غیر از طواف چشم توام، انتظار نیست:Gol:
حتی بهار بی تو بیاید، بهار نیست آقا! میان این همه تعبیر بی کسی:Gol:
این جا کسی غریب تر از ذوالفقار نیست حتی هزار فرسخ از این فصل سوخته:Gol:
بر جاده های چشم به راهی، غبار نیست وا حسرتا به ناصیه این زمین سرد:Gol:
سوسوی چشم های شما بر مدار نیست این زخم و این نشان و غزل واره ای کبود:Gol:
جز چند بیت سوخته ام یادگار نیست برگرد، ای بلوغ شکفتن که باغ را:Gol:
حتی بهار بی تو بیاید، بهار نیست
فصل تقسيم گل و گندم و لبخندچشمها پرسش بيپاسخ حيرانيها دستها تشنة تقسيم فراوانيها با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم داغهاي دل ما، جاي چراغانيها حاليا! دست كريم تو براي دل ما سرپناهي است در اين بيسر و سامانيها وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي! اي سرانگشت تو آغاز گلافشانيها! فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد فصل تقسيم غزلها و غزلخوانيها... ساية امن كساي تو مرا بر سر، بس! تا پناهم دهد از وحشت عريانيها چشم تو لايحة روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پايان پريشانيها (قيصر امين پور)
دلبرا دست امید من و دامان شما سرما و قدم سرو خرامان شما خاک راه تو و مژگان من ار بگذارد ناوک غمزه و یا خنجر مژگان شما شمع آه من و رخساره چون لاله تو چشم گریان من و غنچه خندان شما لب لعل نمکین تو مکیدن حظّیست که نه طالع شودم یار نه احسان شما رویم از نرگس بیمار تو چون لیمو زرد به نگردد مگر از سیب ز نخدان شما نه در این دائره سرگشته منم چون پرگار چرخ سرگشته چو گوئیست بچوگان شما درد عشق تو نگارا نپذیرد درمان تا شوم از سر اخلاص بقربان شما خضر را چشمه حیوان رود از یاد اگر ز سرش رشحه ای از چشمه حیوان شما عرش بلقیس نه شایسته فرش ره تست آصف اندر صف اطفال دبستان شما نبود ملک سلیمان همه با آن عظمت موری اندر نظر همّت سلمان شما جلوه دید کلیم الله از آن دید جمال نغمه ای بود انا الله ز بیابان شما طائر سدره نشین را نرسد مرغ خیال بحریم حرم شامخ الارکان شما قاب قوسین که آخر قدم معرفت است اوّلین مرحله رفرف جولان شما فیض روح القدس از مجلس انس تو و بس نفخه صور صفیریست ز دربان شما گرچه خود قاسم الارزاق بود میکائیل نیست در رتبه مگر ریزه خورخوان شما لوح نفس از قلم عقل نمیگردد نقش تا نباشد نفس منشی دیوان شما هرچه در دفتر ملکست و کتاب ملکوت قلم صنع رقم کرده بعنوان شما شده تا شام ابد دامن آفاق چه روز زده تا صبح ازل سر ز گریبان شما چیست تورات ز فرقان شما؟ رمزی و بس یک اشارت بود انجیل ز قرآن شما هست هر سوره بتحقیق ز قرآن حکیم آیه محکمه ای در صفت شأن شما آستان تو بود مرکز سلطان هما قاف عنقاء قدم شرفه ایوان شما مهر با شاهد بزم تو برابر نشود مه فروزان بود از شمع شبستان شما خسرو اگر بمدیح تو سخن شیرین است لیکن افسوس نه زیبنده و شایان شما ایکه در مکمن غیبیّ و حجاب ازلی آه از حسرت روی مه تابان شما بکن ای شاهد ما جلوه ای از بزم وصال چند چون شمع بسوزیم ز هجران شما مسند مصر حقیقت ز تو تا چند تهی ای دو صد یوسف صدّیق بقربان شما رخش همت بکن ایشاه جوانبخت توزین تا شود زال فلک چاکر میدان شما زهره شیر فلک آب شود گر شنود شیهه زهره جبین توسن غرّان شما مفتقر رانه عجب گر بنمائی تحسین منم امروز در این مرحله حسّان شما آيت الله غروي اصفهاني
آمد بهار و بی گل رویت بهار نیست باد صبا مباد چه پیغام یار نیست بی روی گلعذار مخوانم بلاله زار بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست بی سر و قدّ یار چه حاجت بجویبار ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست بی چین زلف دوست نه هر حلقه ای نکوست تاری ز طرّه اش به ختا و تتار نیست بزمی که نیست شاهد من شمع انجمن گر گلشن بهشت بود سازگار نیست گمنام دهر گردد و ویران شود به قهر شهری که شاه عشق در او شهریار نیست ای سرو معتدل که بمیزان عدل و داد سروی باعتدال تو در روزگار نیست ای نخل طور نور که در عرصه ظهور جز شعله رخ تو نمایان ز نار نیست مصباح بزم انس بمشکوه قرب قدس حقّا که جز تجلّی حسن نگار نیست ای قبله عقول که اهل قبول را جز کعبه تو ملتزم و مستجار نیست امروز در قلمرو توحید سکّه زن غیر از تو ای شهنشه والا تبار نیست در نشئه تجرّد و اقلیم کن فکان جز عنصر لطیف تو فرمانگذار نیست جز نام دلربای تو از شرق تا بغرب زینت فزای دفتر لیل و نهار نیست در صفحه صحیفه هستی به راستی جز خطّ و خال حسن ترا اعتبار نیست وندر محیط دائره علم و معرفت جز نقطه بسیط دهانت مدار نیست با یکّه تاز عزم تو زانو دوته کند این توسن سپهر که هیچش قرار نیست ای صبح روشن از افق معدلت در آی ما را زیاده طاقت این شام تار نیست ما را ز قلزم فتن آخر الزمان جز ساحل عنایت و لطفت کنار نیست در کام دوستان تو ای خضر رهنما آب حیات جز ز لبت خوشگوار نیست ای طاق ابروی تو مرا قبله نیاز از یک اشاره ای که مشیر و مشار نیست غیر از طواف کوی تو ای کعبه مراد هیچ آرزو در این دل امیدوار نیست غیر از حدیث عشق تو ای لیلی قدم مجنون حسن روی ترا کار و بار نیست شور شراب لم یزلی در سر است و بس جز مست باده ازلی هوشیار نیست آيت الله غروي اصفهاني
کسی که مثل هیچ کس نیست من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام:Gol: و پلک چشمم هی میپرد و کفشهایم هی جفت میشوند.:Gol: من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام:Gol: کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچکس نیست، :Gol: و مثل آن کسی است که باید باشد:Gol: کسی می آید کسی می آید کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست:Gol: کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی و سفره را میندازد و نان را قسمت میکند:Gol: و سهم ما را میدهد من خواب ديده ام ...:Gol:
بده ساقی می باقی به عشق خسرو خوبان بزن مطرب نی و بربط كه آمد نیمه شعبان قدر قدرت شهی آمد، علی فطرت، مهی آمد چه قدرت، قدرت مطلق، چه فطرت، فطرت یزدان تولد یافت مولودی ز امر قادر یكتا كه از نور جمال او جهان شد روضه رضوان خطش مشكین و لب غنچه، رخش زیبا قدش فتنه چه قامت، قامت رعنا، چه صورت، صورت رخشان زچشم و روی نیكویش توانم اینقدر گویم كه رویش قبلهی دلها و چشمش چشمهی حیوان زلطف و رحمتش باشد، زبان الكن، قلم عاجز چه لطفی، لطف بیمنت، چه یاری،یاور یاران بگو از من تو ای ساقی بآن سرو سهی بالا توئی آقا، توئی مولا، بخلق عالم امكان بجانم او بود، جانانكه جان عالمش قربان بدردم او بود درمان، چه دردی، درد بیدرمان توئی سرور، توئی رهبر، توئی نوباوه حیدر توئی سلطان بحر و برّ، ولی حضرت سبحان توئی لطف و توئی جود و توئی رحم و توئی رحمت توئی دریای بخشایش، توئی فیض و توئی احسان توئی علم و توئی عالم، توئی حلم و توئی دانش توئی دُرّ و توئی گوهر، توئی لؤلؤ توئی مرجان توئی محرم، توئی همدم، توئی فخر بنی آدم توئی یار و توئی یاور، توئی غمخوار غمخواران تویئ شاخص، توئی شامخ، توئی شافع، توئی راكع توئی قائم، توئی غائب، توئی پیدا، توئی پنهان بود مهدی تو را نام و بود شهرت تو را هادی توئی مهر و توئی ماه و توئی خورشید نور افشان توئی عدل و توئی عادل، توئی عقل و توئی عاقل توئی فضل و توئی فاضل، توئی شاهنشه خوبان كلام نغز و دلجویت بود شیرین و روح افزا چرا؟ چونكه توئی ناطق، چه ناطق؟ ناطق قرآن ز درد انتظارت جای اشك از دیده خونبارم شتابی كن كه رفت ای شه زكف دین و زدل ایمان ترا از جان و دل چا كرد و صد عیسی، دو صد موسی كنیز درگهت حور و فلك عبد و ملك دربان زبان را جای گویایی نباشد بهر ژولیده چرا؟ چونكه نباشد گفتن مدح تو شه آسان حسن فرح بخشيان (ژوليدهي نيشابوري)
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز چشم در راه تو صاحبنظرانند هنوز لالهها، شعلهکش از سینه داغند به دشت در غمت، همدم آتشجگرانند هنوز از سراپرده غیبت، خبری باز فرست که خبر یافتگان، بیخبرانند هنوز رهروان، در سفر بادیه حیران تواَند با تو آن عهد که بستند، بر آنند هنوز طاقت از دست شد ای مردمک دیده! دمی پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز «مشفق کاشانی»
الا یا ایّها المَهدی مدامَ الوَصل ناولها / که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد / ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها چو نور مهر تو تابید بر دل های مشتاقان / ز خود آهنگ حق کردند و بر بستند محملها دل بی بهره از مهرت حقیقت را کجا یابد / حق از آیینه رویت تجلی کرد بر دلها به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را / زتقوی داد زاد ره، زطاعت بست محملها به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را / که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل / زغرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها اگر دانستمی کویت به سر می آمدم سویت / خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها چو بینی حجت حق را به پایش جان فشان ای فیض مَتی ماتَلقِ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیاو أهمُلها
(فيض كاشاني)
نسیم صبح سعادت، خدا كند كه بیایی رسیده شب به نهایت، خدا كند كه بیایی جهان ز دود ستم شد سیاه در بر چشمم فروغ صبح سعادت، خدا كند كه بیایی در این كویر خطرزا كه نیست راه گریزی دلیل راه هدایت، خدا كند كه بیایی سموم باد خزانی گرفته گلشن دین را بهار باغ ولایت، خدا كند كه بیایی رسیده جان به لب از انتظار طولانی تسلی دل امت، خدا كند كه بیایی به شیعیان تو دنیا شده است همچو جهنم شمیم روضهی جنّت، خدا كند كه بیایی هزار جمعه به یادت، چه ندبهها كه نكردم تو ای تجلّی رحمت، خدا كند كه بیایی نشستهاند گروهی به آرزوی نگاهی سحاب جود و كرامت، خدا كند كه بیایی تو اصل صوم و صلاتی، تو مایهی بركاتی تویی خلاصهی خلقت، خدا كند كه بیایی امام حاضر و غایب، تو سیدی و تو صاحب تویی نتیجهی عصمت، خدا كند كه بیایی به شیعیان تو پناهی، به ذات حق تو گواهی به حق حق تویی حجت، خدا كند كه بیایی به یادت ای گل نرگس، چه شعرها كه سرودم ز روی عشق و محبت، خدا كند كه بیایی شب ولادتت ای گل،كند ثنای تو «خسرو» ز پشت پردهی غیبت، خدا كند كه بیایی
مصدر هر هشت گردون مبدء هر هفت اختر
خالق هر شش جهت نور دل هر پنج مصدر
والی هر چهار عنصر حکمران هر سه دفتر
پادشاه هر دو عالم حجت یکتای داور
آنکه جودش شهره نه آسمان بل لا مکان شد
هم حسین قدرت علی زهد و محمد علم و مه رو
مصطفی سیرت علی فر فاطمه عصمت حسن خو
هم تقی تقوا نقی بخشایش و هم عسکری مو
شاه جعفر فیض و کاظم علم و هفتم قبله گیسو
مهدی قائم که در وی جمع اوصاف شهان شد
پادشاه عسکری طلعت نقی حشمت تقی فر
بوالحسن فرمان و موسی قدرت و تقدیر جعفر
علم باقر زهد سجاد و حسینی تاج و افسر
مجتبی حکم و رضیه عصمت و دولت چو حیدر
مصطفی اوصاف مجلای خداوند جهان شد
جلوه دانش به قدرت تالی فیض مقدس
فیض بی حدش ببخش ثانی مجلای اقدس
نورش از کُن کرد بر پا هشت گردون مقرنس
نطق من گر چه چو شمشیر است در وصف وی اخرس
لنگ پای عقل در وصف وی اندر گل گمان شد
دست تقدیرش به نیرو جلوه عقل مجرد
آینه انوار داور مظهر اوصاف احمد
حکم فرمانش محکم امر گفتارش مسدد
در خصایل ثانی اثنین ابوالقاسم محمد
آنکه از نزد خدا هر جمله پیدا و نهان شد
روزگارش گرچه از پیشینیان بودی مؤخّر
لیک از آدم بود فرمانش تا عیسی مقرر
ار فراز توده غبراتا گردون اخضر
وز طراز قبه ناسوت تا لا هوت یکسر
بنده فرمان برش گردید و عبد آستان شد
پادشاها! کار اسلام است و اسلامی پریشان
در چنین عیدی که باید هر کسی باشد غزلخوان
بنگرم از هر طرف هر بیدلی سر در گریبان
خسروا از جای بر خیز و مدد کن ز اهل ایمان
خاصه این آیت که پشت و ملجاء اسلامیان شد
تا ولایت بر ولی عصر میباشد مقرر
تا نبوت را محمد تا خلافت راست حیدر
تا که شعر من بود از شهد چون قند مکرّر
پوست زندان رگ سنان و مژه پیکان موی نشتر
باد آنکس را که خصم جاه تو از انس و جان شد
همــــه هست آرزویـــم که ببینــــم از تو رویی چه زیان ترا که من هم، برسم به آرزویی به کسی جمـــــال خود را ننـــــــــموده و ببینم همه جــا به هر زبانی، بود از تو گفتگویی نه به باغ ،ره دهندم که گلـــــــــی به کام بویم نه دمـاغ آنکه از گل شــــــنوم به باغ بویی همه خوش دل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی من از آن خوشم که چنگی بزنم به تارمویی همه موسم تفرج به چمـــــــــن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه ، بنشـــین کنار جویی چه شود که از ترحم، دمی ای سحـاب رحمت من خشک لب هم آخر، زتو تر کنم گلویـــی بشکســــــت اگر دل من به فدای چشم مستت سرخمّ می ســــــــلامت ، شکند اگر سبویی چه شــــــود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی چه شـــود که کام جوید، زلب تو کامجویی به ره تو بس که نالم، زغــــــم تو بس که پویم شده ام زنـــاله نایی، شده ام ز مویـه مویی نظری به سوی " رضوانیِ" دردمند مسـکین
می آید آنکه دلش با ماست دنیا به خاطر او برپاست آن کس که قامت رعنایش قد قامت همه گل هاست یک بی نهایت بی تفسیر یک بی شباهت بی همتاست اینجا و هرچه به هر جا هست با یک اشاره او زیباست پایان این شب بی مهری حبل المتین جهان آراست می آید آن که به شهر عشق از عاشقان جهان پیماست نامش همیشه و تا تاریخ شورآفرین و امید افزاست
ناله كم كن دل ديوانه كه يار آمدني است
بي قراري مكن اين قدر قرار آمدني است
گردي از دور بلند است كمي خيره بمان
پلك بر هم منه آخر كه سوار آمدني است
كوچه را آب بزن، آينه در دست بگير
سوره ي وصل بخوان زان كه نگار آمدني است
رقص شمشير به دستان بلندش زيباست
آخرين حيدر اين ايل و تبار آمدني است
زود اسپند نما دود كه چشمش نزنند
يوسفم را كه در اين شهر و ديار آمدني است
روزي هزار بار دلت را شكسته ام بيخود به انتظار وصالت نشسته ام هر بار اين تويي كه رسيدي و در زدي هر بار اين منم كه در خانه بسته ام هر جمعه قول مي دهم آدم شوم ولي هم عهد خويش هم دلتان را شكسته ام
یا رب که کارها همه گردد به کام ما نور حضـور خـویـش فـروزد امـام ما مـا بـاده محبـت او نـوش کـردهایــم «ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما» هرگز نمیرد آنکه از این باده زنده شد «ثبت است بر جریده عالم دوام ما» ای باد اگر بـکـوی امام زمان رسی «زنهار عرضه دار به پیشش پیام ما» گو هـمـتـی بدار که مخمـور فرقتیم شاید برآیـد از مـی وصـل تو کام ما از اشک در ره تو فـشـاندیم دانه ها «باشد که مرغ وصل بیفتد به دام ما» فیضت بصبح و شام زجان می کند سلام پیـکی کجـاست تا برساند سـلام ما
چه ميشد؛ اندكي در آمدن تعجیل ميكردي. :Gol:
هوای مهرباني را شبي تعديل ميكردى.:Gol:
و آن شب چون نسیم صبحگاهی بر سر راهت
بهار خندههايت را ؛ نثار ايل ميكردى...:Gol:
اگر میآمدی؛ با آن بیان روشن چشمت
برايم عاشقي را بيگمان تحليل ميكردى.:Gol:
به پاس اشكمان
یا دستكم دلگرمی باران
از اين چشمان خيس منتظر تجليل ميكردى...
خدا رحمت كند این آرزوها را، نمیمردند
اگر تو
اندكي در آمدن تعجیل ميكردي ...:Gol::Gol:
مثل باران، باسخاوت؛ مثل دریا، بينيازى وه چه زيبا ميشود با چشم تو آيينه بازى :Gol: طالع پیشانیات سِحر سَحر را میشكافد مثل روح كهكشانها ساده و لبريز رازى :Gol: نالهها را ميسرايى، اشكها را مينويسى با سرانگشتت تمامِ زخمها را مينوازى :Gol: عاقبت ما را به اوج شعلههايت ميكشانى عاقبت ما را ميان چشمهايت ميگدازى :Gol: زمزمی در چشمما خشكید از گرمای هجرت قبلهاي در سينهها برپا كن اي مرد حجازى :Gol:
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه کند این دل شیدایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه کند این سر سودایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کمر خم شده و موی سپید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رفت آن چهره زیبایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پیر گشتم زفراقت به خدا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خبری نیست زبرنائی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خبری از من افتاده بگیر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من و حالت شیدایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نوکریت به رضایی باشد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ارث اجدادی وآبائی من
دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟ :Gol: کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را :Gol: خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را:Gol: تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را :Gol: نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن رها کن در میان خدعه ماران عصایت را :Gol: نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را :Gol: فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را:Gol:
گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را :Gol:
روشنتـــرین ستـــاره ایــــن آسمـــان تــار
بــر دخمـــههــای تــیــره دل روشنی ببار
مــن زنـــدهام بــه یـــمن نفسهای گرم تو
ای پــیــک سبــز پـوش و مسیحا دم بهار
بــا تـــو دلـــم چــو آیــنــه شـفاف میشود
بــی تــو گــرفــتــه اسـت تــمام مرا غبار
بــر بــرگ بــرگ دفــتــر مــا ثــبت کــردهانـد
یک عمر جست وجوی تو، یک عمر انتظار
یک شب بیا به حرمت این چشمهای خیس
بـــر دیــدگان مــانده بــه راهـم، قدم گذار
مـا مــانــدهایــم در خـم این کوچههای تنگ
مــا را بـیــا از ایــن هــمــه دلواپسی درآر
بــــرگـــرد روشـنـــای دل انـگـیـز آفـتـــاب
مــولـــای آب و آیــنــه، مـــولـای ذوالفقار
سروده : الهام امین
حتی بهار بی تو بیاید، بهار نیست
آقا! میان این همه تعبیر بی کسی:Gol:
این جا کسی غریب تر از ذوالفقار نیست
حتی هزار فرسخ از این فصل سوخته:Gol:
بر جاده های چشم به راهی، غبار نیست
وا حسرتا به ناصیه این زمین سرد:Gol:
سوسوی چشم های شما بر مدار نیست
این زخم و این نشان و غزل واره ای کبود:Gol:
جز چند بیت سوخته ام یادگار نیست
برگرد، ای بلوغ شکفتن که باغ را:Gol:
حتی بهار بی تو بیاید، بهار نیست
دستها تشنة تقسيم فراوانيها
با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم
داغهاي دل ما، جاي چراغانيها
حاليا! دست كريم تو براي دل ما
سرپناهي است در اين بيسر و سامانيها
وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي!
اي سرانگشت تو آغاز گلافشانيها!
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزلها و غزلخوانيها...
ساية امن كساي تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عريانيها
چشم تو لايحة روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشانيها
(قيصر امين پور)
جانم فدای نامت، دیگر نمانده تابی:Gol:
آقای خوب قلبم،اینجا دلی شکسته
اینجا دلی اسیر است، از شرم و از خرابی:Gol:
آقا نشانی ات را مرغ دلم نداند
این مرغک گنهکار دنبال دان و آبی:Gol:
هر دم صدای قلبم آهسته می شود تو
اما هنوز غایب دریایی و سرابی:Gol:
محو نگاه جانت، گشته است چشم جانم
دیدار تو به رویا آری شبیه خوابی:Gol:
این کوچه و خیابان، بی تو صفا ندارد
همچون تمام دریا، در موجی از حبابی:Gol:
ای حاجت رمیده اشفع لنا بخوان تو
در ابتدای نامش دانم که مستجابی:Gol:
تا شود در ملک هستی انقلاب :Gol:
ای سراپا ناز، مستوری چرا؟
چون وصالت هست،این دوری چرا؟ :Gol:
آسمانی مرد! ای نور نبی (ص)
ذوالفقار حیدری! شور علی (ع) :Gol:
ای ولی، از عاشقان دوری مکن
شو عیان وصل مستوری مکن :Gol:
در زمان غیبتت، ای مهربان
نالهها چون شعله شد بر آسمان :Gol:
مسجد و محراب آتش میزنند
این منافقهای دون بسکه بدند :Gol:
بد به ماند بد به عالم میکنند
جشن را اندوه و ماتم میکنند :Gol:
چند تایی نخبه نادان هنوز
یار شب گردیدهاند و خصم روز :Gol:
روز یعنی نایبت سیدعلی
این چراغ راه دین نور نبی (ص) :Gol:
با نگاه کینه او را دیدهاند
از امام و از شما رنجیدهاند :Gol:
یا بریدند از شهید و انقلاب
یا که دشمن کشته با گلهای ناب :Gol:
آفتاب معرفت مهدی بود
جملگی باشد نود او هست صد :Gol:
«صد چو پیش آید نود هم پیش ماست»
منتظر بر تو دل درویش ماست :Gol:
از مریدانت نظر هرگز مگیر
ما مریدیم و شما هستید پیر :Gol:
پیر راهید ای امام مهربان
زین سخن داند همه کون و مکان :Gol:
عدهای خصمند با ایران ما
یار دشمن کشته خصم جان ما :Gol:
رفته با بیگانه ساغر میزنند
نیشها بر ما و رهبر میزنند :Gol:
رهبر اما مهربانی میکند
نام خود را جاودانی میکند :Gol:
ای امام ای آسمان پیمای ما
ای سبب بر شوق و هم غوغای ما :Gol:
جلوه کن آمد زمان جلوه است
شد زمان امتحان و جلوه است :Gol:
امتحان کن تا منافق گم شود
امتحان کن تا بینی خوب و بد :Gol:
ما ولایت را مددکار آمدیم
ما عاشق اوییم آیا ما بدیم؟ :Gol:
نایبت سیدعلی را عاشقیم
دشمن خصم و ولی را عاشقیم :Gol:
از ولایت تا تو راهی روشن است
هرکسی غیر از ولی اهریمن است :Gol:
این فقیهان جان فشانی میکنند
با خلایق مهربانی میکنند :Gol:
جمله با وحدت به دنبال ولی
رهسپارند با سیدعلی :Gol:
هست رهبر را به سر عشق شما
ای امام حق عزیز آشنا :Gol:
یوسف زهرا خریدار توایم
همچنان حلاج بر دار توایم :Gol:
هرکجا هستی دعایت میکنیم
جان نثار رد پایت میکنیم:Gol:
New Page 1body{background: url('back.jpg') repeat fixed top left !important}
به تماشاى طلوع تو، جهانْ چشم به راه
به اميد قدمت، كون و مكان چشم به راه
به تماشاى تو اى نورِ دلِ هستى، هست
آسمان، كاهكشان كاهكشان چشم به راه
رخ زيباى تو را، ياسمن آيينه به دست
قد رعناى تو را سروِ جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشك فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر خلوتيان چشم به راه
ديدمش فرشى از ابريشم خون مى گسترد
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه!
نازنينا! نفَسى اسبِ تجلّى زين كن
كه زمين، گوش به زنگ ست و زمان، چشم به راه
آفتابا! دمى از ابر برون آ، كه بُوَد
بى تو منظومه امكان، نگران، چشم به راه
(زكريّا اخلاقى)
سرما و قدم سرو خرامان شما
خاک راه تو و مژگان من ار بگذارد
ناوک غمزه و یا خنجر مژگان شما
شمع آه من و رخساره چون لاله تو
چشم گریان من و غنچه خندان شما
لب لعل نمکین تو مکیدن حظّیست
که نه طالع شودم یار نه احسان شما
رویم از نرگس بیمار تو چون لیمو زرد
به نگردد مگر از سیب ز نخدان شما
نه در این دائره سرگشته منم چون پرگار
چرخ سرگشته چو گوئیست بچوگان شما
درد عشق تو نگارا نپذیرد درمان
تا شوم از سر اخلاص بقربان شما
خضر را چشمه حیوان رود از یاد اگر
ز سرش رشحه ای از چشمه حیوان شما
عرش بلقیس نه شایسته فرش ره تست
آصف اندر صف اطفال دبستان شما
نبود ملک سلیمان همه با آن عظمت
موری اندر نظر همّت سلمان شما
جلوه دید کلیم الله از آن دید جمال
نغمه ای بود انا الله ز بیابان شما
طائر سدره نشین را نرسد مرغ خیال
بحریم حرم شامخ الارکان شما
قاب قوسین که آخر قدم معرفت است
اوّلین مرحله رفرف جولان شما
فیض روح القدس از مجلس انس تو و بس
نفخه صور صفیریست ز دربان شما
گرچه خود قاسم الارزاق بود میکائیل
نیست در رتبه مگر ریزه خورخوان شما
لوح نفس از قلم عقل نمیگردد نقش
تا نباشد نفس منشی دیوان شما
هرچه در دفتر ملکست و کتاب ملکوت
قلم صنع رقم کرده بعنوان شما
شده تا شام ابد دامن آفاق چه روز
زده تا صبح ازل سر ز گریبان شما
چیست تورات ز فرقان شما؟ رمزی و بس
یک اشارت بود انجیل ز قرآن شما
هست هر سوره بتحقیق ز قرآن حکیم
آیه محکمه ای در صفت شأن شما
آستان تو بود مرکز سلطان هما
قاف عنقاء قدم شرفه ایوان شما
مهر با شاهد بزم تو برابر نشود
مه فروزان بود از شمع شبستان شما
خسرو اگر بمدیح تو سخن شیرین است
لیکن افسوس نه زیبنده و شایان شما
ایکه در مکمن غیبیّ و حجاب ازلی
آه از حسرت روی مه تابان شما
بکن ای شاهد ما جلوه ای از بزم وصال
چند چون شمع بسوزیم ز هجران شما
مسند مصر حقیقت ز تو تا چند تهی
ای دو صد یوسف صدّیق بقربان شما
رخش همت بکن ایشاه جوانبخت توزین
تا شود زال فلک چاکر میدان شما
زهره شیر فلک آب شود گر شنود
شیهه زهره جبین توسن غرّان شما
مفتقر رانه عجب گر بنمائی تحسین
منم امروز در این مرحله حسّان شما
آيت الله غروي اصفهاني
باد صبا مباد چه پیغام یار نیست
بی روی گلعذار مخوانم بلاله زار
بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست
بی سر و قدّ یار چه حاجت بجویبار
ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست
بی چین زلف دوست نه هر حلقه ای نکوست
تاری ز طرّه اش به ختا و تتار نیست
بزمی که نیست شاهد من شمع انجمن
گر گلشن بهشت بود سازگار نیست
گمنام دهر گردد و ویران شود به قهر
شهری که شاه عشق در او شهریار نیست
ای سرو معتدل که بمیزان عدل و داد
سروی باعتدال تو در روزگار نیست
ای نخل طور نور که در عرصه ظهور
جز شعله رخ تو نمایان ز نار نیست
مصباح بزم انس بمشکوه قرب قدس
حقّا که جز تجلّی حسن نگار نیست
ای قبله عقول که اهل قبول را
جز کعبه تو ملتزم و مستجار نیست
امروز در قلمرو توحید سکّه زن
غیر از تو ای شهنشه والا تبار نیست
در نشئه تجرّد و اقلیم کن فکان
جز عنصر لطیف تو فرمانگذار نیست
جز نام دلربای تو از شرق تا بغرب
زینت فزای دفتر لیل و نهار نیست
در صفحه صحیفه هستی به راستی
جز خطّ و خال حسن ترا اعتبار نیست
وندر محیط دائره علم و معرفت
جز نقطه بسیط دهانت مدار نیست
با یکّه تاز عزم تو زانو دوته کند
این توسن سپهر که هیچش قرار نیست
ای صبح روشن از افق معدلت در آی
ما را زیاده طاقت این شام تار نیست
ما را ز قلزم فتن آخر الزمان
جز ساحل عنایت و لطفت کنار نیست
در کام دوستان تو ای خضر رهنما
آب حیات جز ز لبت خوشگوار نیست
ای طاق ابروی تو مرا قبله نیاز
از یک اشاره ای که مشیر و مشار نیست
غیر از طواف کوی تو ای کعبه مراد
هیچ آرزو در این دل امیدوار نیست
غیر از حدیث عشق تو ای لیلی قدم
مجنون حسن روی ترا کار و بار نیست
شور شراب لم یزلی در سر است و بس
جز مست باده ازلی هوشیار نیست
آيت الله غروي اصفهاني
کسی که مثل هیچ کس نیست
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام:Gol:
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند.:Gol:
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام:Gol:
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، :Gol:
و مثل آن کسی است که باید باشد:Gol:
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست:Gol:
کسی که آمدنش را
نمیشود گرفت
و
کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند:Gol:
و سهم ما را میدهد
من خواب ديده ام ...:Gol:
بزن مطرب نی و بربط كه آمد نیمه شعبان
قدر قدرت شهی آمد، علی فطرت، مهی آمد
چه قدرت، قدرت مطلق، چه فطرت، فطرت یزدان
تولد یافت مولودی ز امر قادر یكتا
كه از نور جمال او جهان شد روضه رضوان
خطش مشكین و لب غنچه، رخش زیبا قدش فتنه
چه قامت، قامت رعنا، چه صورت، صورت رخشان
زچشم و روی نیكویش توانم اینقدر گویم
كه رویش قبلهی دلها و چشمش چشمهی حیوان
زلطف و رحمتش باشد، زبان الكن، قلم عاجز
چه لطفی، لطف بیمنت، چه یاری،یاور یاران
بگو از من تو ای ساقی بآن سرو سهی بالا
توئی آقا، توئی مولا، بخلق عالم امكان
بجانم او بود، جانانكه جان عالمش قربان
بدردم او بود درمان، چه دردی، درد بیدرمان
توئی سرور، توئی رهبر، توئی نوباوه حیدر
توئی سلطان بحر و برّ، ولی حضرت سبحان
توئی لطف و توئی جود و توئی رحم و توئی رحمت
توئی دریای بخشایش، توئی فیض و توئی احسان
توئی علم و توئی عالم، توئی حلم و توئی دانش
توئی دُرّ و توئی گوهر، توئی لؤلؤ توئی مرجان
توئی محرم، توئی همدم، توئی فخر بنی آدم
توئی یار و توئی یاور، توئی غمخوار غمخواران
تویئ شاخص، توئی شامخ، توئی شافع، توئی راكع
توئی قائم، توئی غائب، توئی پیدا، توئی پنهان
بود مهدی تو را نام و بود شهرت تو را هادی
توئی مهر و توئی ماه و توئی خورشید نور افشان
توئی عدل و توئی عادل، توئی عقل و توئی عاقل
توئی فضل و توئی فاضل، توئی شاهنشه خوبان
كلام نغز و دلجویت بود شیرین و روح افزا
چرا؟ چونكه توئی ناطق، چه ناطق؟ ناطق قرآن
ز درد انتظارت جای اشك از دیده خونبارم
شتابی كن كه رفت ای شه زكف دین و زدل ایمان
ترا از جان و دل چا كرد و صد عیسی، دو صد موسی
كنیز درگهت حور و فلك عبد و ملك دربان
زبان را جای گویایی نباشد بهر ژولیده
چرا؟ چونكه نباشد گفتن مدح تو شه آسان حسن فرح بخشيان (ژوليدهي نيشابوري)
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحبنظرانند هنوز
لالهها، شعلهکش از سینه داغند به دشت
در غمت، همدم آتشجگرانند هنوز
از سراپرده غیبت، خبری باز فرست
که خبر یافتگان، بیخبرانند هنوز
رهروان، در سفر بادیه حیران تواَند
با تو آن عهد که بستند، بر آنند هنوز
طاقت از دست شد ای مردمک دیده! دمی
پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز
«مشفق کاشانی»
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد / ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دل های مشتاقان / ز خود آهنگ حق کردند و بر بستند محملها
دل بی بهره از مهرت حقیقت را کجا یابد / حق از آیینه رویت تجلی کرد بر دلها
به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را / زتقوی داد زاد ره، زطاعت بست محملها
به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را / که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل / زغرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت به سر می آمدم سویت / خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را به پایش جان فشان ای فیض
مَتی ماتَلقِ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیاو أهمُلها
(فيض كاشاني)
نسیم صبح سعادت، خدا كند كه بیایی
رسیده شب به نهایت، خدا كند كه بیایی
جهان ز دود ستم شد سیاه در بر چشمم
فروغ صبح سعادت، خدا كند كه بیایی
در این كویر خطرزا كه نیست راه گریزی
دلیل راه هدایت، خدا كند كه بیایی
سموم باد خزانی گرفته گلشن دین را
بهار باغ ولایت، خدا كند كه بیایی
رسیده جان به لب از انتظار طولانی
تسلی دل امت، خدا كند كه بیایی
به شیعیان تو دنیا شده است همچو جهنم
شمیم روضهی جنّت، خدا كند كه بیایی
هزار جمعه به یادت، چه ندبهها كه نكردم
تو ای تجلّی رحمت، خدا كند كه بیایی
نشستهاند گروهی به آرزوی نگاهی
سحاب جود و كرامت، خدا كند كه بیایی
تو اصل صوم و صلاتی، تو مایهی بركاتی
تویی خلاصهی خلقت، خدا كند كه بیایی
امام حاضر و غایب، تو سیدی و تو صاحب
تویی نتیجهی عصمت، خدا كند كه بیایی
به شیعیان تو پناهی، به ذات حق تو گواهی
به حق حق تویی حجت، خدا كند كه بیایی
به یادت ای گل نرگس، چه شعرها كه سرودم
ز روی عشق و محبت، خدا كند كه بیایی
شب ولادتت ای گل،كند ثنای تو «خسرو»
ز پشت پردهی غیبت، خدا كند كه بیایی
مرحوم سيد محمد خسرو نژاد «خسرو» مشهد
در دل خود كشیده ام نقش جمال یار را
پیشه خود نموده ام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل برده از او قرار را
سوزم وسازم از غمش روز و شبان بخون دل
تا كه مگر ببینم آن طرّه مشكبار را
دولت وصل او اگر یك شبی آیدم بكف
شرح فراق كی توان داد یك از هزار را
چشم امید دوختن در ره وصل تا بكی
برده شرار هجر او از كفم اختیار را
ای مه برج معدلت پرده زچهره برفكن
شوی زچشم عاشقان زآب كرم غبار را
سوختگان خویش را كن نظر عنایتی
مرهمی از كرم بنه این دل داغدار را
حیران را ز جلوه ای از رخ خویش مات كن
تا رهد از خودی خود ترك كند دیار را
«حسین غلامی»
مصدر هر هشت گردون مبدء هر هفت اختر
خالق هر شش جهت نور دل هر پنج مصدر
والی هر چهار عنصر حکمران هر سه دفتر
پادشاه هر دو عالم حجت یکتای داور
آنکه جودش شهره نه آسمان بل لا مکان شد
هم حسین قدرت علی زهد و محمد علم و مه رو
مصطفی سیرت علی فر فاطمه عصمت حسن خو
هم تقی تقوا نقی بخشایش و هم عسکری مو
شاه جعفر فیض و کاظم علم و هفتم قبله گیسو
مهدی قائم که در وی جمع اوصاف شهان شد
پادشاه عسکری طلعت نقی حشمت تقی فر
بوالحسن فرمان و موسی قدرت و تقدیر جعفر
علم باقر زهد سجاد و حسینی تاج و افسر
مجتبی حکم و رضیه عصمت و دولت چو حیدر
مصطفی اوصاف مجلای خداوند جهان شد
جلوه دانش به قدرت تالی فیض مقدس
فیض بی حدش ببخش ثانی مجلای اقدس
نورش از کُن کرد بر پا هشت گردون مقرنس
نطق من گر چه چو شمشیر است در وصف وی اخرس
لنگ پای عقل در وصف وی اندر گل گمان شد
دست تقدیرش به نیرو جلوه عقل مجرد
آینه انوار داور مظهر اوصاف احمد
حکم فرمانش محکم امر گفتارش مسدد
در خصایل ثانی اثنین ابوالقاسم محمد
آنکه از نزد خدا هر جمله پیدا و نهان شد
روزگارش گرچه از پیشینیان بودی مؤخّر
لیک از آدم بود فرمانش تا عیسی مقرر
ار فراز توده غبراتا گردون اخضر
وز طراز قبه ناسوت تا لا هوت یکسر
بنده فرمان برش گردید و عبد آستان شد
پادشاها! کار اسلام است و اسلامی پریشان
در چنین عیدی که باید هر کسی باشد غزلخوان
بنگرم از هر طرف هر بیدلی سر در گریبان
خسروا از جای بر خیز و مدد کن ز اهل ایمان
خاصه این آیت که پشت و ملجاء اسلامیان شد
تا ولایت بر ولی عصر میباشد مقرر
تا نبوت را محمد تا خلافت راست حیدر
تا که شعر من بود از شهد چون قند مکرّر
پوست زندان رگ سنان و مژه پیکان موی نشتر
باد آنکس را که خصم جاه تو از انس و جان شد
حضرت امام خميني(ره)
دل را زبیخودى سر از خود رمیدن است
برآر دست دعا تا، دعا کنیم بیاید
بیا به یوسف زهرا، دعا کنیم بیاید
دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو
کشد غمش به درازا، دعا کنیم بیاید
خودش نموده سفارش، دعا کنید برایم
فدای غربت مولا، دعا کنیم بیاید
اگر به راز و نیازی به هر قنوت نمازی
بخوان دعای فرج را، دعا کنیم بیاید
بیا و حاجت خود را فدای حاجت او کن
به هر نیاز و تمنّا، دعا کنیم بیاید
به آن امید که آید عنایتی بنماید
به چشم ما بنهد پا، دعا کنیم بیاید
بیا به سینه صحرا ز هجر یار بنالیم
بریز اشک چو دریا، دعا کنیم بیاید
برای روز ظهورش برای درک حضورش
شویم جمله مهیّا، دعا کنیم بیاید
بیا و خانه دل را ز غیر یار تهی کن
بپوش جامه تقوا، دعا کنیم بیاید
بیا چو ابر بهاران کنیم ناله و زاری
روان شویم به هر جا، دعا کنیم بیاید
بریزد اشک شب و روز آن غریب زمانه
دلش شکسته ز غمها، دعا کنیم بیاید
به رنجهای پیمبر(ص)، به اشک غربت حیدر(ع)
به سوز سینه زهرا(س)، دعا کنیم بیاید
به آن سری که بریدند در مقابل خواهر
به موی زینب کبرا(س)، دعا کنیم بیاید
«سید محمدتقی مدّاح
:Rose:
صبحي دگر مي آيد اي شب زنده داران
از قله هاي پر غبار روزگاران
از بيکران سبز اقيانوس غيبت
مي آيد او تا ساحل چشم انتظاران
آيد به گوش از آسمان: اين است مهدي
خيزد خروش از تشنگان: اين است باران
با تيغ آتش مي درد آن وارث نور
در انتهاي شب گلوي نابکاران
از بيشه زار عطرهاي تازه آيد
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آهنگ ميدان تا کند او، باز ماند
در گرد راهش مرکب چابک سواران
آيينه آيين حق، اي صبح موعود
ماييم سيماي تو را آيينه داران
ديگر قرار بي تو ماندن نيست در دل
کي مي شود روشن به رويت چشم ياران؟
تواز تبار بهاري چگونه بي تو بمانم
شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم
تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري
به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم
تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است
تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم
ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است
كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم
بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را
نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم
«فیض کاشانی»
خــرقــه پــوشان بــه وجـود تو مباهات کنند
ذکـر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
پــارسایــان سـفــر کــرده در آفـــاق شهـود
در نـسیـم صلــوات تـو منــاجــات کنند
پـیــش آیـیـنــه پـیـشانـی تو هر شب و روز
مــاه و خـورشیـد تقاضای ملاقات کنند
پــی بـه یـک غمـزه اشراقی چشمت نبرند
گر چه صد مرحله تحصیل اشارات کنند
بعـد از ایـن حکمتیـان نیز به سر فصل حیات
عشق را بـا نـفـس سبز تو اثبات کنند
ز کـجــا آمــده ای کـایـنـه سازان ایـن سـان
گـرد نـعـلـیـن تـو را جوهـر مـرآت کنند
قــدسیــان چــون ز تمـاشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند
بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
کـه خــط سیــر نـگـاه تـو مراعات کنند
شاعر: زکریا اخلاقی
"در آرزوی دیدار "
همــــه هست آرزویـــم که ببینــــم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم، برسم به آرزویی
به کسی جمـــــال خود را ننـــــــــموده و ببینم
همه جــا به هر زبانی، بود از تو گفتگویی
نه به باغ ،ره دهندم که گلـــــــــی به کام بویم
نه دمـاغ آنکه از گل شــــــنوم به باغ بویی
همه خوش دل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تارمویی
همه موسم تفرج به چمـــــــــن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه ، بنشـــین کنار جویی
چه شود که از ترحم، دمی ای سحـاب رحمت
من خشک لب هم آخر، زتو تر کنم گلویـــی
بشکســــــت اگر دل من به فدای چشم مستت
سرخمّ می ســــــــلامت ، شکند اگر سبویی
چه شــــــود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی
چه شـــود که کام جوید، زلب تو کامجویی
به ره تو بس که نالم، زغــــــم تو بس که پویم
شده ام زنـــاله نایی، شده ام ز مویـه مویی
نظری به سوی " رضوانیِ" دردمند مسـکین
که به جز درت ، امیدش نبود به هیچ سویی
می آید آنکه دلش با ماست
دنیا به خاطر او برپاست
آن کس که قامت رعنایش
قد قامت همه گل هاست
یک بی نهایت بی تفسیر
یک بی شباهت بی همتاست
اینجا و هرچه به هر جا هست
با یک اشاره او زیباست
پایان این شب بی مهری
حبل المتین جهان آراست
می آید آن که به شهر عشق
از عاشقان جهان پیماست
نامش همیشه و تا تاریخ
شورآفرین و امید افزاست
سروده : مهدی تقی نژاد
عمري بود كه حسرت ديدار مي كشم :Gol:
بر صفحه سياه خيالم جمال توست
يا ماه را به لوح شب تار مي كشم :Gol:
تا نقش بارگاه تو افتد به ديده ام
گردن به حسرت از پس ديوار مي كشم :Gol:
با هر نفس كه مي گذرد در فراق تو
آه از خلال سينه تب دار مي كشم :Gol:
جويم اگر به رهگذري خاك پاي تو
چون سرمه اي به ديده خونبار مي كشم:Gol:
لذت برم به راه تو اي گل زنيشها
نوش است اگر كه منت صد خار مي كشم :Gol:
صحبت بدون ياد تو لذت نمي دهد
زين روي پا زمجلس اغيار مي كشم :Gol:
يك بار اگر نگاه محبت به من كني
فرياد شوق از دل صد بار مي كشم :Gol:
بودم پي گناه و تو چون سايه بر سرم
عمري بود خجالت اين كار مي كشم :Gol:
جاي گنه به دوش دلم كي بود حسان
تا بار حسرت و غم دلدار مي كشم...:Gol:
بي قراري مكن اين قدر قرار آمدني است
گردي از دور بلند است كمي خيره بمان
پلك بر هم منه آخر كه سوار آمدني است
كوچه را آب بزن، آينه در دست بگير
سوره ي وصل بخوان زان كه نگار آمدني است
رقص شمشير به دستان بلندش زيباست
آخرين حيدر اين ايل و تبار آمدني است
زود اسپند نما دود كه چشمش نزنند
يوسفم را كه در اين شهر و ديار آمدني است
:Sham:
بـه زیــر بــارش بــاران شـهـر؛ بـرگــردد :Gol:
کسی شبیه خدا نیست، هیچکس، ای کاش
کـمـال مطلق انسـان؛ بـه شهر برگردد :Gol:
چــه خــوب مــیشــد اگـر مـرد آسـمانی ما
بـه جــمـع خـاکـی خوبان شهر؛ برگردد :Gol:
شبـیــه خـانــه ارواح ســاکـــت و ســردیــم
خــدای خــوب بگــو جان شـهر؛ برگردد :Gol:
و گفتهاند که آقای عشق؛ خوش قدم اســت
به یمن مقدمش ایمان شهر؛ برگردد...:Gol:
بيخود به انتظار وصالت نشسته ام
هر بار اين تويي كه رسيدي و در زدي
هر بار اين منم كه در خانه بسته ام
هر جمعه قول مي دهم آدم شوم ولي
هم عهد خويش هم دلتان را شكسته ام
:Gol:
نور حضور
یا رب که کارها همه گردد به کام ما
نور حضـور خـویـش فـروزد امـام ما
مـا بـاده محبـت او نـوش کـردهایــم
«ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما»
هرگز نمیرد آنکه از این باده زنده شد
«ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
ای باد اگر بـکـوی امام زمان رسی
«زنهار عرضه دار به پیشش پیام ما»
گو هـمـتـی بدار که مخمـور فرقتیم
شاید برآیـد از مـی وصـل تو کام ما
از اشک در ره تو فـشـاندیم دانه ها
«باشد که مرغ وصل بیفتد به دام ما»
فیضت بصبح و شام زجان می کند سلام
پیـکی کجـاست تا برساند سـلام ما
ملامحسن فیض کاشانی
حسن مطلع این شعر نام توست.
و با هر واژه,
ضرباهنگِ خوشآهنگ گام توست :Gol:
ز سوز عشق تو
چون گرم التهاب شوم
چو شمع شعله كشم آنقدر كه آب شوم:Gol:
من و عندمی درگاه مهدیِ موعود
كه با شنیدن نامش در انقلاب شوم
صدایت میكنم،
عالم شمیم عود میگیرد،
و چشمانم به یاد تو،
غمی مشهود میگیرد. :Gol:
سواحل در سواحل,
خاك سرگرم گلافشانی است
كه روزی رنگ و بو از آن گل موعود میگیرد :Gol:
گوهری از صدف بحر وجود
پرده از چهره رخشنده گشود
آفتاب كرم و جود دمید
عاشقان! مهدی موعود رسید :Gol:
ای منتظران
مژده كه آمد گه دیدار
بر بام برآیید كه شد ماه، پدیدار :Gol:
هادیِّ امم،
مظهر حق، مهدی موعود
آن قائم غایب ز نظر، واقف اسرار :Gol:
به كوره راه شب ای ماهتاب،
با من باش :Gol:
دراین مسیر پر از اضطراب،
با من باش :Gol:
صلاي مهدی موعود ميرسد از چرخ
كه شد دعای فرج مستجاب،
با من باش :Gol:
چه ميشد؛
اندكي در آمدن تعجیل ميكردي. :Gol:
هوای مهرباني را
شبي تعديل ميكردى.:Gol:
و آن شب
چون نسیم صبحگاهی بر سر راهت
بهار خندههايت را ؛ نثار ايل ميكردى...:Gol:
اگر میآمدی؛
با آن بیان روشن چشمت
برايم عاشقي را بيگمان تحليل ميكردى.:Gol:
به پاس اشكمان
یا دستكم دلگرمی باران
از اين چشمان خيس منتظر تجليل ميكردى...
خدا رحمت كند این آرزوها را، نمیمردند
اگر تو
اندكي در آمدن تعجیل ميكردي ...:Gol::Gol:
شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم
تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري
به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم
تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است
تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم
ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است
كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم
بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را
نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را
شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید
ببین چگونه به آتش کشید، دریا را
قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را
به شوق انکه ز کوی تو ام نشان آرد
به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را
جنون کشانده به جایی مرا که نشناسم
طریق کعـبه و بتخانه و کلیسا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را
نسیم صبح ز راهی که امدی برگرد
ببر سلام ز من آن عزیز زهرا را
افـسـوس كـه عـمـرى پـى اغیار دویدی
ماز یـار بـمـانـدیـم و بـه مـقصـد نرسیدیم
سـرمـایـه ز كـف رفـت و تـجـارت ننمودیم
جـز حـسـرت و انـدوه مـتـاعى نـخریدیم
پـس سعـى نمودیم كه ببینیم رخ دوست
جـان هـا بـه لـب آمـد، رخ دلـدار نـدیـدیم
مـا تـشـنـه لــب انـدر لــب دریـا مـتـحـیــّر
آبـى بـه جـز از خـون دل خـود نـچشیدیم
اى بـستـه بـه زنـجیر تو دل هـاى مـحبـّان
رحمى كه در این بادیه بس رنج كشیدیم
چـنـدان كـه به یاد تو شب و روز نشستیم
از شـام فـراقـت چـو سـحـرگـه نـدیـدیم
اى حـجّـت حـقّ پـرده ز رخـسـار بـرافـكـن
كـز هـجـر تـو مـا پـیـرهـن صـبـر دریـدیـم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تـو از غـیـر خـیـال تــو رهــیــدیــم
اى دست خـدا دست بـرآور كـه ز دشـمن
بـس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم
شمشیر كَجَت، راست كند قـامت دیـن را
هـم قـامـت مـا را كـه ز هـجر تو خمیدیم
"میرزاى نوغانى خراسانى"
دلباخته ي روي چو ماهت شده ام
بعد از غزل عشق که جوشيد ز دل
با ثانيه ها چشم به راهت شده ام
جـــانم به فداي خــاك پايت مهدي
اذنم بده تا كنم صدايت مهدي
عشق تو عجين گشته به جان و دل من
اي جان و دلم شود فدايت مهدي
وه چه زيبا ميشود با چشم تو آيينه بازى :Gol:
طالع پیشانیات سِحر سَحر را میشكافد
مثل روح كهكشانها ساده و لبريز رازى :Gol:
نالهها را ميسرايى، اشكها را مينويسى
با سرانگشتت تمامِ زخمها را مينوازى :Gol:
عاقبت ما را به اوج شعلههايت ميكشانى
عاقبت ما را ميان چشمهايت ميگدازى :Gol:
زمزمی در چشمما خشكید از گرمای هجرت
قبلهاي در سينهها برپا كن اي مرد حجازى :Gol:
به تمناى طلوع تو جهان، چشم به راه
به اميد قدمت،كان و مكان، چشم به راه
آسمان كهكشان كهكشان چشم به راه!
قد رعناى تو را سرو جوان چشم به راه
همه شب تا به سحر،خلوتيان چشم به راه
درسراپرده ى چشمان خودآن چشم به راه
كه زمين گوش به زنگ است وزمان چشم به راه!
بى تو منظومه ى امكان، نگران; چشم به راه
در كوى عشق، قبله زيبا كنم ترا :Gol:
مجنون رخت گردم و ليلا كنم ترا
كى رفته[=MS Mincho]اى ز دل؛ كه تمنا كنم ترا :Gol:
كى بوده[=MS Mincho]اى نهفته؛ كه پيدا كنم ترا
خورشيد نخوانم؛ كه تويى ماوراى نور :Gol:
در جلوه[=MS Mincho]اى هر آينه و مى شوى ظهور
اى چشم و جان و دل؛ كه تويى مايه سرور :Gol:
غيبت نكرده[=MS Mincho]اى؛ كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته[=MS Mincho]اى؛ كه هويدا كنم ترا :Gol:
چشمان دلرباى تو ؛جان مى[=MS Mincho]برد ز تن
در عشق و غمزه[=MS Mincho]گرى ماهرى به فن:Gol:
با غمزه[=MS Mincho]گر آتش به دل ما زنى، بزن
با صدا هزار جلوه برون آمدى كه من
با صدا هزار ديده تماشا كنم ترا :Gol:
اى كاش كوى دلشدگان مى[=MS Mincho]زدى سرى
تا مى[=MS Mincho]گشودى از سر رحمت به ما درى:Gol:
اى آنكه از لطافت گل، لطيفترى
مستانه كاش در حرم و دير بگذرى :Gol:
تا قبله[=MS Mincho]گاه مونس و ترسا كنم ترا
هر شب به ياد روى تو من اقتدا كنم :Gol:
برگرد روى ماه تو پروانه[=MS Mincho]اى منم
رخصت اگر به حريم تو يابم اى صنم:Gol:
خواهم شبى نقاب ز رويت برافكنم
خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم ترا:Gol:
يك ره اگر به سوى من آيى نگار من
يك دم اگر تو نشينى كنار من :Gol:
از چهره براندازى نقاب يار من
زيبا شود به كارگه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زيبا كنم ترا :Gol:
خورشيد را اگر ز كرامت به من دهند
مهتاب را اگر ز سخاوت به من دهند :Gol:
فردوس را »رضا« به تمامت به من دهند
طوبى و سدره اگر به قيامت به من دهند :Gol:
يكجا فداى قامت رعنا كنم ترا :Gol:
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست
گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوشها كه برای گناهها كَر نیست
گلایهام ز محبین مدعی چو من است
كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!
هزار داد زدیم ادعای حب تو را
به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست
همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا
و اقتدای جوانیمان به اكبر نیست
عجیب نیست چرا پشت پردهای آقا
ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست
اگر كه غیبتتان گشته است طولانی
گلایهام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه کند این دل شیدایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه کند این سر سودایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کمر خم شده و موی سپید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رفت آن چهره زیبایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پیر گشتم زفراقت به خدا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خبری نیست زبرنائی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خبری از من افتاده بگیر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من و حالت شیدایی من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نوکریت به رضایی باشد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ارث اجدادی وآبائی من
کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟ :Gol:
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی
که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را :Gol:
خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را:Gol:
تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی
بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را :Gol:
نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ماران عصایت را :Gol:
نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم
به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را :Gol:
فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر
که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را:Gol:
گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست
شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را :Gol:
با اشک مي زنم ورق، اين فال خسته را
فالي دوا نمي شود اين سرشکسته را
:Gol:
هر وقت که وا مي کنم اين زخم بسته را
:Gol:
گل ها به پاي آمدنت دسته دسته را
:Gol:
رنگ سپيد روي غزل ها نشسته را
:Gol:
اين واژهاي خالي از هم گسسته را
:Gol:
منت گذار جاده ي با اشک شسته را
:Gol:
هرچه باشد شكر است؛ و همه جا زيبايي است
:Gol:
بي نگاه تو؛ جهان سرد و خموش است ولي
در پس پرده شبها؛رخ مه سيمايي است
كه به هر گوشه چشمم زغمت دريايي است
غنچه ها باز شكفته؛ سحري رويايي است
گو؛ بخوانيد كه پايان شب تنهايي است
:Gol:
ما اینقدر ها هم بد نیستیم آقا
بی خیال و بی درد نیستیم آقا
فكر نكنید بی مهریم و حقه باز
بجان خودت نامرد نیستیم آقا
با تو هم عهدیم تا قیامت و مطمئن باش
اهل جفا و شكستن عهد نیستیم آقا
بند بند وجودمان پر از واژه های انتظاره اما
چه كنیم كه شاعری بلد نیستیم آقا
قصه كوتاه كنم ؛ تو بهتر میدانی
باهمه بدی ؛ اهل دروغ و كلك نیستیم آقا
ترا دوست داریم ای تجلی خدا در زمین
هرچند كه رسم عاشقی بلد نیستیم آقا
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم
اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم
من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم
درون سينه ما عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست
یک نفر گل می کند با جنگلی در کوله بار
نارون تنهای کوهستان نمی ماند عزیز
یک نفر فردا زمین را نور باران می کند
مهدی ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز
(+) آواجور بلاگ