.•✧✿صدرنشین کائنات ✿✧•. ویژه نامه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

تب‌های اولیه

80 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

یا حسن مجتبی (ع)
ای لبان تو عقیق یمنی
تو دوای منی و درد منی
من علی باشم ولیکن حسنی
من توباشم یاکه توذات منی
من چگونه مدح تو گویم حسن
مدح تو الله گوید به زمن
کرده ای انسان را آدم حسن
صدگدای درگهت حاتم حسن
ذکر لبهای علی جانم حسن
میوه می باشم هنوز کالم حسن
من چگونه مدح تو گویم حسن
مدح تو الله گوید به زمن
یا حسن ای سوی چشم مرتضی
نام تو حک بر در باغ ولا
ای که نور روی تو خورشید ما
یا حسن جنگاور شیر خدا
من چگونه مدح تو گویم حسن
مدح تو الله گوید به زمن
ای حسین هارون و تو موسای او
هم برادر هستی هم مولای او
هم برای فاطمه عیسای او
هم در آغوش علی یحیای او
من چگونه مدح تو گویم حسن
مدح تو الله گوید به زمن
ماه کامل تو شدی در رمضان
رحمتت تابیده شد بر همگان
کوری چشم همه بدنظران
آمده گل پسر مادرمان
من چگونه مدح تو گویم حسن
مدح تو الله گوید به زمن

یا حسن (ع)
لبم امشب دوباره شیرین شد
آسمان مدینه رنگین شد
به در خانه علی نور است
در خانه ستاره آذین شد
ای که بر چشم شور و بد لعنت
کور باشد هر آنکه بد بین شد
کسی آمد ورای هر دو جهان
شانه های زمین چه سنگین شد
کوری چشم هر معاویه ای
ذکر مستان می کده این شد
شاه عالم پدر شده تبریک
گل زهرا پسر شده تبریک

نیمه ی ماه خدا ماه خدا پیدا شد
کرم و جود و عطای ابدی معنا شد
باظهور پسر فاطمه ی بنت رسول
آسمان محو تماشای گل زهرا شد
حضرت حیدر کرار به وجد آمده بود
چونکه با لطف خداوند رحیم بابا شد
کوری چشم همه عایشه ها از اول
سید و سرور و سالار بنی الزهرا شد
سائل خوان کریمانه ی اقای کرم
با گدایی در خانه ی او اقا شد
آینه دار خداوند جلی آمده است
همه ی هستی زهرا و علی آمده است
دل من صبح و مسا بر لب بامش باشد
عامل مستی مان بردن نامش باشد
باگدایی درش حاتم طایی دیده
او کریم است و کرم مشی و مرامش باشد
“واذا زلزلت الارض…” پیامد های
نعره ی حیدری و ضربه ی گامش باشد
نوکری در او کار من و تو نبود
حضرت یوسف صدیق غلامش باشد
پیرو صلح و سکوتش همه ایمان داریم
کربلا شعبه ای از خط قیامش باشد
پاره های جگرش هم دم ” لایوم…” گرفت
گریه بر کرببلا اوج پیامش باشد
عابد صومعه و دیر و کنشت آمده است
حسن آقای جوانان بهشت آمده است
سائلم سائل بیچاره ولی محترمش
سائلم سائل درمانده ی جود و کرمش
او مسیحای من است آمده ام جان بدهد
مرده را زنده کند هر دم و هر بازدمش
پسر شیر خدا شیر جمل میباشد
در عرب نیست کسی تاکه شود هم قدمش
هم ادیب است و حکیم است وعلیم است و فقیه
مجتهدان همگی تشنه ی جام قلمش
لعن الله علی آل سعود ، یک روزی
باطلا از سر نو شیعه بسازد حرمش
یوسف هاشمی آل بنی هاشم اوست
ایها الناس بدانید ا’باالقاسم اوست
بذر عشقش ز ازل در دل من روئیده
دست تقدیر مرا بهرگدایی چیده
پسر فاطمه بی مثل و نظیر است والله
چه کسی خوب تر از او به دو عالم دیده؟
بی سبب نیست دم حضرت آقا گرم است
حضرت احمد مختار لبش بوسیده
خاکساری در خانه اش عزت بخشید
به من بی سروپا خسته دل و شوریده
نفس سرد من و گفتن از او هرگز
جان به قربان موید ، شفق و ژولیده
خواهم از حق که در غصه به قلبم بندد
لطف کرده به کریم ابن کریم ام بخشد
غم ندارم که پس از این دگر آقایی هست
سید و سرور و سالاری و مولایی هست
بر سر سفره ی او عالم وآدم جمع اند
شکرلله سر این سفره مرا جایی هست
“بگذار آدمیان طعنه زنند بد گویند ”
من سگ کوی همانم که تماشایی هست
حضرت ایزد منان به صراحت گفته
این دروغ است برای حسن همتایی هست
بهر اطعام یتیمان مدینه چو علی
روی دوشش همه شب کیسه ی خرمایی هست
یوسف است یوسف زهراست ولیکن آیا
در دل خانه ی او همچو زلیخایی هست ؟؟؟
نه فقط شاعر درباری اهل کرم ام
روضه خوان هستم و در روضه گریزی بزنم
به تب سوز و دعای سحرش گریه کنید
در حوالی دو چشمان ترش گریه کنید
سالها در غم بی مادری اش آب شده
دیگر حالا به تن مختصرش گریه کنید
مادری در بر اونیست غریب است به خدا
مثل زینب همه بالای سرش گریه کنید
دارد از شدت سم بال و پرش میسوزد
پس بیایید به زخم جگرش گریه کنید
ای کریم ابن کریم حال بکا میخواهم
هم بقیع هم نجف و کرببلا میخواهم
علیرضا خاکساری

بحر رحمت را یکدانه گُهر پیدا شد
نخل عصمت را پاکیزه ثمر پیدا شد
مژده یاران که شب نیمه ی ماه رمضان
قرص خورشید به هنگام سحر پیدا شد
عاشقان قدر بدانید که پیش از شب قدر
بیت قرآن را قرآن دگر پیدا شد
امشب از اهل سموات ندائی بر خاست
که در آغوش زمین قرص قمر پیدا شد
دامن ماه خدا، چشم محمّد روشن
علی و فاطمه را نور بصر پیدا شد
دامن فاطمه شد سبز به میلاد حسن
صلوات همه بر حُسن خداداد حَسن
رمضان! قدر بدان ماه تمامت آمد
رحمت واسعه در سفره ی عامت آمد
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
آن شب قدر که خورشید به بامت آمد
مه رحمت، مه توبه، مه غفران، مه نور
که زهرا اختر تابنده، سلامت آمد
بانگ تکبیر برآور که خدا چهره گشود
سرِ تسلیم فرود آر، امامت آمد
روزه دار! ار ندهی دل به تولاّی حسن
با خبر باش که این روزه حرامت آمد
خوش ترین ذکر در این ماه، ثنای حسن ست
مهر این روزه ی سی روزه ولای حسن ست
رمضان! شهر خدای احد ذوالمننی
رمضان! جان منی، عشق منی، قلب منی
شهرها شهر نکویان و تو شهر اللّهی
ماه ها جمله نجوم و تو مه انجمنی
یازده ماه تمامند همه چشم به راه
که تو از چهره ی خود پرده به یک سو فکنی
هفته و روز و مه و سال همه می دانند
که زمان چون بدنی هست و تو جان در بدنی
نه فقط ماه خدائی که خدا می داند
مه پیغمبر و زهرا و علیّ و حسنی
امشب از نور، به تن پیرهنت بخشیدند
قدمش باد مبارک حسنت بخشیدند
این حسن کیست که سر تا قدم، او حسن است
این چراغی است که در بزم دل انجمن است
این کریم بن کریمی است که با دشمن و دوست
همه جا کرم و لطف و عطایش سخن است
این عزیزی است که پیغمبر اکرم فرمود
پسر من، جگر من، ثمر قلب من است
این امامی است که با صبر خداوندی خود
چون علیّ ابن ابیطالب دشمن شکن است
چه به خُلق و چه به خوی و چه به روی و چه به مو
حسن است و حسن است و حسن است و حسن است
چون زآغاز در او حسن خدا را دیدند
از همان روز ولادت حسنش نامیدند
رمز عزّ و شرف ماه صیام است حسن
رهبر صلح و علمدار قیام است حسن
چه به صلح و چه به جنگ و چه به صبر و چه سکوت
در همه حال امام است امام است حسن
آنچه خواهی زخداوند همه در کف اوست
رحمت واسعه و فیض مدام است حسن
گر چه در فرش بود تربت او کعبه ی دل
به خدایی خدایی عرش مقام است حسن
خلقتش سفره ی عام و همگان مهمانش
میزبان بر سر این سفره ی عام است حسن
به خدای که ودود است و غفور است و رحیم
او کریم است کریم است کریم است کریم
دوست در کفّه ی جودش دو جهان را دیده
خصم در خلق خوشش باغ جنان را دیده
هر گنه کار که رو سوی بقیعش برده
در طواف حرمش خطّ امام را دیده
چشم او بوده خدائی که به یک چشم زدن
قلب آینده و اعماق زمان را دیده
دست نگشوده گشوده گره عالم را
روی ناکرده عیان سرّ نهان را دیده
پدر و مادر و جد، هر که لبش بوسیده
در شمیم نفسش خنده ی جان را دیده
اهل عالم بنشینید به پای سخنش
همه دم بوی محمّد شنوید از دهنش
صلح او نیست کم از نهضت ثاراللّهی
در نگاهش کف دستی است زمه تا ماهی
اثر صلح و شکوفایی صبرش نگذاشت
که بشر افتد در تیره گی و گمراهی
به خداییّ خداوند تعالی یک آن
نیست در عزم و ثبات قدمش کوتاهی
حسن از صلح و حسین ابن علی با جنگش
هر دو دادند به ما، درس عدالت خواهی
او حسین است حسین ابن علی اوست بلی
هر دو را داده خدا سلطنت و آگاهی
شیعه از خون حسینیِ و پیام حسنی
به سر دوش گرفته تبر بت شکنی
یا حسن بر تو و بر صلح و قیام تو سلام
به سکوت تو و بر صبر مدام تو سلام
تو پیام آور صلحیّ و امامِ صبری
به پیام آوری تو به پیام تو سلام
هر کلامت شده مُشتی به دهان دشمن
به دهان تو درود و به کلامِ تو سلام
عادت تو کَرم و مَشی و مرامت احسان
به عطا و کرم و مَشی و مرامِ تو سلام
مام تو فاطمه، باب تو علی، جد احمد
به تو و جدّ و به باب تو، به مام تو سلام
«میثم» از مِهر شما مُهر قبولی دارد
که زنخلش ثمر مدح شما می بارد
غلامرضاسازگار

امام بی کسان
حس خوبی ست که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفه ام، باز توان آمده است
چه مبارک سحری هست وچه فرخنده شبی
که در آن عطر خوش خوش نفسان آمده است
چه نشستید درِ میکده ها باز شده
آی مستان خدا! پیر مغان آمده است
حرف ازکوثر واز ساقی کوثر بزنید
حال که صحبت مستی به میان آمده است
روزه دارانِ شبِ پانزدهم مژده دهید
نمکِ سفره ماه رمضان آمده است
سفره تکمیل شد و ماه خدا کامل شد
سوره قدر شب پانزدهم نازل شد

خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد
خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد
خبری نیست که دریا صدف موسی شد
خبر آن است که گفتند علی بابا شد
امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید
که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید
شب چه روشن شده انگار زمین زر شده است
ماه در هاله ی خورشید شبش سر شده است
گوش عالم همه از هلهله ای کر شده است
آی جبریل بگو فاطمه مادر شده است
گیسویش باز گذارید که دل ها برده
پسرِ ارشد زهرا دلِ زهرا برده
جز لبت هیچ کجا شهد و نمک با هم نیست
غیر زهرا به نگاه تو کسی مَحرَم نیست
هر که شد طالب تو در طلبِ دِرهَم نیست
هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست
الحق ای ماه که رخسار خدایی داری
که خدایی رخ انگشت نمایی داری
تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد
خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد
راهِ گلخانه ی تو جاده ی ابریشم شد
تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد
خوش به این ناز بنازید که دیدن دارد
این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد
آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است
چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است
طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است
و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است
دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده
خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده
چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد
یوسف از چشم زلیخای دل آخر افتاد
هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد
هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد
بعد از این کوچه ی ما کوچه ی بن بست شده
نه فقط چشم همه چشم خدا مست شده
تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود
کربلا جز به قعود تو مجسم نشود
هر که مجنون تو ای لیلی عالم، نشود
چه خیالی ست بهشتش به جهنم نشود
لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم
هم حسینیّه در آن هم حسنیّه داریم
رو به چشم دلمان منظره ای وا کردی
تا افق های خدا پنجره ای وا کردی
با ضریحی که نداری گره ای وا کردی
عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی
کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی
وای خون می چکد انگار ز جای سیلی
با همین زخم همین عقده و غم می سازیم
تا که یک روز برای تو حرم می سازیم
صحن هایی همه بر عشق قسم می سازیم
در حرم سینه زنان نوحه و دَم می سازیم
هر که دارد غم آن زلفِ رها بسم الله
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
حسن لطفی

[="Navy"]

حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام اولین مولودی است که از نظر شرافت نسب هیچ کسی به پای او نمی رسد. جد بزرگوارش پیامبر و خاتم الانبیاء، پدر گرامی اش اولین امام و سیدالاوصیاء، و مادر مکرمش، صدیقه اطهر سیدة النساء است. هیچ کس قبل از امام حسن علیه السلام دارای چنین شرافت نسب و خاندانی نبوده است. او در مکتب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام رشد یافت و در دامان برترین زنان عالم، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، بزرگ شد.

[/]

لبم امشب دوباره شیرین شد
آسمان مدینه رنگین شد
به در خانۀ علی نور است
در خانۀ ستاره آذین شد
ای که بر چشم شور و بد لعنت
کور باشد هر آن که بد بین شد
کسی آمد ورای هر دو جهان
شانه های زمین چه سنگین شد
کوری چشم هر معاویه ای
ذکر مستان می کده این شد
شاه عالم پدر شده تبریک
گل زهرا پسر شده تبریک
دل غم ها شکست، نیمۀ ماه
دلمان گشته مست، نیمۀ ماه
او دلم را گرفته از غم ها
دلم از غم گسست، نیمۀ ماه
نیمه دومش حسین علی ست
حسنش آمده ست، نیمۀ ماه
شد دخیل کرامتش خورشید
پای لطفش نشست نیمۀ ماه
چشم عالم به سفرۀ کرمش
تا دهد از دو دست نیمۀ ماه
جای آن است من سخن گویم
پیش زهرا حسن حسن گویم
کیست او؟ پاسخش به پیش خداست
حاکم است و پس از علی آقاست
حیدر دوم، احمد سوم
شاه بیت قصیدۀ زهراست
کوری چشم هر نمک به حرام
بعد حیدر مرا حسن مولاست
مقتدای حسین و عباس است
او امام دو شاه کرببلاست
زینب از او گرفته درس صبر
صلح او چون قیام عاشوراست
منتهای کرامت است حسن
صاحب کلب هیئت است حسن
او نماد عنایت و کرم است
او سپه دار و صاحب علم است
شأن او ماورای ابراهیم
او سلیمانْ حشم، مسیح دم است
انبیاء خدا و جن و ملک
تا کمر قدشان به پاش خم است
قدر و شأن کریم آل الله
تا خدای عظیم یک قدم است
گر خدا خوانمش که مرتدم
جز خدا خواندن کریم کم است
اهل گمراهیم ندان زاهد
حسن اللهیم نخوان زاهد
من فقط عاشقم به روی کریم
مات و مبهوت خلق و خوی کریم
هر چه دارم ز دست او دارم
هر چه هستم ز یک سبوی کریم
هر چه او آبرو به من داده
برده ام باز آبروی کریم
دائماً در غمم ز غربت او
خاک و قبر و بقیع و کوی کریم
زینب و تشت و سَم و پاره جگر
جسد و تیری از عدوی کریم
امشب امن یجیب می خوانم
از امامی غریب می خوانم
جواد دیندار

پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم
کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای؟
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم!
تو آب زاده ای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم
هر چه شما کریم تری ما گداتریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم
ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم
آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و…
ما هم به نوکری شما مفتخر شدیم
ما را به نامتان “حسنی” ثبت کرده اند
ما سال هاست حلقه ی آویزِ در شدیم
آقاترین جوانِ جوانانِ جنتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی
باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم
پهن است سفره ی کرمت در بقیع پس
باید ز سفره ی کرمت نان بیاوریم
فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم
پای پیاده بیست سفر مکه رفته ای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم
جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم
این که سه بار ثروت خود نصف کرده ای
کافی ست تا به لطف تو اذعان بیاوریم
تا نوکری کند به کرم خانه ی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم
باید فقط برابر یک تار مویتان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم
آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر این جا گدا شویم
داود رحیمی

[ ][

این آینۀ حسن خداوند تعالاست
این پرتو حسن ازل از صبح تجلّاست
این سورۀ یاسین به روی دامن کوثر
این مصحف نور است که بر شانۀ طاهاست
این نجل علی اشرف اولاد محمّد
این خوب‌ترین سلسلۀ آدم و حواست
گه سورۀ «والیل» و گهی سورۀ «والشمس»
گه بر سر دست نبی و حیدر و زهراست
در مصحف زیبای رخش سورۀ مریم
در عطر بهشتی نفسش روح مسیحاست
او مثل علی بر همۀ خلق، امام است
حکمش همه جا حکم خداوند تعالاست
گر جنگ کند، جنگ بوَد بر همه واجب
ور صبر کند، صبر برای همه زیباست
هر نکته که او گفت خدا گفت خدا گفت
هر امر که او خواست خدا خواست خدا خواست
هر چند حیات دین، از خون حسین است
با صبر حسن، قامت اسلام بوَد راست
ما پیرو صلح حسن و جنگ حسینیم
امر است ز مولا و اطاعت همه از ماست
گر امر به صلح آید، یا حکم به نهضت
اسلام همان پیروی از گفتۀ مولاست
این صلح بوَد سخت‌تر از غزوۀ خیبر
این صبر همان صبر علی در دل اعداست
یارب تو گواهی که به هر واقعه ما را
بر دامن اولاد علی دست تولّاست
با خون دل شیعه نوشتند ز آغاز
دینی که خدا گفته تولّا و تبراست
یاران ولایت همـه‌جا عبد خدایند
آنان که جدا از حسنینند، جدایند غلامرضاسازگار

آماده شد سفره، کرم، خِیل گداها
می آید امشب واژه واژه رمز دریا
مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما
مهمان نباشد میزبان عرش اعلا
امشب صفا می بارد از دست کریمی
باید بخوانم یا علیُّ یا عظیمی
می بارد از دست خدا باران رحمت
آرام می آید صدای پای حیرت
دنیا ندیده جلوه ای با این ابهّت
خورشید آورده ست دامان رسالت
امشب خدا آقای دیگر آفریده ست
یعنی که حیدر بهر حیدر آفریده ست
امشب می و میخانه و پیمانه جور است
امشب شراب عاشقان یک کاسه نور است
امشب زمین و آسمان غرق سرور است
چون کاروان یار در حال عبور است
امشب دوباره حضرت موسی به نیل است
سردسته ی مستان امشب جبرئیل است
پر شورتر از موج دریاهاست این عشق
آرام تر از صحنه ی صحراست این عشق
در امتداد ذکر یا زهراست این عشق
بین تمام عشق ها آقاست این عشق
این عشق، عشق مجتبی ماه زمین است
آیینه ی عشق امیرالمومنین است
ای منتهای آرزوی دردمندان
تنها کریم دست های مستمندان
روشن ترین مهتاب قلب تار دوران
باران ترین خورشید، ای همپای باران!
بوی خوش هم صحبتی را از تو جویم
وقتش رسیده با تو حرفم را بگویم
آیینه دار وجه ختم المرسَلینی
ماه سماواتیّ و خورشید زمینی
خیرالاَنامی تو، مُعزُّ المُومنینی
مجنون ترین لیلای رَبُّ العالمینی
در صحنه های عشق تنها تک سواری
تو مثل مادر، مثل بابا تا نداری
تا آمدی شام علی رنگ سحر شد
آغوش حیدر سجده گاه صد قمر شد
تا عکس تو در قاب چشمش جلوه گر شد
زهرا دگر مادر شد و حیدر پدر شد
در بیستون عشق تا تکثیر گشتی
با جمع زهرا و علی تعبیر گشتی
بر روی دستان پیمبر جان گرفتی
چون ابر بودی، رخصت باران گرفتی
ﺷﺄن نزول سوره ی انسان گرفتی
تو زندگی از لؤلؤ و مرجان گرفتی
تو اولین ایجاد یک وصل مطهّر
اَلحق که مروارید زهراییّ و حیدر
ناز نگاه مهربان تو چه زیباست
جغرافیای چشم هایت رو به دریاست
مهتاب از آیینه ی روی تو پیداست
لالایی خواب تو با امّ ابیهاست
ماهی، چه والایی، چه زیبایی حسن جان!
یوسف ترین فرزند زهرایی حسن جان!
من با گداییّ تو آقا خو گرفتم
بی آبرو بودم که رنگ و بو گرفتم
با غصه هایم در بغل زانو گرفتم
از شرم چشمان تو از تو رو گرفتم
با این که بد بودم مرا کردی غلامت
آقای بی مانند، قربان مرامت
تنهاترین سردار غربت، من فدایت
فخرم به عالم این بُوَد هستم گدایت
شاهم زمانی که شوم خاک عبایت
ای کاش می بودم وَ می مُردم به پایت
هر آن چه دارم از تو دارم، کم ندارم
وقتی (اسیرت) می شوم، ماتم ندارم
حمید رمی

ای زنده به عشق و رهرو صبر و ثبات
در ماه پُر از فضیلت صوم و صلات
تقدیم به مقدم حسن جا دارد
برخیزد اگر ز دل نسیم صلوات
×××
این ماه عزیز ماه جود و کرم است
هر لحظۀ ماه رمضان مغتنم است
امشب که کریم اهل بیت آمده است
از درگه او هر چه بخواهید کم است
×××
آن روز که از حُسن حسن زمزمه بود
آوازۀ حُسنش به لبانِ همه بود
از عرش ملائکِ مقرّب دیدند
لبخند مسّرت به لب فاطمه بود
سید هاشم وفایی

*******************

نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
بی‌نقاب آمده ای کوچه؛ به این رهگذران…
…حق بده روی شما خیره شدن هم دارد
رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق!
پیچش موی شما خیره شدن هم دارد
هر زمان می رود از خانه برون
فاطمه! دود کن اسپند که چشمش نزنند
گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا
چار قل ختم بگیرند که چشمش نزنند
پشت در تا که خجالت نکشد سائل او
قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاجِ فقیر
گوش این طایفه آوای گدا نشنیدست
صابر خراسانی

ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار
هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست
گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم
دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم
مثل نسیم با کرمت روبرو شوم
من هم به لطف عام تو با آبرو شوم
دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام
یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام
پر می کشند با پر و بالت نسیم ها
تا آن سوی بلندی قد حریم ها
خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها
افتاده در نگاه همه یا کریم ها
دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست
«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است
لطف کم تو از سر دنیا فراتر است
اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است
«از هر زبان که می شنوم نامکرر است»
یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم
هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم
تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد
اردیبهشت در تب اسفند می رسد
در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد
زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد
قدری بخند دور و بر تو حبیب هست
«در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»
تو نور پر فروغ محلات خوب ها
آیینۀ بهاری آیات خوب ها
یعنی شروع سلسله سادات خوب ها
ماهی میان ماه مناجات خوب ها
وقت نماز آمده در انتظار تو
ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!
تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای
شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای
با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای
حاجی عشق می شوی اما پیاده ای
چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راهِ چگونه زیستن آموختی به ما
جولان تیغ دست تو بیداد می کند
یک لشگر از قیام تو فریاد می کند
کشته کنار داغ جمل باد می کند
دل را طنین «یا حسن» آباد می کند
طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی
بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی
بغض کبود یاس خدا در گلو شکست
حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست
آری عصای مادر آیینه ها شدی
پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی
از ناله های پر غم مادر که بگذریم
از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم
از لحظه های پشت همان در که بگذریم
از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم
از تو غروب کرب و بلا می توان شنید
«لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید
علی رضالک

دیشب گذری کردم از کوچۀ میخانه
دیدم همه مستان را دیوانـۀ دیوانه
ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان
می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه
من بودم و تنهایی در حلقۀ شیدایی
دستی ز کرم آمد ناگـاه روی شانه
گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان
برخیز غزل خوان شـو مستانۀ مستانــه
سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست
مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه
برخواستم و خواندم یا محسـن و یا مُجمِل
ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!
هو هاتـــفی از یثرب می گفت دم مــغرب
افطار بفرمایـید از سـفرۀ جانانـه
فـــرمود کسی مولا فــرموده بفرمایــید
کردند همه طاعت فرمان ملوکانـه
چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود
بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود
ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی
نامت حَسن و حُسنت سرچشمۀ زیبایی
هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر
پا تا سرت ای مولا! مجموعۀ غوغایی
افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت
رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی
ای روزی هر روزم وابسته به دستانت
ای کاش که رِزقَم را همواره بیفـــزایی
اوّل قدم طاها اوّل پسر مولا
اوّل ثمر عشق صدیقۀ کبرایی
ای سفرۀ گسترده وی رحمت بی پایان!
ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی
کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو
سالار کریمانی تو حاتم طاهایی
ای حِلم خداوندی اسطورۀ صبری تو
فرمانده بی لـشکر ســردار شکیبایی
رویای شب و روزم خورشید دل افروزم
عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم
ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها
وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها
هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا
می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را
خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز
ای سـیطره ات حاکم بر سلطۀ سلطان ها
ای میمنۀ هستـــی در میســـرۀ چشمت
وی هم چو علی فاتح در عرصۀ میدان ها
در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده
ای کشتۀ بالفطره از حُسن تـــو انسان ها
هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند
پایی بزن ای عرشی! در گوشۀ ویران ها
لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر
مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان ها
در پاسخ این پرسش (الملکُ لِمنْ اَلیوم)
رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها
فریـــــاد زنم محشر از عمـــق دل مستم
از طایـفۀ عشقـم تـا که حسنی هستـــم
امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید
با دست تهی چشمِ پر آب حسن گویــد
عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا
هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید
با رحمت و احسان چشمان پر از خیرت
این عاشق شیدا را دریاب حسن گوید
امشب همه ذرات هستی حسنی هستند
خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید
هم غلغله می افتد در جان همه عالم
وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید
ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند
سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید
ای محور بخشایش در ماه عنایت ها
ماه رمضان رب الارباب حسن گوید
ای احسن اسماءِ حُسنیِ خداوندی
درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی
مجتبی روشن روان

ما را نشانده اند سر سفرهٔ کریم
یکباره خوانده اند سر سفرهٔ کریم
از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفرهٔ کریم
از بس کریم بود که انگشت بر دهن
یک عده مانده اند سر سفرهٔ کریم
حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه
خود را رسانده اند سر سفرهٔ کریم
مهمانِ خوانده هست ولی باز بیشتر
خیل نخوانده اند سر سفرهٔ کریم

اصلاً بهشت را به پشیزی نمی خرند
آن ها که مانده اند سر سفرهٔ کریم
مهدی صفی یاری

*******************

سنگ نگین اگر بتراشم برای تو
باید که از جگر بتراشم برای تو
طوف سرت به شیوه ی حجاج جایز است
پس واجب است سر بتراشم برای تو
اکنون که در ملائکه کس فُطرُست نشد
من حاضرم که پر بتراشم برای تو
باشد که من به سوی تو آزاد رو کنم
از چوب سرو در بتراشم برای تو
از اصفهان ضریح برایت بیاورم
یک گنبد از هنر بتراشم برای تو
صد فرش دستباف برایت بگسترم
گل های سرخ و تر بتراشم برای تو
بر مرقد تو لاله ی عباسی آورم
فانوسی از قمر بتراشم برای تو
از والدین، خادم درگه بسازمت
قربانی از پسر بتراشم برای تو
چون محتشم که شعر برای حسین گفت
من شعر بر حجر بتراشم برای تو
ای کشته ی محبت تو حضرت حسین
پیداست در جلال تو کیفیت حسین
کس ناز چشم هات چو زینب نمی کشد
درد شبانه ات به جز شب نمی کشد
فرصت نشد شرار جگر تا جبین رسد
بیماری سریع تو بر لب نمی کشد
روزی کشید ناز و دگر روز، جانماز
ناز تو را مدینه مرتب نمی کشد
هر چند رنگ خون شده آن کام نازنین
کس چوب دست خویش بر آن لب نمی کشد
زهری که خورده ای چو به خورشید اثر کند
کارش ز صبح تا به سر شب نمی کشد
محمد سهرابی

وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
جد تو نبی بود نه اینطور بگویم
شک نیست که جد تو پیمبر شده باشد
جز بر در این خانه ندیدیم امامت
تقسیم میان دو برادر شده باشد
خورشید سفالی ست که در سیر جمالی
از بوسه بر این گونه منور شده باشد
بو می کشم ایام تو را باید از اخلاق
یک تکۀ تاریخ معطر شده باشد
ای حوصلۀ محض چه تشبیه سخیفی ست
با حلمت اگر کوه برابر شده باشد
با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم
جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد
از عمر تو یک روز جمل آیۀ فتح است
با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد
فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی ست
شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد
دق داد محبان تو را گر چه سکوتت
غوغای تو روزی ست که محشر شده باشد
روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند
شک ها همه تبدیل به باور شده باشد
خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت
داغ گل سرخی ست که پرپر شده باشد
در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست
فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد
آن چشم که گریان نشود روز قیامت
چشمی ست که از غصۀ تو تر شده باشد
باور نتوان کرد که خاکی ست مزارت
جز آن که ضریح تو کبوتر شده باشد
ای جان علی ریشۀ غم را بکن از دل
هر چند که اندازۀ خیبر شده باشد
هادی جانفدا

محتاج سفره ات همه حتی کریم ها
خوردند دانه از کرمت یا کریم ها
هر صبح عطر کوی شما می وزد به ما
مستانه می وزد به دل ما نسیم ها
مست است دل ز عهد الستُ بربکم
ما سینه می زنیم در غم تو از قدیم ها
از قبر بی ضریح تو خورشید می دمد
ای جان! فدای غربت کویت کلیم ها
بر خاک قبر تو همه تعظیم می کنند
بنگر دمی به قامت قامت دو نیم ها
با صادق است و باقر و سجاد هم جوار
یا مجتبی بقیع تو باشد حریم ها
حامد ظفر

خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی
تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی
تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و …
تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی
آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی
رفتند و رفتند و … تو اما همچنان هستی
وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید
تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی
باید برای تو عقیقه کرد بسیاری
آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی
اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است
یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی
گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند
تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی
علی اکبر لطیفیان
*******************

آن را که مبتلای حسن آفریده اند
غرق غم و بلای حسن آفریده اند
سینه زنیم و سینه ی ما جایگاه اوست
این سینه را سرای حسن آفریده اند
دیوانه وار نعره زنم مجتبی مدد
دل را پُر از هوای حسن آفریده اند
افراشته باد پرچم آقاییِ حسن
سر را به زیر پای حسن آفریده اند
باید که با مرام حسن آشنا شوی
ما را به اقتدای حسن آفریده اند
مجتبی روشن روان

چراغ و چشم رسول خدا امام حسن
به جن و انس و ملک مقتدا امام حسن
هزار بارم اگر سر جدا شود، دستم
ز دامن تو نگردد جدا امام حسن
در آن زمان که نبودیم ما، ز لطف خدا
ولایت تو عطا شد به ما امام حسن
عجیب نیست مسیحا اگر شود بیمار
ز خاک کوی تو گیرد شفا امام حسن
تمام ارض و سما سفره کرامت توست
کریم کیست به غیر از شما امام حسن
فدای خُلق کریمت شوم که دشمن هم
کند ز کثرت عفوت حیـا امـام حسن
هـزار مـرتبه جـانم فـدای آن پدری
که کرد با تـو مـرا آشنـا امـام حسن
ز کـوه طـور بـود زائـر مـدینه کلیم
شود به کوی تو حاجت روا امام حسن
که گفته دور بقیع تو نیست زوّاری؟
ستـاده‌اند همـه انبیـا امـام حسن
بـه غـربتِ حرم بی‌چراغ تو سوگند
که هر دلی حرم توست یا امام حسن
بـه روز حشر کـه پیغمبران گرفتارند
تو را زنند خلایـق صـدا امـام حسن
دهان و صورت و چشم و لب تو را بوسید
هـزار بـار رسـول خـدا امـام حسن
همای قافِ اجابت همیشه رام کسی ست
که در حریم تو خوانَد دعا امام حسن
کریـم آل محمّـد کـرامتی فـرما
که من به کوی تو باشم گدا امام حسن
ز پایداری و صلح و سکوت و صبر تو بود
ظهـور واقعـه کـربلا امــام حسن
سکوت توست نبرد و قیام تو همه صبر
گـرفت از تـو ولایت بقا امام حسن
میان زخم تن و زخم دل تفاوت‌هاست
کـه زخـم دل نپذیـرد دوا امـام حسن
نه دشمنان، به خدا خیل دوستان کشتند
تو را ز زخم زبان، بارها امام حسن
به ننگ قتل تو هر چند «جعده» شد مشهور
«مغیره» کشت از اول تو را امام حسن
روا نبود که با آن هجوم زخم جگر
تو را کشند به زهر جفا امـام حسن
روا نبود تن پاک تو به دوش حسین
شـود نشـانه تیـر خطا امـام حسن
خدا گواست که مثل تو ای غریب وطن
ستم ندیده کس از آشنا امام حسن
نـه جـراتی که بگریم کنار تربت تو
نه رخصتی که بگیرم عزا امام حسن
چو شمع سوخته با اشک بی‌صدا زوّار
ستاده دور مزارت بپـا امام حسن
چقـدر دور مـزار تـو بشنود شیعه
ز دشمنان شما نـاسزا امـام حسن
تمام ثروت «میثم» بـوَد همـان دل او
که هست هر شب و هر روز با امام حسن
غلامرضاسازگار

ای کرامت به تو تمام، حسن!
وی گدای تو خاص و عام، حسن!
ای رسول و علی و فاطمه را
نام تو خوش ترین کلام، حسن!
قبر بی زائر تو کعبهٔ دل
حرمت مسجد الحرام، حسن!
این عجب نیست گر امام حسین
پیش پایت کند قیام، حسن!
پای تا فرق حُسن در حُسنی
که خدایت نهاده نام، حسن!
کعبه با آن جلال می گیرد
از مزار تو احترام، حسن!
کیستی تو کریم اهل البیت
کیستم من تو را غلام، حسن!
دوست دارم که در مدینه شبی
به مزارت دهم سلام، حسن!
زائر روضه البقیعم کن
سیدی، سیدی، امام، حسن!
با تو بودم کَرَم کن و مگذار
بی تو عمرم شود تمام، حسن!
خاک ذریهٔ رسولم کن
جان زهرا قسم، قبولم کن
تو به اجداد خویشتن پدری
تو به شخص پیامبر پسری
تو عزیز دل سه معصومی
تو دو دریای نور را گهری
تو ز سر تا به پا امام علی
تو ز پا تا به سر پیامبری
تو امامی امام صبر و رضا
تو ولیِ خدای دادگری
تو غریب همیشه در وطنی
تو امام شهید در صفری
تربت بی چراغ تو گوید
کز شه کربلا غریب تری
تو بزرگ شباب اهل بهشت
تو به پیران راه راهبری
به خداوندگار صبر قسم
که تو در صبر صاحب ظفری
تو جگر پارهٔ رسول خدا
تو به زهرا ستاره سحری
جگر پاره پاره ات گوید
که تو از دست یار خون جگری
صبر تو از قیام سخت تر است
شاهدم لخته لخته جگر است
ای سلام خدا به جان و تنت
ای همه حُسن در رخ حَسنت
تو سپهر و ستاره زخم دلت
تو چراغی و داغ، انجمنت
پیکرت همچو شمع سوخته ای
آب شد در درون پیرهنت
پاره های جگر برون می ریخت
با دل پاره پاره از دهنت
ماهی بحر بر تو می گرید
که غریبی هماره در وطنت
جگر اهل بیت می سوزد
تا قیامت به یاد سوختنت
گه جفا در جواب مهر و وفا
گاه دشنام پاسخ سخنت
عوض آب، زهر کینه به کام
جای گل، ریخت تیر بر بدنت
تیرها بر تو گریه می کردند
اشکشان بود جاری از کفنت
باور هیچ کس نبود نبود
که جسارت شود چنین به تنت
تیر دشمن به زخم تازهٔ تو
گشت شرمنده از جنازهٔ تو
ای مه و آفتاب زوّارت
ای همه خلق سر به دیوارت
جگر سوخته چراغ بقیع
چشم ها جای پای زوّارت
کاش چون شمع تا سحر می سوخت
دل ما در دل شب تارت
پدر و مادرم فدایت باد
که ز هر کس رسید آزارت
زهرخند مغیره می زد زخم
همچو شمشیر بر دل زارت
به تو می گریم ای غریب وطن
که تو را کشت عاقبت یارت
جگر پاره پاره ات باشد
قصه غصه های بسیارت
سوز آن سیلی ای که زهرا خورد
بود عمری به ماه رخسارت
گل باغ دل علی ، به چه جرم
در جگر رفت این همه خارت
چشم “میثم” هماره ریزد اشک
بر تو و بر دو چشم خونبارت
عمر، جان دادن تو بود حسن
یار هم دشمن تو بود حسن
غلامرضاسازگار

چه سفره ای، چه کرم خانه ای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
چه ازدحام عجیبی یقیناً آقا نیست…
…گدایی درِ این خانه کار آسانی
دخیل دست کریمت شده ست میکائیل
فقط نه اینکه تو روزی دهِ هر انسانی
به رازقیّت تو می خورم قسم که تو را
رها نمی کنم آنی و کمتر از آنی
هر آینه دل من چون کویر می خشکد
بدون لطف تویی که جناب بارانی
بیا و بر دلم امروز یک دقیقه ببار
بیا و با نَفَست بویی از بهشت بیار
من و هوای تو و شوق نوکری کردن
تو و حوالی دنیا و سروری کردن
دلم اسیر تو شد، چشم های معصومت
چه خوب یاد گرفته است دلبری کردن
من عادتی شده ام، عادتی این اطراف
من و فراز بقیعت کبوتری کردن
همیشه روزی من را تو داده ای؛ ننگ ست…
….کنار سفره ی تو میل دیگری کردن
کریم شهر مدینه چقدر می آید
به دست های شما ذره پروری کردن
مرا که ذره ی ناچیزتر ز ناچیزم
بیا و پرورشم ده که دست آوریزم
به غیر وصله ی نعلین یا عبای تو نیست
و جز گلیم پر از نور زیر پای تو نیست
کرم نما ، به من سائلت هم احسان کن
که تکیه گاه دلم غیر دست های تو نیست
شروع می شوی از انتهای آقایی
تویی که نوکری شیعه جز برای تو نیست
کسی که از همه در آخرت فقیرتر است
همان کسی ست که در این سرا گدای تو نیست
چقدر بی کس و تنهاست آن که در دنیا
همیشه با تو غریبه ست و آشنای تو نیست
مرا گدای خودت کرده ای خدا را شکر
و آشنای خودت کرده ای خدا را شکر
مسعود یوسف پور

کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند
اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند
چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند
تو امر کردی و تکویناً استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند
جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند
چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حَسن هم حرام زاده شدند
حسن حسین و یقیناً حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند
همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امام زاده شدند و امام زاده شدند
چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند
بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند
عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند
چه بهتر است که بنشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند علی اکبر لطیفیان


هر دو رنگ است رحمان و رحیم
هر دو در جنگ است با شیطان رجیم
صلح و جنگ شان بود حکم خدا
هر دو در راه خدا گردید فدا
هر دو از زهرا وحیدر رنگ یافت
هر دو از قران حق آهنگ یافت
هر دوسبط مصطفا و احمد است
هر دو جان پاک و نور امجد است

[="Times New Roman"][="Navy"][/]

[=Times New Roman][=times new roman]این بیت را از نیمه های شب دارند میفرستند
[=times new roman]برای خودم میخوانم
ای غریب حسن جان ...

«سحر شانزدهم» آمده ،آقای غریب

رفت تا سال دگر باز بگوییم حسن

[=times new roman]بار اول که خواندم
[=times new roman]آهی کشیدم
[=times new roman]زیر لب گفتم... غریب مادر

[=times new roman]بار بعد که خواندم اما اخم کردم
[=times new roman]یعنی چه
[=times new roman]مگر میشود رفت تا سال دگر
[=times new roman]اصلا مگر میتوانیم....اگر بخواهیم هم نمی گذارد
[=times new roman]مادرش روی تک تک ماها حساب کرده است
[=times new roman]باخودم گفتم
[=times new roman]بهتراست اینطور بگویم:

[=times new roman]یادتان منحصر روز ولادت که نبود

[=times new roman]رمضان تارمضان ذکر حسن می گوییم