◊╠ آنچه از كرامات اهل بيت ديده ايد ۩ حضرت عباس(ع) مرا به آسمان برد ╣◊

تب‌های اولیه

134 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نقل قول:
چون اینجا محیط مجازی است و کسی نیز مرا نمی شناسد دوست دارم چیزهایی را بنویسم ولی فکر کردم که ننویسم بهتر باشه ولی دیدم ممکن است باعث خیر بشه و دریغ نکنم

در گذشته در محرم ماه برای عزاداری به یک حسینیه میرفتم و هر شب تا شب دهم به عزاداری مشغول بودم ولی یکی از مسولین حسینیه با من رفتار خوبی نداشت و با کارها یا گفتارش مرا رنجیده خاطر میکرد تا این که عاشورا نیز گذشت ولی من در دل بخاطر این طعنه ها ناراحت بودم
یک شب در خواب دیدم که در همان حسینیه هستم ولی من با حالت گرفتگی از انجا خارج شدم تا اینکه از انجا خارج شدم شخصی نورانی و عظیم الشانی را دیدم که به من فهمانده شد که او امام حسین هست
برای من جای تعجب بود که امام حتی به این حسینیه کوچک نیز عنایت دارد
او چیزهایی را در دست داشت گویا می خواست ان چیزها را بین عده ای تقسیم کند فهمیدم که این ها عنایاتی است که بین عزاداران تقسیم میکند و باقی که دوست ندارم بنویسم
بعد از این رویا اندوهی که داشتم برطرف شد و چیزهای دیگری را نیز متوجه شدم که بهتر است ننویسم
----------------
برای من ثابت شده کسی که خیرخواه و دلسوز باشه خدا به او توجه میکنه و دستش را میگیره طبق ایه یهدی من یشا ...
مدتی بود که چند کارگر افغانی برای رنگ کردن خانه به منزل ما می امدند و بعد از کار نماز می خواندند در بین انها یک جوانی را دیدم که به نظرم جوان پاکی امد که با خلوص نیت نماز میخواند من از این بابت که چنین جوانی با چنین اخلاصی است ولی پیرو علی نیست بسیار اندوهناک شدم و در شب نیز به حالت گریه و زاری بودم تا به خواب رفتم
در خواب دیدم که چهره خودم بر اثر گناهانی که کردم از حالت انسانی خارج شده است ولی رگه هایی از نور در گردنم وجود داره متوجه واعظی شدم که به من خطاب کرد و گفت که اینها یعنی این رگه ها بخاطر جوانمردی های توست
بعد از این رویا متوجه شدم که وضع خودم بسیار اسف بار است و بهتر است اول از همه به فکر اصلاح خودم باشم
------------------
برای من از این حالات بسیار پیش امده و شاید گفتنشان چوب داشته باشه ولی شماها مرا نمی شناسید و من هم تنها برای رضای خدا نوشتم
دنیا جای بسیار خطرناکی است چون در این مدت کم و محدود هر انسانی سرنوشت ابدی خودش را تعیین میکنه
نباید بگذاریم غافل باشیم و این دنیا ما را به خودش مشغول کنه و از پایان کار خودمان غفلت کنیم
خدا چشم انسانها را در این دنیا بسته تا انها را ازمایش کنه
خدا هر موجودی با توجه به استعدادهایی که داره در شرایطی قرار میده تا رشد کنه
با توجه به ویژگی های انسان هم که عقل و اختیار از ان هاست انسان باید در چنین محیطی قرار میگرفت تا پخته بشه و رشد کنه
به گفته امام علی (ع) خدا شما را بیهوده خلق نکرده و به حال خودتان رها نکرده بلکه بین شما و بهشت یا جهنم یک مرگ فاصله است
نباید با سرنوشت ابدی و همیشگی خودمان بازی کنیم نباید غافل باشیم
در اخر خدا من و شما را بحق محمد و ال محمد هدایت و عاقبت به خیر کنه

با عرض سلام و خوشامد :Gol:
ممنون بزرگوار ، زیبا نوشتی.
آمین

نقل قول:
چون اینجا محیط مجازی است و کسی نیز مرا نمی شناسد دوست دارم چیزهایی را بنویسم ولی فکر کردم که ننویسم بهتر باشه ولی دیدم ممکن است باعث خیر بشه و دریغ نکنم

برای من ثابت شده کسی که خیرخواه و دلسوز باشه خدا به او توجه میکنه و دستش را میگیره طبق ایه یهدی من یشا ...
-
برای من از این حالات بسیار پیش امده و شاید گفتنشان چوب داشته باشه ولی شماها مرا نمی شناسید و من هم تنها برای رضای خدا نوشتم
دنیا جای بسیار خطرناکی است چون در این مدت کم و محدود هر انسانی سرنوشت ابدی خودش را تعیین میکنه
نباید بگذاریم غافل باشیم و این دنیا ما را به خودش مشغول کنه و از پایان کار خودمان غفلت کنیم
خدا چشم انسانها را در این دنیا بسته تا انها را ازمایش کنه
خدا هر موجودی با توجه به استعدادهایی که داره در شرایطی قرار میده تا رشد کنه
با توجه به ویژگی های انسان هم که عقل و اختیار از ان هاست انسان باید در چنین محیطی قرار میگرفت تا پخته بشه و رشد کنه
به گفته امام علی (ع) خدا شما را بیهوده خلق نکرده و به حال خودتان رها نکرده بلکه بین شما و بهشت یا جهنم یک مرگ فاصله است
نباید با سرنوشت ابدی و همیشگی خودمان بازی کنیم نباید غافل باشیم
در اخر خدا من و شما را بحق محمد و ال محمد هدایت و عاقبت به خیر کنه


سلام
واقعا ممنون از مطالبی که نوشتید
من مطمئنم که گفتن این حرفها برای شما چوب نداره هیچ،باعث برکات بیشتری هم هست.چون نکاتی رو فرمودید که من خودم خیلی به دونستنش نیاز داشتم و انشالله که بتونم رعایت کنم
توفیقاتتون بیش باد

mohamadr;19886 نوشت:
فکر کردم این مطالب ننویسم بهتر باشه
يهدي من يشاء

دوست عزيز چرا ويرايش كرديد جالب بود .

من یه بار با خدا دعا کردم که اگه از من راضی بود منو واسه نماز شب بیدار کنه یه روز یه گناهی کردم اما سریع پشیمون شدم کلی ناراحت شدم توبه کردم اما از تجربه ای که داشتم فهمید واسه نماز شب نمیتونم بیدار شم .شب خوابیدم ساعت 3.20دقیقه بیدار شدم احساس کردم یکی میگه:این فرصتییه واسه اونایی که لیاقتشو دارن..اول معنیشو نفهمیدم گفتم خدا رو شکر واسه نماز شب بیدار نشدیم اما نماز صبحم اول وقتی شد تازه اذان صبح رو گفتن بلند شدم وضو گرفتم وسطای نماز فهمیدم که اذان صبح ساعت 4.15 دقیقه بوده نه 3.15 دقیقه نمازم که تموم شد دیدم درسته من یک ساعت زودتر بیدار شدم و جالبیش به اینجای که اونشب ما مهمون داشتیم خونمون شلوغ بود با برادرم یک جا خوابیده بودیم و من موقعی که کسی نزدیکم باشه روم نمیشه نماز شب بخونم بنابر این استثناعن اون شب با خودم گفتم هم خونه شلوغه اگه بیدار شم نماز بخونم همه میفهمن هم اینکه من گناهکارو به خاطر گناهم نمیتونم بیدار شم .خدا جونم یه طوری کارها رو درست کرد که من فکر کنم نماز صبح باید بخونم و با خیال راحت و سروصدای زیاد وضو گرفتم و هیچ کس هم بیدار نشد و بعد از اینکه نماز صبح اشتباهیمو خوندم رفتم دوباره بخوابم اما یاد اون جمله افتادم که این فرصتیه برای اونا که لیاقت دارم دوباره بلند شدم یه نماز شب باحال خونم و کلی از خدا واسه این زمینه سازس تشکر کردم .امیدوارم همتون نماز شب خون شین

[="SeaGreen"]سلا م به ستاره های درخشان
همه ما درطول زندگی با معجزات زیادی روبرو میشویم. خدای مهربان همه تنها یی هایم را با مانوس بودن با قرآن و توسل به ائمه پر کرده هر چند که اکثر اوقات دور از عمل کردن به این نامه آسمانی بودم و هرگاه توسل پیدا کردم به قرآن و ائمه صبر نصیبم کرد .
یک بار که مشکل بزرگی برایم پیش آمده بود و ترس و دلهره ی زیادی داشتم اما با خیال اینکه امام زمان یار و یاور بندگان خداست خوابیدم ، در خواب دیدم که 2 سرباز از من محافظت می کردن و .....
و یک بار هم در سفره ی کربلای همسرم خیلی دوست داشتم زیارت عاشورا در جمع برگزار شود ولی به دلایلی اینطور نشد و همان شب خواب دیدم که این مراسم خواندن زیارت عاشورا توسط 2نفر از ائمه برگزار شد.و در آخر خدا را شاکرم که بچه های خوبی بهتر بگم گل های بهشتی رو به بنده حقیر بخشیده است.

[="Blue"]خداوند در آیه 216 سوره بقره می فرماید....و بسا چیزی را ناخوش داشته باشید که آن به سود شماست و بسا چیزی را دوست داشته باشید که به زیان شماست و خدا می داند و شما نمی دانید.[/]

التماس دعا:Gol:[/]

یکی از مؤمنین در حضور حاج آقا افشار، مدیر یکی از بخش های بیمارستان آیت الله گلپایگانی نقل می کند: آقایی به نام سید حسن مشهور به شوشتریان که از آشنایان یکی از علمای معروف قم است، هر چند وقت یکبار، یکی دو روز از تهران به قم، منزل این عالم می آید.
قبل از انقلاب، یک روزی آن عالم معروف به من فرمودند: آقای سید حسن با والده و خانواده اش به اصفهان برای صله رحم رفته بود. در موقع بازگشت از اصفهان نزدیکی های قم، سیدی را می بینند کنار جاده راه می رود. والده سید حسن می گوید: سید حسن! این آقا سید را سوار کن، اگر قم می رود برسانش.
سید حسن به مادر می گوید: نامحرم است و باعث زحمت شماهاست.
مادرش می گوید: جلو سوارش کن، ما عقب ماشین می نشینیم، حجابمان را هم حفظ می کنیم.
سید حسن نزدیک سید می رسد و نگه می دارد و از سید می خواهد که سوار شود. سید می فرماید: من در این نزدیکی ها دهی است به آنجا می روم.
سید حسن می گوید: اشکالی ندارد، هر کجا خواستید پیاده شوید.
باز آقا سید می فرماید: شما بروید!
سید حسن اصرار می کند. با اصرار سید حسن، آقا سید سوار می شود و می فرماید: تقاضای مؤمن را نباید رد کرد.
اما وقتی سوار شدند، بوی عطر مخصوصی فضای ماشین را پر کرد که تا آن موقع چنین بوی خوشی را استشمام نکرده بودند.
سید حسن گوید: آمدیم تا نزدیک جاده خاکی، سید فرمود: نگه دار! اینجا می روم.
ماشین توقف کرد، سید دست کرد و پاکتی را به من داد و فرمود: این پاکت را به سید شهاب الدین مرعشی می دهی.
پاکت را گرفتم. به قم، منزل آن عالم [آشنا] آمدم و به ایشان گفتم: جریان این شد و سید نامه ای دادند برای سید شهاب الدین، شما ایشان را می شناسید؟
آقا فرمودند: آری! مقصود همین آیت الله العظمی نجفی مرعشی است. سید حسن می گوید: من اسم ایشان را تا آن وقت نمی دانستم.
آقا نامه را می گیرد و باز می کند، ببیند نامه از کیست و چه نوشته؟ وقتی نامه را باز می کند، مطلبی را نمی تواند بخواند و فقط خطهایی را درهم و برهم می بیند، و با دقت زیاد، می بیند پایین نامه با خط سبز نوشته شده است: المهدی.
نامه را در پاکت می گذارد و به سید حسن می گوید: صبح زود قبل از نماز، آیت الله نجفی، در محراب مسجد بالاسر نشسته؛ برو و نامه را به ایشان بده.
سید حسن، صبح قبل از اذان می آید بالاسر و می بیند آقای نجفی در محراب نشسته، عبا را به سر کشیده و مشغول ذکر است، سلام می کند و نامه را به ایشان می دهد.
آیت الله نجفی می فرمایند: چرا خیانت کردی؟ می گوید: من خیانت نکردم. آقای حاج افشار می نویسد: من هر روز عصر و شب به منزل آن عالم می رفتم و هر روز ساعت 6 صبح، به محضر آیت الله العظمی نجفی مرعشی جهت گرفتن فشار خون و دادن داروهای لازم، می رفتم.
عصر آن روز که به منزل آن عالم رفتم، این جریان را شرح دادند و از من خواستند صبح که به منزل آیت الله نجفی می روم از ایشان سؤال کنم که در نامه چه نوشته بودند؟
صبح که به محضر ایشان رسیدم، پس از انجام کار، عرض کردم: آقا! از من خواسته اند تا از شما بپرسم در آن نامه چه نوشته بودند؟
آیت الله نجفی حرفهایی را پیش کشیدند که مرا از آن سؤال منصرف نموده و جواب ندادند. من هم اصرار نکردم. عصر که خدمت آن عالم رسیدم، پرسیدند: جواب آوردی؟
گفتم: نه! آقا مرا به جای دیگر و مطلب دیگر حواله نموده و خلاصه جواب نفرمودند.
آن عالم گفتند: فردا که می روی بپرس و حتماً جوابی بیاور.
باز صبح که به محضر آیت الله نجفی مشرف شدم، بعد از برنامه های دارو و فشار خون همان جمله را پرسیدم. باز آقا مطلب دیگری را پیش کشیده و موضوعی را پرسش نمودند و مرا از آن سؤال بازداشتند.
عصر که خدمت آن عالم رسیدم، منتظر جواب بودند، لکن به ایشان گفتم: امروز هم موفق نشدم.
تأکید کردند که فردا وقتی رفتی، ایشان را قسم بده و بپرس که در نامه چه نوشته شده بود؟
صبح روز سوم که رفتم و از آقا خواستم که آقا! در آن نامه ای که حضرت صاحب الامر(علیه السلام) نوشته و امضاء فرمودند، چه نوشته شده بود؟
آقا فرمودند: به آقای ... بگو: دیدی خطش هفت رنگ بود.
عصر آمدم و همین مطلب را به آن عالم گفتم.
ایشان گفتند: فردا صبح که می خواهی منزل ایشان بروی بیا تا با هم برویم، شاید به خود من بگویند.
فردا صبح با هم رفتیم و آن عالم بزرگوار شروع کردند به زبان عربی با آقای نجفی صحبت کردن، قریب یک ساعت صحبت کردند و وقتی بیرون آمدیم پرسیدم: جواب دادند؟
ایشان گفت: همان جوابی را که به شما گفتند، به من هم دادند؛ یعنی فرمودند: دیدی خطش هفت رنگ بود.

:Gol:

به نقل از وبلاگ حیدریون:

[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]


[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]« بخوانید شاید آتش گرفتید »


[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حدود ده سال است که ساکن مجیدیه هستیم و در تمام این مدت با یک خانواده ارمنی همسایه ایم که انسانهای شریفی هستند، حدود یک سال پیش دختر همسایه مبتلا به بیماری ای شد که باعث فلج شدن هر دو پایش گردید. از آن روز مدام مداوا و طبابت و عوض کردن این دکتر و آن دکترشان شروع شد، ولی فایده ای نکرد. یک روز که مرد همسایه داشت میرفت سر کار من هم از در بیرون میرفتم و باهم روبرو شدیم و پس از سلام و احوالپرسی جویای احوال دخترش شدم. گفت: این همه دکتر متخصص و گران قیمت هیچ تاثیری نداشت و هنوز دخترم قادر به حرکت نیست. به او گفتم: میخواهی دکتر متخصصی را به تو معرفی کنم که حتما این درمان از دستش بر میاد؟؟
[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گفت: اگر چنین کسی هست و فکر میکنی میتونه خوب بگو! گفتم: ما مسلمونا یه بانوی بزرگواری داریم به اسم حضرت فاطمه زهرا(س) اگر به او متوسل شوی و از او بخواهی مطمئنم مشکلت حل می‌شود. وقتی این را شنید لبخندی زد و سوار ماشین شد و گفت: از اینهمه دکتر فوق تخصص و متخصص چکاری بر آمد که از توسل بربیاد؟ ولی دوستام چند تا فوق تخصص که تازه از اروپا آمده اند بهم معرفی کردند. سراغ اونها میرم ببینم چکار میکنند، و خداحافظی کرده و رفت.
[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من هم به دنبال کارم رفتم و دیگر از آنها خبر نداشتم تا اینکه چند هفته بعد به در خانه ما آمد زنگ زد و مرا کار داشت.
[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رفتم دم در و پس از سلام و احوال پرسی جویای حال دخترش شدم. با چشم گریان گفت: بعد از آن روز که باهم صحبت کردیم من سراغ چندین متخصص دیگر رفتم ولی هیچ اثری نکرد. در صف انتظار یکی از متخصصین بودم و دخترم در کنارم خواب بود ، ناگهان یاد حرفهای تو افتادم و در دلم متوسل شدم به همان کسی که گفتی و گفتم: ای خانم بزرگواری که فلانی تو را معرفی کرد و من اسمت را یادم نیست ، من تاجر فرش هستم، نذر میکنم که اگر دخترم را شفا بدهی ، برای تمام صحن های حرمت فرش دستباف هدیه میکنم، در همین حال و هوای خودم بودم که دیدم دخترم مرا تکان میدهد، به خودم آمدم ، دخترم گفت : بابا ببین من راه میرم. اون خانم گفت: بابات از من خواسته که تورو خوب کنم. از جات بلند شو و منو بلند کرد و من تونستم رو پاهام واستم و راه برم. و حالا در حالی که از تو برای معرفی این خانم خیلی ممنونم ، ازت خواهش میکنم آدرس حرمش رو بدی تا من نذرمو ادا کنم.
[=arial][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اینجا دیگه من بودم که زار می‌زدم که ای مرد ، تو بی خبری که خانم بزرگ و با کرامت ما زهرای اطهر نه که حرم ندارد بلکه قبر مشخصی هم ندارد.


صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیها):Gol:

يكي از معجزات امام زمان (عج) كه در سال‏هاي اخير اتفاق افتاده، معجزه ‏اي است كه براي همسر آقاي «متقي همداني» رخ داده است، وي مي‏گويد:

روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر سال 1397 همسر اينجانب محمد متقي همداني بر اثر دو سال اندوه و گريه و زاري به خاطر داغ دو جوان خود كه در يك لحظه در كوه‏هاي شميران جان سپردند، مبتلا به سكته ناقص شد. طبق دستور پزشكان مشغول معالجه و مداوا شديم، ولي نتيجه‏اي به دست نيامد.

شب جمعه بيست و دوم ماه صفر، يعني چهار روز پس از اين حادثه، حاج مهدي كاظمي كه از تجّار و محترمين تهران به شمار مي‏رود، به اتفاق خواهرزاده‏ اش از تهران آمده بودند كه ايشان (خواهرش) را به وسيله ماشين سواري براي معالجه به تهران ببرند، ساعت يازده شب بود كه با خاطري خسته و دلي شكسته به اتاقم رفتم كه بخوابم، ناگهان متوجه شدم كه شب جمعه است، شب دعا و نيايش، شب توسل و توجه. آن شب پس از قرائت چند آيه از قرآن مجيد و نيز خواندن دعاي مختصري از دعاهاي شب جمعه، به حضرت بقيةاللَّه(عج) متوسل شدم و با دلي پر از اندوه به خواب رفتم. ساعت چهار بامداد طبق معمول بيدار شدم، ناگاه احساس كردم كه از اتاق پايين كه همسرم آنجا بود، سروصدا و همهمه بلند است، سروصدا قدري بيشتر شد و سپس ساكت شدند.

من گمان كردم ميهمان از همدان يا تهران آمده، اعتنايي نكردم، تا اين كه صداي اذان صبح بلند شد، براي وضو گرفتن پايين رفتم، ديدم چراغ‏هاي حياط روشن است و دختر بزرگم كه پس از مرگ برادرهايش خنده به لبش نيامده بود، خوشحال و متبسم قدم مي‏زد.

از او پرسيدم: چرا نمي‏خوابي؟ گفت: پدر جان! خواب از سرم رفت. گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر اين كه مادرم را ساعت چهار بعد از نيمه‏شب شفا دادند. كمي منتظر بودم كه بياييد و به شما مژده بدهم. گفتم: چه كسي شفا داد؟ گفت: مادرم ساعت چهار بعد از نيمه شب با شدت اضطراب ما را بيدار كرد كه برخيزيد، آقا را بدرقه كنيد! همگي بيدار شديم، ناگهان ديديم مادرم با آنكه قدرت نداشت از جا حركت كند، از اتاق بيرون آمد. من كه همراه مادرم بودم، به دنبال ايشان رفتم. نزديك درب حياط به او رسيدم. گفتم: مادر جان! كجا مي‏روي؟ آقا كجا بود؟

مادرم گفت: «آقايي، سيد جليل القدري در لباس اهل علم به بالينم آمد و فرمود: برخيز: گفتم: نمي‏توانم. با لحن تندتري گفت: برخيز! ديگر گريه نكن و دوا هم نخور. من از هيبت آن بزرگوار برخاستم. فرمود: ديگر گريه نكن، دوا هم نخور، همين كه رو كرد به طرف در اتاق، من شما را بيدار كردم و گفتم: از آقا تجليل كنيد و ايشان را بدرقه نماييد، ليكن شما دير جنبيديد، خودم ايشان را بدرقه كردم».

مادرم هنگامي كه متوجّه شد نزديك درب حياط ايستاده، گفت: زهرا! من خواب مي‏بينم يا بيدارم؛ من خودم تا اينجا آمدم؟ گفتم: مادر جان شما را شفا دادند، سپس مادرم را به اتاق آوردم.

شيفتگان حضرت مهدي(عج)، ص 172.

با سلامی دوباره من همان mohamadr هستم ولی پسورد خودم را فراموش کردم برای همین دوباره یک ایدی دیگر ایجاد کردم من فقط دو تا داستان از فضائل علمی حضرت علی را از انگلیسی به فارسی ترجمه کردم و در سایتهای فارسی زبان نشر دادم (توی اینترنت نگاه کردم ولی دیدم در هیج جائی نوشته نشده)و چند شب بعد در خواب دیدم کسی مرا به اسم خواند و گفت حضرت مهدی تو را دعا کرد اولش باورم نشد ولی تا چند روز بعد بسیار مسرور بودم خواستم چیز دیگری هم بنوسیم ولی می ترسم واقعا به حال خودم تاسف میخورم امام بخاطر این کار ناچیز در خواب این گناهکار از من تشکر میکند ولی بجاش من همیشه غافلم (من فکر کردم این نوشته جنبه خیر دارد برای همین نوشتم اگر صلاح میدانید بگید تا پاکش کنم)

سلام.
يكبار در دلم آرزو كردم. آقا سر بريدشون را نشانم دادند. كجا و چه جوري بماند.

با سلام

كراماتي از اهل بيت عليهم السلام در حق دوستان خود سراغ دارم كه ان شاء الله به مناسبت بيان خواهم كرد .

يكي از آنها اينست كه يكي از دوستان بعد از زندگي اي كاملا آلوده به شهوات و ارتباط با جنس مخالف ، تصميم مي گيرد توبه كند مي رود مشهد الرضا عليه السلام و با توبه اي واقعي به حضرت قول مي دهد همه چيز را كنار بگذارد .
بعد از توبه ، درجا چشمان او به مكاشفه باز مي شود و بعد از آن تاكنون به واسطه امام رضا عليه السلام در مشكلات زندگي مورد هدايت و راهنمايي قرار مي گيرد .

خانم ايشان قبل از آشنايي با او خوابي ديده بود كه با واسطه اي برايم تعريف كرد خلاصه اش اين است كه خواب ديد امام زمان عليه السلام به خواستگاري او آمده است بعد ايشان به خواستگاري آمد .

و اين خانواده الان در كنف حمايت اهل بيت عليهم السلام زندگي معنوي و خوبي دارند .

متأسفانه چون ممكن است كسي او را از اين طريق بشناسد و شايد راضي نباشد نمي توانم مطالب بيشتري درباره ايشان بگويم اما آرزوي توفيق روزافزون براي ايشان و همه دوستان اهل بيت عليهم السلام دارم .

موفق باشيد

شبی امام زمان رو برای چندمین بار در خواب زیارت کردم

در کعبه بودیم

هفته بعد پدرم گفت مکه ثبت نامت کردم ...

مشاهده ها : 36666 | پاسخ ها : 63 تاريخ شروع : ۱۳۸۹/۰۱/۲۲

واقعاً آمار بازديد و مشاهده اين تاپيک در خور تحسين و جالب توجه هست.

حتي تاپيک * * * پاتوق اسک دینی ها : معرفی اعضا و گپ و گفت صمیمی * * * با اينکه در تاريخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۳ استارت خورده و 663 پاسخ داشته به اين آمار نرسيده 31141

دم آقا محمد گل گرم که استارتر اين تاپيک مفيد و مهم هستند.:Gol:

goleleila;33986 نوشت:
مشاهده ها : 36666 | پاسخ ها : 63 تاريخ شروع : ۱۳۸۹/۰۱/۲۲

واقعاً آمار بازديد و مشاهده اين تاپيک در خور تحسين و جالب توجه هست.

حتي تاپيک * * * پاتوق اسک دینی ها : معرفی اعضا و گپ و گفت صمیمی * * * با اينکه در تاريخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۳ استارت خورده و 663 پاسخ داشته به اين آمار نرسيده 31141

دم آقا محمد

گل گرم که استارتر اين تاپيک مفيد و مهم هستند.:Gol:

جناب گل ليلا اين نشان از محبت و ارادت مردم به اهل بيت عليهم السلام است .
من از محمد عزيز بخاطر ايجاد چنين تاپيكي تشكر ميكنم

سه سال بود كه ازدواج كرده بودم ولي از فرزند خبري نبود رفتيم مشهد و به امام رضاي بزرگوار متوسل شديم دو ماه بعد خداوند مهربان يه فرزند بسيار دوست داشتني :hamdel: به ما داد.

سلام بر دوستان و كاربران و مهمانان سايت

قضيه ديگه اي از دوستم مي خواستم بگم:

با اينكه بيش از ده سال بود او را مي شناختم ، حالات معنوي او و رشد عجيب او را در پرتو عنايات اهل بيت عليهم السلام نمي دانستم !

روزي در مظان استجابت در منزل ، دوستان را (حسب وظيفه) دعا كردم از جمله اين دوست عزيز را بعد از چند روز دم درب منزلش او را ملاقات كردم بعد از احوالپرسي هاي معمولي از من تشكر كرد من با تعجب گفتم براي چه چيزي تشكر مي كني ؟

گفت: دعايت به من رسيد !

اينجا بود كه ذهنيت من نسبت به او تغيير كرد از آن به بعد مسائل ديگري از او فهميدم هم او راحت تر بيان مي كرد و هم من راحت تر مي شنيدم !

در آينده اي نزديك اگر توفيقي بود برايتان نقل مي كنم ان شاء الله

درباره امام رضا(ع) هم من کرامتی دیده ام در سال 78 خیلی به زیارت آقا علاقه مند بودم ولی پول در بساط نداشتم تا اینکه جند روز بعد مسابقه قرآن بر گزار شد ومن دوم شدم وتوانستم با مادرم به حرم آقا مشرف بشوم

سلام خدمت همه دوستان

الوعده وفا

عرض كردم راجع به دوستم كه ايشان از دل من خبر داشت كه مي توانيد داستانش را در پست 67 همين تاپيك بخوانيد

نمونه ديگري از ايشان به يادم آمد كه بد نيست نقل كنم :

يكي از مراسم هاي مناسبتي اهل بيت عليهم السلام بود با هم قرار گذاشتيم بريم آنجا بعد از حدود ربع ساعت رسيديم ، يه منزل بود كه صاحبخانه با صفاي آن مجلسي براي شب شهادت گرفته بود بعد از لحظاتي مجلس شروع شد و طبق معمول با خواندن يكسري اشعار و مدح اهل بيت عليهم السلام ادامه داشت .

موقع پذيرايي وسط مجلس تو ذهنم آمد كه مجلس اهل بيت نبايد فقط شور باشد بايد شعور هم باشد اي كاش از يك سخنران هم دعوت مي كردند يا دعايي چيزي مي خواندند !

دوستم كه روبروم نشسته بود فوري بهم نگاه كرد و گفت آمادگي داري يه حديث كساء بخواني !

بعد از اينگونه مسائل بود كه سر صحبت را گاه گاهي با ايشان باز مي كردم و از گذشته ها سخن مي گفتم

چند وقت بعد از آن ، يه شب كه سر سفره در منزلش نشسته بوديم از عنايات حضرت زهرا سلام الله عليها به خودش صحبت مي كرد و اينكه قبل از ازدواج با همسر سيده خود بي بي سلام الله عليها را در خواب با حجاب مي ديد و بعد از ازدواج بي حجاب !!!

(توضيح اينكه ايشان سيد نيست لذا با ازدواج با دختر سيده داماد حضرت فاطمه سلام الله عليها محسوب شده و با حضرت محرم خواهند بود)

اين خاطره رو چون نيمه شعبان نزديکه ميذارم
تا هم دل خودم و هم دوستان به لطف هميشگي امام زمان(عج) گرمتر بشه
و بلکه آقا گوشه چشمي به ما کنن.:Gol:

اين خاطره رو از زبان نزديک ترين دوستم مو به مو نقل مي کنم :

سه ماهي از ازدواجم و مستقل شدنم نگذشته بود.
نزديک محرم بود و من امسال براي اولين بار نمي تونستم تو مراسم زيارت عاشوراهاي صبح منزل پدرم شرکت کنم.
چون بايد صبح زود به سمت محل کارم ميرفتم.
خيلي ناراحت بودم و از طرفي هم تو محل کارم با رييسمون اختلاف داشتم.به خاطر برخي مسائل که شرعا زير پا مي گذاشت و باعث ميشد آدم از کاري که براش انجام ميده راضي نباشه.

از طرفي هم به خاطر اينکه تازه زندگي مشترک تشکيل داده بودم و قسط وام و ... نمي تونستم فکر کار ديگه باشم.چون مي دونيد که تغيير کار به اين راحتيا امکانپذير نيست.کارم هم ، خيلي خسته کننده بود و حقوق مکفي هم نمي دادن.

خلاصه سه شنبه شب فرا رسيد و عازم قم و جمکران شدم.
بعد نماز تحيت و نماز امام زمان(عج) حسابي دلم شکست و خطاب به آقا گفتم آقا اين چه وضعيه.
خسته شدم از کارم.من نمي دونم خود شما يه کاري کن آقا.من کار درست و حسابي مي خوام.

صبح فرداش مثل هميشه وقتي وارد محل کارم شدم با کمال تعجب ديدم شخص ديگه اي رو به عنوان جايگزين من استخدام کردن.
ريسسمون هم منو صدا زد و گفت فلاني ما ديگه نمي تونيم با هم کنار بيايم.حقوقتون رو به همراه دو ماه حقوق اضافه ميديم و شما رو به خير و ما رو به سلامت.

اولش دلم ريخت ولي ديدم واقعا ديگه اين آقا برام قابل تحمل نيست.

خلاصه دل و زديم به دريا و بدون اينکه به خانواده بگيم چي شده اومديم 10 روز مرخصي!!!

کِي؟ دو روز مونده به محرم...

جاتون خالي زيارت عاشوراهاي صبح خيلي لذت بخش بود و از امام حسين(ع) هم مدد گرفتيم خودشون عنايت کنن.

دقيقا دو روز بعد عاشورا!!!

پدرم زنگ زد که يکي از بستگان خيلي دورمون که سالهاست نديده بوديمش يه دفعه همين جوري تماس گرفته و بعد احوالپرسي گفته پسرت چي کار مي کنه و بعدش چون از رشته تحصيليم با خبر بوده گفته که ما تو شرکتمون دنبال چند تا نيروي مطمئن و مورد اعتماد تو اين رشته هستيم .اگه پسرت مايله فوري امروز بياد!!!

آقا پدر ما هم زنگ زد و ما هم في الفور رفتيم و بدون انجام هيچ گزينش خاصي مشغول به يه کار آبرومند و مفيد شديم.

گفتم يا امام زمان(عج) ممنونتم آقا که اين طور بنده نوازي کردين...

واقعاً خوشا به حال همه کساني که اين طور مشمول لطف حضرتش ميشن.
اللهم عجل لوليک الفرج:Gol:

goleleila;33986 نوشت:
مشاهده ها : 36666 | پاسخ ها : 63 تاريخ شروع : ۱۳۸۹/۰۱/۲۲

واقعاً آمار بازديد و مشاهده اين تاپيک در خور تحسين و جالب توجه هست.

حتي تاپيک * * * پاتوق اسک دینی ها : معرفی اعضا و گپ و گفت صمیمی * * * با اينکه در تاريخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۳ استارت خورده و 663 پاسخ داشته به اين آمار نرسيده 31141

دم آقا محمد

گل گرم که استارتر اين تاپيک مفيد و مهم هستند.:gol:


ضمن تشكر از گل ليلاي بزرگوار من هم از تمامي عزيزاني كه با حضور گرمشون باعث رونق اين تاپيك شدند تشكر ميكنم.مطمئنم عنايت ولطف ائمه معصومين عليهم السلام باعث اين موفقيت شده است.

عاشق;35342 نوشت:

(توضيح اينكه ايشان سيد نيست لذا با ازدواج با دختر سيده داماد حضرت فاطمه سلام الله عليها محسوب شده و با حضرت محرم خواهند بود)

اي ول. خيلي از اين يه تيكش خوشم اومد.:Kaf:

اینجا هیچکس منو نمیشناسه. پس راحت و بی پرده حرف میزنم...
همیشه لحظه ی اخر خدا نزدیک تر میشه...
(اگه فرصت داشتید بد نیست سری به این تاپیک که من ایجاد کردم بزنید تا ...)
چند روز پیش یه سفر خیلی ساده به مشهد داشتم. قبل از رفتن دلم واقعا پر میزد. تو دعاها و راز و نیازهای شک آلودم!... از امام رضا میخواستم اگه میخواد فقط یه بار تو زندگی برای من هم معجزه کنه یا دعایی از من برآورده کنه این شک ها رو از من دور کنه و ایمانم رو خالص کنه. سال ها بود نماز نمیخوندم. مگر در مواقعی که مثلا زیارت میرفتم. اما فطرتی شدیدا خداجو داشتم. طوریکه در تمام این چند سال عذاب وجدان و درد عجیبی آرامشمو ازم گرفته بود و دقیقا میدونستم یه گمشده ی آسمونی دارم. به یه عشق زمینی دل بستم و از تقدیر زیبای روزگار انسان بزرگی قسمتم شد که فقط کافی بود به نماز خوندنش نگاه کنم تا اشکام بریزه. به حرفاش در مورد معنویات گوش بدم تا دلم هوایی مقدسات بشه. بعد از 4 سال به هم رسیدیم و ... بگذریم. اینا رو گفتم تا بدونید چقدر و تحت چه شرایطی با خودم درگیر بودم و نشد که محرم حریم اون یگانه یار بشم. داشتم از این میگفتم که از امام رضا خواستم گمشده ی آسمونیمو بهم برگردونه. تا اینکه آروم آروم حس کردم دارم یه شکل عجیبی هوایی میشم. من قبلنا بخاطر فشارهایی که برای مسایل مذهبی از جانب خونواده ام روم بوده یه جورایی عقده هایی در دلم شکل گرفته بود و چندان حوصله ی زیاد موندن تو حرم رو نداشتم. حوصله ی نماز نداشتم. حوصله ی اعمال زیارت رو نداشتم و غیره. اما اون سری دلم داشت هوایی میشد. یه جوری که انگار دست خودم نبود. ساعت ها! مینشستم تو حرم. هر روز دم غروب یه حسی منو میکشوند سمت حرم. از دو ساعت به اذون میرفتم و تا بعد از نماز مغرب می موندم. اصلا متوجه گذشت زمان نمیشدم. ساعت ها به ایوون طلا خیره میشدم و فکر میکردم و حرف میزدم. دقیقا داشتم احساس میکردم در درونم داره تغییراتی شکل میگیره. یقین هایی سراغم می اومد که سال ها نتونسته بودم با خودم حلش کنم. حتی عشق زیبای زمینیم خیلی سعی کرد کمکم کنه و نشد. هرچند من هنوزم معتقدم اینکه وجدانم بیدار موند مال لحظات معنوی همین عشق زمینیم بود. لحظاتی که با وجود هزاران کیلومتر فاصله زمینی برای رسیدن به هم توسل میخوندیم. سختی هایی که ما رو سمت خدا هدایت می کرد. تقدس احساسی که بینمون بود و من عرفانی بودنشو دقیقا حس میکردم. هر چند من سرکش باز هم شک داشتم! داشتم میگفتم. لحظات اوج حس و حالم وقتی بود که نقاره خونه ها شروع میکرد به زدن. خودم رو تو دنیای دیگه ای میدیم. ببینید این اولین باری نبود که من میرفتم حرم. اولین بار شنیدن صدای نقاره خونه ها هم نبود که بخوایم بگیم تحت تاثیر فضا قرار گرفته بودم. نه. من سالی 4یا 5 بار مشهد و صد البته حرم میرم. خلاصه اینکه نهایت اتفاق بزرگی که زندگی منو متحول کرد روز ماقبل آخر سفرم بود. حسی یه لحظه به شکلی عجیب بهم دست داد. روبروی ضریح بودم که انگار دقیقا بهم القا شد به امام رضا قول بده نمازتو از این به بعد مرتب بخونی!... اشکام ریخت و این قول بی اختبار به زبونم جاری شد. عشق و شوق عجیبی از اون لحظه نسبت به همه ی مقدسات و ادعیه و نماز در من شکل گرفت. حسی که دیگه بیرون کردنش از دل و روحم دست خودم نیست. از حرم اومدم بیرون و نشستم روبروی ایوون. سرم رو زانوهام بود که نقاره خونه ها شروع به زدن کردن. یک ساعتی اشک میریختم که یه دفعه خانومی آروم بهم گفت جانماز فروشی دارم نمیخوای؟ (از این فروشنده های مخفی! بود) دلمیه جوری تیر کشید. دلم نمیخواست صورت خیسمو ببینه. از زیر چادر پرسیدم چقدره؟ و پولشو دادم بهش. جانمازو که نگاه کردم دوباره دلم تیر کشید. دقیقا مثل جانمازی بود که یه سری برای همسرم خریده بودم. منتها گل های اون آبی بود و مال من یاسی. و این دو تا دقیقا رنگ های نمادینی هستند که بین من و همسرم هست! ... خلاصه اون شب روی اون جانماز نماز خاصی خوندم. بعدش قرار بود دعای کمیل خونده بشه که بر خلاف همیشه چون اون شب شب میلاد حضرت عباس بود آیت الله مکارم میخواست سخنرانی کنه و راستش من فرصت موندن تا انتهای سخنرانی ایشون و قرائت دعای کمیل جمعی رو نداشتم. اینه که تنهایی شروع کردم به خوندن. اولین بار بود کمیل میخوندم. چه دعای با عظمتیه!!! انگار داشتم با خدا حرف میزدم. جمله جمله اش حرفای من بود. اصلا نمیتونم وصف کنم... فرداش باید وداع میکردم. چون روز اخر سفرم بود آخ که چقدر دل کندن از اون حریم برام سخت بود. خدا میدونه چه لحظاتی به من گذشت. تاب چشم برداشتن از اون ضریح و پنجره فولاد و ایوون رو نداشتم... و تموم شد. و بر گشتم با دنیایی دیگه. با آرامشی عجیب. با زندگی ای دوباره...
از اون تاریخ من حتی یه وعده نمازم قضا نشده. مهمتر از همه اینه که با شور و عشق عجیبی نماز میخونم. همش منتظر لحظه ی نماز هستم! چنان عشقی در دلم بوجود اومده که کافیه اسمی از بعضی مقدسات بیاد تا اشکای من بریزه! دلم عجیب برای بعضی تکالیف پر میزنه. آیات قرآن با ذره ذره ی وجودم حرف میزنه. حالا دیگه نیازی به معجزه ندارم. یه حس که هر چی تایپ میکنم نمیتونم بگم چیه بهم میگه دین من کاملترینه و تمام مقدساتم بی تحریف و کامله... معجزه همشه همراه من و مقیم فکر و اندیشمه...
خلاصه یه سعادت بزرگ نصیب من حقیر شد. سعادتی که شاید معجزه بودنش رو هیچ کس به اندازه ی خودم درک نکنه...

خوشا به سعادت همتون

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند:Sham: باشد که گوشه چشمی به ما کنند

انقدر چشم دلم کور شده که باید بگردم تا کرامتی از اهل بیت ببنیم در حالیکه همه زندگی و دار و ندار اکنونم کرامت است

......
التماس دعا:Gol:

با سلام خدمت همه دوستان

آن دوستم كه مي گفتم با امام رضا عليه السلام ارتباط خوبي دارد كه يادتان هست.

مستأجر است اما آقا به او وعده خانه داده است .

طلبه و روحاني نيست ولي الهامات ويژه اي به او مي شود خودش مي گويد كه هر وقت اشتباه مي كنم فوري بلا سرم مي آيد . (اينهم مطابق روايات است و از عنايات اهل بيت به ايشان)

تعريف مي كرد يكي بهم بدهكار بود يكسال بود پولش را نداده بود ديگه از دستش كلافه شده بودم رفتم در خانه اش و با او تندي كردم .

بعد از لحظاتي كه ازش فاصله گرفتم فهميدم اشتباه كردم گفتم الان بايد مشكلي پيش بياد خيلي مواظب بودم سرم بلايي نياد !!!


همينطور با موتور كه مي رفتم يهو نمي دانم از كجا ماشيني جلويم سبز شد با ماشين تصادف كردم از بالاي سقف ماشين پرتاب شدم به پشت ماشين و آنجا با كمر روي زمين افتادم .

و اين روال دائمي زندگي ايشان است هر وقت اشتباهي مي كند فوري به او گوشزد مي كنند .

خداوند ان شاء الله نصيب همه بكند !!!

گاهی وقت ها تو زندگی آدم اتفاقاتی می افته که نمی فهمی ای کمک از کجا بوده. برای من خیلی خیلی اتفاق افتاده که ائمه کمکم کردن. عید امسال نامزدم به بیماری سرطان مبتلا شد. طوری که از اول عید تو بستر بیماری بود. بالاخره با کمک عموش برای مداوا به آلمان رفت. هیچ کس امید نداشت که زنده برگرده چون قبلا بیماری قلبی هم داشت...
ولی از لحظه اول سپردمش به حضرت فاطمه(س). برایش نماز استغاثه حضرت زهرا خواندم. با کمال تعجب و ناباوری همه نامزدم بعد از 5 روز صحیح و سالم برگشت...
به خدا نمی فهمیم که چقدر هوای مارو دارن. اگر کمی هم ما هوای آنها را داشتیم به قران خوشبخت بودیم...

من از امام رضا در خواستي داشتم روز تولد امام رضا وقتي نماز ظهر وعصر را خواندم گله گذاري كردم كه امام رضا چقدر صدات كنم و جوابي نگيرم .بعد از نماز رفتم سري به مادرم بزنم پدرم گفت مادرت به جلسه رفته ادرس انجا را به من داد ومن بدون اراده رفتم تا مادر م را به خانه بر گردانم به سختي ادرس را پيدا كردم واز صاحبخانه خواستم تا مادرم را صدا بزند كمي دم در منتظر ماندم كمي بعد ديدم صاحبخانه ميوه وشيريني كه براي پذيرايي از ميهمانها در جلسه مولودي امام رضا تهيه كرده بود برايم اورد ومن با احساس خجالت امتناع كردم اما صاحبخانه اصرار كرد كه بگير اين مال امام رضاست!همان لحظه تكاني خوردم و مطمئن شدم امام رضا (جانها به فدايش)جوابم را داده و دو روز بعد جواب استخدام شوهرم بعد از مدتها دوندگي آمد.من هنوز خودم نه باور دارم ونه لايق ميدانم كه ان امام عظيم الشان نظري به ما داشته باشد اما واقعا اتفاق افتاد .خدايا خيلي روسياهم اما نا اميد نيستم.

اولیا الهی الگوی زندگی هستند و نه.......

سلام دوستان.
تا الان از كرامات اهل بيت عليهم السلام گفتيم. اما يك نكته رو هم بايد بگم كه عكس اين قضيه هم صادقه. يعني بي احترامي و توهين به اهل بيت هم در زندگي عواقبي داره و خير و بركت را از زندگي مي بره. اينجا يك ماجرايي رو كه خودم به چشم ديدم براتون تعريف مي كنم:

چندين سال پيش در محله قبليمون يك همسايه اي داشتيم كه خدا بهشون يك دختر داده بود. چند وقت پس از به دنيا آمدن دختر پدر ميره براش شناسنامه بگيره و نام مرضيه كه از القاب حضرت زهراست رو براي دخترش انتخاب مي كنه و خوشحال مياد خونه. اما خانومش وقتي مي شنوه اين نام را انتخاب كرده چنان شري به پا ميكنه كه نگو تمام ظرفهاي خونه را ميشكنه و داد و بيداد ميكنه و به شوهرش ميكه شما بيجا كردي خودسرانه اين نام را انتخاب كردي و شوهرش ميگه اين نام لقب حضرت زهراست و زن ميگه من از اين اسم بدم مياد خيلي دهاتيه چرا اين نام رو انتخاب كردي؟ شوهره ميگه خب باشه اين نام توي شناسنامه هست شما هر نامي دوست داري بچه را صدا كن اما زن ميگه كه بايد اين نام رو از شناسنامه بچه ام پاك كني. خلاصه اون روز اون بنده خدا با چشم اشكبار در حالي كه شناسنامه بچه در دستش بود ميره تا يك نام به اصطلاح امروزي براي دخترش بگيره. بيچاره خيلي شكسته شد. يه 7-8 ماهي از حادثه گذشت و دختر بزرگتر شد . خيلي دختر زيبا و شيريني بود تا اينكه اون حادثه اتفاق افتاد. اتفاقا من هم اون شب خونه اونها بودم. ديدم بچه وقتي داره راه ميره تلو تلو مي خوره و بالا مياره. سريع مادرش رو صدا كردم و بچه رو رسوندن بيمارستان دكترها گفتن مننژيت حاده و پرده مغزش متورم شده. خلاصه بچه رفت تو كما و چند روز بعد فوت كرد. بيچاره مادرش خيلي بي قراري مي كرد. اما اين پايان ماجرا نبود. يكسال بعد از مرگ بچه ، اون خانم دوباره باردار شد و اين بار خدا بهشون يك پسر داد اما اين پسر مبتلا به بيماري منگوليسم(عفب ماندگي ذهني) بود كه هنوز كه هنوزه مكافات اين بچه رو دارن ميكشن. خيلي براشون متاسف شدم.نمي دونم شما چه قضاوتي مي كنيد اما من با اينكه اون موقع 13 سال بيشتر نداشتم تمام اين حوادث رو مثل جورچين توي ذهنم كنار هم قرار دادم. هيچ كار خدا بي حكمت نيست. اين خانم نتيجه 1- ناسپاسي و 2- اهانتش به اهل بيت رو ديد. اهل بيت نورند حتي اسم آنها روي بچه ها باعث خير و بركت در خانه ميشود. نبايد غفلت كرد. اون بچه يك فرشته بود كه براي امتحان اين خانواده خداوند بهشون عطا كرده بود اما...

سلام
سال 83 جزو بچه هاي جامعه دانشگاه بودم يكي از آقايون دفتر گفت مي خوايم بريم جمكران ،‌من نمي تونستم برم دلم خيلي پر ميكشيد
شب با گريه خوابيدم و متوسل شدم به حضرت رقيه كه شما وقتي پدرتون رو مي خواستيد سر پدرتون اومد روي دامنتون ولي من نمي تونم بابام رو ببينم (ابا صالح المهدي) با همون گريه خوابيدم
تو خواب ديدم يك دختر كوچولويي با دستهاي كوچيكش دستم را گرفته مي گه بيا بريم پرسيدم كجا چيزي نگفت
راهرو خيلي تاريك بود ولي هر جا اين خانم قدم مي گذاشت مثل روز روشن مي شد
رسيديم به يك اتاق كه 2 نگبان با نيزه مواظب در بودن كسي وارد نشه وقتي اين خانم آمد نيزه ها را دادند كنار وارد اتاق شديم
3 تا شمع با اندازه هاي متفاوت اونجا بود هواسم به شمعها بود خانم كوچولو از پشت داشت مي رفت يك لحظه دلم لرزيد و گفتم يا حسين (ع) تازه فهميدم اون خانم كوچولو كي بود دنبالش دويدم ولي راه تاريك مي شد خواستم برگردم نگهبانها اجازه ورود ندادند راهرو تاريك شد و من پاهام مثل سنگ به زمين چسبيده بود كه يكدفعه از خواب پريدم

التماس دعا

سادات;35750 نوشت:
سلام دوستان. تا الان از كرامات اهل بيت عليهم السلام گفتيم. اما يك نكته رو هم بايد بگم كه عكس اين قضيه هم صادقه. يعني بي احترامي و توهين به اهل بيت هم در زندگي عواقبي داره و خير و بركت را از زندگي مي بره. اينجا يك ماجرايي رو كه خودم به چشم ديدم براتون تعريف مي كنم:

سلام
جريان تكان دهنده اي بود من رو به فكر فرو برد اما يك نكته اي كه به ذهنم مياد اينه كه خوب بنده جريانات زيادي رو شنيدم كه شخصي به واسطه بي احترامي يا دهن كجي به اهل بيت عليهم السلام گرفتار بلا يا عذابي شده وجريان معروفش هم همان شخصي است كه در حرم امام موسي كاظم عليه السلام به آقا بي احترامي ميكند و همانجا احساس ميكند كه سيلي محكمي به صورتش خورده اما در خصوص جرياني كه شما نقل كرديد شايد نتوان به ضرس قاطع گفت اين بلايي كه بر سر اين خانواده آمده به خاطر اين مساله بوده است دلايلي هم براي اين سخنم دارم ابتدا اين كه به گفته شما شوهر اين خانم ناچارا وبه اصرار همسر اين كا را كرده دوم اينكه بسيارند افرادي كه نام هاي مبارك معصومين عليهم السلام را براي فرزندشان انتخاب ميكنند اما فرزندشان را از دست ميدهند.وچه بسا اين بلاها امتحاني بوده از جانب پروردگار براي اين خانواده ومهمتر از همه اينكه فضل وكرم اهل بيت عليهم السلام را بالاتر از آن مي دانم كه به دليل چنين كاري شخصي را مستحق اين بلايا بدانند.

سلام .
حق با شماست جناب محمد. من هم گفتم قضاوت رو با شما ميگذارم. حالا هر كس ممكن است يك جور به اين مسئله نگاه كند و از طرف ديگر به قول شما نمي توان به طور قطع گفت علت اين حوادث بي احترامي اون خانم بوده.
اما يك نكته رو هم بگم اين خانم قبل از اين حادثه هم زياد بي احترامي مي كرده. يكبار يادمه سر يك دختر بچه از اقوامشون كه سادات هم بود اشتباها و به دليل كار نكرده چنان داد زد كه بچه از شدت ناراحتي و ترس رفت بغل مادرش و زار زار گريه كرد. به هر حال همه عوامل ممكنه كه دست به دست هم بدهند.
در عالم كائنات و جهان هستي همه عوامل و علت و معلول ها به هم زنجيز وار متصلند هر عملي عكس العملي دارد و بهشت و جهنم بسياري از اعمال همين جا نمود پيدا ميكند. منتهي به چه صورت و كجا و چه زماني همه دست خداست. خيلي وقت ها خداوند به عقوبت گناه والدين، فرزند صالح يا خردسال بيگناه آنها را از آنها ميگيرد و همين فرزند در آخرت شفاعت آنها خواهد كرد. بارها به چشم خودم ديدم كه خانواده هاي گناهكار كه غرق در گناه بودند و در خواب غفلت، با از دست دادن فرزندشان تازه از خواب بيدار شدند.

یا رئوف

فقط میتونم بگم شب قدر شب قدر شب قدر ....... از دستش ندیم همین

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

راستی حضرت عباس علیه السلام هم خیلی مهربونند تا به حال بهشون توسل کردید؟

سلام سلام سلام
سلام مخصوص به همه اسک دینی های عزیز
من خیلی چیزا دیدم که الان دوست دارم 2تاشو خدمتتون عرض کنم
1.تصادف برادرم که واقعا یه فاجعه بود جوری که وقتی که رفتیم بیمارستان هیچکس باورش نمیشد برادر من با اون وضع تصادف زنده مونده و هیچ کی حاضر نمیشد به اون نزدیک شه و زخماشو بخیه بزنه و همه دکترا میگفتن جدتون بوده که کمک کرده و اینو خدمتتون عرض کنم که در تمام طول مسیر که من و خانواده به سمت محل وقوع تصادف میرفتیم به تمام اهل بیت متوسل شدیم و همین بود که خدا برادرمو بهمون برگردوند
2.تصادف خودم که اینم واقعا یکی از معجزه ها بود وقتی که موتور با سرعت خیلی زیاد به من زد در حالی که توی هوا بودم و سرم با ضربه به زمین کوبیده شد تنها چیزی که از ذهنم خطور کرد این بود که "خدایا فقط بیهوش نشم" همین بود که برای دومین بار لطف خدا شامل حالمون شد و خدا دوباره زندگیو به من بخشید.

اینا چیزایی هستن که ما تو زندگی لمسشون میکنیم و میفهمیمشون در حالی که خدا همیشه با ماست و اهل بیت(ع) هم همیشه واسط کارای ما هستن و همیشه سر بزنگاه دستمون رو میگیرن
ان شا الله که خدا همیشه و همه جا باهامون باشه و کاری نکنیم که ما رو به حال خودمون رها کنه:Gol:

بازم خدمت همه دوستان و استادان سلام عرض میکنم:Gol:
پست یکی از دوستان رو راجع به نمره خوندم و یادم به یکی دیگه از (میشه گفت)معجزه ها افتاد
یه امتحان داشتیم(عملی بود) و یکی از سوال ها بود که خیلی سخت بود و فقط یکی از بچه ها تونست اونو حل کنه(البته با کمک اسیست استاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
اخرای امتحان بود که همه تصمیم گرفتیم جوابو از اون همکلاسیمون که با کمک اسیست سوالو حل کرده بود بگیریم
جواب به دست اکتریت بچه ها رسید و به دست من و دوستمم رسید و ناگفته نماند که استاد روی این سوال خیلی حساس شده بود چون همه واسه حل کردنش مشکل داشتیم
وقتی جواب به دست منو دوستم رسید پشیمون شدیم و گفتیم که جوابو نمینویسیم و میگیم حلش نکردیم
باورتون نمیشه اگه بگم
دوستم نرم افزارو باز کرد و یه بار دیگه اون راه اشتباه رو که هممون امتحان کردیم و به نتیجه نرسیدیمو رفت و از این راه به نمودار درست رسید!!!!
ولی
من هر کاری کردم نشد و گفتم خدایا منم تقلب نکردم کمکم کن ولی خوب نمودار درست در نمیومد و مثه نمودار همه خراب میشد
ولی
استاد اومد جوابای منو چک کنه باورتون نمیشه اصلا به اون جواب من نگاه نکرد اصلا نپرسید کو اون جوابت و بهمون نمره داد و رفت!!!!

این واقعا یکی از جالب ترین اتفاقایی بود که واسم افتاد و من تا چند ساعت هنگ کرده بودم!

تو یکی دیگه از پست های این تاپیک از کرامات امام رضا گفتم. الان میخوام یه مورد دیگه هم بگم.
یکی دو سال پیش پسر عمه ام یه تصادف خیلی بد کرد. خونریزی مغزی کرده بود. معده اش پاره شده بود. پاش از لگنش خارج شده بود و 7 تا شکستگی تو بدنش ایجاد شده بود. ما یه فامیل شدیدا صمیمی و به هم پیوسته هستیم و این موضوع همه رو شدیدا متاثر کرد. اون موقع که این تصادف اتفاق افتاد ما رفته بودیم سفر مشهد. روز قبل اربعین بود. از شهرمون زنگ میزدن و میگفتن دکترا کاملا قطع امید کردن. حتی بابا با دکترش که دوستش بود خصوصی صحبت کرد و دکتره گفته بود جز معجزه امکان نداره زنده بمونه. تو کما رفته بود. گفته بودن اگه سه روز دیگه زنده بمونه خطر رو رد کرده اما روز دوم تبش شدید بالا رفته بود. همه ی فامیل شدیدا عزا گرفته بودن. تو تمام مراسم های عزاداری شهرمون پشت تریبون مداح ها التماس دعا میگفتن. ما هم همش میرفتیم حرم و فقط دعا. روز دوم که گفتن اوضاعش داره وخیم تر میشه و تا مرگ چند ساعت دیگه بیشتر فاصله نداره من خواب دیدم پشت در اتاقی که بستری بود تو بیمارستان نشستم. یه دفعه صدای نقاره خونه اومد.در اتاقش باز شد و یه نور سبز با شدت به بیرون تابید. بعد یه پرستار اومد و گفتن امام رضا مریضتونو شفا داد...
از خواب که بیدار شدم زنگ زدم به عمه ام و گفتن علائم هوشیاریش بالا رفته و پزشکا گفتن از مرگ نجات پیدا کرده. و به این ترتیب این معجزه اتفاق افتاد. ولی اونقدر تصادف بدی بود که تا مدت ها عمل های مختلف روش انجام میشد. یه مدت فراموشی گرفته بود. اما امام رضا خواست و الان کاملا حالش خوبه. حتی اونموقع نمیتونست پشت ماشین بشینه اما الان سالم و مستقله و میخواد ازدواج کنه.

یه اتفاق خوب دیگه هم که به خاطر اهمیت زیادش برا من اسمشو گذاشتم معجزه خلاصه براتون بگم.
تو دوران دانشجویی بصورت اینترنتی با پسری آشنا شدم که بعدها و بعد از تموم شدن همه چیز فهمیدم اهل تسننه!(بابام وقتی فهمید میخواست منو از خونه بندازه بیرون!:khandeh!:) من یه وب رسمی داشتم و خیلی هم متین با مخاطب هام برخورد میکردم. بحث ها و صحبت هام با این آقا هم بسیار رسمی بود اما اعتراف میکنم از شخصیتش خیلی خوشم اومده بود. اما هنوز دلبسته نشده بودم. ارتباط خاص و صمیمانه هم اصلا نداشتیم. یکی از دوستام در جریان این ماجرا بود. دختر خوبی هم بود و با هم صمیمی بودیم. یه شب کلی تو گوش من خوند که بیا و فرصت های خوب رو برای خودت بدست بیار. همین الان براش یه اس ام اس بزن و بهش بگو دوستش داری!!! (دقیقا همینطور بی مقدمه. حالا داشته باشید که من اعتقاد داشتم دختر باید عزت نفس داشته باشه. پسر باید بیاد سراغش و نازشو بکشه و از این حرفا!) خلاصه این دوست من اون شب اونقدر رو مخ من کار کرد و منم اونقدر خام شدم که این کارو کردم . در صورتیکه خوب میدونستم هنوز عاشق نشدم. تو اس ام اس تایپپ کردم : "دوستت دارم". اس ام اس رو فرستادم اما در کمال تعجب دیدم ارسال نمیشه!!! حالا داشته باشید که تو اون روزها تقریبا بی سابقه بود ارسال اس ام اس مشکل داشته باشه. اون شب خلاصه اس ام اس ارسال نشد. فرداش که به موضوع فکر کردم. تنم لرزید. از خودم متنفر شدم. چرا به این راحتی خام دوستم شدم؟ ولی واقعا این حکمت خدا بود که نرفت. اون اس ام اس میتونست یه عمر منو بد بخت کنه. میتونست لذت عاشقی که بعدها با کسی چشیدم که هم لیاقتشو داشت و هم همه جوره منو به خدا نزدیک تر کرد رو از دست بدم. میتونست منو از دینم دور کنه(سنی بود. مخالف نظام و حکومت بود.خانواده ی درست و حسابی نداشت. اما اعتراف مکنم خودش موقعیت اجتماعی و شخصیتی بالایی داشت). می تونست منو مقابل خونواده ام قرار بده. میتونست... بعدها فهمیدم اون به من علاقه مند بوده و بر خلاف من که فقط از شخصیتش خوشم اومده بود واقعا عاشق شده بوده. حتی به قدری که تصمیم میگیره از ایران بره و پناهنده آمریکا میشه. خب شما حساب کنید کسی که اینهمه علاقه اش رو بخاطر غرورش از من پنهون کرده بوده اگه من بهش ابراز علاقه کرده بودم چی به سر عزت نفس و غرورم می اومد؟(ببخشیدا ولی من رو این مسایل خیلی حساسم)

با سلام و تشکر از همه دوستان :Gol:

در واقع اصیلترین نیکی به واسطه امام به ما می رسد:

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي سَلَمَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى خَدِيجَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ ع فَقَالَ لِى إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَيَّدَ الْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ تَحْضُرُهُ فِى كُلِّ وَقْتٍ يُحْسِنُ فِيهِ وَ يَتَّقِى وَ تَغِيبُ عَنْهُ فِى كُلِّ وَقْتٍ يُذْنِبُ فِيهِ وَ يَعْتَدِى فَهِيَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ وَ تَسِيخُ فِى الثَّرَى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِكُمْ أَنْفُسَكُمْ تَزْدَادُوا يَقِيناً وَ تَرْبَحُوا نَفِيساً ثَمِيناً رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً هَمَّ بِخَيْرٍ فَعَمِلَهُ أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ نُؤَيِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ الْعَمَلِ لَهُ
اصول كافى ج : 3 ص : 369 رواية :1

ابو خديجه گويد: خدمت حضرت الوالحسن عليه السلام رسيدم ، بمن فرمود: خداى تبارك و تعالى مؤ من را بوسيله روحى از جانب خود تاءييد كند و هر زمان كه مؤ من نيكى كند و تقوى پيش گيرد، آن روح نزد او حاضر است . و هر گاه گناه كند و تجاوز نمايد، آن روح در آن زمان غايب شود پس آن روح با مؤ من است و در زمان احسان و نيكى او از شادى بجنبش آيد و هنگام بد رفتاريش در زمين فرو رود.
بندگان خدا، نعمتهاى خدا را (كه ايمان و يقين است ) بوسيله اصلاح نفس خويش (بسبب تقوى و ترك گناه ) مراقبت كنيد تا يقين شما بيفزايد و سودى نفيس و گرانبها بريد، خدا رحمت كند بنده ايرا كه تصميم خيرى گيرد و انجام دهد يا تصميم شرى گيرد و از آن باز ايستد، سپس فرمود: ما (اهلبيت ) آن روح را بوسيله اطاعت خدا و عمل براى او تاءييد ميكنيم .

التماس دعا
یا حق

دیروز یه خوابی دیدم دو دل بودم بنویسم یا نه ولی این تاپیکو دیدم گفتم بنویس.

اون روز یه پستی دیدم نوشته بود آیا امام زمان میاد سایت اسک دین؟

جواب :

خواب دیدم امام زمان آمد خوابم خیلی خوشحال بود گفتم خیلی خوشحالم این سایتو پیدا کردم هر روز اگه خونه باشم میام سر میزنم

گفتم بچه ها میگن شما میای تو سایت جواب میدید

گفت نه من فقط دوستانی مثل شما رو معرفی میکنم بیان تو این سایت عضو بشن

گفتم پس جوابارو چطوری میدید گفت میام خواب دوستان جواب بهشوم میگم یا تو دلشون میزارم

پس مطما باشید امام زمان این سایتو دوست داره.

راستی یه مشکلی در دانشگاه دارم دعا کنید مشکل نمرم حل بشه تا سریع فارغ التحصیل بشم تشکر

اول از همه به دوست عزیزم سرگشته در حمایت از دوستان اهل تسنن بگویم که من دو دوست بسیار خوب و متشخص اهل تسنن دارم .ظاهرا وحدت شده یک کلمه و بهانه ای برای جشنی مختصر !؟ منظورم ازدواج کورکورانه نیست .کاش ادبیات مودبانه تری در مورد تسنن به کار می بردید.
ثانیا از مطالب دوستان بیشتر بر می آید که امامان بیشتر حلال مشکلاتشان بود ه اند !.....نکته مهم اینست که چقدر واقعا چقدر امامان الگوی رفتاریمان در زندگی هستند و فقط در گرفتاریها یادشان نمیکنیم.

zahra;43183 نوشت:
اول از همه به دوست عزیزم سرگشته در حمایت از دوستان اهل تسنن بگویم که من دو دوست بسیار خوب و متشخص اهل تسنن دارم .ظاهرا وحدت شده یک کلمه و بهانه ای برای جشنی مختصر !؟ منظورم ازدواج کورکورانه نیست .کاش ادبیات مودبانه تری در مورد تسنن به کار می بردید.
ثانیا از مطالب دوستان بیشتر بر می آید که امامان بیشتر حلال مشکلاتشان بود ه اند !.....نکته مهم اینست که چقدر واقعا چقدر امامان الگوی رفتاریمان در زندگی هستند و فقط در گرفتاریها یادشان نمیکنیم.

من هیچ مشکلی با خود افراد اهل تسنن ندارم. منم اتفاقا دقیقا دو دوست دارم که اهل تسنن. بحث من در رابطه با مشکل ازدواج دختر شیعه با پسر سنی هست. یعنی تو کلام بالا هم دلیل هیجانی برخورد کردنم با این مساله همینه. ضمنا من نسبت به تعریف از آشنایی اینترنتی هم هیجان منفی نشون دادم. اما به تناسب رشته ام سه تا دوست دارم که هر سه ازدواج های اینترنت داشتن و خیلی خشوبخت و موفق هستند

iran masood;43179 نوشت:
دیروز یه خوابی دیدم دو دل بودم بنویسم یا نه ولی این تاپیکو دیدم گفتم بنویس. اون روز یه پستی دیدم نوشته بود آیا امام زمان میاد سایت اسک دین؟ جواب : خواب دیدم امام زمان آمد خوابم خیلی خوشحال بود گفتم خیلی خوشحالم این سایتو پیدا کردم هر روز اگه خونه باشم میام سر میزنم گفتم بچه ها میگن شما میای تو سایت جواب میدید گفت نه من فقط دوستانی مثل شما رو معرفی میکنم بیان تو این سایت عضو بشن گفتم پس جوابارو چطوری میدید گفت میام خواب دوستان جواب بهشوم میگم یا تو دلشون میزارم پس مطما باشید امام زمان این سایتو دوست داره.

با سلام خدمت همه دوستان و بازدید کنندگان ارجمند سایت
نماز و روزه همه مقبول ذات لا یزال الهی

صحبت از عنایات اهل بیت علیهم السلام به دنیای مجازی شد من هم یاد قضیه ای واقعی افتادم که خلاصه تعریف می کنم

چند ماه قبل مسئول یکی از سایت های دفتر تبلیغات که نمی توانم نام آنرا ببرم برایم تعریف می کرد که وقتی خواستیم برای نوشتن این سایت ، مهندسی پیدا کنیم به دنبال کسی بودیم که هم کارش خوب باشد هم قیمت مناسبی پیشنهاد بدهد.

مهندسی تهرانی را پیدا کردیم که کارش خوب بود اما قیمتش نه !

با ایشان وارد مذاکره شدیم اما قبول نکردند اما یه روز دیدم خودشان پیشقدم شدند و بعد از مذاکرات اولیه آمدند قم و قیمت پیشنهادی ما را پذیرفتند.

در جلسه ای که در محل دفتر تبلیغات با ایشان داشتیم در بین صحبت های فنی مربوط به سایت گفتند می دانید چرا من قیمت شما را قبول کردم ؟

فقط بخاطر این بود که شب گذشته همسرم حضرت معصومه سلام الله علیها را به خواب دیدند که فرموده بودند برو به شوهرت بگو این کار را قبول کند و سر قیمت اینقدر بحث نکند !

لذا من هم امروز آمدم و بدون بحث ، قیمت پیشنهادی شما را پذیرفت.م

امیدوارم کار ما هم در سایت مورد توجه اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بگیرد.

عاشق;43678 نوشت:
با سلام خدمت همه دوستان و بازدید کنندگان ارجمند سایت
نماز و روزه همه مقبول ذات لا یزال الهی

صحبت از عنایات اهل بیت علیهم السلام به دنیای مجازی شد من هم یاد قضیه ای واقعی افتادم که خلاصه تعریف می کنم

چند ماه قبل مسئول یکی از سایت های دفتر تبلیغات که نمی توانم نام آنرا ببرم برایم تعریف می کرد که وقتی خواستیم برای نوشتن این سایت ، مهندسی پیدا کنیم به دنبال کسی بودیم که هم کارش خوب باشد هم قیمت مناسبی پیشنهاد بدهد.

مهندسی تهرانی را پیدا کردیم که کارش خوب بود اما قیمتش نه !

با ایشان وارد مذاکره شدیم اما قبول نکردند اما یه روز دیدم خودشان پیشقدم شدند و بعد از مذاکرات اولیه آمدند قم و قیمت پیشنهادی ما را پذیرفتند.

در جلسه ای که در محل دفتر تبلیغات با ایشان داشتیم در بین صحبت های فنی مربوط به سایت گفتند می دانید چرا من قیمت شما را قبول کردم ؟

فقط بخاطر این بود که شب گذشته همسرم حضرت معصومه سلام الله علیها را به خواب دیدند که فرموده بودند برو به شوهرت بگو این کار را قبول کند و سر قیمت اینقدر بحث نکند !

لذا من هم امروز آمدم و بدون بحث ، قیمت پیشنهادی شما را پذیرفت.م

امیدوارم کار ما هم در سایت مورد توجه اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بگیرد.

عاشق عزیز اگر مشکلی بود در سایت در کار های فنی من یه مقدار بلدم و دوستانی دارم اصلا یه بخش ایجاد کنید نظرات در مورد سایت قالب و امکانات اضافه و.... برای بهتر شدن سایت نظر بدن و ما ایجاد کنیم بنده تا جایی که بتونم انجام میدم هزینه هم نمیخواد من رایگان انجام میدم فقط تغییراتی که میخواید چند روز قبل بگید حل میکنیم هکی پلاگینی اگر نیاز نصب میکنیم هدری و کدی به هر حال تا جایی که بتونم

iran masood;43702 نوشت:
عاشق عزیز اگر مشکلی بود در سایت در کار های فنی من یه مقدار بلدم و دوستانی دارم اصلا یه بخش ایجاد کنید نظرات در مورد سایت قالب و امکانات اضافه و.... برای بهتر شدن سایت نظر بدن و ما ایجاد کنیم بنده تا جایی که بتونم انجام میدم هزینه هم نمیخواد من رایگان انجام میدم فقط تغییراتی که میخواید چند روز قبل بگید حل میکنیم هکی پلاگینی اگر نیاز نصب میکنیم هدری و کدی به هر حال تا جایی که بتونم

خیلی لطف میکنید جهت انجام این مسئله لطفا برای Masoomi و مدیر محترم سایت پیام بفرستید ان شاء الله از وجود شما در جهت اشاعه فرهنگ اهل بیت علیهم السلام استفاده شود .

موفق و مؤید باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
اهل بیت از دیدگاه امام علی علیه السلام
خطبه 239 نهج البلاغه:
خاندان پیامبر صلی الله علیه واله مایه حیات دانش و نابودی جهل اند بردباریشان شما را از دانش آنها خبر می دهد و ظاهرشان از صفای باطن ،و سکوتشان از حکمتهای گفتارشان خبر می دهد هرگز با حق مخالفت نکردند و در ان اختلاف ندارند
آنان ستونهای استوار اسلام و پناه گاه مردم اند حق به وسیله آنها به جایگاه خویش باز گشت و باطل از جای خویش رانده و نابود و زبان باطل از ریشه کنده شد
اهل بیت پیامبر صلی الله علیه واله دین را چنانکه سزاواز بوددانستند و آموختند و بدان عمل کردند نه آنکه شنیدند و نقل کردند زیرا راویان دانش بسیار ،اما حفظ کنندگان و عمل کنندگان به آن اندکند.

چند وقتی بود که این تاپیک از دسترس خارج شده بود حالا که نزدیک ایام ولادت خانم فاطمه معصومه(س) هستیم ذکر این کرامت از حضرت خالی از لطف نیست:

یکی از خدام حرم حضرت معصومه علیها السلام به نام «میرزا اسدالله » بیمار و انگشتان پایش سیاه شده بود، جراحان اتفاق نظر داشتند که باید پای او قطع شود تا مرض به قسمتهای بالاتر سرایت نکند . قرار شد فردای آن روز به بیمارستان رفته، پایش را قطع کنند . میرزا اسدالله گفته بود: حالا که چنین است، امشب مرا به حرم مطهر دختر موسی بن جعفرعلیهما السلام ببرید . او را به حرم بردند، شب هنگام، خدام حرم در را بستند و او پای ضریح مانده و به درگاه دختر موسی بن جعفرعلیهما السلام پناه آورده بود .

نزدیک اذان صبح خادمان حرم صدای میرزا را می شنوند که فریاد می زند: در را باز کنید، حضرت مرا شفا داده است . در را باز کردند، دیدند او خوشحال و خندان اشک شوق می ریزد و ماجرای شفای خود را این گونه بیان می کند:

خانم مجلله ای را دیدم که به نزد من آمد و گفت: «تو را چه شده است؟ عرض کردم: درد پایم مرا عاجز کرده است، از خداوند شفای دردم را می خواهم . آن بانوی بزرگ گوشه مقنعه خود را چند دفعه به روی پای من کشید و فرمود: تو را شفا دادیم . عرض کردم: شما کیستید؟ فرمود: مرا نمی شناسی و حال آن که نوکری مرا می کنی؟ من فاطمه، دختر موسی بن جعفر هستم .

میرزا اسدالله می گوید: وقتی به حالت عادی برگشتم، مقداری پنبه در آنجا دیدم . آن را برداشته و به هر مریضی که ذره ای از آن را می دادم و او به جای درد می کشید، شفا پیدا می کرد .

وی می گوید: آن مقدار پنبه در خانه ما بود تا وقتی که سیلابی آمد و خانه ما را خراب کرد و آن پنبه از بین رفت و دیگر پیدا نشد . »

منبع:پایگاه حوزه

واقعا حيف اين تاپيک نيست که بالا نباشه:Ealam:




شعری که کور را بینا کرد از کرامات امام حسن(ع)




میرزا محمّد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفّی سال ۱۲۶۲ هـ. ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقایم، ریحان، تعلیق، و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، این که ۶۷ قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد، چشمش آب می‏آورد و به پزشک مراجعه می‏کند، دکتر می‏گوید: من چشمت را درمان می‏کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می‏کند تا این که به کلّی نابینا می‏شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمّد (ص) و آل او می‏شود.


شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم(ص) را در خواب می‏بیند، حضرت به او می‏فرماید: چرا در مصائب حسین (و حسن) مرثیه نمی‏گویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا (س) حاضر گردیده می‏فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:

آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

نیمه دوّم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:

دل را تهی ز خون دل چند ساله کرد

خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت

کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

زیـنـب کـشیـــد معـجـر و آه از جگر کشید

:Sham:




خب کرامت ديگري رو نقل کنم ،قضيه مربوطه ميشه به شفاي سرطان شوهرخاله همسر بنده:Ealam:

اين اتفاق رو قبلا شنيده بودم و فراموش کردم که اينجا بيارم.
چند روز پيش که ايشون منزلمون مهمون بودن يادم افتاد که اينجا نقلش کنم:

داستان برميگرده به هفت هشت سال پيش
يکي از روزها ايشون احساس دردي در ناحيه پهلوي کمر مي کنن و بعد مراجعه به پزشک و تجويز نسخه و شفا نيافتن ، با مراجعه به پزشک فوق تخصص و بيمارستان و آزمايش مشخص ميشه که ايشون دچار سرطان خون بسيار پيشرفته شدن.:Ghamgin:

حدود يک ماه از اين جريان ميگذره و خاله همسر بنده با نذر و نياز متوسل به امام زمان(عج) ميشن و ...
شيمي درماني و دوا و دارو کلا سيستم بدنشون رو به هم ميريزه و دکترا هم قطع اميد مي کنن و ميگن که ديگه موندني نيست و ...

جريان شفا گرفتن (به نقل از خود ايشون) :

چند روزي بود که ديگه تو بستر افتاده بودم و رمق بلند شدن نداشتم.
فقط براي نماز به زور مي نشستم( اينو بگم که ايشون به شدت مقيد به نماز اول وقت بوده و هستن و هيچ وقت نماز اول وقتشون ترک نشده)

نزديکاي اذان صبح بود و از شدت درد نتونسته بودم بخوابم.
وقتي اذان زد ديدم رمقي براي بلند شدن ندارم و احساس کردم که ديگه دم دماي آخرمه.
نااميدانه چشمانم رو بستم و ...

يه لحظه احساس کردم کسي منو صدا مي کنه:Gol:

آقا ذاکر ، آقا ذاکر
بلند شو نمازت داره قضا ميشه

چشمام رو باز کردم.خدايا کيه.

ديدم آقايي نوراني ايستاده بالاي سرم.
قدرت تفکر نداشتم.فقط جواب دادم آقا چند وقته نمي تونم از جام بلند شم.

گفت مي توني بلند شو.

گفتم شما کي هستيد؟

فرمود من همونم که خانمت بهم متوسل شده...

يه لحظه به خودم اومدم ديدم کسي نيست
خانومم رو صدا کردم و جريان رو تعريف کردم...

چند روز بعد:

حالم رو به بهبودي گذاشت و کم کم از جام بلند شدم
روزي که به دکتر رفتم و آزمايشهاي جديد گرفتن همه گفتن فقط معجزه مي تونه همچين کاري کرده باشه.

الان سالها از اون ماجرا ميگذره و ايشون صحيح و سالم دارن زندگيشون رو مي کنن
و هميشه شکر گزار خدا و مديون امام زمان(عج) هستن.:Mohabbat:

سلامتي امام زمان(عج) صلوات بفرستين

حتما همه شما شنیده اید خاک مقدس کربلا روز عاشورا به رنگ خون در می اید

من این توفیق و افتخار نصیبم شد که با چشمان گناه کارم این قضیه را مشاهده کنم

این قضیه را من / برادر/ خواهرم / و پدر مرحوممان( یعنی همه افرادی که حاضر بودیم) مشاهده کردیم

شادان;77668 نوشت:
حتما همه شما شنیده اید خاک مقدس کربلا روز عاشورا به رنگ خون در می اید

من این توفیق و افتخار نصیبم شد که با چشمان گناه کارم این قضیه را مشاهده کنم

این قضیه را من / برادر/ خواهرم / و پدر مرحوممان( یعنی همه افرادی که حاضر بودیم) مشاهده کردیم

سلام به همگی دوستان
می شه بیشتر در موردش توضیح بفرمایید؟