✿ من، چادرم و خاطره ها✿... ღمن چادرم را دوست دارم ღ

تب‌های اولیه

741 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=Microsoft Sans Serif]

حجاب برتر به زنان عفت به مردان غیرت وبه جامعه ما عزت میبخشد


دوستم تعريف مي كرد:

تازه به سن تكليف رسيده بودم و چادر سرم كرده بودم؛ به اتفاق خانواده رفتيم تهران و براي تفريح و بازي به بزرگترين پارك تهران رفتيم.
وقت اذان بود، خانواده گفتند اول بريم نماز، بعد بريم بازي...
رفتم تو نمازخونه، يكدفعه خانم محترمي اومد و تا من رو ديد كه چادر سرم كردم كلي تشويقم كرد، بعد هم يك كارت بهم هديه داد كه با اون كارت مي تونستيم 10 تا بازي دلبخواه بصورت رايگان انتخاب كنيم.

مي گفت: اين يكي از شيرين ترين خاطرات چادرم هست، و هنوز هم بعد از 13-12 سال اون كارت رو به عنوان يادگاري نگه داشتم.

يكي از آشنايان تعريف مي كرد:

رفته بودم چادر سفيد بخرم براي مجلس عروسي، خيلي دنبال گشتم تا اينكه تونستم چادر دلبخواهم رو پيدا كنم. قيمت چادر 28000 تومان بود؛
صاحب مغازه گفت: خانم قيمت مناسب‌تر هم داريم...
گفتم: نه اون چادرها نازكه، ميخوام چادرم هم سفيد باشه، هم ضخيم باشه.
صاحب مغازه كه اين رو شنيد، از اين رفتار من خيلي خوشش اومد و به خاطر اين كار 5000 تومان بهم تخفيف داد!


لینک مجموعه خاطرات شيرين و جذاب كاربران تا اينجا:


با كليك كردن روي خاطرات به پست منظور هدايت مي شويد.


:1: خاطره ي اول «از طرف آذر بانو »





:2: خاطره دوم «از طرف سركار قاصدك»






:3: خاطره سوم«از طرف سركارآرام بذكرالله»



:4: خاطره چهارم «از طرف جناب علــي»



:5: خاطره پنجم «از طرف سركار مشكاة»



:6: خاطره ششم «از طرف جناب حامي»






:7: خاطره هفتم «از طرف جناب حامي»




:8: خاطره هشتم «از طرف سركارسها»






:9: خاطره نهم «از طرف جناب حامي»



:0::1: خاطره دهم «از طرف سركارسها»


:1::1: خاطره يازدهم «از طرف سركارسها»






:2::1:خاطره دوازدهم «از طرف سركارسها»

:3::1: خاطره سيزدهم «از طرف سركار سها»


:4::1: خاطره چهاردهم «از طرف جناب حامي»

:5::1: خاطره پانزدهم «از طرف جناب حامي»


:6::1: خاطره شانزدهم «از طرف جناب حامي»


:7::1: خاطره هفدهم «از طرف جناب حامي»

:8::1: خاطره هجدهم «از طرف جناب حامي»

:9::1: خاطره نوزدهم «از طرف سركارسها»

:0::2: خاطره بيستم «از طرف سركار عندليب»


:1::2: خاطره بيست و يكم «از طرف سركارسها»


:2::2: خاطره بيست و دوم «از طرف سركارسها»

:3::2: خاطره بيست و سوم «از طرف سركارfotros»


:4::2: خاطره بيست و چهارم «از طرف سركارrahiil»

:5::2: خاطره بيست و پنجم«از طرف سركارسها»

:6::2: خاطره بيست و ششم «از طرف جناب حامي»


:7::2: خاطره بيست و هفتم
«از طرف سركارسها»


:8::2: خاطره بيست و هشتم «از طرف جناب حامي»


:9::2: خاطره بيست و نهم «از طرف آذر بانو »


:0::3: خاطره سي ام
«از طرف آذر بانو »

:1::3: خاطره سي و يكم «از طرف سركارسها»


:2::3: خاطره سي و دوم «از طرف سركار فاطمةالزهراء»


:3::3: خاطره سي و سوم «از طرف سركارسها»

:4::3: خاطره سي و چهارم «از طرف سركارسها»

:5::3: خاطره سي و پنجم «از طرف سركار هست هستي»

:6::3: خاطره سي و ششم «از طرف سركار maryam»

:7::3: خاطره سي و هفتم «از طرف جناب حامي»

:8::3: خاطره سي و هشتم «از طرف سركار maryam»

:9::3: خاطره سي و نهم «از طرف آذر بانو »


:0::4: خاطره چهلم «از طرف آذر بانو »

منتظر ديگر خاطرات زيباي شما هستيم. :Gol:




سلام بر همه دوستاني كه در اين تاپيك شركت كردند خواندند و نوشتند
دوستان، نوشتن خاطره‌ براي همگي آزاد است
همچنين مي‌توانيد خاطرات را از اقوام و دوستان يا ....نقل كنيد مجموعه خوبي شده است.
البته خاطرات را مي توانيم دسته بندي كنيم

سخنراني با پوشيه
مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قم زير نظر آيت الله مصباح يزدي است در اين مؤسسه طلاب بعد از پايه شش با شركت در كنكور و مصاحبه علمي مي‌توانند در رشته هاي چون فلسفه، اخلاق، تاريخ، جامعه شناسي، علوم تربيتي، سياست، حقوق، روان شناسي و...كنند.
اين مؤسسه براي خانواده ها برنامه اي داشت به نام اخلاق در خانواده. در اين برنامه هاي كه خانواده ها هم حاضر مي شدند از روان شناس و استاد اخلاق استفاده مي شد. سي دي و جزوات اين برنامه ها را مي توانيد از معاونت فرهنگي و يا بخش مشاوره اين مؤسسه تهيه كنيد در نرم افزار نيش ها و نوش ها اين محصولات را معرفي كردم.
الغرض، در يكي از اين برنامه ها از خانم روان شناسي دعوت شده بود كه خودشان در آمريكا بزرگ شده بودند و دكتراي روان شناسي داشتند و در مقطع دكتراي مؤسسه بخش روان شناسي هم تدريس داشتند.
اين خانم در برنامه اخلاق در خانواده با پوشيه كامل (حتي چشمان هم پيدا نبود) حاضر شدند.
يكي از شبهاتي كه ايشان جواب دادند اين بود
كي گفته در غرب كه تبرج و برهنگي هست فساد و شهوت راني و حساسيت مردان كمتر است. شهوت مثل آب شور است هرچه بيشتر خورده شود فرد تشنه تر مي شود.
من خودم در آمريكا زندگي كرده ام. اين حرف را قبول ندارم چون واقعا خانم هاي برهنه مورد آزار و اذيت مردان هوسران قرار مي‌گيرند.

به نام خدا

من و چادرم با هم خاطرات زیادی داریم!
من به خاطر چادرم دو بار گریه کردم !
یکی از این دو خاطره مربوط میشه به دوران کودکی من
یادم میاد ده ساله بودم که به خاطر بیماری پدربزرگم ، پدرم مجبور شدن انتقالی بگیرن تا ما برگردیم به زادگاهمون ؛اما چون توی شهر خودمون پست مربوط به شغل ایشون خالی نبود اجبارا به یکی از شهرهای اطراف اونجا که یکی از شهرهای کوچیک جنوب کشور میشد مهاجرت کنیم.
خوب یادمه به خاطر اسباب کشی ما چهار روز دیرتر از شروع مدارس به اونجا رسیدیم و من مستقیما به مدرسه رفتم.
همینکه وارد مدرسه شدم با تعجب زیاد دختراهای مدرسه و سروصدا و مسخره کردن پسرهای مدرسه(مدرسه مختلط بود) مواجه شدم.
یادم میاد گیج ومنگ ایستاده بودم و نگاه میکردم ؛نمی دونم از اختلاط مدرسه تعجب کرده بودم یا از حضور در جمع غریبه و یا از چیز دیگه ولی به محض اینکه یکی از پسرهای شیطون مدرسه چادرم رو از سرم کشید دیگه نتونستم جلوی اشکهامو بگیرم.
جاتون خالی توی دفتر مدرسه سه ساعت تمام گریه میکردم و هرچی ناظم مدرسه اصرار میکرد راضی نمیشدم چادرم رو از سرم دربیارم، آخه بعد از چند سال چادر رنگی پوشیدن پدرم یه چادر مشکی بهم هدیه داده بود و من بی نهایت دوستش داشتم و اصلا راضی نمی شدم کسی نگاه چپ بهش بیاندازه!
مدیر مدرسه که اون اتفاق رو از نزدیک دیده بود همراه من به خونه آمد تا به اعتقاد خودش پدرم رو راضی کنه که من از فردا مثل همه بچه ها و معلم ها با روپوش و بدون چادر به مدرسه برم.
پدرم شب قضیه رو با من مطرح کرد و نظر من رو خواست !
حتی نتونستم لب از لب باز کنم ؛فقط اشکهام بود که یکریز صورتم رو خیس خیس می کرد! نمیدونم چقدر طول کشید تا بابا از بین هق هق من فهمیدن که اصلا دیگه دوست ندارم به این مدرسه برم!
پدرم فردا با لبخندی به لب همراه من به مدرسه آمد و به مدیر مدرسه گفت :« که این دختر من اومده به شما بگه :اگه چادر برای مدرسه شما نامانوسه من کاری میکنم که تا آخر امسال دیگه اینجوری نباشه!»
بعد رو کردند به من و گفتن :مگه نه بابا؟
ومن فقط گفتم :بله خب!
یاد ایام به خیر ....
درست یک هفته بعد از اتمام امتحانات اون سال ما دوباره اسباب کشی داشتیم تا به شهر اول خودمون برگردیم چون پدربزرگم فوت کرده بودن و دلیلی برای ماندن نبود >
خوب یادمه که دوستانم که برای بدرقه آمده بودند همه چادر به سر بودند جز خواهر همون پسر بچه شیطون ابتدای سال!


خواهرزاده‌ي عزيزم از همون اول ابتدايي با چادر به مدرسه رفت، و به عنوان اولين دختر چادري وارد مدرسه‌شون شد.
جالبه بعد از اون بود كه يكي يكي دوستان و بچه هاي مدرسه با ذوق و شوق چادر سرشون مي‌كردند و به مدرسه مي‌اومدند!
و با خواهرزاده‌ام دوست شده بودند.

الان خواهرزاده‌ام خيلي خوشحاله و افتخار ميكنه كه الگوي خوبي براي بچه هاي مدرسه و حتي بچه‌هاي بزرگتر از خودش بوده.

[=Arial Black]سلام دوستان
از همتون بابت این تاپیک و خاطرات قشنگش ممنون . :Mohabbat:
من هم یه خاطره دارم که هیچ وقت فراموشش نمی کنم و تأثیر مهمی تو زندگی من داشت .
زمانی که دبیرستانی بودم هنوز پوشیدن چادر برای دانش آموزا اجباری بود . هم راهنمایی و هم دبیرستان .:makhfi:
سال دوم بودیم که چند تا از مخالفای چادر تو مدرسه تصمیم گرفتند اجباری بودن چادر رو از قوانین مدرسه حذف کنند .:jangjoo: یه روز یکی از اونها که فقط همون سال تو مدرسه ما بود و بعدش رفت شروع کرد سر این مسأله با من شروع به بحث کردن . هرچی که گفت یه چیزی جوابش دادم . اما آخر سر یه چیزی گفت که دهنم بسته شد .
گفت : تو توی خونه هم نامحرم میاد چادر سرت می کنی ؟
گفتم : آره .
گفت : پس نامحرمای تو خونتون و نا محرمای تو کوچه خیابون چه فرقی با معلمای مرد می کنند که تو جلوی اونها چادر سر می کنی و جلوی اینها با مانتو مقنعه ای ؟

از اون روز به بعد من توی کلاس جلوی معلمای مرد و حتی سر امتحان زمانی که بازرس میومد چادر می پوشیدم . و حرف و حدیث معلما و هم مدرسه ای هام نتونست منو از تصمیمم برگردونه .
الان هم هر وقت به یاد اون همکلاسیم میافتم با اینکه نمی دونم کجاست و چیکار میکنه و از چه پوششی استفاده میکنه براش دعا میکنم .


بسم الله الرحمن الرحیم

یه خاطره از پدرِ مادربزرگم :

ایشون از علمای بزرگ اصفهان بودن و در نجف اشرف درس میخوندن ، اون موقع ها حجاب خانمها چادرهای عربی گشاد و بلند و با پوشیه بود و اصولا خانم ها تا زمانی که کار واجبی نداشتند از خانه بیرون نمی رفتند و اگر هم مجبور میشدن بیرون بروند ، زمانی که نامحرمی در کوچه و خیابان می آمد خانمها رو به دیوار میکرند و یه گوشه مینشستند تا نامحرم آن ها رو نبیند و برود
یک روز ایشون همراه یکی از دوستانشون از خیابان رد میشدند که یک خانم با حجاب کامل و پوشیه ، زمانی که آن ها رو دید فقط رو به دیوار کرد ولی ننشست . اون زمان این دوستشون گفت : « وای ببینید عجب دوره زمانه ای شده ، آخر زمانه !!! .....» که این خانم فقط رو به دیوار کرده و ننشسته !!!
و حالا ....

[="Comic Sans MS"][="Green"]سلام...
یادمه اسفند ماه پارسال بود اما روزشو یادم نیست که واسه اولین بار چادری شدم و چندروز دیگه یکسال میشه که این پوشش رو انتخاب کردم..
برکت چادر تو زندگی هر دختر به نظرم خیلی زیاده..
مثلا توی رفتار آدم تاثیر زیادی میذاره..دوستانم تو دانشگاه هم میگن آرومتر شدی از وقتی چادری شدی.
اولین باری که چادر سرم کردم داشتم میرفتم دانشگاه..یادمه خجالت میکشیدم.حس میکردم همه متوجه میشن اولین باره سرم کردم..:khandeh!:تو مترو یلدمه دوستمو که دیدم سرمو انداختم پایین ولی با روحیه ای که داد خوشحال تر شدم!وقتی فکر میکردم وقتی اقوام ببینن چی میگن یه کمی خجالت میکشیدم اما تصمیم من چادر بود و با تمام وجودم دوسش داشتم..:hamdel:خدا خودش راهو باز کرد و توی تالار که خاله ام از مکه اومده بود و تمام فامیل اونجا بودن یهو همشون منو با چادر دیدن و عکس العمل هاشون هم بیشتر همون جا بود... بعضیا با نگاه حاکی از تمسخر..بعضی ها با نگاه خوشحالی و ...
چندوقت بعد بعضیاشون که مخالف حجاب و چادر بودن حرفایی زدن که دلگیرم کرد اما من از چادرم دفاع میکردم..
حالا هم که تولد یکسالگی چادرمه خوشحالم و دعا میکنم تا وقتی زنده ام همیشه یادگار حضرت زهرا سرم باشه و درونم هم زهراپسند بشه نه فقط ظاهر![/]
:Gol:


يك فايل فلش زيبا درباره حجاب كه يك سرود است

منبع : سايت نوار اسلام

[=Microsoft Sans Serif]حجاب: تلالو شبنم برچهره گل است.
حجاب: ترنم ایمان برلبان گویای غیرت است.
حجاب: بوی خوش گل عفاف است.
حجاب: سپری است قوی در برابر شمشیرهای تهاجم فرهنگی.
حجاب: فریاد و رنگ تقوا است.
حجاب: نشان وقار و علامت افتخار وعزت نفس است.


با سلام و احترام

و تشکر از تصاویر زیبایی که دوستان زحمت کشیدند و اینجا گذاشتند.

دوستان من منتظر خاطرات زیباتون هستم. :ok:
سعی بر این هست که در این تاپیک خاطرات دوستان رو جمع آوری کنیم

با تشکر

جلوي آينه ايستادم و چادرم را سر كردم . همانطور كه مشغول مرتب كردن چادرم بودم متوجه نگاه عجيبش شدم.
دوباره توي آينه خودم را برانداز كردم و نگاهي به چادرم كردم . چيز عجيبي نبود.
پرسيدم: طوري شده؟ چرا اينطور نگاه مي كني؟
گفت: وقتي چادر سر مي كني، من كه همسرت هستم هم احساس مي كنم نمي شناسمت... احساس مي كنم متعالي و دست نيافتني شده اي...

خیلی از خاطرات دوستان لذت بردم من خاطره ای که یادم میاد خیلی زیباست یه خانمی بودن در مسجد محل ما خیلی به من لطف داشتن یادمه من 12 سالم بودم برای من چادر عربی سفید که خودش دوخته بود و جانماز هدیه اورد اون خاطره هنوز تو ذهن من بوده همیشه بچه بودم دوست داشتم صف اول نماز جماعت باشم خدا رو شکر این توفیق رو داشتم کسی نمگیفت شیرین سادات برو عقب این هم خاطره خوب من از چادر بوده اون چادر و جانماز با اینکه برام کوچیک شده اما نگه دشتم که به دخترم هدیه اش بدم تا همین الان هم که 23 سال از عمرم میگذره این خاطره قشنگ و اون هدیه زیبا رو هیچ وقت فراموش نکردم همیشه هم سر نماز اون حاج خانوم رو دعا میکنم.

آذر بانو;168572 نوشت:
[spoiler]

ادامه ي لینک خاطرات شيرين و جذاب كاربران:


با كليك كردن روي خاطرات به پست منظور هدايت مي شويد.

:1::3: خاطره سي و يكم «از طرف سركارسها»

:2::3: خاطره سي و دوم «از طرف سركار فاطمةالزهراء»

:3::3: خاطره سي و سوم «از طرف سركارسها»

:4::3: خاطره سي و چهارم «از طرف سركارسها»

:5::3: خاطره سي و پنجم «از طرف سركار هست هستي»

:6::3: خاطره سي و ششم «از طرف سركار maryam»

:7::3: خاطره سي و هفتم «از طرف جناب حامي»

:8::3: خاطره سي و هشتم «از طرف سركار maryam»

:9::3: خاطره سي و نهم «از طرف آذر بانو »

:0::4: خاطره چهلم «از طرف آذر بانو »

:1::4: خاطره چهل و يكم «از طرف سركار »

:2::4: خاطره چهل و دوم «از طرف سركار »

:3::4: خاطره چهل و سوم «از طرف سركار »


[/spoiler]
:4::4: خاطره چهل و چهارم «از طرف سركار »

:5::4: خاطره چهل و پنجم «از طرف سركار »

:6::4:خاطره چهل و ششم «از طرف سركار »



:7::4:خاطره چهل و هفتم «از طرف سركار »



:8::4:خاطره چهل و هشتم«از طرف سركار »



:9::4:خاطره چهل و نهم «از طرف سركار »

:0::5: خاطره پنجاه «از طرف سركار »


پيشاپيش از تمامي عزيزاني كه با خاطرات زيباشون زينت بخش اين تاپيك هستند تشكر مي كنم. :gol:




چه جالب . خدا خیرتون بده .
راستی اگه میشه و وقت شد لینک خاطرات از 41 به بعد رو توی پست 2 تصیح کنید آخه غیر فعاله .
کاشکی پی دی اف اش میکردم نه ؟ یا بزاریم بیشتر بشه بعد یکجا پی دی اف کنیم تا راحت تر بتونن استفاده کنن ؟

[=arial black]وقتی خواهرم چادر سرش کرد...!
به نقل از یک طلبه

[=arial black]چند باری خودمانی بهش گفتم: خوشگلم خوبه چادر سر کُنی ها! ماشالله شما که خوش قد و بالایی بهتره با چادر بیرون بری...
خودش هم چادر دوست داشت، ولی خجالت می کشید شاید. مانتو می پوشید، مانتوی تیره و بلند. راستش حجابش کامل بود ولی خب چادر چیز دیگری بود .
خانم مادر برایش چادر می دوخت، می گفت الآن سر نمی کنم، مسافرت که رفتیم سر می کنم! هر بار هم که سفر رفتیم چادرش را توی چمدان با خودش برد و آورد و دریغ از اینکه یک بار هم امتحانی سرش کند!
باز هم چند باری بهش گفتم: گلم، خوشگلم، چادر چیز دیگری است...

بالاخره تصمیمش را گرفت. کلاس خیاطی که می رفت، بین کارهای عملی یک چادر هم برای خودش دوخت. از خوشحالی بال در آورده بودم. گفت فردا می خواهم چادر بپوشم. من هم لبخندی زدم و گفتم: مبارکه! به سلامتی!
از حوزه که برگشتم دیدم اخم هایش را در هم کرده، با من حرف نزد. رویش را از من برگرداند و رفت توی اتاق خواب.
پرسیدم چی شده؟ چرا اینطوری می کنی؟
در اتاق رو باز کرد و فریاد زد:"همش تقصیر تو بود، تو گفتی چادر سرت کن!" بعد در اتاق رو محکم به رویم بست!
با دهان باز و چشمان گرد به حرکات تند و کلمات پر غیضش نگاه می کردم! از خانم مادر پرسیدم چه شده؟ خانم مادر خندید و گفت:"گفته بودم برای کاری برود منزل یکی از دوستان. او هم رفته بود وقتی از تاکسی پیاده شده بود، پر چادرش لای در ماشین مانده بود و راننده حرکت کرده بود! او هم به دنبال تاکسی!!!!"
از خنده داشتم منفجر می شدم . نمی دانم چند دقیقه طول کشید که تا به خودم مسلط شدم! هر بار که صحنه دویدنش را به دنبال تاکسی تصور می کردم از خنده روده بر می شدم. او هم مدام در اتاق را باز می کرد و بدو بیراه می گفت!
خنده ام که تمام شد، گفتم:"آخه دختر خوب اول توی خونه تمرین می کردی بعد می رفتی بیرون، سوتی نمی دادی!!!"
کُفرش در آمده بود...

vahid_barvarz;201739 نوشت:
چه جالب . خدا خیرتون بده .
راستی اگه میشه و وقت شد لینک خاطرات از 41 به بعد رو توی پست 2 تصیح کنید آخه غیر فعاله .

با سلام و احترام
متشکرم از توجه و پیگیری تون
بنده قبلاً شماره های از چهل به بعد رو پیشاپیش آماده کردم تا خاطرات بعدی دوستان رو به راحتی بذارم، که هنوز فرصت نکردم و تا حدودی هم فراموش کرده بودم.

ان شاءالله چشم، بقیه رو هم آماده می کنم.

vahid_barvarz;201739 نوشت:

کاشکی پی دی اف اش میکردم نه ؟ یا بزاریم بیشتر بشه بعد یکجا پی دی اف کنیم تا راحت تر بتونن استفاده کنن ؟

متشکرم
جناب مدیرفرهنگی همون اوایل در پست 11 یه قولایی دادند، نمیدونم بالاخره چی میشه.

مدیر فرهنگی;168797 نوشت:

حاصل این تاپیک به صورت کتاب و نرم افزار (با همکاری گل لیلای انجمن) به عنوان خروجی سایت در اختیار همگان قرار خواهد گرفت.

آذر بانو;201803 نوشت:

متشکرم
جناب مدیرفرهنگی همون اوایل در پست 11 یه قولایی دادند، نمیدونم بالاخره چی میشه.

یک نامه بزنید به مدیر شاید بنده خدا یادش رفته . ثواب هم داره تازه . والا بنظر من باید کتابچه بشه بریزن داخل کتابخونه ها مردم بخونن شاید به چادر روی آوردن . انقدر کمبود هست تو جامعه که هر کاری کنیم باز کمه .


[=arial]ستاره سینمای مصر
[=arial]
با حجاب شدم ، تا ستاره آسمان‏ها شوم

حنان ترك بازیگر محجبه سینمای مصر كه پوشش اسلامی را اختیار کرده و باحجاب شده است، گفت: مدتی ستاره اهل زمین بودم و از خدا می‌خواهم تا مرا به ستاره آسمان‌ها تبدیل كند.[=arial]
[=arial]
[=arial]«خانم حنان ترك» بازیگر مصری با اشاره به هفت سال تفكر برای انتخاب حجاب، گفته بود: «این دوران، دوران زیان‏باری بود و ای كاش از روز اول حجاب را انتخاب كرده بودم».

این بازیگر در پاسخ به این سؤال كه با حجابت به كجا می‌خواهی برسی، گفت: «مدتی ستاره اهل زمین بودم و از خدا می‌خواهم تا مرا به ستاره آسمان‌ها تبدیل كند».

وی گفت: با الگو گرفتن از زنان ایرانی با حجاب شدم. وقتی زنان ایرانی را در سینما دیدم كه با پوشش در سینما نقش بازی می‏كنند، فهمیدم كه می‏توان هم دین دار بود و هم هنرمند!

وی كه قرار است به زودی در سریال مصری «گربه‌های كور» بازی كند بر التزامش به حجاب خود تأكید كرد و گفت: التزام من به حجاب مانعی بر اجرای نقش‌های متفاوت در سینما نیست.

حنان ترك بازیگر مشهور سینمای مصر خبرهای منتشر شده درباره پوشیدن و نپوشیدن كلاه‌گیس در این سریال را تكذیب كرد و با ابراز تعجب گفت: «محمود كامل، كارگردان سریال گربه‌های كور با من درباره پوشیدن كلاه گیس صحبتی نكرده است. من قلبا با پوشیدن كلاه‌گیس و یا موی مصنوعی موافق نیستم اما ترجیح می‌دهم در این باره صحبت نكنم».

وی در پاسخ به سؤالی درباره این كه كارگردانان معتقدند نشان دادن بانوان باحجاب در خانه، برای بیننده قانع‏ كننده نیست، گفت: «من با بسیاری از مردم مصر در رابطه‌ام و نظر آنان به این شكل نیست»



سلام منم خیلی ازچادرپوشیدن خاطره دارم ازبچگی یعنی از4سالگی چادرروسرم بودالبته سفیدگل گلی وقتی بابابام میرفتم حرم خادم حرم یه ذوقی میکردبرام ویه شکلات بهم میداد،یادمه یه بارنزدیک حرم که بودم البته7سالم بوددست مامانم رورهاکردم بدوبدورفتم سراغ زنی که حجاب خوبی نداشت گفتم هی خانم حجابتورعایت کن بی بی میبینتت ها!من بودم که اینوگفتم یه سیلی محکم زدتوصورتم که به توچه ربطی داره بچه آخوندومامانم اومدبه خانومه گفت لااقل حجاب نمیگیری بچه روچرامیزنی.....البته یه چیزبگم الان بااین روش موافق نیستم خب اون موقع این چیزاروزیادندیده بودم وقم واقعایه شهرخوبی بودولی الان آدم توکوچه خیابون که میره به خاطرحفظ حجاب متلک میشنوه روزگاربرعکس شده دیکه:Gol:

پیغامی از اعضاء:
با اجازه ایشان با کمی ویرایش گذارده شد

من همیشه از دین شناسنامه ای بدم میومد
از اینکه نماز بخونم چون توی شناسنامه ام نوشته مسلمان بدم میومد
بگذرم از اینها
فقط بگم به خاطر همین طرز فکری که داشتم، به تک تک عقاید دینی ام با جستجو و تفکر رسیدم. به همین خاطر الآن بااینکه خیلی ها دور و برم خیلی عقایدمو مسخره میکنند، یا یجوری به آدم نگاه میکنند که انگار اونا روشن فکرند و من عقب مونده، ناراحت نمیشم. چون دنبال تک تک عقیده هام رفتم و مطالعه کردم و فکر کردم. الکی نماز نخوندم، الکی فلان عقیده را ندارم و خیلی چیزهای دیگه.
نمیدونم من میترسیدم اینو بگم شاید بد باشه. همین که گفتم بخاطر خانواده ی مذهبی که دارم دنبال دینم نرفتم.
ولی خب خودم از این بابت خوشحالم، خوشحال که دیگه الآن مثل خیلی ها شل نیستم، هر عقیده ای که دارم بهش بدجوری پایبندم. خیلی بدجور.
اصل قضیه اینجاست:
من خب راستش همیشه حجابمو رعایت میکردم. خیلی. چادری نبودم. اما مانتوهام همیشه مناسب بود. هیچوقت یک تار موی من بیرون نبود. خیلی توی خیابون و کلا توی فامیل و همه جا سنگین بودم (و البته هستم). طوریکه میدیدم احترامی که آقایون (البته محترمهاشون) برای من قائلند برای خیلی از خانمهای چادری قائل نبودند.
خلاصه داستانی داشتم من با این چادر.
اینقدر خانمهای جلف و سبک چادری دور و برم میدیدم که دیگه کلا با خودم عهد کرده بودم چادر سرم نکنم. میخواستم به اون آدمایی که فکر میکردند یه چادر سرت کنی مجوز همه کار داری و هرکس چادر سرش نباشه اهل هرچیزی هست، بفهمونم که من چادر سرم نمیکنم اما دست از پا خطا نمیکنم. شده بود که توی اتوبوس سوار شدم، چندین دختر چادری هم بودند، وقتی میخواستم پیاده بشم شنیدم یه خانم مسنی به من اشاره کرد و گفت بعضی دخترها چقدر خانم، و بعدش به اونا اشاره میکرد و گفت: بعضیا هم چقدر....
از بس که سبک بودند.
خلاصه داستان من با چادر زیاده.
میخوام توی اون تاپیکی که درباره چادر هست بنویسم، ولی هنوز فرصت نکردم.
نمیدونم خدا همیشه چه لطفی به من داشته.
من میتونستم الآن اینی که هستم نباشم. منی که گفتم هیچ عقیده ی دینیم را بخاطر خانواده ی مذهبیم ندارم.
پس همش لطف خدا بوده.
این بار هم دوباره خدا به من لطف کرد. اصلا فکرشو که میکنم، میبینم اصلا نمیدونم چی شد! قضایاش زیاده، اما...
اما الآن من چادر سرم میکنم.
منی که اینقدر زده شده بودم از چادر.
خدا خیر بده اون حاج آقایی که یه بار وقتی باهاشون حرف میزدم، به من گفت حیف شما که چادری نیستی! تعجب کردم. بعدش همه چیز را که بهشون گفتم، چقدر صبورانه هربار به سوالات من جواب دادند. یه جمله اش همیشه توی یادمه: درسته الآن چادر شده مد، چادریامون مثل عروسک میان بیرون، ولی شما بشو یه چادری درست، که دیگه کسی از چادر زده نشه.
الآن یه چادری هستم که هربار از خونه میره بیرون خییییییییلی مرتب میره و سعی میکنه کاملا پوشیده باشه.
حالا هم هربار که میبینمشون بهم میگن: چه خبر از چادرتون؟
منم یه بار بهشون گفتم، شما خیلی زرنگید، چند بار با من سر و کله زدین سوالامو حل کردین، حالا تا عمر دارم، هربار که از خونه میرم بیرون ثوابش مال شما هم میشه.
حالا هربار که چیزی از حجاب میشنوم یا میبینم، درسته که من همیشه حجابم خیلی کامل بود، ولی یه جور دیگه میشم الآن.(ویرایش)
قبلا وقتی مهمون میامد خونمون، دیگه لباس بلند میپوشیدم. الآن بدون چادر جلوی مهمان نمیرم. اگر بدونید عید که (نام یک شهر)بودم، شبی که مادربزرگم مهمانی داشت چه عذابی کشیدم. از اول تا آخرش توی اتاق تنها نشسته بودم. یه ذره هم بغضم ترکید. آخه...( ویرایش)، ولی دخترای اون مهمونی همشون با لباس تنگ و آرایش غلیظ و ... میان. من که میخواستم مثل اونا نباشم خیلی توی چشم بودم. درسته پسرهامون هم سنگین هستند ولی من اعتقاد داشتم هرقدرم که سنگین باشند، باز هم چشمشون میفته. خیلی عذاب کشیدم. فقط یه لحظه اومد توی ذهنم که جهاد با نفس خب یکیشم همینه دیگه.
البته فکر نکنید خانواده ی مادری من ازون بی حجابها هستند. نه. ولی دختراشون از نظر حجابی رعایت نمیکنند. باورتون نمیشه عید سر همین مسئله ی چادر با پسرخاله ام داشت دعوامون میشد که میگفت چرا چادر؟
باز هم میگم که فکر اشتباه نکنید. اتفاقا مثلا خاله ی من چادریه. خانواده ی مادرم هم مذهبی هستند.
اما خب دختراشونو باز گذاشتند.
اما من خوشحالم. باورتون نمیشه چقدر خوشحالم:ok: چون این هم از همون اعتقاداتمه که با مطالعه، با پرسش و پاسخ، با تفکر بهش رسیدم و کسی نمیتونه ازم بگیره.
این ازون چیزا بود که گفتم آدم اینقدر خوشحال میشه که دوست داره به کسی بگه، ولی میترسه به اطرافیانش بگه. من خیلی خوشحالم که الآن چادری هستم ولی روم هم نمیشه کسی بفهمه قبلا چادری نبودم:Ghamgin:بااینکه حجابم هم خیلی کامل بود.
برام خیلی دعا کنید.
من اینجارو خیلی دوست دارم.
چون همه ازون تیپ آدمایی هستند که من دوست دارم. ازونایی که همیشه فکر میکردم نسلشون منقرض شده.
برام خیلی دعا کنید.
ببخشید سرتونو درد آوردم.

[="Blue"]سلام
من تو یه دانشکده ای درس خوندم که تعداد چادری خیلی کم بود. با من شاید 2 نفر! اون یه نفرم فارغ التحصیل شد و موندم من!
سال اول تو راهرو چند تا پسر نشسته بودن که وقتی من از جلوشون رد شدم یکیشون گفت: به حق چیزای ندیده و نشنیده!!!!!!!!!!!!! معمار چادری ندیده بودیم!:Moteajeb!:
خیلی آروم برگشتم و بهشون گفتم ایشالله از این به بعد بیشتر میبینید:Nishkhand:
پارسال تو ورودی های دانشکده تو هر کلاس شاید 5 نفر بودن که چادر سرشون بود.:Kaf:خدارو شکر :Doaa:[/]

بنام خدا.
سلام.

سیده رقیه;217407 نوشت:
سلام
من تو یه دانشکده ای درس خوندم که تعداد چادری خیلی کم بود. با من شاید 2 نفر! اون یه نفرم فارغ التحصیل شد و موندم من!
سال اول تو راهرو چند تا پسر نشسته بودن که وقتی من از جلوشون رد شدم یکیشون گفت: به حق چیزای ندیده و نشنیده!!!!!!!!!!!!! معمار چادری ندیده بودیم!:Moteajeb!:
خیلی آروم برگشتم و بهشون گفتم ایشالله از این به بعد بیشتر میبینید:Nishkhand:
پارسال تو ورودی های دانشکده تو هر کلاس شاید 5 نفر بودن که چادر سرشون بود.:Kaf:خدارو شکر :Doaa:

من جای شما بودم با کفشم محکم میزدم توی سرش تا ته پله ها قر بخوره تهشم بره تو کما بعد از دو روز بمیره!!!!!!!(شرمنده اینقدر خشن بود:Nishkhand:)
اون چند نفر دیگه هم تا عمر داشتن به دختر مردم نگاه نمیکردن..
البته سعی کنید به این افراد اصلاً محل ندید.اینها هدفشون اینه که با شما همکلام بشن.
به قول معروف جواب ابلهان خاموشیست....
عجب آدمایی پیدا میشن!!!

عــــلی;217410 نوشت:
من جای شما بودم با کفشم محکم میزدم توی سرش تا ته پله ها قر بخوره تهشم بره تو کما بعد از دو روز بمیره!!!!!!!(شرمنده اینقدر خشن بود)

[="Navy"]سلام
یه بلایی بهتر از لنگه کفش سرشون اومده!!!!!!!!!!!!!
تا چهارسال مجبور بودن دنبال همین معمار چادری که الان شاگرد اول بود بدوئن و سوال درمورد معماری بپرسن!:ok:
همین بسشونه:Cheshmak:
یا علی
[/]

سلام
منم دانشجوی دانشکده فنی هستم و با پوست و استخوان حرفای شما را درک می کنم
اول سال حتی دخترای کلاس ناجور نگاهم می کردند. اما حالا که ترم 8 هستم بلطف خدا دید همه بهتر شده. اما بازم جامعه ما هنوز به اون سمت نرفته که همه باور کنند حجاب مصونیت است نه محدودیت..

از اینکه میبینم هنوزم خانم هایی هستن که حجاب براشون مهمه خوشحالم

مدیر فرهنگی;217390 نوشت:
ولی دخترای اون مهمونی همشون با لباس تنگ و آرایش غلیظ و ... میان. من که میخواستم مثل اونا نباشم خیلی توی چشم بودم. درسته پسرهامون هم سنگین هستند ولی من اعتقاد داشتم هرقدرم که سنگین باشند، باز هم چشمشون میفته. خیلی عذاب کشیدم. فقط یه لحظه اومد توی ذهنم که جهاد با نفس خب یکیشم همینه دیگه.

سلام
اولا ممنونم از جناب مدیر فرهنگی

دوست عزیز بابت انتخابت تبریک میگم
یه استاد اخلاق دوست داشتنی داشتیم که میفرمودند

خواهی نشوی همرنگ
رسوای جماعت شو

:ok:

صبا313;217751 نوشت:
خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو

سلام

چه ضرب المثل خوبیه

اگر ثبت نشده ثبتش کنیم

یا توی دهان مردم بیاندازیم:Gig:


دانشگاه رو قبلا نمیدونم...اما الانش چادری ها کم نیستن که...........................

این جا باید خاطره هایی که با چادر داشتیم باید گفته بشه؟

یکی از بچه های چادری سید..............که اهل نماز هم بود...........به نقل ازایشون:

من ازچادر خوشم نمیومد....چون خانوادم مجبورم میکردن به حجاب.....

مسلما من هم ازاین اجبار گریزان بودم....

فقط یه خواب ناگهانی تمام زندگیمو تغییرداد.....

خواب یه بانو نورانی که چادرو سجاده ایی سفید رو داد دستم وگفت ازطرف مادرته.به خاطر من حجاب کن.. ونمازبخوان...

فدای مادرمون خانم زهرا(س)

به تمام تاروپود چادرش عادت کرده بود...به خاطر مولاامام زمان(عج) حجابشو رعایت میکرد...توی خیابون داشت راه

میرفت...چند تا آقا(که خدا هدایتشون کنه وازگناهشون بگذره)واسه مسخره کردنش آب کثیف ریختن روی چادرش..و وانمود

کردن که قصدی بود ویه عذرخواهی بانیش خند...دوست بیچاره......دلش شکست فقط به خاطر اینکه حرمت چادرش پایمال

شده........هیچ اعتراضی به خدا نکرد......فقط راهشو گرفت و رفت...به آخر خیابون رسید......خواست بپیچه...یه لحظه صدای

فریاد یه آقا اومد....دوستاش دورش جمع شدند...اون دختر برگشت ودوید سمت همون فریاد...

همون کسی که روی چادرش آب ریخته بود....یه موتوری زده بود بهش وقتی که گوشه کوچه ایستاده بودوبه اون دختر نگاه

میکردو چادرش رو به سخره گرفته بود..تصادف کرد وافتاد وسط جوی..تمام لباساش لجنی شد...هیچ کدام ازاون آقایون

سردرنیاوردن کی وچرا این کاروکرد؟چادری که واسه آقا امام زمان(عج)پوشیده بشه حرمت داره...احترامش واجبه...


اره منم چادرم رو دوست دارم چون بهم شخصیت میده بهم امنیت میده
باعث پاکی میشه باعث حیا میشه حرمت میشه و خیلی چیزای دیگه

من چادرم را دوست دارم

من مسلمانم
یک زن مسلمان
من حجابم را
چادر مشکی‌ام را
دوست دارم
من مادرم فاطمه‌ی زهرا را
و خدای مهربانم را دوست دارم
و به عشق او که مهربان‌ترین است
و به حکم کلام زیبایش در زیباترین کتاب آسمانی
چادر، این تاج بندگی‌ام را بر سرم می‌گذارم
و به آن عشق می‌ورزم

من پسرم ولی از چادر و عفاف تو جامعه خوشم میاد چون بزحمت نمی افتم تذکر بدم "خواهر برای خدا حجابتو حفظ کن "

من دوستاي زيادي داشتم كه چادر نداشتند اما از من خواستند يكي از چادرهام رو بهشون قرض بدم تا امتحان كنند
و اخرش اونقدر خوششون اومده كه ديگه تا ابد چادري موندند.

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا
انشاالله چادر هیچ کس تو دانشگاه بر باد نره...!

فروتن;277823 نوشت:
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا
انشاالله چادر هیچ کس تو دانشگاه بر باد نره...!

من از وقتی رفتم دانشگاه چادر رو به دست آوردم...!

منم چادر رو خیلی دوست دارم از بچگی عاشق این بودم که چادری باشم و خدای مهربون این توفیق رو بهم داد.چادر به انسان آرامش میده یه آرامش درونی و وصف نشدنی.یه شیرینی خاص. چادر بهم کمک میکنه که تا جایی که ممکنه گناه نکنمو وحتی وقتی گناهی ازم سر میزنه از چادرم خجالت بکشم و سریع توبه کنم. امیدوارم همه ی خانم ها از این حجاب زیبا ومحترم برای رشد خود و جامعه شان استفاده کنن.

[="Purple"]دست همه ی خواهر های عزیز درد نکنه ... اجرشون با آقا امام زمان (عج)

من یکی دو بار بیشتر قم نرفتم تنها شهریه که خیلی از محیطش خوشم اومد ... یه محیط معنوی

همه یه دست چادری ...

ما که پسریم ولی واقعا به چادر افتخار میکنیم... چادر فاطمی افتخار هم داره.... آفرین :Kaf:[/]

[="black"]سلام جناب دلبسته
با صحبتاتون کاملا موافقم. عاشق شهر قمم.قم بهم آرامش میده.چون اکثر آقایان اونجا سر به زیر و خانم ها با حجاب.
دیگه تو شهر قم نه آقایی برای حفظ نگاهش دچار مشکل میشود و نه خانومی برای حفظ حجابش معذب میشود.
واقعا چادر عشقه.[/]

محب الحسین;295046 نوشت:
[="black"]سلام جناب دلبسته
با صحبتاتون کاملا موافقم. عاشق شهر قمم.قم بهم آرامش میده.چون اکثر آقایان اونجا سر به زیر و خانم ها با حجاب.
دیگه تو شهر قم نه آقایی برای حفظ نگاهش دچار مشکل میشود و نه خانومی برای حفظ حجابش معذب میشود.
واقعا چادر عشقه.[/]

[="purple"]کاملا درست میفرمایید... من که خودم به شخصه اونجا احساس راحتی ، آرامش و امنیت میکردم

واسه زندگی خیلی خوبه اونجا... یه آرامش خاصی داره ... دوست داشتنیه

یا علی [/]