جمع بندی کیفیت معاد از نگاه آیت الله جعفر سبحانی

تب‌های اولیه

64 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Navy"]

محی الدین;819061 نوشت:
بله آیه در صدد توصیف است اما توصیف تمثیلی نه توصیف موضوع بما هو علیه
لذا لفظ توصیف در ترجمه ها هیچ دلالتی بر نفی نظریه ما ندارد

نه خير ، بلکه توصيف موضوع بما هو عليه. شما اصلا معناي تمثيل را در قرآن مجيد متوجه نيستيد.[/]

محی الدین;819077 نوشت:
از کلمه مثل در زبان عربی چه معنایی به ذهن متبادر می شود ؟

جالب است که شما براي اثبات مدّعايتان از اصطلاحات اصولي استفاده مي​کنيد بعدش ادّعا ميکنيد که اصول فقه براي استنباط احکام خمسه است نه فهم معارف قرآني!!

مضافاً بر اينکه استفاده از تبادر در ميان راه​هاي تشخيص ظاهر، از سوي برخي علماء به جهت مستلزم بودن دور ، مورد اشکال قرار گرفته!

محی الدین;824115 نوشت:
و تلک المثال نضربها للناس

منظور از مَثل و تمثيل در قرآن مجيد، بيان شد و روشن شد که به آن معنا که در ذهن شماست نمي​باشد.

و امّا خصوص آن معنايي که منظور شما مي​باشد، استاد جوادي آملي درباره اثبات اين نوع تمثيل اصطلاحي براي موارد خاص، مي​نويسد:

تمثيل‌هاي قرآني گاهي مصدَّر يا مذيَّل به لفظ «مَثَل» و زماني برابر استنباط مجتهدانه‌ي مفسّر، حمل بر آن مي​شود.

آنچه به عنوان تمثيل مطرح شده، اختلافي در آن نيست و آنچه بدون ذکر مَثل در صدر يا ساقه‌ي مطلب است، حمل آن بر مَثل، نيازمند به تأمّل است.

جريان محاوره وگفتگوي خداي سبحان با آسمان وزمين در دستور و امتثال آن: «فقال لها وللأرض ائتيا طوعاَ أو کرها قالتا أتينا طائعين» از اين قبيل است.

زيرا برخي آن را بر تمثيل و بعضي آن را بر تحقيق حمل کرده​اند. گرچه حمل آن بر تحقيق (نه تمثيل) أولی است.

گرچه ظاهر برخي آيات استفاده از روش تمثيل در تفهيم معارف است و در آن آيات که عهده​دار روش تعلمي قرآني است الفاظ عموم به کار رفته

که موهم تمثيلي بودن همه مطالب آسماني است، ليکن پيام آنها استفاده از هرگونه مَثل در موارد لازم است، نه استمداد از تمثيل در همه موارد.

توضيح اينکه: آيه «ولقد صرّفنا للنّاس في هذا القرآن من کلّ مثل» و آيه «ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من کلّ مثل»

و سائر آياتي که به نحو عموم استفاده از روش تمثيلي را در بر دارد، تعميم آنها راجع به مثَل است نه ممثَّل،

يعني از هرگونه تمثيلِ ممکن، براي تفهيم مطلب قرآني استفاده مي‌شود،

نه اينکه همه مطالب قرآن و همه معارف وحي آسماني به صورت تمثيل بيان شده و داراي مَثل است.

از اين رو ممکن است بعضي از مطالب قرآني بدون مَثل باشد و بيان تمثيلي براي تفهيم معارف آنها ضروري نباشد. (تفسير تسنيم، ج3 ص228)

البته صرف اينکه بر اثر برخي قرائن يا بعضي از محذورات، آيه​اي را بر تمثيل حمل کرديم يا صرف اينکه قرآن، ممثَل و تمثيل را در آياتي نظير

«ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من کلّ مثل» تأييد کرده، دليل نمي​شود که آيه ديگري را که ظهور در واقعي و خارجي بودن قصه​اي دارد نيز حمل بر تمثيل کنيم،

بلکه چنين حملي نيازيمند به شواهد و قرائن ديگري است که آن را تأييد کند.

از اين رو سخن سيد شرف الدين جبل عاملي که با استدلال به آيات دالّ بر وجود تمثيل در قرآن، آياتي را نظير

«فقال لها وللأرض ائتيا طوعا أو کرها قالتا أتينا طائعين» حمل بر مَثل و تمثيل مي​کند ناصواب است. (تفسير تسنيم، ج3 ص290)

[="Tahoma"][="Navy"]

Hadi99g;825800 نوشت:
تعبير «مَثَل» در مباحث خداشناسي هم آمده است، در کريمه 60 سوره نحل: و لِلّه المَثل الأعلی، و کريمه 27 روم: و له المَثَل الأعلی في السموات وفي الأرض

آيا اين امر مستلزم آن است که بياييم نتيجه بگيريم تمام مطالب قرآن مجيد که درباره خداشناسي بيان شده، تمثيلي است؟!


سلام
آیات مربوط به بهشت و معاد یک قاعده مطرح می کند اما اینجا قاعده ای طرح نشده است

Hadi99g;825800 نوشت:
مَثَل آنطور که شما گمان مي​کنيد، دائما با تشبيه يکسان نيست.

مَثَل گاهي به معناي حالت يا صفتي است که مهم و با عظمت باشد.

علاّمه سيد علي خان شيرازي -که به تعبير علامه اميني: جا دارد که جميع امّت اسلامي به وجود شخصيتي همچو او مباهات کنند- در شرح صحيفه سجاديه مي‌فرمايد:

از آنجا که «مَثَل» سخني بديع است و داراي غرابتي است که موجب مي​شود در شهرها آوازه گوش​ها گردد، لذا استعاره شده براي هر حالت يا صفت يا قصّه اي که

داراي شأني عجيب و مقامي غريب است بدون ملاحظه‌ي اينکه ميان آن دو و ميان چيزي ديگر، تشبيهي در کار باشد. از اين قبيل است فرمايش خداي عزّوجل:

«و لِلّه المَثل الأعلی» يعني وصفي که شأني عظيم و مقامي جليل است؛

و نيز اين فرمايش خداي تعالی: «مَثَل الجنة الّتي وُعد المتّقون»، يعني قصّه‌ي عجيبش.

پس مراد به امثال قرآني عبارتست از آنچه مشتمل بر چنين مسائلي باشد از قبيل ذکر احوال و صفات غريبه و اخبار و قصص عجيبه که به خاطر غرابتش گويي امثالند.

زمخشري نيز در تفسير کريمه «ولقد ضربنا لِلنّاس في هذا القرآن من کلّ مثَثَل» مي گويد: يعني وصف کرديم براي آنها هر صفتي را که به خاطر غرابتش همچون مَثَلند و بازگو کرديم به آنها هر قصّه‌ي عجيبي را.

ترجمه از : رياض السالکين في شرح صحيفة سيّد الساجدين، ج5 ص460


مناسبت یا شیاهت در تمثیل به هر حال ضروری است وگرنه مثل چیزی را روشن نمی کند ضمن اینکه تمثیل به درخت و نهر بیانگر امر عجیبی نیست
یا علیم[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

Hadi99g;825804 نوشت:
ه خير ، بلکه توصيف موضوع بما هو عليه. شما اصلا معناي تمثيل را در قرآن مجيد متوجه نيستيد.

باشه برادر ما نمی فهمیم[/]

Hadi99g;825805 نوشت:
جالب است که شما براي اثبات مدّعايتان از اصطلاحات اصولي استفاده مي​کنيد بعدش ادّعا ميکنيد که اصول فقه براي استنباط احکام خمسه است نه فهم معارف قرآني!!

مضافاً بر اينکه استفاده از تبادر در ميان راه​هاي تشخيص ظاهر، از سوي برخي علماء به جهت مستلزم بودن دور ، مورد اشکال قرار گرفته!


این یک بحث لغوی است نه اصولی چون ایشان مدعی بودند در زبان عرب مثل به معنای شبیه نیست. در بحث لغوی کاربرد مسائل اصول اشکال ندارد اما تسری آن به آیات معارفی درست نیست چون آنجا معذوراتی هست که مانع جریان اصولی می شود که قبلا ذکر شد.

[="Tahoma"][="Navy"]

Hadi99g;825820 نوشت:
منظور از مَثل و تمثيل در قرآن مجيد، بيان شد و روشن شد که به آن معنا که در ذهن شماست نمي​باشد.

و امّا خصوص آن معنايي که منظور شما مي​باشد، استاد جوادي آملي درباره اثبات اين نوع تمثيل اصطلاحي براي موارد خاص، مي​نويسد:

تمثيل‌هاي قرآني گاهي مصدَّر يا مذيَّل به لفظ «مَثَل» و زماني برابر استنباط مجتهدانه‌ي مفسّر، حمل بر آن مي​شود.

آنچه به عنوان تمثيل مطرح شده، اختلافي در آن نيست و آنچه بدون ذکر مَثل در صدر يا ساقه‌ي مطلب است، حمل آن بر مَثل، نيازمند به تأمّل است.

جريان محاوره وگفتگوي خداي سبحان با آسمان وزمين در دستور و امتثال آن: «فقال لها وللأرض ائتيا طوعاَ أو کرها قالتا أتينا طائعين» از اين قبيل است.

زيرا برخي آن را بر تمثيل و بعضي آن را بر تحقيق حمل کرده​اند. گرچه حمل آن بر تحقيق (نه تمثيل) أولی است.

گرچه ظاهر برخي آيات استفاده از روش تمثيل در تفهيم معارف است و در آن آيات که عهده​دار روش تعلمي قرآني است الفاظ عموم به کار رفته

که موهم تمثيلي بودن همه مطالب آسماني است، ليکن پيام آنها استفاده از هرگونه مَثل در موارد لازم است، نه استمداد از تمثيل در همه موارد.

توضيح اينکه: آيه «ولقد صرّفنا للنّاس في هذا القرآن من کلّ مثل» و آيه «ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من کلّ مثل»

و سائر آياتي که به نحو عموم استفاده از روش تمثيلي را در بر دارد، تعميم آنها راجع به مثَل است نه ممثَّل،

يعني از هرگونه تمثيلِ ممکن، براي تفهيم مطلب قرآني استفاده مي‌شود،

نه اينکه همه مطالب قرآن و همه معارف وحي آسماني به صورت تمثيل بيان شده و داراي مَثل است.

از اين رو ممکن است بعضي از مطالب قرآني بدون مَثل باشد و بيان تمثيلي براي تفهيم معارف آنها ضروري نباشد. (تفسير تسنيم، ج3 ص228)

البته صرف اينکه بر اثر برخي قرائن يا بعضي از محذورات، آيه​اي را بر تمثيل حمل کرديم يا صرف اينکه قرآن، ممثَل و تمثيل را در آياتي نظير

«ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من کلّ مثل» تأييد کرده، دليل نمي​شود که آيه ديگري را که ظهور در واقعي و خارجي بودن قصه​اي دارد نيز حمل بر تمثيل کنيم،

بلکه چنين حملي نيازيمند به شواهد و قرائن ديگري است که آن را تأييد کند.

از اين رو سخن سيد شرف الدين جبل عاملي که با استدلال به آيات دالّ بر وجود تمثيل در قرآن، آياتي را نظير

«فقال لها وللأرض ائتيا طوعا أو کرها قالتا أتينا طائعين» حمل بر مَثل و تمثيل مي​کند ناصواب است. (تفسير تسنيم، ج3 ص290)


علامه درست فرموده اند اینطور نیست که هر جای قرآن برای ما نامفهوم بود آنرا تمثیل بدانیم
اما سیاق بیان در مثل آیه : مثل الجنه سیاق بیان قاعده است لذا در سایر آیات معاد نیاز به تکرار لفظ مثل نیست
ما از تمثیلی بودن آیات قرآن فرامادی بودن آن منظورمان است کانه قرآن وجود مثالی و برزخی امور را در آیات معاد دارد بیان می فرماید
یا علیم[/]

[=microsoft sans serif]

محی الدین;825397 نوشت:
خوب شد خودتان به این معنا اشاره فرمودید
خوب اگر آنچه که اولیاء و انبیاء می فهمند یا ذوق می کنند عین معنای مفهوم عوام باشد نه بین آنها تفاوتی است و نه اختلاف مراتب و این در حالیستکه الفاظ با معانی خاص خود ( همان معنای ظاهر لفظ ) چیزی است که در سطح عموم قرار دارد و برای همه یکسان است. پس معنای الفاظ قرآن را از ظاهر تا به باطن تفاوتهای قابل ملاحظه ای است که این مراتب را موجب می شود.

سلام
دوست عزیز
بطن معنای ظاهر نیست بلکه بیان مراد باطنی کلام است.
بطن حتی مخالفتی با مدلول تصدیقی کلام ارائه شده ندارد.
در مواردی که به عنوان بطن معرفی میشود، معنای الفاظ همان معنای ظاهری و قراردادی شان است، مدلول تصدیقی نیز همان است، اما ورای آن مدلول تصدیقی ظاهری، یک مدلول دیگر نیز وجود دارد که از ظاهر الفاظ فهم نمیشود.
وجود بطن، به معنای الغای لفظ از معنای ظاهری خودش نیست.

محی الدین;825397 نوشت:
تفاوت دلالت تصوری و تصدیقی الفاظ قرآن کریم قابل قبول است به قرینه همین آیه و آیات مشابه
بطور واضحتر مقصود خدای متعال از یک لفظ می تواند با معنای وضعی آن تفاوت داشته باشد
او می تواند کلمه اهل بکار ببرد و معنای خانواده را اراده نکرده باشد بلکه تعلق معنوی و ایمانی را اراده کرده باشد
لذا ممکن است ما کلمه جنات و انهار را در قرآن ببینیم اما منظور از آن باغ و نهر عادی مادی نباشد بلکه باغ و نهر خاص مقصود خودش باشد که فراتر از تصور مادی ماست
این بدان معناست که خدای متعال در معارف لسان خاص خودش را دارد و الفاظ ظاهریه در کلام او تعالی به حسب مناسبتها استعمال می شوند لذا حمل این الفاظ بر معنای ظاهری عادی مادی آنها درست نیست همانطور که حمل لفظ نور در الله نورالسماوات و کلمه عرش در علی العرش استوی به حسب معنای وضعی مادی آنها نیست بلکه به حسب حقایق معنوی مقصود خود اوست.

بله اگر قرینه در کار باشد این کار درست است وگرنه غیر عقلایی است که یک متکلم الفاظی را به کار ببرد و قصدش تفهیم باشد، آنگاه معنایی خلاف ظاهر الفاظ را اراده کرده باشد، بدون اینکه قرینه ای به کار ببرد.
در مورد داستان حضرت نوح نیز این قرینه وجود دارد که قرینه مقامی است و خود حضرت نوح متوجه آن قرینه هست.
آن قرینه این است که میداند فرزندش اهل نجات نیست. به همین جهت برای اطمینان خاطر سوال میپرسد که فرزندش نیز داخل در نجات یافتنگان(اهل بیت او) هست یا نه که خطاب مذکور به او میرسد.

[=microsoft sans serif]

محی الدین;825404 نوشت:
ما قبول نداریم که اصول فقه برای فهم عموم متون است چون دایره این فهم به حسب موضوعش یک فهم عرفی است و چه بسا اضیق از این

این نظر شماست و هیچ موید و دلیلی هم برای آن ندارید.
در مقابل نظر شما، عموم اندیشمندان و علمای شیعه و سنی قرار دارند که در فهم متون دینی، آیات و روایات به همین اصول استناد میکنند.
بعلاوه، هر موقع شما توانستید ثابت کنید که خداوند حداقل در مباحث مرتبط با معاد قصد ندارد از همین معنای الفاظ ظاهری استفاده کند ما هم قبول میکنیم.
از این گذشته، ملاکی که ارائه کردید، شامل خیلی از مباحث خداشناسی میشود، وحی، عصمت، فرشتگان، خداوند و افعال و صفاتش و کلا تمام مباحث ماوراء طبیعی. در این صورت، شما باید حجیت ظواهر قرآن کریم در تمامی مباحث متافیزیکی را زیر سوال ببرید.
و اگر اینطور پیش بروید کلا نوع سخن گفتن خداوند را از سنخ دیگری باید بدانید و الفاظش دیگر حجیتی نخواهد داشت.

محی الدین;825404 نوشت:
همه می دانیم که اصول فقه یک آله است یک ابزار است برای استنباط احکام و مسائل فقهی

علم اصول فقه بله ولی قواعد آن که مختص به فقه نیست.
چون این قواعد از مناسبات اجتماعی انسانها گرفته شده است و هر علمی که از این مناسبات(که از جمله آن خطابات آن است) استفاده میکند، میتواند از این قواعد بهره ببرد.
بعلاوه اگر شما این قواعد را به اتهام اینکه قواعد اصول فقه هستند در تفسیر معتبر نمیدانید، اگر بیایید و از آن قواعد در مابقی خطابات(غیر از مباحث معاد) استفاده کنید گرفتار مغالطه معیار دوگانه(یک بام و دو هوا) شده اید.
دیگه به استناد کدام قانونی، میتوانید از ظواهر بهره ببرید، عام را با خاص ،تخصصی و مطلق را با مقید ،تقیید و مجمل را با مبین، واضح کنید.
دهها و صدها قاعده در بخش الفاظ اصول فقه هست که به کمک همینها خطابات را تفسیر و تبیین میکنیم.

محی الدین;825404 نوشت:
افلا یتدبرون القرآن
افلا یعقلون
لعلکم تعقلون
ظاهرا قرآن کریم تنها در صدد تربیت عملی ما نیست بلکه در صدد تربیت عقلانی و روحانی ما هم هست لذا غذای مفت به کسی نداده است
زحمت می خواهد تفکر اندیشه آنقدر که سرت درد بگیرد و حوصله ات سر رود به صد در بزنی تا چیزکی بگیری ووووو
با خدا طرفیم برادر با رب العالمین ....
با اینحال قبلا گفتیم که اگر در جایی از قرآن کریم قرینه ای و شاهدی و دالی بر فهم طائفه ای از آیات قرار دهد همان قرینه واحده کافی است و نیاز به تکرار ندارد
و البته بارها و بارها بر این وجه شبه ها که پاداش است لذیذ است ووو تصریح شده و نیاز ندارد در دانه دانه آنها تکرار شود

اینها ربطی به مدعای شما ندارد.

[="Tahoma"][="Navy"]

صدیق;826885 نوشت:
سلام
دوست عزیز
بطن معنای ظاهر نیست بلکه بیان مراد باطنی کلام است.
بطن حتی مخالفتی با مدلول تصدیقی کلام ارائه شده ندارد.
در مواردی که به عنوان بطن معرفی میشود، معنای الفاظ همان معنای ظاهری و قراردادی شان است، مدلول تصدیقی نیز همان است، اما ورای آن مدلول تصدیقی ظاهری، یک مدلول دیگر نیز وجود دارد که از ظاهر الفاظ فهم نمیشود.
وجود بطن، به معنای الغای لفظ از معنای ظاهری خودش نیست.

با سلام
منظور بنده از معنای خاص لفظ که همه آنرا می فهمند همان معنای وضعی یا استعمالی بود نه معنای باطنی
و اما معنای باطنی یک اشتراک لفظی و یک مناسبت با معنای ظاهری دارد وگرنه مصداقا چیز دیگری است مثلا اگر نور در معنای ظاهری اش بر نور مادی خورشید و شمع و لامپ دلالت می کند در معنای باطنی آن بر مصداقی دیگر مثلا وجود دلالت دارد ( الله نور...) یا لفظ آسمان و زمین در معنای ظاهری بر همین آسمان و زمین ظاهر و در معنای باطنی بر روح و جسم اطلاق می شود

صدیق;826885 نوشت:
له اگر قرینه در کار باشد این کار درست است وگرنه غیر عقلایی است که یک متکلم الفاظی را به کار ببرد و قصدش تفهیم باشد، آنگاه معنایی خلاف ظاهر الفاظ را اراده کرده باشد، بدون اینکه قرینه ای به کار ببرد.
در مورد داستان حضرت نوح نیز این قرینه وجود دارد که قرینه مقامی است و خود حضرت نوح متوجه آن قرینه هست.
آن قرینه این است که میداند فرزندش اهل نجات نیست. به همین جهت برای اطمینان خاطر سوال میپرسد که فرزندش نیز داخل در نجات یافتنگان(اهل بیت او) هست یا نه که خطاب مذکور به او میرسد.

پس قرینه صارفه تنها قرینه لفظیه نیست هرچند در موضوع بحث ما به نظر بنده قرینه لفظیه هم وجود دارد که بارها اشاره شد
یا علیم[/]

صدیق;826905 نوشت:
این نظر شماست و هیچ موید و دلیلی هم برای آن ندارید.
در مقابل نظر شما، عموم اندیشمندان و علمای شیعه و سنی قرار دارند که در فهم متون دینی، آیات و روایات به همین اصول استناد میکنند.
بعلاوه، هر موقع شما توانستید ثابت کنید که خداوند حداقل در مباحث مرتبط با معاد قصد ندارد از همین معنای الفاظ ظاهری استفاده کند ما هم قبول میکنیم.
از این گذشته، ملاکی که ارائه کردید، شامل خیلی از مباحث خداشناسی میشود، وحی، عصمت، فرشتگان، خداوند و افعال و صفاتش و کلا تمام مباحث ماوراء طبیعی. در این صورت، شما باید حجیت ظواهر قرآن کریم در تمامی مباحث متافیزیکی را زیر سوال ببرید.
و اگر اینطور پیش بروید کلا نوع سخن گفتن خداوند را از سنخ دیگری باید بدانید و الفاظش دیگر حجیتی نخواهد داشت.

سلام
موید را آورده ام ولی ظاهرا عجله فرموده اید
و اما اینکه می فرمایید مجبوریم از حجیت الفاظ بر معنای ظاهری اش دست برداریم خیر
بلکه حجیت دائر مدار مفهوم و معنای عام کلمه است نه مفهوم کلمه به نحو مادی که ما می شناسیم مثلا در مورد اوصاف باریتعالی هیچ عالمی قائل نیست این اوصاف به نحو محدود و مادی برای خدا باشد بلکه باید آنرا از لباس محدودیت عادی عرفی بدرآورد تا درک درستی از صفت الهی داشت مثلا آنجا که می فرماید خداوند علیم است نه علم به معنای علم حصولی ما که محدود است بلکه علم حضوری به وصف عدم تناهی است
لذا حجیت مشکل پیدا نمی کند بلکه گستره آن تغییر می کند یعنی اگر در اصول لفظ به معنای وضعی و استعمالی عرفی اعتبار دارد در معارف در معنای عام خود معتبر است و نه آن مفهوم مادی عادی محدود ( مهم ) آنوقت باید باقی فروع حجیت ظواهررا هم به تناسب تغییر داد
حتی برخی بزرگان مانند علامه تهرانی در جلد اول الله شناسی تاکید می کنند که وضع برای معنای عام است نه خاص پس حجیت هم دائر مدار همان معنا خواهد بود اولا و بالذات و دلالتش بر معنای خاص عرفی یکی از مصادیق آن است لذا وقتی تخاطب بر مبنای همین عرف است در معنای عرفی اش حجت است و اگر در معنایی فراتر باشد در همان فضا حجت است و همه اینها از مصادیق حجیت ظواهر الفاظ بر مبنای معنای عام لفظ است.

صدیق;826905 نوشت:
علم اصول فقه بله ولی قواعد آن که مختص به فقه نیست.
چون این قواعد از مناسبات اجتماعی انسانها گرفته شده است و هر علمی که از این مناسبات(که از جمله آن خطابات آن است) استفاده میکند، میتواند از این قواعد بهره ببرد.
بعلاوه اگر شما این قواعد را به اتهام اینکه قواعد اصول فقه هستند در تفسیر معتبر نمیدانید، اگر بیایید و از آن قواعد در مابقی خطابات(غیر از مباحث معاد) استفاده کنید گرفتار مغالطه معیار دوگانه(یک بام و دو هوا) شده اید.
دیگه به استناد کدام قانونی، میتوانید از ظواهر بهره ببرید، عام را با خاص ،تخصصی و مطلق را با مقید ،تقیید و مجمل را با مبین، واضح کنید.
دهها و صدها قاعده در بخش الفاظ اصول فقه هست که به کمک همینها خطابات را تفسیر و تبیین میکنیم.

فقه برای فهم وظیفه مکلف در مقام عمل است اصول فقه هم در همین دایره تکلیف دارد و نه بیش از آن
لذا مقصد طریق را ضیق کرده است لذا همه آن حرفها برای خطابات عرفی ناظر بر امور عملی مکلفین درست است و اشکال ندارد اما استفاده از آن در معارف ماورایی درست نیست چون نه مقصد آن است و نه راهش بسوی آن
این مساله را در علوم تجربی هم می بینیم مثلا می گویند فیزیک کلاسیک در یک سطحی از پدیده های جهان درست است اما وقتی به فضای فیزیک ذرات می رسیم همان قوانین درست جواب نمی دهند و باید از فیزیک کوانتوم بهره برد
باید توجه داشت که آیات معارفی در صدد تبیین هست های فوق مادی اند نه تبیین بایدها و نبایدهای عملی لذاست که اصول فقه مصطلح و قواعدش بعینه برای تبیین معارف کارایی ندارند و نیاز به تجدید هستند

صدیق;826905 نوشت:
اینها ربطی به مدعای شما ندارد.

ربطش این است که می فرمایید باید قرینه باشد بنده هم عرض میکنم قرینه هست اما لازم نیست در تک تک موارد باشد بلکه یک قرینه که سیاق بیان قاعده را دارد برای تمام آیات مشابه قرینه است
یا علیم

[=microsoft sans serif]پرسش: کیفیت معاد از نظر آیت الله جعفر سبحانی چگونه است؟

پاسخ:
باسلام خدمت شما و تمامی کاربران انجمن

آیت الله سبحانی در آثار خویش، معاد را "جسمانی، روحانی" میداند.
خود ایشان منظور خود را بیان کرده اند.
منظور از معاد جسمانی، حشر انسان با بدن خویش در سرای آخرت است و اینکه نفس انسان به آن بدن تعلق میگیرد و ثواب و عقابی را دریافت میکند که در تحقق آنها، نیاز به بدن و قوای حسی است.
منظور از معاد روحانی نیز، آن است که انسان به غیر از ثواب و عقاب حسی، لذات و دردهایی را میبیند که در آنها نیازی به بدن ندارد. همان ثواب و عقابهایی که در قران کریم نیز بدان اشاره شده است:(1)
لذت روحانی مانند رضوان خداوند: «وَرِضَوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكَبرُ ذَلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ» «2»
الم و درد روحانی مانند حسرتی که برای مجرمین وجود دارد: «وأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الأمْرُ وَهُمْ في غَفْلَةٍ وَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» «3».

البته ایشان در بخش‌هایی از کلام خویش معتقد به بدن اخروی است که به غیر از بدن مثالی و بدن عنصری دنیایی است.
معاد جسم عنصری دنیوی که مشکلات زیادی دارد و معاد جسم مثالی نیز با ظاهر آیات ناسازگار است. بنابراین بدنی برتر از بدن مثالی برای این معاد در نظر گرفته میشود که هم اشکالات بدن عنصری را نداشته باشد و هم مانند بدن مثالی، با ظاهر آیات تعارض نیابد.
ایشان در این مورد بیان میکند:
معاد مرحوم آخوند (ملاصدرا) با اکثر آیات قرآنی تطبیق نمی کند. معادی را که مرحوم صدرالمتألهین گفته، درواقع نوعی معاد برزخی است [نه معاد حشری]؛ جسم، جسم برزخی [یعنی تمثلی و تخیلی بدون جرم] است. میوه، میوه برزخی است و خلاصه یک سلسله صور غیبیه هستند که ماده را قبول نداشت.»(2)

همانطور که خود ایشان بیان میکند، این بدن، غیر از بدن عنصری و فراتر از بدن مثالی است(3)

موفق باشید
ــــــــــــــ
1. جعفر سبحانی، العقیده الاسلامیه، ص230
2. معاد جسمانی در حکمت متعالیه ص224 ،به نقل از کیهان فرهنگی، سال ششم ،شماره 8
3. جعفر سبحانی، تذکرة الاعیان، ص327

[=microsoft sans serif]پرسش: آیا درست است که آیت الله سبحانی معتقدند که هم اکنون بهشت وجهنم عنصری موجود هستند، اما از سنخ جهان دیگری هستند بنابراین لزومی ندارد که جایگاه آنها را بدانیم؟

پاسخ:
باسلام
در مورد خلقت بهشت و جهنم دو دیدگاه وجود دارد که آیت الله سبحانی در این زمینه بر اساس هر دو دیدگاه، نظر خود را بیان کرده‌اند:

دیدگاه اول:
بر اساس این دیدگاه که بهشت و جهنم را مستقل از انسان بدانیم؛
ایشان همانند متکلمان بزرگی چون شیخ مفید(1) معتقد هستند که الان موجود هستند. دلیل این مطلب نیز ظاهر آیات و روایات است.(2)
همانند بدن انسان، آنرا جسمانی ولی با جسمانیت غیر عنصری میدانند.
هرچند معتقدند که ما مکان انرا به صورت دقیق نمیدانیم ولی بر اساس برخی آیات، بهشت را در اسمان اعلی میدانند:
«وَفي السَّماءِ رِزْقُكُم وَمَا تُوعَدُونَ»(3)

دیدگاه دوم:
اما بر اساس دیدگاه تجسم اعمال و اینکه بهشت و جهنم، عبارت است از تجسم اعمال انسان، بهشت و جهنم واقعا موجود هستند و به تناسب اعمال هر شخص برای او آماده است. اگرچه انسان به واسطه قرار گرفتن در محیط محدود دنیایی، قادر به رویت آن نیست.(4)

موفق باشید.
ـــــــــ
1. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص141
2. سبحانی، العقيدة الاسلامية، ص 255
3. الذاريات/ 22.
4. سبحانی، الاهیات، ج4، ص425

موضوع قفل شده است