`*ღ*´ کلبه احزان `*ღ*´ اشعار و پیامک ویژه امام زمان علیه السلام

تب‌های اولیه

4029 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

هر کجا که خیمه عشق تو بر پا می شود
بهترین جای زمین و صحن دنیا می شود
می رسد روزی که می آید ندایی از افق
سر زده خورشید و نورش قسمت ما می شود

نکرده ام عملی تا ز تو ثواب بخواهم
منی که تشنه نبودم چگونه آب بخواهم
هزار و سیصد و اندی سوال در دل من ماند
ادب اجازه نداده ز تو جواب بخواهم

دست می اندازم
بال پروانه ها را می گیرم و...
خودم را به آن ها آویزان می کنم و...
تا آسمان تو پرواز می کنم!
پروانه وار دور خیمه ات می گردم!
سلام وارث تنهای بی نشانی ها...

سلام آقا
این جمعه که
در عزای جد غریبت
کبوتر دل را
راهی قبرستان بقیع می کنیم
قطره های اشک ما را هم
ببر با خود بقیع
ای حجت و صاحب زمان
این هدیه ناچیز ماست ...

ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار
بازآ که بی حضور تو تلخ است روزگار

مولای سبزپوش من ، ای منجیِ بزرگ
تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار

[=&quot]ای التماس و خواهش بالا دوازده[=&quot]

[=&quot]ظهر اذان عقربه ی ما دوازده[=&quot]

[=&quot]من حقم است هشت گرفتم چرا که من[=&quot]

[=&quot]یک جمله هم نساخته ام با دوازده[=&quot]

[=&quot]با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوی[=&quot]

[=&quot]یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده[=&quot]

[=&quot]بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند[=&quot]

[=&quot]ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده[=&quot]

[=&quot]ثانیه های کند، توسل می آورند[=&quot]

[=&quot]یا «صاحب الزمان خدا»، یا «دوازده[=&quot]![=&quot]»

[=&quot]حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی ست[=&quot]

[=&quot]آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟[=&quot]

[=&quot]امروز اگر نشد ولی یک روز می شود[=&quot]

[=&quot]ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده[=&quot]

[=&quot]علی اکبر لطیفیان

وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان

‏یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان

‏داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی

‏ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان

‏از این همه سحر که گذشته است می شود

‏یک شب نصیب این دل من هم دعایتان

‏این اشتراک چشم من و چشم خیستان

‏من گریه ام به کشتۀ کرببلایتان

آقا اجازه می دهید هر وقت آمدید

‏نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟

یک روز عاشقانه تو از راه می رسی

[=&quot]‏آن روز واجب است بمیرم برایتان

علی اکبر لطیفیان

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است

[=arial]تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر،غروب شد... نیامدی

یک نفر..

یک خبر ازعشق

ندارد بدهد؟؟

دل ما..

خیلی از این
 
بی خبری سوخته است..

☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆

پروردگارا

مخالفان بعید دانند

ولی ما فرج و ظهورش را

نزدیک می دانیم

✨فرازی از دعای عهد✨

☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆

✨مولاے مـن یا صاحب الزمان✨

والشمس ڪہ بے روےِ تو مـن حیرانم
والفـجر ڪہ بے وصلِ تو در بحـرانم

والیل ڪہ چون موےِ تو روزم تاریڪ
والعصر ڪہ بے عشقِ تو در خسرانم

نااميد از ديدنت هرگز نباشم اي رفيق

گرچه طولاني شوداين دوره چون عهد عتيق

مهدی جان بیا و اشک نشینان حضورت را جان عطا کن

☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆

منتظر واقعی کسی است

که خود را پیش از ظهور

آنگونه میسازد،

که مردم پس از ظهور امام زمان علیه

السلام آنگونه خواهند بود

☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆

در مسیر عاشقی هر لحظه دل دل می کنیم
در میان موج دریا فکر ساحل می کنیم
ای امید روز های بی کسی رخصت دهی
ما میان خیمه عشق تو منزل می کنیم

أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج

❤️یــﺎ ﺑـــﻦ ﺍﻟـــﺤــﺴــﻦ ….!

حرف شما که می شود،
پای دلم لنگ می زند...
ﺩﺭ کنار پنجره انتظار،
محو تماشای خورشیدی میشود؛ که سالها در پس ابر پنهان مانده…☀️

❤️یــﺎ ﺑـــﻦ ﺍﻟـــﺤــﺴــﻦ ….!

یا صاحب الزمان؛ هر صبح یک دانه از تو درقلب من قد میکشد کی میرسد آن لحظه های خوب رسیدن های تو

❄️✿↭✿❄️✿↭✿❄️

میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت
میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت

عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی که با حال بکا می بینمت

میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و
در کنار خانه ی امن خدا می بینمت

من امید وصل دیدار تو را دادم به دل
یوسف گمگشته ی خیرالنسا می بینمت

یابن طاها یابن یاسین یابن طور آقای من
شاه دین حبل المتین کهف الوری می بینمت

دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :
می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ...
از پایان شب های بلند غیبتت ....
عشق من : آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت
برایت جشن آغاز امامت بگیرم
مولاجان ... بیا ببین : هنوز که نیامده ای ،
بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و
کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ...
در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام
که همیشه به یادت خالی می ماند ! راستی چرا نمی آیی ؟
میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند
که آقایم کجاست ؟
چرا دیر کرده ! چرا به میهمانی خودش نرسیده ؟! ...
نمی دانم جانِ مهدی : جوابشان را چه بگویم ؟
اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است :....
آقایم در راه مانده ، میرسد .. !
بیا ببین آقاجان : برای هدیه به میهمانان مجلست
از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام
تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند
که برای آمدنت دعای فرج بخوانند... ا
گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان :‌ قول رسیدنت را داده ام ..
لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان :
شادمانه هایم برایت دلتنگ اند ..

سلام بر مولاي دل ها....سلام بر آن آقايي كه خيلي غريب است
سلام بر مولايي كه جهان منتظر اوست...
مهدي ام
امشب دلم هوايت را كرده...
به خود گفتم تا بيايم برايت بنويسم
انگار واژه ها خود مي خواهند در كنار هم قرار بگيرند و براي مولاي خود بنويسند
به به بر اين عشق بازي
مهدي ام دوست ت دارم...

وقتی با تمام وجود احساس کنی :
کسی که دوستش داری : حضوری جاودان دارد در هستی :
آن اندازه که بعد از مرگ هم حی بودنش حتمی ست در هستی ...
خوش به حال آنها که چشم جانشان به دیدار تو روشن شده مولای من ...
خوش به حال آنها که گوش جانشان به صدای دل انگیزت مفتخر شده ..
خوش به حال عاشقان حقیقی ات هستند مولای من ..
جز حسرت سخنی ندارم برای گفتن :
جز اشک بهانه ای ندارم برای این همه بی لیاقتی :
تا به امروزم : سوختم در آتش رو سیاهی ام ...
که حتی ثانیه ای هم رو در رو : نگاهم بر چهره ات گره نخورده اما من ترا بسیار دیده ام آقای من :
در ضربان قلبم .. در اشک چشمانم .. در شور عاشقانه هایم .. در دل نگرانی آدینه ها .. در ثانیه های زمین در غوغای خلقت که همه به نام توست ...
مولاجان :
اما کو دیداری عاشقانه و چهره به چهره ....!!
به گمانم تا چشم من به دنیاست ترا نمی توانم ببینم :
تا دلم دلبسته ی زمین است ،
توفیق زیارتت نصیبم نخواهد شد :
آقاجان لطفی کن لااقل برای بدرقه ام به دیار باقی :
سری به من بزن :
از شب اول قبر : قصه ها شنیده ام اما آنان که با نگاه تو رفتند :
لبخند بر لب داشتند :
بیا : اجازه بده با لبخندی به ماهتاب چهره ات :
چشم بر جمال تو بدوزم و بمیرم نه بر دنیا ....
مرگ هم زیباست : صحنه ی زیبایی از آخرین پرده ی نمایش زندگی در زمین که من مشتاقانه چشم انتظاره پایان آنم ...
هر چند جوانم اما حاضرم جوانی ام به فدای یک لبخندت باشد و من با لبخندت : چشم بر دنیا ببندم ...
جوانی ام : عمرم همه به فدای یک لحظه رضایتت مولای من ..
به آشنایان سپرده ام بر سر مزارم نمانند برای اشک ریختن : شاید بیایی نگاهی کنی و خانه ام روشن شود به حضورت ..
جان مهدی بیا :
اگر قسمت نبود در دنیا ببینمت :
اگر در زمان حیات چشمم به جمال دلربایت نورانی نشد :
لحظه ی مرگم : لحظه ای بیا و زود برو :
یک لحظه فقط برای دیداری عاشقانه در آخرین لحظه ..
مرگ هم با این رویای شیرین : شیرین تر از عسل می شود : همان سخن که مولایم حسین به جگر گوشه اش فرمود تا مرگ برایش لذت بخش باشد ...
مرگ را هم عاشقانه دوست دارم اگر برای یک لحظه حضور روشنت در قاب نگاهم باشد ...

روزگاری ست ساکنِ آخرالزمانم و داعیه داره عشق مولایم
" مهدی " ...
که به نام ش عاشقی می کنم و به یادش عاشقانه
می نویسم : در هر کجا که نشانِ دلدارم باشد ..
خدایا : می دانم که مرا می بینی که ندیده عاشقی می کنم
در این دنیای هزار رنگ که به هزاران چهره می خواهد
مرا فریب بدهد و اسیرِ ظواهر خود کند ...
خدایا : مرا ببین در زمین که به پاسِ بزرگداشت مقامِ مولایم
در هستی : پشت کردم به دنیا و هر آنچه که مرا از درگاه تو
و محضرِ مولایم دور کند ...
خدایا : مرا ببین که در این زمانه با معشوق های زیبارویش با رنگ های دلفریب : دل به محبوبی آسمانی بسته ام تا پاک بمانم در پیشگاه ت در خلقت ..
خدایا : مرا ببین که هزار بار دلم لرزید و تن به عشق های
مجازی ندادم تا مرا لایقِ عشقِ مولایم ببینی و
مرا دلداده ی " مهدی " کنی ...
عشق که به نامِ مهدی باشد و به رنگِ آسمان از هر ناپاکی
به دور است تا آنجا که آدمی را به فراسوی زمین می برد
و در محضر صاحب الزمان این زمانه حاضر می کند ..
خدایا : مرا ببین که به پاسِ حضورت و حضور مولایم در آفرینش : تمام دنیا را به اهل زمین بخشیدم ..
تا ترا دارم و مولایم مهدی را : دنیا به کارِ من نمی آید ..
که بِسانِ پلی برای عبور است برای رسیدنم به آسمان ها ...
خدایا : میدانی که مولایم را بی نهایت دوست دارم :
لطفی کن : به نامِ "مهدی" مرا "مهدی نما "کن ...

هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم
و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گامهاي تو را براي من بياورد،
گامهاي استوار و دستهاي سبزت را.
اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.
تو مي آيي و در هر قدم،
شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدكي را آزاد خواهي كرد.
تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد
براي كبوتران غريب خواهي ساخت.
صداي تو، بغض فضا را مي شكافد.
فضاي مه آلودي كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند.
تو با دستهايت بر قلبهاي شقايق ها رنگ سبز اميد خواهي زد
و با رنگ پر معناي دريا خواهي نوشت:
" به نام خداي اميدها"!

تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است.
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت
آفتابي مي كني و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد.
دست نوازش بر سر ميخك هايي خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است.
تو حتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد.
تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد...
تو مي آيي اي پسر فاطمه ،
يوسف زهرا يا مهدي. به اميد آن روز!

عزيزترين عزيز جان و دلم؛
هواي عاطفه دنيا ابري است،
دلم گرفتارتنگ غروب است؛
همواره به چشم هايم التماس مي كنم كه تا تورا نديده،كم سو نشود؛
خودم راپيوسته به دامان خواهش دست هايم مي اندازم
كه روزي هزار بار نام تو رادر مركز قلبم با خط درشت بنويسد.
همه روزه منّت زبانم را مي كشم كه همواره تورا زمزمه كند.
هيچ شاعري نيست كه بتواند خوبي هاي تو را در غزل،
جاودانه كند يا عشق خودش را به تو،در قالب قصيده اي رسيده و ناب،
به بازار عاشقان روانه كنند.
اي محبوب روزهاي آفتابين دنيا؛ اي معشوق همه ما؛
اي زيبا ترين چهره آفرينش؛
بگو گيسوان شب هاي تار فراق، سرشاخه هاي بلند باغ وجود تورارهاكنند.
بگوآفتاب در برابرت زانوبزند؛
بگوآسمان،جبهه ساي همه آدينه هايي شودكه
گمان مي بردتوآن ها راآبي ترو نوراني ترخواهي كرد.
نازنين؛
نيازما را ببين.
قلب هاي مجروح گنجشك هاي زمين،فريادرس زمان رامي طلبند وهمه آسماني ها،
روي ماه تو راازدورمي بوسند.
پيراهن انديشه من به يمن و بركت نام تو،سپيد مانده است.
دلم هواي پريدن به كوي تورا دارد.
دست هاي انتظارم به آسمان رسيده.

همه مردم ديار من سينه چاك رويت خورشيدند.
همه از جان ودل،تو را مي جويند.
همه نام مقدس تو را زمزمه مي كنند.
همه خويشتن را فدايي گام خاي تو مي دانند.
اي گل اندام؛دامان حوصله من چقدر كوتاه است،
اي كاش رداي گلباران نوازش كلام تو را بر دوش گوش وهوش خويش ببينم.
اي كاش سروشي در گوش جانم نغمه پردازي كندكه؛
((هان و هان؛خود را به گامهاي محبوب برسان))
اي معشوق عارفان؛
اي يوسف عاشقان؛
اي اميد دار وديارمان؛
شكوفه هاي انتظارما را بشكوفان ودر اين دنياي پرطوفان،
ساحل دست هاي مهربانت را به ما برسان.

شاعران انتظار در غم هجرانت غزل‌ها را جامه امید می‌پوشند و
الهه‌های شعرشان هر لحظه به امید وصالی بزرگ‏،
در آسمان آبی دلدادگی به رقص درمی‌آیند.
راستی تو از طلوع کدامین خورشید جمعه سر بر خواهی آورد
و از میانه کدامین آدینه دست مرا خواهی گرفت.
من قرن‌هاست که انتظارت را می‌کشم.
بی‌آن که دیده باشم‌ات، از تو خاطره‌ها دارم و بی آن که دست‌هایت را
گرفته باشم‏، دست‌هایم بوی تو را می‌دهند.
تو را نادیدن ما اگر غم نباشد‏ مرا نادیدنت تنها غمم هست.
حکایت من را از زبان تمام عاشقانی بپرس که با امید دیدارت
راه دیار دیگر را در پیش گرفتند و‌ عاشقانه‌شان
را به سوی سرزمین دیگری روانه کردند.
این حکایت من و تمام آنهایی است که روز و شب را با نامت پیوند
می‌زنیم و لحظه‌ها را می‌شماریم تا شاید به آدینه ‌موعود برسیم.

سلام آقا

بی تو ای یوسف زهرا زهمه سیر شدم
از غم هجر تو یک عمر زمینگیر شدم

یمن و سوریه و شام و عراق از یکسو
حال ماتم زدۀ شیعهٔ کشمیر شدم

ما گم شدگانیم به دنبال شماییم
دلبسته ی موی سیه و خال شماییم
درهر دو جهان شکر، فقط مال شماییم
ما جمله دخیل نخی از شال شماییم
در سوز و گدازیم ز هجر رخ ماهت
امید که گردیم همه عضو سپاهت
بی غیرتی ماست که هستی تک و تنها
دوریم ز روی تو و مشغول به دنیا
تبعید شدی در اثر فعل بد ما
ما ساکن شهریم، تویی ساکن صحرا
خجلت زده ماییم که قلب تو شکستیم
خسران زده هستیم که عهد تو گسستیم
هر چند که ما ریزه خور خان تو هستیم
غرق نعم از سفره ی احسان تو هستیم
دوریم… ولی باز پریشان تو هستیم
سرمایه ز کف داده و حیران تو هستیم
ما را ز کرامت بخر ای یوسف زهرا
تا خیمه ی سبزت ببر ای یوسف زهرا
کس نیست که مشمول عطا و کرمت نیست
دوزخ شود آن جا که صفای قدمت نیست
بیچاره فقیری که گدای نعمت نیست
بیزار از آنیم که تحت علمت نیست

خانه ای در پس این قافله تنها داری
هیچ کس با غم شهر تو ندارد کاری
بی شک این بغض نفس گیر ، مداوا نشده
نیست در پوچی انصاف همه انکاری
گه گداریست که یک عده تمنای تو را
میسپارند به خون گریه و شب بیداری
غربتت حاصل جمع همه ی غربت هاست
خبری نیست ، خوشی؟ یا نکند بیماری
این همه پستی و بی معرفتی دیدی و
نکند دست خود از درد بدان برداری
چشم آلوده که یک لحظه ندیدست تو را
چون که توفیق نبودست چه باک از تاری؟
چشمه ی چشم شما نیل شد و دریا شد
نشد از چشمه ی نادانیم اشکی جاری
عمر عالم سپری شد ، نشد از تو خبری
روزها ، ثانیه ها بیتو شده تکراری
ما بد آقا به بزرگی خودت باز ببخش
سیر شد شاعر از این زندگی اجباری
راه بیراهه زدیم و تو دعامان کردی
سالیانیست خودت را به چه می آزاری؟
جمعه ها ندبه کنان ، شهر تو را میخواند
عشق ما کوچه نشینان شده بد بازاری
این همه صبر و وفا ارث کدامین باباست
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

دارم امید پای قدوم تو جان دهم
بهر تو یار عاشقی ام را نشان دهم
سودی نشد از آن همه دلدادگی به غیر
دیگر در این زمینه نخواهم زیان دهم
فهمم نمی رسد ، به نسیم عبور تو
چون برگ گل ، دست برایت تکان دهم
در آخر الزمان همه دل سنگ می شوند
در معرض بلا و خطر امتحان دهم
یعقوب صبر داشت ولی در فراق تو
روزی هزار مرتبه خواهم که جان دهم
آخر بهای یوسف زهرا به زر که نیست
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم

❣من سجده به خاک جمکران می ‌خواهم

❣از يوسف گمگشته نشان می ‌خواهم

❣فرياد و فغان از غم تنها بودن

❣من مهدی صاحب الزمان می ‌خواهم

☆ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج☆

یادت که می وزد
دست هایم به سویت جوانه می زنند و دلم برایت تنگ می شود...

یادت که می بارد
حاجت هایم شکوفه می دهند و روا می شوند...
این روزگار یک نسیم بهاری کم دارد، یک تو

زمان لطف، صحبت از حقارتم نمی کنی

کریمی و نظاره بر لیاقتم نمی کنی

تو را ز یاد می برم زمان معصیت ولی

مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی کنی

دلم شکسته و کسی به داد من نمی رسد

میان راه مانده ام، حمایتم نمی کنی؟!

چه نذرها نکرده ام که زیر و رو شود دلم

به هر دری که می زنم اجابتم نمی کنی

اسیر ظلمت دلم شدم عزیز فاطمه

به یک دعا مرا غریق رحمتم نمی کنی؟!

اگر بناست سهم من همیشه دوری ات شود

چرا مرا نمی کشی و راحتم نمی کنی؟!

کسی من خراب را به سوریه نمی برد

در این بساط عاشقی ضمانتم نمی کنی؟!

***

فدای عمه ای که با دل شکسته ناله زد

برادرم چرا نظر به غربتم نمی کنی؟!

بزرگ این قبیله ام... مرا نزن عقیله ام

کمی حیا و شرم از شرافتم نمی کنی؟!

محمد جواد شیرازی

شعر مناجات امام زمان(عج)
هر کسی با سر زلف تو قراری دارد

همه ایام دلش حال بهاری دارد

آن که دل کنده ز دنیا و تعلق هایش

مثل تو دلبر و دلدار و نگاری دارد

بیت بیتم همه بوی تو گرفته آقا

از همین است اگر شور و شعاری دارد

حاجت این است شود فیض شما شامل من

و بگویید که این نوکر عیاری دارد

آمدم مقصدم این است که نوکر باشم

نوکر دائمی آل پیمبر باشم

هفت اقلیم وجودم شده شیدایی تو

آسمان ها و زمین محو دل آرایی تو

گر چه آن عارض یوسف کش تو پنهان است

ولی این دل شده مجذوب به زیبایی تو

منم آن سائل بیچاره و درمانده و پست

به امید آمده ام بر در آقایی تو

آتشی هست در این سینه که وصفش نتوان

و دلم مشتعل از جلوه ی طاهایی تو

گره خورده است دل دلشدگان بر مویت

هست محراب دل خسته دلان ابرویت

صاحب معجزه ی حضرت موسی بازآ

زنده کن با نفست جان مسیحا بازآ

یوسف و حضرت یعقوب و تمامی رسل

همه صف بسته به امید تو آقا بازآ

سامرا ، شهر مدینه ، کاظمین و مشهد

شده دلتنگ بیا دلبر دل ها بازآ

کربلا ، کوفه ، نجف ، مسجد سهله ، مکه

همگی منتظرت ای گل طاها بازآ

جان هستی شده از هجر تو بی تاب بیا

تشنگانیم و تویی پاک تر از آب بیا

دست خالی مرا پر کن از احسان آقا

مکش از دست من خسته تو دامان آقا

همه ی آرزویم گوشه ی چشمی ز شماست

گوشه چشمی بنما جانب یاران آقا

حتم دارم که مرا راه دهی در بر خود

دوست دارم که شود هجر تو پایان آقا

دل من مثل کویر است و عطشناک شده

لطف کن بر دل من عشق بباران آقا

پسر حضرت نرجس بده در راه خدا

تو به داد دل من رس بده در راه خدا

محمد مبشری

خانه ای در پس این قافله تنها داری
هیچ کس با غم شهر تو ندارد کاری
بی شک این بغض نفس گیر ، مداوا نشده
نیست در پوچی انصاف همه انکاری
گه گداریست که یک عده تمنای تو را
میسپارند به خون گریه و شب بیداری
غربتت حاصل جمع همه ی غربت هاست
خبری نیست ، خوشی؟ یا نکند بیماری
این همه پستی و بی معرفتی دیدی و
نکند دست خود از درد بدان برداری
چشم آلوده که یک لحظه ندیدست تو را
چون که توفیق نبودست چه باک از تاری؟
چشمه ی چشم شما نیل شد و دریا شد
نشد از چشمه ی نادانیم اشکی جاری
عمر عالم سپری شد ، نشد از تو خبری
روزها ، ثانیه ها بیتو شده تکراری
ما بد آقا به بزرگی خودت باز ببخش
سیر شد شاعر از این زندگی اجباری
راه بیراهه زدیم و تو دعامان کردی
سالیانیست خودت را به چه می آزاری؟
جمعه ها ندبه کنان ، شهر تو را میخواند
عشق ما کوچه نشینان شده بد بازاری
این همه صبر و وفا ارث کدامین باباست
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
نرگس غریبی

او تا نفس کشیده من انگار طاهرم
وقتی که با امام زمانم معاصرم
چون آینه غبار گرفته ست باطنم
از بسکه هر دقیقه رسیدم به ظاهرم
عمری به جای زهد به دنبال زاهدم
عمری به جای ذکر به دنبال ذاکرم
یک ذره هم تلاش نکردم به خاطرت
اما تو هی مبارزه کردی به خاطرم
هرجمعه غائبم ز حضورت ولی چرا؟؟
با اینهمه تو غائبی و بنده حاضرم
وقتی که نیستم نفسی نیز منتظر
با اینهمه نماز، مسلمان ِکافرم
مثل مسافرت به مسیری که تازه است
توی مسیر هستم و محو مناظرم
یک بیت باب میل تو هرگز نگفته ام
خیر سرم اگر که بگویند شاعرم
مهدی رحیمی زمستان

بار ما را هیچکس غیر از تو بر گردن نداشت
یا کسی مثل تو بین دوستان دشمن نداشت
میشود هر روز دستش پیش نامردان دراز
سائلی که دستهایش را بر این دامن نداشت
چیزی از مظلومی آقا نمیفهمد دگر
قلب وقتی قبله ای جز چوب و جز آهن نداشت
خوش بحال چشم هایی که شما را دیده اند
این لیاقت های عظمی را که چشم من نداشت
دردهای سخت ما را شوق درمان خوب کرد
آفرینش بی شما آینده ای روشن نداشت
راهی صحرا شدم وقتی که دیدم بین شهر
یک نشان از بودنت را کوچه و برزن نداشت
رفت عابد هرقدر تا کعبه کارش نقص داشت
آخرش هم چاره ای جز کربلا رفتن نداشت
خمس آل الله را سرنیزه ها جوری زدند
صحبت از پیراهنش که هیچ! اصلا تن نداشت

[=arial, helvetica, sans-serif]به نام رب مهدی لب گشایم
[=arial, helvetica, sans-serif]سرود غیبتش را می سرایم
[=arial, helvetica, sans-serif]سخن از غربت مهدی زهراست
[=arial, helvetica, sans-serif]سخن از بی وفایی من و ماست
[=arial, helvetica, sans-serif]غم مهدی غمی جانكاه باشد
[=arial, helvetica, sans-serif]از آن كمتر كسی آگاه باشد
[=arial, helvetica, sans-serif]كجا یوسف چنین زندان كشیده؟
[=arial, helvetica, sans-serif]كجا یعقوب این هجران كشیده ؟
[=arial, helvetica, sans-serif]هزار و یكصد و هفتاد سال است
[=arial, helvetica, sans-serif]كه می داند،كه مولا در چه حال است ؟
[=arial, helvetica, sans-serif]فدای غربتش یاور ندارد
[=arial, helvetica, sans-serif]به این غربت كسی باور ندارد
[=arial, helvetica, sans-serif]به غیبت سوز و اشك و آه دارد
[=arial, helvetica, sans-serif]چو جد خویش سر در چاه دارد
[=arial, helvetica, sans-serif]تو گویی خار در چشمش نشسته
[=arial, helvetica, sans-serif]دلش از غفلت شیعه شكسته
[=arial, helvetica, sans-serif]قسم بر صورت زهرا كه نیلی است
[=arial, helvetica, sans-serif]به رخساری كه آزرده ز سیلی است
[=arial, helvetica, sans-serif]در این غم اشك آل الله جار ی است
[=arial, helvetica, sans-serif]حدیث قرن ها چشم انتظاری است
[=arial, helvetica, sans-serif]به مهدی عرصه عالم چو تنگ است
[=arial, helvetica, sans-serif]چنین غفلت برای شیعه ننگ است
[=arial, helvetica, sans-serif]همه كردیم مهدی را فراموش
[=arial, helvetica, sans-serif]رسد هل من معین همواره بر گوش
[=arial, helvetica, sans-serif]به سینه سوز هجرانش نداریم
[=arial, helvetica, sans-serif]خبر از اشك چشمانش نداریم
[=arial, helvetica, sans-serif]ولی اندوه او بر ما گران است
[=arial, helvetica, sans-serif]دعا گوی تمام شیعیان است
[=arial, helvetica, sans-serif]بیا هجرت كنیم اینك به سویش
[=arial, helvetica, sans-serif]رویم العفو گویان رو به سویش
[=arial, helvetica, sans-serif]ز رنج غربتش یادی نمائیم
[=arial, helvetica, sans-serif]امام خویش را یاری نمائیم
[=arial, helvetica, sans-serif]بیا زهرای اطهر شاد سازیم
[=arial, helvetica, sans-serif]ز زندان یوسفش آزاد سازیم
[=arial, helvetica, sans-serif]خدایا پرچمش را باز گردان
[=arial, helvetica, sans-serif]به زهرا یوسفش را باز گردان
[=arial, helvetica, sans-serif]خداوندا ظهورش دیر گردید
[=arial, helvetica, sans-serif]بسا عاشق در این ره پیر گردید
[=arial, helvetica, sans-serif]خدایا دشمنانش خوار فرما
[=arial, helvetica, sans-serif]ذلیل و جمله بی مقدار فرما
[=arial, helvetica, sans-serif]بیا غیر از تو ما منجی نداریم
[=arial, helvetica, sans-serif]اگر آیی دگر رنجی نداریم
[=arial, helvetica, sans-serif]بیا ما را سعادتمند گردان
[=arial, helvetica, sans-serif]رها از هر چه قید و بند گردان
[=arial, helvetica, sans-serif]همه عالم فدای تار مویت
[=arial, helvetica, sans-serif]نگاه عالمی باشد به سویت
[=arial, helvetica, sans-serif]امید فاطمه برگرد برگرد
[=arial, helvetica, sans-serif] برگرد.... برگرد .....
[=arial, helvetica, sans-serif] شعر از : مجید غلامرضایی