مرا که با غم هر ثانیه عجین بى تو،
کسى نبرد به مهمانى دعا و درود که عشق بى کس و کار است این چنین بى تو
به سر سلامتى من چه تلخ آمده اند ستاره هاى پریشان هر پسین بى تو
چهل شب است که خواب غروب مى بینند پرندگان غزل مرده زمین بى تو...
سودابه مهیجى
ما را كه غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظهاى كه دل ما غمین نبود هر چند آسمان به صبورى چو ما ندید ما را غمى نبود كه اندر كمین نبود راهى اگر نداشت، به آزادى و امید رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود اى آفتاب محمل زینب، كسى چو من از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود در این سفر مقدر من غیر از این نبود گر از نگاه گرم تو آتش نمىگرفت در شام و كوفه خطبه من آتشین نبود در حیرتم كه بى تو چرا زنده ماندهام عهدی كه با تو بستم از اول چنین نبود ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت یك عمر بود هجر تو، یك اربعین نبود
کاروان می آید از شهر دمشق برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق کاروان با خود رباب آورده است بهر اصغر شیر وآب آورده است کاروان آمد ولی اکبرنداشت ام لیلا شبه پیغمبر نداشت کاروان آمد ولی شاهی نبود بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]اربعین آمد و خون شهدا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]اربعین آمد و خون شهدا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]باز از خاک بلا اب بقا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اربعین آمد و شد داغ شهیدان تجدید
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]خون به دلها ز عزای شهدا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]اربعین آمد و از داغ شهیدان خدا
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]اشک سرخ است که از دیده ما میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اربعین شهدا تازه شود در هر سال
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]خون مظلومیشان در همه جا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]یافت پیمان شهادت ز اسرارت اکمال
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]خون آنان ز سرشک اسرا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] با دلی سوخته از داغ "موید" بسرود
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif] [=times new roman] سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی [=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]
ای آن که شکستی کمر فاصله ها را/
بگذاشته ای پشت سرت مرحله ها را/
از برکت چشمان مسلمان تو داریم/
سوگند به سجاده ی تو نافله ها را/
ای آن که کشیده است بیابان به بیابان/
ردّ قدمت زحمت این آبله ها را/
بگذار به جای تو در این قافله باشم/
شاید بتوانم بکشم سلسله ها را/
یک لرزه بیانداز بر این معجر سبزت/
تا این که ببینم گذر زلزله ها را/
غیر از تو کسی همّت این گونه ندارد/
پایان برساند همه ی غائله ها را/
آن روز که پابوس حریم تو بیائیم/
احرام ببندیم تن قافله ها را...!
[=times new roman]قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین میگفت
که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت
(نصراللّه مردانی)
کاروان می رسد از راه، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه
زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان
شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان
همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزد از تربت محبوب
همان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راه
و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است
که با دیدهی خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد»
یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال
که انگار گذشته ست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیده ست به گودال
همان جا که عزیزش
همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش
همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه
و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشهی تو کنج خرابه
همان آینهی فاطمه
جا ماند سه ساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و
فراق و ... فراق و ...
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟
غم فاصله ها را؟
تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟
و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟
چهل روز صبوری و صبوری
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی
و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری!
[="purple"]اربعین آمد
اربعين آمد دلم را غم گرفت
بهر زينب(س) عالمي ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آيد به گوش
ناله ي صاحب زمان آيد به گوش
جان اهل بيت عصمت بر لب است
کاروان سالار آنها زينب است
جمله مستان سوي ساقي آمدند
مست مست از جام باقي آمدند
سينه ها آماج رگبار بلا
جاي زخم ريسمان بر دستها
هوش از سر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمين انداخته
هر يکي در جستجوي تربتي
بر لب هر يک کلامي، صحبتي
قلبها پر شکوه از بيداد بود
آشناي قبر ها سجاد(ع) بود
رهبر زينب(س) امام راستين
حجت حق بود زين العابدين(ع)
با کلامش عمه را مغموم کرد
تا که قبر يار را معلوم کرد
آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر کلثوم و رباب
زخمهاي اين سفر سر باز کرد
هر کسي درد دلي آغاز کرد
زينب ازمژگان خود ياقوت ساخت
داستان اين سفر را باز گفت
گفت اي سالار زينب السلام
ماه شام تار زينب السلام
بر تو پيغام سفر آورد ام
از فتوحاتم ، خبر آورده ام
کرد با من اين مسير عشق طي
راس تو منزل به منزل روي ني
معجرم نيلي شد و مويم سپيد
از غم دوري تو قدم خميد
گر که دست رحمت و صبرت نبود
زينبت در راه کوفه مرده بود
ظلم دشمن تا که بي اندازه شد
ماجراهاي سقيفه تازه شد
ريسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در ياد بود
ديدي از ني دست خواهر بسته بود؟
گوييا دستان حيدر بسته بود
ياسها را جوهر نيلي زدند
مادرم را گوييا سيلي زدند
ازشماتت کردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس
شد سرت يک نيمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او
مرد در ويرانه و من زنده ام
بي رقيه(س) آمدم شرمنده ام
بارها از دوريت جان باختم
بين مقتل من تو را در يافتم
گر تو اي لب تشنه برداري سرت
حال نشناسي دگر اين خواهرت....
مهدی محمدی[/]
[="blue"]دو بیتی اربعین
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
****
حسینم وا حسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان چه در ویرانه شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
****
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
حاج غلامرضا سازگار[/]
[="DarkOrchid"]در ورود به ایام اربعین حضرت ابا عبد الله الحسین
شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد [/]
اشعار از پست 2 تا 4
ازسایت :شیعتی
[=arial, helvetica, sans-serif]منبع : http://nodehaki.blogfa.com/
[="royalblue"]اربــعــيـــن
اربــعــيـــن كــشــتــگــان راه عـشـــق
شــد مـكــرر قـصــه دلــخـواه عـشـق
آن شــنــيــدســـتــم كـه جــابـر از وفــا
بــا عــطــيــه شــد بــــدشــت نـيـنـــوا
دسـت غــم مــيـــزد بــسـر آن دلغـمين
در عـــزاي خــســـرو دنـــيـــا و ديــن
در سـراغ يــار خــود در جـــســتـجـــو
خـاك صـحـرا را چـــو گــل ميكرد بـو
شـــد مــطــهــر از فـرات و شـد روان
سـوي قــبـر خســرو لــب تـشـنه گان
از مـحـبـت چـون دلــي آكــنـده داشــت
گـامـهـا آرام و كـوتــه مــي گــذاشــت
كــرد پــيــدا تــربـت مــحـبـوب سويـش
راز دل گـفـتـا چــنــيـن آن دل پــريـش
يــا حــبـــيـبــي يـــا حـبـيـبـي يا حسـين
اي تـو بـر زهـــرا و حــيــدر نـور عـين
آمـــده در كـــويــت اي والا مــــقـــــام
خـسـروا بـر درگـهـــت هــسـتـم غـلام
الـســــلام اي كــشـــتــه تــيـــغ جــفــا
شـــد خــــدا بـــر خـون پــاكت خـونبها
الــســـلام اي زاده خـــــتـمــي مـــــآب
الــــســلام اي نــــور چـشــم بــوتـراب
الــســلام اي راحــــت جــــان رســول
الـــســـلام اي پـــــاره قـــلـــب بــتـــول
الـــســلام اي مــونـس ديـــريــن مــن
اي شـهـيـد عــشــق اي خــونــيـن كفن
ايــكـه از رافــت بـر ايـن پـيـر غــلام
خــود تـو سـبـقـت مي گرفتي در سلام
جــــــابــــرم مــــن آمــــدم از راه دور
جــان بــه شوق مـوسي آوردم به طور
خــيــز و بـا مـن گـفـتـگو آغاز كـــــن
بــاب لــطـف خــويـش بــر من باز كن
جـابـرت را بـيـن كــه گـشـتـه دلـكباب
بــر ســـلام مــن بــگـــو آخــر جـواب
چــون نــــيـامد پاسخي او را بــگـوش
از كـــلام خــويـش جــابــر شد خموش
در جــواب خـود بـگـفـت آن خـسته دل
زيــن تـوقــع گـشـتـه ام بــاري خـجـل
اايـن حـسـين من سرش از تن جداست
جـسـم او مــدفـون به دشت كربلاست
پـــــاره از تــيـــغ ســتــم شــد پـيكرش
جــلــوه گـر شـد بـر نـي اعـدا سـرش
زد يــزيــد بـــي حــيـــا چــوب جـــفـــــا
بـر لـب و دنــدان سـبـط مــصـطـفـــي
چون «حياتي» شرح اين ماتم نگاشت
اشك حزن و غم روان از ديده داشت
تـا رقـم زد ايــن مـصـيــبــت نــامـه را
كـرد جــاري اشــك چـشـم خـامـه را
[/]
ربعین آمد و اشگم ز بصر میآید
گوییا زینب محزون ز سفر میآید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر میآید
(صامت بروجردی)
مرا که با غم هر ثانیه عجین بى تو، کسى نبرد به مهمانى دعا و درود
که عشق بى کس و کار است این چنین بى تو به سر سلامتى من چه تلخ آمده اند
ستاره هاى پریشان هر پسین بى تو چهل شب است که خواب غروب مى بینند
پرندگان غزل مرده زمین بى تو... سودابه مهیجى
ما را كه غیر داغ غمت بر جبین نبود
نگذشت لحظهاى كه دل ما غمین نبود
هر چند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود كه اندر كمین نبود
راهى اگر نداشت، به آزادى و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
اى آفتاب محمل زینب، كسى چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود
در این سفر مقدر من غیر از این نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمىگرفت
در شام و كوفه خطبه من آتشین نبود
در حیرتم كه بى تو چرا زنده ماندهام
عهدی كه با تو بستم از اول چنین نبود
ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت
یك عمر بود هجر تو، یك اربعین نبود
چهره را از غم تو بستر طوفان كردم
به پریشانى خود موى پریشان كردم
سوختم از غم و صد چاك گریبان كردم
كنج آن غمكده را همچو گلستان كردم
روى بر تربت تو بى سر و سامان كردم
در ره عشق تو من ترك سر و جان كردم
گرد غم پاك ز رخساره آنان كردم
گریه بر فُرقت آن یوسف كنعان كردم
"یاسر"
اربعین آمد و خون شهدا میجوشد
عمّه این صحرا به چشمم آشنا آید همی
زین بیابانم گمان کربلا آید همی
ساربانا کاروان را اندکی آهسته ران
تا نشان از کاروان سالار ما آید همی
بار بگشایید که اینجا خانهی امید ماست
کز شمیمش درد و غمها را دوا آید همی
گلشن پژمردهی ما گوئیا اینجا بود
کز نسیمش بوی عطر لالهها آید همی
غنچه نشکفته ای در این گلستان داشتم
او اگر پژمرده بویش با صبا آید همی
ای پدر برخیز و بنگر خسته و زار و نزار
دخترت از کوفه و شام بلا آید همی
خواهرم در گوش ویران شبی از غصه مُرد
گر نیامد او غمش همراه ما آید همی
قصه بسیار است و فرصت کم (موید) جزءجزء
شرح این ماتم دهد تا انتها آید همی
«سید رضا موید»
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
تفسیر آن حماسه جاوید
بلند شو
اى خفته در میانه صحرا، بلند شو!
مردند ماهیان لب دریا، بلند شو!
سر روى نیزه رفته جلوتر تو هم بیا
یا یار نیمه راه نشو، یا بلند شو !
طوفان اگرچه خیمه زد و کشتى ات شکست
اى پهلوى شکسته زهرا، بلند شو!
در خیمه هاى سوخته دشت بى پناه شبْ
گوشواره مى کَنَد از جا، بلند شو!
نگذار پاى خسته به آن کوچه ها رسد
سنگ جفا خورد به سر و پا، بلند شو!
مسلم، حبیب، اصغر و عباس، رفته اند
چیزى نمانده از سفر ما، بلند شو!
زینب! دوباره خطبه بخوان، اربعین رسید
موجى بزن به پهنه دریا، بلند شو!
رزیتا نعمتى
عزای پور ختم المرسلین است
سراسر درسْ بهر مسلمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
حسین بن علی، آن را نگین است
که از کرب و بلا، با غم روان است
که گریان دیده روح الامین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
(جواد محدثی)
[=b koodak]کاروانی نیمه [=b koodak]جان آورده ام
[=b koodak]یک جهان غم[=b koodak]ارمغان آورده ام
[=b koodak]خواهرت را[=b koodak]بیش از این زنده مخواه
[=b koodak]پیش خود[=b koodak]اینگونه شرمنده مخواه
[=b koodak]غصه هایم [=b koodak]همچو تیغ و سنگ تنگ
[=b koodak]شیشه عمرم[=b koodak]شده محتاج سنگ
[=b koodak]با کدامین [=b koodak]دیدگان جویم ترا
[=b koodak]از چه گویم [=b koodak]از کجا گویم ترا
[=b koodak]از چروک [=b koodak]دستها گویم ترا
[=b koodak]یا زتاولهای [=b koodak]پا گویم ترا
[=b koodak]ای زگل حساس[=b koodak]تر احساس تو
[=b koodak]هر چه ساقی [=b koodak]تشنه عباس تو
[=b koodak]جان لیلا[=b koodak]قامت اکبر چه شد
[=b koodak]این رباب آخر[=b koodak]علی اصغر چه شد
[=b koodak]جان زینب [=b koodak]یادی از ویران مکن
[=b koodak]از رقیه [=b koodak]صحبتی عنوان مکن
[=b koodak]دردهاغ در[=b koodak]جان من مأوا گزید
[=b koodak]چون که خصم م[=b koodak]برد در بزم یزید
[=b koodak]از تمسخر[=b koodak]خنده بر لب داشت او
[=b koodak]قصد بر تحقیر[=b koodak]زینب داشت او
[=b koodak]پیش چشم [=b koodak]خواهر و طفلان تو
[=b koodak]چوب می زد بر[=b koodak]لب و دندان تو
[=b koodak]صحنه ای می[=b koodak]کرد قلبم را کباب
[=b koodak]اینم طرف سر[=b koodak]آن طرف جام شراب
[=b koodak]اضطراب و[=b koodak]تهمت و دشنام بود
[=b koodak]آری آنجا شام [=b koodak]بود [=b koodak]وشام بود
مرا اندرمشام جان برآید
اگر در حشر ما این دفتر آید
دو بیتی نداشتین؟
سلام
در تاپیک پیامک اربعین دوبیتی های متناسب با اربعین وجود دارد.
قد کمان از بهر دیدار نگار
نیمه جان تا محضر جانان کشد
روی خاک عشق تا پا می زند
آه هنگام سلامش می رسد
السلام ای جسم های چاک چاک
السلام ای پرچم سقا و مشک
ای زیارتگاه مام قد کمان
آمدم با سینه ای افروخته
زائری غم دیده و جان بر لبم
سرفراز اما حزین و قد کمان
تا مگر که جان دهم در اربعین
من فدایت ای عزیز فاطمه
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
بیپناهان را بدین دارالامان آوردهام
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
چون از آن گلزار، پیغام خزان آوردهام
از برایت دامنی اشک روان آوردهام
یک نیستان ناله و آه و فغان آوردهام
در کف خود از برایت نقد جان آوردهام
گوشهای از درد دل را بر زبان آوردهام
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد
نگذشت لحظه اى که دل ما غمین نبود
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود
رنج اسارت، اینهمه شور آفرین نبود
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
در این سفر مقدر من غیر از این نبود
در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود
عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
امشب، چهل شب است برایت گریستم
پایین نرفته، بغض عطشناک کیستم؟
من زینبم؛ نمیشود آخر نایستم
دل کندم از تو؛ آمدم ای هست و نیستم!
جز ذکر یا حسین تو، تکرار چیستم؟
چشمان صد حسینیهات را گریستم
منبع:سبطین
[=Microsoft Sans Serif]
اربعين آمد ؛ دلم را غم گرفت
بهر زينب عالمي ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آيد بگوش
ناله صاحب زمان آيد بگوش
جان اهل بيت عصمت بر لب است
كاروان سالار انها زينب است
تقدیم به اول چله نشین مصیبت کربلا، بانوى صبر
آب نوشیدن من ، بى تو محالست حسین
خواب بر چشم ترم خواب و خیالست حسین
خواهرت را تو ببین بعد چهل روز ولى
الف ِ قامت ِ من بعد تو دالست حسین
افسانه اكبرزاده مقدم(صوفيا)
برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شیر وآب آورده است
کاروان آمد ولی اکبرنداشت
ام لیلا شبه پیغمبر نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...
جوش زند " خون حسین " از زمین
شد چهلم روزِ " عزای حسین "
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]اربعین آمد و خون شهدا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اربعین آمد و خون شهدا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] باز از خاک بلا اب بقا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اربعین آمد و شد داغ شهیدان تجدید
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] خون به دلها ز عزای شهدا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اربعین آمد و از داغ شهیدان خدا
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اشک سرخ است که از دیده ما میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] اربعین شهدا تازه شود در هر سال
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] خون مظلومیشان در همه جا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] یافت پیمان شهادت ز اسرارت اکمال
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] خون آنان ز سرشک اسرا میجوشد
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif] با دلی سوخته از داغ "موید" بسرود
[=Microsoft Sans Serif]
[=times new roman]
سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]
امانتي که تو دادي به منزل آوردم
هزار بار به درياي غم فرو رفتم
که چند درّ غنيمت به ساحل آوردم
بجز رقيه که از پا فتاد پيش سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم
گواه عشق خودم با تو اي حسين عزيز
نشانه اي به سر از چوب محمل آوردم
نظر به جسم کبودم مکن که دريابي
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]تني رها شده از چنگ قاتل آوردم
[="DarkRed"]
ای آن که شکستی کمر فاصله ها را/
بگذاشته ای پشت سرت مرحله ها را/
از برکت چشمان مسلمان تو داریم/
سوگند به سجاده ی تو نافله ها را/
ای آن که کشیده است بیابان به بیابان/
ردّ قدمت زحمت این آبله ها را/
بگذار به جای تو در این قافله باشم/
شاید بتوانم بکشم سلسله ها را/
یک لرزه بیانداز بر این معجر سبزت/
تا این که ببینم گذر زلزله ها را/
غیر از تو کسی همّت این گونه ندارد/
پایان برساند همه ی غائله ها را/
آن روز که پابوس حریم تو بیائیم/
احرام ببندیم تن قافله ها را...!
آنچه درسوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین میگفت
که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت
(نصراللّه مردانی)
[="Indigo"] class: post
[TD="colspan: 2"][/TD]
[TD="colspan: 2"]
شد اربعین و زینب آمد به کربلایت
تجدید شد برایش ای وای من عزایتعالم دوباره پوشید رخت سیاه ماتم
فرش است و عرش باهم فریاد غم سرایتدلها به یاد کام عطشان توست پر خون
بارانی است ابر چشم همه برایتآهو به دشت گرید ماهی میان دریا
دریا به رنگ خون شد جانا از این حکایتسیلاب خون روان است از چشم اهل عالم
محبوب عالمینی جان جهان فدایتزینب کنار قبرت با اشک و آه و ناله
از جور دشمن دین، دارد بسی شکایتازسختی مسیر و از رنج راه گوید
واز ظلم بی بدیل و از جور بی نهایتسجاد را به زنجیر بستند در اسارت
«گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت»بر راس نیزه دیده زینب سر برادر
ای کشتی نجات و ای کوکب هدایترسم برادری نیست تنها نهادن من
برخیز و خواهرت را جانا بکن حمایتهفتاد بار زینب جان داده تا به امروز
سرها بریده دیده بی جرم و بی جنایت
شد اربعین و زینب آمد به کربلایت
تجدید شد دوباره ای وای من عزایت
[/TD]
[/]
[="Indigo"]کاروان می آید از شهر دمشق
برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شیر وآب آورده است
کاروان آمد ولی اکبرنداشت
ام لیلا شبه پیغمبر نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...[/]
[="Indigo"][="]بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن[="] جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن[="]شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن [="] جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین [/]
[="Navy"]روزی سه وعده جای غذا غبطه میخورم... [/]
هرشب به حال اهل بکا غبطه میخورم...
من از دعای مادر خود سینه زن شدم..
بر مادرم به وقت دعا غبطه میخورم..
فرق است میان غبطه و بخل و حسد عزیز...
پلکم همیشه تر شده تا غبطه میخورم...
با روضه خوان مجلستان گریه میکنم...
بر ذاکران و سوز صدا غبطه میخورم...
ای پیر غلامهای حسینیه های عشق..
هر دم به موی و روی شما غبطه میخورم...
بر چایی ریز روضه یتان وقت ریختن...
بر استکان به قصد شفا
غبطه میخورم...
با یاد چای تلخ نجف چای روضه را..
من با نبات و قند نه,با غبطه میخورم..
آنها فدا شدند که ما زندگی کنیم..
من بر رشادت شهدا،غبطه میخورم..
حتی به درد کشته شدن هم نمیخورم...
بر گوسفند نذر عزا،غبطه میخورم..
من روز و شب به کرببلا فکر میکنم..
یعنی همیشه و همه جا،غبطه میخورم..
حال مجاورین حرم هم حکایتی است..
هر شب کنار فاصله ها،غبطه میخورم...
دیدم پیاده های حرم پا برهنه اند..
بر زخم ها و تاول پا،غبطه میخورم..
دارد تمام میشود این ماه اشک و خون..
هر دم به ماه خون خدا،غبطه میخورم..
این اربعین اگر نروم تا به کربلا...
بر زائران کرببلا غبطه میخورم...
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره ی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزه ی سرخ به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید
رضا اسماعیلی
شعر یوسف رحیمی برای اربعین حسینی
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه
زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان
شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان
همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزد از تربت محبوب
همان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راه
و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است
که با دیدهی خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد»
یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال
که انگار گذشته ست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیده ست به گودال
همان جا که عزیزش
همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش
همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه
و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشهی تو کنج خرابه
همان آینهی فاطمه
جا ماند سه ساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و
فراق و ... فراق و ...
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟
غم فاصله ها را؟
تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟
و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟
چهل روز صبوری و صبوری
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی
و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری!
با مویهی زینبین بر می گردد
انگار پس از چهل غروب خونبار
امروز سر حسین بر می گردد
یوسف رحیمی
مهدی نظری
بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم چون ترا دربر گرفتم
یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم
هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
پس سراغ حضرتت از عمه ی مضطر گرفتم
در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
تا برای شیعیان ، پیغام زان حنجر گرفتم
سوختم آتش گرفتم ، چون خود از شیعیانم
ز اولین پیغام تو ، دستور تا آخر گرفتم
داشتم می مردم از غم، در کنار کشته ی تو
لب بر آن حنجر نهادم ، زندگی از سر گرفتم
بر تن آزردهی من بوسه میزد تازیانه
من برای توشه ی ره، بوسه زآن پیکر گرفتم
بس که سیلی زد عدو، در راه وصلت بر رخ من
پیکرم نیلی شده سبقت ز نیلوفر گرفتم
از زمانی که سرت در کوفه شد ، میهمان خولی
تو شدی خاکستر من رنگ خاکستر گرفتم
خواهر کوچکترم چون دید، رأست در خرابه
داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم
خوش بحال خواهرم! جان کرد قربانِ سرتو
من گران جانم که ماندم ، قبر تو در بر گرفتم
این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت
تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم
مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
آستین را پیش رویم ، همچنان معجر گرفتم
خوب میخواندی تو قرآن، ای فدای اشک چشمت
تا میان طشت زر بودی تو ،من آذر گرفتم
ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را
مرگ رازین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم
خود شنیدی ای شه «مظلوم» می گفت آن ستم گر:
سید جواد مظلوم پورانتقام خویش را از آل پیغمبر گرفتم