╰✿╮ کلبه فیروزه اﮮ ஜ محفلی پر از عطر حضور اسک دینی ها

تب‌های اولیه

18145 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام

ببینید در این تصویر کاری به کتاب و اینا و مطالعه نداریم

.
.
.

بیشتر یه نکته اخلاقی داره ..

[SPOILER]
ما باید از تکراری بودن در جهت دیگری استفاده کنیم.[SPOILER]کتابها تکراری هستن و از سوزاندن یکی برای مطالعه دیگری استفاده میشه.[/SPOILER][/SPOILER]

[="Times New Roman"][="Black"]

.امین.;444168 نوشت:
شاید هم منظورش این باشد که خواندن یک جلد فتح باب و نوری هست برای فهمیدن جلد بعدی

بله شاید ولی مشکل این است که اگر

اینها بقول شما جلد 1 و 2و 3و 4 باشند و علامات زیر جلد عددهای رومی باشند ( I= mono ,II = di , III = tri , IV = tetra ) این بنده خدا دارد کدام جلد را میسوزاند که بدون علامت است . ( جلدها را نگاه و مقایسه کنید. جلدی که دارد میسوزد در پائین جلد علامت عدد جلدی ندارد )

اگر جلد یک باشند که
معنی این کار این است که از مجلدات بعدی هم هیچ نفهمد که نفهمد.

اگر جلد دوم باشند
یعنی یک جلد از کتاب را فهمیده و بس

اگر جلد سوم باشند
یعنی دو جلد را // //

اگر جلد چهارم باشند
3 جلد را خوانده و کارش ناقص است.

نتیجه این روش عمل کرد :

اگر جلد اول را سوزانده که یک ناقص العقل است
و اگر جلد دوم به بعد باشد
باز باید به او تبریک گفت [/]

[="Tahoma"][="DarkSlateBlue"]بابا داستان شد!!
خب فرض دیگه ای هم میشه جناب بینا اینکه جلد یک رو تو روز خونده و حالا خورده به شب و تاریکی
مونده چه کنه
عطش فهم راحتش نذاشته
جلد یک رو سوزونده تا بقیه رو بخونه

این که نشونه نقص عقل نیس:ok:[/]

bina88;444195 نوشت:
[=Times New Roman]

بله شاید ولی مشکل این است که اگر

اینها بقول شما جلد 1 و 2و 3و 4 باشند و علامات زیر جلد عددهای رومی باشند ( I= mono ,II = di , III = tri , IV = tetra ) این بنده خدا دارد کدام جلد را میسوزاند که بدون علامت است . ( جلدها را نگاه و مقایسه کنید. جلدی که دارد میسوزد در پائین جلد علامت عدد جلدی ندارد )

اگر جلد یک باشند که
معنی این کار این است که از مجلدات بعدی هم هیچ نفهمد که نفهمد.

اگر جلد دوم باشند
یعنی یک جلد از کتاب را فهمیده و بس

اگر جلد سوم باشند
یعنی دو جلد را // //

اگر جلد چهارم باشند
3 جلد را خوانده و کارش ناقص است.

نتیجه این روش عمل کرد :

اگر جلد اول را سوزانده که یک ناقص العقل است
و اگر جلد دوم به بعد باشد
باز باید به او تبریک گفت

اتفاقا باید منظور به ترتیب خواندن کتابها باشد. یعنی تا اولی رو نخوانده نمیتواند سراغ دومی برود. و قاعدتا قبل از شروع یک علمی در این زمینه داشته که همان نور اولیه به حساب میاید.

[=Times New Roman]

eslamic110;444211 نوشت:
خب فرض دیگه ای هم میشه جناب بینا اینکه جلد یک رو تو روز خونده و حالا خورده به شب و تاریکی
مونده چه کنه
عطش فهم راحتش نذاشته
جلد یک رو سوزونده تا بقیه رو بخونه

این که نشونه نقص عقل نیس

احسنت

فقط مشکلی هست .
در عکس نشانی از مکان و زمان و روز و شب نیست.
یعنی از عکس نمیتوان دریافت که این شخص در یک محیط بسته است یا در شب است که دارد این کار را میکند بعد بتوان نتیجه گرفت که کتاب در حال سوختن در روشنائی ای ( حال چه روشنائی روز یا چراغی که روشن بوده ) مطالعه نموده.

ابوالفضل;444190 نوشت:
سلام

ببینید در این تصویر کاری به کتاب و اینا و مطالعه نداریم

.
.
.

بیشتر یه نکته اخلاقی داره ..

عزیز برادر دارد کتاب را میسوزاند شما میفرمائید , اخلاقیات است ؟

بسیار خب
پیام اخلاقی :
کتاب را نسوزانید .اگر خواستید بسوزانید , انصافا جلد اول را نسوزانید . :khaneh: ( احتمالا ) کف سنگفرش خیابان یا موکت یا مزرعه درو شده , هم شده کتاب بخوانید . سعی کنید تندخوانی بیاموزید تا هنوز چیزی از سوزاندن کتاب نگذشته نیمی از کتاب را خوانده باشید و بتوانید صرفه جوئی کنید...

والسلام

[="Navy"]بسم الله
يا محمد ص
سلام به همه.
ميخواستم بحثو عوض كنم ولي همين بحث داغه يك روز دگه هم باشه.
برداشت خود من.
علم خرج خود علم
موفق باشيد
يا حق
[/]

[="Tahoma"][="DarkSlateBlue"]در اینکه اونجا مکان تاریکیه و امکان رفتن به مکان روشن براش نیس که شکی نیس
اما اینکه قبلش چه بوده، قبلش تو روشنایی بوده یا همینطور تو تاریکی بوده بله از عکس چیزی نمیشه دریافت و ممکنه برداشت شما درست باشه یا تحلیل حقیر

از حق نگذریم
واقعاً برداشت خاصی که داشتین با اون دقت نظر، تحسینم رو برانگیخت
تبریک برای این باریک بینی جناب بینا:Gol:[/]

سلام به همه هم اینترنتی ها
کلبه فانوس نفت قاطی هم رفتین؟ خیلی خوبه ....راست میگم!

بیچاره حتماپول شمع نداشته شایدم پول نداشته پول برقشوبده:geryeh::crying:

هر کتاب مثل یه نور برای روشن کردن نقطه ی از ذهن تاریک ماست.:ok:

[="Times New Roman"][="Black"]

پری دخت;444323 نوشت:
بیچاره حتماپول شمع نداشته شایدم پول نداشته پول برقشوبده


سلام علیکم و رحمه الله

بله . خدا خیرتان بدهد که دلسوزی میکنید . وقت داشتید قبض برق ما را هم نگاهی بیاندازید. التماس دعا
:Nishkhand:

اما بعد

یک موضوعی هست که چند وقتی است حقیر رو مشغول خودش کرده . این که چظور میشود نیاز به مطالعه رو در همه بوجود آورد .

یعنی همانطوریکه مثلا یک کودک جذب بازی های رایانه ای میشه و بنوعی تحت تاثیر برد و باخت و هیجان اون قرار میگیره
یا
وقتی که فردی که در ماه یک صفحه مطالعه علمی ندارد ولی هر روز صفحه حوادث روزنامه را میخواند یا بخش آگاهی فروش ماشین و خانه و ... را با دقت بررسی میکند و در تصوراتش غرق شده و در خیالش خرید و فروش میکند
و یا ..

چه عواملی میتواند باعث شود که افراد یک جامعه محتاج مطالعه گردند و اینچنین که در تصویر این شخص هست نیازمندانه به کتاب نگاه کنند ؟


چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

یاحق[/]

اضراییل;444270 نوشت:
سلام به همه هم اینترنتی ها
کلبه فانوس نفت قاطی هم رفتین؟ خیلی خوبه ....راست میگم!

سلام

من اصلا متوجه نشدم .:Gig: :Gig:

منظورتون اینه به فانوس نفتی کلبه گازوئیلی چیزی هم اضافه کردیم یا نه؟

bina88;444342 نوشت:
چه عواملی میتواند باعث شود که افراد یک جامعه محتاج مطالعه گردند و اینچنین که در تصویر این شخص هست نیازمندانه به کتاب نگاه کنند ؟

چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

یکی ازراه هایی که روی خودمن تاثیرداشته وقبلاکتاب نمیخوندم واگه هم میخوندم اول کتابومیخوندم بعدنصفه رهامیکردم میرفتم اخرشومیخوندم یکی ازراه هاهرباراستادمون میومدهی ازکتاب خوندن حرف میزدوماروتشویق میکردوهمه اش میگفت انقدرکتاب میخونم تاخوابم ببره .هرچندبایدازدبستان واصلاازهمون کودکی شروع بشه اماهروقت ماهی روازاب بگیری تازه ست.:ok:
بایدباتشویق وفرهنگ سازی همراه باشه
یکی ازمشکلاتی که درگیرشیم اینه که زیاددرشهرستانهانمایشگاه کتاب برگزارنمیشه وچندان کتاب دردسترس نیست همینطورکتابخونه
ومشکل دیگه هم هزینه ی بالای کتابهاست:Ghamgin:

سلام و عرض ادب
تشکر از جناب بینا به خاطر انتخاب عنوان و تصویر
خب اگر کتاب بسته به نیاز اصناف مردم باشه
عوض خوندن کتاب
مردم کتاب رو می خورند
تازه گی کتابچه های کوچکی که جهت سوال و جواب مدارس بود
و بسته به کار طلبگی و کار با بچه ها داشتم
پنج ضرب در بیست مجلد از اینگونه کتابها تهیه کردم
التماس دعا:Gol:

bina88;444342 نوشت:
چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

باید از بچه گی شروع کرد بچه ها زود با کتاب انس میگیرن.

در مورد بزرگترها فکر میکنم اول باید اونا رو تشویق به خوندن چند تا کتاب طنز کرد تا علاقه مند بشن بعد خودشون جذب میشن من با اطرافیانم همین کارو میکنم

و شکر خدا خوب جواب میده.

بچه های من عاشق کتابن از بچه گی براشون شبا قبل از خواب کتاب خوندم و وقتی داستان به جای حساسش رسید بقیه شو گذاشتم برای شب بعد، چند بار که این کار رو کردم.

به کتاب علاقه مند شدن و حالا برای خرید کتاب واقعا التماس میکنن.

البته خودم و شوهرم خیلی کتاب دوست داریم و اهل مطالعه هستیم و یه مبلغی رو هر ماه برای خرید کتاب کنار میزاریم.

وقتی یکی میگه من کتاب نمیخونم یا فقط کتاب درسی میخونم برام باورش سخته!!!!!!!:Gig:

[="Times New Roman"][="Black"]

یامین;444360 نوشت:
یکی ازمشکلاتی که درگیرشیم اینه که زیاددرشهرستانهانمایشگاه کتاب برگزارنمیشه وچندان کتاب دردسترس نیست


سلام علیکم و رحمه الله

تاریخ میگوید یکی از مراکز مهم علمی جهان اسلام شهر بغداد بود. مثلا علمای این شهر صرف و نحو ی را تدوین کردند که امروز آنرا ما می آموزیم و همچنین در علوم دیگر دینی و طب و فلسفه و کلام هم معروف و مشهور شدند
ولی چرا در یک یا چند شهر چنین بوده

همچنین اصفهان در دوره صفویه هم مهد علم شده بود . جلسات مباحثه و مناظره در سطح شهر گاها در میگرفت .

یا در یونان باستان نیز فلاسفه و سوفسطائیان هیچ جائی را برای طلب علم و بحث از دست نمی دادند .جذابیت علم آموزی باعث شده بود که مثلا کودکان یونانی کم بضاعتی که والدینشان میخواستند استادی همچون سقراط به آنها درس بدهند بجای حق الزحمه سقزاط ملزومات خانگی و حتی کوزه نیم خورده شرابشان را ببرند.

وکلا هم از این دو قشر فلاسفه و سوفسطائیان بودند و بنوعی این دروس کاربردی هم بودند و محل در آمد و البته محل تفکر و تامل.

حال در شهر ما چه چیزی مد است و مطلوب و جامعه شهری ما چه معیارهائی دارد ؟ نمایشگاه کتاب خیلی خوب است ولی جذابیت خواندن آن چطور ؟

مدیر فرهنگی;444366 نوشت:
خب اگر کتاب بسته به نیاز اصناف مردم باشه
عوض خوندن کتاب
مردم کتاب رو می خورند
تازه گی کتابچه های کوچکی که جهت سوال و جواب مدارس بود
و بسته به کار طلبگی و کار با بچه ها داشتم
پنج ضرب در بیست مجلد از اینگونه کتابها تهیه کردم
التماس دعا

احسنت
دقیقا یافتن نیاز. و همینطور ایجاد نیاز

علم ایجاد نیاز در انسان , علم ایجاد سیر بسوی تعالی و همچنین سقوط انسان است.

ولی ما بلد نیستیم این مساله را بکار ببریم و کاربردی کنیم.

ما بلد نیستیم.

یاحق[/]

bina88;444342 نوشت:
چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .


راه که زیاده
اول اینکه کتاب های کوچیک و جم و جور باشه که بشه همه جا حملش کرد و کوتاه باشه ومثل مثنوی نباشه
دوم :Gig:
بعدا میگم الان حضور ذهن ندارم :Nishkhand:


bina88;444342 نوشت:
از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

اگه یکی تازه میخواد کتاب خوندنو شروع کنه باید کتابهایی با متن روان و عامیانه رو شروع کنه یا بهش معرفی کنند. این باعث میشه مطالعه براش جذاب میشه

و اگه یه مدت کتاب نخونه احساس کمبود میکنه.

نمایشگاه کتاب خیلی مفیده اما مفیدتر از اون شخصیه که کتابو عرضه میکنه باید ببینه طرف دنبال چیه؟؟ چی به دردش میخوره.

چطور وقت خریدن لباس فروشنده سلیقه شما و سن شما و خیلی چیزهای دیگه رو در نظر میگیره .

کتاب هم باید اینطور باشه تا هر کی مناسب با روحیاتش کتاب تهیه و مطالعه کنه.

برای من بهترین دوست و بهترین تفریح خوندن کتابه و واقعا از کتاب لذت میبرم.

[="Times New Roman"][="Black"]الان دائی حسن می آید میگوید بحث را منحرف کرده اید . برگردیم به عکس


پیام های خوب از عکس :

علم چراغ زندگی بشر است . و کتاب عامل و ناقل این حیات روشن.

نگاه این شخص به کتاب نگاهی عاشقانه است شاید نگاهی مانند نگاه مادر به فرزند یا عاشق به معشوق . اما راز عشقش را در این تصویر نمیتوان پیدا کرد تا ما هم بیاموزیم که چگونه میتوان عاشق شد.

عجله او در آموختن حتی اجازه نمی دهد که او بنشیند یا منتظر نوری از جائی شود . اما نمیگوید این عجله و اضطراب در هر بیشتر آموختن او در کجای تصویرش نهفته است.

و
بعضی ها از این تحصیلکرده ها میگفتند ما دود چراغ خورده ایم . ظاهرا چراغ این بنده خدا را کش رفته بودند.

دائی حسن عزیز با عرض معذرت . فردا موضوع را عوض کنید تا قبلش ما عوض نکردیم. :Narahat az:[/]

bina88;444394 نوشت:
الان دائی حسن می آید میگوید بحث را منحرف کرده اید . برگردیم به عکس

بسم الله
يا محمد ص
سلام به همه
نه دادا الان ميخواستم برنامه جديد بگذارم.
كه اين پست شمارو ديدم.
گفتم همينو بگذار برنامه جديد كلبه.
برنامه جديد كلبه همين پست دادا بينا .يعني كتاب و كتب خوني
(در مورد اون عكسي هم كه گذاشتم چون كتابه ميتونيد باز نظر بدهيد)

bina88;444342 نوشت:
یک موضوعی هست که چند وقتی است حقیر رو مشغول خودش کرده . این که چظور میشود نیاز به مطالعه رو در همه بوجود آورد .

یعنی همانطوریکه مثلا یک کودک جذب بازی های رایانه ای میشه و بنوعی تحت تاثیر برد و باخت و هیجان اون قرار میگیره
یا
وقتی که فردی که در ماه یک صفحه مطالعه علمی ندارد ولی هر روز صفحه حوادث روزنامه را میخواند یا بخش آگاهی فروش ماشین و خانه و ... را با دقت بررسی میکند و در تصوراتش غرق شده و در خیالش خرید و فروش میکند
و یا ..

چه عواملی میتواند باعث شود که افراد یک جامعه محتاج مطالعه گردند و اینچنین که در تصویر این شخص هست نیازمندانه به کتاب نگاه کنند ؟

چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

یاحق

موفق باشيد
ملتمس دعا
يا حق و يا علي ع

[="Navy"]بسم الله
يا محمد ص
الان موضوع اين شد.
كتاب.
1-چه عواملی میتواند باعث شود که افراد یک جامعه محتاج مطالعه گردند و اینچنین که در تصویر این شخص هست نیازمندانه به کتاب نگاه کنند ؟
2-چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .
3-شما كتاب خونيد؟
.
من خودم ميگم بايد از بچگي ياد داد.
يا حق و يا علي ع
[/]

[="Times New Roman"][="Black"]
سلام علیکم و رحمه الله

سپاس از دائی حسن گرامی

دايي حسن;444452 نوشت:
در مورد اون عكسي هم كه گذاشتم چون كتابه ميتونيد باز نظر بدهيد

بنده که محک منطقی و عقلی و برداشت های مربوط را بزعم و برداشت خودم عرض کردم فقط چون در این عکس یک ادعای بزرگی وجود دارد یک محک دیگر مانده که محک اخلاص است و مختص عشاق است و در مورد بودن یا نبودن صداقت در ارادت و اطاعت بحث میکند که اگر دوستان مایل باشند این محک را هم به این عکس بزنیم.

و اما بعد

" ایران را مدرسه کنیم" . یا بهتر است بگوئیم چگونه ایرانیان را محتاج مدرسه کنیم ؟

راه حل و کلید این معما در کجاست ؟

یاحق[/]

[="Tahoma"][="Black"]

دايي حسن;444453 نوشت:
من خودم ميگم بايد از بچگي ياد داد.

بله کاملا درسته :Kaf:
متاسفانه پدر و مادر ها برای سر گرم شدن بچه ها تی وی تماشا کردن رو پیشنهاد میدن
یا برای رفع بیکاری پارک رفتن و بازی کردن با کامپیوتر و پیشنهاد میدن
اگه از بچگی تو دست و بال بچه کتاب باشه و بتونه وقتش و با کتاب بگذرونه
کم کم کتاب خوندن براش عادت میشه
نه مثل ما که تا صفحه اول کتاب و باز میکنیم خوابمون میگیره
من خودم کتاب میخونم اما علمی نیستن ..بیشتر در حد مقاله و داستان و این چیزاس
اما چون خیلی دوستش دارم حداقل روزی سه یا چهار ساعت و کتاب میخونم
بیشتر کتاب هایی که خیلی بهشون علاقه دارم و تو گوشیم میریزم تا موقع بیکاری یا تو ماشین بخونم
عاشق ایستگاه های مطالعه تو درمانگاه ها هم هستم
خیلی کتاب های جالبی میزارن

[/]

[="Tahoma"][="Black"]

دايي حسن;444453 نوشت:
چه عواملی میتواند باعث شود که افراد یک جامعه محتاج مطالعه گردند و اینچنین که در تصویر این شخص هست نیازمندانه به کتاب نگاه کنند

یکی از دلایلی که باعث میشه یه فرد به کتاب علاقه مند بشه البته داخل پرانتز میگم که بعضی ها بدون علاقه مجبور به کتاب خوانی میشن
اگه اون کتاب و نخونه اون واحد و نمیتونه پاس کنه ..اینجوری میشه ک شدیدا به کتاب خوانی علاقه پیدا میکنه

دايي حسن;444453 نوشت:
چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

هنوز به این مورد فکر نکردم :Gig:

[/]

دايي حسن;444453 نوشت:
1-چه عواملی میتواند باعث شود که افراد یک جامعه محتاج مطالعه گردند و اینچنین که در تصویر این شخص هست نیازمندانه به کتاب نگاه کنند ؟

باید کاری کنیم که مطالعه یک فرهنگ شود و مردم با دید مثبت به مطالعه کننده نگاه کنند.

من خودم بارها دیده ام به فردی که مثلا در یک مکان عمومی کتاب گرفته دستش و مطالعه میکنه یه جوری نگاه میکنن

اصلا میگن برو دنبال خوشگذرونی بابا کتاب چیه !! مطالعه چیه !!

نمیدونم این نگاه و فرهنگ منفی از کجا شروع شده.

دايي حسن;444453 نوشت:
2-چطور میشود ؟ از چه راه هائی میتوان انسان را تحریک کرد که بدنبال بیشتر آموختن از علوم نافع باشد .

اگر هر کسی لذت علم و دانستن رو بچشه قطعا رهاش نمیکنه .

از دانستن صحبت کنیم .. از لذت دانستن بگیم ..و ..

دايي حسن;444453 نوشت:
3-شما كتاب خونيد؟

من از دوم دبستان اینا خیلی کنجکاو بودم و کتاب رو دوس داشتم .

برادرم که بزرگتر بود و کتاب های زیادی داشت . بر میداشتم کتاباشو میخونم . از همون موقع لذت دانستن رو حس کردم

عمّی ... ماء !

:Ghamgin::Ghamgin:

[="Navy"]بسم الله
يا محمد ص
سلام به همه.
برنامه جديد كلبه.
يك خاطره از اسك دين بگيد.؟
غمگين؟
شاد؟
و...؟
موفق باشيد
يا حق و يا علي ع
[/]

سلام
خاطره ی اول و من بگم از بن شدنم تو سایت! که برام خیلی خاطره شد. البته خاطره تو سایت زیاده این یکیشه! اذیت کردم اذیت شدم ناراحت شدم خوشحال شدم و عصبانی شدم سونامی راه انداختم حتی افسرده شدم اوووووووه!

اون ماه های اولی که من اومده بودم فک کنم زمستون سال 90 بود اولین جایی که رفتم گروه حامیان ولایت بود.
خیلی گروه سوت و کوری بود الانم هست متاسفانه! خیر سرم رفتم احیاش کنم یه خورده جنب و جوش به گروه بیاد شروع کردم به پیام دادن به همه ی اعضا که بیاین.
بعضیا تک و توک اومدن و خیلیا نیومدن. منم حالم بد شد رفتم فک کنم تو پاتوق درست یادم نیست کلی سر اعضا غر زدم که کجایید. یادمه یه پیام هم به جناب گل لیلا دادم که ایشون عجیب و غریب جواب دادن:Nishkhand: خلاصه پیام دادنا رسید به جناب مدیر و سوال من که چرا تو این سایت انقد ولایت مهجور واقع شده! چرا ولایت و تنها گذاشتیدکه ... در کمال ناباوری اومدم به سایت سر بزنم دیدم بن شدم:Moteajeb!:
اون موقع یه امکانی داشت می شد به مدیر سایت ایمیل زد الان نمیدونم هست یا نه! ایمیل دادم دلیل بن شدنمو پرسیدم؟ ایشون گفتن آدمایی مثل شما از صد تا دشمن برای ولایت خطرناک ترن:Moteajeb!:
در طول تاریخ آدمایی مثل شما چه ضربه ها که به ولایت نزدن! :eek:
منم که دست بردار نبودم انقد ایمیل دادم و توضیح دادم. آخرش نه من کوتاه اومدم نه ایشون ! بهشون گفتم فک کردید نمیتونم با یه آیدی دیگه بیام:Nishkhand: دیگه اینجا بود که ایشون صلاح دیدن بن منو بردارن تا بیشتر ازین مزاحمشون نشم و ...!:Narahat az: این شد که بن شدنم دو روز بیشتر طول نکشید.:khandeh!:
البته خدمت جناب مدیر بعدا خیلی ارادت پیدا کردیم:chakeretim:

ازون به بعد هم همینجوری دارم تو این سایت میام و میرم!
معلوم هم نیست تا کی!
یاعلی

[="Tahoma"][="Black"]

دايي حسن;444686 نوشت:
يك خاطره از اسك دين بگيد.؟
غمگين؟
شاد؟
و...؟

وقتی که حداقل روزی نیم ساعت شایدم بیشتر از روز و توی دنیای مجازی میگذرونم پس باید یه خاطره داشته باشه
حداقل محض ابرو داری یه دونه
پس دفتر ذهنم و ورق میزنم

تو ذهنم شروع به سرچ کردن

خاطرات اسک دین میکنم

وقتی وارد اسک دین شدم بر حسب اسم سعی میکردم خانوم و اقا رو تشخیص بدم
هنوز ایکن پایین و کشف نکرده بودم
به جناب بینا گفتم سرکار
البته تقصیری هم نداشتم
از همه بدتر جناب گل لیلا

[/]

[="Times New Roman"][="Black"]بدترین خاطره آشنایی با دایی حسن بود..:Ghamgin:نمیدونم خدا میخواست تقاص کدوم گناهمو بگیره که دایی حسن رو سر راهم قرار داد..:Ghamgin::Gig:اصلا تمام باورهای منو انداخت توی ماشین لباس شویی..:Ghamgin:
اصلا دایی حسن داریم تو اسکدین؟ داریم؟ داریم؟:Moteajeb!:

[SPOILER]

[/SPOILER][/]

دايي حسن;444686 نوشت:
بسم الله
يا محمد ص
سلام به همه.
برنامه جديد كلبه.
يك خاطره از اسك دين بگيد.؟
غمگين؟
شاد؟
و...؟
موفق باشيد
يا حق و يا علي ع

یه خاطره بد :

.
.
.
.
.
.
.
[SPOILER]please wait ... loading [SPOILER]access denied !![SPOILER]Error !! ... You don't have permission to access this Memory[SPOILER]خاطره یعنی چی !! ببخشید مثل اینکه خاطره مورد نظر رفته در سطل اشغال که پاک بشه .. ول کنید بابا گذشته , ; گذشته .[/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER]

با سلام و عرض ادب

امیدوارم حالتان خوب باشد.

زیاد خاطره ندارم ولی یک خاطره بسیار بسیار بد هست که نزدیک بود آبرو ریزی بشه.

مدت ها پیش، یکی از مدیران پیغامی دادند که برخی از تصاویر در تاپیک مشکلات رایانه ای، تصاویر مستهجن هست.(به جای تصویر ایمیل یاهو و ویندوز و .. عادی که آپلود کرده بودم)

علی الظاهر مدیرسایت هم فرموده بودند که بن بشم و اون تصاویر 50+ پاک بشوند.

چند دقیقه طول کشید تا هضم کنم منظور مدیر گرامی چیست.

خوشبختانه با بزرگواری اجازه دادند که خودم هم ببینم چه شده است.

چون در سایت غیر معتبر خارجی تصاویر را آپلود کرده بودم تصاویر آپلود شده قدیمی با جدیدی هاشون جابجا شده بود.(به جای سایت اسک دین یا حداقل سایت فارسی زبان در سایت خارجی آپلود کرده بودم)

سایت های دیگری به جز اسک دین هم این مشکل "تصاویر مستهجن در پست های عادی" را داشتند.....

خدا به مدیران همیشگی اسک دین خیر بده که سریع متوجه شدند.

همین.

التماس دعا

یا علی

من هر چی فکر کردم خاطره خاصی به نظرم نیومد. اما امشب یکی از کاربرای سایت برام خاطره ساز شد تا مجبور بشم نام کاربریمو تغییر بدم


یا الله*

سلام...

ببخشید که بی ربطه!!

اما خب دلم نیومد نذارمش براتون!

بخونید تا تَهِش...

تصور میکنم خوشتون بیاد...

:ok:

[SPOILER]
[=arial]
بسم الله

[=arial]


[=arial]

نکته : این یک نوشته ی کاملا شخصی است... !

[=arial]
- الو
[=arial]- جانم؟

[=arial]- سلام. خوبی؟ چه خبر؟

[=arial]- سلام، ممنون، سلامتی، تو خوبی؟

[=arial]- آره. میگم میای بریم یه جاکفشی رو ببریم برای روضه فردا و بعدش بریم بیرون؟

[=arial]- آره ، چرا که نه

[=arial]
صاحب صدای آشنای آن طرف خط سالهاست که در سردی و گرمی روزگار همراهی ات می کند و ثابت شده است برایت محبتش. زود شال و کلاه میکنی و راه می افتی به همراهش، خانه برادرپدربزرگ زیاد دور نیست، خانه پیرمردی که پدر یک شهید است. مدت زیادی طول نمی کشد که به مقصد می رسیم، باران می بارد، باد سردی می وزد و یادآوری می کند که پاییز است، برگهای خیس بازیچه دست باد شده اند، وسط خیابان این طرف و آن طرف می روند.

[=arial]
وارد خانه می شویم که بطور غیرعادی شلوغ است و رفت و آمد زیادی دارد، شاید مهمان دارند، شاید هم برای روضه فردا دارند آماده می شوند؛ ما به دنبال ماموریت خودمان هستیم! جاکفشی روضه ی امام حسین(ع) ! کسی جلو می آید و می خواهد که گوشی هایمان را تحویل دهیم ، راستش خیلی جا می خوریم! گوشی ها را که تحویل می دهیم طولی نمی کشد که سر و کله عده ای پیدا می شود که بیسیم های مخصوصی دارند و معمولا به آنها می گویند محافظ ! این رفت و آمد ها و حضور محافظین انگار خبر از حضور یک شخصیت مهم را می دهد، ذهنت می رود سمت رئیس جمهور و تازه یادت می آید الان که مذاکرات نیست!؟ چهره آشنای یکی از محافظان و تصویرامام خمینی(ره) روی میز و تکاپوی وانتظار عجیب اهل خانه کم احتمال ترین گزینه را قوت می بخشد...

[=arial]
رهبر انقلاب؟؟؟

[=arial]
نام مقام معظم رهبری را که از زبان یکی از آشنایان این خانواده می شنوی پاهایت شل می شوند، آری! این خانه تا ساعاتی دیگر میزبان رهبر معظم انقلاب خواهد بود. و تو دیگر توان ایستادن نداری، جایی پیدا میکنی و می نشینی، ته دلت اصلا باور نداری چنین واقعه ای را... آشپزخانه ی منزل محل جنب و جوش خانم های خانواده است، شنیده بودم که رهبری اصرار دارند خانواده شهید اصلا به خودشان زحمتی ندهند، یکی از دلایل حضور سرزده ایشان هم همین است.

[=arial]
روی دیوار خانه، تصویر شهید "عباس اعتمادیان" خودنمایی می کند، تصویری که یک نسخه ی دیگرش روی میزی است که قرار است جلوی رهبر باشد. این خانواده شهید زیاد داده اند، در یکی دیگر از عکس ها شش شهید این خانواده بزرگ کنار هم دیده می شوند. چشمت از روی عکس شهید می رسد به بچه هایی که مشغول جنب و جوش اند، جوشیدن و خروشیدنشان تو را یاد دلت می اندازد... دلی که از لحظه شنیدن نام "خامنه ای" دیگر اختیارش دست تو نیست...

[=arial]
محافظان مرتب می آیند و می روند و همه چیز را کنترل می کنند، معلوم است که سالهاست با خُلق رهبر انقلاب خو گرفته اند و بدون ایجاد هیچ هیجان یا جلب توجهی خانواده شهید را آرام نگه می دارند. شب جمعه است، عده ای کمیل می خوانند پاقدم رهبر. آقا اما هنوز نرسیده اند، گویا در ترافیک مغرب تهران هستند!

[=arial]
ساعت به هشت نزدیک می شود که محافظان سریع بیرون می روند، بزرگترها مقابل درب ورودی می ایستند، عده ای هم نزدیک می شوند به چهارچوب، بلند می شوی و خیره می مانی به درب خانه، قلبت می خواهد سینه را بشکافد... صدای صلوات بلند می شود، روبروی دیدگانت "ماه" طلوع می کند ، "سید علی" وارد می شود با لبخندی که عجیب "رحماء بینهم" است و دستی که به نشانه پاسخ به سلام و صلوات اهل خانه بلند کرده است. نگاهت که به قامت رعنایش می افتد، به قدر همه دلتنگی ات برای حضرت ماه اشک می ریزی، چشمانت هم مثل دلت دیگر به فرمانت نیستند! فقط می بارند و می بارند و می بارند پای مقدم رهبر پاکی ها... رهبر آرام می آیند و می نشینند. پیش پایش پشت سر برادر شهید می نشینی، روی مبل سمت راست آقا دو ریش سفید خانواده مستقر می شوند و روی مبل سمت چپ هم مادر شهید می نشیند. اشک رهایت نمی کند، مادر شهید با اینکه کنار آقاست اما کاملا به سمت رهبر نشسته است، آقا با مادر و سپس پدر و برادر شهید که جلویش نشسته است سلام و احوال پرسی می کند و نگاهش می گردد سمت چهره ی خیس و سرخ و برافروخته ای که دلت را سخت رسوا کرده است...، به چشمانت خیره می شود، زیر لب چیزی میگوید و لبخندی دلنشین می زند، نگاهش به چشمانت آنچنان دوست داشتنی است که بی اختیار دو دست را روی سینه می گذاری و با همان گریه از ته دل لبخند می زنی و همین تضاد میان صورتت، گل لبخند رهبر را گلستان می کند...چقدر آرامتر می شوی با یک نگاه معشوق ...



[=arial]حضور در منزل شهید طهرانی مقدم
[=arial]

رهبر انقلاب صحبتهایشان را آغاز میکنند و از این خانواده ایثارگر به نیکی یاد می کنند و آنها را در مسیر و منش شهادت و سعادت می دانند و تاکید می کنند که انقلاب توانست چنین جوانانی - مثل جوان شما - را در مدتی کوتاه به مراتبی عظیم و درجاتی بزرگ برساند، آقا ادامه می دهند که اگر اینها اینگونه ایثارگری نمی کردند اوضاع امروز اینطور نبود، اینقدر عزت وجود نداشت. برادر شهید که جلوی پای رهبر به همراه فرزند کوچکش نشسته است سریع می پرسد که ما چه کنیم این ارزشها و این آرمانها فراموشمان نشود؟ ما هم شبیه آنها شویم؟


[=arial]امام امت فورا پاسخ می دهد که "مطالعه کنید" ... آقا قاطعانه ادامه می دهند که مطالعه تان را بیشتر کنید، با این مسیر آشناتر می شوید، من باید بگویم که متاسفانه جوانهای ما در زمینه مطالعه کمی تنبل هستند، اگر نصف کتاب هایی را هم که من می خوانم بخوانند خیلی مسائل برایشان روشن می شود! همین کتابهایی را هم که ما معرفی کردیم را بروند مطالعه کنند.

[=arial]
ذهنم می رود سمت کتابهایی که آقا کنارشان یادداشتی برای کتاب نوشته است، چقدر زیادند کتابهایی که زوایای پنهان آن هشت سال ایثار را برایمان روشن می کنند البته اگر اهل مطالعه شان باشیم، حتی نصف وقت مطالعه حضرت آقا !

[=arial]
رهبر خیلی با صلابت سخن می گویند، استحکامی که در کلامشان هست را اینجا با همه وجود لمس میکنی، تازه اینجا آقا عتاب و یا غضبی در سخنانشان ندارند، حال می فهمم وقتی که هیاهوی سگ های ولگرد جهان علیه کشورت بیشتر می شود آقا با چه لحنی آنان را صدها قدم می راند...

[=arial]
به رسم همیشگی رهبر انقلاب ، قرآنی با دستخط خودشان به پدرشهید و هدیه ای به مادر شهید اهدا می کنند، خانواده شهید دیگری هم که حضور دارند قرآن دیگری را از دست مقام معظم رهبری می گیرند به اضافه ی همسر شهیدی که در این دیدار حضور دارد، آقا در مجموع سه قرآن هدیه می دهند به این خانواده! در نوع خودش انصافا جالب است!
[=arial]پسر عموی شهدا از فرصت استفاده می کند و می گوید که آقا ما از بچگی با این شهدا با هم بودیم، آنها رفتند و ما ماندیم، دعا کنید ما هم برویم، آقا نگاهی می کنند و می گویند: "از فرصت حیات استفاده کنید، کار کنید برای خدا برای اسلام"... یکی دیگر از اقوام که پزشک و رئیس یکی از بیمارستان های تهران است شروع به صحبت می کند، آقا مشغول تماشای دستخط شهید و آلبوم عکسهای شهداست، حواسش در عین حال به صحبت های دکتر هست، رهبر با دقت و لبخند آلبوم را ورق می زنند، چقدر این نگاه دقیق و همراه ذوقش را دوست دارم! صحبتهای دکتر می رسد به آنجا که ما همه چیز را مدیون شما هستیم و همین امنیت و ... که رهبر سرشان را بلند می کنند و می گویند شما تخصصتان قلب بود دیگر؟!! دکتر می گوید نه آقا کلیه بود و کلا رشته کلام قبلی که حاوی تعریف و تمجید بود، از دست دکتر خارج می شود!




[=arial]دستخط مبارک آیت الله خامنه ای در قرآن اهدایی به خانواده شهید اعتمادیان

[=arial]

زمان مثل باد گذشته است ، آقا می گویند خیلی جلسه خوبی بود و استفاده کردیم و سپس بلند می شوند، همگی بلند می شویم. بی قرار و مبهوت از درخشش مهتاب، جلوتر می روی، چند نفری دور آقا ایستاده اند، یکی دوتا از آشنایان با رهبر احوال پرسی می کنند، نفر روبرویی کنار می رود، تو خیره به سیمای سیدعلی هستی که ناگهان خودت را مقابل ولی امرت می بینی

(( فکان قاب قوسین او ادنى)) نزدیکتر از آنچه حتی در رویایت هم تصور نمی کردی، امام امت لبخند می زند، از پس پرده اشک به چشمان روشن و خندانش خیره می شوی.

[=arial]
او حضرت ولی امر است، او همانی است که بعد خمینی پرچمدار انقلاب اسلامی است، او همان وارث خون شهیدان است، او رهبر تنها حکومت شیعه تاریخ است، او فرمانده کل قوا است، فرمانده لشگری از سربازان عاشق که نه تنها در ایران که در همه جای جهان منتظر یک اشاره ی چشمانش هستند، همانی که در مرزهای جولان و فلسطین و لبنان خیلی ها برای لبیک به او با خون خود وضو گرفتند، او انگیزه مقاومت مقابل کفر است، او همان کسی است که سال هشتاد و هشت یک تنه مقابل همه ی زیاده خواهی ها و ظلم ها و بدعت ها ایستاد و پرچم را حفظ کرد، او رهبری است که کمر به نابودی اسرائیل بسته است و نامش کابوس دشمن است، حافظ امنیت و استقلال و پیشرفت کشورت است. او همانی است که مثل هیچکس دوستش داری، اوست رهبر همان خانم بدحجابی که پیش پایش گریه میکند و آقا بجای نگاه به ظاهرش نگاه به دلش میکند که در گرو این انقلاب است، او همانی است که همیشه سعی کرده ای حداقل اندکی شبیه اش باشی و نشدی. او رهبر خوبی هاست...
[=arial]او همان سیدی است که ولایت رسول خدا را به ارث برده و امانت دار مهدی فاطمه (عج) است.
[=arial]به چشمان روشن سید علی نگاه می کنی و در ثانیه ای همه عظمت نام "خامنه ای" را از ذهنت می گذرانی، همه خاطرات و همه بیانات و همه تصاویر و همه ی چیزهایی را که از کودکی از این بزرگمرد شنیده ای ... تو چه کرده ای برای رهبرت؟ تو چه میخواهی بگویی در مقابل نیابت امام عصر (عج)؟ خودت را هیچ می بینی در مقابل امام خامنه ای.. دستانت می لرزند، سرت را پایین می اندازی. هیچ چیزی نمی توانی بگویی، حتی همه چیزهایی را که با خودت در رویاهایت مرور کرده ای. نه اصلا نمی توانی چیزی بگویی...

[=arial]
دلدارت آغوش می گشاید برای دلداری ات، وارد حریم بهشتی اش که می شوی خیالت راحت می شود که تا انتهای دلت را خوانده است، انگار فهمیده است هیچکس را در دنیا مثل او دوست نداری. دلت آرام آرام می شود در مجاورت قلب آسمانی سید علی...

[=arial]
دست مهربانش را با دستانت میگیری، چشمانت را می بندی و بوسه می زنی بر همان دست خدایی که بر سر ماست، عطر خاصش تا اعماق وجودت می رود... این لحظه ورای همه لحظات عمر توست...




[=arial]دیدار با جانبازان . سال 90

[=arial]

دعای آرام رهبر به گوش ات می رسد، از حضرت ماه فاصله می گیری و اینبار به معنی واقعی کلمه گریه می کنی. دلت مگر چقدر تاب و تحمل دارد؟؟؟ آقا آرام آرام حرکت می کنند، محافظان پشت سر ایشان راه می افتند. جلویشان هم حلقه ای از خانواده شهید قرار دارد، هرکسی که می تواند عرض ادبی میکند به ایشان.

پشت سر مقام معظم رهبری تا درب خانه همه می آیند، آقا به چهارچوب در می رسند و خداحافظی می کنند با اهل خانه. رهبر شهدای آسمانی و شهدای زنده منزل شهید را ترک می کنند. در این هیاهو پسر بچه ای بلند می گوید: "آقا دوباره کِی میان؟" !


زیر لب زمزمه می کنی :


[=Traditional Arabic]((اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ))
سپاس خدایی را که خوب می داند باید پرچم ولایت را به چه کسی بسپارد...
[=arial]...........................
[=arial]بیرون هنوز باران می بارد...

[=arial]والسلام

[=arial]بعد نوشت اول : تصویر دستخط مبارک حضرت خامنه ای در مطلب تنها تصویر اختصاصی است، باقی تصاویر از سایت khamenei.ir هستند .

بعدنوشت دوم : ارزش و اهمیت شما مخاطبان عزیز که مدتهاست وب حقیر را دنبال می کنید بسیار بیش از خود این وبگاه است لکن آن بالا نوشته ایم شخصی ! این یادداشت هم شخصی است که صدالبته به دلیل همان ارزش والای مخاطبان منتشر شده است.

**************************

منبع :http://eshnab.mihanblog.com/
[/SPOILER]


خیلی خاطره های تلخ و شیرین دارم شاید مثنوی صد من کاغذ بشه اگر همه رو تعریف کنم
از دوستیها و دعواها :khandeh!: و خواستگاری :khandeh!: و خلاصه از همه نوعش

یکی از ساده هاشو تعریف می کنم

یکی از مدیران انجمن نامزدش و اورده بود تو سایت
بعد به من اصرار می کرد شما خیلی مومنی
بیا با نامزد من دوست بشو و او رو هم مثل خودت مومن کن
هرچی می گفتم این کار از دست من بر نمیاد کار سختیه
فایده نداشت و بنده خدا اصرار داشت
حقیقتش منم ادم خجالتی اصلا حتی روم نمی شد حتی برم باهش
باب دوستی رو باز کنم چه برسه به اینکه هدایتشم بکنم :Moteajeb!:

خلاصه شرمنده این دوست بزرگوار و گرامی شدم و نتونستم براش کاری انجام بدم :Ghamgin:

من و پری تصمیم گرفتیم همه چیزمو با هم ست کنیم
برا همین من رفتم تو تایپیک تغیر نام کاربری گفتم لدفا پریسا (یعنی نام کاربریمو به پریسا تغیر بدین)
چن روز بعد اومدم دیدیم نام کاربریم شده لدفا:|

[="Tahoma"][="Indigo"]من بیشتر خاطره هام با سوگله بزارید اون بیاد ببینم اجازه میده:Nishkhand:بیشترشون حیاتیه:ok:[/]

سلام علیکم و رحمه الله

از شما بزرگواران التماس دعا دارند این عزیزان :

[SPOILER]
[=times new roman]
امسال بیش سیصدهزار زائر ایرانی هم به جمع خیل زوار که پیاده به زیارت امام میروند پیوسته اند و این در حالیست که مقامات امنیتی عراق در مورد غذاهای آغشته به سم در مسیر زوار هشدار داده اند

و مشکل عملیات تروریستی کلاب اهل النار هم وجود دارد .

برای سلامتی همه زیارت کنندگان کربلای معلی همه عزیزان دعا کنند . ان شائ الله در صواب زیارتشان شریک شوید.

آمین یا رب لعالمین
[b]content[/b]

[/SPOILER]
یاحق

[="Navy"]بسم الله
يا محمد ص
سلام به همه.
نفري چند خاطره بگيد دگه.
.
من خودم اول كه امدم اينجا همه ميدونند من از اسك قران امدم اينجا.
ميامدم در كلبه عكس ميگذاشتم.
يادمه دوستم وهاب هم بود خيلي وقته نيامده اينجا.
چند تا از پست هاي وهاب پاك شده بود.
ناراحت بود و درگير با مديران
مدير فرهنگي.
ما هم پشت وهاب ايستاديم.
چند شعر در جواب پاك شدن پست ها گذاشتم.
يكي از شعر ها
در كوي نيك نامان مارا گذر ندادن...گر تو نميپسندي تغيير ده قضا را.
صبح امدم ديدم مدير فرهنگي شعر را حذف كرده و نوشته تغيير دادم قضا را
دليل حذف:تغيير دادم قضا را :Nishkhand:
خاطره زياده
همين
يا حق و يا علي ع
[/]

Im_Masoud.Freeman;444734 نوشت:
[=Times New Roman]بدترین خاطره آشنایی با دایی حسن بود..:Ghamgin:نمیدونم خدا میخواست تقاص کدوم گناهمو بگیره که دایی حسن رو سر راهم قرار داد..:Ghamgin::Gig:اصلا تمام باورهای منو انداخت توی ماشین لباس شویی..:Ghamgin:
اصلا دایی حسن داریم تو اسکدین؟ داریم؟ داریم؟:Moteajeb!:

[SPOILER]

[/SPOILER]

بسم الله
يا محمد ص
سلام دادا مسعود.:Gol:
بله دايي حسن هم داريم اينجا.:ok:
عمو مسعود نداريم كه برو نامتو تغيير بده:Cheshmak:
تقاص گناه؟مگه شما گناه داري شما كه هر جا ميري ميگي با خودم بركت اوردم.:Moteajeb!::Khandidan!:
پشيمون شدم نامتو بگذار بركت.:Gig:
.
نه داداشم جدا از شوخي .
بد ترين؟ خاطره ات اشنايي با من بود؟:Ghamgin:
من كه بچه خوبي هستم.:Khandidan!:
بهترين چي؟
تمام باور ها؟؟؟من؟ماشين؟لباس شويي؟نگرفتم .
دادا بزرگ مايي
موفق باشي
يا حق و يا علي ع

[=book antiqua]سلام.

جمعه بعداز ظهر در حالیکه چندتا از بچه های نیروی انتظامی در حال گشت بودند،قاچاقچیهای مواد مخدر بهشون حمله میکنن و بدون هیچ رحمی همشون رو به رگبار میبندن.
یکیشون شهید شد و امروز تشییع شد...یکی دیگشون دو روزی هست که در کما هست.امروز کمی هوشیارتر شده ولی یه دلیل ورود گلوله ها به بدنش"مخصوصا ریه"باید فردا صبح عمل بشه.
این بنده خدا پسرخاله منه.تو رو خدا براش دعا کنید که عملش به خوبی انجام بشه. تازه دخترش 2 ماهه که بدنیا اومده. اسمش زهراست...............
به فاطمه زهرا قسمتون میدم براش دعا کنید.نفری یه صلوات برای سلامتی امام زمان بفرستید یا هر چیزی که خودتون میدونید.......... براش دعا کنید.
به همتون التماس میکنم براش دعا کنید........... خدا نا امیدتون نکنه،براش دعا کنید...............:Gol:
امن یجیب المضطر اذالدعا و یکشف السوء:Sham:

[=Times New Roman]

دايي حسن;444893 نوشت:

بسم الله
يا محمد ص
سلام دادا مسعود.:Gol:
بله دايي حسن هم داريم اينجا.:ok:
عمو مسعود نداريم كه برو نامتو تغيير بده:Cheshmak:
تقاص گناه؟مگه شما گناه داري شما كه هر جا ميري ميگي با خودم بركت اوردم.:Moteajeb!::Khandidan!:
پشيمون شدم نامتو بگذار بركت.:Gig:
.
نه داداشم جدا از شوخي .
بد ترين؟ خاطره ات اشنايي با من بود؟

:Ghamgin:
من كه بچه خوبي هستم.:Khandidan!:
بهترين چي؟
تمام باور ها؟؟؟من؟ماشين؟لباس شويي؟نگرفتم .
دادا بزرگ مايي
موفق باشي
يا حق و يا علي ع

دايي حسن;444893 نوشت:

سلام دادا مسعود.:Gol:

سلام بــــــه بـــــه عجب هواییه..:khaneh::khaneh: شوخی کردم به به دایی حسن..:khaneh::khaneh:
نقل قول:

خاطره ات اشنايي با من بود؟:Ghamgin:

نه بابا..بدترینش آشنایی با کبوتر حرم بود ( حالا جواب اونو چی بدم:Ghamgin: )
دايي حسن;444893 نوشت:

دادا بزرگ مايي

از آدمهایی که به حقیقت اعتراف میکنند خوشم میاد.. ( تواضع رو حال کردی:khandeh!: اصلا تکبر داریم؟ داریم ؟ غرور داریم؟:khandeh!: )
دايي حسن;444893 نوشت:

موفق باشي

نمیگفتی هم موفق میشدم .:khandeh!: ( فکر کنم هوس دعوا کردم . :khandeh!:)
[SPOILER]
دایی حسن جدا از شوخی خیلی دوستت دارم..:ok::hamdel::hamdel::hamdel::hamdel::hamdel:
[/SPOILER]

[="Tahoma"][="Black"]

بانو امین;444829 نوشت:
من هر چی فکر کردم خاطره خاصی به نظرم نیومد. اما امشب یکی از کاربرای سایت برام خاطره ساز شد تا مجبور بشم نام کاربریمو تغییر بدم

یه خاطره ی دیگه
تا امروز فکر میکردم بانو امین جناب امین هستن
تو رو خدا در انتخاب اسم دقت کنید به جوون مردم عذاب وجدان تزریق نکنید[/]

تازه وارد اسک دین شده بودم ....بیشتر ببیننده بحث ها بودم ...بعد کم کم از تاپیک خاطره های من و فرزندم شروع کردم
خودم که بچه ندارم اما خاطره ای از بچه های فامیل بود و میزاشتم
توی چند سایت دیگه هم خاطرات بچه ها رو دیدم و خوشم اومد و کپی شون کردم
چند روز بعد ،بعد از کلی صلوات
بهم پیام دادن که اصلا بهت نمیاد مادر سه تا بچه قد و نیم قد باشی
اولش خیلی اینجوری:Moteajeb!: شدم
من ؟؟؟؟:vamonde:
مادر سه تا بچه ؟:koodak::nini::koodak:
اما بعدش کلی خندیدم :khaneh:


.................................................................................................

چون بیشتر حرفام توی خاطره ها یا در باب داستان هست ..بیشتر تاپیک تجربه های همسرداری رو به صورت داستان مینوشتم
داستان ها هم از زبون اول شخص
بعد ها بهم پیام دادن تو چقدر مشکل داری ..پیش یه روانپزشک برو
:ghash::ghash::ghash::ghash::ghash::ghash:
بعد ها برای جلو گیری از این جور برداشت ها زیر داستان هام مینویسم
من فقط میرزا بنویس این ماجرا هستم

سلام خدمت دوستان گرامی
خاطره قابل تعریفی ندارم ولی یه بار درمورد اسک دین یه خوابی دیدم که شاید قابل تعریف باشه!
خوب همه میدونیم که اصل کلمه سایت یعنی "جا و مکان و.."
خواب دیدم که یه محوطه بزرگی مثل صحن امام رضا بود که بهش میگفتن اسک دین ولی اونطوری هم دقیقا مثل صحن نبود شاید از بعضی طرفها محصور نبود و به بیرون باز بود.بیرون هم مثل کوه و دشت بود.
بعد دیدم که همه بچه ها تو این محوطه (سایت) سرگرم کاری هستن. بعضیها گروهی با هم نشسته و صحبت می کردن و بعضیها هم رحل قرآن جلوشون بود و دعا و قرآن می خوندن و برخی هم انگار دراز کشیده بودند و استراحت و تفریح می کردند .........
بعدش من که تو محوطه می چرخیدم هر کی رو می دیدم انگار می شناختمش و بهش می گفتم باور کن قبلا دیدمت ولی نمی دونم کجا!
خیلی برام جالب بود انگار همه رو می شناختم.
الآن که فکر می کنم (حتی همون روز صبح -حدوداً 45 روز پیش بود)تصویر خاصی از بچه ها رو یادم نمیاد.
بعد دیدم که 8-7 تا گرگ از کنار محوطه با فاصله 15-10 متری از هم دارن با سرعت عبور میکنن و دیدم که من بیرون از سایت ولی مشرف به سایت (انگار یه جائی تپه مانند بود که از اونجا توی سایت معلوم بود و گرگها از اونجا رد می شدن و چهره دوستانه ای نداشتن و به طرف من اومدن و یکی دوتاشون در حالیکه به من رسیدند فقط یه تنه ای به من زدند و رد شدند.
در تعبیر ابن سیرین و امام صادق اشاره ای به این نوع آرایش گرگ نشده ولی
لوک اویتنهاو می گوید :

گرگی که زوزه میکشد : شخصی میخواهد از شما سبقت بگیرد
گرگهایی که به صف راه میروند : همسایه های بیرحم

یوسف نبی علیه السلام گوید :
دیدن گرگ دشمن است خود را از او نگهدارد
:Gol:
فرداش با خودم فکر می کردم که در کنار دوستان خوب و با صفای اسک دین مثل شما عزیزان , هر آئینه شاید دشمنانی هم باشند که دورادور در صدد آسیب رساندن به سایت و کاربران باشند و خوبه که همیشه چشمامون باز باشه و مراقب خود و دوستان هم باشیم.
موفق باشید

Maneli;444843 نوشت:

یا الله*

سلام...

ببخشید که بی ربطه!!

اما خب دلم نیومد نذارمش براتون!

بخونید تا تَهِش...

تصور میکنم خوشتون بیاد...

:ok:




تا تهش خوندم ،خیلی قشنگ بود،ممنون
خاطره من از اسک دین اینه که یکی از دوستای اسک دینیم برام پیغام خصوصی زده که شما فامیل پفک نمکی نیستی،فکر کنم ایشون خیلی سنش از من بیشتره ،چون زمان ما بهانه نمکی نبود.در کل ناراحت نشدم ولی به فکر فرو رفتم که منکه کل خوراکی های زمان خودمو مزه کرده بودم وبهشون امتیاز میدادم ،چرا این یه قلم از زیر چشمان تیز بینم در رفته:khandeh!:
موضوع قفل شده است