`*ღ*´ کلبه احزان `*ღ*´ اشعار و پیامک ویژه امام زمان علیه السلام

تب‌های اولیه

4029 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

:Gol:

اذان جمکران شوری به پا کرد / دلم را از غم عالم جدا کرد


صبا را گشته بودم محرم راز / مرا با رمز غیبت اشنا کرد

بخوان در دل تمنای فرج را / بگو شاید نگاهی هم به ما کرد

اللهم عجل لولیک الفرج

:Gol:



:Gol:اگـرچــه از غــم دوری شـکسته ام، سردم



و مـثل بــغـض خزان، در درون خود زردم




مــبـاد خــسـتــه بـبـیـنـم نــگـــاه خـوبــت را



مــبـــاد درد تـــو آیــد بــــه روی صد دردم




تــو نـور قـبـلـه پــروانـــه هــای جان سوزی



که من به دور وجودت همیشه می گردم




بخوان که بشکفد احساس این غزل امشب



بـبـیـن! بــــرای گــلــویــت تـــرانــه آوردم



اگرچه غم زده هــستم و می روم از دسـت



نـبـود، گـر غم عشقت بگو، چه می کردم




تـمــام گــریــه مـــن، نــذر ایـنـــکــه بازآیی



وبـشـکـفـد غــزل از قـلــب زار شب گردم:Gol:


من از اشکی که میریزد در چشم یار میترسم
از آن روزیکه اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم

خورشيد عالم تاب من؛صبح طلوعت دير شد

در انتظار روي تو؛ هر نوجواني پير شد

:Gol:

ديدم بخوابم؛ آمدي از جاده هاي دور دست
ناگه دلم گفتا؛ که خواب خوب من تعبير شد

:Gol:

اين جمعه چون بگذشت و يار من نيامد از سفر
آيات غربت بار ديگر نازل و تفسير شد


:Gol:

بي روي تو افسرده ام ؛غمگين و زار و خسته ام
عشقم اسير قسمت و با درد و غم تقدير شد



:Gol:

گفتي دلت را پاک کن از غير ما گر عاشقي
دل با گلاب ناب عشق روي تو تطهير شد



:Gol:

با ياد چشم نرگست، نرگس کشيدم در دلم
نرگس هم از هجران تو پژمرده و دلگير شد



:Gol:

از دوري رخسار تو جانم رسيده بر لبم
از زندگي هرعاشقي، بي روي ماهت سير شد



:Gol:

شام فراق روي تو؛ بسيار طولاني شده
خورشيد عالم تاب من؛ صبح طلوعت دير شد

:Gol:

دلم به این همه آیینه؛ رو نخواهد کرد
به جز نگاه تو را ؛جست و جو نخواهد کرد

:Gol:
پرنده ای که گرفتار پر زدن باشد
به آب و دانه و آواز؛ خو نخواهد کرد

:Gol:
بیا مسافر چشم ؛که هیچ حادثه ای
نگاه پنجره را زیر و رو نخواهد کرد

:Gol:
به غیر نام تو ای التهاب روحانی
دلم برای سرودن؛ وضو نخواهد کرد

:Gol:
عزیز غایب من ؛ ای همیشه در خاطر
به جز تو را؛ دل من آرزو نخواهد کرد

:Gol:

تو نیستی و... چقدر از زمان من باقیست
چقدر بی تو بگویم غزل غزل، یکبند :Gol:


به چشم‌های کسی احتیاج دارد که
زند به شاخه ادراک خاکی‌اش پیوند :Gol:


به چشم‌های کسی که شبیه یک منجی
زلال، آبی، روشن- شبیه تو- باشند :Gol:

چقدر چله نشینی؟ چقدر ندبه و اشک؟
چقدر بی تو سرودن قصیده‌های بلند؟:Gol:

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

اي داستان زلف تو از شب؛ درازتر

و ز آفتاب؛ مهر رخت دلنوازتر

:Gol:

حسرت نشين برق نگاهت؛ دو عالم‌اند

تو، از جهان و هرچه در آن، بي‌نيازتر

:Gol:

آن كس كه بوسه زد به زمين، پيش پاي تو

گرديده ز آسمان به يقين، سرفرازتر

:Gol:

پروانه‌وار، ز آتش غم شعله‌ور شدي

در بزم عشق، كيست ز تو پاك بازتر؟

:Gol:

يك قصه بيش نيست غم عشق وين عجب

كز هر زبان كه مي‌شنوم، جانگدازتر

:Gol:

خورشيد من بتاب كه شب دير مانده است

غرق انتظار بر پاي صبح؛ تاول زنجير مانده است

:Gol:

در انعكاس زخمه جان‌سوز تيرگي

مهتاب نيز بي‌تو؛ زمين‌گير مانده است

:Gol:

فرياد‌هاي شكوه؛ به جايي نبرد راه

تنها مجال ناله شبگير مانده است

:Gol:

ما را اگرچه مهر تو در دل تمام نيست

بي آرزوي روي تو جان را دوام نيست

:Gol:

شكفت غنچه و بنشست گل ببار؛ بیا
دمید لاله و سوری ز هر کنار؛ بیا



چه مایه صبر مگر هست بی قراران را
ز حد گذشت دگر رنج انتظار؛ بیا



ز هر کرانه شقایق دمیده از دل خاک
پی تسلی دل های داغدار ؛بیا

:Gol:

ز عاشقان بلا کش نظر دریغ مدار
فروغ دیده ي نرگس به لاله زار؛ بیا



ز منجیق فلک سنگ فتنه می بارد
مباد آن که فرو ریزد این حصار ؛بیا



یکی به مجمع رندان پاک باز نگر
دمی به حلقه مردان طرفه کار؛ بیا

:Gol:

به سوی غاشیه داران پیر عشق ببین
به کوی نادره کاران روزگار؛ بیا



چه نقش ها که نبستند بر صحیفه دهر
ز خونشان شده روی شفق نگار؛ بیا



طلایه دار تواند این مبشران ظهور
به پاس خاطر این قوم حق گزار؛ بیا

:Gol:

درین کویر که سوزد روان موج سراب
تو ای سحاب کرم ابر فیض بار ؛بیا



ز دست برد مرا شور عشق و جذبه شوق
قرار خاطر محزون بی قرار؛ بیا

:Gol:اللهم عجّل لوليك الفرج:Gol:



دلم را به هوای دیدن تو ؛خوش کرده ام
این غرل را به تمنای وصل تو ؛شروع کرده ام
:Gol:
تا که بیفتد عکس روی ماهت بر لوح دلم
همه شب تا به سحر ؛ ناله هایم را نذر قدمت کرده ام
:Gol:
در بیان وصف روی تو ؛ واژه ها را گم کرده ام
نه فقط واژه ها ؛بلکه خودم را هم گم کرده ام
:Gol:
گل نرگس, سال هاست با سکوتم صدایت کرده ام
اما این بار نه صدا ؛بلکه تمنایت کرده ام
:Gol:
تا که بر من بیدل گوشه نشین افتد نگاهت
هزاران غزل ؛نذر چشمان سیاهت کرده ام
:Gol:
امید دارم در دلت افتد که به سراغ من آیی
باز هم مانند گذشته؛ این نیاز را بیان کرده ام
:Gol:
دلم را به هوای دیدن تو ؛ خوش کرده ام
این غزل را به تمنای وصل تو ؛ شروع کرده ام
:Gol:


[=&quot]

كي شود بينم؛ رخ ماه دل آراي ترا
تا كشم بر ديدگان؛ خاك كف پاي ترا
:Gol:


سر به بالين با اميد ديدن رويت نهم
تا مگر در خواب بينم؛ روي زيبا ترا
:Gol:

گاه گاهي گر شوم بيدار؛ اندر نيمه شب
از خدا پيوسته بنمايم تمناي ترا

:Gol:
زخم ها دارم به دل از داغ هجران رخت
كي شود شامل شوم؛ لطف و تسلاي ترا

:Gol:
از خدا خواهم فزون گرداند از لطف و كرم
بر دل مسكين من؛ مهر و تولاي ترا

:Gol:
با دلي سوزان براهت منتظر بنشسته ام

[=&quot]تا خدا قسمت كند روزي؛ تماشاي ترا

:Gol:


اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::

اگر چه روز من و روزگار مي گذرد
دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد

چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است
قطار عمر که در انتظار مي گذرد

به ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد
خيال مي کنم آن تک سوار مي گذرد

کسي که آمدني بود و هست، مي آيد
بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد

نشسته ايم به راهي که از بهشت اميد
نسيم رحمت پروردگار مي گذرد

به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم
دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد

همان حکايت خضر است و چشمه ظلمات
شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذرد

شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار مي گذرد

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::

اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي
و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي

حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است
صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي !

امان از اشتباه هاي نا تماممان , همان
تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي !

ميان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي ؟!

کسي نيامد از تبار انتظارمان ببين
که مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي !

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::

از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام

تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام

گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام

کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام

تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام

با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::

از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي

کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي

خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::

از فراقت به جواني همگي پير شديم
بي تو از وادي دنيا همگي سير شديم

بي خود از حادثه ي عشق تو ديوانه و مست
عاشق کوي تو گشتيم و زمين گير شديم

تا که وصفي ز کمان و خم ابروي تو رفت...
در پي ديدن رويت همگي تير شديم

از کمان خانه ي زلفت همه بالا رفتيم
در سراشيبي ابروت سرازير شديم

گو گدايان در اين خانه بيايند که ما
از گدايي به در تو همگي مير شديم

عاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند...
جمله در حلقه ي تو در غل و زنجير شديم

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::

از انتظار خسته ام و يا دلم گرفته است؟
تو مدتي است رفته اي , بيا دلم گرفته است

نگاه سرد پنجره به کوچه خيره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوري ات
به ذهن من نمي رسد کجا دلم گرفته است

به چشم خود نديده ام شکوه چهره ي تو را
شبي بيا به خواب من , بيا دلم گرفته است
:Rose:

[=&quot]

[=&quot]

بهار عشق؛ شکوفا نمی شود بی تو



بیا که غنچه ی دل؛ وا نمیشود بی تو
:Gol:


بر آی از افق ای آفتاب صبح امید


که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو
:Gol:


هزار چشمه جوشان به دشت ها جاریست
یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو

:Gol:


ز سرد مهری شب های هجر دلتنگم


بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو
:Gol:

بیا،بیا گره از کار عاشقان بگشای
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
[=&quot][=&quot]:Gol:

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باران ببار تا که بهاری ترین شوم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از یاس هم گذشته و خوشبوترین شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خورشید طاق هفتم هفت آسمان و یا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ماه تمام چهره اهل زمین شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عمری بود که در به در یار غایبم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کی مورد عنایت آن بی قرین شوم؟

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با بدترین بساز که شاید ازین گذر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فیضی دهد نگاه تو و بهترین شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خود را میان دوزخ اعمال دیده ام
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با تو مگر میان بهشت برین شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شیطان به پای هر قدمم دام کرده پهن
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کهف الحصین! چگونه جدا زان لعین شوم؟

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شرمنده ام که فطرت پاکم ز دست رفت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باور نمی شد آخر کار اینچنین شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عمری خیانت از من گمراه دیده ای
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای کاش زیر دست تو قدری امین شوم


گفت راوی : راه از آیند و روند آسود
گردها خوابید
روز رفت و شب فراز آمد
گوهر آجین کبود پیر باز آمد
چون گذشت از شب دو کوته پاس
بانگ
طبل پاسداران رفت تا هر سو
که : شما خوابید ، ما بیدار
خرم و آسوده تان خفتار
بشنو اما ز آن دلیر شیر گیر پهنه ی ناورد
گرد گردان گرد
مرد مردان مرد
که به خود جنبید و گرد از شانه ها افشاند
چشم بردراند و طرف سبلستان جنباند
و به سوی خلوت خاموش غرش کرد ،
غضبان گفت
های
ه زادان ! چاکران خاص
طرفه خرجین گهربفت سلیحم را فراز آرید
گفت راوی : خلوت آرام خامش بود
می نجبنید آب از آب ، آنسانکه برگ از برگ ، هیچ از هیچ
خویشتن برخاست
ثقبه زار ، ‌آن پاره انبان مزیحش را فراز آورد
پاره انبانی که پنداری
هر چه
در آن بوده بود افتاده بود و باز می افتاد
فخ و فوخ و تق و توقی کرد
در خیالش گفت : دیگر مرد
سر غرق شد در آهن و پولاد
باز بر خاموشی خلوت خروش آورد
های
شیر بچه مهتر پولادچنگ آهنین ناخن
رخش را زین کن
باز هیچ از هیچ و برگ از برگ هم ز آنسانکه آب از آب
بار دیگر خویشتن برخاست
تکه تکه تخته ای مومی به هم پیوست
در خیالش گفت : دیگر مرد
رخش رویین بر نشست و رفت سوی عرصیه ی ناورد
گفت راوی : سوی خندستان
فت راوی : ماه خلوت بود اما دشت می تابید
نه خدایای ، ماه می تابید ، اما دشت خلوت بود
در کنار دشت
گفت موشی با دگر موشی
آنچه کالا داشتم پوسید در انبار
آنچه دارم ، هاه می پوسد
خرده ریز و گندم و صابون و چی ، خروار در خروار
خست حرفش را و با شک در جوابش گفت دیگر موش
ما هم از اینسان ، ئلی بگذار
شاید این باشد همان مردی که می گویند چون و چند
وز پسش خیل
خریداران شو کتمند
خسته شد حرفش که ناگاهان زمین شد شش
و آسمان شد هشت
ز آنکه ز آنجا مرد و کرکب در گذر بودند
پیچ و خمهاش از دو سو در دوردستان گم
اگامخواره جاده ی هموار
بر زمین خوابیده بود آرام و آسوده
چون نوار سالخوردی پوده و سوده
و فراخ دشت بی فرسنگ
ساکت از شیب فرازی ، دره ی کوهی
لکه ی بوته و درختی ، تپهای از چیزی انبوهی
که نگاه بی پناه و بور را لختی به خود خواند
یا صدایی را به سویی باز گرداند
چون دو کفه ی عدل عادل بود ، اما خالی افتاده
در دو سوی خلوت جاده
جلوه ای هموار از همواری ، از کنه تهی ،
بودی چو نابوده
هیچ ، بیهوده
همچنان شب با سکوت خویش خلوت داشت
مانده از او نور باقی خسته اندی پاس
مرد و مرکب گرم رفتن لیک
ماندگی نپذیر
خستگی نشناس
رخش رویین گرچه هر سو گردباد می انگیخت
لکن از آنجا که چون ابر بهار چارده اندام باران عرق می ریخت
مرد و مرکب ، گفت راوی : الغرض القصه می رفتند همچون باد
پشت سرشان سیلی از گل راه می افتاد
لکه ای در دوردست راه پیدا شد
ها چه بود این ؟
کس نمی بیند ، ندید آن لکه را شاید
گفت راوی : رفت باید ، تا چه باشد
یا چه پیش آید
در کنار دشت ، گامی چند دور از آن
نوار رنگ فرسوده
سوده ی پوده
در فضای خیمه ای چون سینه ی من تنگ
اندرو آویخته مثل دلم فانوس دوداندودی از دیرک
با فروغی چون دروغی که ش نخواهد کرد باور ، هیچ
قصه باره ساده دل کودک
در پیشانبوم گرداگرد خود گم ، پاره پوره تنگ هم دو بستر افتاده ست
بستر دو مرد
سرد
گفت راوی : آنچه آنجا بود
بود چون دارند گانش خسته و فرسوده ، گرد آلود
نیز چون دارندگانش از وجود خویشتن بیزار
نیز چون دارندگانش رنجه از هستی
واندر آن مغموم دم ، نه خواب نه بیدار ، مست خستگیهایی که دارد کار ،
ریخته واریخته هر چیز
حاکی از : ای ، من
گرفتم هر چه در جایش
پتک آنجا کلنگ آنجای ، اینهم بیل
هوم، که چی ؟
اینجا هم از اهرم
فیلک اینجا و سرند اینجا
چه نتیجه ، هه
بیا
آخر که
نهم جای
خب ، یعنی
طناب خط و
چه
زنبیل
اینهمه آلات رنج است، آی پس اسباب راحت کو ؟
گفت راوی: راست خواهی راست می گفت آن پریشانبوم با ایشان
واندر آن شب نیز گویی گفت و گویی بودشان با هم
من شنیدستم چه می گفتند
همچو شبهای دگر دشمنامباران کرده هستی را
خسته و فرسوده می خفتند
در فضای خیمه آن شب نیز
گفت و گویی بود و نجوایی
یادگار ، ای
، با توام ، خوابی تو یا بیدار ؟
من دگر تابم نماند ای یار
چندمان بایست تنها در بیابان بود
وشید این غبار آلود ؟
چندمان بایست کرد این جاده را هموار ؟
ما بیابان مرگ راهی که بر آن پویند از شهری به دیگر شهر
بیغمانی سر خوش و آسوده از هر رنج
رده از رنج
قیبله ی ما فراهم ، شایگان صد گنج
من دگر بیزارم از این زندگی ، فهمیدی ، ای ، بیزار
یادگارا ، با تو ام ، خوابی تو یا بیدار ؟
خست حرفش را و خواب آلود گفت : ای دوست
ما هم از اینسان ، ولیکن بارها با تو
گفته ام ، کوچکترین صبر خدا چل سال و هفده روز تو در توست
تو مگر
نشنیده ای که خواهد آمد روز بهروزی
روز شیرینی که با ماش آشتی باشد
آنچنان روزی که در وی نشنو گوش و نبیند چشم
جز گل افشان طرب گلبانگ پیروزی
ای جوان دیگر مبر از یاد هرگز آنچه پیرت گفت
گفت : بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی
تو مگر نشنیده ای در راه مرد و مرکبی
داریم
آه ، بنگر .... بنگر آنک ... خاسته گردی و چه گردی
گویی اکنون می رسد از راه پیکی باش پیغامی
شاید این باشد همان گردی که دارد مرکب و مردی
آن گنه بخشا سعادت بخش شوکتمند
گفت راوی : خسته شد حرفش که ناگاهان زمین شد پنج
آسمان نه
آنکه ز آنجا مرد و مرکب در گذر
بودند
ما در اینجا او از آنجا تفت
آمد و آمد
رفت و رفت و رفت
گفت راوی : روستا در خواب بود اما
روستایی با زنش بیدار
تو چه میدانی ، زن ، این بازیست
آن سگ زرد این شغال ، آخر
تو مگر نشنیده ای هر گرد گردو نیست ؟
زن کشید آهی و خواب آلود
خاست از
جا تا بپوشاند
روی آن فرزند را که خفته بود آنجا کنار در می آمد باد
دست این یک را لگد کرد
آخ
و آن سدیگر از صدا بیدار شد ، جنبید
آب
نه بود و جسته بود از خواب
باد شدت کرد ، در را کوفت بر دیوار . با فریاد
پنجمین در بسترش غلطید
هشتمین ، آن شیرخواره ،
گریه را سرداد
گفت راوی : حمدالله ، ماشالله ، چشم دشمن کور
کلبه مالامال بود از گونه گون فرزند
نر و ماده هر یک این دلخواه آن دلبند
زن به جای خویشتن بر گشت ، آرامید ،‌ آنکه گفت
من نمی دانم که چون یا چند
من شنیده ام که در راه ست
مرکبی ، بر آن نشسته مرد شو کتمند
خسته شد حرفش که ناگاهان زمین شد چار
و آسمان ده
ز آنکه ز آنجا مرد و مرکب در گذر بودند
گفت راوی : هم بدانسان ماه - بل رخشنده تر - می تافت بر آفاق
راه خلوت ، دشت ساکت بود و شب گویی
داشت رنگ خویشتن می باخت
مرد مردان مرد اما همچنان بر مرکب رامش
گرم سوی
هیچسو می تاخت
ناگهان انگار
جاده ی هموار
در فراخ دشت
پیچ و تابی یافت ، پندارم
سوی نور و سایه دیگر گشت
مرد و مرکب هر دو رم کردند ، ناگه با شتاب از آن شتاب خویش
کم کردند ، رم کردند
کم
رم
کم
همچو میخ استاده بر جا خشک
بی تکان ، مرده به
دست و پای
بی که هیچ از لب برآید نعره شان
در دل
وای
هی ، سیاهی ! تو که هستی ؟
آی
گفت راوی : سایه شان اما چه پاسخ می تواند داد ؟
های
ها ، ای داد
بعد لختی چند
اندکی بر جای جنبیدند
سایه هم جنبید
مرد و مرکب رم کنان پس پس گریزان ، لفج
و لب خایان
پیکر فخر و شکوه عهد را زردینه اندایان
سایه هم ز آنگونه پیش آیان
آی
چاکران ! این چیست ؟
کیست ؟
باز هیچ از هیچ
همچنان پس پس گریزان ، اوفتان خیزان
در گل از زردینه و سیل عرق لیزان
گفت راوی :‌ در قفاشان دره ای ناگه دهان وا کرد
به
فراخی و به ژرفی راست چونان حمق ما مردم
نه خدایا، من چه می گویم ؟
به اندازه ی کس گندم
مرد و مرکب ناگهان در ژرفنای دره غلتیدند
و آن کس گندم فرو بلعیدشان یک جای ، سر تا سم
پیشتر ز آندم که صبح راستین از خواب برخیزد
ماه و اختر نیزشان دیدند
بامدادان
نازینین خاوری چون چهره می آراست
روشن آرایان شیرینکار ، پنهانی
گفت راوی : بر دروغ راویان بسیار خندیدند


ماث

تقدیم به صاحب الزمان

دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از خاک و انگشتان قلم نام لیل مینویسد دم به دم
گفت :ای مجنون شیدا چیست این ؟
بهر که نامه نویسی کیست این؟
گفت :مشق نام لیلی میکنم ،خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست مارا کام او
عشق بازی میکنم با نام او

بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو
بیا که غنچه ی دل وا نمیشود بی تو
بر آی از افق ای آفتاب صبح امید
که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو
هزار چشمه جوشان به دشتها جاریست
یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو

ز سرد مهری شبهای هجر دلتنگم
بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو
بیا،بیا گره از کار عاشقان بگشای
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif] [/]

****مناجات با امام زمان****

[=B Yagut]سایتون سنگینه مولا
[=B Yagut]کجا رفته اون چشاتون
[=B Yagut]کوچه خیلی وقته مونده
[=B Yagut]چشم به راه قدماتون
[=B Yagut]سایتون سنگین مولا
[=B Yagut]ما گلایه ای نداریم
[=B Yagut]هر کجا باشین شمارو
[=B Yagut]روی چشمامون میزاریم
[=B Yagut]سایتون سنگینه مولا
[=B Yagut]غم نشسته تو صداتون
[=B Yagut]یه نگاه بندازثین آقا
[=B Yagut]آقاجون به زیر پاتون
[=B Yagut]اگه مارو دوست ندارین
[=B Yagut]یه اشاره بسمونه
[=B Yagut]خودتون بگین که این دل
[=B Yagut]بمیره یا که بمونه
[=B Yagut]ما دیگه حلقه بگوشیم
[=B Yagut]هرچی که بگید همونه
[=B Yagut]بگید این صدا براتون
[=B Yagut]بخونه یا که نخونه
[=B Yagut]ما دیگه وقف شماییم
[=B Yagut]قلبمون از این تباره
[=B Yagut]تا شما سرور مایید
[=B Yagut]برده بودن افتخاره
[=B Yagut]وقتی چشماتون میتابه
[=B Yagut]این ستاره سرابه
[=B Yagut]ما خراب اون چشاییم
[=B Yagut]آخه خمره شرابه
[=B Yagut]تا ما اهل انتظاریم
[=B Yagut]جمعمون سرد و کسل نیست
[=B Yagut]جمعه روز خوب عشقه
[=B Yagut]روز تعطیلی دل نیست
[=B Yagut]کی میای قبله عالم؟
[=B Yagut]تا دلامون بشه روشن
[=B Yagut]کی میای یوسف زهرا؟
[=B Yagut]خوشم به بوی پیروهن
:Sham::Sham::Sham::Sham:



كاشكى آه شب اثر مى داشت



شب تنهايى ام، سحر مى داشت


كاش تا شهر آرزو، يك چند


مرغ جان رخصت سفر مى داشت


قفسم را، به جانب صحرا


روزنى بود، يا كه در مى داشت


سوختم، زانفعال بى ثمرى!


اين شجر كاش بار و بر مى داشت


جان ز هجران به لب رسيد، اى كاش!


يار از چهره پرده برمى داشت


نقد جانى كه بود، آورديم


با يكى جلوه، كاش برمى داشت!


كاش بر اين بضاعت مزجات


يوسف مصر جان، نظر مى داشت


«واصل» از بهر دوست مى افشاند


جان و دل، صدهزار اگر مى داشت


بوى گل خيزد از گِلَش، كه به دل


مهر موعود منتظر مى داشت



(محمّد آزادگان «واصل»)


[=&quot]روشن ترین ستاره این آسمان تار[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]بر دخمه های تیره دل روشنی ببار[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]من زنده ام به یمن نفس های گرم تو[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]ای پیک سبز پوش و مسیحا دم بهار[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]با تو دلم چو آینه شفاف می شود[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]بی تو گرفته است تمام مرا غبار[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]بر برگ برگ دفتر ما ثبت کرده اند[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]یک عمر جست وجوی تو، یک عمر انتظار[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]یک شب بیا به حرمت این چشم های خیس[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]بر دیدگان مانده به راهم، قدم گذار[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]ما مانده ایم در خم این کوچه های تنگ[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]ما را بیا از این همه دلواپسی درآر[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]برگرد روشنای دل انگیز آفتاب[/][=&quot][/]

[=&quot] [/]

[=&quot]مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار[/][=&quot][/]

:Gol:بیا باغ و گل بی قرار تو اند

شب و پنجره وامدار تو اند


در این بغض و تردید و ناهمدلی

دل و دیده در انتظار تو اند:Gol:


:Gol:غزل را بگو بی قراری بس است

که این بیت ها سر به دار تو اند


نشان یقینی در آن کوچه باغ

بیا کوچه ها بی قرار تو اند:Gol:



:Gol:درختان همه ارغوانی شدند

شهیدی ز خون و تبار تو اند


به آن سیصد و سیزده تن عزیز

که فرمانبر و رازدار تو اند:Gol:


اگر بغض و تردید و ناهمدلی است

همه عاشق بی شمار تو اند:Gol:


[="Navy"]تو می آیی و دست های مرا پر از عطریاس و سحر می کنی
تو می آیی و لحظه های مرا از احساس گل تازه تر می کنی
تو می آیی و چشم های مرا برای شکفتن خبر می کنی
اگر خسته باشم از این انتظار به این خسته آخر نظر می کنی
تو می آیی و با غزل های سبز بهار جوان را صدا می زنی
به «انسانیت» بال و پر می دهی به زخم «حقیقت» دوا می زنی
تو می آیی و مرهم آشتی به سرتاسر کینه ها می زنی
تو می آیی و با طلوعی لطیف چه نقشی به آینه ها می زنی![/]
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

باشد كه روزگاري ، ياري رسد ز ياري
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]برجانب محبان ،چون افتدش گذاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دل خسته و حزينم، لختي خوشي نبينم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]يار دلم بود غم ، هر جا به هر دياري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گر مبتلا بود دل ، محنت سرا بود دل
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]كي ميرود ز محزون ، جز اين انتظاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]روزي كه از بر ما ، رفته است دلبر ما
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از ديدگاه اشكبار ،چون ابر نوبهاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي ياد رفته باز آي ، شادان نما دل ما
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دل بي تو مي نمايد، همواره بي قراري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بي رويت اي بهارم ، شوري به دل ندارم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]زاحوال عاشق خويش ، جانا خبر نداري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي يوسفي كه كنعان ، چون تو نديده هرگز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مارا در انتظارت، تا چند مي گذاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از ماه عارض تو ، دل زنده ،جان شود نو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بفشان زچهره ما ، با مقدمت غباري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي يار آشنايم ، كردي تو مبتلا يم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با كوشه نگاهي ، كي كام دل برآوري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي عندليب گلشن ، هجران تو كنم من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا از كرم تو روزي ، در باغ پا گذاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي غايب از نظرها ، كي مي شوي هيودا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]درياب عاشقان را ، از راه مهروياري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا روي تو نبينم ، دل مرده وهزينم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ديگر نمي رود خوش، دست و دلم به كاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در خواب هم نديدم، رخسار دلربايت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بنماي رخ كه گيرم ،‌آرامش و قراري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دور از رخ تو گلشن ، لطف و صفا ندارد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آواز دلكشي نيست، در بلبل و قناري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عمرم بسر رسيده ، روي تو را نديدم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ترسم نديده رويت ، ميرم به حال زاري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا كي در انتظارت، دل منتظر بماند
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي غايب از نظرها، قصد سفر نداري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از كوي ما گذر كن ، بر خسته دل نظر كن
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بنماي روي خود را ، اي آشناي تو ياري

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرحوم عین الله قنبری طامه

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه کند این دل شیدایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه کند این سر سودایی من

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کمر خم شده و موی سپید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رفت آن چهره زیبایی من

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پیر گشتم زفراقت به خدا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خبری نیست زبرنائی من

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خبری از من افتاده بگیر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من و حالت شیدایی من

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نوکریت به رضایی باشد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ارث اجدادی وآبائی من

شعری زیبا از حضرت آیت الله صافی در مدح امام زمان عج (عج):


زهي جمال رخش كرده پرتو افشاني
به ماه چارده و آفتاب رخشاني
زهي ولي خدا قطب عالم امكان
جهان جود و كرم پيشواي يزداني
ظهور قدرت دادار حجت بن حسن
كه ظاهر است از او كبرياي سبحاني
نجات امت مظلوم و خلق مستضعف
اميد مردم محروم و فيض رحماني
سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غيب ابد شاه ملك امكاني
اگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد
مسلط اند به دنيا جنود شيطاني
به نام صلح و دموكراسي و وطن خواهي
زنند ضربه به شخصيت مسلماني
گرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مكان نگرم تيره است و ظلماني
بگيرد ار همه اقطار محنت ايام
شب فراق شود هر چه بيش طولاني
بمان به جا و مشو نااميد چون آيد
امام و منجي كل مقتداي پاياني
سليل احمد مرسل همان كسي كه خدا
عطا نموده به او منصب جهانباني
جهان نجات دهد از فساد و استكبار
دوباره زنده كند راه و رسم انساني
در آورد همگان زير پرچم اسلام
نظام مي نبود جز نظام قرآني
ظهور مي كند و مي كند اساس ستم
كند زمين و زمان را زعدل نوراني
امير معدلت آيين ومعدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پريشاني
خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ايام
خوش آن حكومت و آن عدل و عصر روحاني

7 جمادي الثانيه 1421 لطف الله صافی

آب حيات منست خاك سر كوى دوست

گر دو جهان خرميست ما و غم روى دوست

ولوله در شهر نيست جز شكن زلف يار

فتنه در آفاق نيست جز خم ابروى دوست

داروى مشتاق چيست زهر ز دست نگار

مرهم عشاق چيست زخم ز بازوى دوست

دوست به هندوى خود گر بپذيرد مرا

گوش من و تا به حشر حلقه هندوى دوست

گر متفرق شود خاك من اندر جهان

باد نيارد ربود گرد من از كوى دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل

روز قيامت زنم خيمه به پهلوى دوست

هر غزلم نامه ايست صورت حالى در او

نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوى دوست

عاشقی را جگری می بايد

احتمال خطری می بايد

نتوان رفت در اين ره با پای

عشق را بال و پری می بايد

گريه نيمه شبی در کار است

دود و آه سحری می بايد

ديده را آب ده از آتش دل

عشق را چشم تری می بايد

تو نه ايی مرد چنين دريايی

رند شوريده سری می بايد

نتوانی تو به خود پی بردن

مرد صاحب نظری می بايد

چشم و گوش تو به شرک آلوده ست

چشم و گوش دگری می بايد

هست هر قافله را سالاری

هر کجا پاست سری می بايد

ناز پرورده کجا ؟ عشق کجا؟

عشق را شور و شری می بايد

چون مگس چند زند بر سر دوست

فيض را لب شکری می بايد

عاقبت نخل اميد ما را

از وصال تو بری می بايد

ملا محسن فيض کاشانی



هر نفس آینه روی تو را می طلبم



از گلستان جهان بوی تو را می طلبم



:Gol:



ای بهشت همه دلهای خداجوی بیا



عطر گلچهره مینوی تو را می طلبم



:Gol:



گیسوانت شب یلدا و رخت ماه تمام



ماه در ظلمت گیسوی تو را می طلبم



:Gol:



دشت در دشت بدیدار تو مشتاق شدم



کو به کو ناله کنان کوی تو را می طلبم



:Gol:



افق صبح دل افروز تو را خواهانم



آفتاب رخ نیکوی تو را می طلبم



:Gol:



زمزم اشک تو و زمزمه یارب تو



ذکر روشنگر یاهوی تو را می طلبم



:Gol:



بی خبر از توام ای عشق کجا منزل توست



هر قدم جاده رهپوی تو را می طلبم



:Gol:



گلشن خاطره ام تا که نگردد پاییز



دفتر سبز ثناگوی تو را می طلبم



:Gol:



آفتاب دل من چهره برون آر و بتاب



«یاسرم» سایه دلجوی تو را می طلبم
:Gol:






پريشانم کن و ديوانه و مست


ز هر بود و نبود و نيست و هست

برون کن از دلم هر خواهشی را

که ديگر در دلم عشق تو بنشست

مرا مست از شراب چشم خود کن

که فارغ گردم از اين عالم پست

[=&quot]

می آید؛ آنکه دلش با ماست



دنیا به خاطر او برپاست


:Gol:


آن کس که قامت رعنایش


قد قامت همه گل هاست


:Gol:


یک بی نهایت بی تفسیر


یک بی شباهت؛ بی همتاست


:Gol:


اینجا و هرچه به هر جا هست


با یک اشاره او زیباست


:Gol:


پایان این شب بی مهری


حبل المتین جهان آراست


:Gol:


می آید؛ آن که به شهر عشق


از عاشقان جهان پیماست


:Gol:


نامش همیشه و تا تاریخ


شورآفرین و امید افزاست
:Gol:



سائلي بي دست و پايم راه را گم كرده ام

عبد كوي هل اتايم راه را گم كرده ام

بس كه دوري جستم از اين بارگاه باصفا

آستان صاحب درگاه را گم كرده ام

اشنايم نيستم از فرقه ي بيگانگان

.چند روزي دلبر دلخواه را گم كرده ام

دردهايم را نگفتم چند گاهي با طبيب

شد دلم بي يار وچاه را گم كرده ام

قدر عشقت را ندانستم شدم مشغول خويش

خيمه ي زيباي ثارالله را گم كرده ام

گوش جان نسپر ده ام بر يا لثارات الحسين

راه قرب كوي ان خونخواه را گم كرده ام

در شب تاريك هجران چشم دل را بسته ام

كور دل هستم كه نور ماه را گم كرده ام

كربلا كوته ترين راه است تا درگاه دوست

با كه گويم اين ره كوتاه را گم كرده ام

[=&quot]

خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یار



چون شب سیه مگردان روز سپید ما را



:Gol:



ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل



بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را



:Gol:



فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی



جانا ز پرده بنمای روی خدانما را



:Gol:



ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن



تا جلوه ات ببینم پنهان و آشکارا



:Gol:



بی جلوه ات ندارد ارض و سما فروغی



ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را



:Gol:



بازآ که از قیامت برپا شود قیامت



تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را



:Gol:



ای پرده دار عالم در پرده چند مانی



آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را



:Gol:



بازآ که بی وجودت عالم سکون ندارد



هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را



:Gol:



حاجت به تست ما را ای حجت الهی



آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را



:Gol:



عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل



از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را



:Gol:



ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت



درمان کن ای مسیحا این درد بی دوا را



:Gol:



ای پرده دار عالم در پرده چند پنهان



بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را
:Gol:



[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حق دوباره کرمی کرد که بیدار شوم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با نگاه تو گل فاطمه هشیار شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از ازل گر دل من بر تو ارادت کردست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مادرت خواست که من بر تو گرفتار شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همه ترس من از باقی عمرم این است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باز بر پیش نگاه تو گنهکار شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به خدا حاجتم از سفره زهرا این است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دور از اهل سقیفه به علی یار شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حق ان چادر پر وصله و خاک آلوده
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محرم اهل کسا با دل بیمار شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همچو مقداد هماهنگ شوم با رهبر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جان نثار تو چو میثم به سر دار شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جواد حیدری

اى نهان ساخته از ديده ما صورت خويش
بدر از پرده غيب آى و نُما طلعت خويش

طاق شد، طاقت ياران بگشا پرده ز رخ
اى نهان ساخته از ديده ما صورت خويش

نه همين چشم به راه تو مسلمانانند
عالمى را نگران كرده اى از غيبت خويش

آمد از غيبت تو، جان به لب منتظران
همه دادند ز كف حوصله و طاقت خويش

بى رُخت بسته به روى همه، درهاى اميد
بگشا بر رخ احباب در از رحمت خويش

گرچه غرقيم به درياى گناهان، ليكن
شرمساريم و خجالت زده از غفلت خويش

روى دل سوى تو داريم به صد عجز و نياز
جز تو ابزار نداريم به كس حاجت خويش

جز تو ما را نبود ملجأيى اى حجّت حق
باد سوگند تو را بر شرف و عصمت خويش

«دست ما گير كه بيچارگى از حد بگذشت»
بگشا مشكل ما را به يَدِ همّت خويش

روزگارى ست كه از جهل و نفاق و نخوت
هر كس از رنج كسان مى طلبد راحت خويش!

تا كه بر كار خلايق سر و سامان بخشى
گير با دست خدايى علَم نهضت خويش

تويى آن گوهر يكدانه درياى شرف
كه خداوند جهان خواند ترا حجّت خويش

ساخت حق، آينه غيب نما روى تو را
نگرد خواست در آن آينه تا طلعت خويش

روز ميلاد همايون تو، عيدى ست كه حق
در چنين روز عيان ساخت مهين آيت خويش

يافت زآن روى شرف، نيمه شعبان كامروز
شامل حال جهان كرد خدا، رحمت خويش

قرب حق يافت به تحقيق، كسى كو به صفا
با تو پيوست و گسست از دگران الفت خويش


(محمّد على فتى تبريزى)



در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم

شب هجران تو اخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم

آید آن روز که در بازکنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خوش بیازیم

به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگبه وجد آمده در ساز و نواییم

گر به اندیشه بیاید که پناهی سا به کویت
نه سوی بتکده رو کرده و نه راهی حجازیم

ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم





شعر : امام خمینی (ره)

اگر چه روز من و روزگار مي گذرد

دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد

چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است

قطار عمر که در انتظار مي گذرد


اگر قـرار بـود بی حضـور یــار بمیــرم
خدا کند که همین دم در این قرار بمیـرم



گرم رضای تو آید بدست ، فرق ندارد
که پای دار بمانم و یا به دار بمیرم

بود در آمدنت گر قرار مرگ و حیـاتم
هـزار بـار بیــا تــا هــزار بــار بـمیــرم

تو را چه نقص که من نیز آن جمال ببیـنم
تـو را چـه ســود که من ز انتــظار بمیــرم





صبرو قرار من به سر آمده
زود بیا وقت سحر آمده

گو چه کنم از غم هجران تو
از همه کس جز تو خبر آمده

بس زغمت گریه کنم روز و شب
چشم من از کاسه به در آمده

چون شده ام در صف دیوانگان
لیلی و مجنون به نظر آمده

کی شود این مژده ز تو بشنوم
یوسف گمگشته ز در آمده

بهر خدا و دل کاشف بیا
وقـت رهـائی بشـر آمده




[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بدان امید که بوسم رواق منظر تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نشسته ام به گدایی هنوز بر در تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا که نیست ز سرمایه حاصلی جز مهر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خدا کند نشود باز مِهرم از سر تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نگاه روز نخستینت از بهشتم بِه
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]امان امان ز شرار نگاه آخر تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هنوز شوق خیال تو در سرم باقیست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منم که هیچ نگنجم درون باور تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه روزها که بیابان وصل طی کردم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رسید صدمه به پایم ز ریگ اخگر تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به دوش وقت سحر با حبیب می گفتم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو را چه می شود آیم اگر به محضر تو
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بگیر هاله ز رخ ماه من که جان جهان
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نهفته در صدف جبهه منور تو

تا کسی رخ ننماید زکسی دل نبرد
دلبر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود

اللهم عجل لوليک الفرج
:Gol:

بیا! که شیشه دلها ز غم شکسته کنون
شفق،دو دست فلق را ،ز پشت ،بسته کنون


:Gol:
به بند سرد زمستان ، بهار ، زنجیر است
بیا که فرصت فردا به آمدن ، دیر است


:Gol:
شبان برفی قطب ارچه سرد و تاریک است،
امید دار به دل ، کان سپیده نزدیک است


:Gol:
امان از ین دل بی تاب و بغض تنهایی
چه می شود ز افق های دور باز آیی؟


:Gol:
تمام دلخوشی ام در خزان ، گل قالی ست
و جایت ای گل نرگس درین خزان خالی ست


:Gol:
دو چشم منتظر اما، غریب می دهمت
قسم به پاکی « امن یجیب» می دهمت!


:Gol:
به کوچه،دست جفا،دردناکی سیلی
به میخ و آتش و پهلو ،به صورت نیلی


:Gol:
به صبح و سجده، به محراب، تیغ و خون و به‌ سر
به جام زهر ، به تشت و به پاره پاره جگر


:Gol:
به سر، به نیزه، به قرآن، لبان تشنه، به خون
سه شعبه تیر و گلو، اوج خشم وکین و جنون


:Gol:
به دست های بریده، به جُرم مشکی آب
به زلف های پریشان دختری بی تاب


:Gol:
به اشک های یتیمان، به ناله های نزار
به کربلا که هر آیینه می شود تکرار


:Gol:
بیا که بر دل انسان، قرار می آید
وبا تو، ای گل نرگس!، بهار می آید


:Gol:

گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام

با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام

گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین

باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام

از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران

با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام

پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام

آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام

پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو

منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام

در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی

باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام

همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن

لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام

چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام

ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام

انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟

آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام

واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام

یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام!

اللهم صل علی محمد وآل محمد،وبارک علی

محمد وآل محمد،کافضل ما صلیت وبارکت

وترحمت علی ابراهیم وآل ابراهیم،

انک حمید مجید.

من شيفته ي برق نگاهت شده ام

دلباخته ي روي چو ماهت شده ام

بعد از غزل عشق که جوشيد ز دل

با ثانيه ها چشم به راهت شده ام



تو می آیی و دست های مرا :Gol:پر از عطریاس و سحر می کنی



تو می آیی و لحظه های مرا :Gol:از احساس گل تازه تر می کنی



تو می آیی و چشـم های مرا:Gol: برای شکفتـــــن خبر می کنی



اگر خسته باشم از این انــتظار:Gol: به این خسته آخر نظر می کنی



تو می آیی و با غزل های سبز:Gol: بــهار جوان را صدا می زنی



به «انسانیت» بال و پر می دهی:Gol: به زخم «حقیقت» دوا می زنی



تو می آیی و مرهم آشتــــــی :Gol: به سرتـــاسر کینه ها می زنی



تو می آیی و با طلوعــــی لطیف:Gol: چه نقشی به آینه ها می زنی!




نسیرین صمصامی
منبع



به بدن پیرهن صبر دریدن تا کی؟

طعنه از دشمنت ای دوست شنیدن تا کی؟

بار هجران تو بردوش کشیدن تا کی؟

[=&quot]پیش رو بودن و روی تو ندیدن تا کی؟


غلام رضا سازگار (میثم)

بيا اي خورشيد رفته به غروب
بيا اي ناجي از نظرها غيوب

بيا اي فرزند پيامبر نبي
بيا اي همانند نبي عليم و زكي

بيا اي عهده دار اسلام و دين
بيا اي يار و ياور مستضعفين

بيا اي ناجي اسلام و دين
جهان پر شده از ظلم بر مسلمان و دين

بيا اي چشم و اميد دو عالم
بيا و ويران كن كاخ ستمكاران عالم

بيا اي صاحب فضل و كرم
بيا و قدمت روي سرم

بيا اي مهدي صاحب زمان
بيا و ظهور كن در اين زمان


با اين دل ماتم زده؛ آواز چه سازم
بشکسته ني ام؛ بي لب دم ساز چه سازم
:Gol:
در کنج قفس مي کشدم؛ حسرت پرواز
با بال و پر سوخته؛ پرواز چه سازم
:Gol:
گفتم که دل از مهر تو برگيرم و هيهات
با اين همه افسونگري و ناز چه سازم
:Gol:
خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
از پرده در افتد اگر اين راز؛ چه سازم
:Gol:
گيرم که نهان برکشم اين آه جگر سوز
با اشک تو اي ديده غفار؛ چه سازم
:Gol:
تار دل من چشمه الحان خدايي ست
از دست تو اي زخمه ناساز؛ چه سازم
:Gol:
ساز غزل سايه به دامان تو خوش بود
دور از تو من دل شده آواز؛ چه سازم

:Gol:

کی شود در ندبه‌های جمعه پيدايت کنم

گوشه‌ای تنها نشينم تا تماشايت کنم

:Gol:

می‌نویسم روی هر گل نام زیبای تو را

تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم

:Gol:

هر سحر با یاد تو، در گریه ام می‌خوانمت

تا به کی از سوز دل ناله ز هجرانت کنم

:Gol:

چشم‌های خسته‌ام بارد ز هجرانت عزیز

آنقدر بارم ز ديده تا که پيدايت کنم

:Gol:

هر دم از نو می شمارم عقده‌های خویش را

تا به کی از پشت در آهسته نجوايت کنم

:Gol:

بيقرارم مهديا از بهر ديدار رخت

تا به کی از مادرت زهرا (س) تمنايت کنم

:Gol:


مثل باران، باسخاوت؛ مثل دریا، بي‌نيازى
وه چه زيبا مي‌شود با چشم تو آيينه‌بازى
:Gol:
طالع پیشانی‌ات سِحر سَحر را می‌شكافد
مثل روح كهكشان‌ها ساده و لبريز رازى
:Gol:
ناله‌ها را مي‌سرايى، اشك‌ها را مي‌نويسى
با سرانگشتت تمام‌ِ زخم‌ها را مي‌نوازى
:Gol:
عاقبت ما را به اوج شعله‌هايت مي‌كشانى
عاقبت ما را ميان چشم‌هايت مي‌گدازى
:Gol:
زمزمی در چشم‌ما خشكید از گرمای هجرت
قبله‌اي در سينه‌ها برپا كن اي مرد حجازى
:Gol:

اي بهار گُمشده...!
با چتر آبي‌ات به خيابان كه آمدي


:Gol:
حتماً بگو به ابر، به باران، كه آمدي
نم‌نم بيا به سمت قراري كه در من است
:Gol:
از امتداد خيس درختان كه آمدي
امروز، روز خوب من و، روز خوب توست
:Gol:
با خنده‌رويي‌ات بنمايان كه آمدي
فواره‌هاي يخ‌زده يك‌باره واشدند
:Gol:
تا خورد بر مشام زمستان كه آمدي
شب مانده بود و هيبتي از آن نگاه تو
:Gol:
مانند ماه تا لب ايوان كه آمدي
زيبايي رها شده در شعرهاي من!
:Gol:
شعرم رسيده بود به پايان كه آمدي
پيش از شما خلاصه بگويم ادامه‌ام،
:Gol:
نه احتمال داشت، نه امكان، كه آمدي
گنجشك‌ها ورود تو را جار مي‌زنند
:Gol:
آه اي بهار گُمشده... اي آنكه آمدي!

:Gol:

اللهم عجلّ لوليك الفرج

***آغازامامت آقا امام زمان عج به همه‌ي دوستان اسك‌دين مبارك باد***