ஐஇ:: دعوت از کاربران شاعر اسکدین ::இஐ

تب‌های اولیه

2495 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

ماشین مشتی ممدلی*** نه بوق داره نه صندلی!

تو ذوقم نزنید که استعدادم تو نطفه خفه میشه.

قفس;718632 نوشت:
ماشین مشتی ممدلی*** نه بوق داره نه صندلی!

ای قفس محو تماشای تو بودیم به یُمن قدمت محو تو بودیم
ندانسته و دانسته پی دیدن افکار
تو بودیم
گمان کرده بدم تو همگی میله زندانی و از قامت ما خسته و سر گشته ای و
دیده به دیدار تو مشغول نیاز است تو غافل به تکاپوی من خسته نیایی و
دگر باز نگردیم درون قفس تنگ :Ghamgin:

ملکها هم بر دور حریمت به صف و
باده ناب تو مهیا به برو
نیست نسیمی که وزد سوی منو
یار قدیمی که بیاید بنویسد که کجا بود قفس
یار منو
دلبر و آن چهچه مرغ خرامان درونش

میشه یکی بگه چی گفتم
؟
یکی از تخصصی ترین انواع ادبی هست
میشه بگید چی گفتم؟


شهره22;718642 نوشت:
ای قفس محو تماشای تو بودیم به یُمن قدمت محو تو بودیم
ندانسته و دانسته پی دیدن افکار
تو بودیم
گمان کرده بدم تو همگی میله زندانی و از قامت ما خسته و سر گشته ای و
دیده به دیدار تو مشغول نیاز است تو غافل به تکاپوی من خسته نیایی و
دگر باز نگردیم درون قفس تنگ :Ghamgin:

ملکها هم بر دور حریمت به صف و
باده ناب تو مهیا به برو
نیست نسیمی که وزد سوی منو
یار قدیمی که بیاید بنویسد که کجا بود قفس
یار منو
دلبر و آن چهچه مرغ خرامان درونش

میشه یکی بگه چی گفتم
؟
یکی از تخصصی ترین انواع ادبی هست
میشه بگید چی گفتم؟



معنیش خط به خط میشه:
نام کاربریم شما رو به فکر فرو برده. غیر ارادی در تلاشید به افکار من پی ببرید. احساس میکنید از اطرافم خسته شدم و از آدما بیزارم! و اینکه من خسته ام نمی تونم پا به پای شما بدوم. قفسم اصلا تنگ نیست خیالتون تنگ ببخشید جمع.
هزاران ملک یا لبیک آماده قیام من هستند تا از قفس بیرون بیام. اما نمی یام.
نسیم می آمد اما بنده نام کاربریم فرق داشت اون عطر رو میداد خدمت محفل دوستان.
این قسمت ناز شصتت (دلبر و آن چهچه مرغ خرامان درونش)

بسه دیگه واسه امروز خیلی کالبد شکافی کردی بنده رو ممنونم Smile :Gol:

سلام
ممنون
منتظر شعر شما هستم
يا علي
:Gol:[HL] ««گل لیلا»»


[/HL]

سلام و عرض ادب
از اولِ نام تو گرفتم سخن
گُل
تا آخر این بیت و غزل نیز همه
گل

گل بود نشانگر به صفایت گل لیلا
ساقی بوفای تو دهد آب به هر
گل

من در همه دهر ندیدم سخن از عشق
الا به صفای تو و بر انجمن

گل

ما تشنه و سرگشته اوئیم به یکسوی
افکنده و تنها شده در بحر چو یک

گل

گل بود سراغاز غزل گفتنم امشب
هر شب سخنم گشت به هر جمله فقط
گل

««ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دید ی؟»» 1
تنها
گل و لیلا گل و صحرا ش همه گل

ای

شهره اگر شهد ندارد غزل تو
رو همدم
گل باش چو زنبور به یک گل

پ.ن:1- مرحومه مغفوره پروین اعتصامی

شهره22;718642 نوشت:
یکی از تخصصی ترین انواع ادبی هست

[HL]

بحر طویل ؟

[/HL]

به نام خدا

طنزی تلخ با دستکاری اشعار فریدون مشیری جسارتا:

.................................................. ...................................

تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟

نمی شناسیش؟ اینجاست لپ تاپم

تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو

سحر شده اما هنوز بی خوابم

من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!

امان از این نت و وب گردی بیگاه

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

مرا اسیر خویش کرده ای وبگاه

كه ذره های وجودم تو را كه می بینند

به طور عجیبی بی اراده می شینند

به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

ولی نگو که برو سایت دیر به دیر

بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!

ولی مگو که جوان تا کی ای چنین الّاف

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

که گریه نما نیست موقع لبخند!!!!!!!!

[="Tahoma"][="Black"]

حبیبه;718851 نوشت:
به نام خدا

طنزی تلخ با دستکاری اشعار فریدون مشیری جسارتا:

.................................................. ...................................

اجازه بفرمایید حقیر هم عرایضی داشته باشم :

تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟

نمی شناسیش؟ اینجاست لپ تاپم
بدون او تو چه دانی که سخت بی تابم !

تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو

سحر شده اما هنوز بی خوابم
از آن تبسم که داده باده نابم!

من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!

امان از این نت و وب گردی بیگاه
که برده امانم بمانده ام در راه !

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

مرا اسیر خویش کرده ای وبگاه
که از سر شب تا به صبح کرده نگاه

كه ذره های وجودم تو را كه می بینند

به طور عجیبی بی اراده می شیند
در آن زمان است که احترام می بیند !

به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

ولی نگو که برو سایت دیر به دیر
که تو نتوانی بیگریم از شیر!

بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!

ولی مگو که جوان تا کی ای چنین الّاف
اگر چنین تو بگویی زدی به من هم لاف!

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

که گریه نما نیست موقع لبخند!!!!!!!!
دور باشد وجود نازکت ز گزند

[/]

مدیر سایت:

آرزو دارم که روزی بینم ان روی نکویت
سر فرازم سازی از کردار و گفتار نکویت

مدتی در بین جمع خلوت کروبیان بودی
همی من آرزو مندم به دیدار گل رویت

گرفتم دستهای ناتوان جمله دلها را
همی گویم که تا قفلی شوم از بند گیسویت

نمیدانم کدامین نامه را سوی تو اندازم
ولیکن در نمی مانم ز دنیا و رو شورت

اگر جمله اسک دینان رفیق بزم خود داری
بدان با یک اشاره محفلی سازم ز این کویت

الا ای

شهره صبری کن در این ایام بر مومن
مدیری خوب و نیکو باشد از بهر اسک دینت

مکش او را که طالع خواهد و فرزانگی دارد
بزن بر گبر و ترسا تا مسلمان گردد از هویت

سلام دوستان
اهل شوخی با شاعران هستید ؟
اگه به برخی اشعارتون کسی پاسخ طنز بده دلگیر نمیشین ؟
برای مثال شعری از حافظ را باهاش شوخی می کنم :
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش ( از حافظ)
بخت ما را بنگر کاین همه خُل غمخوارش

هر کجا سرزدم از بخت بد و اقبالم
چسب دیدم زده بر بینی پُر مقدارش:khaneh:

شوخی با شعر سرکار شهره :

شهره22;718888 نوشت:
آرزو دارم که روزی بینم ان روی نکویت

آرزو دارم که بینم روزی آن روی نکویت
خوش نهم دستان خود را بی امان دور گلویت

تا از آن پس یاد آری این نهیب از جمله یاران
دست برداری تو قبل از آنکه ریزد آبرویت:khaneh:

حبیبه;718851 نوشت:
تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟

ترا که بینم چو گیج و پریشان و در خوابم

زدست داده اختیار خویش چو بینم جمال ترا
به شیون وشینم ، چو طفل بی مادر و بابم

گناه من خسته دل چه بود در این رهگذر
که اسیر اینهمه دستگاههای نابابم

مرید الحسین (ع);718989 نوشت:
سلام دوستان
اهل شوخی با شاعران هستید ؟
اگه به برخی اشعارتون کسی پاسخ طنز بده دلگیر نمیشین ؟
برای مثال شعری از حافظ را باهاش شوخی می کنم :
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش ( از حافظ)
بخت ما را بنگر کاین همه خُل غمخوارش

هر کجا سرزدم از بخت بد و اقبالم
چسب دیدم زده بر بینی پُر مقدارش:khaneh:

به نام خدا

با سلام

شرایط سرودن شعر طنز
.................................................. .............

طنز فاخر گوی تا درسی بود بی رنج و درد

بی تقلب بی کلک بی واهمه بی روی زرد

طنز یعنی قالبی دلخواه و زیبا و شکیل

بی تکلف در فعول و فاعلات و هم فعیل

بایدت معنای خوبی باشد اندر شعرهات

مثل فرزندان خوب و صالحی با اُمهات

ورنه شوخی با مخاطب کو شود آزرده دل

شاید این تاپیک را اندوده گرداند به گِل(1)

پ.ن

(1) توسط مدیران محترم

Reza-D;718572 نوشت:
شعر و غزل و نثر و رباعی و فکاهی
میگوی و بزن جار ، تو هر چیز که خواهی

اینها همه رنگیست به رخسار کلامت
زنهار که با رنگ ، ز رخسـار نکاهــی

بستن همه واجی ز وجوهی به وجاهت
سهل است ، نَهی گر سر خود را سرِ راهی

(نهی بر وزن وصی)

بگـذر ز سـر ریز شـدن بر گـذر ذر

(عالم ذر)
مِی نوش و بنوشان مِی و خوش باش به شاهی

این فاعل و فعل و فعلاتن همه هیچ است
کو دشتی و ماهور؟ چه شوری چه سه گاهی؟!

زیر و بم ما جلوهء معبودیت اوست
رقصیم به سازَش همگی چون پر کاهی

قومی همه حیران شده اندر

"بمِ" عشقش
در
"زیرِ" کمالش شده تسلیم سپاهی

دیدم هنرت گوهر نابی ست هنرمند
رنگی بزن از باطن شعرت به سیاهی

بسپار عنان کلماتت به ید الله
کافی ست کُنَد یار بر این عبد نگاهی


جاری که کشیدش نبُود جار کشانش
ان کس که به جار است بشیند سرجایش

فکاه شدن در قلم اسک نگنجد
در کاه شدن در حرم دین به چنین سوی نگنجد

واجی که زبان حق شود در اسک بگنجد
ان واج دگر در حرم دین به چنین واج نگنجد

در کوی و حرم اسک اگر با عشق بیاید
دیگر سخن دین در حرم اسک بیاید

این جان که رود شاه شدن کار نیابد
درویش به شاهی شدنش کار ندارد

چندی به جهان شاه شدن ارز ندارد
با روز دگر کاه شدن فرق ندارد

درویشی و عاشقی
شاهی شدنش عشق بیابد؟هرگز!
راهی شدنش راه بیابد؟هرگز!

بریان کندش هر نفسش سوی غذایی
ان شاه به سان سگ کان سوی رهایی؟

نی نی که اسیر است به خوردن جسد و گوشت
ان روز دگر در هوس و نفس بیاید شکمش در عطش و خوک

ان شاه که زاید شکمش خوک بیاید
در چشم ورزیرش کندش صورتی از ماه بیاید

نی نی که وزیرش به جز ان خوک ندیدش
از ترس سرش هرچه سراید به جز ان صورتکِ خوک ندیدیش

بر صورت این جمال من چه دیدی بر دل
بر سان وزیر شاه چه سرودی این دل

درویش اگر به سر کند چندی شکم به کاهی
هر روز به سرکند با روح جوان به شاهی

ان می که شاهانش خورد در زبل چاه است
ان می درویشان خورد در صدر ماه است

باشاهان به بهرود

رقاص شاهان
رقصی که شاهانش کند جز رقص پا نیست
رقصی که درویشان کند در حور و پا نیست

رقصی به سوی حق برد چون ماهرویان
درویش اگر حالی شود رقصان کند هر ماهرویان

ان شاه که رقصان شودش بر در ابلیس
ابلیس به رقاص بیاید شودش همزن ابلیس

بر دل شاهان نگر چون به گدایی رود
ان دل درویش بین زان که به شاهی رود
***********
رخسار کلامم همه گوی است و سیاهی
در چشم جماعت به جهنم رود و سوی سیاهی

ان دل که کشیدم به سر خون بکشیدم
با اشک دلم صورتی از ماه سرخین کشیدم

ان چشم که گریان شودش سوی خدایی
ان دل که به خونان شودش سوی الهی

خون دل شده ام تا سر دینش بکشیدم
تا صورت و جانم به در دین بکشیدم

دیگر مپرس ار حال و روی صورتم
دلی خون شود هرانکس که بیند ان صورتم

حبیبه;719017 نوشت:
طنز فاخر گوی تا درسی بود بی رنج و درد

بی تقلب بی کلک بی واهمه بی روی زرد

طنز یعنی قالبی دلخواه و زیبا و شکیل

بی تکلف در فعول و فاعلات و هم فعیل

بایدت معنای خوبی باشد اندر شعرهات

مثل فرزندان خوب و صالحی با اُمهات

ورنه شوخی با مخاطب کو شود آزرده دل

شاید این تاپیک را اندوده گرداند به گِل(1)


اعتراف
-------
طنز فاخر نزد شاعر بود و بس
مِعر باشد این حروف از پیش و پس

گفتم اینها را که شاگردی کنم
تا بگیرم از بزرگی چون تو درس

باورم کن بی تقلب گفته ام
چون زلالی بوده ام بی خوار و خس

آخر آن فعل و فعول و فاعلات
تا کنون نشنیده بودم من ز کس

تو نمی بینی چو طفلم بی پناه
کن ترحم ، پس به حال من تو رَس

آنچه فرمودی ز اندود و ز گِل
اخذ بنمودی رفیق ، از من نَفَس

مرید الحسین (ع);719079 نوشت:

اعتراف
-------
طنز فاخر نزد شاعر بود و بس
مِعر باشد این حروف از پیش و پس

گفتم اینها را که شاگردی کنم
تا بگیرم از بزرگی چون تو درس

باورم کن بی تقلب گفته ام
چون زلالی بوده ام بی خوار و خس

آخر آن فعل و فعول و فاعلات
تا کنون نشنیده بودم من ز کس

تو نمی بینی چو طفلم بی پناه
کن ترحم ، پس به حال من تو رَس

آنچه فرمودی ز اندود و ز گِل
اخذ بنمودی رفیق ، از من نَفَس

معر ما را شعر، شرم آید از آن

یک مخاطب نیست در معرم،بدان!

این تاپیک الحمد بیت شاعر است

ناشیانه شعر گفتن نادر است

هم شما و هم بقیه اوستاد

بخت ما را بین که اینجا اوفتاد

راه گم کردم به اینجا آمدم

ورنه در این جمع بودن، نایدم

اسم کاربریِ یکی از دوستان زیبا بود ، منم شعری براش سرودم :ok:

معنی نامت چه بی همتا بُوَد
راستی نامت بسی زیبا بُوَد

یا لثارات الحسین آید به گوش!
داده نامت جمله ما را عقل و هوش

ابتدایش هست تسلیم و رضا
لاجرم این است حق را اقتضا

حر شدن را نام تو آرَد به یاد
سر بشستن از همه فسق و فساد

یک تلنگر باشد اندر نام تو
نکته دان باشی.... گوارا کام تو

هرچند تابلو بود! :Gig: ولی برای اینکه بدونید منظورم با کیه ، حروف اول مصرع ها رو پشت سر هم بخونید :Nishkhand:

به نام خدا

شعر طنز:شوخی با خانم مدیری

که به بنده تذکر دادند

چرا در شعرت نام یکی از خانمهای سایت

را بردی و او را مخاطب قرار می دهی!!!!

..............................................................

مدیر نازنین حذف و تذکار

مدیر این تاپیک اینجاست انگار

سروده شعری اندر وصف یاری

نموده نام او پنهان،آری!!!!!!

بیا تذکار گویش یا بگیرش

و یا خواهی نمایی خود اسیرش

که دیگر اینچنین خبطی نشاید

رفیقان را چنین وصفی نباید

مرا تذکار گفتی نوبت اوست

کنون گر مایلی بِکّن از او پوست

پ.ن

عذرخواهم سرکار......

Reza-D;719089 نوشت:
هرچند تابلو بود! ولی برای اینکه بدونید منظورم با کیه ، حروف اول مصرع ها رو پشت سر هم بخونید

مرا شرمنده از لطفت نمودی
چه زیبا از من ای والا سرودی

خداداند ندارم من لیاقت
که بر من دامن مهرت گشودی

تو در بزم صداقت با دلی پاک
چنین گوی رضایم را ربودی

رضا جان من بُوَم مدیونت ای دوست
که استاد زَبَر دستم تو بودی

[="Tahoma"][="Black"]عرض سلام و احترام خدمت همه شاعران و بزرگواران تاپیک :Gol:

عرض کلی بود و کوچک ، امیدوارم همه به دل بگیرند و کسی به دل نگیرد !

اگر داری تو ذوق شاعرانه
بشو همپای دلدار زمانه

مزن جانا ز عشق و عاشقی دم
بکامت ریز چندی شهد زمزم

به دل آویز یاد کربلا را
به طبعت یاد آور نینوا را

کنون که شاعری زیبا سرشتی

به ابیاتی دهان را کن بهشتی

بیاد آن شهیدی کو به میدان
فدا کرده به جانانش، سر و جان

نه تنها او فدا کرده سر و جان

که فرزندان و خویشان و عزیزان

خداوند عزیز و رب باری
ببین کرده برای او چه کاری

به رسم دیرپای هر زمانه
عزاداری به شکل خانه خانه

همه باشد امیدم ز حی داور
که عمرم را کنم با یاد او سر

:geryeh:
[/]

Reza-D;708137 نوشت:
عشقباز عزیز. نمیدونم مشکل شما دقیقاً چیه
اگر ممکنه یک بار دقیقاً بفرمایید مشکلتون رو (برای اطلاع خودم میخوام بدونم)
شاید پاسخ شما رو بدم ، شاید هم همکلام شدیم

بشنو از نی چون حکایت می کند

حبیبه;719084 نوشت:
راه گم کردم به اینجا آمدم

ورنه در این جمع بودن، نایدم

معر ما را شعر، شرم آید از آن

یک مخاطب نیست در معرم،بدان!

حبیبه;719226 نوشت:
بهتر آن باشد که در شعر و خطاب

محرم و نامحرم آید در حساب!

این سخنهای پر از رنگ و لعاب

نیست در شأن من و حُجب و حجاب

عشقبازی;707967 نوشت:

مگر شعرخوانی جز تباهی رود............. همو بذله گویی جز به شاهی رود( شاهی: ریا)
اگر من بگردم به شعر و سران............. همو پی بگردم به گرد گمرهان
شاعران را گمرهان پی می کنند/ عالمان را عاشقان پی می کنند(پی : پیروی کردن)

عشقبازی;707967 نوشت:
ولی مدح شاهان بگفتن سزایش نبود...............همین مدح گفتن سزاوارِ شاهان نبود.
اگر پاس دارد بدین دفترش.............همو حق ندارد به مدّاحِ شاه و برش
توانِ ملامت ندارم در این دفترش................صفوفِ ملامتگران را نبینی ملامتگرش

عشقبازی;710483 نوشت:
آيا نديده‌اى كه شاعران در هر واديى سرگشته‌اند؟ /شعرا/
حرفی به زبان جاری کنند که عمل نکنند./شعرا/

ز بلخ و موحد سخن ساز کن
گل سرخ را نام اعجاز کن
دریغ است آن باغ بی گل شود
گدای سخن های بلبل شود
اگر من ز فردوس گویم سخن
گدای بود کارم ای ماه من
ولکن کماندار بلخ کهن
شکارش بود آهوان ختن

مرا ساز گویان که سازان شکن
به ساز و دهل تا که ماهان شکن

مرا یار گوید به یاران شکن
چه از حال گوید چه خواهان شکن

به بلبل نگفتش ز سازو دهل
به یاد سخن سوی فردوس و دهل

مرا دفتری هست حق و سخن
نبینی در ان مدح شاهان سخن

به عشق خدا هرچه بینم به از یاد ماهان سخن
هر ان عشق بینم به از طرد قوم و سخن

بکوبد به لحنی در ان قوم گوهر سخن
به ترک و عرب هر چه دارد بسازد سخن

مرا گفتنی نیست بهتر سخن
اگر حق نگویم به از لعن قومی سخن

.

بسم ربّ الفاطمه

هدیه به مولا علی علیه السلام
.............................................

حدّ ما نیست که گوئیم ثنای تو علی

جان ما چیست که گوئیم فدای تو علی

دست ما چون به قلم رفت و رسیدیم به تو

ننوشتیم کلامی که سزای تو علی

جز پیمبر که تواند که ثنایت گوید؟

که مرا خلق نمودند برای تو علی

گرچه من خاک کف پای سگ کوی توام

بسته ام چشم امیدی به عطای تو علی

اینهمه گرد و غبار از دل ما پاک نشد

پاک کن اینهمه را حق جلای تو علی

از همه قطع نمودیم امید و بستیم

دل به امید شفاعت به ولای تو علی

حبیبه

من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه»»

«« تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه»»

««چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند»»

««من موی از مصیبت پیری کنم سیاه»»
نمونه دو بیتی زیبا از من نیست
_____________________

گاهی ریا کمک کندم محو او شوم!

گاهی برای دیدن او محو صد گناه!

ای عاشقان طریق و ره بندگی به چیست؟

غیر از ریا و عُجب و سخنهای بس گناه

من مانده ام چو گرد و غباری ز کاروان

او مانده است محو منو کوله گناه

گفتا به شهره لذت بخشش ندیده ای

ما راهیت کنیم به فردوس با گناه



حبیبه;719337 نوشت:
از همه قطع نمودیم امید و بستیم

دل به امید شفاعت به ولای تو علی


یا علی حد من خسته نه تسبیح تو بود
یا علی جان خلایق همه در دست تو بود

من به سودای علی زیور و زینت دادم
جان من در کنف و سایه نخجیر تو بود

همه گلهای بهاری به سرودند ولی
دلبر ما گل بی خار وجودی، ز تو بود

یا حسین ابن علی

شـهره همی دلداده
چون که محو ازل از قامت دلجوی تو بود

جوی آب است کنون در ره میخانه عشق
یا که خون علی از مسجد و محراب تو بود؟

یا علی

شهره گرفتار شده در این بند
مکه و کرب و بلایت نجف از آن تو بود

عشقبازی;719282 نوشت:
بشنو از نی چون حکایت می کند


نشنو از نی چون حکایت میکند
بشنو از دل چون روایت میکند

نشنو از نی ، نی نوای بینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست

نی چو سوزد تلّ خاکستر شود
دل چو سوزد خانـه دلـبر شود

نی ز خود هرگز ندارد شور و حال
دل بـود مـرآت نــور لا یــزال

نی اگر پرورده آب وگل است
دست پـروده خـداونـدی دل است

نی اگر بشکست بی قدر و بهاست
بشکند گر دل خریدارش خداست

نی به هر دست و به هر لب آشناست
دل مکان و خانه خاص خداست

روح الله خمینی (ره):Sham:


شهره22;719341 نوشت:

من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه»»

«« تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه»»

««چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند»»

««من موی از مصیبت پیری کنم سیاه»»
نمونه دو بیتی زیبا از من نیست
_____________________

گاهی ریا کمک کندم محو او شوم!

گاهی برای دیدن او محو صد گناه!

ای عاشقان طریق و ره بندگی به چیست؟

غیر از ریا و عُجب و سخنهای بس گناه

من مانده ام چو گرد و غباری ز کاروان

او مانده است محو منو کوله گناه

گفتا به شهره لذت بخشش ندیده ای

ما راهیت کنیم به فردوس با گناه



بارگاه دوست، جای جامه ی آلوده نیست

دل ز اسماء جلالش شهره جان آسوده نیست

گرچه او غفار و ستّار و رحیم است و ودود

معصیت را با محبت نسبتی، ای جان نبود

گر محبت داری و در آرزوی بخششی

ناز محبوب ازل را از چه رو کم می کشی؟

حافظ نیکو مقالم جمله ای در یاد کرد

سایه معشوق بر عاشق عَلَم بنیاد کرد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

معصیت در محضرش کی شیوه ی عشاق بود؟

پ.ن

مصرع رنگی از حافظ

محبت به علی
من در این رهگذر عمر ندیدم خوشتر

ز محبت به علی اشرف اولاد بشر



بهترین بُرهه همان لحظه ی دلدادن بود

جز همان لحظه ی عمرم همه رفته است هدر



خانه دل ز صفا و ز عطوفت پر گشت

آنزمانی که علی کرد بر آن خانه نظر



دل پیِ کعبه ی مقصود چه بُت ها که ندید

چون علی یافت سپس از همه بنمود حذَر



در مصافش همه چون ذرّه و بی مقدارند

بس یلان پنجه در آمیخته گشتند دَمَر



بعد از او پور جلیلش کند احیاء ، دین را

کس ندارد چو حسین و حسن آزاد پسر



حبل اولاد علی را چو کسی چنگ زند

نیست پس در سر او جز به علی شور دگر



«خادما» مقصد عاشق گذر از جان و تن است

سَزَد آنگه که کنی در رهِ معشوق خطر

حبیبه;719345 نوشت:
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

معصیت در محضرش کی شیوه ی عشاق بود؟

با عرض سلام و ادب و احترام
http://www.hammihan.com/post/3193407
با عنایت به لینک بالا و در جوابیه استادم می سرایم
انشاء الله مقبول درگاه ایزد منان و دوستان قرار بگیرد

گناه و عصیان!

حبیبم سرزنشها را میان انجمن بردی
بیان کردی و بنمودی چو دستانم درون گِل

نمیدانی مگر رسم مروّت ،ناجی امت
رسول خاتم احمد، بیان کردست بر غافِل

منم اکنون برسم یادگاری جمله ای گویم
که تا بار دگر دانی که از ما دستها بگسِل

نه دست از من بشویی و کنی متروک دنیایم
بلی اما بدان مگزین، ره سودای بی حاصِل

شنیدم در جهان برزخ اما نیست یک اَخگر
که آنهم بهر یک قلیان فراهم کرده در منزِل

بدان اکنون که مهمانم ره و رسم ضیافت را
چنین با من بجای آورده ای ای همره محمِل

به خونم گر بیالاید دو دستت هیچ نستانم
مگر در لحظه محشر برای بردنت ساحِل

بیا شهره نگو اینجا سخن در بزم غافلها
برو تا همنشین گردی به دام و دانه، مُستَعجِل

حبـیــــــبه هیچ نتوانی که دست از خون من شوئی

««که حال غرقه ی دریا نداند خفته بر ساحِل»» (سعدی)
پ . ن : مُستَعجِل = با شتاب

شهره22;719470 نوشت:
حبـیــــــبه هیچ نتوانی که دست از خون من شوئی

من گیج شدم اکنون خونت ز چه رو بر ماست؟

از چیست که رنجیدی؟دادت ز چه رو بر خاست؟

شهره22;719341 نوشت:
گاهی ریا کمک کندم محو او شوم!
گاهی برای دیدن او محو صد گناه!

ای عاشقان طریق و ره بندگی به چیست؟
غیر از ریا و عُجب و سخنهای بس گناه

من مانده ام چو گرد و غباری ز کاروان
او مانده است محو منو کوله گناه

گفتا به شهره لذت بخشش ندیده ای
ما راهیت کنیم به فردوس با گناه


حبیبه;719478 نوشت:
من گیج شدم اکنون خونت ز چه رو بر ماست؟
از چیست که رنجیدی؟دادت ز چه رو بر خاست؟

سرکار "حبیبه" ، به نظرم منظور خانم "شهره" چیزی متفاوت از برداشت ما بوده و خطاب شعر ایشون به انسان های ظاهر بین بوده

جامهء آلودهء "شهره" نه آن رخت گناه
تیرگی هایش نباشد همچو آن رنگ سیاه
(تعریف معمول از سیاهی و گناه)

جامه اش آلوده با جام شراب عاشقی ست
جرم او در دادگاه عاقلی ، دیوانگی ست!

تیرگی ها در دلش دارد ، نه از عصیان و کین
بلکه آرامَش نمیگیرد کنون روی زمین

او زمینی نیست ، اما مانده در اینجا اسیر
برخلاف میل خود گردیده در دنیا اسیر

این سخن را از زبان "شهره"من فهمیده ام
زان که مفهوم کلامش ، جور دیگر گفته ایم:

بود روزی یک طویله ، جای جایش پر ز خوک
در لجن بودند غلطان در کنار کرم و غوک

قوت آنها میرسید از دست جنگلبان پیر
رفته بود از یادشان کانجا همه هستند اسیر

تا که روزی مرد جنگلبان به آنجا پا گذاشت
لیکن او این بار حیوانی دگر همراه داشت

بره آهویی سفید و خوشگل و خوش خط و خال
پوستش مانند مخمل رنگ چشمش بی مثال

خوک ها را حیرت از سیمای آن موجود بود
گر که دل میداشتند! از سینه شان دل می ربود

مرد آهو را به چوبی با طنابی سفت بست
ماند آهو بین جمع خوک های خودپرست

خوک ها با چشم و ابرو طعنه بر او می زدند
سرد و ساکت نیش خود بر جان آهو می زدند

آن یکی می گفت این حیوان بُوَد همچون خران!
شایدم صد فوت و بسم الله...! از ما بهتران! (از ما بهتران = جن)

خوک دیگر گفت گر چه اندکی همچون خر است
شکل اندامش گمانم شکل چیزی دیگر است

دیگری می گفت این حیوان ، چه زشت است و ضعیف!
چشم او قدری بزرگ و شکل اندامش نحیف

دیگری گفتش که باشد هم نحیف و هم خرفت!
قاه قاهِ خنده با این حرف پیچیدن گرفت....

اشک در چشمان آهو حلقه زد ، بغضش شکست
خون ز چشمش میچکید از دست حیوانات پست

خوک ها با دیدن اشکش کمی غمگین شدند
بهر زخم قلب او در فکر یک تسکین شدند

آن یکی ظرفی لجن آورد با یک مشت کاه
دیگری هم آبِ آلوده کشید از عمق چاه

بعد از آن گفتند با آهو: کمی با ما بجوش
این شراب از ماست ، پیش آ جرعه ای با ما بنوش

اشک آهو بعد از این گفتار افزون شد ز پیش
خنده ای سر داد غمگین تر ز غم بر حال خویش

خوک ها گفتند: ای حیوان مگر عقلت کم است؟!
خاک تو گویی سرشته با گِلِ درد و غم است

پشت پا بر این همه تفریح و لذت می زنی
گو به ما آخر که هستی تو ، که این سان کودنی؟!

بره آهو را دگر از طعنه ها طاقت نبود
رو به سوی دستهء خوکان به صحبت لب گشود

گفت نامم آهو است و خانه ام در جنگل است
روزگاری بوده ام در خانه ام خوشحال و مست

تا که جنگلبان مرا آورد در این جای تنگ
این مکان کینجا ندارد کس ز پستی عار و ننگ!

بوده ام روزی به دشتی مملو از نور سپید
از چه گویم با شما که اندر سیاهی مانده اید؟!

تخت خوابم از چمن بود و چراغم قرص ماه
خنده ام آید شما را دیده ام مدهوش کاه!

طعم ترد سبزه هایش مانده در این کام من
کِی توانم چون شما سیراب گردم از لجن؟!

شوق و لذتهایتان در چشم من بدمنظر است
دوستی های شما از دشمنی هم بدتر است!

سوی آزادی دری خواهم ز اموال شما
این طویله با همه کاه و لجن مال شما!

شوق من آن سبزه زار است و شما را شوقِ خاک
خوک و آهو را نباشد بِینشان هیچ اشتراک

امیدوارم منظور سرکار "شهره" رو درست فهمیده و رسونده باشم. ضمناً از اینکه اسم ایشون رو مستقیم مورد خطاب قرار دادم عذرخواهم
شعر خودم برداشتی از آهو در طویلهء مثنوی مولوی بود


با دلم گفتم که ای دل عشق چیست

گفت گردیدم ز دستش ریش ریش


دیده را گفتم تو زان چیزی بگو

گفت کورم ساخت این حال پریش


با ربانم گفتم او را وصف کن

گفت مُهرم ساخت آثارش ز پیش


پس بپرسیدم زگوش خویش نیر

گفت بشنیدم فراوان طعن و نیش


از دو پایم زان بپرسیدم سپس

گفت خم سازد مرا با کار خویش


از کمر پرسیدم از احوال عشق

گفت بشکستم من از این بار بیش


گفتم ای «خادم» چه باشی در هراس

گفت چون دل زین بلا گردد پریش


َ

به نام خدا

گله از نفس امّاره به زبان طنز
.........................................

بیست سال بیش رفت، که من لاف می زنم

کز رهروان راه رسول خدا(ص) منم

وز یُمن عاطفت پیر می فروش

فهمیده ام کنون، که چه سان لاف می زنم

راه خدا سخت تر از راه جندق است

ای مرده شوی برد من و این راه رفتنم!

روزی هوای لباسی که بَر کُنم

روز دگر خیال طلایی به گردنم

بار دگر هوس کیف و کفش و لیف

یک ساعتی خیال بزرگی است،کین منم

در گوش دل ابلیس، مرتب کند فسوس

این راه مرد می طلبد گو که من، زنم

عمرم برفت و من به تحیّر که چون روم؟

بیرون ز حدّ نفس پلید تهمتنم.

پ.ن

مصرع رنگی شعر حافظ است.

[=arial black]جوانی


[=arial black]
[=arial black]

[=arial black]
[=arial black]در جوانی راه را گر بر گنه بستی خوش است
بند ها را گر گسستی و رها گشتی خوش است

[=arial black]از میان ایهمه رفتارهــــــای دلفریب
[=arial black] در دل آتش اگر زیبا از آن جستی خوش است

غره گی یا خود ستایی شیوه ی شیطان بود
کار او پردازش هر تهمت و بُهتــــان بود


[=arial black]آنچنان سهل است با ابلیس هم پیمان شدن
[=arial black] باشجاعت راه را بر حیله ها بستی خوش است



[=arial black]
[=arial black]در جوانی چشمها خوش رُخصتی پیدا کنند
در همین ایام باشـــد ، فرصتی پیدا کنند
لحظه ها دلچسب و مجذوبند پیرامون خویش
با دو چشم باز زین بازیچه بگذشتی خوش است



[=arial black]
[=arial black]هیبتی گر هست از بازوی قدرتمند توست
همّت والا در این سن قدرارزشمند توست
زین سبب افتادگان بردست و زورت خیره اند
این زمان افتادگان را دست بگرفتی خوش است



[=arial black]
[=arial black]
فصل پیری آخر زیبایی و خوش زینتی است
انتهای هر طراوت در تن و افسردگی است
در کهنسالی دگر احساس و رغبت خسته اند
در جوانی با طراوت بار بر بستی خوش است



[=arial black]
[=arial black]مدت عمر کسی « خادم » بدست خویش نیست

[=arial black]هر کسی آگه ز تقدیر خودش از پیش نیست
[=arial black]از چه مغروری اگر دانی نداری عمر بیش

[=arial black]در جوانی گر غرور خویش بشکستی خوش است

[=arial black]

شهره22;718665 نوشت:
سلام و عرض ادب
از اولِ نام تو گرفتم سخن گُل
تا آخر این بیت و غزل نیز همه گل

گل بود نشانگر به صفایت گل لیلا
ساقی بوفای تو دهد آب به هر گل

من در همه دهر ندیدم سخن از عشق
الا به صفای تو و بر انجمن گل

ما تشنه و سرگشته اوئیم به یکسوی
افکنده و تنها شده در بحر چو یک گل

گل بود سراغاز غزل گفتنم امشب
هر شب سخنم گشت به هر جمله فقط گل

««ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دید ی؟»» 1
تنها گل و لیلا گل و صحرا ش همه گل

ای شهره اگر شهد ندارد غزل تو
رو همدم گل باش چو زنبور به یک گل

پ.ن:1- مرحومه مغفوره پروین اعتصامی

سلام و عرض ادب
خيلي زيبا بود سپاسگزارم
طبع شعر خيلي خوبي داريد
براتون آرزوي موفقيت دارم
البته چون نام من برگرفته از حضرت علي اکبر عليه السلام هست اگر مايل بودين با اين مضمون هم غزلش کنيد زيبا خواهد شد
ممنون
يا علي
:Gol:

عجب جایست اینجا :Moteajeb!:
پر از ذوق است اینجا:Gol:
افکار خوش پر گشته اینجا :Kaf:
عجب چیدم از انجا و اینجا:Gig:
خداقوت بگوئیم من در اینجا:Hedye:
که چیزی گفته باشم من در اینجا :Nishkhand:

:Rose:السلام علیک یا فاطمه المعصومه:Rose:
فاطمه را جلوه نمودی ز نو ......... در دو جهان ، ثانی زینب شدی



ای که به معصومه ملقّب شدی
نزد خداوند ، مؤدّب شدی

نور خدایی تو بروی زمین
چون که در این بزم ، مقرّب شدی

نی که ز اَنساب ، حَسَب یافتی
پاک شدی ، خوب مهذّب شدی

آب حیاتی تو در این خاکِ مرگ
مُحیی هر جانِ مشرّب شدی

تیره که شد قلبِ گنه مردگان
صبحِ دعاگوی دلِ شب شدی

هر که بیاید تو جوابش دهی
نیک در این کار ، مجرّب شدی

بس که صفا داری و قلب زلال
جُرم که کردم ، تو معذّب شدی!

فاطمه را جلوه نمودی ز نو
در دو جهان ، ثانی زینب شدی

گر که ز "سجاد" شفاعت کنی
ناجی این عبد معذّب شدی

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد :Gol:

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله

میتوانی ، تو توانی
میتوانی ، پرتوانی
نه نیار تو توانی
خوب فکر کن در توانی
میتوانی ، میتوانی
تو همیشه پر توانی

ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد :Gol:

[SPOILER]:Khandidan!: واقعا افتخار میکنم به خودم[/SPOILER][/]

رایحهٔ بهشت;719760 نوشت:
بسم الله

میتوانی ، تو توانی
میتوانی ، پرتوانی
نه نیار تو توانی
خوب فکر کن در توانی
میتوانی ، میتوانی
تو همیشه پر توانی

ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد :Gol:

[SPOILER]:Khandidan!: واقعا افتخار میکنم به خودم[/SPOILER]

شعرت ای جان صرف فعل اختیار و قدرت است

شعر شاید نیست،اما رایحه، خود حکمت است

هر کسی قدر توانش می تواند شعر گفت

لیک هر گز هیچکس چون تو، نتاند نکته گفت

گفتم این، تا ذوق شعرت همچنان جاری بود

نیست جای نا امیدی جای پُر کاری بود

با تقدیم احترام:Rose:

اللیل والنهار;719745 نوشت:
عجب جایست اینجا :Moteajeb!:
پر از ذوق است اینجا:Gol:
افکار خوش پر گشته اینجا :Kaf:
عجب چیدم از انجا و اینجا:Gig:
خداقوت بگوئیم من در اینجا:Hedye:
که چیزی گفته باشم من در اینجا :Nishkhand:

سلام
چقدر ساده و قشنگ گفتید :ok:
کلامتون مثل یه آینهء شفاف میمونه
با اجازه ، اطراف آینه رو گل کاری میکنم :Gol:

خداوندا! عجب جاییست اینجا
چنان سازِ خوش آواییست اینجا

پر از افکار نازکتر ز گلبرگ
چنان گلدان زیباییست اینجا

چنین وصفش کنم: شهر عجایب!
عجب شهر فریباییست اینجا

خدا قوت تمام شاعران را
چه صیقل داده دلهاییست اینجا

فرمودید: "که "چیزی" گفته باشم من در اینجا"
خطاب به شما از طرف من

کلامت ارزشش از زر گرانتر
قدومت بر دو دیده ، بلکه بر سر

به صاحب خانه بس منت نهادی
که وارد گشته ای اکنون از این در

*****

شما هر "چیز" گویی قابل آید
ز شعرت شور و شادی حاصل آید

همین که از ته قلبت سرودی
به گوش دوستانت کامل آید

(عذرخواهی بابت خطاب مفرد ، لازمهء شعر بود :Gol:)



نوشته دوست گرامی و استاد توانا حبیبه گرامی:
بارگاه دوست، جای جامه ی آلوده نیست

دل ز اسماء جلالش شهره جان آسوده نیست

گرچه او غفار و ستّار و رحیم است و ودود

معصیت را با محبت نسبتی، ای جان نبود

گر محبت داری و در آرزوی بخششی

ناز محبوب ازل را از چه رو کم می کشی؟

ای دستگیر

من نمیدانم که سودای که را در سر بیارم

یاد و رخسار تو اما گشته هر دم دستگیرم

من به امید شفاعت سوی دلهای ائمه

در دعاهای خودم هر لحظه همچون یک اسیرم

لیک عیب خستگان عشق در این انجمن را

جمله میدانند اما گفته بهتر من فقیرم

من علیل و ناتوانم بهر آن یه جرعه اما




ای خوش آن مستی که دستم گیرد اما در ضمیرم

ای حبیبم ناز محبوب ازل را می کشیدم




تا تو را دیدم بشستم دست از آن یک مسیرم

بسکه در این انجمن گفتند ای شهره تو هستی!

مانع رشد و تعالی و صراط ، سر بر نگیرم

من همی باور کنم تنهای تنها دست شیطان

یا که هم عهد بزرگان مثل شیطان همچو شیرم

باشد اما این ندانی بسکه از هجرت ملولم

هر که در هر جا مرا بیند گمان دارد که پیرم

من هماره در صف محشر بیاد دوستانم

لاجرم در عالم دنیا همراه من اسیرم

ای که از عهد ازل در عالم ذر گفته بودی

من همانم کز سر صدق و صفا پیمان پذیرم

گفته قالوا بلی باشد برایم قول راسخ

لیک در این انجمن هم تو غنی و من فقیرم

وه چه خوش گفتی به یس سوره زیبای قرآن

پیروی از نفس دون، خُسران، و من هم می پذیرم

هان که شهره دست بردار از لجاجت سوی ما شو

قامت رعنات گوید در جهان که بی نظیرم

تر کن از این می لبی با ما شبی افسانه ای خوان

تا که در برزخ همه گویند خوش از این عبیرم

در زمان صور هم من از برای دلربایی

در میان جمع مردم می روم تا من نمیرم!



Reza-D;719565 نوشت:
جامه اش آلوده با جام شراب عاشقی ست
جرم او در دادگاه عاقلی ، دیوانگی ست!

عاشق به ساده لوحی ما نیست در جهان
کز وعده تو دل به وفا بسته ایم ما :Sham:

یا

بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود


Reza-D;719565 نوشت:
او زمینی نیست ، اما مانده در اینجا اسیر
برخلاف میل خود گردیده در دنیا اسیر

نیست با ما لاله و گل را سر الفت
رهی

می روم تا آشان در سایه خاری کنم

رهی (( معیری))


شهره22;719781 نوشت:
بسکه در این انجمن گفتند ای شهره تو هستی!

مانع رشد و تعالی و صراط ، سر بر نگیرم

سرت به بندگی دوست تا ابد سر افراز است

تو کار خویش باکسی انداز کو سبب ساز است

شهره22;719781 نوشت:
ای حبیبم ناز محبوب ازل را می کشیدم

تا تو را دیدم بشستم دست از آن یک مسیرم

بر من ای جان، این نُکَت بس نا گوار آید مگو

چیست جرمم باز گو ای نازنین نکته گو

شهره22;719781 نوشت:
نوشته دوست گرامی و استاد توانا حبیبه گرامی:

دوستی را می پذیرم، اوستادی سهم تو

این تاپیک، فرخنده گشته از دلِ دل رحم تو

پ.ن

واقعا بابت لفظ تو از شما عذر خواهم

قافیه تنگ آمده بود و گرنه اینقدرها هم بی ادب نیستم:)

[="Tahoma"][="Navy"]

حبیبه;719764 نوشت:
شعرت ای جان صرف فعل اختیار و قدرت است

شعر شاید نیست،اما رایحه، خود حکمت است

هر کسی قدر توانش می تواند شعر گفت

لیک هر گز هیچکس چون تو، نتاند نکته گفت

گفتم این، تا ذوق شعرت همچنان جاری بود

نیست جای نا امیدی جای پُر کاری بود


من تشکر میکنم از حسن گفتار شما
نکته ها و پندها باید گرفت از جمله ها

متن هایم را نبین،مال زمان کودکیست
ذوق و شور شاعری هم جا ماند در کودکی[/]

رایحهٔ بهشت;719827 نوشت:

من تشکر میکنم از حسن گفتار شما
نکته ها و پندها باید گرفت از جمله ها

متن هایم را نبین،مال زمان کودکیست
ذوق و شور شاعری هم جا ماند در کودکی

ای خدا شاعر بُدی و رو نمی کردی چرا؟

این همه ذوق و ادب وا گو نمی کردی چرا؟

از تواضع بود یا قابل نمی دانی مرا؟

در شمول لطف خود داخل نمی دانی مرا؟

رایحهٔ بهشت;719827 نوشت:
من تشکر میکنم از حسن گفتار شما
نکته ها و پندها باید گرفت از جمله ها

متن هایم را نبین،مال زمان کودکیست
ذوق و شور شاعری هم جا ماند در کودکی

آفرین بر چهره های پر فروغ اسک دین
شاعران جاودان و با نبوغ اسک دین

مفتخر گشتم که استادم چه با ذوق است نیز
افتخارم بیش ، زان افزون بلوغ اسک دین

رایحهٔ بهشت;719827 نوشت:

من تشکر میکنم از حسن گفتار شما
نکته ها و پندها باید گرفت از جمله ها

متن هایم را نبین،مال زمان کودکیست
ذوق و شور شاعری هم جا ماند در کودکی

پاسخ طنز :Nishkhand:

من تشکر میکنم زان که مرا کردی مچل! Fool
گیرمان انداختی چون گربه در توی هچل

ناگهان تبدیل به سعدی و حافظ گشته ای
از مبدل سازیت این کله را کردی کچل!

(عذرخواهی بابت خطاب مفرد)

پاسخ غیر طنز! (دقیقاً اسمش چی میشه نمیدونم) :Gig:

کودکی گاه نگاه بی گناه هست و زلال
قلب بی کینه ، گمان پاک و یکسر شور و حال

خود بزرگی میکنی ، گر مینمایی کوچکی
مرحبا ای خواهرم گر از زلالی ، کودکی

بنام خدا

دل من خون و جگر خون و به لب جام پر از خون
به دلم تیشهء فرهاد و به سر مستی مجنون

ز خودم بیخودم اینک که دلم گشته سر از خود
که نه خود باشم و نه غیر و نه آنی بِتر از خود

همه درگیرم و حیران و پشیمان و پریشان
من و تردید و دو راهی ، منم و سستی ایمان

نه بدانم که چه بودم نه توانم که چه باشم
همه دم غرق تلاشم ، چه ثمر بهر تلاشم؟!

به دلم شور نمانده ، به دو پا زور نمانده
به دو چشم از غم و ماتم به خدا نور نمانده

غمم این است: بدانم و بدانم که بدانم
نگــرانم ، به گمــانم ، نبُوَد حــد توانم

گره ای بسته به زلفی که گمم در سر چینَش
دل ما گمشده آنجا و کسی نیست مُعینَش

پُرَم از پرسش و هم از اگـر و شاید و اما
رَوَم از هر طرف این رَه ، نشود حل معما

چه کنم چاره ، رفیقان به خود آیید ، خدا را
نکنید ار مددم غم بمکد خون "رضا" را

Reza-D;719870 نوشت:
دل من خون و جگر خون و به لب جام پر از خون
به دلم تیشهء فرهاد و به سر مستی مجنون

کوه کندی که مگر حالت فرهادی و مجنون!!؟
یا مگر همچو زلیخا شده ای دلبر دلخون؟!!