دست می اندازم
بال پروانه ها را می گیرم و...
خودم را به آن ها آویزان می کنم و...
تا آسمان تو پرواز می کنم!
پروانه وار دور خیمه ات می گردم!
سلام وارث تنهای بی نشانی ها...
سلام آقا
این جمعه که
در عزای جد غریبت
کبوتر دل را
راهی قبرستان بقیع می کنیم
قطره های اشک ما را هم
ببر با خود بقیع
ای حجت و صاحب زمان
این هدیه ناچیز ماست ...
سلام بر مولاي دل ها....سلام بر آن آقايي كه خيلي غريب است
سلام بر مولايي كه جهان منتظر اوست...
مهدي ام
امشب دلم هوايت را كرده...
به خود گفتم تا بيايم برايت بنويسم
انگار واژه ها خود مي خواهند در كنار هم قرار بگيرند و براي مولاي خود بنويسند
به به بر اين عشق بازي
مهدي ام دوست ت دارم...
وقتی با تمام وجود احساس کنی :
کسی که دوستش داری : حضوری جاودان دارد در هستی :
آن اندازه که بعد از مرگ هم حی بودنش حتمی ست در هستی ...
خوش به حال آنها که چشم جانشان به دیدار تو روشن شده مولای من ...
خوش به حال آنها که گوش جانشان به صدای دل انگیزت مفتخر شده ..
خوش به حال عاشقان حقیقی ات هستند مولای من ..
جز حسرت سخنی ندارم برای گفتن :
جز اشک بهانه ای ندارم برای این همه بی لیاقتی :
تا به امروزم : سوختم در آتش رو سیاهی ام ...
که حتی ثانیه ای هم رو در رو : نگاهم بر چهره ات گره نخورده اما من ترا بسیار دیده ام آقای من :
در ضربان قلبم .. در اشک چشمانم .. در شور عاشقانه هایم .. در دل نگرانی آدینه ها .. در ثانیه های زمین در غوغای خلقت که همه به نام توست ...
مولاجان :
اما کو دیداری عاشقانه و چهره به چهره ....!!
به گمانم تا چشم من به دنیاست ترا نمی توانم ببینم :
تا دلم دلبسته ی زمین است ،
توفیق زیارتت نصیبم نخواهد شد :
آقاجان لطفی کن لااقل برای بدرقه ام به دیار باقی :
سری به من بزن :
از شب اول قبر : قصه ها شنیده ام اما آنان که با نگاه تو رفتند :
لبخند بر لب داشتند :
بیا : اجازه بده با لبخندی به ماهتاب چهره ات :
چشم بر جمال تو بدوزم و بمیرم نه بر دنیا ....
مرگ هم زیباست : صحنه ی زیبایی از آخرین پرده ی نمایش زندگی در زمین که من مشتاقانه چشم انتظاره پایان آنم ...
هر چند جوانم اما حاضرم جوانی ام به فدای یک لبخندت باشد و من با لبخندت : چشم بر دنیا ببندم ...
جوانی ام : عمرم همه به فدای یک لحظه رضایتت مولای من ..
به آشنایان سپرده ام بر سر مزارم نمانند برای اشک ریختن : شاید بیایی نگاهی کنی و خانه ام روشن شود به حضورت ..
جان مهدی بیا :
اگر قسمت نبود در دنیا ببینمت :
اگر در زمان حیات چشمم به جمال دلربایت نورانی نشد :
لحظه ی مرگم : لحظه ای بیا و زود برو :
یک لحظه فقط برای دیداری عاشقانه در آخرین لحظه ..
مرگ هم با این رویای شیرین : شیرین تر از عسل می شود : همان سخن که مولایم حسین به جگر گوشه اش فرمود تا مرگ برایش لذت بخش باشد ...
مرگ را هم عاشقانه دوست دارم اگر برای یک لحظه حضور روشنت در قاب نگاهم باشد ...
روزگاری ست ساکنِ آخرالزمانم و داعیه داره عشق مولایم
" مهدی " ...
که به نام ش عاشقی می کنم و به یادش عاشقانه
می نویسم : در هر کجا که نشانِ دلدارم باشد ..
خدایا : می دانم که مرا می بینی که ندیده عاشقی می کنم
در این دنیای هزار رنگ که به هزاران چهره می خواهد
مرا فریب بدهد و اسیرِ ظواهر خود کند ...
خدایا : مرا ببین در زمین که به پاسِ بزرگداشت مقامِ مولایم
در هستی : پشت کردم به دنیا و هر آنچه که مرا از درگاه تو
و محضرِ مولایم دور کند ...
خدایا : مرا ببین که در این زمانه با معشوق های زیبارویش با رنگ های دلفریب : دل به محبوبی آسمانی بسته ام تا پاک بمانم در پیشگاه ت در خلقت ..
خدایا : مرا ببین که هزار بار دلم لرزید و تن به عشق های
مجازی ندادم تا مرا لایقِ عشقِ مولایم ببینی و
مرا دلداده ی " مهدی " کنی ...
عشق که به نامِ مهدی باشد و به رنگِ آسمان از هر ناپاکی
به دور است تا آنجا که آدمی را به فراسوی زمین می برد
و در محضر صاحب الزمان این زمانه حاضر می کند ..
خدایا : مرا ببین که به پاسِ حضورت و حضور مولایم در آفرینش : تمام دنیا را به اهل زمین بخشیدم ..
تا ترا دارم و مولایم مهدی را : دنیا به کارِ من نمی آید ..
که بِسانِ پلی برای عبور است برای رسیدنم به آسمان ها ...
خدایا : میدانی که مولایم را بی نهایت دوست دارم :
لطفی کن : به نامِ "مهدی" مرا "مهدی نما "کن ...
هر کجا که خیمه عشق تو بر پا می شود
بهترین جای زمین و صحن دنیا می شود
می رسد روزی که می آید ندایی از افق
سر زده خورشید و نورش قسمت ما می شود
نکرده ام عملی تا ز تو ثواب بخواهم
منی که تشنه نبودم چگونه آب بخواهم
هزار و سیصد و اندی سوال در دل من ماند
ادب اجازه نداده ز تو جواب بخواهم
دست می اندازم
بال پروانه ها را می گیرم و...
خودم را به آن ها آویزان می کنم و...
تا آسمان تو پرواز می کنم!
پروانه وار دور خیمه ات می گردم!
سلام وارث تنهای بی نشانی ها...
سلام آقا
این جمعه که
در عزای جد غریبت
کبوتر دل را
راهی قبرستان بقیع می کنیم
قطره های اشک ما را هم
ببر با خود بقیع
ای حجت و صاحب زمان
این هدیه ناچیز ماست ...
ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار
بازآ که بی حضور تو تلخ است روزگار
مولای سبزپوش من ، ای منجیِ بزرگ
تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار
وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است
[=arial]تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر،غروب شد... نیامدی
یک نفر..
یک خبر ازعشق
ندارد بدهد؟؟
دل ما..
خیلی از این
بی خبری سوخته است..
☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆
✨
پروردگارا
مخالفان بعید دانند
ولی ما فرج و ظهورش را
نزدیک می دانیم
✨فرازی از دعای عهد✨
☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆
✨مولاے مـن یا صاحب الزمان✨
والشمس ڪہ بے روےِ تو مـن حیرانم
والفـجر ڪہ بے وصلِ تو در بحـرانم
والیل ڪہ چون موےِ تو روزم تاریڪ
والعصر ڪہ بے عشقِ تو در خسرانم
نااميد از ديدنت هرگز نباشم اي رفيق
گرچه طولاني شوداين دوره چون عهد عتيق
مهدی جان بیا و اشک نشینان حضورت را جان عطا کن
☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆
منتظر واقعی کسی است
که خود را پیش از ظهور
آنگونه میسازد،
که مردم پس از ظهور امام زمان علیه
السلام آنگونه خواهند بود
☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆
در مسیر عاشقی هر لحظه دل دل می کنیم
در میان موج دریا فکر ساحل می کنیم
ای امید روز های بی کسی رخصت دهی
ما میان خیمه عشق تو منزل می کنیم
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
❤️یــﺎ ﺑـــﻦ ﺍﻟـــﺤــﺴــﻦ ….!
حرف شما که می شود،
پای دلم لنگ می زند...
ﺩﺭ کنار پنجره انتظار،
محو تماشای خورشیدی میشود؛ که سالها در پس ابر پنهان مانده…☀️
❤️یــﺎ ﺑـــﻦ ﺍﻟـــﺤــﺴــﻦ ….!
یا صاحب الزمان؛ هر صبح یک دانه از تو درقلب من قد میکشد کی میرسد آن لحظه های خوب رسیدن های تو
❄️✿↭✿❄️✿↭✿❄️
میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت
میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت
عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی که با حال بکا می بینمت
میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و
در کنار خانه ی امن خدا می بینمت
من امید وصل دیدار تو را دادم به دل
یوسف گمگشته ی خیرالنسا می بینمت
یابن طاها یابن یاسین یابن طور آقای من
شاه دین حبل المتین کهف الوری می بینمت
سلام بر مولاي دل ها....سلام بر آن آقايي كه خيلي غريب است
سلام بر مولايي كه جهان منتظر اوست...
مهدي ام
امشب دلم هوايت را كرده...
به خود گفتم تا بيايم برايت بنويسم
انگار واژه ها خود مي خواهند در كنار هم قرار بگيرند و براي مولاي خود بنويسند
به به بر اين عشق بازي
مهدي ام دوست ت دارم...
وقتی با تمام وجود احساس کنی :
کسی که دوستش داری : حضوری جاودان دارد در هستی :
آن اندازه که بعد از مرگ هم حی بودنش حتمی ست در هستی ...
خوش به حال آنها که چشم جانشان به دیدار تو روشن شده مولای من ...
خوش به حال آنها که گوش جانشان به صدای دل انگیزت مفتخر شده ..
خوش به حال عاشقان حقیقی ات هستند مولای من ..
جز حسرت سخنی ندارم برای گفتن :
جز اشک بهانه ای ندارم برای این همه بی لیاقتی :
تا به امروزم : سوختم در آتش رو سیاهی ام ...
که حتی ثانیه ای هم رو در رو : نگاهم بر چهره ات گره نخورده اما من ترا بسیار دیده ام آقای من :
در ضربان قلبم .. در اشک چشمانم .. در شور عاشقانه هایم .. در دل نگرانی آدینه ها .. در ثانیه های زمین در غوغای خلقت که همه به نام توست ...
مولاجان :
اما کو دیداری عاشقانه و چهره به چهره ....!!
به گمانم تا چشم من به دنیاست ترا نمی توانم ببینم :
تا دلم دلبسته ی زمین است ،
توفیق زیارتت نصیبم نخواهد شد :
آقاجان لطفی کن لااقل برای بدرقه ام به دیار باقی :
سری به من بزن :
از شب اول قبر : قصه ها شنیده ام اما آنان که با نگاه تو رفتند :
لبخند بر لب داشتند :
بیا : اجازه بده با لبخندی به ماهتاب چهره ات :
چشم بر جمال تو بدوزم و بمیرم نه بر دنیا ....
مرگ هم زیباست : صحنه ی زیبایی از آخرین پرده ی نمایش زندگی در زمین که من مشتاقانه چشم انتظاره پایان آنم ...
هر چند جوانم اما حاضرم جوانی ام به فدای یک لبخندت باشد و من با لبخندت : چشم بر دنیا ببندم ...
جوانی ام : عمرم همه به فدای یک لحظه رضایتت مولای من ..
به آشنایان سپرده ام بر سر مزارم نمانند برای اشک ریختن : شاید بیایی نگاهی کنی و خانه ام روشن شود به حضورت ..
جان مهدی بیا :
اگر قسمت نبود در دنیا ببینمت :
اگر در زمان حیات چشمم به جمال دلربایت نورانی نشد :
لحظه ی مرگم : لحظه ای بیا و زود برو :
یک لحظه فقط برای دیداری عاشقانه در آخرین لحظه ..
مرگ هم با این رویای شیرین : شیرین تر از عسل می شود : همان سخن که مولایم حسین به جگر گوشه اش فرمود تا مرگ برایش لذت بخش باشد ...
مرگ را هم عاشقانه دوست دارم اگر برای یک لحظه حضور روشنت در قاب نگاهم باشد ...
روزگاری ست ساکنِ آخرالزمانم و داعیه داره عشق مولایم
" مهدی " ...
که به نام ش عاشقی می کنم و به یادش عاشقانه
می نویسم : در هر کجا که نشانِ دلدارم باشد ..
خدایا : می دانم که مرا می بینی که ندیده عاشقی می کنم
در این دنیای هزار رنگ که به هزاران چهره می خواهد
مرا فریب بدهد و اسیرِ ظواهر خود کند ...
خدایا : مرا ببین در زمین که به پاسِ بزرگداشت مقامِ مولایم
در هستی : پشت کردم به دنیا و هر آنچه که مرا از درگاه تو
و محضرِ مولایم دور کند ...
خدایا : مرا ببین که در این زمانه با معشوق های زیبارویش با رنگ های دلفریب : دل به محبوبی آسمانی بسته ام تا پاک بمانم در پیشگاه ت در خلقت ..
خدایا : مرا ببین که هزار بار دلم لرزید و تن به عشق های
مجازی ندادم تا مرا لایقِ عشقِ مولایم ببینی و
مرا دلداده ی " مهدی " کنی ...
عشق که به نامِ مهدی باشد و به رنگِ آسمان از هر ناپاکی
به دور است تا آنجا که آدمی را به فراسوی زمین می برد
و در محضر صاحب الزمان این زمانه حاضر می کند ..
خدایا : مرا ببین که به پاسِ حضورت و حضور مولایم در آفرینش : تمام دنیا را به اهل زمین بخشیدم ..
تا ترا دارم و مولایم مهدی را : دنیا به کارِ من نمی آید ..
که بِسانِ پلی برای عبور است برای رسیدنم به آسمان ها ...
خدایا : میدانی که مولایم را بی نهایت دوست دارم :
لطفی کن : به نامِ "مهدی" مرا "مهدی نما "کن ...
سلام آقا
بی تو ای یوسف زهرا زهمه سیر شدم
از غم هجر تو یک عمر زمینگیر شدم
یمن و سوریه و شام و عراق از یکسو
حال ماتم زدۀ شیعهٔ کشمیر شدم
دلبسته ی موی سیه و خال شماییم
درهر دو جهان شکر، فقط مال شماییم
ما جمله دخیل نخی از شال شماییم
امید که گردیم همه عضو سپاهت
دوریم ز روی تو و مشغول به دنیا
تبعید شدی در اثر فعل بد ما
ما ساکن شهریم، تویی ساکن صحرا
خسران زده هستیم که عهد تو گسستیم
غرق نعم از سفره ی احسان تو هستیم
دوریم… ولی باز پریشان تو هستیم
سرمایه ز کف داده و حیران تو هستیم
تا خیمه ی سبزت ببر ای یوسف زهرا
دوزخ شود آن جا که صفای قدمت نیست
بیچاره فقیری که گدای نعمت نیست
بیزار از آنیم که تحت علمت نیست
هیچ کس با غم شهر تو ندارد کاری
نیست در پوچی انصاف همه انکاری
میسپارند به خون گریه و شب بیداری
خبری نیست ، خوشی؟ یا نکند بیماری
نکند دست خود از درد بدان برداری
چون که توفیق نبودست چه باک از تاری؟
نشد از چشمه ی نادانیم اشکی جاری
روزها ، ثانیه ها بیتو شده تکراری
سیر شد شاعر از این زندگی اجباری
سالیانیست خودت را به چه می آزاری؟
عشق ما کوچه نشینان شده بد بازاری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
بهر تو یار عاشقی ام را نشان دهم
دیگر در این زمینه نخواهم زیان دهم
چون برگ گل ، دست برایت تکان دهم
در معرض بلا و خطر امتحان دهم
روزی هزار مرتبه خواهم که جان دهم
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
❣من سجده به خاک جمکران می خواهم
❣از يوسف گمگشته نشان می خواهم
❣فرياد و فغان از غم تنها بودن
❣من مهدی صاحب الزمان می خواهم
☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆
یادت که می وزد
دست هایم به سویت جوانه می زنند و دلم برایت تنگ می شود...
یادت که می بارد
حاجت هایم شکوفه می دهند و روا می شوند...
این روزگار یک نسیم بهاری کم دارد، یک تو
زمان لطف، صحبت از حقارتم نمی کنی
کریمی و نظاره بر لیاقتم نمی کنی
تو را ز یاد می برم زمان معصیت ولی
مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی کنی
دلم شکسته و کسی به داد من نمی رسد
میان راه مانده ام، حمایتم نمی کنی؟!
چه نذرها نکرده ام که زیر و رو شود دلم
به هر دری که می زنم اجابتم نمی کنی
اسیر ظلمت دلم شدم عزیز فاطمه
به یک دعا مرا غریق رحمتم نمی کنی؟!
اگر بناست سهم من همیشه دوری ات شود
چرا مرا نمی کشی و راحتم نمی کنی؟!
کسی من خراب را به سوریه نمی برد
در این بساط عاشقی ضمانتم نمی کنی؟!
***
فدای عمه ای که با دل شکسته ناله زد
برادرم چرا نظر به غربتم نمی کنی؟!
بزرگ این قبیله ام... مرا نزن عقیله ام
کمی حیا و شرم از شرافتم نمی کنی؟!
محمد جواد شیرازی
شعر مناجات امام زمان(عج)
هر کسی با سر زلف تو قراری دارد
همه ایام دلش حال بهاری دارد
آن که دل کنده ز دنیا و تعلق هایش
مثل تو دلبر و دلدار و نگاری دارد
بیت بیتم همه بوی تو گرفته آقا
از همین است اگر شور و شعاری دارد
حاجت این است شود فیض شما شامل من
و بگویید که این نوکر عیاری دارد
آمدم مقصدم این است که نوکر باشم
نوکر دائمی آل پیمبر باشم
هفت اقلیم وجودم شده شیدایی تو
آسمان ها و زمین محو دل آرایی تو
گر چه آن عارض یوسف کش تو پنهان است
ولی این دل شده مجذوب به زیبایی تو
منم آن سائل بیچاره و درمانده و پست
به امید آمده ام بر در آقایی تو
آتشی هست در این سینه که وصفش نتوان
و دلم مشتعل از جلوه ی طاهایی تو
گره خورده است دل دلشدگان بر مویت
هست محراب دل خسته دلان ابرویت
صاحب معجزه ی حضرت موسی بازآ
زنده کن با نفست جان مسیحا بازآ
یوسف و حضرت یعقوب و تمامی رسل
همه صف بسته به امید تو آقا بازآ
سامرا ، شهر مدینه ، کاظمین و مشهد
شده دلتنگ بیا دلبر دل ها بازآ
کربلا ، کوفه ، نجف ، مسجد سهله ، مکه
همگی منتظرت ای گل طاها بازآ
جان هستی شده از هجر تو بی تاب بیا
تشنگانیم و تویی پاک تر از آب بیا
دست خالی مرا پر کن از احسان آقا
مکش از دست من خسته تو دامان آقا
همه ی آرزویم گوشه ی چشمی ز شماست
گوشه چشمی بنما جانب یاران آقا
حتم دارم که مرا راه دهی در بر خود
دوست دارم که شود هجر تو پایان آقا
دل من مثل کویر است و عطشناک شده
لطف کن بر دل من عشق بباران آقا
پسر حضرت نرجس بده در راه خدا
تو به داد دل من رس بده در راه خدا
محمد مبشری
هیچ کس با غم شهر تو ندارد کاری
نیست در پوچی انصاف همه انکاری
میسپارند به خون گریه و شب بیداری
خبری نیست ، خوشی؟ یا نکند بیماری
نکند دست خود از درد بدان برداری
چون که توفیق نبودست چه باک از تاری؟
نشد از چشمه ی نادانیم اشکی جاری
روزها ، ثانیه ها بیتو شده تکراری
سیر شد شاعر از این زندگی اجباری
سالیانیست خودت را به چه می آزاری؟
عشق ما کوچه نشینان شده بد بازاری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
وقتی که با امام زمانم معاصرم
از بسکه هر دقیقه رسیدم به ظاهرم
عمری به جای ذکر به دنبال ذاکرم
اما تو هی مبارزه کردی به خاطرم
با اینهمه تو غائبی و بنده حاضرم
با اینهمه نماز، مسلمان ِکافرم
توی مسیر هستم و محو مناظرم
خیر سرم اگر که بگویند شاعرم
یا کسی مثل تو بین دوستان دشمن نداشت
سائلی که دستهایش را بر این دامن نداشت
قلب وقتی قبله ای جز چوب و جز آهن نداشت
این لیاقت های عظمی را که چشم من نداشت
آفرینش بی شما آینده ای روشن نداشت
یک نشان از بودنت را کوچه و برزن نداشت
آخرش هم چاره ای جز کربلا رفتن نداشت
صحبت از پیراهنش که هیچ! اصلا تن نداشت