم بگم ها این خانم خیلی اعتقادی نبود و الان اگر خدا قبول کنه داره سیری می کند در مسیر حق که یکی از عوامل گرایش او بخدا بوده!!!! ان شا الله همگی از گزند شیطان محفوظ باشیم.

[="Tahoma"][="SeaGreen"]اولین روزی که تصمیم گرفتم چادر سر کنم روز فوت دایی ام بود. شب قرار بود با بابا برگردیم خونه، صبح زود بیایم برا تشییع جنازه. از همه خداحافظی کردیم و داشتم از خونه خدابیامرز دایی ام می اومدم بیرون که درست جلوی سه تا آقا که خیلی باهاشون رو دربایستی داشتم، چادرم گیر کرد به میله ی چسبیده به دیوار و پاره شد!!
با اینکه اون آقایون خودشونو کنترل کردن تا تو اون شرایط نخندن اما با نگاهشون از خجالت آب شدم. هنوزم یاد این خاطره می افتم از درون خجالت می کشم!
[/]

چرا این قدر چادر رو بزرگ می کنید؟ مهم حجابه
میدونم حجاب برتره و بهتر از بقیه ی حجاب هاست!ولی خیلی وقت ها دست و پا گیری!
ببخشید اشتباه نشه
من چادر می پوشم!از نوع ساده و ط.ری که از زیرش چیزی پیدا نباشه ولی خیلی ها نمی تونن جمعش کنن!
یادمه اول که می رفتم دانشگاه تمامش باید چادر می شستم! کتاب هام و کیف سنگینم هم یه طرف دیگه
چندبار شد بعضی چیزامو گم می کردم!شب چنان خسته بودم از این که یکی از دستام همیشه رو به بالا بود و سر می شد! استادهامونم بمباران اطلاعات وکتابمون کرده بودن!
ولی همیشه سرم بود مگر توی آزمایشگاه ها که ممنوع بود!
همیشه روپوشم منو چندبرابر چیزی که بودم نشون می داد! یه بار جلوی خانوادم پوشیدم همه تعجب کردند از هیبتم!:Khandidan!:
ولی صادقانه بگم اگه خانواده ام مذهبی نبودند و دلم درگیرش نبود کنارش گذاشته بودم!
چادر های دیگه رو تجربه نکردم ولی قابل توجه آقایون چادر سر کردن آسون نیست!نگه داشتنش به کنار گرمایی که داره توی تابستون به کنار،باد پاییزی هم به اون یکی کنار

گرمای تابستان چه لذت بخش است وقتی با خدا معامله بهشت و جهنم می کنم.
گرما را به جان می خرم اما حجابم را با جهنم عوض نخواهم کرد.

نقل قول:
گرمای تابستان چه لذت بخش است وقتی با خدا معامله بهشت و جهنم می کنم.
گرما را به جان می خرم اما حجابم را با جهنم عوض نخواهم کرد.

در این صورت هرکس چادر سر کند به بهشت میرود و اگر کسی چادری نبوده و تا آخر هم هدایت نشود به جهنم میرود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

آیا حجاب فقط چادر است؟

چادر مرز ایمان نیست!
لطفا مرزها را جابه جا نکنید!
چون حق جابجا می شود!!!
اگه کسی با حجاب بود ولی با مانتو!پیش خودش نمی گه آبی که از سر بگذشت...
من که بی حجابم
ای بابا تاریخ رو بخونید!
وقتی آیه ی حجاب اومد همه ی زنان مدینه به سرشون پارچه بستند!بعضی ها از جمله عایشه می گند پارچه ی مشکی
لباس گشاد پوشیدند و ...
من با چادر موافقم که حجاب برتره ولی مرز چادر نیست!

kocholo;301558 نوشت:
در این صورت هرکس چادر سر کند به بهشت میرود و اگر کسی چادری نبوده و تا آخر هم هدایت نشود به جهنم میرود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

آیا حجاب فقط چادر است؟

نه عزیزم،برداشتی که کردیدمنظورمن نبوده،من نگفتم چادر،گفتم حجاب.:Gol:ودرکنارش چادرحجاب برتره،من خودم چادر روخیلی نمی پسندم ولی بایدقبول کنیم که حجاب برترچادره.

fezeh;301575 نوشت:
وقتی آیه ی حجاب اومد همه ی زنان مدینه به سرشون پارچه بستند!بعضی ها از جمله عایشه می گند پارچه ی مشکی لباس گشاد پوشیدند و ...

خیر جانم آیه ای برای حجاب نیامد.اگر آیه رو یک بار میخوندی میفهمیدی که جلباب پیش از نزول آیه و حتی پیش از اسلام هم بوده .تنها تغییری که ضورت گرفت این بود که زنان مومن مدینه آن را بروی گردن و سینه خود انداختند
در همه روایات هم آمده که پیامبر از پوشش سیاه کراهت داشت.عایشه هم احتمالا خلاف میل پیامبر علم نمیکرد

چیزی که بنظر من الان از چادر هم مهمتره خواهش می کنم چه خودتون و چه دوستاتون و چه خانوادتون خواهش می کنم به فیلم های فارسی زبان ماهواره ای نگاه نکنین
این فیلم ها توسط قویترین روانشناسان اداره می شوند و طوری برنامه ریزی شدن که مستقیما با ضمیرناخوداگاه شما در ارتباط هست کاری به شما نداره مستقیم رو عقیده و عمق وجودتون تاثییر داره
خواهش می کنم حتی یک قسمتشم نگاه نکنین که بخواید بهش وابسته بشید
دشمن الان با ورود به ضمیر ناخوداگاه افراد وارد شده دیگه عصر اینکه به یه کشوری حمله نظامی کنه تموم شده
همین فیلم ها چنان برنامه ریزی شده ان که کم کم ساختار درونی انسان رو نابود می کنن یعنی از درون شروع می کنن و مراحل اخر هم که فکر نکنم حجابی باشه
همین بی حجابی و ترویج خیانت واسه دشمن یه پیروزی بسیار بزرگه
من قبلا فکر می کردم بابا این حرفا چیه ادم خودش نباید تغییر کنه ولی وقتی فهمیدم این نامردا از چه شیوه های برای درست کردن این فیلم ها استفاده می کنن تسلیم شدم چون واقعا تاثییر داره یه نوع هیپنوتیزم قوی که بمرور شما رو به سمت خواسته خودشون که خیانت بد حجابی و ارتباط با نامحرم به صورت گسترده است می کشونه
بنظر من یه چادری و یه مانتویی باید این موردو رعایت کنه
یا علی

سلام
عرض ادب و ارادت

خواستم یه خاطره ای که دوشنبه همین هفته برام اتفاق افتاد رو براتون تعریف کنم...فکر کنم خالی از لطف نباشه..

دوشنبه از صبح تا غروب دانشگاه کلاس داشتیم...خیلی هم سنگین و فشرده بودند..ظهر که نمازمونو خوندیم و گفتیم بریم یه دفعه هم شده دلمونو بزنیم به دریا و بریم یه رستوران خوب نهار بخوریم...شهری که ما درس میخونیم با شهری که محل سکونتمونه فرق میکنه زیاد باهاش آشنا نبودیم دربستی گرفیتم و گفتیم جناب ما رو ببرید یه رستوران خوب...پیرمرد بنده خدا مارو برد یه رستورانی که از برج میلاد هم بلند تربود...از اون رستوران زنجیره ای ها که توی همه ی شهرها شعبه دارنا...پیاده شدیم و رفتیم داخل رستوران...عین این ندیدبدیدا به درو دیوار و دکوراسیون و گارسونای شیک و پیک کرده نگاه میکردیم خلاصه نشستیم و جاتون خالی غذارو خوردیم اومدیم که حساب کنیم من اومدم از در ورودی رستوران بیرون توی سالن کناریه آسانسور ایستادم تا بقیه بیان...بعد چند ثانیه که بچه ها اومدن رفتیم داخل آسانسور یه دفعه دیدم یه آقای مسّن وشیک با دوتا بادیگارد شیک تر ازخودش در آسانسورو باز کرد و جلوی من فکر کنین من زانو زد و بهم گفت : دخترم من حاجی فلانی هستم صاحب رستوران این هدیه ناقابل از طرف ما به تو دختر چادری و محجبه...فکرشو بکنید تموم مشتریها داشتند منو نگاه میکردن و وقتی دقت کردم دیدم توی اون رستوران با اون عظمت با اون همه مشتری فقط من چادری بودم حتی دوستام هم چادرنداشتند...بادیگاردای حاجی هم برام تعظیم کردند و پول غدامو بهم برگردوندن...
قشنگ ترین حسی که بعد این همه مدت که چادر میپوشم 2 روز پیش حس کردم...

خودم و خواهرم...مراقب تاج بندگیمون باشیم...

سلام
از خاطره قشنگی که سرکار راحیل محشر برامون بازگو کردن، تشکر میکنم:Gol:
دوستان این نکته رو توجه کنید که عنوان تاپیک هست : ✿ من، چادرم و خاطره ها
بهتر نیست این تاپیک اختصاص پیدا کنه به خاطرات در مورد چادر و همچنین حسی که دوستان نسبت به چادر دارن!!
لذا خواهش میکنم بحث در مورد اصل حجاب و قبول یا رد آن را در تاپیکهای مرتبط با موضوع ادامه بدید.
ممنون از همگی:Gol:

سرکار راحیل خییییییییلی قشنگ بود:Gol:

حظظظظظظظ بردم

بی نهایت از شما دو بزرگوار سپاسگذارم...درود بر شما

سلام
اخییییییییییییییی چادرم
من روی چادرم خیلی حساسم شدیدا
دوستامم اذیتم میکنن و هی به چادرم دست میزنن و تکونش میدن
من چادرمو خیـــــــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم
چادرم...

  • آیت الله العظمی صافی گلپایگانی:
  • امروز چادر بانوان از عبای من با ارزش‌تر است؛ چرا که بانوان با حفظ
  • حجاب برتر خود مروج دین اسلام هستند.
  • چادر قداست بسیار بالایی دارد و بانوان چادری در حقیقت مصداق زنان دین دار در عصر و زمانه ما بشمار می روند.

از خوبي‌های سفر به شهرهای کوچک و روستاها، یکی هم این است که مي‌فهمی حجاب چقدر رواج دارد و بي‌حجابی چقدر کم است؛ هرچند مردمان شهرهای بزرگ باور نکنند.(وبلاگ چادر نوشت)

[="Arial Black"][="Navy"]سلام
دوست عزیز از مطالب زیباتون ممنون .
این موضوع برای خاطراته
برای این تصاویر و جملات موثر این تاپیکو گذاشتن .
http://www.askdin.com/thread3453-51.html
:ok:
[/]

السلام علیک یا بقیة الله :Gol:

بنظرم استفاده از کلمه "جادر" ،به معنای جای در، به جای کلمه " چادر" خیلی قشنگ تره

[="Teal"]بسم ربّ النّورالعظیم

سال سوم دبیرستانم تمام شده بود، تصمیم گرفته بودم برای تابستان هیچ کلاسی شرکت نکنم و برای کنکور درس بخونم.از اونجا هم که خیلی به خودم مطمئن بودم به حرف هیچ کس مبنی بر اینکه خسته می شی و نمی کشی و از این جور صحبت ها گوشم بدهکار نشد.

شروع به خوندن کردم که بعد از بیست، بیست و پنج روز کم آوردم. در نتیجه یرای خودم تفریحات سالم! جور می کردم .چندتا کار رو خیلی روش تاکید داشتم، یکیش این بود که صبحها زود از خواب بیدار شم و لازمه این کار هم این بود که بعدازظهر ،به هر ترفندی که شده نخوابم.

یکی از همین بعد از ظهرها ، رفتم سراغ رادیو و همین طور که موج هاش رو عوض می کردم یکیش توجهم رو به خودش جلب کرد: اولین طرح سراسری حفظ موضوعی قرآن "آیه های زندگی" گوش کردم برام جالب شد چندتا سوال تو ذهنم به وجود آمد و ...

مثلا یادمه چندتا خانوم بودن توی آران و بیدگل که من اونموقع اصلا نمی دونستم کجاست! اینجور که از آن برنامه متوجه شدم آنها برای شرکت در این طرح می آمدند مخابرات که زنگ بزنن و قرآن بخونن .این موضوع هم برای من جالب بود و هم سوال برانگیز:مگه گناه نداره خانم بیاد جلوی مردها قرآن باصوت بخونه!؟ ( که البته بعدها متوجه شدم مشکل نداره البته به شرط اینکه با آهنگ و غنا نباشه)[/]
[="Purple"]ادامه دارد...[/]:Gol:

نقل قول:
بنظرم استفاده از کلمه "جادر" ،به معنای جای در، به جای کلمه " چادر" خیلی قشنگ تره

سلام خدمت دوستان اسک دینی
ببخشید چرا ااا؟؟
من خودم کلمه ی چادرو خیلی دوست دارم
ولی دوست دارم دلیل این که گفتین جادر بهتررو بدونم

...
یکی دوبار که این اتفاق افتاد و حدود ساعت سه تا چهار بعدازظهر به این برنامه گوش دادم و خواب از سرم پرید مشتاق شدم که خودم هم در این طرح شرکت کنم. از راههایی که اعلام کرده بودند کتاب را تهیه کردم و تماس گرفتم، خلاصه در این مسابقه شرکت کردم.

می گفتن جایزه های متنوعی داره از سفر عمره و کربلا گرفته تا بسته آموزشی حفظ قرآن و نهج البلاغه و صحیفه و...

وقتی تماس گرفتم تمام سوالات رو پاسخ دادم و خیلی هم تشویقم کردند و اسم من را برای شرکت در قرعه کشی رد کردند، اما اینکه چه جایزه ای برنده می شوم مشخص نبود. با خودم نیت کردم که هر جایزه ای ، برنده شدم معطل نگذارمش و در اون راه قدم بردارم مثلا بسته حفظ قرآن اگر گرفتم برم سراغ حفظ یا نهج البلاغه ....
خلاصه چندماهی گذشت و اونقدر درگیر درس و پیش دانشگاهی و کنکور شدم که جایزه و قرار یادم رفت تا اینکه یه روز پستچی آمده بود درب منزل ما و یه قواره چادر مشکی آورده بود!

از مدرسه که آمدم جا خوردم! اصلا نمی دونستم چنین جایزه ای هم دارند و یاد قرارم افتادم. خیلی با خودم کلنجار رفتم یک بار هم در خانه مطرح کردم که چندان استقبال نشد و گفتند عوض این حرفا بشین درست رو بخون. ماهم گفتیم راست می گن دیگه و نشستیم درس خوندیم.


تا اینکه تقریبا توی سالگرد اون روزایی که نیت کرده بودم جایزه ام را به کار بگیرم ، رتبه های کنکور اومد و قرار شد انتخاب رشته کنیم اما منزل ما خیلی شلوغ بود تابستان و مهمان و...چشمتون روز بد نبینه تا ساعت 8 شب روز جمعه وقت بود تا برگه های انتخاب رشته را تحویل دهیم و من برای اولین بار تنهایی به جایی که اصلا یادم نیست کجا بود حول و حوش هشت و نیم رسیدم. یادمه آقایی که داشتند ماشین استیشنی رو همراهی می کردند سریع آمدند و برگه من را با اخم گرفتند و گفتند تاحالا کجا بودی و خدانگهدار.

هوا تاریک شده بود و من توی اون راه بخشی از راه رو با اتوبوس شرکت واحد برگشتم اما بخش دیگرش که راه زیادی هم نبود ساعت کار شرکت واحد به اتمام رسیده بود.

با منزل تماس گرفتم قرار شد برادرم بیان دنبالم . کمی ایستادم که چندتا آدمه... اونطرفتر دیدم ترسیدم با خودم گفتم راه می افتم توی راه برادرم را می بینم.

اما در مسیر یکی دوبار متلک! انداختند .خیلی ترسیدم گفتم بگذار یه ماشین سوار شم تا ایستادم ماشینی از پشت سر بوق زد ، مسیرم را گفتم اما راننده باعصبانیت گفت: برو بابا!! تازه حس کردم نه بابا اینجا یه خبرایی هست.

به سرعت به راه افتادم، چیزی شبیه دویدن به شدت اخم کرده بودم و بغض گلویم را گرفته بود .اول با خودم گفتم جامعه پر از گرگه، بعد فکر کردم شاید هم من طوری هستم که اینها به خودشان اجازه می دهند چنین برخوردی داشته باشند؟ (البته من همیشه مانتو بلندتر از زانو پوشیده و مقنعه میزدم اما رنگ روشن می پوشیدم) ناگهان یاد چادر مشکی و اون قرار افتادم.

تو همین فکرا بودم که حس کردم یه ماشین سفید رنگ داره از کنار پیاده رو من رو تعقیب می کنه و هی بوق می زنه .گفتم خدایا تو خودت این قضیه را به خیر بگذرون منم قول می دم به قولم وفا کنم اصلا دیگه مجاب شده بودم که چادر حافظ منه.

قول و قرارام باخدا هنوز تموم نشده بود که رسیدم به یه کوچه و ماشینه پیچید جلوم! وآقایی که تو ماشین بود داد زد: یه ساعته دارم میام دنبالت کجایی معلوم هست.سرم را بالا آوردم:واااااااااااااااااای خدای من داداشم بود بالاخره رسید!!

اینطوری شد که بیست روز بعدش که برای ثبت نام باید می رفتیم دانشکده -- دانشگاه - ،من البته با پوشش چادر، وارد دانشگاه شدم .:makhfi:

اولین روزهایی که چادر سرم کردم یادمه دلهره داشتم وخوشحال بودم ، احساس خیلی خوبی داشتم اما بعضی وقتا با برخورد بعضی اطرافیان و استادا دلسرد می شدم :می گفتند خیلی سخته بابا این چیه! همه چادر برمی دارن تو چرا ... شدی؟دوستام می گفتن همین طوری بهتر می تونی با اخلاق و رفتارت دیگران را هدایت کنی!یکی می گفت حالا ما چادری بودیم تو دیگه چرا... خلاصه خیلی حرف شنیدم ، اما من بعد از ماجرای اون شب ،خیلی با خودم حساب و کتاب کردم و آخر رسیدم به اینکه بالاخره باید مشخص کنم کدام طرفیم یا رومیه روم یا زنگیه زنگ و انتخاب خودم را کردم:تاج بندگی!
بعد ،سعی کردم خودم رو به جمع های مذهبی نزدیک کنم و اطلاعات دینی ام را بالا ببرم. یه روز که از مسجد دانشگاه بیرون می آمدم یک بنر دیدم که نوشته بود : "آموزش علوم دینی در حوزه دانشجویی شهید بهشتی" سریع زنگ زدم و شرایطش رو پرسیدم و بعد از مشورت بامادرم تصمیم گرفتم در آزمون آن شرکت کنم-همزمان باز کلی حرف و حدیث اطرافیان بود-اما برای اینکه باطنم را هم مثل ظاهرم ارتقاء بدم و در جمعی باشم که به تصمیم من احترام می گذاره در امتحان و مصاحبه حوزه دانشجویی شرکت کردم و شدم دانشجوی طلبه... یادش به خیر چه سالهایی بود!
والسلام علی من اتّبع الهدی

سلام و عرض ادب
سرکار خانم بشارت تشکر از خاطره بسیار زیبا و قابل تاملتون:Gol:
موفق و موید باشید:Gol:

افلاکیان;308010 نوشت:
سلام و عرض ادب
سرکار خانم بشارت تشکر از خاطره بسیار زیبا و قابل تاملتون:Gol:
موفق و موید باشید:Gol:


سلام و احترام:Gol:
خواهش می کنم،زنده باشید.
من داستان چادر سرکردنم را قبلا برای وبلاگ" چی شد چادری شدم "با تفصیل بیشتر نوشته بودم ،الان هم فکر کردم برای بعضیا که از اقدام به چادری شدن تردید دارن و از بعدش می ترسن بتونه مفید باشه(ان شاء الله)،این شد که بخش هایی از نوشته قبلی را اینجا آوردم.
موفق و موید درگاه ذی الجلال باشید.

با عرض سلام خدمت همه دوستان و بزرگواران

قبل از هر چیز از زحمات دوست و همکار عزیزم سر کار آذر بانو تشکر میکنم که در طول مدت همکاریشون زحمات زیادی مخصوصا در این موضوع کشیدند .
و همینطور از همه دوستانی که ما رو از خاطرات زیباشون بهرمند کردند .



[B]ادامه ي لینک خاطرات شيرين و جذاب كاربران:


با كليك كردن روي خاطرات به پست منظور هدايت مي شويد.

»

:1::5: خاطره پنجاه و يكم «از طرف سركار فدک سبز »

:2::5: خاطره پنجاه و دوم «از طرف جناب مدیر فرهنگی »

:3::5: خاطره پنجاه و سوم «از طرف سركارسیده رقیه »

:4::5: خاطره پنجاه و چهارم «از طرف سركارسبزينه ظهور »

:5::5:خاطره پنجاه و پنجم «از طرف سركار سبزينه ظهور »

:6::5:خاطره پنجاه و ششم «از طرف سركار فضه »

:7::5:خاطره پنجاه و هفتم «از طرف سرکار besharat »

:8::5:خاطره پنجاه و هشتم «از طرف سركار besharat »

:9::5:خاطره پنجاه و نهم «از طرف سركار besharat »

:0::6:خاطره شصتم «از طرف سرکار زیباترین گل زهرا »

:1::6:خاطره شصت و يكم «از طرف سرکار فرزانه!! »

:2::6:خاطره شصت و دوم «از طرف سركار راحیل محشر »

:3::6:خاطره شصت و سوم «از طرف سركار besharat »

:4::6:خاطره شصت و چهارم «از طرف سركار besharat »


[/B]

بهم میگفت : چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی
تو که حجابت کامله بیرون میری چادر میپوشی
این بنده خدا مثل پدرت میمونه
خودتو اذیت نکن ...

نمیدونستم چقدر باید باهاش بحث کنم و برای اون خانوم که بدون آرایش امکان نداشت پاشو از خونه بیرون بذاره خیلی راحت با همون آقایی که جای پدرمون بود بگو و بخند راه مینداخت توضیح بدم تا بفهمه

نامحرم نامحرمه
پیر و جوون نداره
تو کوچه و تو خونه و تو محل کار نداره
نا محرم نامحرمه

( که اگرم میفهمید نمیپذیرفت )

بخاطر همین فقط یه نگاهی بهش انداختم و لبخندی زدم و گفتم :

من اینطوری راحتترم




چن وقت پیش بود ک باشگاه میرفتم با یه دختری دوست شدم ک میدونسم از نظر ظاهری خیلی زیاد با من فرق داشت شدیدا حتی بی حجاب ساده هم نبود تیپش تابلو بود ب قول هم تیپای خودش باکلاس
خیلی با من جور شده بود ولی نمیدونس من چادری هسم چون همیشه زودتر میرفت
یه بارش با هم اماده شدیم تا با هم بریم
من داشتم چادرمو میپوشیدم ک بریم دیدم اون خشکش زده با تعجب نگام میکنه
گفتم چت شد!؟ گفت تو چادری هسی؟! گفتم اره مگه اشکالی داره؟گفت باورم نمیشه .اصلا بهت نمیومد چادری باشه
گفتم مگه چادریا چشونه یا باید چ شکلی باشن!؟
گفت راسش از ادمای چادری خیلی بدم میومده فک میکردم ادمای متعصب و بد اخلاق باشن
فک نمیکردم دختری با این تیپ و روحیه مثه تو چادری باشه
گفتم من در عین اینکه چادرمو دوس دارم اعتقاد دارم همیشه باید خوش تیپ و مرتب باشم
ادامه دارد...

گفت خب تو دلت میاد این زیبایی ها و موها و... رو بپوشونی؟ زیبایی برا دیدنه
گفتم اتفاقا چون دلم نمیاد و باارزشه دوس ندارم هر چشمی ببینه. زیبایی برا دیدنه اما هر چشمی مجاز ب دیدنش نیس
گفتم زیبایی خانم ها امانتی هس ک خدا به ما داده و خیلی با ارزشه، که طرز نگهداریشم بهمون گفته که یه روزم ازمون پسش میگیره دوس ندارم در امانت خیانت کنم
تو عالم دوستی و با شوخی این حرفا رو بهش زدم خیلی خوشش اومد گفت تا حالا کسی حجابو اینجوری برام نگفته بود
روزای دیگه دوس داشت از فلسفه حجاب بدونه
هم براش میگفتم و بهشم یه کتاب درباره حجاب بهش هدیه دادم

من اینقدر چادرمو دوست دارم ک دلم میخواد تیکه تیکه ش کنم ..علاقم در این حده :Nishkhand:

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!

اینو یکی از دوستانم برام فرستاه بود. بنظرم جالب اومد. فکر کردم شاید برای گل دخترهای اسک دین هم جالب باشه:Gol:


anna320;330144 نوشت:
من اینقدر چادرمو دوست دارم ک دلم میخواد تیکه تیکه ش کنم ..علاقم در این حده

:Moteajeb!::Gig:

روي ديگر سكه

سلام


من در سن 9 سالگی برای اولین بار چادر سرم کردم و تا امروز الحمدالله چادری هستم اما میخواهم برای شما ماجرای چادری شدن یکی از اقواممان را تعریف کنم:
اسم این خانوم نداست ایشان در تهران زندگی میکنند و 2 تا بچه دارند. ندا و خانواده اش در ایام عید و تعطیلات به شهرستان می آمدند و همیشه با خواهرش که دو سال از او کوچکتر بود مانتو می پوشیدند. پدر و مادر ندا به او و خواهرش می گفتند: حداقل در شهرستان چادر سر کنید. اما آن دو زیاد اهمیت نمی دادند و گاهی می پوشیدند و گاهی هم نه.
سال 83 ندا ازدواج کرد آن سال وقتی به شهرستان آمد، دیدم ندا چادر سر کرده آن هم خیلی درست و حسابی، خب ما کنجکاو شدیم و من از او درین مورد سوال کردم ندا هم برایم تعریف کرد:
یک روز در خیابان داشتم راه می رفتم تعدادی مرد جوان از کنارم رد شدند و شنیدم که گفتند عجب اندامی و ....!!
با شنیدن این حرف ها احساس خیلی بدی به من دست داد! ( دختر چادری: برعکس خیلی از دخترای دیگه که میمیرن برا این متلک ها!) آن روز برای اولین بار متوجه شدم من در حقیقت دارم خودم را در معرض نگاه تمام نامحرمان کوچه و خیابان ها قرار می دهم. احساس کردم دارم به شکلی به همسرم خیانت میکنم احساس کردم دارم به خودم خیانت میکنم احساس کردم دارم به همان آدم ها هم به شکل دیگر خیانت می کنم از همان روز تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.
چادر صدف است برای مروارید پاکی زن.

منبع

[="Arial"][="DarkRed"]منم خاطره های زیادی دارم بهتره بگم هر وقت که میرم بیرون یه خاطرست متاسفانه من در دوران راهنمایی که مانتویی بودم وقتی از خانه بیرون میرفتم خیلی مزاحمت ایجاد میکردند ومن هم اصلا دوست نداشتم حتی کسی بهم نگاه کنه واقعا احساس بدی داشتم وقتی میدیدم هر دو قدمی که راه میرم پسره میپره جلو برام شماره میده واقعا اون موقع دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من بمیرم ولی خدارو شکر از وقتی چادر و مقنعه سرم میکنم و از خونه میرم بیرون و سرمو میندازم پایینو اخم میکنم حتی کسی جرات نداره از کنارم رد بشه طوری که داداشم هر وقت منو تو خیابون میبینه صدام زده حتی برنگشتم نگاه کنم داداشم میگه گلومو پاره کردم از بس صدات زدم ولی حتی برنگشتی نگاه کنی و خدارو صد مرتبه شکر میکنم که همه از دوست و فامیل و اشنا گرفته همیشه به خاطر چادرم از من همه جا تعریف میکنن اینه عزت یه خانم چادری این طوریه که به خودمون شخصیت میدیم نه با پوشیدن مانتوهای تنگ و کوتاه که نه تنها خودمون گناه میکنیم بلکه اون جوون مردم رو هم به گناه وادار میکنیم[/]

از وقتی خودم و شناختم ..با مامانم کارد و پنیر بودم ....
مصداق همون جمله ی دختر هوی مادره .........
مامانم چادری بود ..ا
:makhfi:ز اون نوع چادر ها که چادر به زور رو سرشون بند میشد ...از اون دسته خانوم های چادری که منتظر یه اشاره کوچیک شوهرشون هستن تا چادر و برای همیشه کنار بزران :shadi:.......هیچ وقت هم منو به پوشیدن چادر ترغیب نکرد ..گفت بزار خودت انتخاب کنی ...عقل داری وووشعور داری ...میبینی ...تصمیم بگیر ....:reading:
توی اطرافیانم هیچ کس چادری نبود ..یعنی بود ..اما همشون یه طوری با رفتارشون منو از چادر زده و متنفر میکردند
خانواده ی مادری از اون هایی هستن که تو عروسی ها میترکونن :tavallod:و تو ماه محرم صفر خودشون و واسه امام حسین میزنن و میکشن :geristan:...روزه میگیرن اما نماز نمیخونن ...از اونایی که به خاطر ولادت حضرت مهدی شربت نذری تقسیم میکنن و بعد از ظهر ارکست تو کوچه راه می انداختن ...از اونایی که مشروب می خوردن ..اما حد خودشون و نگه میداشتن ...از اونایی که چش ناموس مردم و تو خیابون با نگاهشون در میارن ...اما اگه کسی به ناموسش نگاه چپ بندازه شهرو زیرو رو میکنه ....از اونایی که 50تومن تو صندق صدقات نمیندازن .... ولی سور و سات یه عروسی ...اونم با تموم وسایل لحب و لعب و اماده میکردن ..از سر خیر خواهی ..خلاصه بگم ....از همونایی که هنوز تکلیفشون با خودشون مشخص نیست ...:Esteghfar:
البته همه ی اینا علنی نبود و نیست ....این ها کشفیات خودمه ...که 100در صد حقیقته
.........اما خانواده ی پدریم مذهبی بودن ..از نوع شدیدش :Doaa:...از اون دسته مذهبی هایی که تو عروسی ها صلوات میفرستن ....از اون دسته مذهبی هایی که تو خونه شون نماز جماعت اول وقت برپا بود ..........
از اون مذهبی ها که اگه فامیلشون اهل بزن و بکوب و برقص بودن تو عروسی هاشون شرکت نمیکردن ...از اونایی که با دیدن یه تار مو اینقدر چشم غره میرن که ادم زهره ترک میشد :khobam:...از اون مذهبی ها که همه میشناختنشون ...بهشون میگفتن هذب اللهی

اما دوستام ....همگی دوست پ... داشتن ...عشقشون این بود که تو زنگ تفریح ها به هم دیگه مدل ارایش یا مدل جدید رق... و یاد بدن ....یا از خاطرات پارک رفتنشون با دوست پ... جدیدشون و تعریف کنن ...........یا سیگ.... کشیدن الی اخر ........
من بودم و سه الگو
1مثل خانواده ی مادری ...که تکلیفشون مشخص نیست
2مثل خانواده ی پدری کاملا مذهبی .راه شون مشخص بود ....
اما درکشون نمیکردم ...چون باهام تند رفتار میکردند ..نگاهشون یه جوری بود انگار من باید از تو شکم مادرم با چادر و روسری متولد میشدم
3دوستای بی قید و بند ....که چهار دستی چسبیده بودن به این دنیا و لذت هاش
همه ی کارهاشون نه ........اما بعضی از رفتارشون به شدت منو جذب میکرد

این داستان ادامه دارد

از همه الگو میگرفتم ...تنها چیزی که برام مهم بود زیبایی بود
از دوستام الگو میگرفتم
بعضی وقت ها هر صد سال یه بار ..اگر عمه ام و میدیدم ازش الگو میگرفتم
عمه ام تنها کسی بود که ازم توقع نداشت مادرزاد با حجاب باشم
شاید چون خودش اجباری تو حجابش نبوده ..یا شاید های دیگه ای که الان تو ذهنم نیست
مثل اون موجود نازنین که الان اسمش به خاطر نیست رنگ عوض میکردم
امروز مانتوی کوتاه ....فردا چادر با کوله پشتی و کتونی ادیداس....
فردا مانتو خفاشی با شال لیزی که 5سانیه یه بار از رو موهای سرم سر میخورد
هیچ کدوم باب میلم نبود
شده یه حسی مثل سردرگمی داشته باشی ...شده حسی مثل ناراضی بودن ته قلب بهتون دست بده اما ندونید ناراضی بودن از چی؟
یه جورایی شده بودم مثل ساحل دریا
یه لحظه خوشحال ...یه لحظه ناراحت ..
خودمم گیج بودم
اما نمیدونم گیجی از چی بود ؟
وقتی با تیپ بد میرفتم بیرون خوشحال بودم
اما وقتی به خونه می اومدم و نگاه ها رو واسه خودم مرور میکردم و تو ذهنم ترجمه شون میکردم
سخت ناراحت میشدم گاهی هم عصبی
بعضی نگاه ها که اصلا لازم به ترجمه نبود ...هر ادم کوری هم میتونست معنی نگاهشون و حرف های زشت و پلیدشون و بخونه
اما هیچ وقت حق رو به اون ها نمیدادم
همیشه میگفتم چرا من باید خودم و بپوشونم تا یکی دیگه به گناه نیوفته ؟
چرا ؟ به من چه ؟ بزار اینقدر با نگاهش گناه کنه تا یه اتش فشان با رو غن های داغ واسه خودش ته ته ته ته جهنم رزرو کنه
و خیلی سوال های پی در پی دیگه ..که یکی از پس دیگری تو ذهنم بی جواب به گوشه ای سپرده میشد
چرا های توی ذهنم بد جور پر رنگ شده بود ...تا جایی که فکر میکنم چشمک میزنن
چرا صدای من باعث میشه نامحرم تحریک بشه ؟
چرا من باید خودم و بپوشونم ؟چرا اون نگاهشو حفظ نکنه ؟
حجاب یعنی چادر؟
کی گفته باید حجاب داشته باشیم ؟
چرا نباید ارایش کنم ..بخندم ....چرا ؟
این عدالته؟
با اون که نگاه ها رو جلب میکردم اما

اهل دوستی با هیچ جنس مخالفی نبودم ....
از خانواده ی پدری ...
فقط نماز و روزه رو به عنوان الگو برداشتم ..... اما نماز اول وقت و با جماعت و با خلوص نیت نه ....یه نماز اخر وقت و سرسری ....که همیشه ی خدا نماز صبح هاش قضا بود ....همین
از خانواده ی مادری ....بزن و بکوبشون ...شلوغ بازی هاشون ...
و از دوستام ..لباس پوشیدن اونم به مد روز
این شد حاصل سه الگو ..یه ادم سر در گم ....احساس کلافگی داشته باشم ......دنیا رو بی خود و تکراری حس میکردم
از چادر پوشیدن مامانم خوشم نمی اومد ...احساس میکردم هر لحظه اس که زیر پاش گیر کنه و بخوره زمین
اما عاشق چادر پوشیدن عمه ام بودم ....تنها چیزی که مشخص بود گردی صورتش بود که اونو بیش از پیش معصوم و دوست داشتنی میکرد

ادامه دارد ...................

[=arial black]سلام
من که با موضوع حجاب و چادر هیچ مشکلی نداشتم چون از بچگی دنبال چادر بودم که اولین چادر رو که خیلی کوچیک بودم مامانم برام دوختش چون شبیه مامانم شده بودم خیلی خوشحال بودم بعد اون هم مطالعه کردم فهمیدم چیزه خوبیه چسبیدم بهش ولش نکردم تا حالا انشاا... که تا ابد باهام خواهد بود.
همین

سلام
همه اومدن از خاطراتشون گفتن منم یه کم از اعتتقاداتمون بگم:
چادر خیلی سخته مخصوصا تویه این هوا ...
چادر واسه خانم ها ک میل ب خودنمایی و زیبایی رو خدا تویه وجودشون گذاشته عذاب آوره...
چادر با خودش محدودیت میاره دیگه نمیشه راحت بود...
چادر اینقدر خانوما رو اذیت میکنه ک من اگه بخوام بشمرم چند روز طول میکشه...
اما .......
من مادرم زهرا (سلام الله علیها) رو بیشتر از همه چی دوست دارم
ب نامش و با یادش تموم سختی ها رو تحمل میکنم
تا یه روز ک همه سرشون پایینه
من فقط یه حرف بزنم:
"مادر من تموم عمرم چادر تو رویه سرم بوده کمکم کن"

http://www.askdin.com/thread15525-25.html#post386988
ادامه ی داستان

گفتم که لباس پوشیدنم ..نوع لباس های که میخریدم به عهده ی خودم بود
یه روز چادر میپوشیدم ...نه مدل عمه ....نه مدل مامان ..مدل خودم ...یه چادری که از 1000کیلومتری داد میزد که به این پارچه اعتقادی ندارم ....
یه روز میرفتم سراغ مانتو های نیم وجبی با رنگ های جیغ
خواهر کوچکترم ..تو سنی بود که من الگوش بودم
وقتایی که چادر میپوشیدم ...اونم میخواست تقلید کنه ...اما مامانم بهش اجازه نمیداد ....
به مامانم میگفتم ...مگه نمیگی تو انتخاب لباس ازادیم ؟پس کو ؟بزار هر جور دوست داره بپوشه
مامانم هم جوابی نمیداد ....سکوت اش و 1000بار ترجمه کردم ...اخرین ترجمه ام
چادر نپوش ........مد نیست ؟
مامانم خودش گفت عقل داری ..شعور داری ..ببین و تصمیم بگیر ....اما با نگاهش میگفت ....چادری نباش ..مثل عمه ات نباش محجبه نباش ... ..مثل دوستای هر....ات هم نباش ...عادی باش ...مثلا مانتوکوتاه بپوش ...نه رنگای جیغ ....شلوار تنگ بپوش ...اما پاچه شلوارت تا روی مچ پات باشه ...روسریت تا پس سر نه ...اما تا کنار لاله گوشه ات باشه
این چیزی بود که از سکوت مامانم برداشت کردم
منم تو سکوت میگفتم ...چه فرقی میکنه ..چه یه تار مو چه کل مو ؟
گناه گناهه دیگه......
اینجاس که شیطون وارد عمل میشد و تو ذهنم فریاد میزد
اب که از سر گذشت ،گذشت
چه یه وجب چه صد وجب
عمه ام گاه گاهی از اینکه این پوشش صحیح نیست و گناه داره حرف میزد ...توجیح شدم ...میدونستم که نگاه ها ر و نباید جلب کنم ....میدونستم و نمیتونستم دل از مانتو های نیم وجبی بکنم ....گوشام شده بودن در و دروازه ....اما بعد از هر نصیحت تا یه مدت افسردگی داشتم ..از اینکه لباس های ناجور بپوشم لذت نمیبردم ....اما دوستام یه جورایی با تحسین هاشون منو تشویق به این نوع پوشش میکردند ..اینجوری میشد که یه ذره عذاب وجدانم پررررررررررر
احساسم و نمیتونستم بیان کنم ...فکر میکردم تو چاه تاریکی هستم که اکسیژنی واسه تنفس نداره ...احساس بچه ای که گم شده و دلش مثل سیر و سرکه میجوشه و نگرانه ....دلم میخواست واسه طرز پوششم یه دلیل قانع کننده بیارم که گناه نیست ..که بد نیست
بعضی وقت ها با پرویی پیش خدا گله میکردم
این همه زیبایی دادی که بپوشونم ؟اخه چرا ؟خب منو مثل مرد ها زشت می افریدی؟ یا ای کاش ..مرد ها نگاهشون و کنترل میکردن ؟
چرا من تو گرمای بالای چهل درجه مانتو و شال پوشیده بپوشم (تازه واسه مانتو و شلوار پوشیده اینقدر غر میزدم ..وای به حال چادر )
دلم میخواست از اون حال بیرون بیام .. که فراموش کنم ....اما نمیدونستم چه جوری ...اهنگ غمگین میزاشتم ..اما صدای سوزش رو اعصابم بود ...صدای اهنگ شاد ..تو گوشم نوای ناقوص کلیسا رو داشت که تو سرم میپیچید ....میخوابیدم ....الکی هله حوله میخوردم ..ناخونم و میجوییدم ...پوست لبم و میکندم ....فایده نداشت ..بازم سر درگم بودم ...نمیدونم از این احساس سر درگمی چه جوری بیرون بیام
تصمیم گرفتم برم حوزه درس بخونم ..تا راهم و عوض کنم ....اما خانواده ام مانع شدن ...یه جورایی میدونستن خود درگیری دارم ....میگفتن ..میدونی حجاب واجبه ....اما وقتی بهش عمل نمیکنی عذاب وجدان داری و خودت و میخوری ...وای به حال بغیه چیزا .....اگه بدونی و بفهمی ...و مثل حجابت عمل نکنی ..بیشتر از قبل اذیت میشی .....