✿ღ✿ "آن مرد می آید " اگر ... ✿ღ✿

تب‌های اولیه

598 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اي كه هزار، هزار شمع در انتظار يك نگاه تو سوختند .
شوري است عشق تو و دلنشين غمي است به انتظار قدم‌‌هايت زيستن، بدان كه مصراع زندگيم با قافيه تو پايان خواهد يافت.
بيا كه اگر تو بيايي تمامي شب‌هاي يلداي غم سپيده صبح را مهمان هميشگي دلم خواهد كرد... نمي‌دانم آيا دل كوچكم تا ظهور تو در تكاپو است يا تا غروب آرزوهايش چيزي نمانده.... اما ... غمگين‌ام و مي‌ترسم كه دلم از جنب و جوش بيافتد و تو نيايي.... افسوس، من و كلمات مجنونم شايد روز آمدنت را نبينيم من به همه كساني كه آن روز تو را مي‌بينند و در دو سوي خيابان‌ها قلبهاي سبزشان را به تو هديه مي‌دهند، حسوديم مي‌شود .

[=arial][=&quot]
[/]
[/][=arial][=&quot]غروب انتظار

[/]
[/][=arial][=&quot]
غم دارم آدینه ها [/]
[/]




[=arial][=&quot]بغض توی سینه ها [/][/]




[=arial][=&quot]به خدا تنگ دل ام [/][/]




[=arial][=&quot]آقا جون مهدی بیا[/][/]



.....



[=arial][=&quot]به خدا منتظرم [/][/]




[=arial][=&quot]ای امید آخرم [/][/]




[=arial][=&quot]صبح هر آدینه ا ی[/][/]




[=arial][=&quot]با اشگ چشم ترم [/][/]




.....


[=arial][=&quot]می خونم:[/][/]




[=arial][=&quot]کی میشه یه تک سوار[/][/]




[=arial][=&quot] توی دستش ذوالفقار [/][/]




[=arial][=&quot]دنیا رو پر نور کنه [/][/]




[=arial][=&quot]تو غروب انتظار [/][/]




.....


[=arial][=&quot]دل ما پر از غمه [/][/]




[=arial][=&quot]توی عالم ماتم [/][/]




[=arial][=&quot]وقتی نیستی آقا جون [/][/]




[=arial][=&quot]کی برام یه همدم [/][/]




[=arial][=&quot]بیا،بیا،ای کل نرکس بیا [/][/]






تو ای صفای ضمیرم چرا نمی آیی؟

چرا بهانه نگیرم چرا نمی آیی؟

اگر حجاب ظهورت حضور پست من است

خدا کند که بمیرم چرا نمی آیی




[=arial]گفتم که خدا مرا حیاتی بفرست
[=arial]طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
[=arial]فرمود که با زمزمه ی یامهدی (ع)
[=arial]نذر گل نرگس صلواتی بفرست....


اللهم عجل لوليک الفرج



تکه ای از پر پرواز کم است

یازده بار شمردیم یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
:Black (11):

نقل قول:
نذر گل نرگس صلواتی بفرست....

[="blue"]ديوونه ميخوای بکنی؟ قشنگه؟ دوست داری ؟

منم دوست دارم

ميخوای بسوزونی بيچاره کنی

منم دوست دارم خيلی

ميخوای تيکه تيکه کنی پودرش کنی

منم دوست دارم ارزومه

تو بخواه .من عشق ميکنم ولی بخواه. بخواه که دوستت داشته باشم بخواه که صدات کنم بخواه که التماست کنم بخواه که از گريه نفسم بند بياد بخواه که عشقت خواب از چشمام ببره بخواه که ديوونه شم بخواه که بسوزم بخواه .خواهش ميکنم خداجون التماس ميکنم چيکار کنم راضيت کنم چيکار کنم نيگاه کنی؟ چيکار کنم بسوزونی؟ چيکار کنم راضی شی؟
وبیر کلام
چه کار کنم خدا آقام ای جمعه بیاد[/]

سلام

وقت غروب آفتاب روز جمعه، آسمون آرام آرام رو به سرخی به خودش میگیره دلها آرام آرام بغضش سنگین میشه!

عالم پر میشه از احساس اندوه !

می دویند این دل گرفتگی یعنی چی !

همش هم به خاطر اینه که دل صاحبمون پر از درد و اندوه میشه که یه جمعه دیگه شد و رفت ولی امر فرجش به وقوع نپیوست!

آخه می دونید چیه دل آقا مثل دلهای ما ها نیست که !

تاثیر گذار به تمام عالم هستیه !

دل شما هم گرفت !

آخه دلش گرفته !

حالا دوباره بریم یه هفته دیگه گناه کنیم ...

میگن وقت هست ! راحت باشیم ...وقت برای توبه هم هست!

اصلا خودتون رو ناراحت نکنید که ! آقا نیومد هم نیومد !

برای خودتو ن راحت زندگی کنید ! نمی خواد غم و غصه بقل بگیرید ! راحت باشید ...

حالا یکی نیست بیاد از شهر آقای ما امام زمان بگه که بریم ("عید"؟؟!! ) دیدنی !!!

این همه میگن فلان شهر این آثار دیدنی رو داره فلان جا جای تفریحی داره بهترین منطقه آب و هوایی رو داره !

رفقا شهر آقای ماهم قشنگه ها !

آخه یه چیزی هم هست

ببخشید بچه ها نمی تونم بنویسم

برمیگردم ....

چند ساعت بعد(( برگشتم ))

به همین سادگی ! گذشت گذشت گذشت ! آره رفقا چیزی نبود !!!

برای ما یه بغض خیلی کوچیک بود ! که رفع شد!!!

بغضی که باعثش خودم نبودم!!!

یه موقعی هست که چیزی باعث میشه که بغض کنی !

یعنی اینکه بفهمی موضوع چیه و از اون واقعه متاثر بشی و بغض گلوت رو بگیره !!!

ولی واقعا فهمیدیم که بغض برای کیه و برای چیه !؟!

حالا سالیانه که عصر جمعه که میشه همه دلشون میگره و بغض میکنند !

ولی متوجه نمیشیم که این دل گرفتگی و بغض برای خودمون نیست !

این دل گرفتگی خیلی معنا داره اونقدر عظیمه که نمی تونیم درکش کنیم !

آخه کم چیزی نیست که بنده یگانه خدا دلش میگیره !

بنده ای که دریاهایی از کمالات و اسرار و مخزن علم های الهیه!

درک این دل گرفتگی کار آسانی نیست !....

تو دنیایی که با غرور خودمون رو انسان خطاب میکنیم در صورتی که بوی از انسانیت نبریدم !

آخه درک و فهم برای انسانه ! عقول و تفکرها برای انسانه !

حالا با اینهمه دوری ما از انسانیت !

باز حجت خداست که میخواد یاد آوری کنه حجت بر شما تمام شده !

هر جمعه داره میگه !!! :

شماها انسان هستید !

چرا به فکر نیستید ؟

چرا خدا رو فراموش کردید ؟

بر گردید !
....

دیدی یادمون رفت فکر کنیم که چرا میگن آقا غریبه ؟

چرا غروب جمعه ها که دل میگیره اینقدر حال و هوا غریبه؟ !!!
چرا.....!
چرا....!

باسمه تعالی



درد دل یک جانباز شیمیایی با امام زمان (عج)



مرا می شناسی



من یک روستایی ام. یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران. از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.



شاید مرا نشناسی! خیلی ها مرا نمی شناسند. اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده و ساده کاری ندارند. اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.

اینان بزرگان را می شناسند حاکمان را دوست دارند مسئولان را می شناسند کسی با ما کاری ندارد. خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.



ارباب من ، آیا تو هم مرا فراموش کرده ای؟ تو هم مرا نمی شناسی. البته که خوبان را می شناسی. تو را با ما چکار! ولی من تو را می شناسم.

با عقل وقلب کوچک خود تو را شناخته ام. پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است" مولای من مرا بیاد بیاور ، آن لحظه ای که در شب تاریک در فاو ، شلمچه ، جزیره مجنون و... با آنانی که می شناختیشان ، یکصدا تو را فریاد می زدیم.

من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می گفتم و سرود العجل سر می دادم.
آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم. همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود. همانی که وقتی کلاه آهنی می گذاشتم چشمانم را نیز می پوشاند. همانی که در جزیره مجنون و شلمچه به دنبال بمباران شیمیایی صدام ، مزه شیمیایی را چشیدم.

چند لحظه ای می شد که هیچ چیز نمی دیدم نفسم به سختی بالا می آمد. آری مولای من ، همان لحظه نیز تو را صدا می زدم. درست است که از مقربین نبوده ام ولی در حد توان از مریدانت بوده و هستم. ای کاش مرا نیز از پیروانت به حساب می آوردی.

چرا که خود فرموده ای: "من در همه حال از احوال پیروانم آگاهم" مولای من روز به روز وضعم دشوارتر می شود. دیگر زندگی برایم به سختی می گذرد. قلبم یاریم نمی کند. پزشکان کارآیی ریه هایم را روز به روز کمتر گزارش می دهند. امسال 68% اعلام کرده اند.

اعصابم دیگر توان هیچ چیزی را ندارد. بسیاری مواقع ، به دنبال درگیری و مشاجره با اعضای خانواده ، گریه ام می گیرد.

از خشونتی که چند لحظه قبل انجام داده ام از خودم بدم می آید. به خدا دست خودم نیست. فکر کنم همان شیمیایی که آن موقع خورده ام مرا متلاشی کرده است.

از رنجها نمی نالم ، چرا که خود پذیرفته و رفته ام. از مشکلات مالی نمی گویم ، نمی گویم که هزینه یکبار مراجعه به پزشک نیم میلیون تومان می شود.

چون اینها را هم با قرض و وام پرداخت می کنم. از طعنه عوام نمی گویم که زیاد ناراحتم نمی کنند. آقای من ، یادت هست موقعی که ما اعزام می شدیم ؛ کسانی پشت میزها نشسته بودند ؟ و یادت هست افرادی خوش سیما ما را به شرکت در جبهه ها فرا می خواندند؟

یادت هست که بعضی ها می گفتند امام تکلیف کرده که همه به جبهه بروند ، ولی خودشان نمی رفتند!!؟ حتما که یادت هست. آری همانان الان نیز هستند! البته کمی فرق کرده اند میزهایشان بزرگتر و رنگین تر شده ، اتاقشان را مبلمان کرده اند.

گلهای چند صد هزار تومانی گوشه اتاق چشم را خیره می کند. رقص صندلی گردانشان دل را می نوازد.

همانان که رفته رفته اندازه ریش هایشان کوتاهتر شده و صورتهایشان صافتر و خوش سیماتر! اصلا به من چه ، به من چه ارتباطی دارد.

حتما لیاقتش را دارند. آری اینان وقتی ما را در اداره و بنیاد جانبازان یا بهتر بگویم بنیاد و اداره خودشان! می بینند دعوایمان می کنند ، ما را دیوانه خطاب می کنند. از یقه ما می گیرند و مثل ... از اتاق مجللشان بیرون می اندازند.

تو را به خدا بگذارید چند لحظه ای نیزما در اتاقتان روی مبل سلطنتی ، زیر کولر گازی بنشینیم ما که در روستایمان کولر ندیده ایم. نه آقای من ، ما لیاقت نشستن در آنجا را نیز نداریم.

اینان مسئول ، امید و مشاور خانواده جانبازان هستند! اینان به عنوان مشاوره به زنانمان می گویند که برو از شوهرت طلاق بگیر! تو چه گناهی داری که زن جانباز شدی.



آری مولای من وضع این گونه است. خود بهتر میدانی که چه نامه ها ننوشتم. با چه کسانی درد دل نکرده ام. دیگر خسته شده ام ، شاید این آخرین انشاء من باشد.



ای عزیزتر از جان ؛ برگها و اسنادم را در پوشه سبزرنگ در گوشه اتاقمان دیده ای؟ اسم اداره کل بنیاد هم آنجا هست.

همان جائی که به زن بنده مشاوره داده بودند. خدا پدرشان را رحمت کند. نام فرد مسئول درمانی استانمان که با تهدید و توهین مرا از اتاقش بیرون انداخت هم آنجا هست. حتما برگه های پزشکی و نسخه هایم را نیز دیده ای. پس به هر که بتوانم دروغ بگویم به تو و خودم که نمی توانم. دیگر خسته شده ام.

از مسئولین چیزی نمی خواهم چون دیگر برایم ارزشی ندارند. آخرش مثل خیلی از همرزمانم که بعد از جنگ بخاطر همین مشکل راحت شده و به آرزویشان رسیدند من نیز تمام خواهم کرد.

پس زیاد نمانده است. خواستم قلبم خالی شود. حمید باکری گفته بود: دعا کنید شهید شوید که بعد از جنگ چه مشکلاتی به سرمان خواهد آمد. حیف که آن موقع نشد ، البته لایق نبودیم. پس اربابم مرا از همرزمانم جدا مکن.



جانباز شیمیایی ، محمد برقی -
6/12/86



استان آذربایجان شرقی – شهرستان شبستر- روستای شیخ ولی




خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد
منجي عالم، پناه بي‌پناهان خواهد آمد
غم مخور اي فاطمه! اي بانوي پهلو شکسته!
مهدي‌ات با شيشه‌ي دارو و درمان خواهد آمد
مهدي‌ات با شيشه‌ي دارو و درمان خواهد آمد
مهدي‌ات با شيشه‌ي دارو و درمان خواهد آمد
مهدي‌ات با شيشه‌ي دارو و درمان خواهد آمد

به نام خدا


اي معني انتظار ،يک لحظه بايست ،ديوانه شدن به خاطرت کافي نيست؟

يک لحظه بايست ويک جمله بگو...

تکليف دلي که عاشقش کردي چيست؟


السلام عليك يا صاحب الزمان

بسم رب المهدی (عج)


يا مهدي هرگز نگويمت كه بيا دست من بگير!

عمري گرفته اي و مبادا رها كني..!


يا اباصالح المهدي ادركني




ديشب جمال رويت تشبيه ماه كردم

تو به ز ماه بودي من اشتباه كردم

بـخــاطـر باران

آقــا بــیا بـخــاطـر باران ظـــهـور کـن

مــا را ازایـن هوای سراسیمه دور کن

وقتـی بـرای بــدرقه عـــشق مـی روی

ازکــوچه هـای خـسته ما هم عبور کن

افســــرده از هجــوم هوس های عالمیم

آقـــا دل شــکــسته مــا را صـبور کن

بسم رب المهدی

ای مظلوم ترین اهل عالم !
شنیده ایم که برای ما پیام داده ای ، که خدا را به آبروی عمه ی مظلومه ات حضرت زینب (س) سوگند دهیم
وبرای ظهورت دعا کنیم .
این بار ملتمسانه ، تو را به اشک های غریبانه ی حضرت زینب (س) در سفر اسارت
به مظلومیت امیرالمومنین (ع) آنگاه که او را دست بسته برای اخذ بیعت به مسجد می بردند
به استغاثه ی مادر پهلو شکسته ات که در بین در و دیوار تو را به یاری طلبید
به پاره های جگر امام مجتبی (ع)
به بدن مثله شده ی سید الشهدا (ع)
به چشمان تیر خورده و دستان قلم شده ی حضرت عباس (ع)
به قنداقه ی خون آلوده ی حضرت علی اصغر (ع)
به فرق شکافته ی حضرت علی اکبر (ع)
به جان دادن غریبانه ی عمه ی سه ساله ات حضرت رقیه (س) در خرابه ی شام
به گردن و پاهای مجروح امام زین العابدین (ع) سو گند می دهیم
که به درگاه خداوند دست به دعا برداری و از آستان احدیت ، ظهور خویش را طلب کنی .
بیا و صدای " ای اهل عالم " خویش را در جهان طنین انداز فرما :

ای اهل عالم ؛ آگاه باشید که من امام قیام کننده ام
ای اهل عالم ؛ آگاه باشید که من شمشیر انتقام گیرنده ام
ای اهل عالم ؛ آگاه باشید که جدم حسین (ع) را تشنه شهید کردند
ای اهل عالم ؛ آگاه باشید که جدم حسین (ع) را عریان رها کردند
ای اهل عالم ؛ آگاه باشید که بدن جدم حسین (ع) را از روی دشمنی خرد کردند.

اللهم عجل لولیک الفرج

كفتم ،اين درد دل را يه بار ديكه زمزمه كنيم


آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان

قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران


آقا اجازه ! پشت به من كرده قلبتان


بار ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان


قصدم گلايه نيست ، اجازه ! نه به خدا


اصلا به اين نوشته بگوييد داستان


من خسته ام از آتش و از خاك ، از زمين


از احتمال فاجعه ، از آخرالزمان


آقا اجازه ! سنگ شدم مانده در كوير


باران بيار و باز بباران از آسمان


اهل بهشت يا كه جهنم ؟ خودت بگو


آقا اجازه ! ما نه در اين و نه در آن


يك پاي در جهنم و يك پاي در بهشت


يا زير دستهاي نجيب تو در امان


........................................


......................آقااجازه!


...........................................


باشد ! صبور مي شوم امّا تو لااقل


....... دستي براي من بده از دورها تكان......

اللهم ...عجل...لولیک....الفرج....

آمد بهار و گل رخ من در سفر هنوز/
خندید و ابر چشم من از گریه تر هنوز/
آمد درخت گل به بر امّا چه فایده؟/
کان سرو گلعزار نیامد به بر هنوز/
اللهم عجّل لولیک الفرج


آقا ديگه .....بيا......

صداي پاي يار مهربان از ره مي ايد

سر امد غصه هجران ياران مهدي ايد

خدا داند كه من جز ان صنم ياري ندارم

بغير از انتظار وصل او كاري ندارم


فردا
.
.
جمعه
.
.

به من ايراد نگيريد چندين تاپيك تو اين سايت هست در رابطه با اين موضوع ،اين تاپيك رو ايجاد كردم تا هر درد دلي داري با آقا بتوني اينجا بنويسي...

دلنوشته اي تقديم به غريب ترين آشنا


اي کاش مسيحيان جهان مي دانستند که مسيح (عليه السلام) خود دلداده ي توست و براي ظهورت لحظه شماري مي کند.
تا از آسمان فرود آيد و در نماز به تو اقتدا نمايد و پيروان خويش را به تبعيت از تو فرا خواند که اگر عيسي (عليه السلام) بنا به ضرورت و براي اتمام حجت، مرده اي را زنده مي کرد، تو اي مقتداي مسيح (عليه السلام) زمين و زمان، انسان و جهان و اسلام و قرآن را زنده خواهي کرد. اي کاش کليميان جهان مي دانستند که نه تنها يد بيضا، بلکه عصاي موسي (عليه السلام)، الواح تورات و انگشتر سليمان و تمام مواريث انبياء در نزد توست. موسي منجي بني اسرائيل بود، تو منجي عالم بشريتي. موسي (عليه السلام) با يک فرعون در افتاد؛ تو همه ي طاغوت هاي عالم و هزاران فرعون را به جاي خويش نشانده و فرعونيت را ريشه کن خواهي کرد.
شما را «يوسف زهرا عليها السلام» صدا مي زنند و به يوسف تشبيه مي کنند.
آن گاه که برادران خطا کار يوسف (عليه السلام) به محضر او شرفياب شدند،يوسف (عليه السلام) آن ها را مورد خطاب قرار داد که: هيچ مي دانيد با يوسف و برادرش چه کرديد؟ بلافاصله بانويي قد خميده در برابرم مجسّم مي شود که مرا و يکايک شيعيان و مردم جهان را مورد خطاب و عتاب قرار مي دهد «هل علمتم ما فعلتم بيوسف؟» هيچ مي دانيد با يوسف من چه کرديد؟ هيچ مي دانيد که در اين هزار و چند سال که از شروع غيبتش مي گذرد بر مهدي من چه گذشته است؟ از اشک هاي غريبانه اش باخبريد؟ از غصّه ها و قلب پر از خونش چه مي دانيد؟ براي خلاصي او از زندان غيبتش چه کرديد؟ چرا براي رهايي او از غربت و مظلوميت دعا نمي کنيد؟

[="red"]مهمانی[/]

طلوع مي كند آن آفتاب پنهاني

زسمت مشرق جغرافياي عرفاني

دوباره پلك دلم مي پرد،نشانه‌ي چيست ؟

شنيده ام كه مي‌آيد كسي به مهماني

كسي كه سبزتر از هزار بار بهار

كسي ، شگفت ، آنچنان كه مي داني

كسي كه نقطه ي آغار هر چه پرواز است

تويي كه در سفر عشق، خط پاياني

تويي بهانه‌ي آن ابرها كه مي گريند

بيا كه صاف شود اين هواي باراني

تويي از حوالي اقليم هر كجا آباد

بيا كه مي‌رود اين شهر رو به ويراني

كنار نام تو لنگر گرفت كشتي عشق

بيا كه نام تو آرامشي است طولاني


ديشب جمال رويت تشبيه ماه كردم

تو به زماه بودي من اشتباه كردم


[="red"] وقت رسیدن نیست؟[/]

اي آخرين موعود وقت رسيدن نيست؟

زيبا ترازهربود وقت رســــــيدن نيست؟

دربستر ترديد مرداب مي مانيـــــــــــم

اي دستهايت رود وقت رسيدن نيست؟

بر شانه مردم جاي تبر خشــــــــــكيد

روئيده صد نمرود وقت رسيدن نيست؟

اي بينـــــهايت تو روح شفــــــاعت تو

ما تاابد محدود وقت رســــيدن نيست؟

پيچــــــيده در كوچه فـــرياد يك بـــــانو

در لا به لاي دود وقت رسيدن نيســـت؟

هر چند ما سنگــيم هر جمعه دلتنگــيم

اي آخرين موعود وقت رســــيدن نيست؟

شاید انروز که سهراب نوشت:تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
بايد اینجور نوشت
هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس
تا نیاید گل نرگس زندگی دشوار است

اي آخرين موعود وقت رسيدن نيست؟

زيبا ترازهربود وقت رســــــيدن نيست؟

دربستر ترديد مرداب مي مانيـــــــــــم

اي دستهايت رود وقت رسيدن نيست؟

بر شانه مردم جاي تبر خشــــــــــكيد

روئيده صد نمرود وقت رسيدن نيست؟

اي بينـــــهايت تو روح شفــــــاعت تو

ما تاابد محدود وقت رســــيدن نيست؟

پيچــــــيده در كوچه فـــرياد يك بـــــانو

در لا به لاي دود وقت رسيدن نيســـت؟

هر چند ما سنگــيم هر جمعه دلتنگــيم

اي آخرين موعود وقت رســــيدن نيست؟

سلام دوستان
اگر مايل بوديد به اين تاپيك هم سر بزنيد
دلنوشته اي تقديم به غريب ترين آشنا

نامه دختري 11 ساله به امام زمان (عج)

محمد;13415 نوشت:
به من ايراد نگيريد چندين تاپيك تو اين سايت هست در رابطه با اين موضوع ،اين تاپيك رو ايجاد كردم تا هر درد دلي داري با آقا بتوني اينجا بنويسي...
دلنوشته اي تقديم به غريب ترين آشنا


بزرگوار
ایرادی به شما وارد نیست ، اگر تمام تاپیک های این سایت را هم به مهدی زهرا(عج) اختصاص بدهیم باز هم کم است .
تشکر از شما بابت ایجاد این تاپیک زیبا:Gol:

نميدونم تا حالا توفيق زيارت خونه خدا رو داشتيد يا نه يه چيزي كه بيش از همه چيز كنار خونه خدا مخصوصا موقع طواف كردن نظرت رو خيلي خيلي جلب ميكنه اينه كه با خودت ميگي دارم جايي قدم ميزارم كه آقا ومولام قدم گذاشته باور كنيد يه احساس عجيبي به آدم دست ميده انگار ميخواي پرواز كني دوست داري همونجا سجده كني و اون سنگ فرشها رو با تموم وجودت بغل كني از اونا سراغ آقا رو بگيري ...شما آقاي من رو نديديد ...خوش به حالتون...چه لياقتي پيداكرديد... اي كاش يه بار هم آقا رو چشماي ما قدم ميذاشت.

هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و عسگر است
پس چرا سلطان خوبان،بی سپاه و لشگر است؟؟؟؟
با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور
بهترین سلطان عالم از همه تنــــــــهاتر است

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

آه اي اميد آبي مشرق نيامدي
از اين غروب خسته عاشق نيامدي
گفتم مي آيي ، عقربه ها سرد مي شوند
فرقي نكرد حجم دقايق نيامدي
گفتم بيا ، تمام غزلهام مال تو
اما نبود اين هم لايق ،‏نيامدي
آيا غزل رسالت خود را ادا نكرد
يك عمر زد لگد به علايق نيامدي
ديگر به درد فاصله لبخند مي زنم
چون از قفاي اين همه هق هق نيامدي
مشتي بهار بي نخست آمد و گذشت
حتي براي سوگ شقايق نيامدي
عمري غزل ميان سكوتم مرور شد
اما تو مثل جمعه سابق نيامدي

آقای جمعه های غریبی ظهور کن

دهلیزهای شب زده را غرق نور کن

یگ گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق

یا باز گرد یا دل ما را صبور کن

آقا چقدر فاصله , اندوه , انتظار

فکری به حال این سفر راه دور کن

آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود

یک فاتحه نوازش اهل قبور کن

يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الكيل وتصدق علينا

يعقوب كه در فراق يوسف گريه ميكرد مي دانست كه يوسفش در سلامت است ومي دانست كه در كاخ شاهانه زندگي ميكند اما ما بايد در فراق يوسف فاطمه چه كنيم نه مي دانيم كجاست نه خبري از او داريم ...

[="blue"]بار دگر [="red"]هزار و سيصد و هشتاد و نه[/]

پريد پلک و کسي ضربه اي نزد بر در

و انتظار سکوتي که باز هم نشکست

حکايتي است که هر جمعه خوانده ايم از سر

دوباره هفته ي من هفت خوان تنهائي است

دوباره قصه ي تلخي که گشته ايم از بر

چقدر بين من و تو .... چقدر فاصله است

تو شرق نابي و ما مغربيم و مغرب تر

تو مثل ابر بهاري ، بهار تشنه ي توست

حريق تشنگي اش را شبي ببار و ببر

[="red"]نيامدي و بهار از کنار خانه گذشت [/]

و قلب باغچه لرزيد و غنچه شد پرپر

چه سال نوري دوري ست سال آمدنت

کجاي اين شب مسدود مي رسم به سحر

اگر تو باز نيايي منم که مي آيم

کران کران همه آفاق را به پاي خطر

دوباره از که بپرسم؟ مرا شناخته اند

قناري قفس و فالگير پشت گذر

چه قدر فال گرفتم براي آمدنت

خلاصه ي همه يک شعر بود: شعر سفر

سفر حکايت تلخي ست بي تو تلخ تر است

[="red"]کجاست خانه ي دورت؟ مرا به خانه ببر[/][/]

طاها;13359 نوشت:
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران آقا اجازه ! پشت به من كرده قلبتان بار ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان قصدم گلايه نيست ، اجازه ! نه به خدا اصلا به اين نوشته بگوييد داستان من خسته ام از آتش و از خاك ، از زمين از احتمال فاجعه ، از آخرالزمان آقا اجازه ! سنگ شدم مانده در كوير باران بيار و باز بباران از آسمان اهل بهشت يا كه جهنم ؟ خودت بگو آقا اجازه ! ما نه در اين و نه در آن يك پاي در جهنم و يك پاي در بهشت يا زير دستهاي نجيب تو در امان ........................................ ......................آقااجازه! ........................................... باشد ! صبور مي شوم امّا تو لااقل ....... دستي براي من بده از دورها تكان...... اللهم ...عجل...لولیک....الفرج....

با سلام

مطلب زيبايي بود


[=arial][=&quot]
[/]
[/]
[=arial][=&quot]آقا اجازه[/][/]


[=arial][=&quot]
[/]
[/]
[=arial][=&quot]آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،[/][=&quot]
از های و هوی مردم این شهر نا شکیب.[/]
[/]
[=arial][=&quot]
[/]
[/]



[=arial][=&quot]آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،[/][=&quot]
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.[/]
[/]
[=arial][=&quot]
[/]
[/]


[=arial][=&quot]آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند[/][=&quot]
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.[/]
[/]
[=arial][=&quot]
[/]
[/]


[=arial][=&quot]«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب![/]
[/]
[=arial][=&quot]
[/]
[/]


[=arial][=&quot]آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،[/][=&quot]
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»![/]
[/]
[=arial][=&quot]
[/]
[/]


[=arial][=&quot]باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین[/][=&quot]..!
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب[/]
....

[/]

........................................



......................آقااجازه!


...........................................


باشد ! صبور مي شوم امّا تو لااقل


....... دستي براي من بده از دورها تكان......

اللهم ...عجل...لولیک....الفرج....

تو را در عين دوري دوست دارم
تو را با اين صبوري دوست دارم
گل نرگس گل جاويد ايام
تو را صد سال نوري دوست دارم

:Mohabbat:

دلم انگاری گرفته، قد بغض یا کریما
عصر جمعه توی ایوون، می شینم مثل قدیما

تو دلم می گم آقا جون، تو مرادی من مریدم
من به اندازه وسعم، طعم عشقتو چشیدم

کاشکی از قطره اشکت، کمی آبرو بگیرم
یعنی تو چشمه چشمات، با نگات وضو بگیرم

برای لحظه دیدار، از قدیما نقشه داشتم
یه دونه هدیه ناچیز، واسه تو کنار گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت، هرکی تنهاست توی دنیا
یه دونه نامه خوش خط، بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش، توی رودخونه بریزه
بنویسه واسه مولاش، خاطرت خیلی عزیزه

خاطرت خیلی عزیزه

اللهم عجل لوليک الفرج

:Gol:

به ياد عزيزي که اين شعر رو تو لبم انداخت

nasim;13517 نوشت:

وقت رسیدن نیست؟



اي آخرين موعود وقت رسيدن نيست؟

زيبا ترازهربود وقت رســــــيدن نيست؟

دربستر ترديد مرداب مي مانيـــــــــــم

اي دستهايت رود وقت رسيدن نيست؟

بر شانه مردم جاي تبر خشــــــــــكيد

روئيده صد نمرود وقت رسيدن نيست؟

اي بينـــــهايت تو روح شفــــــاعت تو

ما تاابد محدود وقت رســــيدن نيست؟

پيچــــــيده در كوچه فـــرياد يك بـــــانو

در لا به لاي دود وقت رسيدن نيســـت؟

هر چند ما سنگــيم هر جمعه دلتنگــيم

اي آخرين موعود وقت رســــيدن نيست؟


مرسی خیلی قشنگ بود:Gol:

[="Blue"]

goleleila;13980 نوشت:
دلم انگاری گرفته، قد بغض یا کریما
عصر جمعه توی ایوون، می شینم مثل قدیما

تو دلم می گم آقا جون، تو مرادی من مریدم
من به اندازه وسعم، طعم عشقتو چشیدم

کاشکی از قطره اشکت، کمی آبرو بگیرم
یعنی تو چشمه چشمات، با نگات وضو بگیرم

برای لحظه دیدار، از قدیما نقشه داشتم
یه دونه هدیه ناچیز، واسه تو کنار گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت، هرکی تنهاست توی دنیا
یه دونه نامه خوش خط، بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش، توی رودخونه بریزه
بنویسه واسه مولاش، خاطرت خیلی عزیزه

خاطرت خیلی عزیزه

اللهم عجل لوليک الفرج

:Gol:

به ياد عزيزي که اين شعر رو تو لبم انداخت

با تشکر از گل لیلای عزیز
تجدید خاطره شد
یاد اون عزیز، گرامی
این هم دانلود فایل صوتی از خواجه امیری

خواندن فایل
[/]

دانلود

مولا جان!

دیگر بس است، این درد طاقت سوز هجران.
جانا! تا به کی در پشت پنجره انتظار، رؤیای آمدنت را به نظاره بنشینیم؟
ای در کنج زندان غیبت همچنان محبوس!
و ای گناه ما، میله های زندان تو!
هزار و اندیست که چشم به راهان قدومت، بر لب فغان دارند و بر جگر خراش.
هزار و اندیست که دلهای منتظران، در تمنای وصالت، در جان آه می پرورند ودر سینه داغ.
عمری است که در کوچه سار انتظار سرگردان وحیرانیم.
تو را چه می شود، اگرشب سرد و فسرده فراقمان را به صبح دل انگیز وصالت آذین بندی؟
چگونه است، که این همه طلب و تمنا گره از کارفرو بسته ما نمی گشاید؟ بگو چه چاره کنیم؟
آیا نه وقت آن رسیده که نقاب از چهره برگیری و بازار حسن فروشان جهان را به یکباره رونق ببری؟!
آری!
... اینک همسفر با قافله منتظران، دست انابت به امید اجابت به درگاه حق "جل و علا" برمی داریم و خدای را به تضرع و زاری می خوانیم که:
بار الها!
نسیم ظهور دولت حجتت را به لطف و کرمت بر ما بوزان!

قطعه اى از پر پرواز كم است ،يازده بار شمرده ايم

و يكى باز كم است ،

اين همه آب كه جاريست نه اقيا نوس است

عرق شرم زمين است كه سرباز كم است

گلزار زندگى

دل را زبيخودى سر از خود رميدن است
جان را هواى از قفس تن پريدن است
از بيم مرگ نيست که سر داده‏ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است
دستم نمى‏رسد که دل از سينه برکنم
بارى علاج شوق، گريبان دريدن است
شامم سيه‏تر است زگيسوى سرکشت
خورشيد من برآى که وقت دميدن است
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر کشيدن است
بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو
هرگل در اين چمن که سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمى‏کنم
تقدير قصه دل من ناشنيدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزى «امين» سزا لب حسرت گزيدن است‏

سيد على خامنه‏اى.


اگه تکراری بود به بزرگواری خودتون ببخشید:Gol:

صبح بي تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد

بي تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد

بي تو مي گويند تعطيل است کار عشقبازي

عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد

جغد بر ويرانه مي خواند به انکار تو

اماخاک اين ويرانه ها بويي از آن گنجينه دارد

خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد

عشق با آزار خويشاوندي ديرينه دارد

روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرماي

خوش آن دستي که رنگ آبرو از پينه دارد

در هواي عاشقان پر مي کشد با بيقراري

آن کبوتر چاهي زخمي که او در سينه دارد

ناگهان قفل بزرگ تيرگي را مي گشايد

آنکه در دستش کليد شهر پر آيينه دارد

قيصر امين پور

مصطفي سيرت علي فر فاطمه عصمت حسن خو

هم حسين قدرت علي زهد و محمد علم مه رو

شاه جعفر فيض و کاظم حلم و هشتم قبله گيسو

هم تقي تقوا نقي بخشايش و هم عسکري مو

پادشاه عسکري طلعت نقي حشمت تقي فر

بوالحسن فرمان و موسي قدرت و تقدير جعفر

علم باقر زهد سجاد و حسيني تاج و افسر

مجتبي حلم و رضيه عفت و صولت چو حيدر

مهدي قائم که در وي جمع اوصاف شهان شد

مصطفي اوصاف و مجلاي خداوند جهان شد
امام خميني(ره)

شايد اين جمعه بيايد ... شــــــــــــايد ...

خبر آمد خبري در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شايد اين جمعه بيايد...شايد
پرده از چهره گشايد...شايد
دست افشان...پاي کوبان مي روم
بر در سلطان خوبان مي روم
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
بر که بسپارد زمان خويش را
با همه لحظه خوش آواييم
در به در کوچه ي تنهاييم
اي دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ي تو از همه پر شور تر
کاش که اين فاصله را کم کني
محنت اين قافله را کم کني
کاش که همسايه ي ما مي شدي
مايه ي آسايه ي ما مي شدي
هر که به ديدار تو نايل شود
يک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينه ي ما را عطشي دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت
نام تو آرامه ي جان من است
نامه ي تو خط اوان من است
اي نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده يک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
اي نفست يارومدد کار ما
کي و کجا وعده ي ديدار ما
دل مستمندم اي جان به لبت نياز دارد
به هواي ديدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم اي عشق تا تو را بينم
تويي که نقطه ي عطفي به اوج آيينم
کدام گوشه ي مشعر
کدام گوشه ي منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشينم
اي زليخا دست از دامان يوسف بازکش
تاصبا پيراهنش را سوي کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلي خانه ي پيغمبران را


:Sham:(محمد رضا آقاسي):Sham:

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش...امسال هم بدون تو تحویل میشود ؟؟؟

سلام

رندی می گفت: خوشا به حال تو ای سال 88 که قبل از پایان عمر، ماه دوازدهمت را دریافتی و رؤیت کردی.

و من هنوز ...:Sham:

خدایا می شود من هم در طول حیاتم و پیش از رسیدن پایان عمرم، یک بار هم که شده ماه دوازدهمم را ببینم.

به امید سلامتی و ظهور حجت غائب- صلوات:Gol: