◆₪۩ شفیعه روز جزا ۩₪◆ ویژه نامه دهه دوم فاطمیه(فروردین 94)
تبهای اولیه

بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم
بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم
با این دو زمزمی که خداوند داده است
بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم
بر روی بالهای سپید ملائکه
بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم
کنجی نشته ایم و کنار پیمبران
بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم
بر لاله های بستر او خیره می شویم
بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم
دیر آمدیم و حادثه اتو را ز ما گرفت
حالا کنار باورمان گریه می کنیم
قبل از حساب ، صبح قیامت که می شود
اول برای مادرمان گریه می کنیم
در دل شب پر شكسته بلبلي
برده بهر باغبان خونين گلي
گل مگو پامال گشته لاله ای
برگ برگش را صداي ناله ای
خاك،گِل مي شد زاشك جاري اش
تاكند دستي زرحمت ياري اش
ناگهان از آن بهشت بي نشان
گشت بيرون دستهاي باغبان
كاي شكسته بال و پر بلبل بيا
وي به قلبت مانده داغ گل بيا
باغبانم هست و بودم را بده
يا علي ياس كبودم را بده
ازچه ياسم اين چنين پرپر شده
لاله ی من باغ نيلوفر شده
اي بيابان گِل زاشك جاري ات
آفرين بر اين امانت داري ات
باغبان تا ياس پرپر را گرفت
اشك خجلت چشم حيدررا گرفت
يا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخه ياست اگر بشكسته بود
دستهاي باغبانت بسته بود
غصه هارا در دل صد پاره ريخت
بر تن محبوبه خود خاك ريخت
حبس شد در سينه تنگش نفس
بود چون مرغ اسيري در قفس
زمزم ازدرياي چشمش سرگرفت
مثل كعبه قبر او در بر گرفت
ناله زد كاي با وفا يار علي
اي چراغ چشم بيدار علي
همسرم دستي برون از خاك كن
اشك از رخسار حيدر پاك كن
اي ترابت گِل ز اشك بوتراب
وي دعاي شامگاهت مستجاب
بار ديگر يك دعا كن از درون
جان حيدر با نفس آيد برون
اي شكسته پيش من آئينه ات
وي مدال دوستي بر سينه ات
آنقدر بر بغض من دامن زدند
تا تو را در پيش چشم من زدند
كاش آنجا دست من بشكسته بود
كاش چشمم جاي دستم بسته بود
غلامرضا سازگار
اشعار محمل
حضرت زهرا سلام الله علیها
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم کن فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
آسمان، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغِ چشم خونبار من است
این همان تنهاترین یار من است
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
باغبانم، هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده
ای بیابان گِل زاشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخة یاست اگر بشکسته بود
دستهای باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو، هم جان من است
قلزم خون کاسة صبر علیست
خانة بی فاطمه قبر علیست
غصه ها را در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
زمزم از دریای چشمش سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است
ایام شهادت صدیقه کبری س را به همه دوستداران اهل بیت تسلیت عرض می کنم حقیر به نوبه خود چند بیتی را خدمتتان تقدیم می کنم
واذا اتت بنت النبی لربها..تشکوا و لاتخفی علیه خافیه
رب انتقم ممن ابادو عترتی..وسبوا علی عجف النیاق بناتیه
روزی که دختر پیغمبر بیاد محشر شکایت می کنه بر خدا که چیزی مخفی نیست
خدایا انتقام بگیر از اونایی که بچه های من رو کشتند
:geristan:{نیر تبریزی یک بیتی دارد زبان حال نازدانه سکینه است می گه امد بیرون دید اسب آمده می دونی چی گفت: ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای ....مگر اینگونه که ماتی تو شه انداخته ای}حالا بچه ها مو کشتند هیچی این نوه های منم سوار شترا کردند :geristan:

آرام بخوابيد مردم شهر!
ديگر نه بانگِ شيون و گريهى فاطمه مىآيد؛
نه صداى "عَجِّل وَفاتى سَريعا"...
حالا گوشهى خانه،
على سر به ديوار گذاشته و به جاى هق هق گريه،
شانه هايش تكان مىخورد
و حسنين عليهمالسلام دست به گيسوانى مىزنند
كه مادر شانه كرده.
مادرى كه حالا آرام گرفته است
و به ديدار رسول خدا پَر كشيده.
آرام بخوابيد مردم شهر!
حالا گوشهى خانه،
دختركى چادر به سَر كرده
و فكر مىكند: شايد دوباره...